۱۳۹۳ آبان ۲۰, سه‌شنبه

بررسی گرایشات مختلف درون جنبش كارگری (قسمت چهارم)

آناركوسندیكالیسم
قبل از پرداختن به "آناركوسندیكالیسم"، برای روشن شدن بحث چند كلمه‌ای درباره خود آنارشیسم باید گفته شود. آنارشیسم گرچه شاخه‌های مختلفی دارد اما جوهر آن علی العموم  در مقابل اتوریته و قدرت متمرکز است و در چهارچوب اجتماعی، طرفدار جامعه‌ای بدون ساختار طبقاتی و حکومتی است. آنارشیستها خودشان را طرفدار لغو روابط سلسله مراتبی و بی دولتی تعریف می‌كنند و در واقع طرفدار سیاست عدم مداخله (laissez faire) و یا "بگذار هر كه هرچه خواست بكند"، هستند. بورژوازی، آنارشیسم را "هرج و مرج طلبی" تعریف كرده است. اطلاق این عنوان به آنارشیسم از آنجا سرچشمه می‌گیرد كه آنارشیستها با نظم سرمایه داری مخالفت داشتند كه همین موضوع باعث شد آنها بر مخالفین خود برچسب "عدم ناسازگاری با نظم" و یا همان "هرج و مرج طلبی" زدند. آناركوسندیكالیسم هم از آنجا كه قبل از هر چیزی با سیاست سلسله مراتبی در هر سطحی ظاهرا مخالف است و طرفداران آن از مخالفین سرسخت تحزب كمونیستی كارگران هستند، در جنبش كارگری به آنها آنارشیست و یا همان آناركوسندیكالیست اطلاق می‌شود. بسیاری از آناركوسندیكالیستها دوست ندارند كه خود را با باكونین، پرودون و امثالهم تداعی كنند و هستند كسانی از آنها كه به خود می‌گویند طرفداران ماركس! اما آناركوسندیكالیستها را قبل از هر چیزی در ضدیتشان با تحزب كمونیستی شان می‌شناسند تا با تئوری بافی‌هایشان بر علیه "تز دو تشكیلاتی" حزب ـ تشكل توده‌ای.
گرچه آناركوسندیكالیسم یكی از رگه‌های جنبش آنارشیستی است، اما تا قبل از دهه ٢٠ قرن ٢٠ هنوز كلمه "آناركوسندیكالیسم" وارد لغتنامه‌ها نشده بود. منتها خود آنارشیسم یك گرایش بسیار قوی چند دهه قبل از آن در میان كارگران و بخصوص بعنوان گرایش ناستالژی به دوران گذشته و ضدیت با زندگی پر مشقت‌تر دوران اولیه سرمایه داری بود. پیر ژوزف پرودون كه از اولین كسانی بود كه به خود رسما گفت "آنارشیست"، ایده‌های او در میان كارگران فرانسه، بدلائلی و بعضا به همین دلیلی كه گفتم، محبوبیت پیدا كرده بود. وی با اشاره به انقلابات ١٧٨٩، ١٨٣٠ و ١٨٤٨ این مسئله را موعظه می‌كرد كه هر گاه كارگران در انقلابی شركت كرده‌اند، بعد از شكستی كه خورده‌اند، باعث برگشت اقتدار طبقات دارا با اقتداری بیشتر شده است و نتیجه می‌گیرد كه كارگران باید تعاونی‌های صنفی خود را بدون دخالت در سیاست ایجاد كنند و به مسائل صنفی خود بچسبند. او نه تنها كارگران را از دست زدن به اعمال و سیاستهای انقلابی منع می‌كرد، بلكه حتی دست زدن به اعتصاب را هم با این بهانه كه "درگیری در آن بوجود می‌آید و اغتشاش ایجاد می‌شود" منع می‌كرد. پرودن عامل مشقات كارگران را رقابت سرمایه داری می‌دانست و با آن مشكل داشت. او مقولاتی از سیستم سرمایه داری مثل مالكیت خصوصی، پول و غیره را رد نمی‌كرد، منتها می‌گفت كه در سیستم سرمایه داری این مقولات خصلتی مخرب پیدا كرده‌اند، چرا كه در اختیار رقابت سرمایه داران هستند. بر این نظر بود كه ثروت جامعه ناعادلانه توزیع می‌شود، بدون اینكه به روابط كارمزدی ایرادی بنیادی بگیرد. ایده‌های پرودون در كمون پاریس كه آنارشیستها قوی‌ترین گرایش در سازماندهی آن قیام بودند، تجربه شدند و بخصوص ایده عدم دخالت كارگران در سیاست، ضربه كاری را بر كمون وارد كرد.
آنارشیستها همچنین در جنبش كارگری مشخصا در آمریكا قبل از تشكیل IWW قوی‌ترین گرایش در میان كارگران بودند كه از جمله می‌توان از رهبران سرشناس این گرایش، از كسانی چون مادر جونز و جانباختگان واقعه اول مه ١٨٨٦ شیكاگو نام برد. برخلاف پرودون، این آنارشیستها طرفدار بكارگیری شیوه‌های غیرمسالمت آمیز در برخورد به كارفرما و دولت طرفدار آنها بودند. هدف این گرایش درون جنبش كارگری سرنگونی سلطه سرمایه نبود، بلكه صرفا به دست آوردن شرایط بهتر برای كارگران بود. با این توضیح اكنون به خود آناركوسندیكالیسم بیشتر بپردازیم.
آنچه كه امروزه بعنوان آناركوسندیكالیسم شناخته شده است، فرقی اساسی دارد با آنچه كه در اوان تكوینش به آن آناركوسندیكالیسم گفته می شد. آن آناركوسندیكالسیم گرایشی بود كه عمدتا مشغول سازماندهی كارگران بود و در عین حال هم سر سازشی با سیستم سرمایه داری نداشت و می‌خواست روابط كار مزدی را ملغی كند، و برای تمایز خود با سندیكالیسم كلاسیك، بر خود عنوان "سندیكالیسم انقلابی" گذاشت كه در جاهائی هم به آنها "سندیكالیسم سرخ" گفته می شد. بخش اعظم تاریخ جنبش كارگری در قرن ١٩، شاهد همزیستی گرایش سوسیالیستی و "سندیكالیسم انقلابی" بوده كه در مقابل سندیكالیسم كلاسیك از ناسازگاری منافع كارگران با كارفرمایان حرف زده و در همین چهارچوب دست به عمل و اعتراض به وضع موجود زده است. با جدال بر سر چگونگی تصرف قدرت سیاسی و بخصوص با پیروزی انقلاب اكتبر، این دو گرایش هر چه بیشتر راه خود را از همدیگر جدا كردند.
یكی از جدال‌های ماركس با باكونین بر سر دولت، و بقول آنارشیست‌ها اتوریته دولتی و حزبی بود. گرچه باكونین و طرفداران او و دیگر آنارشیست‌ها یا از انترناسیونال اخراج شدند و یا خود آن را ترك كردند، اما آنارشیست‌ها با آن جدائی انترناسیونال دیگری ایجاد كردند كه بر پایه اصول آنارشیستی بنا شده بود. آناركوسندیكالیسم، همچنانكه به اختصار در بالا هم به آن اشاره كردم گرچه ادامه منطقی گرایش آنارشیستی است، اما خود تاریخچه دیگری دارد. آناركوسندیكالیست‌ها خود را چنین تعریف می‌كنند كه: با ایجاد تشكل‌های توده‌ای كاملا غیرمتمركز و افقی در مراكز تولیدی كه توسط خود كسانی كه ایجاد شده‌اند خودگردانی و رهبری می‌شوند ـ یعنی كارگران ـ كارگران آنچه را كه لازمه گسستن زنجیر پاهایش هستند را در خود پرورش می‌دهند؛ مثل اعتماد بنفس، اتحاد، خودسازماندهی و غیره. آناركوسندیكالیسم از آنجا كه پروسه كار و تولید را یك پروسه انقلابی می‌داند، خودمدیریت در جنبش را تصویری از خودمدیریت در تولید می‌داند.
در تحلیل نهائی آناركوسندیكالیسم در واقع همان سندیكالیسم است كه بخود می‌گفت سندیكالیسم انقلابی و یا سندیكالیسم سرخ، یعنی در تقابل با سندیكالیسمی كه دنیا و افق خود را در چهارچوب جامعه "ابدی و پایدار" سرمایه‌داری موجود با همین شكل و قواره تعریف می‌كرد، آناركوسندیكالیسم افق خود را با در آوردن مدیریت تولید از دست سرمایه داری و سپردن آن به تشكل‌هایی كه خودبخودی ایجاد می‌شوند، تعریف می‌كند. نمونه كنترل كارگری در آرژانتین كه در جای دیگری (٦) بطور مفصل درباره آن نوشته‌ام، یك نمونه تیپیك آناركوسندیكالیسم است.
با رشد و قوی شدن گرایش سوسیالیستی در جنبش كارگری و با تأكید بر تغییر بنیادین در ساختار سیاسی و اقتصادی جامعه و همچنین با تأكید بر نقش تحزب كمونیستی كارگران در هموار كردن این تغییر و اصلی‌ترین سلاح كارگران برای خودرهائی، فعالین گرایش سوسیالیستی، گرایش "سندیكالیسم انقلابی" را یك گرایش آنارشیستی تحلیل كردند كه بر آن عنوان "آناركوسندیكالیسم" نهادند. یعنی ملغمه‌ای از آنارشیسم و سندیكالیسم. گرچه عنوان اولیه آناركوسندیكالیسم بعنوان نوعی التقاط به طرفداران این نوع سندیكالیسم بر آنها نهاده شد و این عنوان فعالین این گرایش را خوش نمی آمد، اما تئوریزه كنندگان بعدی آناركوسندیكالیسم با آغوش باز این عنوان را پذیرفتند.
آناركوسندیكالیستها خود را هر طوری كه تعریف كنند، اما بیشتر از هر چیزی با یك مشخصه اصلی شناخته شده‌اند. آن مشخصه اصلی هم رد این تئوری است كه پرولتاریا چه در مبارزه بر سر تحمیل رفرمی به هیأت حاكمه و چه در مبارزه برای تصرف قدرت سیاسی، احتیاج به ایجاد حزب طبقاتی و سیاسی خود دارد! در دستگاه فكری آناركوسندیكالیسم، سندیكا قرار است همه این اوامر را به پیش ببرد.
آنارشیسم و به تبع آن آناركوسندیكالیسم همچنین بر این باورند كه "قدرت" چیز فاسد كننده‌ای است و تحت هر عنوان و با هر تركیبی، كسانی كه قدرت دولتی، حزبی و یا تشكل‌های توده‌ای را در دست دارند خود به مرور زمان فاسد شده و به جرگه قدرت مافوق كارگران می‌پیوندند. اما مهمترین جریانات آناركوسندیكالیست این باور ایدئولوژیك و اصل بنیادین خود را بارها و بارها در عمل زیر پا گذاشته و بطور مشخص در فرانسه، ایتالیا و اسپانیا، با شركت در دولت و غیره، آنچه را كه جهان آنارشیسم و آناركوسندیكالیسم را با آن می‌شناسد، پشت پا زده است. مطالعه نوشته بسیار خواندنی جیمز كانون (James Cannon) تحت عنوان "كارگران صنعتی جهان" (The IWW) برای درك بهتر این گرایش و محدودیتها و بن بستهایی كه با آن روبرو شد، بسیار آموزنده است.
بالاتر هم گفتم كه در سندیكالیسم انقلابی، دو گرایش سوسیالیستی و آنارشیستی همزیستی می‌كردند. تا اواخر نیمه دوم قرن ١٩، جز اتحادیه كمونیستهای آلمان طبقه كارگر دارای حزبی به آن صورت نبود كه جدالی هم بر سر نمایندگی كردن منافع طبقه كارگر توسط این حزب بین دو گرایش آنارشیستی و سوسیالیستی در بگیرد. جدالی كه بین گرایش آنارشیستی و گرایش سوسیالیستی در جنبش كارگری در می‌گیرد، تأكید بر این امر مهم از جانب فعالین گرایش سوسیالیستی است كه حزب طبقه كارگر، یك جز مهم جنبش كارگری است. بعد از انقلاب اكتبر، آنارشیستها و بتبع آن آناركوسندیكالیسم هرچه بیشتر بر این طبل كوبیده‌اند كه انقلاب اكتبر كودتای حزب بلشویك بود و نه انقلاب كارگری! و همین امر هم طبقه كارگری جهانی‌ای را كه انقلاب اكتبر را انقلاب خود می‌دانست، در منزوی كردن گرایش آناركوسندیكالیسم سهم بسزائی داشته است.
بالاتر به "سندیكالیسم انقلابی" پرداختیم كه آناركوسندیكالیسم با وجود اختلافاتی ادامه همان سنت است. این "سندیكالیسم انقلابی" كه همچنان خط شكست خورده پرودون و آنارشیسم را نمایندگی می‌كرد و كارگران را از مهمترین سلاح خود برای رهایی واقعی منع می‌كرد كه اولین حكومت كارگری در كمون پاریس را با اهمالگری آنارشیستی به بورژوازی باخته بودند، توسط فعالین گرایش سوسیالیستی بنوعی به طعنه و تحقیر سندیكالیسم آنارشیستی و یا همان آناركوسندیكالیسم اطلاق كردند كه به اختصار شرحش در بالا رفت.
وجه مشترك همه رگه‌های آنارشیستی ضدیت با اتوریته حزبی و دولتی است. اما وجه افتراق آناركوسندیكالیسم با پرودونیسم و با تعاونی‌های وی و بسیاری دیگر از رگه‌های آنارشیستی كه ناستالژی به گذشته دارند، سازماندهی كارگران صنعتی است كه افقی رو به آینده دارد. كارگرانی كه ایده‌های پرودن پیش آنها محبوبیت داشتند كسانی بودند كه شیوه تولید سرمایه داری آنها را از شیوه زندگی گذشته روستائی شان كنده و راهی بازار بی رحم كار شاق دوران اولیه كارخانجات كرده بود.
اما تفاوت آناركوسندیكالیسم در دو دوره اوایل شكلگیری و امروزی، شاید با اشاره به دو نمونه مهم و مشخص ث ژ ت و "كارگران صنعتی جهان" در اوایل قرن ٢٠، و همچنین كاركرد امروزه آناركوسندیكالیستها، مقداری تفاوت این گرایش را در دو دوره مورد نظر توضیح بدهد. تا قبل از انقلاب اكتبر و نقشی كه حزب بلشویك در سازماندهی كارگران و شوراهای كارگری داشت، هم ث ژ ت و هم "كارگران صنعتی جهان" در توهم خود، براندازی سیستم كارمزدی را كار اتحادیه‌های كارگری می‌دانستند و با مخالفت با اتوریته دولتی، مخالفین بسیار سرسخت اتوریته حزبی نیز بشمار می‌آمدند. هم ث ژ ت و هم "كارگران صنعتی جهان" مهمترین تشكلات كارگری در سازماندهی اعتراضات كارگری بودند. یك دلیل عمده پا نگرفتن احزاب سوسیال دمكرات كارگری قوی در آمریكا و فرانسه، جایگزینی این دو نهاد كارگری با حزب طبقه كارگر است كه اتحادیه كارگری در سیستم نگرش آنها قرار بود كار حزب سیاسی را هم انجام بدهد. بقول آناركوسندیكالیستها "دو تشكیلاتی" حزب و تشكلهای توده‌ای كارگران را از بین برده بود. این موضوع اما با تجربه بلشویكها دچار مشكل جدی شد. هر دو تشكیلات نامبرده دچار بحران‌های داخلی شدند كه وزنه به طرف تحزب كمونیستی طبقه كارگر در این تشكل‌ها سنگینی می‌كرد. ث ژ ت با انشعاباتی و با تلاطماتی، رابطه‌ای بسیار نزدیك با حزب كمونیست فرانسه برقرار كرد. "كارگران صنعتی جهان" هم با همین تحلیل از قدرت حزب در سرنگونی سیستم سرمایه داری و لغو كارمزدی، دچار انشعابات متعددی شد كه كارش متأسفانه به جاهای باریكی كشیده شد كه حتی پای پلیس هم برای دخالت در این انشعابات به میان كشیده شد. آناركوسندیكالیسم امروز ـ اگر كسی بتواند در جائی ردپائی از آنها بیابد ـ بیشتر از هر چیزی تبلیغاتی زهرآگین علیه تحزب كمونیستی است تا اینكه واقعا بخواهد ـ جز در مورد استثنائی آرژانتین ـ سنگی را برای كارگری روی سنگ دیگری بگذارد. در مورد مشخص آرژانتین هم، همین گرایش در نظر داشت كه از كارخانه‌های متروكه بعد از بحران اوائل قرن ٢١ و با به كنترل در آوردن این كارخانه‌ها، یك حكومت خودگردان كارگری بسازد، كه تیرش به سنگ خورد.
(ادامه دارد)

توضیحات
=======

(٦) تجربه كنترل كارگری در آرژانتین در مقاله ای تحقیقی تحت عنوان "كارخانه بدون كارفرما" در شماره‌های ٢٩، ٣٠، ٣١، ٣٢، ٣٣، ٣٤، ٣٥ و ٣٦ نشریه "كارگر كمونیست" درج شده است. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر