۱۳۹۵ مرداد ۷, پنجشنبه

کارگران، تشکل کارگری، فعال کارگری و حزب طبقه کارگر

هر آدم شریفی که به فکر آینده خود و فرزندانش باشد برای خلاصی از وضعیت فلاکتباری که سیستم سرمایه‌داری بر دنیا حاکم کرده، لحظه شماری می‌کند. هر کمونیستی و هر کارگری که آگاهی طبقاتی داشته باشد هم وظیفه خود تعریف کرده که رسالت به گور سپردن سرمایه‌داری را به سرانجام برساند. سئوال اما این است که: چگونه؟
کمونیستها یک نمونه موفق دارند که در آن کارگران انقلاب کردند و قدرت دولتی را از دست سرمایه‌داری در آوردند. از آن زمان تا بحال بارها تلاش کرده‌ایم که دنیای پیرامون‌مان را برای بهتر شدن تغییر بدهیم، اما کسی نمی‌تواند یک پیروزی چشمگیری را در این راستا نشان بدهد. دیوید هاروی می‌گوید یکی از مخاطبینش به او گفته بود می‌تواند پایان دنیا را تصور کند، اما پایان سرمایه‌داری را نه! این فرضی است که هر باری که با شکستی مواجه می‌شویم، واقعی‌تر به نظر می‌رسد. سرمایه‌داری چنان میخش را کوبیده که شکست دادنش انگار خیالی بچگانه بیش نیست. با این همه تمام ناامنی های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی‌ای را روز بروز شدیدتر هم می‌شوند، ریشه در همین نظام برده‌داری است و باید تا سرنگونی آن تلاش و مبارزه کرد.

توده‌های در خیابان
آمدن توده‌ها به خیابان و تظاهرات و اعتراضات هزاران و دهها هزار نفره یک راه و جواب منطقی و واقعی به این وضعیت و برای خلاصی از این وضعیت بنظر می‌رسد. واقعیت اما این است که در همین چند سال گذشته، در جائی مثل مصر، نه هزاران و دهها و صدها هزار نفر، بلکه ده‌ها میلیون نفر هم به خیابان آمدند اما انگار در دوران بدتری از دوران حسنی مبارک هستیم. در خود ایران هم در سال ٨٨ میلیون‌ها نفر در اعتراض به وضع موجود فقط در تهران به خیابان آمدند، که باز هم شاهد تغییر و تحولی در راستای حتی تغییر رژیم هم نبودیم چه رسد به تغییر وضعیت سیاسی - اقتصادی جامعه. خاورمیانه و شمال آفریقا یک پارچه آتش و خون و اعتراض بود، اما وضعیت به نظر حتی بدتر از سال‌های قبل از شروع اعتراضات "بهار عربی" می‌رسد.
در همین چند سالی که درباره‌اش حرف می‌زنیم، اروپا و آمریکا هم شاهد اعتراضات عظیمی بودند که برای چند ماهی به نظر می‌آمد که تغییر در تیررس است. منتها انگار یک عنصر تعیین کننده‌ای غایب است که در غیاب آن همه چیز - در ظاهر هم که باشد - به حالت اولیه و حتی بدتر از آن هم برگشته است. آن عنصر غایب را باید پیدا کرد و درباره‌اش حرف زد.

کارگران چه می‌کنند؟
هر کمونیست جدی‌ای را که در نظر بگیرید، نقطه عظیمتش کارگر و طبقه کارگر است. البته که منظور آن "کمونیست جدی" نمی‌تواند از "کارگر" آن موجود فقیر و دست و پا چلفتی‌ای باشد که مد نظر بعضی از چپها است که باید به دادش رسید و از گرسنگی نجاتش داد.
این واقعیتی را که کارگر در جامعه سرمایه‌داری با فقر و نداری و بی‌احترامی و غیره و غیره دست و پنجه نرم می‌کند کسی انکار نمی‌کند. منتها کارگری که باید دنیا را همراه خودش آزاد کند نمی‌تواند خود را اسیر ابدی یک چنین وضعیتی بداند، حتی اگر بر این بی احترامی شدن به خودش واقف باشد. برای کارگر البته که مبارزه باید برای از بین بردن این شرایط شروع شود و با سلاح لازم و رهبری و هدایت به جا، به خلاصی جامعه از این وضعیت برسد. در نتیجه بحث ما فعلا بر سر وضعیت معیشتی کارگران و مبارزه برای رفرم‌های لازم در چهارچوب جامعه سرمایه‌داری نیست. بحث ما درباره کارگری است که قدرت تغییر، نه حتی تغییر در شرایط معیشتی بلافاصله‌اش در تار و پود جامعه سرمایه داری، بلکه تغییر دنیا را دارد.
مارکس در اولین جمله "سرمایه" می گوید: "ثروت جوامعی که شیوه تولید کاپیتالیستی در آنها حکمفرماست خود را بصورت "کوهی از کالا" نشان می‌دهد." این ثروت و آن "کوهی از کالا" حاصل چیزی جز کار کارگر بر روی مواد خامی از طبیعت نیست. بخشی از این ثروت در جامعه چماق تحمیق و سرکوب نه تنها کارگر، بلکه کل جامعه می‌شود. اگر کارگر بتواند این قدرت خود را دریابد، داریم درباره همان پدیده‌ای حرف می‌زنیم که ما بعنوان ناجی بشریت از آن نام می‌بریم؛ و گرنه کارگر سیاهی لشگر دانلد ترامپ می‌شود که جامعه شناسان بورژوائی آمریکا می‌گویند بخش قریب به اتفاق طرفداران ترامپ از کارگران یقه آبی اروپائی الاصل آمریکا هستند که نگران امنیت شغلی خود شده‌اند.
در بخش دیگری از جواب به سئوال "کارگران مشغول چه کاری هستند؟" می شود نشان داد که در بخش اعظم، قریب به اتفاق موارد، کارگران مشغول چانه زدن بر سر امنیت شغلی خودشان و اعتراض به پرداخت نشدن دستمزدهای خود هستند. آنجائی که نهادهائی وجود دارند که "نمایندگی" کارگران به آنها سپرده شده، سیاهی لشگر اتحادیه‌هائی شده‌اند که هر از چندگاهی شورش‌هائی از جانب همین کارگران بر علیه آن اتحادیه‌ها را شاهد هستیم. می‌توان دهها نمونه از شورش کارگران را بر علیه اتحادیه‌های کارگری موجود در چین و روسیه و آمریکا شاهد آورد.
بنابر این کارگر را، مثل هر انسان دیگری، اگر بحال خودش رها کنی، آرزوی روزهای بهتری را خواهد کرد و این آرزو را اینجا و آنجا هم ابراز خواهد کرد. این اما برای تغییر نه کافی است و نه کسی آن را جدی می‌گیرید.

تشکل کارگری
یک رکن اصلی رهائی کارگر از وضعیت موجود، ایجاد تشکل کارگری است. اما تشکل کارگری، حتی دمکراتیک و آزادترین نوع آن هم بخودی خود هیچگونه معجزه‌ای نمی‌کند. واضح است که هر چه کارگران بیشتری در هر سطحی متشکل باشند، وضع‌شان بهتر است. درصد کارگران بیشتری از سوئد و فنلاند نسبت به کارگران آمریکا در اتحادیه‌های خود متشکل هستند و شواهد نشان می‌دهد که شرایط کاری بهتری از کارگران و کل جامعه آمریکا دارند. همچنین با همان ١٠ – ١٢ درصدی از کارگران که در آمریکا متشکل هستند، موقعیتشان بسیار بهتر از کارگران در ایران است که تلاششان برای متشکل شدن با سرکوب روبرو می‌شود. با این همه کارگران در کشورهای اسکاندیناوئی هم همچنان دارند استثمار می‌شوند. از این گذشته در همان فنلاند و سوئدی هم که بخش زیادی از کارگران در اتحادیه‌های خود متشکل هستند، هیچگونه کنترلی بر آنچه که خود تولید می‌کنند ندارند. بحث ما در این نوشته درباره این است که باید کار بیشتری کرد که بر این استثمار نقطه پایانی بگذاریم و تشکل چه نقشی در آن می‌تواند داشته باشد.
تشکل ظرفی است که انسان‌های متشکل در آن طرح‌هائی را از طریق آن به جلو می برند. این انسان‌ها و بخصوص رهبران و هدایت کنندگان این تشکل‌ها چه طرح‌هائی در نظر دارند، مهمترین فاکتوری است که در رابطه با تشکل کارگری باید به آن اشاره کرد. رهبران کمونیستی که رهبری تشکل‌ها را در دست دارند، نمی‌توانند کسانی باشند که تشکل را فقط برای متشکل کردن کارگران برای رهائی از سیستم سرمایه‌داری می‌خواهند. کسی یک چنین فردی را به رهبری و نمایندگی نمی‌پذیرد. اینها رهبرانی هستند که در هر گام از مبارزه کارگران حاضر بوده و در صف اول مبارزه بوده‌اند.
اگر تاریخ تشکل کارگری تا قبل دو سه دهه گذشته را بخاطر بحثمان برای لحظه‌ای کنار بگذاریم، آنچه که امروز به نام تشکل و نهادهای کارگری شناخته شده‌اند، حقیقتا به درد مبارزه کارگر برای رهائی نمی‌خورند. به دلائلی – که یکی از آنها می‌تواند وجود قوانینی باشد که متشکل شدن آزادانه کارگران را بی نهایت سخت می‌کند – کارگران هنوز نتوانسته‌اند از موانع متشکل شدن عبور کنند. یکی از این دلائل مثلا در جاهائی مثل چین، روسیه و آمریکا فشاری است که فعالین کارگری برای متشکل کردن کارگران از جانب نهادهای موجود قانونی کارگران بر خود احساس می‌کنند. آنچه که به نام اتحادیه‌های کارگری در چین و روسیه شناخته شده‌اند، نهادهایی هستند که با اکراه می‌شود گفت یک درجه از مترسکهای "خانه کارگر" بهتر هستند؛ و کارگران می‌دانند که برای متشکل شدن اول باید از روی جنازه این مترسکها بگذرند. امروزه این حال روز همه کارگران در همه جاست!

فعال کارگری
فعال کارگری، به نظر من، مهمترین فاکتور در جنبش و اعتراض کارگری است. منظورم از فعال کارگری کسی است که در کف کارخانه اعتراض سازمان می‌دهد و کارگران را بخاطر مسائلی که با آن روبرو هستند، در برابر کارفرما متحد می‌کنند. فعال کارگری می‌تواند در بیرون از محیط کار هم کارگران را به طرق مختلفی سازمان بدهد که در ایران نمونه‌های زیادی را می توان نشان داد.(*) جنبش‌ها علی‌العموم توسط فعالین سیاسی در جامعه مطرح‌اند. جنبش سوسیالیستی توسط فعالین کارگری این گرایش در جنبش کارگری فرموله می‌شود. امروز اگر افق سوسیالیسم در جنبش کارگری بسیاری از کشورها ضعیف است، بخاطر بی‌افق بودن فعالین کارگری سوسیالیستی است که خودشان بر سر اینکه سوسیالیمسشان چه می‌تواند برای کارگر و جامعه بکند، ساق نیستند. فعالین کارگری‌ای که واقعا در جنبش کارگری دخیلند و مشغله شان آزادی کارگران و کل جامعه از موقعیت اسفبار کنونی است، می‌توانند با هم بر سر مسائل واقعی اختلاف نظر داشته باشند؛ اما در نهایت بر سر مسائل فرقه‌ای که کمکی به متحد و متشکل شدن کارگران نمی‌کنند، وقتشان را تلف نمی‌کنند. این آن پدیده‌ای است که ما از آن بعنوان "فعال کارگری" یاد می‌کنیم که یک فاکتور بسیار مهم در پیشروی و افت و خیزهای جنبش کارگری هستند.
گفتم که فعال کارگری مهمترین فاکتور در جنبش کارگری است، چرا که هدایت کارگران برای اعتراض، برای متشکل شدن، برای تحزب، برای پیشروی و حتی برای عقب نشینی هم به وجود چنین رهبرانی بستگی دارد.

محافل کارگری
محافل کارگری یکی دیگر از فاکتورهای مهم در جنبش کارگری هستند که بدون وجود آنها اعتراضات کارگری به ندرت اتفاق می‌افتند. همه کارخانجات و یا دیگر محیطهای بزرگ کارگری دارای چنین محافلی هستند. محافلی متشکل از رهبران و فعالین کارگری که بعضا از چشم مدیریت و دولتها مخفی می‌مانند. این محافل معمولا در سازمان دادن کارگران یک مرکز و به پیروزی رساندن اعتراضات کارگری بسیار موفق و مٶثر هستند. اما به ندرت اتفاق می‌افتد که با هم در ارتباط باشند و به همین دلیل اعتراضات کارگری‌ای که در مراکز مختلف کارگری و گاها تقریبا همزمان هم با هم اتفاق می‌افتند، جدا از هم و حتی بدون اطلاع از همدیگر اتفاق می‌افتند.
کیم مودی درباره این محافل در جنبش کارگری دهه ٦٠ و ٧٠ قرن گذشته در جنبش کارگری آمریکا و در درون اتحادیه‌های کارگری می‌گوید که تقریبا هر محیط کاری یکی از این محافل کارگری رادیکال داشت که در مخالفت با رفرمیسم رهبران اتحادیه‌ها و فدراسیون کار آمریکا شکل گرفته بودند، اما با هم ارتباطی نداشتند. می گوید وجود همین محافل و ایده اصلاح اتحادیه ها بود که به شکل گیری لیبر نتس (Labor Notes) در سال ١٩٧٩ انجامید.
در خود ایران هم، هم در دوره سیاه پهلوی‌ها و هم در دوره سیاه‌تر جمهوری اسلامی شاهد وجود محافل کارگری بوده‌ایم که، مثلا آلبرت سهرابیان در کتاب خاطرات خود از آنها در کارگاه‌ها و کارخانه‌ها اسم می‌برد که در مختنق‌ترین دوره‌ها هم اعتراضات کارگری را سازمان می‌دادند.

حزب طبقه کارگر
فاکتور اصلی‌ای که می‌خواهم در این بخش از نوشته بر روی آن تأکید کنم حزب طبقه کارگر است. فاکتوری که با اینکه بخش زیادی از فعالین کارگری و فعالین و آکتیویستهای جنبش‌های اجتماعی به آن توجه و سمپاتی دارند، اما توسط بخش مهم دیگری از این فعالین با بی‌اعتنائی روبرو می‌شود. تقریبا همه فعالین چپ و کمونیست بر نقش مهم اعتراض کارگر، فعال کارگری، محافل کارگری و تشکل‌های کارگری متفق القولند. اما وقتی که به تحزب کارگری برمی گردد، بخصوص بعد از فروپاشی دیوار برلین، بعضا دیده شده که از "مستقل" بودن و حزبی نبودن با افتخار یاد شده است. بالاتر گفتم که ما یک نمونه موفق داریم که در آن کارگران انقلاب کردند و قدرت دولتی را از دست سرمایه‌داری در آوردند. آن هم نمونه روسیه ١٩١٧ بود. می شود به این اشاره کرد که چه بر سر آن انقلاب آمد و چرا چنین شد. اما این نوشته قصد ندارد وارد این بحث بشود. آنچه که مد نظر من است این است که در آن واقعه تاریخی یک عنصری که تقریبا در همه جاهای دیگر غائب بود، حزب بلشویک با رهبران تیزبینی بود که توانست قدرت را از دست سرمایه داری خارج کند و قدرت دولتی را به دست بگیرد. در نتیجه، و به نظر من، هر کسی با هر درجه دوری و نزدیکی به لنین و به حزب بلشویک، و با هر درجه انتقاد از اتفاقات بعد از انقلاب اکتبر و هر درجه‌ای که به سرانجام انقلاب روسیه مشکل و ایرادی هم داشته باشد، نمی‌تواند پدیده حزب را کنار بگذارد. و بسیاری از کسانی هم که امروز به این پدیده بی اعتنا هستند، آن را از محاسبات خود بطور کلی کنار نگذاشته اند، اما برای تشکیل و وجود آن شرایطی را قائل هستند که عملا باوری به آن ندارند. این بحثی است که باید جای دیگری به پیش برد.اما تا جائی که به بحث امروز ما برمی گردد، باید بر فاکتور رو آوری فعالین کارگری و نقش حزب در مبارزات کارگران تأکید کرد.
کارگران همه جا در تلاشند که متشکل شوند. موانع جلوی پای آنها همیشه سرکوب عریان نبوده. یکی از این موانع وجود نهادهائی است که قانونا نمایندگی کارگران به آنها سپرده شده است. مشکلی که این نهادها برای کارگران به وجود می‌آورند فراتر از متشکل شدن صرف در تشکل‌های آزاد خودشان است. گاها به عرصه تئوری و ایدئولوژی هم لبریز می‌شود. همه این نهادها وابسته به احزابی دولتی هستند که در چشم کارگران معترض و بعضی از فعالین کارگری هم، مشکل را رابطه حزب و تشکل کارگری می‌کند. کارگران که در چین بر علیه دولت مبارزه می کنند، اولین سدی که باید از آن بگذرند، تقریبا همیشه اتحادیه‌های کارگری دولتی است که شاخک کارگری حزب کمونیست چین است. در روسیه که می‌خواهند بر علیه کارفرما مبارزه کنند، با اتحادیه‌هایی روبرو می‌شوند که حمایت قانونی دولت را با خود دارند و در زمان شوروی، ادامه حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی در میان کارگران بودند که کارگران از آن نفرت داشتند. در آمریکا رهبران اتحادیه‌های کارگری فعالین حزب دمکرات هستند. در انگلیس فعالین حزب لیبر هستند. در یونان، اتحادیه‌های کارگری طرفدار حزب کمونیست یونان، مخالفین سرسخت کارگرانی بوده‌اند که محیط کار را به کنترل خود در آورده‌اند.
هر آدم منطقی باید بپرسد که چرا اینگونه شده است؟ چرا یک تشکل کارگری که قرار بود از منافع کارگران دفاع کند، از سر منافع حزبی، سر از دفاع از سیاستهای ضدکارگری در آورده است!؟ بسیاری از فعالین کارگری حساب حزب طبقه کارگر را از حزب دمکرات و حزب لیبر و یا حزب کمونیست فدراسیون روسیه و حزب کمونیست چین جدا می‌کنند. اما در بین فعالین کارگری آنارشیست، که انصافا فعالانه هم برای متشکل شدن کارگران تلاش می‌کنند، یک رکن اصلی فعالیت آنها دور کردن کارگران از حزب، و نه تنها از احزاب بورژوائی، بلکه از تحزب بطور کلی است. تمام شکستهای تا به امروز کارگران را به حساب احزاب می‌گذارند (بدون اینکه خود جواب بدهند چرا علیرغم فعالیت ضدتحزب آنها کارگران هنوز اسیر این سیستم اند)! موج تحزب گریزی بدنبال فروپاشی دیوار برلین در بین اعضا و فعالین احزاب چپ بر این معضل افزوده است.
دو موضوع دیگر را که به این بخش از نوشته مربوط هستند و در جواب بخش‌های دیگر همین نوشته هستند را باید مد نظر گرفت. اول اینکه کمونیستها پیشقراولان دخالت مستقیم کارگران در تشکل‌های خود بوده اند و درست از این سر هم ما هوادار شورا و مجامع عمومی کارگری هستیم که فونکسیونش بر رأی مستقیم کارگران است. اجازه بدهید برای توضیح این موضوع به یک مثال مفرط اشاره کنم. در رفراندوم "خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا" رأی آری و یا نه! مراجعه دمکراتیک به رأی مستقیم توده‌ها بود. توده‌ها، چه در یک مجمع عمومی و یا شورای ٥٠٠ نفره و چه در کشوری مثل بریتانیای چند ده میلیونی می‌توانند بنابه فاکتورهای متفاوتی رأی موافق و یا مخالف به یک مسئله بدهند. کارگران آن مجمع عمومی همانقدر تحت تأثیر فضای جامعه و رسانه‌های مدیریت و دولت مدیران هستند که کل جامعه بریتانیا. به همان اندازه می‌توانند به پایان اعتصاب، بدون دستآورد قابل توجهی رأی بدهند که جامعه بریتانیا به خروج این کشور از اتحادیه اروپا. رأی کارگران در تشکل کارگری همانقدر می‌تواند تحت تأثیر فعالین حزب لیبر باشد که رأی توده‌های لندن تحت تأثیر شهردار سابق آن و یا تحت تأثیر تبلیغات حزب "بریتانیای مستقل". حزب طبقه کارگر باید تلاش کند که در کنار جلب کردن توجه هر چه بیشتر توده های کارگری، تلاشی چندین برابر بکند که فعالین و رهبران کارگری را با خود همراه کند. همراه شدن فعالین کارگری با حزب طبقه کارگر، یعنی همراه شدن محافل کارگری با آن حزب.
اما مسئله برخورد یک حزب کمونیست جدی طبقه کارگر با فعالین و محافل کارگری بسیار مهم است. فعالین کارگری در محافل کارگری مأموران حزب کمونیست در آن محافل نیستند؛ بلکه رهبرانی هستند که تلاش می‌کنند کارگران را برای رفاه امروز و برای رهائی از سیستم سرمایه‌داری، که هدف حزب طبقه کارگر است سازمان بدهند و به قدرتگیری این حزب کمک کنند و از طرف دیگر هم از قدرت این حزب برای به پیروزی رساندن مبارزات کارگران کمک بگیرند. این فعالین کارگری اعضا و رهبران حزب طبقه کارگر هم هستند؛ همچنانکه رهبران اتحادیه‌های کارگری در سوئد از رهبران حزب سوسیال دمکرات هم هستند. این فعالین اینجا و آنجا با این و یا آن سیاست حزب می‌توانند مخالف باشند و برای تغییر آن بحث کنند و نظر کل حزب را به مخالفت خود و اصلاح آن سیاست جلب بکنند.

فعال کارگری امروز و تحزب طبقه کارگر
این بحث ناقص خواهد بود اگر به موقعیت امروز دنیا و اهمیت فوری تحزب طبقه کارگر اشاره نکنیم. در سی چهل سال گذشته دنیا هیچوقت به اندازه پنج شش سال گذشته ناامن نبوده؛ علیرغم اینکه در همین مدت انقلابات و اعترضات مهمی را شاهد بودیم. علیرغم اینکه قدرت کارگر باعث سرنگونی حسنی مبارک و بن علی شد، اما یأس و ناامیدی در ادامه آمد، نه امید به تغییر! علیرغم اینکه قدرت کارگر باعث امیدهای زیادی در یونان شد، اما ناامیدی بر نتیجه اش غلبه کرد! هیچ وقت به اندازه این مدت کارگر در جنگ بین تروریستهای اسلامی و دولتی احساس بی قدرتی نکرده. هیچ روزی نیست که وحوش اسلامی را جائی ندیده باشیم با دست و دلبازی زندگی و امنیت جامعه را تهدید نکرده باشند. نمونه ترکیه شاید بارزترین آن باشد. جامعه‌ای که کارگر قدرت دارد. فعالین و محافل کارگری قدرتمندی را می‌شود نشان داد. دیسک، یک کنفدراسیون مهم و رادیکال کارگری است که رد پایش را در بسیاری از اعتراضات کارگری می‌شود دید. اما در کودتا و ضدکودتای ١٥ ژوئیه ٢٠١٦ این وحوش اسلامی اردوغان و طرفدران فتح الله گولن بودند که به جان جامعه افتادند. ترکیه در این چند سال گذشته صحنه کشمکش بین نیروهای سیاه اردوغان، پ ک ک، داعش و گولن بوده است. هیچ رد پائی از کارگر و سیاست کارگری در این کشور دیده نمی‌شود. واقعا چند درصد از جامعه ترکیه از این وضعیت به تنگ آمده است!؟ اگر یک حزب کمونیستی وجود داشت که خودش را بخشی از این نیروها و سیاست این نیروها به حساب نمی‌آورد، آیا نمی‌توانست در محلاتی از استانبول و ترکیه باریگادهای سرخ سازمان بدهد و با این وضعیت مقابله کند؟ چه کسی گفته است که جامعه ترکیه بین سه حزب اردوغان، گولن و پ ک ک تقسیم شده؟ در کدام آیه کدام کتاب آسمانی آمده است که مصر صحنه جنگ و جدال بین طرفداران حسنی مبارک (السیسی) و اخوان المسلمین باشد؟ واضح است که در مصر یک پای جنگ کارگران بودند، اما این واقعا یک نمونه بسیار گویای استدلال این بحث است که کارگری که حزب نداشته باشد دستش به هیچی بند نیست. فعال کارگری که حزب کمونیست را ابزار مبارزه خود نداند، در بهترین حالتش مثل ابوعطا وزیر کابینه السیسی خواهد شد.
یک واقعیت تلخ دیگر این است که فعالین کارگری زیادی از سر استیصال به انتخاب بین بد و بدتر روی می‌آورند. اما این دور باطلی بیش نیست که آزادی واقعی را فقط به تأخیر می‌اندازد. باید از این دور باطل عبور کرد.

توضیح
=====

(*) دو مورد از "فعال کارگری" را باید از بحثمان جدا کنیم. اول اینکه کسانی درباره مسائل کارگری حرف می‌زنند و ما بعضا به ناحق به آنها "فعال کارگری" می‌گوئیم. دوم کسانی هستند که چون در ایران زندگی می‌کنند و یا تازه از ایران به خارج پناهنده شده‌اند، به ناحق پز "فعال کارگری" برای سازمان و احزاب چپ می‌گیرند. ردپائی از این دو طیف را نمی‌شود در مبارزات و اعتراضات کارگری دید. پدیده "فعال کارگری" بعد از تشکیل حزب کمویست ایران و بخصوص تشکیل حزب کمونیست کارگری زیر نورافکن قرار گرفت و جایگاه او در جنبش و اعتراض کارگری نشان داده شد. این موضوع باعث این شد که افرادی به ناحق به خود لقب "فعال کارگری" بدهند. "فعال کارگری" بخودی خود هیچگونه مزیتی ندارد که من اینجا از آن دفاع کنم. اما اشاره صرف به این موضوع به نظر لازم آمد.

۱۳۹۵ تیر ۳۰, چهارشنبه

شکست در ترکیه

کشمکش‌های چند روز گذشته حول و حوش کودتای بخشی از ارتش ترکیه بر علیه دم و دستگاه اردوغان و به خیابان ریختن هواداران وی برای شکست این اقدام مهمترین خبر سیاسی این روزهاست. اردوغان از جمله آن رٶسای لاتی است که رسما اعلام می‌کند برای هیچ اعتراض و هیچ نظری کوچکترین اهمیتی قائل نیست. ترکیه در چند سال گذشته، که خاورمیانه و شمال آفریقا مرکز مهمترین تحولات سیاسی بوده‌اند، در مرکز این تحولات و در کنار دست سیاه‌ترین و آدمکش‌ترین نیروها قرار گرفته است. برای هر فعال سیاسی چپی که یک صدم از توجه‌اش را به اوضاع سیاسی ترکیه و منطقه اختصاص داده، خبری مثل سرنگونی اردوغان لات و دیگر قلدرهای مثل او در نگاه اول خوشحال کننده می‌تواند باشد. نمی‌دانم که باید چقدر مرتجع بود که طرفدار اردوغان بود!
این اما بدون شک جنگ و دعوای داخلی هیأت حاکمه ترکیه است که در چند سال گذشته در کنار به تباهی کشیدن زندگی مردم، چه در خود ترکیه و چه در جاهایی مثل سوریه و عراق، قلب ناپاک یکدیگر را نیز دائم نشانه گرفته‌اند. این مشکل ما نیست. ما با پاچه یکدیگر گرفتن این جانیان خوشحال هم هستیم. اما این خوشحالی راستش امنیتی برای ما به ارمغان نخواهد آورد. قرص نانی بر سر سفره ماها نمی‌افزاید. ما نمی‌توانیم برای پیروزی یکی از این جانیان بر جانی دیگری جشن و شادی به پا کنیم و خود را بی وظیفه کنیم. این دور باطلی است که هر لحظه اش قربانیان بیشتری از ما می گیرد. اگر قرار است برای لحظه‌ای هم که شده از جنگ و دعوای بین نیروهای دشمن خوشحال شویم، باید آن را به حساب اینکه این جنگ و دعواها بر نیروی ما خواهد افزود، بگذاریم. اگر طرحی نداشته باشیم؛ اگر تشکل و حزبی نداشته باشیم که از این فرصت استفاده کند، بحران‌های اینچنینی مصائب جامعه را تشدید می‌کنند.
سئوال به طور ساده این است که آن نیروئی که قرار است جامعه را از این تباهی نجات بدهد، کجاست؟ فعالین جنبش کارگری کجایند؟ آن فعالینی که یکی دو سال پیش جلوی قدرقدرتی اردوغان در استانبول ایستادند و طرح پارک گزی ایشان را ناکام گذاشتند، کجایند؟ ترکیه نباید جولانگاه اردوغان، پ ک ک و فتح الله گولن باشد. آن نیروئی که اول ماه مه‌های صدها هزار نفره در خیابانهای استانبول سازمان می‌دهد و چشم جهان را برای لحظاتی به این کشور خیره می‌کند باید برای کارهای بزرگتری پا جلو بگذارد. این شدنی است.

۱۷ ژوئیه ۲۰۱۷

۱۳۹۵ تیر ۱۲, شنبه

تشکل‌های کارگری آلترناتیو در غرب

نقدی درباره "اتحادیه‌های جنبش اجتماعی"

یک بحث مشترک بین فعالین چپ کارگری در ایران و در غرب، یافتن راه حلی برای معضل بی‌تشکلی کارگران است. اگر در ایران مبارزه کارگران با جمهوری اسلامی بر سر سرکوب تلاش برای تشکلیابی کارگران است، بحث در غرب بر سر بحران اتحادیه‌های کارگری است و اینکه چگونه می‌شود با وجود اتحادیه‌های کارگری سنتی، - که در مبارزه این دوره جنبش کارگری بی‌خاصیت شده‌اند – کارگران را متشکل کرد. کشمکشی که بین فعالین چپ جنبش کارگری آنجا در جریان است، در دو موضع‌گیری بیان می‌شود؛ ۱) اتحادیه‌های کارگری سنتی را اصلاح کنند؛ ۲) اتحادیه‌های کارگری سنتی ظرف مناسبی برای سازماندهی کارگران نیستند.
یکی از آلترناتیوهای کسانی که اتحادیه‌های کارگری سنتی را ظرف کامل و در نتیجه مناسبی برای پیشروی جنبش کارگری نمی‌دانند و در عین حال آلترناتیو متفاوت و مجزائی که گرایش متفاوتی از اتحادیه‌های سنتی را نمایندگی کند هم ارائه نمی‌دهند، "اتحادیه‌های جنبش اجتماعی" است. در یکی دو دهه اخیر نوشته‌های زیادی درباره این "مدل" و "طرح" از اتحادیه‌های کارگری منتشر شده‌اند. بقول Stephanie Ross که تحقیقات زیادی حول این مقوله انجام داده، یکی از معضلاتی که درباره "اتحادیه‌های جنبش اجتماعی" اغتشاش ایجاد کرده است، نبود یک تعریف واحد از این نظریه و مقوله است. بخش زیادی از کسانی که درباره "اتحادیه‌های جنبش اجتماعی" که بعضا با عناوین دیگری هم، مثل "اتحادیه‌گرائی عدالت اجتماعی" معرفی می‌شوند، تلاش می‌کنند اتحادیه‌های موجود و سنتی را از آنچه که "بیزنیس یونیونیسم" خوانده می‌شود، به "سوشیال یونیونیسم" تغییر بدهند(۱). استفانی راس در یکی از نوشته‌هایش(۲) برای نمونه به ساختار و فعالیت چند تا از اتحادیه‌های کارگری کانادا، از جمله "اتحادیه خدمات عمومی کانادا" اشاره می‌کند که به طرف "اتحادیه جنبش اجتماعی" تمایل دارند. کسان دیگری هم، از جمله فعالین کارگری در آمریکا به نمونه "اتحادیه معلمان شیکاگو" و مبارزات چند سال گذشته معلمان آن ایالت اشاره می‌کنند که نمونه زنده دیگری از "اتحادیه جنبش اجتماعی" در غرب است(۳).
نمونه‌های دیگری از نوع تشکلیابی متفاوت کارگران در غرب و علیرغم وجود اتحادیه‌های کارگری وجود دارند، که در چند کتاب با ارزش مورد بحث قرار گرفته‌اند(۴). فعالین این تشکلها وجود خود اتحادیه‌های کارگری سنتی را جزئی از صورت مسئله بی حقوقی کارگران تعریف می کنند.
بحث امروز این مطلب اما پرداختن به تشکل‌های آلترناتیو نهادهای موجود و سنتی کارگران در غرب نیست. بطور اختصار به جایگاه "اتحادیه‌های جنبش اجتماعی" در ایران می پردازم.

بحث "اتحادیه‌های جنبش اجتماعی" بی ربط به جنبش کارگری ایران
اخیرا به مطلبی از حشمت محسنی در سایت "سازمان راه کارگر (کمیته مرکزی)" تحت عنوان "اتحادیه‌های جنبش اجتماعی پاسخی مناسب به ضرورت سازمان‌یابی کارگران" برخورد کردم که بر این نظر است: "شکل مناسب سازمان‌یابی جنبش کارگری در شرایط ویژه‌ی کشور ما" "اتحادیه جنبش اجتماعی" است. می‌گوید: طرح‌های ارائه شده برای سازمان‌یابی کارگران: ۱) سندیکای قانونی با نگاه معطوف به بالا، ۲) سندیکای قانونی با نگاه معطوف به پائین، و ۳) اتحادیه جنبش اجتماعی هستند. هر کسی که تحرکات بین فعالین کارگری و همچنین اعتراضات کارگران برای متشکل شدن در ایران را، در طول دوران حکومت اسلامی دنبال کرده باشد، می‌داند که ارزیابی و ادعای حشمت محسنی واقعی نیست! مقولات سیاسی، معنای زمینی و عملی دارند. فلسفی نیستند که در اذهان باشند. حشمت محسنی نمی‌تواند حتی یک نمونه از تلاش فعالین کارگری را نشان مخاطبش بدهد که در حوزه "اتحادیه‌های جنبش اجتماعی" می‌گنجد. اینکه خود نویسنده موضوعی را در نظر دارد و درباره‌اش مطالعه و تحقیق کرده است، با اینکه واقعا یک چنین چیزی در ایران در جریان است، دو موضوع متفاوتی هستند. اتفاقا "طرح‌های ارائه شده برای سازمان‌یابی کارگران" در ایران ۱) اتحادیه و ۲) شورا (مجامع عمومی) هستند. صدها مطلب و بحث و جدل در این باره نوشته شده‌اند. حتی "سازمان راه کارگر (کمیته مرکزی)" که نوشته حشمت محسنی در سایت آن درج شده است، از بحث سازمان‌یابی اتحادیه‌ای عبور کرده و از مجامع عمومی بعنوان مطلوبترین شکل سازمان یابی کارگران حرف زده است.
بهررو درباره ادعای حشمت محسنی و بحث شورا و سندیکا می‌شود ده‌ها صفحه نوشت؛ که هدف این یادداشت نیست. بحثی که این یادداشت در نظر دارد، یک نگاه کلی به این نهادها است.
بالاتر اشاره کردم که بحث در بین فعالین کارگری در غرب که به "اتحادیه‌های جنبش اجتماعی" روی آورده‌اند، بی خاصیت شدن اتحادیه‌های کارگری سنتی است. تلاش اصلی آنها هم اصلاح و دمکراتیک کردن همین اتحادیه‌های کارگری موجود است. یادآوری می‌کنند که اتحادیه‌های کارگری امروز "اکونومیست" شده‌اند، که در اوان تشکیل و تکوین‌شان نبودند. یادآوری می‌کنند که اتحادیه‌های کارگری امروز "رشته"ای (فعال در رشته خاصی از تولید) شده‌اند که باید "غیر رشته"ای و همه گیر باشند. یادآوری می‌کنند که اتحادیه‌های کارگری فقط درگیر مسائل محیط کار نبودند، بلکه درگیر همه معضلات جامعه بودند. یادآوری می‌کنند که اتحادیه‌های کارگری نهادهای دمکراتیکی بودند که اعضا و بدنه آنها در سوخت و ساز آن دخالت داشتند. امروزه اتحادیه‌های کارگری نهادهای بورکراتیک شده‌اند و اعضا و بدنه آنها هیچگونه دخالتی در تصمیم‌گیریها ندارند. حشمت محسنی از چند نظریه‌پرداز تئوریزه کننده "اتحادیه‌های جنبش اجتماعی"، از جمله کیم مودی" اسم می‌برد که اتفاقا بحث آنها هم و بحث کل نهادهای مثل "لیبر نتس" (Labor Notes) (که کیم مودی از بنیانگذاران اولیه و اصلی آن بود) و "مسیر جدید" (New Direction) بازگشت به سنت دمکراتیک و بعضا مبارزاتی گذشته است. یعنی بحث بر سر اینکه با تشکل‌ها و نهادهای موجود کارگری چگونه برخورد بشود و چگونه آنها را در سرنوشت مبارزاتی کارگران دخالت داد. در ایران مورد نظر ما، بحث تشکل کارگری هنوز روی میز است. هنوز داریم برای خود تشکل مبارزه می کنیم.

آلترناتیوهای موجود و تحزب کارگران
در غرب، چه آن کسانی که بحث "اتحادیه‌های جنبش اجتماعی" را مطرح می‌کنند و چه آنهایی که نمونه Cobas در ایتالیا و آلمان و غیره را مطرح می‌کنند، بحثشان عدم کارائی احزاب سوسیال دمکرات و اروکمونیست پارلمانی است که سنتا پارتنرهای تشکل‌های کارگری بوده‌اند. بحث آنها این است که از حزب دمکرات آمریکا، از حزب لیبر انگلیس و از احزاب سوسیالیست و اروکمونیست ایتالیا و فرانسه و یونان و غیره چیزی به کارگران نمی‌ماسد و اتحادیه‌های کارگری موجود با "بوروکراسی" حاکم بر آنها پارتنرهای احزابی شده‌اند که خود باید موضوع مستقیم مبارزه کارگران باشند. تعدادی از فعالین کارگری تشکل‌های آلترناتیو نهادهای رسمی کارگری در غرب نقشی برای احزاب سیاسی در مبارزات کارگران قائل نیستند. این مسئله مهم است که بین این تشکل‌ها و فعالین مزبور تفکیک قائل شویم. این تشکل‌ها احزاب کارگری نیستند. تشکل‌های مورد بحث ظرفهائی برای مبارزه کارگران هستند که اتحادیه های کارگری سنتی را ظرف مناسبی برای این کار نمی‌دانند و در قریب به اتفاق موارد، اتحادیه‌های کارگری بی‌توجه به مطالباتشان بوده و فعالیتی از دل این مبارزات، شروع به سازماندهی کرده‌اند. اینکه فعالینی گاها بعنوان سخنگویان و تئوریزه کنندگان این تشکل‌ها در مخالفت با تحزب سیاسی کارگران علی العموم حرف می زنند، نباید به حساب خود این تشکل‌ها گذاشت.
در اواخر دهه ۶۰ قرن گذشته و حول و حوش جنبش "پائیز داغ" در ایتالیا و حکومت ائتلافی که احزاب چپ هم بخشی از این ائتلاف بودند، جنبشی راه افتاد که در بیرون از اتحادیه‌های کارگری موجود و رایج در ایتالیا شروع به سازماندهی کارگران کرد. فعالین کارگری این جنبش که به Autonomism معروف است، شروع به ایجاد تشکل‌های کارگری کردند که به operaismo معروف است. این جنبش برای دوره‌ای فروکش کرد؛ اما امروزه جنبشی و نهادهائی که خود را ادامه آن نهادها و جنبش می‌دانند، به نام Cobas فعالیت می‌کنند که دارای اهمیت خاصی در مبارزات کارگران هستند. فرق operaismo با Cobas در این است که فعالین این آخری خود را مخالف تحزب کارگران می‌دانند؛ در حالیکه فعالین اولی (بعضا هواداران نظرات آنتونیو گرامشی) منشعبین و جداشدگان حزب کمونیست ایتالیا بودند که احزاب پارلمانی را جزئی از صورت مسئله می‌دانستند. هیچوقت تلاشی چشمگیر برای ایجاد حزب طبقه کارگر نکردند، اما این مهم را از نگاه دور نداشتند و خود را مخالف تحزب طبقه کارگر تعریف نکردند.
حزب برای طبقه کارگر، برای مبارزه کارگران و برای خلاصی جامعه، و برای کسی که سوراخ دعا را در مبارزه سیاسی گم نکرده است، از نان شب هم واجب تر است. کارگران در تسخیر قدرت سیاسی است که می توانند گامی عملی در مسیر خلاصی از وضعیت موجود بردارند. تسخیر قدرت سیاسی بدون داشتن یک حزب ابدا امکان پذیر نیست. داریو آزلینی (Dario Azzellini) که تحقیقات خوبی در باره نهادهای آلترناتیو کارگری در غرب کرده و خود نیز تمایل سیاسی به Cobas دارد، در مقدمه یکی از مجموعه‌هایی که در بخش توضیحات به آن اشاره کرده‌ام، می‌نویسد: "رسانه‌ها و کارشناسان معمولا دلیل شکست و ناکام ماندن کارخانه‌هایی که به کنترل کارگران در آمده‌اند را مسائل و مشکلات داخلی عنوان می‌کنند. ... اما دلیل اصلی تقریبا در تمامی مواردی که این پروژه کارگران با شکست مواجهه می‌شود، تهدید و یا سرکوب خشن است." او سپس راه حلی را برای پیروزی ارائه می‌دهد که سنتا بر دوش احزاب گذاشته می‌شد.
اتحادیه های کارگری در جاهایی که کارهای اجتماعی فراتر از درگیر شدن و پرداختن به مشغله و معضلات اعضای خود کرده‌اند و بخصوص در جاهایی که استفانی راس به آن اشاره کرده و آن را "اتحادیه‌های جنبش اجتماعی" معرفی کرده است، در اتحاد با جنبش‌های اعتراضی برحق دیگر مثل جنبش زنان، جنبش حقوق برابر مدنی، جنبش علیه بیکاری و غیره، پرداختن به مشغله‌های جامعه را یک رکن از فعالیتهای خود تعریف کرده‌اند. این اتحادیه‌ها یک وظیفه دیگری که برای خود تعریف کرده‌اند، تلاش برای به چپ چرخاندن احزاب سوسیال دمکرات بوده است. قریب به اتفاق فعالین این نوع از اتحادیه‌گرائی در آمریکا در این دوره که برنی ساندرز کاندید مقدماتی حزب دمکرات بود (که خود را سوسیالیست معرفی می کند)، فعال کمپین ایشان شده بودند. هر دو این موضعگیریهای سیاسی، چه مخالف تحزب کارگری باشی و چه فعال یک حزب بورژوائی باشی، به یک اندازه به منافع سیاسی و طبقاتی طبقه کارگر ضرر می‌رسانند. کنه بحث من این است که فعال کارگری‌ای که کارگران را در محیط کار و محیط زندگی‌اش سازمان می‌دهد، نباید از ایجاد حزب طبقه کارگر برای خلاصی از سیستم سرمایه داری غفلت کند.

تشکل‌های کارگری و فعالیتهای اجتماعی
به نظر من آن تشکل کارگری‌ای که در جامعه سرمایه‌داری خود را فقط نهادی برای مشغله‌های اعضای خود تعریف کرده است، حتی نمی‌تواند از منافع همانها هم دفاع کند. کارگر (عضو تشکل کارگری)، عضو جامعه هم هست. اگر قدرت تشکل پشت او باشد، نظرش درباره ساختن معابد مذهبی گوش شنوائی پیدا خواهد کرد. کارگر درباره عروج راسیسم و فاشیسم حرف دارد. زندگی دارد و در محلات کارگری معضلاتی دارد که شاید مستقیما به کارش و مطالبات سر کارش ربط نداشته باشد. اما می‌خواهد قدرت اتحاد او در تشکلش پشت او باشد. کارگر منافعی فراتر از چهاردیواری کارخانه دارد که با مطالبات جنبش زنان و جنبش علیه بیکاری و غیره ربط مستقیم دارد. اگر این مسائل، مسائل مربوط به کارگر عضو تشکل است، مسائل مربوط به تشکل او هم هستند! ما نه تنها در غرب، بلکه در خود ایران هم تشکل‌های کارگری را به تشویق به موضع گرفتن در قبال مسائل اجتماعی در بیانیه و قطعنامه هایشان می‌کنیم. بحث می کنیم و نشان می دهیم که این مسئله کارگر را قدرتمندتر می کند و در چشم جامعه رهبر آن جامعه می کند.
اما تشکل کارگری نمی‌تواند جایگاه حزب سیاسی کارگری را بگیرد. حزب سیاسی طبقه کارگر باید پیروزی‌های کارگران را قدرت و قانون جامعه بکند. حزب طبقه کارگر قدرت را از چنگ دشمنان کارگران در می‌آورد و به سیستم کارمزدی خاتمه می‌دهد. در این باره البته می‌شود و باید بیشتر نوشت.

در حاشیه
در این نوشته به حشمت محسنی هم اشاره شده بود؛ اما قصد این نوشته پرداختن به نظرات ایشان و یا حتی نظرات ایشان را در چهارچوب آلترناتیوهای نهادهای موجود رسمی کارگران قرار دادن، نیست. نظرات ایشان اشکالات سیاسی جدی دارند، که شاید کم ضررترین آنها این است که فکر می‌کند مسئله ایجاد تشکل و جدال برای ایجاد تشکل، رقابت با این و یا آن شخصیت سیاسی است. او حتی موضعگیری درباره نهادهای سنتی کارگری را، از کسی مثل تقی روزبه که هم سازمانی خودشان است، برنمی تابد؛ چه رسد به اینکه در موازی با این نهادها شروع به مبارزه و تلاش برای ایجاد "اتحادیه جنبش اجتماعی" و "اتحادیه‌گرائی عدالت اجتماعی" بکند.
======
توضیح:
(۱) برای نمونه به دو موردی که طی چند سال گذشته، نویسنده همین سطور آنها را ترجمه کرده است، مراجعه کنید: الف) "اتحادیه‌گرائی عدالت اجتماعی" از استیو سینگر، مندرج در "کارگر کمونیست" شماره ۴۰۹ و، ب) "بیزینس یونیونیسم و تقابل آن با دمكراسی محیط كار" از واندا پاز، مندرج در "کارگر کمونیست" شماره ۱۹۸.
(۲) به نوشته Varieties of Social Unionism مندرج در شماره ۱۱ نشریه Just Labour مراجعه کنید.
(۳) نوشته باارزش Earl Silbar تحت عنوان The limits of progressive unionism: the politics of the Chicago Teachers Union’s April 1, 2016 strike، مندرج در سایت http://platypus1917.org/ منبع خوبی برای مطالعه اعتصاب چند سال اخیر معلمان شیکاگو و نقش اتحادیه های کارگری است.
(۴) خواننده علاقمند در مورد این بحث می تواند به ۴ کتاب باارزش از Immanuel Ness و Dario Azzellini مراجعه کند: ۱) New Forms of Worker Organization، ۲) An Alternative Labour History، ۳) Ours to Master and to Own و ۴) The International Encyclopedia of Revolution and Protest: 1500 to the Present. کتابهای مذکور مجموعه‌هایی از مقالات با ارزشی درباره تجارب جنبش کارگری از کشورهای مختلف در مورد تشکل‌یابی کارگران هستند.

۲۶ ژوئن ۲۰۱۶