امروز از پنجره اتاق بیرون را که نگاه کردم هوای
دلپذیر و زیبای پائیزی من را یاد یکی از روزهایی انداخت که وقتی قایمکی از پنجره
اتاق کوچکی که در آن بودم بیرون را نگاه کردم، یک چنین احساسی داشتم. دهه شصت بود.
خوب به یاد دارم که درست مثل امروز آخرهای ماه آبان بود. از سایه مان هم می
ترسیدیم. در خانه دوستی در دهی از حوالی ارومیه قایم شده بودیم و هر صدا و ضربه ای
بر در و یا هر صدای پائی بیرون از خانه هم گوشهایمان را تیز می کرد و آماده مان می
کرد که راهی زندان و شکنجه گاهها شویم.
رفیقی از مسئولین کومه له آمده بود که اخباری از
تعدادی از ما و رفقای دیگر بگیرد. من تعدادی از نوشته های "اتحاد مبارزان
کمونیست" را، از جمله همه "بسوی سوسیالیسم"ها را گذاشته بودم کناری
همراه با چند نوشته از لنین، از جمله "دولت و انقلاب" را. یک نسخه از
"مانیفست کمونیست" هم بود. زیر سطور و بخشهایی از نوشته های منصور حکمت،
مثل "کمونیستها و جنبش دهقانی"، "اسطوره بورژوازی ملی و
مترقی"، "جنگ، تئورى و
تئورى جنگ" و امثالهم خط کشیده و پائین هر صفحه ای یادداشتهای کوتاهی نوشته
بودم. "دولت و انقلاب" را هم اینگونه یادداشت برداشته بودم. رفیقمان ب.
ش. منصور حکمت را می شناخت. "دولت و انقلاب" را برداشت گفت "این
کیه؟" گفتم "این هم آدم خوبی بود". پرسید: "آیا پیشمرگ کومه
له بود؟" با خونسردی گفتم: "شاید اگر امروز بود، او هم پیشمرگ کومه له
می شد، همچنانکه منصور حکمت هم شد."
به یاد لنین و منصور حکمت
که من کمونیسمم را مدیون آموزشهای این دو نفرم! و البته به پاس بزرگی مارکس که همه
امید به زندگی بهتر را مدیون نقدهای او هستیم!
۲۰ نوامبر ۲۰۲۰
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر