دیروز به همراه دو پسرم به دیدن یک
بازی هاکی روی یخ رفتیم. جشن و هدیه تعطیلات آخر سال بود. من از گذراندن وقت با
بچه ها در تماشای این مسابقات لذت می برم. اما زور و تحمیل بلند شدن "به
احترام سرود ملی"، یکی از دلائلی است که کمتر رغبت نشان می دهم به اینگونه
جاها بروم. چرا؟
در استودیوی هفت هشت ده هزار نفری،
با اضافه من، تقریبا دو و یا سه نفر دیگری نیز را که می شد دید، به احترام چیزی،
هنگام "سرود ملی" بلند نشدند. بچه ها دلشان می خواهد که من هم بلند شوم،
اما تصمیم گرفته ام که به احترام به آنها، به احترام به خودم و به احترام به
انسانیت و ارزشهای انسانی، برای احترام به آنچه که سرود ملی می گویند، بلند نشوم.
دو سه سال پیش نیز به همین مناسبت یادداشتی نوشتم که در پائین یادداشت حاضر، آن را
آورده ام.
ویکی پیدیا ترجمه فارسی سرود ملی
کانادا را چنین آورده است:
"ای کانادا!
خانه و سرزمین ما!
عشق راستین میهندوستی بر تمام
فرزندانت فرمان میراند.
با دلهایی پر از شوق، فرازیدنت را
مینگریم،
شمال راستین زمین، نیرومند و آزاد!
از دوردست و سرتاسر
ای کانادا، ما به پاس تو برمیخیزیم.
خداوند سرزمین ما را شکوهمند و
آزاد نگاه دارد!
ای کانادا، ما به پاس تو برمیخیزیم.
ای کانادا، ما به پاس تو برمیخیزیم."
موقعیت کاری من، من را در این
"خانه و سرزمین" خیلی جاها برده است و با چشمان حیرت زده خود دیده ام که
برای بسیاری از ما زندگی صرف کردن هم یک عمل شاق شده است. الحق "خانه و
سرزمین" کسانی است که قتل عام بومیان را سازمان دادند و کودکانشان را به زور
از والدین می گرفتند و به مدارس دور دست می بردند که "کانادائی" بار
بیایند. "خانه و سرزمین" آن بی خانمانانی نیست که در سرمای نفسگیر
کانادا سرپناهی ندارند. "سرزمین شکوهمند و آزاد" آن کسانی نیست که هر
روز با راسیسم سیستماتیک دست و پنجه نرم می کنند. "به پاس تو برنمی
خیزم" برای اینکه خاک تو، انسانهای تو و آب و هوای تو هیچگونه برتری بر خاک،
انسان و آب و هوای دیگر سرزمین ها ندارد. "سرزمین تو شکوهمند و آزاد"
نیست برای اینکه در این سرزمین انسانها گرسنه سر بر بالین می برند، بر آنها تبعیض
روا داشته می شود و به دوا و درمان برابر با پولدارهای این سرزمین دسترسی ندارند،
در حالیکه بخشی از ثروت تولید شده در این سرزمین خرج تحمیق، مذهب، و بدتر از آنها،
خرج بمب باران "سرزمین"های دیگری می شود.
اما "عشق راستین میهن
دوستی" چند تکه نان سر سفره "فرزندانت" آورده که برای ثروت اندوزی
عده معدودی کارشان را باید از دست بدهند و یا به کارهای با دستمزد بارها کمتر و
بدون مزایا تن به کار بدهند. "عشق راستین" به کدام "میهن"؟
همان میهنی که قانونگذاران آن سن بازنشستگی را دو سال بالا بردند تا آخر عمری هم
"فرزندانت فرمان برند"!
"ای کانادا!" خاک تو،
سرود تو، "شکوهمندی و آزادگی تو" به درد سرکوب اعتراضات می خورد. به درد
ملکه و تاج و تخت پادشاهی می خورد که از آن جزء تحقیر و شلاق بردگی مزدبگیری چیزی
حاصل امثال من نشده است.
ای کانادا! من این دروغ را نمی
توانم قورت بدهم که گویا تو یک خاک یک دست هستی با انسانهای یکنواخت، برابری طلب و
آزاده. خاک تو هم مثل خاک همه جاها، آزاده و آزاده کش هم در خود دارد. امروزه بر
تو جانیان حکومت می کنند که زندگی را بر بخش اعظم ساکنین این خاک تباه کرده اند.
من به احترام و عشق به انسانهای آزاده ای که در چهارچوب تو اعتراض کرده و قوانینی
را به قانونگذاران تو تحمیل کرده اند، بلند می شوم. به احترام اعتصاب عمومی ۱۹۱۹
وینی پگ، به احترام به رابرت راسل رهبر آن اعتصاب عمومی، به احترام به لوئی ریل،
به احترام به تامی داگلس، به احترام به دهها و صدها فعال کارگری که نگذاشته اند
تاریخ این جامعه را استیون هارپر و براین مولرونی و مکنزی کینگ رقم بزنند، بلند می
شوم و کلاه از سر برمی دارم.
۲۸ دسامبر ۲۰۱۶
***
یادداشت دو سال پیش من درباره
"سرود ملی"
من به احترام سرود ملی بلند نمی
شوم!
چهارشنبه ١٩ فوریه، بالاخره به قولی
كه به پسرم داده بودم عمل كردم و رفتیم تماشای مسابقه بسكتبال بین دو تیم تورنتو و
شیكاگو. سالی حداقل ٤ ـ ٥ باری به تماشای مسابقات بین تیمهای حرفه ای، از فوتبال و
بیسبال و هاكی و بسكتبال می رویم. در موارد پیشین، وقتی در شروع بازی ها از همه
خواسته میشد كه به احترام سرود ملی بلند شوند و كلاه از سر بردارند، من هم با
اكراه و بخاطر احترام به پسرم بلند می شدم. این بار بخاطر احترام به خود او، تصمیم
گرفتم بلند نشوم. وقتی كه متوجه شد من هنوز نشسته ام، فكر كرد صدای یارو را نشنیده
ام و با دست و با تعجب ازم خواست كه بلند شوم. بهش گفتم كه من بلند نمی شوم. گفتم
كه بعد از مسابقه اگر خواستی حول این موضوع با هم حرف خواهیم زد. با خودم گفتم كه
شاید هیجان مسابقه موضوع را از یادش ببرد. اما در عین حال من كه سالی چند بار با
او به اینگونه جاها می آیم، بالاخره باید دلیل بلند نشدنم را به او بگویم. موقع
برگشت و در قطار ازم پرسید كه چرا بلند نشدم. موضوع را با حوصله برایش توضیح دادم.
پسرم؛ دوست ندارم به احترام سرودهایی
كه عظمت قلدری آمریكا و كانادا را تو حلقوم جامعه می كنند بلند شوم. به احترام این
سرودها نه تنها نباید بلند شد، بلكه باید هوشان كرد. گفتم كه باید به احترام انسانیت
اینگونه سرودها را از مدارس و امكان عمومی جارو كرد. به دور و برش نگاه كرد و طوری
به من نگاه كرد كه باید صدایم را چنان بیاورم پائین كه دیگر مسافرین متوجه این دیوانگی
باباش نشوند! گفتم پسرم سرود ملی آمریكا سرود كودتاگران و شكنجه گران و آموزش
دهندگان شكنجه گران است. گفتم سرود نسل كشان است. كمی درباره اعمال دولت آمریكا در
یك قرن گذشته برایش گفتم. گفتم سرود ملی كانادا مال دولت كاناداست و دولت كانادا
هم دولت زور و ستم بر جامعه است. دولت بانكداران و سرمایه داران است. گفتم سرود
كانادا را كه با دقت گوش بدهی باید از مردم بومی ای كه قتل عام شدند بپرسی كه چه
معنائی برایشان دارد. باید از دفاع بی چون و چرای دولت كانادا از دولت راسیست
اسرائیل بپرسیم و بدانیم كه این سرود مال این سیستم است. نظرم را درباره سرود ملی
ایران پرسید و آیا به احترام آن سرود بلند می شوم!؟ گفتم كه تا بحال هیچوقت به
احترام آن سرود هم بلند نشده ام. و كمی هم درباره ورژن فریدون فرهی "ای ایران"،
كه از قضا پسرم هم فریدون را می شناسد، بهش گفتم.
تجربه دیگری را هم برایش گفتم كه یادآوری
آن برای خودم هم جالب بود. سالها پیش و به دعوت دوست عزیزی از حزب دمكرات كردستان
ایران، به مراسمی از این حزب رفته بودم. مراسم را ایشان و چند نفر از دوستانش ترتیب
داده بودند. در ابتدای برنامه سرود "ای رقیب" اجرا شد كه در بین جمعیت
١٠٠ و خرده ای، من تنها كسی بودم كه بی اعتنا به آن بلند نشدم. از من خیلی دلخور
شد و گفت كه باید به احترام من هم شده این كار را نمی كردی. گفتم به احترام به تو
بود كه بلند نشدم! چرا كه این سرود و همه سرودهای این تیپی كه در آنها
"كرد" و "فارس" و "آمریكائی" و غیره همه چیز هستند
و بقیه مردم دشمن! سازمان دهندگان قتل عامها هستند و تو باید خوشحال باشی كه رفیقت
این سرودها را توهین به انسانیت می داند.
من به احترام هیچ سرود ملی ای بلند
نمی شوم و اگر سرودی ارزش ارج نهادن داشته باشد، سرود بین المللی ارج نهادن به
انسانیت است.
٢٢ فوریه ٢٠١٤
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر