۱۳۹۹ آبان ۱۱, یکشنبه

در حاشیه مرگ یک زندانی سیاسی سابق

در رسانه های اجتماعی با خبر مرگ یک شاعر به نام جلال ملکشا که از قضا سالهای بسیار سختی از زندگی اش را نیز زیر شکنجه های دو رژیم آدمکش اسلامی و پهلوی در زندان گذرانده بود، مواجه شدم. من متاسفانه نه جلال ملکشا را می شناختم و نه هیچوقت، تا آنجا که خودم خبر دارم، شعری از او را شنیده بودم. شاید هم دلیلش عدم درکم هم از شعر و هم از لهجه سورانی زبان کردی باشد. اما دوستان زیادی از اشعار ایشان گفته و از آنها لذت برده بودند.



برای من شعر، به هر زبانی که باشد، نسبت به شخص شاعر ثانوی و حاشیه ای است. شعر هنر است و هر اثر هنری هم بنابه سلایق شخصی می تواند سنجیده شود. آدمها می توانند از یک اثر هنری لذت ببرند یا بی تفاوت باشند؛ و هنرمند هم می تواند از راه ارائه هنرش امرار معاش بکند، یا صرفا به آن بعنوان یک سرگرمی برخورد کند.

جلال ملکشا ظاهرا اشعاری در وصف لنین سروده بود. اشعاری در وصف نیروهای پیشمرگ و جنبش انقلابی کردستان سروده است. او یک شاعر انقلابی بود. اما جمهوری اسلامی او را، مثل هزاران زندانی سیاسی دیگر، زیر شکنجه له می کند. او را آنقدر شکنجه می کنند که مجبورش کنند طور دیگری، نه آنطور که خود می خواست، حرف بزند و رفتار کند. جلال ملکشا، آنزمان که آزاد بود و آزادانه انتخاب می کرد، شعر برای توده هایی می سرود که می خواستند آزاد باشند. برای رهایی و قهرمانان راه رهایی سروده می سرود. در صف اعتراضات بود. به انقلابیون، هر جور که می توانست، کمک می کرد. آنزمان که اسیرش کردند و شکنجه کردند و شکنجه کردند و شکنجه کردند و ...، او دیگر هر حرفی هم که می زد، به حساب قساوتهای رژیم جنایتکاران اسلامی گذاشته می شود. سرنوشت غم انگیز جلال ملکشا سند دیگری است بر اینکه رژیم ‌آدمکشان و شکنجه گران اسلامی باید سرنگون شود.

هنر جلال ملکشا شعرش بود؛ هنر ما هم تلاش بیوقفه برای سرنگونی رژیم آدمکشان شکنجه گر اسلامی در ایران است.

۲ نوامبر ۲۰۲۰


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر