اسطورهها معمولا
رواياتی تخيلی هستند که ورای ردای تقدس پوشاندن به آنها توسط خود ما آدميان، سعی
دارند پاسخی به اين سوال باشند که چگونه به شرايط امروزی که در آن زندگی میکنيم،
رسيدهايم. اسطوره ها را اگر در آن شرايط فرضی ای که روايت از خود دارند را در نظر
بگيريم، معمولا پديده های مثبتی هستند؛ اما به مرور زمان به کاريکاتوری گاها مضحک،
تبديل می شوند. روايات از اسطورهها را بيشتر در هيبت موجودات زنده ديده و شنيدهايم،
اما اسطورهها میتوانند مقولات و پديدههای "غيرزنده" را نيز در بر
بگيرند. "رهبری بی خط و غيرايدئولوژيک تشکلهای کارگری" از اين نوع
اسطوره هاست.
سايت "نشر کارگری
"ما"" ميزگردی دارد پيرامون "تشکلهای کارگری". گرداننده
اين ميزگرد خواندنی در جائی از يکی از شرکت کنندگان به نام "سمانه" می
پرسد: "پس طبق اين دستهبندی که انجام داديد کارگرانی که مثلا عضو يک حزب
سياسی هستند و ايدئولوژی خاصی را باور دارند و يا به گرايش سياسی خاصی وابستگی و
علاقه دارند نمیتوانند در اينگونه تشکلها عضو باشند؟" "سمانه"
در جواب میگويد: "به نظر من باور به ايدئولوژی و يا حزبی خاص مانع عضويت در
اينگونه تشکلها نيست به شرطی که افراد دارای اين وابستگیها تشکلهای کارگری را
پايگاه و سکويی برای تبليغ ايدئولوژی يا حزب مورد علاقهی خود قرار ندهند و اضافه
بر آن در عملکرد خود به ساختار، نظم و دموکراسی درون تشکيلاتی و از همه مهمتر خرد
جمعی تشکل مورد نظر توجه و دقت کافی داشته باشند." آنچه که "سمانه"
اينجا مطرح می کند، تصويری تخيلی از تشکلهای کارگری است که هيچ نمونه ای از آن تا
بحال در هيچ کجای تاريخ ثبت نشده است. اگر امکان داشت اين تئوری را در آزمايشگاهی
ثابت کرد، حتی لزومی هم به ثبت نمونه ای از آن در تاريخ نمی بود؛ منتها اين تئوری
ـ و فقط هم يک تئوری پاخورده ای است که هميشه توسط هیأت حاکمه و از جمله توسط
محمدرضا پهلوی، شاهنشاه آريامهر، علم شده است. تئوريزه کننده آن يکی از تئوری
پردازان سياست خارجی آمريکا در زمان جنگ سرد به نام جورج لاج بوده است. نمونه
ايرانی دست چندم آن هم توسط حبيب الله لاجوردی عرضه شده است.(١)
اسطوره انسانهای
سياسی بی خط
پائين تر به پوچی و
غيرعملی بودن فرضيه "انسانهای سياسی غيرايدئولوژيک" خواهم پرداخت، اما
عجالتا بگويم که "سمانه" بطور ضمنی فرض را بر اين گرفته است که فرد دارای
ايدئولوژی و عضو حزبی مشخص، تشکل توده ای کارگران را پايگاه و سکويی برای تبليغ
ايدئولوژی مورد نظر خود خواهد کرد. فرض را بر اين گرفته است که آن فرد به ساختار و
نظم دمکراتيک درون تشيکلاتی تشکل پشت پا خواهد زد. فرض "سمانه" بر اين
است که فرد دارای ايدئولوژی به خرد جمعی تشکل بی توجه خواهد بود. اما اجازه بدهيد
که فرض غلط را بر اين بگذاريم که همه اينها درست، پس آن جمعی که اين فرد و يا
افراد را به عضويت در يک ارگانی از تشکل انتخاب کرده اند، اينجا چکاره هستند؟! آيا
کسی در اين بين پيدا نمی شود که به اين فرد فرضی بگويد "شعور ما را دست کم
نگير!" اين تصوير نمی تواند تشکل کارگری را نهادی برخواسته از نياز فوری
کارگران ببيند؛ بلکه آن را نهادی می داند که چهارچوبش از قبل ساخته شده و تعدادی
کمين کرده که از آن سو استفاده کنند. اين يک جنبه از قضيه.
جنبه ديگر قضيه غيرعملی
بودن "ايدئولوژی زدائی" از رهبری تشکلهای کارگری است. همه انسانها
بالاخره به يک سری چيزهايی باور دارند که نمی شود در مواقعی، مانند دخالت در کار و
بار تشکل کارگری، آن باورها را غلاف کرد و در مواقعی ديگر، مانند دخالت در امور
"سياسی"، آنها را آزاد! تاريخ همه تشکلها، از شناخته شدهترين تشکلهای
کارگری تا کمتر شناخته شده هايشان، اين را به ما می گويد که بر سر هر موضوع و
مطالبه ای در بين کارگران و بدنبال آن در بين رهبری انتخاب شده تشکلهای کارگری،
بحث و گفتگو در می گيرد و نهايتا موضوعات به رأی گذاشته می شوند. چه زمانی رأی
اکثريت "تحميل ايدئولوژی" به حساب می آيد و چه زمانی نه! موضوعی است که
اثباتش را معلوم نيست کدام داوری بايد حکم درباره اش صادر کند. همين امروز اتحاديه
های کارگری در آمريکا توسط افرادی که فعال حزب دمکرات هستند اداره می شود. در
سوئد، دانمارک، نروژ، فنلاند، ايسلند، يونان، هلند و بسياری جاهای ديگر توسط
فعالين حزب سوسيال دمکرات. در کانادا توسط فعالين حزب نئودمکرات. در فرانسه توسط
فعالين حزب سوسياليست و حزب کمونيست. در انگليس توسط فعالين حزب ليبر. در ايتاليا
و اسپانيا و پرتغال همينطور. در ژاپن و سوئيس و آلمان و اتريش و غيره همينطور.
بودند اتحاديه ها و شوراهايی که در دوره هايی از تاريخ توسط کمونيستها رهبری می
شدند. بودند تشکلهايی که در دوره هايی توسط آنارشيستها رهبری می شدند. بودند
اتحاديه هايی که در دوره هايی توسط مسيحی های سر به واتيکان رهبری می شدند. حتی
بودند اتحاديه هايی که توسط نازيستها رهبری می شدند و نمونه های زياد ديگر. در
کانادا، در دوره ای برای اينکه بتوانند اتحاديه های کارگری را از نفوذ رهبری
کمونيستها پاکسازی کنند، دولت وقت کانادا رسما آدمکش از آمريکا وارد کرد که
اتحاديه های تحت رهبری کمونيستها را از "افراد دارای ايدئولوژی خاصی"
پاکسازی کنند! می خواهم بگويم که انتظار اينکه فعالينی رهبری تشکلی را در دست
داشته باشند، اما آن را سمت و سوی سياسی ندهند، اسطوره ای بيش نيست!
اما دوست دارم برای
ثبت در تاريخ هم شده، پروسه بسيار ساده و معمولی انتخابات در تشکلهای کارگری را
يک بار ديگر هم يادآوری کنم. در طول مبارزه برای ايجاد تشکل کارگری، تعدادی از
فعالين کارگری پا پيش می گذارند و از بقيه نسبتا بيشتر دخيلند. فعالينی که با اذيت
و آزار پليس و مديريت محيط کار روبرو می شوند و چه بسا از کار اخراج، دستگير و حتی
بقتل هم می رسند. بعد از ثبت تشکل، پروسه رأی گيری برای امور روزمره تشکل (هیأت
مديره) آغاز و تعدادی، حال با هر انگيزه ای که رأی دهنده داشته باشد، انتخاب می
شوند و امورات روزمره تشکل را به پيش می برند. اين هیأت مديره بايد در وهله اول
منعکس کننده مطالبات کارگران آن تشکل باشد. غير از اين باشد در دوره بعد به زير
کشيده می شوند. اين افراد، همچنانکه بالاتر گفتم و تعدادی از شرکت کنندگان در
ميزگرد "ما" هم به آن پرداخته اند، دارای عقايدی هستند که با سويچ، روشن
و خاموش نميشوند. اما حتی اگر بر فرض غلط چنين باشد که اعضای هیأت مديره تشکلی فقط
به مطالبات به اصطلاح "صنفی" کارگران می پردازد، بلافاصله سوال اين است
که کدام مطالبه "صنفی" است و حد و حدود يک مطالبه که به مرز "سياسی"
کشيده شده را چه کسانی تعيين می کنند؟ "سمانه" درباره تشکل مورد نظرش می
گويد: "ايدئولوژيک نيستند و در اساسنامههای خود هيچ نوع ايدئولوژی و سياستی
را تأييد يا رد نمیکنند- البته جز ايدئولوژیها و سياستهايی که به صورت آشکار و
عيان با منافع کارگران در تضاد است." کدام قاضی را بايد استخدام کنيم که در
باره درجه "آشکار و عيان" بودن ضديت سياست و ايدئولوژیای با منافع
کارگران رأی صادر کند!؟ اگر ٩٠ درصد کارگران فلان کارخانه گفتند که سياستهای جمهوری
اسلامی اصلا در تناقض و ضديت با منافع کارگران نيست، بايد گفت چنين است و دست روی
دست گذاشت؟ کشيدن مرزهايی بين مطالبات "صنفی" و مطالبات "سياسی"
دلبخواهی است و هيچ قاعده ای را بند نيست. مثلا اگر کارگرانی در کارخانه
"اکس" گفتند که بايد به وضع مدارس رسيدگی بشود و درباره حجاب دختر بچه
ها نظر دادند و تشکل آنها هم قطعنامه صادر کرد، وارد عرصه سياست به معنای فرضا
عاميانه آن شده است؟ من می گويم که نه! چرا که دختر بچه ای که امروز با تحميقات
مذهبی بزرگ می شود، فردا با هزاران مشکل ناخواسته روبرو خواهد شد. مشکلاتی که بر
روی نگاه آدمها نسبت به زندگی و حق و حقوق تاثير خواهد داشت. اگر تشکلی درباره
فرضا "نئوليبراليسم" نظر داد و قطعنامه صادر کرد، آيا وارد عرصه غير
"صنفی" شده است؟ واضح است که نشده است. آن سياستی که به نام
نئوليبراليسم پراتيک می شود، نسبت مستقيم دارد با قطع خدمات در جامعه و مزايای
کارگران در چهارديواری کارخانه! سرکوبگری سانديس خوران و ساواکیها چی؟ آنهم دقيقا
چنين است. سرکوب می کنند که کارگران دستمزد بيشتری نخواهند، که خواهان ايجاد تشکل
کارگری نشوند. هزار و يک مثال می توان زد که با هزار و يک رشته مرئی و نامرئی
"مطالبات صنفی" را به "مطالبات سياسی" وصل می کند.
دلم می خواهد که يکی
از اين طرفداران سينه چاک تشکلهای کارگری که "صنفی"اند و غير سياسی و
"غيرايدئولوژيک"، يک نمونه از اين نوع تجارب را به ما نشان بدهد تا
معيار آنها را بدانيم که منظورشان در عالم واقع از مطالبات "صنفی" و
مطالبات "سياسی" چيست؟ دلم می خواهد سرخطهای تئوری ساختن چنين تشکلهايی
را برايمان بنويسند تا بدانيم در باره چه موجوداتی صحبت می کنيم. می خواهيم ببينيم
که چه سودی از آنها به کارگران رسيده است. تا چنين نشود، ما اين ايده را بجز
اسطوره، از آنها نمی پذيريم.
اسطوره انعطاف تشکلهای
کارگری در دوره های مختلف
"سمانه"
در ادامه بحثش در مورد تشکل کارگری مورد نظرش می گويد: "در شرايط سرکوب و
خفقان بر خواستههای کوچکتر و قابل حصولتر دست میگذارند و در دورههای انقلابی و
شرايط باز مطالبات اساسیتری را بيان و پيگيری میکنند." اين هم يک اسطوره
است که باز کسی نمی تواند از آن يک قاعده که بتواند در برابر آزمايشات دوام
بياورد، بسازد. فرض پشت اين تئوری اين است که تشکلهای کارگری در دوره های سرکوب و
خفقان بر سر مطالبات قابل حصول با دولتها چانه بزنند و در دورههای انقلابی و
شرايط باز، نبضشان با نيروهای انقلابی هماهنگ شود! اين تئوری و فرض، پوچ است!
برويد تاريخ تشکلهای کارگری را در روسيه قبل از انقلاب سوسياليستی اکتبر مطالعه
کنيد. برويد تاريخ تشکلهای کارگری در مصر و سنديکاهای زرد ايران و در کشورهای
اروپائی و در آمريکا و غيره را نگاه کنيد. تاريخ نشان داده است که جز در موارد
بسيار نادری، تشکلهايی که در "شرايط سرکوب و خفقان" بر مطالبات کوچک و
به اصطلاح قابل حصول دست گذاشته اند، در "دوره های انقلابی و شرايط
باز"، بر عليه "مطالبات اساسیتری" ايستاده اند. در دوران انقلابی،
چه مطالبه ای اساسی تر از سرنگونی رژيم ديکتاتور می باشد؟ اما می دانيم که تشکلهای
کارگری موجود (به تشکلات زرد معروف هستند) در مصر، ليبی و ايران دوره پهلوی بر
عليه انقلاب ايستادند. در همين دوره معاصر ايران، در بحبوحه وسيعترين اعتراض به
جمهوری اسلامی در سال ١٣٨٨، فعال کارگری که فعال "مطالبات قابل حصول"
بود، جلو آمد و گفت: "چنانکه من معتقدم که ساير جنبشهای اجتماعی (و يا حتی
دولت) اگر که بخواهند با جنبش کارگری وارد ديالوگ و گفتگو شوند، بايد بدانند که
جنبش کارگری در حال حاضر يک جنبش مطالباتی است و بهدنبال انقلاب و انقلابیگری
نيست."
محدود کردن تشکلهای
کارگری به "آنچه که قابل حصول است" در واقع نگه داشتن کارگران در تار و
پود بردگی مزدی است. تمام تاريخ مبارزات کارگران، از تاريخ همين ايران خودمان
گرفته تا تاريخ مبارزات کارگران در روسيه، و دهه ٢٠ قرن بيست در چين و غيره، تاريخ
تشکلهای کارگری مداخله گر در سياست بوده است. اينکه اين سياست چه بوده فعلا مد
نظر ما نيست، اما جائی که اين تشکلها خود را بر سر عرض و طول کوچکی و قابل حصول
بودن مطالبات کارگران مشغول کرده اند، کلاهشان پس معرکه بوده است. وقتی که کارگران
و تشکل کارگری بر سر حد و مرز، کوچکی و بزرگی و قابل حصول بودن و يا غيرقابل حصول
بودن آن چرتکه بياندازند، هيچ مطالبه ای را به دست نخواهند آورد. تاريخ پر است از
نمونه های اين چنينی. کارگر تمام حقش را می خواهد و در مبارزه اش هر چه سمبه اش پر
زورتر باشد نان بيشتری بر سر سفره خود می آورد، نه تعيين از قبل اينکه چقدر بايد
خواست! از نظر کارفرما و دولت آنها، هيچ مطالبه ای قابل حصول نيست! کسی نمی تواند
ادعا کند که شنيده است کارفرما و دولتی جائی گفته باشند وضعمان آنقدر خوب است که
کارگران بيايند و هر چه خواستند ببرند! برعکس، حتی در پررونق ترين دوره های تاريخ
هم، حداقل بهانه شان اين است که زياده خواهی کارگران باعث عقب ماندن وطن عزيزشان
از رقابت با اقتصاد فلان کشور خواهد شد! و اين اتفاقا از نظر نظريه پردازان جامعه
سرمايه داری و کمپ مقابل کارگران، بهترين بهانه برای "غيرقابل حصول"
بودن مطالبه کارگران است.
اما بگذاريد درباره آن
استنثاهايی که اشاره کردم هم يک نکته بگويم. اگر تشکل کارگری واقعا تشکل کارگری حتی
از نوع زرد آن باشد که چند تا کارگر در آن جمع هستند، همين نکته "جمع شدن
تعدادی کارگری" خود اصل موضوع است.(٢) اين توده کارگران که کت بسته نوکر
مسئولين تشکلها نيستند. بارها شاهد اين بوده ايم که اعضای تشکلهای کنترل شده
کارگری "خودسرانه" دست به اعمالی زده که اقداماتشان توسط دولت، کارفرما
و رؤسای همان تشکلها محکوم شده است. نمونه ها زياد است و ما هم موارد زيادی را به
اطلاع خوانندگانمان رسانده ايم. نمونه دخالت کارگران و فعالين کارگری اعضای
فدراسيون کارگری تونس در بحبوحه انقلاب آن کشور جالب است. می دانيم که رهبری تشکلهای
کارگری موجود در تونس، اگر زير فشار توده های کارگر و فعالين کارگری در ميان
کارگران نبود، به دولت ائتلافی پيشنهادی نخست وزير بن علی رأی ميداد و می خواست
وارد حکومت ايشان بشود. يعنی می خواست سر انقلاب را در آن کشور زير آب کند.(٣)
تشکل کارگری ابزاری
برای تنظيم رابطه کارگر و کارفرما و بتبع آن دولت کارفرماهاست. اگر توازن قوا به
کارگران اجازه بدهد که نماينده واقعی خود را به رهبری اين تشکل برگزيند، با خواست
و پشتگرمی همين توده کارگران، بيشترين مطالبه را از کارفرما مطالبه خواهد کرد.
امروز که "شرايط سرکوب و خفقان" است، بر تمام حق کارگران پافشاری خواهد
کرد. با زورش هر چه که توانست از حلقوم کارفرما و دولتش بيرون خواهد کشيد. کم و
بيش اين زور را شرايط مشخص همان روز تعيين خواهد کرد. اما تأکيد می کنم که بر تمام
حقوق کارگران پافشاری خواهد کرد. در "دوران انقلابی و شرايط باز" هم باز
بر همه حقوق کارگران پافشاری خواهد کرد که اين "تمام حق" می تواند شامل
سرنگونی استبداد و آزادی و برابری نيز بشود. مسئله اساسی اينجا اين است که از قبل
خود را برای چانه زدن بر سر "مطالبات کوچک و قابل حصول" که در واقع نام
ديگری برای "هيچ" است، آماده نمی کند. خود را برای مبارزه آماده می کند.
توازن قوا يک چيز است و تئوری مبارزه برای "مطالبات قابل حصول" چيز
ديگر.
اسطوره ای هم
درباره احزاب
حزب طبقه کارگر
مهمترين سلاح اين طبقه در مبارزه برای به دست آوردن تمام آزادی است. من اينجا وارد
اين بحث نمی شوم. اما از آنجا که بحث مورد نقد من به اين مسئله هم پرداخته است،
ضروری دانستم که من هم اشاره ای به يک نکته به نظر خودم بديهی بکنم. نتيجه گيری من
از بحثهای "سمانه" اين است ـ تأکيد می کنم که اين نتيجه گيری من از بحث
"سمانه" است ـ که چيز زيادی از کارکردهای درونی احزاب نمی داند. گرچه می
گويد که احزاب يک نوع از تشکل هستند، اما تصويری که علی العموم از حزب داده می
شود، تصوير فرقه های مذهبی است. برای کسانی که مبتدی هستند، لازم است يادآوری شود
که احزاب هم کمابيش مثل تشکلهای کارگری برای جواب دادن به ضرورياتی تشکيل می
شوند؛ منتها اهدافی پايه ای و عميقتر. هسته اوليه احزاب می تواند در کارخانه،
اداره، مدرسه، دانشگاه، محله و يا هر جای ديگری پا بگيرد و به مرور زمان انسانهای
همفکری که حول پلاتفرمهايی برای جواب دادن به مسائلی دور هم جمع می شوند و به
مرور زمان هسته اوليه کاملا به فراموشی سپرده می شود. بسيار بيشتر از استثنا اتفاق
افتاده است که محافلی بدون کمترين اطلاع قبلی از وجود يکديگر برای پيش بردن اهدافی
کاملا مشابه ايجاد شده و بعد از اطلاع يافتن از وجود يکديگر با هم يکی شده و احزابی
را ايجاد می کنند. فونکسيون احزاب هم مثل هر تشکل ديگری با انتخابات و تصميم
گيريهای سياسی است. احزاب هم مثل تشکلهای توده ای کارگران اگر نتوانند جوابگوی
مسائلی باشند که اساسا برای جواب دادن به آنها پا گرفتند، حاشيه می شوند و مورد بی
اعتنائی افرادی قرار می گيرند که سنگ دفاع از حقوق آنها را به سينه می زنند.
جدا از اين، نمی
شود با قرار و مدار جلوی تبليغ سياسی
افراد و احزاب را گرفت. "سمانه" می گويد: "به نظر من باور به
ايدئولوژی و يا حزبی خاص مانع عضويت در اينگونه تشکلها نيست به شرطی که افراد
دارای اين وابستگیها تشکلهای کارگری را پايگاه و سکويی برای تبليغ ايدئولوژی يا
حزب مورد علاقهی خود قرار ندهند." اينجا هم "تبليغ برای حزب"
بعنوان يک تابوی ناپسند تصوير شده است. انگار دنيای اين گرايش بر "تو خوبی کن
و در دجله انداز" استوار است. در دنيای واقعی، تبليغات مهمترين اصل موفقيت هر
حزب جدی سياسی است! احزاب طوری تصوير می شوند که تعدادی آدم (که معلوم نيست طی چه پروسه
ای دور هم جمع شده اند) دائم در حال توطئه برای سوار شدن بر موج اتحاد کارگران در
تشکلهای آنهاست. در نگرش ايشان، تبليغ برای حزبی که آدمی عضوش است، يک گناه کبيره
است! حال، نگرش و متدی است که زيرکانه و چاپلوسانه به رياست تشکلی می رسد و از
آنجا به نام آن تشکلی که در رياستش قرار گرفته است، برای حزب خود آبرو می خرد.
مثلا در همين ايران بودند کسانی که گرايش خود به احزابی را مخفی می کردند و خود را
با شرايط به هر قيمتی (معمولا با خزيدن به زير عبای عقب مانده ترين عناصر) هم رنگ
می کردند و در روز لازم هم با در دست داشتن مهر و نام تشکل کارگری، فراخوان دفاع
از عقب مانده ترين اقدامات می دادند. فراخوان به شرکت در جنگ؛ فراخوان به حمايت از
خمينی و حزب جمهوری اسلامی، و نمونه های ديگر. حزب توده معرف حضور هر فعال کارگری
است!
اما می توان با داشتن
خط سياسی و بدون دروغ و دوروئی، رو به
کارگران کرد و گفت اين پلاتفرم سياسی من است و می خواهم که به من رأی بدهيد تا
بلکه بتوانم با سوار بر اين پلاتفرم و با حمايت متحدانه شما کارگران، حق کارگران
را از حلقوم سرمايه داران بيرون بکشم. انتخاب آخر را بايد به خود کارگران داد. کسی
که مخالف رأی کارگران است، حقش است که دائم نظر خود را اعلام کند و مثلا به انتخاب
نادرست کارگران انتقاد کند و آلترناتيو خود را ارائه بدهد. با زور نمی شود جلوی
انتخاب سياسی کارگران را گرفت!
پاورقی
======
(١)
خواننده علاقمند را مشخصا به سه نوشته "تشکلهای تودهای طبقه کارگر، گفتگو با منصور حکمت" مندرج در نشريه
"کارگر کمونيست" شماره ١، ""تشکل مستقل کارگری"، دعوا بر
سر چيست؟" مندرج در شماره ٤ همان نشريه و "باز هم درباره «تشکلهای
کارگری مستقل از احزاب»" مندرج در شماره ١٨٠ همان نشريه رجوع می دهم. نشريه
"کارگر کمونيست" از بهترين منابع برای جدل با گرايشات مختلف و از جمله
گرايش "کارگر کارگری" و ديگر گرايشات راست درون جنبش کارگری می باشد که
ما در طول سالهای گذشته، صدها مطالب در نقد گرايشات مختلف درون جنبش کارگری و در
نقد "تشکل مستقل کارگری" مورد نظر "کارگر کارگری"ها نوشته و
در اين نشريه منتشر کرده ايم. من خواندن و دنبال کردن منظم اين نشريه را به همه
خوانندگان علاقمند به مسائل کارگری و بخصوص فعالين جنبش کارگری ايران توصيه می
کنم.
(٢)
همينجا چند موضوع را تلگرافی يادآوری کنم که بحث تفصيلی را در جاهای ديگری کرده
ايم و اگر لازم شد در فرصتهای ديگری باز هم وارد اين موضوع خواهيم شد. ١) شوراهای
اسلامی کار و خانه کارگر، با هيچ معياری تشکل کارگری نيستند. مراکز تجمع تعدادی
پاسدار و بسيجی سانديس خور ضدکارگر هستند که لباس کارگر پوشيده و کارگران کمونيست
و معترض را به کارفرما و اداره اطلاعات معرفی کنند. ٢) تشکلهای زرد از نوع
اتحاديه های زوباتف و کشيش گاپون در سالهای اوليه قرن گذشته در روسيه و اتحاديه های
قانونی آنجا و همچنين اتحاديه های کارگری مبارک و سنديکاهای زرد حزب رستاخيز که
توسط خود عوامل دولتی زير فشارهای سياسی ايجاد و کنترل می شدند، مطمئن نيستم که به
راحتی بشود به آنها عنوان "تشکل کارگری" داد، اما با معيارهايی و با
فاکتورهايی می شود قبول کرد که جای تجمع کارگران بودند. ٣) اعتراض به موش دوانی
دولت و سرمايه داران در امور تشکلهای مستقل کارگری از موضوعات هميشگی فعالين
گرايشات سياسی درون جامعه و بتبع آن درون جنبش کارگری بوده است. يک تشکل مستقل
کارگری، که بدون دخالت دولت و دخالت مستقيم کارفرما تشکيل شده باشند، هر چقدر هم
رفرميست باشند، هر چقدر هم نتوانند فشاری شايسته بر سرمايه داران و دولتشان وارد
کنند، اما تشکل کارگری هستند که توسط يک گرايش خاصی درون جنبش کارگری رهبری و
کنترل می شود.
(٣)
به مقاله "درسهای جنبش کارگری تونس برای کارگران" مندرج در "کارگر
کمونيست" ١٤٨ رجوع کنيد.
١
ژانويه ٢٠١٣
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر