۱۳۹۸ آذر ۱۸, دوشنبه

زنده باد یاد آن رفیقی که اکنون نمی دانم کجاست!


سال ۵۹ بود و من یک نوجوان ۱۴ – ۱۵ ساله. ارومیه، خیابان امام، پهلوی سابق، تقریبا در شلوغ‌ترین نقطه آن، نشریه "پیکار" را بلند کرده و با صدای بلند برایش مشتری جلب می کردیم. دو سه نفر دور نشریه بودیم و دو سه نفر هم آن دور و بر می پلکیدند که اگر لازم شد دخالت کنند. یک رفیق دانشجوی اهل مهاباد، که اکنون متأسفانه نامش را بخاطر نمی آورم، حواسش خیلی جمع بود که چه می گوئیم و چگونه می گوئیم.

آن شماره نشریه یک ویژه نامه هم داشت. ویژه نامه درباره آیت الله شریعتمداری بود. در میان مطالب زیاد نشریه، نقدی هم به مجاهدین خلق بود. من که جوانی بیش نبودم و هنوز داشتم الفبای مبارزه و آژیتاسیون را یاد می‌گرفتم، دو سه بار ویژه نامه را بلند کرده و درباره شریعتمداری به اصطلاح افشاگری کردم. هر از چندگاهی هم به رفیق دانشجو نگاه کردم عکس‌العملش را ببینم. فکر می‌کردم که توجه جلب کردن به نوشته درباره آیت الله شریعتمداری در ارومیه مهم باشد، چرا که در مناطق آذری زبان نشین پیروانی داشت.
عناوین مطالب نشریه را هم با صدای بلند اعلام می کردم. دفعه اول که به مقاله نقد مجاهدین اشاره کردم، دیدم گوشهایش تیز شد. دفعه دوم که گفتم به طرفم آمد و گفت که مطالب نقد را با شعار که اعلام نمی کنند. گفت اینها اپوزیسیون هستند و باید روی مطالب درباره رژیم تمرکز کنیم.
زنده باد آن رفیقی که اکنون نمی دانم کجاست و حتی اسمش هم یادم نیست؛ اما چقدر تیز بود، با اینکه خود سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر کلی اشکال داشت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر