۱۳۹۹ تیر ۲۰, جمعه

یادداشتهایی درباره کتاب (۳)


مناسبات و روابط تولید (زیربنا) عامل اصلی شکل دهنده روابط و مناسبات سیاسی، فرهنگی، هنری، اجتماعی، دولتی، نهادها و امثالهم (روبنا) هستند. با کمک نقل قول پائین سعی می‌کنم منظورم را برسانم: "تضادهاى زيربنائى و کشمکش طبقاتى ناشى از آن خود را در يک کشمکش‌هاى روبنائى نشان ميدهد که تنها از طريق آنها تضادهاى زيربنائى حل و فصل ميشود. تضاد ميان محدوديت مناسبات توليد و رشد نيروهاى توليدى جامعه خود را بصورت طيفى از کشمکش ها ميان انسانها بر سر مسائل متنوع، در ابعاد سياسى، حقوقى، فکرى، هنرى، ادبى، ايدئولوژيکى و غيره نشان ميدهد. اين کشمکش‌ها در اين سطح روبنائى، يعنى سطحى که بالاخره انسان را بعنوان عنصر فعاله وارد صحنه ميکند، است که تکليف تضادهاى بنيادى را روشن ميکند و جامعه را از يک مرحله تاريخى به مرحله‌اى ديگر ميبرد. در بخش اعظم اين تاريخ شعور انسانها و آگاهى آنها از روندهاى زيربنائى‌اى که با جدال خود به جلو ميبرند محدود است. بعنوان مثال، بورژوازى ايران در قرن نوزدهم پيدا ميشود و گام به گام قرار است سرمايه دارى در اين کشور رشد کند و اين نظام اجتماعى و اقتصادى نوين بورژوائى جايگزين نظام کهنه بشود. اين يک نياز اجتماعى است که در رشد توليد و در مناسبات اجتماعى توليد ريشه دارد. اما اين روند نه لخت و عريان تحت اين پرچم، بلکه تحت يک سلسله کشمکش‌ها در سطح روبنائى تر و با پيدايش جنبش هائى با هدف هاى محدود و ويژه رخ ميدهد. انقلاب مشروطيت ميشود، صحبت از مدرن شدن تعليم و تربيت و آموزش زنان ميشود، از نقش مطبوعات و آزادى آنها صحبت ميشود، از محدوديت حقوق سلطنت حرف زده ميشود، ناسيوناليسم تقويت ميشود و نياز به ساختن يک هويت ملى براى ايران به جلو رانده ميشود، رضاشاهى پيدا ميشود، صنعت و مدرنيزاسيون ادارى و تمرکز قدرت دولتى به يک امر تبديل ميشود، جنبش ملى شدن صنعت نفت پا ميگيرد، مصدق و مصدقيسم پيدا ميشود که آرمان استقلال سياسى و حق حاکميت ملى بورژوازى ايران را به جلو ميراند، اصلاحات ارضى مطرح ميشود، عليه وابستگى به امپرياليسم و دولت عروسکى پرچم بلند ميشود. ..." (منصور حکمت "مبارزه طبقاتى و احزاب سياسى")

تغییر در روبنا و تغییر در زیربنا همزمان صورت نمی‌گیرند. مثلا با شکست مناسبات تولیدی فئودالی، خان و مناسبات خانخانی نه در چشم رعیت پیشین و نه حتی در چشم خان پیشین دود شده و به هوا نمی‌روند. دوره‌ای بعضا کوتاه و بعضا هم طولانی لازم است که روبنا خودش را با زیربنا تطبیق دهد. انقلابات آن لحظات استثنائی و تاریخی هستند که پروسه شکستن مناسبات روبنائی کهن را سرعت می‌بخشند. در مورد ایران و بخصوص تا آنجا که به کتاب و "روشنفکر" مربوط است، این پروسه نفرین شده است. انقلاب ۵۷ بسیاری از روابط روبنائی را که با اصلاحات ارضی و حل مسئله ارضی دهه ۴۰ شمسی، پروسه انقراض آنها شروع شده بود سرعت بخشید. اما شکست آن انقلاب باعث کند شدن آن پروسه شد. کند شدن این پروسه در هیچ زاویه‌ای به اندازه دنیای هنر و ادبیات هنرمند جماعت خودش را نشان نمی‌دهد. هیچ جوانی که نگاهش رو به جلوست، به خواندن ادبیات نستالژی دوران قاجار و قصه گوئی زیر کرسی و دوران ارباب و رعیتی رغبتی نشان نمی‌دهد. جوانی که برای خلاصی فرهنگی درگیر مبارزه‌ای روزمره با قید و بند مذهبی حاکم است، رغبتی به شنیدن نوحه‌های شجریان و ناظری نشان نمی‌دهد. نویسنده جماعت در این مملکت نفرین شده برای همدیگر می‌نویسند و از کسادی بازار کتاب به درست گلایه دارد. گرچه عامل اصلی کسادی بازار ادبیات فارسی، مثل همه عرصه های دیگر زندگی در ایران، جمهوری اسلامی است، اما نوجوان کتابخوان ایرانی که ادبیات دوست دارد، به خودش زحمت پیدا کردن کتاب گلشیری و دولت آبادی نمی‌دهد، بلکه دنبال ادبیات امروزی غرب است.
و باید بگویم که متأسفانه حتی بازار ترجمه هم، تا آنجا که من دنبال کرده‌ام، تعریف زیادی ندارد. من زبان سومی بلد نیستم که ترجمه از یک زبان بجز انگلیسی با فارسی را مقایسه کنم، اما تا آنجا که بعضی از ترجمه‌ها از انگلیسی به فارسی را مقایسه کرده‌ام، برای حال ترجمه خوان افسرده شده‌ام. ترجمه‌های ایرج اسکندری و حسن مرتضوی از جلد اول کاپیتال مارکس نشان می‌دهند که مترجم به زحمت می‌داند که مارکس خوردنی است یا پوشیدنی! کتاب بسیار مهم الکساندر رابینویچ درباره انقلاب ۱۹۱۷ در پتروگراد را که مرتضی محیط ترجمه کرده است، شاید اگر به رابینویچ گزارش شود، بر علیه مترجم اعلام جرم کند!
امیدوارم که انقلاب بعدی به وضعیت نابسامان ادبیات در ایران هم سر و سامانی بدهد!
۷ ژوئیه ۲۰۲۰

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر