گزارشی از نیویورك
گزارش
زیر، در واقع گزارشی از سفر یك روزهام به نیویورك در اعتراض به حضور احمدینژاد
در جلسه سالانه سازمان ملل است. هر انسانی بالاخره از واقعهای كه در آن دخیل
بوده، تعبیر و احساسی دارد. ورژنی از این گزارش در نشریه «انترناسیونال» شماره ٣١٦
منتشر شده است. بعد از انتشار آن، نكات دیگری به خاطرم آمد و همچنین دوستانی هم
نكات دیگری را یادآوری كردند كه لازم بودند در این گزارش می آمدند.
***
مانهتان
نیویورك، جائی كه مقر اصلی سازمان ملل در آن قرار دارد، با تورنتو، كه از آنجا به
تظاهرات بر علیه حضور احمدینژاد میرفتیم، حدود ٨٠٠ كیلومتر با ماشین فاصله دارد.
ساعت دوازده شب روز ٢٢ سپتامبر همراه با دوستان دیگری با دو ماشین سواری عازم نیویورك
شدیم. از آنجا كه هر ماشینی چندین راننده داشت، جز توقفی نیم ساعته در قرارگاه مرزی
و یكی دو توقف كوتاه، یكراست به طرف اعتراض به احمدینژاد حركت كردیم.
ماشینهایمان
را كه در پاركینگی پارك كردیم، با دوستان دیگری از نیویورك قرار گذاشتیم در یكی از
چهارراههای اصلی شهر مانهتان كه حدودا ٢٠ دقیقه ای با سازمان ملل فاصله پیاده روی
داشت، یكدیگر را ملاقات كنیم و به طرف سازمان ملل حركت كنیم. ٨٠٠ كیلومتر در ماشین
بودن، خودبخود هركس را به اندازه كافی خسته میكند.
بعد
از دقایقی پرچم و بنرهای سرخمان را همانجا نصب و حاضر كردیم و در یكی از شلوغ ترین
خیابانهای یكی از شلوغترین شهرهای جهان به طرف سازمان ملل، با در دست داشتن پرچمهای
سرخ حركت كردیم. این صف نسبتا كوچك ابهتی به شهر نیویورك داده بود. مردم گرچه میدانستند
قرار است اعتراضی به حضور احمدینژاد بشود، اما دیدن پرچم سرخ برایشان جالبتر بود.
از این حركت عكس گرفته و فیلمبرداری میكردند. تعدادی با خندهروئی سلام میكردند
و دست میدادند و آرزوی موفقیت میكردند. رانندههائی با تأیید و خوشحالی بوق میزدند
(البته نیویورك شهر بوق زدن هم هست). ایرانیهای دیگری هم كه عازم محل اعتراض
بودند، خسته نباشید میگفتند و خوش و بش میكردیم.
بعد
از دقایقی بالاخره به محل اعتراض رسیدیم. مردم زیادی از سراسر آمریكای شمالی و
اروپا آنجا جمع شده بودند كه به احمدینژاد و كسانی كه امیدوار بودند در گوشهای
بتوانند با ایشان خلوت كنند، اعتراض كنند.
جز
پرچم و بنرهای سرخ رنگ و بزرگی كه بر آنها «مرگ بر جمهوری اسلامی»، «آزادی، برابری،
حكومتی كارگری»، «زنده باد سوسیالیسم» و غیره و با آرم و نام حزب كمونیست كارگری
حك شده بود، صدها عدد پرچم سرخ رنگ كوچكتری كه بر آنها «آزادی و برابری» و «احمدینژاد
قاتل است» به فارسی و انگلیسی نوشته شده بود را نیز با خود به محل اعتراض برده بودیم.
به محض رسیدن به میان جمعیت دهها هزار نفره، كه پلیس نیویورك آن را بالغ بر ٣۵
هزار نفر تخمین زده بود، با در دست داشتن پرچم بزرگی دهها عدد پرچم كوچكتر را با
خود به میان جمعیت بردم و همراه با جمعیت بر علیه حضور احمدینژاد، كه معلوم شد حتی
در بین دیگر سران دولتها تنابندهای بیش نیست، و رژیم جمهوری اسلامی شعار دادیم.
پرچمهای كوچك سریع در بین مردم پخش شدند و با مردم از هر طیف و گروه و سنی خوش و
بش میكردیم و به همدیگر خسته نباشید میگفتیم. از ساعت ١١ صبح تا ٢ بعدازظهر كه
ماتریال میزكتاب حزب به محل اعتراض رسید از فرصت استفاده كرده و با مردمی كه برای
اولین دفعه بود میدیدم، پای صحبت را باز میكردم و در باره وضعیت ایران و موقعیت
انقلاب و همچنین اعتراض آن روز صحبت میكردیم. خانم تقریبا هفتاد سالهای كه با دیگر
دوستانش بر روی صندلیهائی نشسته بودند، بلند شد و من را در میان این همه جمعیت بغل
كرد و بوسید. خانم دیگری گفت كه می خواهم چندتا عكس از این پرچم بگیرم. آقائی كه
آب برای فروش آورده بود، با خنده و رضایت از دیدن پرچم سرخ یك بطری آب خنك به من
داد. بطری آبی كه نصیب رفیق دیگری شد!
استقبال گرم از میزكتاب حزب كمونیست كارگری
وجود
میزكتاب حزب كمونیست كارگری واقعه مهمی حداقل برای خود من بود. در چنین فضائی در
دسترس قرار دادن حزب برای جمعیتی وسیعی كه از سراسر دنیا آمده و حزب را كمابین می
شناسند، حائز اهمیت بود.
ساعت
دور و بر ٢ بود كه میزكتاب و اطلاعیه و كتابهای حزب كمونیست كارگری رسیدند. همراه
فروغ ارغوان و دوستان دیگر سریعا میز را چیدیم. با فروغ ارغوان پشت میز قرار گرفتیم.
اولین بار بود كه چنین كاری میكردم. با خنده و شوخی، مردم را به گرفتن «ده خواست
فوری مردم» در این انقلاب فرا میخواندیم. وقتی كه جلوتر میآمدند و «ده خواست فوری
مردم» را میگرفتند، درباره روند انقلاب با آنها كوتاه حرف میزدیم و قطعنامه
«درباره انقلاب جاری در ایران» نشانشان داده و میخواستیم كه نگاهی به آن بیاندازند.
كتابهای «دنیا پس از ١١ سپتامبر» منصور حكمت در همان چند دقیقه اول فروش رفتند. هر
كسی كه به آن نگاه میكرد توضیح كوتاهی در باره آن میدادم و یادآوری میكردم كه یكی
از عمیقترین تحلیلها در این رابطه است. جزوات دیگر مثل «دمكراسی: تعابیر و واقعیات»
را نیز معرفی میكردیم و سریعا هر چه را همراه داشتیم به فروش رساندیم. كتاب دیگری
كه مورد استقبال قرار گرفت و درباره آن با مراجعه كنندگان گفتگو می كردیم، برنامه
«یك دنیای بهتر» بود. تعداد وسیعی از مراجعه كنندگان آن را دیده بودند و حداقل از
اینترنت پیاده كرده بودند. تعداد زیادی آن را از میز كتاب تهیه كردند و همراه به قیمت
آن، كمكی هم به میزكتاب حزب میكردند. فروغ ارغوان كه مسئول میزكتاب بود، آن روز
را زیاد بر من سخت نگرفت. حدود ١٠ ـ ١٢ عددی از برنامههای حزب را به مراجعه
كنندگانی كه قصد خواندن آن را داشتند اما پولی به همراه نداشتند، هدیه دادم. گفتم
كه ما قصدمان این است كه مردمی كه برایشان اهمیت دارد با برنامه حزب آشنا شوند. یكی
از مراجعه كنندگان دوستی را كه ظاهرا بعد از سالها پیدا كرده بود به میز كتاب آورد
و مجموعه آثار منصور حكمت، جلد ٧ و ٨ را برایش هدیه گرفت. تعداد ٣ نسخه كاپیتال
ماركس، ترجمه جمشید هادیان را با خود برده بودیم كه آنها هم سریعا به فروش رفتند.
توضیح اینكه جمشید هادیان سالهای زیادی را صرف این ترجمه كرده و آن را با وسواس
با متن آلمانی، ترجمه سوئدی و فرانسوی مقابله كرده توجه دور و بریها را بخود جلب
میكرد.
میزكتاب
اما برای ما فرصتی بود كه نظر مراجعه كنندگان درباره با حزب كمونیست كارگری و كمونیسم
در ایران و یا هم جهان را علی العموم بدانیم. لازم نبود در باره چرائی اینكه آنجا
هستند چیزی بدانیم؛ برای اینكه مسلم بود كه همه از راههای دوری به آنجا آمده بودند
كه به حضور احمدینژاد و بساط خوش و بش با ایشان اعتراض كنند.
اما
گفتگو درباره حزب كمونیست كارگری برایم مهم بود. می خواستم بدانم كه درباره «جنبش
سبز» و تحلیل و تاكتیكهای حزب مردم چه فكر می كنند! درباره «ده خواست فوری مردم!»
در باره حزب كمونیست كارگری علی العموم. چقدر این حزب شناخته شده و چقدر محبوب
است. مردم تا چه اندازه حزب كمونیست كارگری را با چپ و با كمونیسم ۵٧ ایران تداعی
می كنند. برایم مسلم بود كه چپهائی را خواهم دید كه به حزب احساس نزدیكی میكنند
اما حزب در دسترسشان نبوده است. این را میخواستم از نزدیك شاهد باشم و مخالفتهای
دیگران را هم بشنوم.
نمی
دانم برای كسی از شما خوانندگان اتفاق افتاده كه تغییر در خود را در عرض دقایقی كوتاه
احساس كرده باشید. برای من اتفاق افتاد. ابتدا به نظرم مهم می آمد كه حتما توجه
مراجعه كنندگان را به كتابهایمان جلب كنم. كمتر به «ده خواست فوری مردم!» و دیگر
اطلاعیههای حزب فكر میكردم. اما سریعا توجه مردم به اطلاعیه ها، توجهام را به
خود جلب كرد و بحث بر سر محتوای آنها مهمتر شد. شاید اینطور بشود گفت كه مردمی كه
از سراسر دنیا، از انگلیس و آلمان و اتریش، از تورنتو، شیكاگو، سن دیگو، سانفرانسیكو،
تگزاس، هملتون، ونكوور، هیوستون، بالتیمور، واشنگتون، سیاتل و غیره آمده بودند برایشان
موضوع روز و انقلاب پیش رو مهمتر بود. توده مردم را علی العموم نمی شود از سر اینكه
ما در باره دمكراسی چه فكر می كنیم و یا كاپیتال ماركس درباره چه است، بسیج كرد. می
شود توجه روشنفكر و كتابخوانهای حرفهای را از این سر به جریانی جلب كرد، اما توده
مردم از سر اینكه درباره انقلاب و اعتراض پیش رو چه میگوئی و چه نظری داری به جریانی
حساس می شوند.
اولین
برخوردی كه توجهام را به خود جلب كرد و به آن حساس شدم، گرفتن نسخهای از «ده …»
توسط مراجعه كنندهای بود كه به حرفهای دیگرم زیاد توجه نكرد. به ایشان قطعنامه را
پیشنهاد كردم كه نگرفت و شروع به خواندن «ده …» كرد. بعد از اینكه آن را در عرض دو
دقیقهای خواند، كنجكاو شد و دیگر اطلاعیهها را گرفت و پیشنهادم برای خریدن
برنامه حزب را نیز پذیرفت. در همین گیر و دار بود كه جوان ١٩ ـ ٢٠ سالهای كه پرچم
سازمان مجاهدین خلق را دور خود پیچیده بود به میزكتاب نزدیك شد و صمیمانه سلام و
احوال پرسی كرد. فارسی را راحت حرف نمیزد اما اصرار داشت كه فارسی حرف بزند. میخواست
از هماهنگی بین اپوزیسیون جمهوری اسلامی بداند. از رابطه حزب با جریانات دیگر از
جمله «سبز»های طرفدار رفسنجانی ـ موسوی، ناسیونالیستهای پروغربی و همچنین مجاهدین
پرسید. حدود ده دقیقهای برایش توضیح دادم كه حزب درباره مجاهدین چه فكر میكند.
با حساسیت برایش توضیح دادم كه مسئله شخصی نیست و سیاسی است. گفتم كه از همین
اعتراضات جاری معلوم شد كه اختلافات مجاهدین با رژیم عمیق نیست و دست به دامن
خبرگان شده كه منتظری را برای جامعه ایران رهبر كنند. توجهاش را به این جلب كردم
كه شعار مجاهدین در این اعتراض از مرگ بر خامنهای و مرگ بر احمدینژاد فراتر
نرفته. گفتم كه از مرگ بر جمهوری اسلامی واهمه پیدا كردهاند. از موقعیت مذهب در
جامعه و اینكه مجاهدین یك فرقه مذهبی است و چگونه با اینكه شاید چنین به نظر برسد
كه مجاهدین از لحاظ لجستیكی نیرو و امكانات داشته باشد، اما نیروئی نیست كه نماینده
هیچ خواستی از توده مردم باشد. برایش جالب بود اما در عین حال بر همبستگی نیروهای
اپوزیسیون بر علیه رژیم تأكید كرد. در آخر یك نسخه از برنامه حزب به زبان انگلیسی
را به او هدیه دادم كه با اصرار پولش را پرداخت.
دوستی
كه مجموعه آثار منصور حكمت را برای رفیقش هدیه گرفته بود، گفت كه حزب را مرتب
دنبال می كند و خوشحال بود كه ما را آنجا می دید. تعدادی از اطلاعیه های حزب را
گرفت كه به شهر محل سكونتش ببرد. با خنده و شوخی بهش گفتم كه خوب است كه دنبال می
كند، اما انتظار داریم كه بیشتر از دنبال كردن حزب را نمایندگی كند و به آن بپیوندد.
خداحافظی كرد و گفت به آن فكر خواهم كرد.
رفیقی
كه خودش را از فعالین دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب معرفی كرد گفت كه با هیچ
جریان سیاسی فعالیت سازمانی نمی كند اما جریاناتی را كه با اسم منصور حكمت فعالیت
می كنند را دنبال می كند. در باره تحلیل عقبمانده حزب كورش مدرسی نكاتی را گفت و
گفت كه با این تحلیلشان خودكشی سیاسی كردند.
دوست
عزیزی را كه سالها بود ندیده بودم، جلو آمد و سلام كرد. وقتی متوجه شد كه به یاد
نمی آورم، خودش را معرفی كرد كه در این حین گرم گرفتیم و برای دقایقی پشت میز آمد.
گفتم كه انتظار دارم در این دور و تحولات حتما دیگر عضو حزب بشود و فعالیتش را
سازمان بدهد. گفت كه فراخوان حمید تقوائی را دیده است.
با یكی
از اعضای حزب مائوئیستهای آمریكا در باره نظرات مائو و تز «سه جهان» او حرف می زدم
و نظرش را جویا شدم و همچنین اینكه چین تحت رهبری مائو اولین كشوری بود كه حكومت
كودتای پینوشه را به رسمیت شناخت و شاه ایران از دوستان و متحدین مائو بود می پرسیدم
كه جوانی ٢٢ ـ ٢٣ ساله با كلاه مذهبی یهودیها نزدیك شد و گفت «شما می خواهید ایران
را با كمونیسم آزاد كنید؟!» توجه ام را از دوست مائوئیست به ایشان برگردانم و گفتم
شناخت شما از كمونیسم چیست؟ با اعتماد به نفس گفت «لنین، استالین!» گفت اینها میلیونها
آدم كشتند. گفت كه بیشتر از هیلتر یهودی كشتند. گفتم دوست عزیز نمی دانم كدام
خاخامی چنین اطلاعاتی بهت داده است، اما اطلاعات غلطی بهت داده. گفتم حتما كه خبر
داری همین الان دولت روسیه و ناسیونالیسم روس، قهرمانان دمكراسی غربی، روزنامه
نگاری را به جرم اینكه گفته است استالین آدم كشته به دادگاه كشانده اند كه به
قهرمان ملی شان استالین توهین كرده و گویا اطلاعات كذب منتشر كرده است. گفتم تو
درست میگی استالین آدم كشت، اما هیچ می دانی كه استالین چه كسانی را كشت. گفتم كه
استالین در اواخر دهه ١٩٢٠ و اوائل دهه ١٩٣٠ میلیونها كمونیست و رفقای لنین و اعضای
حزب بلشویك را كشت. گفتم كه غرب، و ظاهرا خاخامها هم دوست دارند لنین و استالین را
همطراز و یكی معرفی كنند. گفتم كه دولت شوروی تحت رهبری لنین دست مذهب را از زندگی
مردم كوتاه كرد اما استالین همان مذهب را به زندگی مردم و تحمیق آنان باز گرداند.
اطلاع نداشت كه دولت شوروی تحت رهبری لنین كشورهای مثل فنلاند و لهستان و غیره را
كه به زور شمشیر تزار ضمیمه روسیه شده بودند، آزاد كرد و لنین گفت كه هر كشوری كه
می خواهد می تواند از روسیه جدا شود. بهش گفتم كه اغلب كشورهای آن دوره تصمیم
گرفتند كه در چهارچوب دولت شوراها بمانند و كشورهائی مثل فنلاند و لهستان تصمیم
گرفتند كه مستقل شوند. اطلاع نداشت كه لنین بدهیهای كشورهای مثل ایران به دولت
تزار را بخشید و گفت كه مردم این كشورها چیزی به مردم روسیه بدهكار نیستند و گفت
كه زورگوئی تزاریسم ربطی به دولت طبقه كارگر ندارد. از غیرجنائی كردن همجنسگرائی و
بدنیا آوردن فرزند بدون پدر در دولت لنین برایش گفتم. در حالیكه این اطلاعات برایش
جالب بود، اما دوست مائوئیستمان از اینكه استالین را شریك جرم دمكراتها كرده بودم،
ناخرسند میزكتابمان را ترك كرد. در آخر چند اطلاعیه انگلیسی و یك جلد برنامه حزب
را به دوست جوان یهودی دادم و گفتم كه اینها را با ماتریالی كه تا بحال مطالعه
كرده است مقایسه كند.
خانم
میانسالی به میزكتابمان نزدیك شد و بعد از سلام و احوالپرسی و بحثهای كوتاه من،
گفت كه بیشتر علاقه به مطالب ضدمذهبی دارد. یك نسخه نشریه «روشنگر» در دست داشت و
گفت كه چنین چیزهائی آگاهی به مردم می دهند و راهگشا هستند. گفتم كه ما از كمك
كنندگان اصلی نشریه مورد نظر شما هستیم و با سردبیر این نشریه رابطه دوستی نزدیك
دارم، اما مخالفت با مذهب به تنهائی نمیتواند در زندگی مردم تغییر كیفی ایجاد
كند. گفتم كه مسئله اصولا ناآگاهی مردم نیست كه گویا ناآگاه هستند و مذهب را قبول
كرده اند. كوتاه درباره وضعیت زار مذهب در ایران برایش گفتم. گفت فكر نمی كند كمونیسم
كمكی به حل مسئله بكند. گفتم كه دولت شوروی تحت رهبری لنین اولین دولتی در جهان
بود كه حق رأی برابر به زنان و مردان را قانون كرد و دست مذهب را از دخالت در زندگی
زنان كوتاه كرد. هر آنچه را كه در باره لنین و كمونیسم لازم بود به ایشان گفتم. در
آخر گفت كه با كمونیسم مخالفتی ندارد، اما مطمئن نیست كه چنین چیزی امكان پذیر
است. گفتم امكانپذیری آن به فعالیت انسانها بستگی دارد و گفتم كه تنها راه این
موضوع هم این است كه انسانهای مثل ایشان بیایند و به این حزب بپیوندند تا چنین چیزی
را ممكن كنیم. گفتم كه تنها با گرفتن قدرت دولتی است كه می شود مذهب را امری خصوصی
كرد و دستش را از زندگی مردم كوتاه كرد. مثالهائی برایش زدم كه قبول كرد بی مذهبی
احتیاج به كمك دولتی دارد كه بتواند نهادینه شود. و قبول كرد كه حتی سكولارترین
حكومتهای سرمایه داری هم به مذهب و تحمیق مذهبی احتیاج دارند.
در
همین حین بود كه صدای مرگ بر جمهوری اسلامی رساتر شد. صفی از «سبز»ها كه
سازماندهندگان آن قبلا به مسئولین حزب كمونیست كارگری گفته بودند تصمیم گرفته اند
كسی را با پرچم سرخ آنجا راه ندهند و شعارها هم باید توسط آنها تعین شود، از آنجا
رد می شد كه با شنیدن شعار مرگ بر جمهوری اسلامی، شروع به سر دادن شعار مرگ بر
جمهوری اسلامی كردند. صحنه جالبی بود. توده ای ـ اكثریتی ها و سفارتی ها را می شد
دید كه كاملا دستپاچه شدهاند. معلوم بود كه صدای رسای مرگ بر جمهوری اسلامی جمعیت
معاملات آنها را بر هم زده است.
بعد
از پایان راهپیمائی صف به اصطلاح سبزها، یك گروه سه نفره (یك دختر و دو پسر) سراسر
سبزپوش ٢٠ تا ٢۵ ساله به میزكتاب ما نزدیك شدند. آرمان كه نسبتا كنجكاوتر بود پرسید
كه چند گروه و حزب چپ ایرانی داریم. سئوال از آن سئوالهای «گیر دادنی» به نظر میرسید.
گفتم زیاد هستند كه من اسم همهشان را نمیدانم، اما میشود گفت كه چندتائی اصلی
هستند و در جامعه نسبتا شناخته شده هستند. حزب كمونیست كارگری، حزب كمونیست ایران،
راه كارگر، حزب توده و اكثریت را اسم بردم و گفتم به نظر من بقیه بیشتر به فرقههای
مذهبی و یا گروههای حاشیه سیاست شبیه هستند و نمیتوان به عنوان جریانی سیاسی به
حسابشان آورد؛ بلكه بیشتر فرقهها و محافل دوستان نزدیك همدیگر هستند. ضمنا تاکید
کردم که از اینهایی که اسم بردم بعضا اصلا و به هیچ معنا چپ نبوده و نیستند. آرمان
گفت كه اكثریت و توده كه دیگر وجود خارجی ندارند. گفتم اتفاقا هستند اما آنقدر
منفورند كه حاضر نیستند خودشان را با آنچه كه واقعا هستند معرفی كنند. گفتم كه همین
صف به اصطلاح سبزها را آنها در همدستی با سفارتی ها سازمان داده اند و از رادیكال
شدن شعارها وحشت دارند. بیست دقیقه ای با هم از تفاوتهای این جریاناتی كه اسم برده
بودم حرف زدیم. در باره حزب كمونیست كارگری خواستند بیشتر بدانند. توضیحات من و اینكه
حزب در رابطه با این انقلاب نظرش چیست، برایشان جالب بود. آرمان گفت كه در صف
سبزها بودند كه مسئولین صف بیرونشان كردند. گفت كه در حین شعار دادنها، این پلاكارد
(پلاكارد بزرگ تاشدنی ای را در آورد كه رویش نوشته شده بود، «اصلاحات مرد، زنده
باد انقلاب») را بلند كردیم و چندتن از مسئولین سریعا دور ما را گرفتند و گفتند كه
باید از صف خارج شوید و گرنه پلیس صدا می زنیم. گفتم كه اینها مثل آن روباهی هستند
كه دمش را به دم شتر بسته بود و شتر هر جا می رفت، روباه مجبور بود برود. گفتم كه
با رفتن جمهوری اسلامی به زباله دان، اینها هم مضمحل می شوند. گفتم كه پروسه
سرنگونی رژیم شروع شده است. آرمان كه بیشتر از دو دوست دیگر دخیل در بحث بود، گفت
درست است، اما بیست سال دیگر! گفت این رژیم چنان خودش را مثل میخ كوبیده كه فعلا
تا بیست سال دیگر باید منتظر ماند. او هم مانند بسیاری كه میخواهند سر به تن این
رژیم نباشد، چنان دل پری از آن داشت كه هر روز سر كار بودن آن، به نظر یك عمر میرسد.
چنان منتظر رفتن آن هستند كه یك روز دیر رفتن آن انسان را مأیوس میكند. سر همین
موضوع دقایقی بحث كردیم كه به موضوع دیگری پرداختیم. در بین بحثها گفت اینطوری كه
پیش میره شاید سال آینده با هم فلان جا (در ایران) همدیگر را دیدیم. هر چهارتا با
هم زدیم زیر خنده. گفتم معلومه كه خودت هم به آن «بیست سال» زیاد باور نداری! بهرحال
در آخر چند تا اطلاعیه و برنامه حزب (كه ابتدا گفتند پول خرد همراه ندارند و من هم
رایگان سه نسخه برنامه حزب به آنها داده بودم، در آخر هزینه آنها را پرداختند و ١٠
دلار هم كمك مالی كردند) را برداشتند و تلفن و ای میل برای تماس رد و بدل كردیم.
خانمی
از دست مردم ایران كه انقلاب اسلامی كردند و یك حكومت مذهبی و اسلامی را سر كار
آورند عصبانی بود. در برابر بحثم كه مردم ایران مردمی مذهبی نیستند و غیره، اصرار
داشت و مثال می آورد كه مردم ایران مسلمان هستند و انقلاب را هم بخاطر اسلام
كردند. گفتم كه در سال ١٩٠٦، در انقلاب مشروطه ایران، انقلابیون، مرشد خمینی شیخ
فضل الله نوری را كه مخالف مشروطیت بود جلوی مجلس تیرباران كردند و كسی هم مخالفتی
نكرد. گفتم كه خمینی و به اصطلاح رهبران مذهبی انقلاب هیچوقت نگفتند كه ما انقلاب
میكنیم كه اسرائیل را از روی كره زمین پاك كنیم. هیچ یك از آنها نگفت كه میخواهیم
جنگی برای ٨ سال طول بدهیم و میلیونها مردم را به كشتن بدهیم و دمار از روزگار
جامعه در بیاوریم. گفتم كه خمینی با شعار و مطالبات رفاهی مردم و اینكه همه در
حكومت ایشان از آزادی بیان و غیره بهرهمند خواهند بود، توجه مردم را بخود جلب
كرد. گفتم كه برای دزدیدن انقلاب مردم در پشت پرده توطئه چیده شد و غیره. توضیح
دادم كه ایران نه پاكستان است كه بخاطر اسلام از هند جدا شد و نه عربستان كه بر
مبنای اسلام تشكیل شد. توضیح دادم كه حتی اگر كسی در ایران خودش را مسلمان بداند و
سر به این حكومت اسلامیون نباشد، مسلمانی میدانند كه حسینی است و برای خودشان حسین
را مظهر مقاومت در برابر ظلم تعریف میكند. قبول كرد كه مردم در برابر تبعید خمینی
اعتراضی نداشتند؛ اما اینكه مردم علی العموم مذهبی هستند از اصرارش كوتاه نیامد.
دو
پسر جوان ١٨ ـ ٢٠ ساله با چند تن از دوستان بحث می كردند كه چرا فعالین حزب كمونیست
كارگری مثل چپهای فرقهای دیگر گوشه گیری كرده اند و در صف «سبز»ها نبودند. بحث
گرمی بین اینها در جریان بود و اصرارشان این بود كه جامعه از حزب انتظار دارد.
اصرار داشتند كه جنبش سبز پوششی است برای تداوم اعتراض. به نوشته مهرنوش موسوی كه
جنبش سبز را شكسته خورده دانسته بود، اعتراض داشتند. دوستان برایشان توضیح می
دادند كه در خارج كشور چه كسانی سعی می كنند آزادی بلند كردن پرچم سرخ و محدود
كردن اعتراض مردم را در دست دارند. به جواب كورش پارسا به بابك یزدی و اینكه عدم
بلند كردن پرچم سرخ و همچنین اینكه سفارتی ها رسما در اكثریت این تظاهراتها دست
دارند اشاره شد. اصرار این دو جوان آن بود كه نمی شود به اینجور محدودیتهای ارتجاعی
تن داد. می گفتند كه اكنون وقت انقلاب است و ضدانقلاب به هر حربه ای متوسل خواهد
شد.
مشغول
بحث با یكی از فعالین سابق حزب كمونیست ایران بودم كه صدای رسای مرگ بر جمهوری
اسلامی توجهام را به خود جلب كرد. برای لحظاتی بحث را قطع كردیم و به طرف دوستانی
كه پرچم جمهوری اسلامی را از دست یكی از شركت كنندگان در این تجمع گرفته بود، حركت
كردیم. صدای مرگ بر جمهوری اسلامی از هر طرفی بلند میشد. تعدادی از شركت كنندگان
انگلیسی زبان بدون اینكه بدانند معنی آنچه را كه تكرار میكنند چیست، با احساسات
جمعیت با تمام وجود «مرگ بر جمهوری اسلامی» را تكرار میكردند. پرچم جمهوری اسلامی
در میان شادی و هلهله معترضین به آتش كشیده شد.
بحث
را با فعال سابق حزب كمونیست ایران ادامه دادیم. میگفت كه سیاست در بین احزاب چپ
ایران بیشتر روابط دوستی و فامیلی است. استدلال می كرد كه با جدا شدن برادر بزرگی
از حزبی، همه فك و فامیلهای ایشان نیز عشیره ای به دنبال ایشان به سازمان تازه تأسیس
می پیوندند و استدلالات این چنینی می آورد. نمیدانستم در برابر چنین بحثی چه بگویم.
گفتم كه شاید بحثت درست باشد، اما اتوریته بالاخره چیزی نیست كه از زیر بوته نصیب
كسی شده باشد. بالاخره وقتی كسی اتوریته میشود، این اتوریته را كسب كرده است.
ارباب رعیتی كه نبوده! بیخود نیست كه فردی در جامعه اتوریته میشود. مثال كردستان
كه برایش ملموستر بود را زدم كه مثلا در سطح شهری مثل سنندج و یا مریوان، اتوریتها
بودند كه كمونیسم را تودهای كردند؛ در عوض شهرهائی در كردستان ایران هستند كه به
دلیل اتوریتههای ناسیونالیسم كرد، ناسیونالیسم قومی كرد در آنجاها نسبتا دست بالا
را دارد. همین مسئله در سطح محدودتری هم صدق می كند. بحثی كه كردم و تأثیر آن را
هم میشد در ملایمتر شدن تند حرفهای ایشان دید این بود كه ایشان مسئله را در سطح
حزبی میبیند. جنبشها بسیار فراتر از احزاب هستند و خود جنبشها از چنین موضوعات
خرد و پیش پا افتاده ای عبور می كنند.
دوستی
از نیویورك به پای میز آمد و گفت كه حزب را مدتی است گم كرده بود. شور و شعفی را می
شد در سیمایش دید. مشخصات داد كه حتما با وی در تماس مداوم باشیم. تعداد زیادی ادبیات
و اطلاعیه های حزب را گرفت و ٢٠ دلار هم كمك مالی به میزكتاب كرد. دوست دیگری هم
۵٠ دلار كتاب گرفت و ۵٠ دلار هم كمك مالی كرد. دوستی سر میز كتاب آمد و من را با
اسم صدا كرد. معلوم بود كه سایتها و نشریات حزب را دنبال میكند. تعداد زیادی
اطلاعیه برداشت و گفت كه با خودش به باستون میبرد.
خبرنگار
رادیوی اروپای آزاد، كه شاید نخواهد اسم ایشان را اینجا ببرم، سر میزكتاب ما آمد و
از اینكه ما را غرق در بحث با مراجعه كنندگان دید، بعد از گرم گرفتن و احوال پرسی،
گزارش كوتاهی از میزكتاب حزب گرفت و مصاحبه نسبتا كوتاهی را نیز با چند تن از مراجعه
كنندگان به میزكتاب انجام داد.
یكی
از مخالفین حزب كمونیست كارگری از یكی از گروههای دو سه نفره كه از استقبال گرم از
میزكتاب ما به خود می پیچید، به سعید صالحی نیا، یكی از اعضای حزب، گفت كه رضا
مقدم وقتی كه از حزب رفت گفت كه حزب فلان است و بهمان (یكسری حرفهای غیرسیاسی و
مسخره). سعید سعی می كرد او را با بحث سیاسی قانع كند. در همین حین یدی محمودی جلو
آمد و از اینكه این مخالف ما در بحث با سعید می گفت كه ابراهیم علیزاده و اكس و وای
را می شناسد، گفت كه چه خوب كه اینها را می شناسی. من را هم بشناس، من یدی محمودی
هستم و از همان بدو تشكیل حزب كمونیست ایران و حزب كمونیست كارگری با این احزاب
بودهام. (یكی از دوستان در همین حین گفت اتفاقا یدی محمودی از فرماندهان بسیار
جسور كومه له هم بود.) یدی گفت كه رضا مقدم هم آدم شارلاتانی مثل تو بود. این
شارلاتان بازی را جمع كن. احزاب سیاسی برنامه و قطعنامه و سیاست دارند. رفته ای به
طناب پوسیده رضا مقدم آویزان شده ای كه چه بشود. یكی از هم سازمانی های این مخالف
ما به دوستش گفت كه این چه حرفهائی است كه تو می زنی. اینجا كجا جای چنین حرفهاست؟
چرا به تفرقه دامن می زنی؟
دوستی
(Eddie
Goldman) را كه در فیسبوك با وی آشنا شده بودم، تعدادی عكس گرفته بود و
گفت كه امشب روی فیسبوك خواهد برد. عكسهای زیادی از پرچم و بنرهای سرخ حزب كمونیست
كارگری گرفته بود. گزارش نسبتا كوتاه و جالبی تهیه كرده بود. از اینكه همه احزاب و
محافل چپ در آمریكا مشغول اوباما شده و هنوز هم سرمست از پیروزی ایشان هستند دل پری
داشت. پرسیدم كه چگونه است به جز یك جریان مائوئیست كسی اینجا بعنوان یك نیروی سیاسی
متشكل حضور ندارد. گفت كه آنقدر كه شیفته و دوست احمدینژاد هستند و عاشق «ضدامپریالیسم»
وی شده اند كه هر كسی را كه مخالف ایشان باشد، حتی كارگران و زنان را هم همدست
سازمان سیا می دانند!
از
جنیفر نمی توان اسم نبرد كه چند ساعتی زودتر كار را تعطیل كرده بود تا خود را به
آنجا برساند و بقول خودش «وظیفه انترناسیونالیستی» خودش را ادا كند. تعدادی از
دوستانی را كه از شهرهای دیگر به نیویورك آمده بودند و می خواستند روز ٢٤ سپتامبر
هم بر علیه حضور احمدینژاد در نیویورك اعتراض كنند، به خانه اش برد تا خرج هتل و
خورد و خوراك نپردازند و شب را در آنجا استراحت كنند.
صحنه
های زیبا زیاد بودند. یك صحنه زیباتر و شایان ذكر حضور یك تودهای علنی بود كه در
حال پخش اطلاعیه حزب توده بود. فعالین سیاسی احزابی كه آنجا بودند به سمت مردم میرفتند
و اطلاعیه جریان خود را بدون معرفی حزب و سازمانش، به آنها میدادند. آن تودهای
اما اول میپرسید كه «آیا میخواهید اطلاعیه حزب توده را ببینید؟» با دو سه نفری
در حال بحث بودم كه وقتی ایشان آمد و این سئوال را كرد، همه به وی خندیدیم و او هم
بدون اینكه برویش بیاورد كه چقدر حزب و سیاستش منفور است، سراغ كسان دیگری رفت.
ساعت
٦ بعدازظهر جمعیت یواش یواش پراكنده میشد. شب قبل در راه ساندویجی خورده بودیم با
یك لیوان چای. فضای آن اعتراض من را كاملا غافلگیر كرده بود. تمام این مدت كه در بین
مردم می چرخیدم و پشت میزكتاب حزب با مردم بحث و گفتگو میكردم، به خستگی و گرسنگی
و بی آبی فكر نكرده بودم. هوا گرم و شرجی بود و در این مدت مرتب عرق میریختم.
حدود ساعت ٦ بعدازظهر كه آن تب و تاب خوابید احساس سر درد داشتم. متوجه شدم كه
حدود ١٨ ساعت است آب بدنم رفته و به آن بی توجهی كردهام. سریع یك بطری آب نصفه كه
در مقابل آفتاب آنجا نیمه جوشیده بود، سر كشیدم. همین كه بساط میزكتاب و پرچمها را
جمع كردیم، متوجه خستگی و سرپا ایستادن ٨ ساعته شدم. گرسنگی هم یواش یواش خودش را
نمایان كرد. یك اعتراض و حركتی موفق و مفید و پربار، ارزش آن را دارد كه انسان یك
روز خستگی، تشنگی و گرسنگی بكشد.
محبوبیت بالفعل و بالقوه حزب كمونیست كارگری
روز
٢٣ سپتامبر روز موفقی در اعتراض به حضور آدمكشان جمهوری اسلامی در نیویورك و در
لاس زدن سران دول غربی با احمدینژاد بود. برای من از این جهت هم جالب بود كه می دیدم
حزب كمونیست كارگری چقدر محبوب است. بحثهای این حزب چقدر در دل توده معترض به رژیم
اسلامی ملموسند. ادی، جنیفر، مارك، آرمان، محمد، عرفان، ناتاشا، م. كه به ایران
رفت و آمد می كند، آن كسی كه ۵٠ دلار كمك مالی كرد و اسمشان را هم نپرسیدم. آن كسی
كه بعد از آشنائی اولیه با حزب حاضر نبود حزب ٢ دلار هزینه كتابی را ضرر كند، آن
خانمی كه به خاطر پرچم سرخ من را بغل كرد و بوسید، آن رفیقی كه حزب را گم كرده بود
و اكنون با دیدن ما شور و شادی وجودش را گرفته بود، آن دوتا دوست عزیزی كه یكی برای
دیگری مجموعه آثار منصور حكمت هدیه گرفت و دهها كس دیگر كه آنجا با هم حرف زدیم و
احساس نزدیكی به حزب و اهداف آن كردند، برایم ثابت كرد كه حزب كمونیست كارگری در
جمع معترضین به جمهوری اسلامی بالفعل محبوب است. این حزب را باید به دل جامعه برد
و این محبوبیت را كه در سطح بسیار وسیعتری بالقوه است، آن را باید فعال كرد.
٣٠ سپتامبر ٢٠٠٩
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر