۱۳۹۵ دی ۷, سه‌شنبه

من و این معضل "سرود ملی"!

دیروز به همراه دو پسرم به دیدن یک بازی هاکی روی یخ رفتیم. جشن و هدیه تعطیلات آخر سال بود. من از گذراندن وقت با بچه ها در تماشای این مسابقات لذت می برم. اما زور و تحمیل بلند شدن "به احترام سرود ملی"، یکی از دلائلی است که کمتر رغبت نشان می دهم به اینگونه جاها بروم. چرا؟
در استودیوی هفت هشت ده هزار نفری، با اضافه من، تقریبا دو و یا سه نفر دیگری نیز را که می شد دید، به احترام چیزی، هنگام "سرود ملی" بلند نشدند. بچه ها دلشان می خواهد که من هم بلند شوم، اما تصمیم گرفته ام که به احترام به آنها، به احترام به خودم و به احترام به انسانیت و ارزشهای انسانی، برای احترام به آنچه که سرود ملی می گویند، بلند نشوم. دو سه سال پیش نیز به همین مناسبت یادداشتی نوشتم که در پائین یادداشت حاضر، آن را آورده ام.

ویکی پیدیا ترجمه فارسی سرود ملی کانادا را چنین آورده است:

"ای کانادا!
خانه و سرزمین ما!
عشق راستین میهن‌دوستی بر تمام فرزندانت فرمان می‌راند.
با دل‌هایی پر از شوق، فرازیدنت را می‌نگریم،
شمال راستین زمین، نیرومند و آزاد!
از دوردست و سرتاسر
ای کانادا، ما به پاس تو برمی‌خیزیم.
خداوند سرزمین ما را شکوهمند و آزاد نگاه دارد!
ای کانادا، ما به پاس تو برمی‌خیزیم.
ای کانادا، ما به پاس تو برمی‌خیزیم."

موقعیت کاری من، من را در این "خانه و سرزمین" خیلی جاها برده است و با چشمان حیرت زده خود دیده ام که برای بسیاری از ما زندگی صرف کردن هم یک عمل شاق شده است. الحق "خانه و سرزمین" کسانی است که قتل عام بومیان را سازمان دادند و کودکانشان را به زور از والدین می گرفتند و به مدارس دور دست می بردند که "کانادائی" بار بیایند. "خانه و سرزمین" آن بی خانمانانی نیست که در سرمای نفسگیر کانادا سرپناهی ندارند. "سرزمین شکوهمند و آزاد" آن کسانی نیست که هر روز با راسیسم سیستماتیک دست و پنجه نرم می کنند. "به پاس تو برنمی خیزم" برای اینکه خاک تو، انسانهای تو و آب و هوای تو هیچگونه برتری بر خاک، انسان و آب و هوای دیگر سرزمین ها ندارد. "سرزمین تو شکوهمند و آزاد" نیست برای اینکه در این سرزمین انسانها گرسنه سر بر بالین می برند، بر آنها تبعیض روا داشته می شود و به دوا و درمان برابر با پولدارهای این سرزمین دسترسی ندارند، در حالیکه بخشی از ثروت تولید شده در این سرزمین خرج تحمیق، مذهب، و بدتر از آنها، خرج بمب باران "سرزمین"های دیگری می شود.
اما "عشق راستین میهن دوستی" چند تکه نان سر سفره "فرزندانت" آورده که برای ثروت اندوزی عده معدودی کارشان را باید از دست بدهند و یا به کارهای با دستمزد بارها کمتر و بدون مزایا تن به کار بدهند. "عشق راستین" به کدام "میهن"؟ همان میهنی که قانونگذاران آن سن بازنشستگی را دو سال بالا بردند تا آخر عمری هم "فرزندانت فرمان برند"!
"ای کانادا!" خاک تو، سرود تو، "شکوهمندی و آزادگی تو" به درد سرکوب اعتراضات می خورد. به درد ملکه و تاج و تخت پادشاهی می خورد که از آن جزء تحقیر و شلاق بردگی مزدبگیری چیزی حاصل امثال من نشده است.
ای کانادا! من این دروغ را نمی توانم قورت بدهم که گویا تو یک خاک یک دست هستی با انسانهای یکنواخت، برابری طلب و آزاده. خاک تو هم مثل خاک همه جاها، آزاده و آزاده کش هم در خود دارد. امروزه بر تو جانیان حکومت می کنند که زندگی را بر بخش اعظم ساکنین این خاک تباه کرده اند. من به احترام و عشق به انسانهای آزاده ای که در چهارچوب تو اعتراض کرده و قوانینی را به قانونگذاران تو تحمیل کرده اند، بلند می شوم. به احترام اعتصاب عمومی ۱۹۱۹ وینی پگ، به احترام به رابرت راسل رهبر آن اعتصاب عمومی، به احترام به لوئی ریل، به احترام به تامی داگلس، به احترام به دهها و صدها فعال کارگری که نگذاشته اند تاریخ این جامعه را استیون هارپر و براین مولرونی و مکنزی کینگ رقم بزنند، بلند می شوم و کلاه از سر برمی دارم.
۲۸ دسامبر ۲۰۱۶
***
یادداشت دو سال پیش من درباره "سرود ملی"

من به احترام سرود ملی بلند نمی شوم!

چهارشنبه ١٩ فوریه، بالاخره به قولی كه به پسرم داده بودم عمل كردم و رفتیم تماشای مسابقه بسكتبال بین دو تیم تورنتو و شیكاگو. سالی حداقل ٤ ـ ٥ باری به تماشای مسابقات بین تیمهای حرفه ای، از فوتبال و بیسبال و هاكی و بسكتبال می رویم. در موارد پیشین، وقتی در شروع بازی ها از همه خواسته می‌شد كه به احترام سرود ملی بلند شوند و كلاه از سر بردارند، من هم با اكراه و بخاطر احترام به پسرم بلند می شدم. این بار بخاطر احترام به خود او، تصمیم گرفتم بلند نشوم. وقتی كه متوجه شد من هنوز نشسته ام، فكر كرد صدای یارو را نشنیده ام و با دست و با تعجب ازم خواست كه بلند شوم. بهش گفتم كه من بلند نمی شوم. گفتم كه بعد از مسابقه اگر خواستی حول این موضوع با هم حرف خواهیم زد. با خودم گفتم كه شاید هیجان مسابقه موضوع را از یادش ببرد. اما در عین حال من كه سالی چند بار با او به اینگونه جاها می آیم، بالاخره باید دلیل بلند نشدنم را به او بگویم. موقع برگشت و در قطار ازم پرسید كه چرا بلند نشدم. موضوع را با حوصله برایش توضیح دادم.

پسرم؛ دوست ندارم به احترام سرودهایی كه عظمت قلدری آمریكا و كانادا را تو حلقوم جامعه می كنند بلند شوم. به احترام این سرودها نه تنها نباید بلند شد، بلكه باید هوشان كرد. گفتم كه باید به احترام انسانیت اینگونه سرودها را از مدارس و امكان عمومی جارو كرد. به دور و برش نگاه كرد و طوری به من نگاه كرد كه باید صدایم را چنان بیاورم پائین كه دیگر مسافرین متوجه این دیوانگی باباش نشوند! گفتم پسرم سرود ملی آمریكا سرود كودتاگران و شكنجه گران و آموزش دهندگان شكنجه گران است. گفتم سرود نسل كشان است. كمی درباره اعمال دولت آمریكا در یك قرن گذشته برایش گفتم. گفتم سرود ملی كانادا مال دولت كاناداست و دولت كانادا هم دولت زور و ستم بر جامعه است. دولت بانكداران و سرمایه داران است. گفتم سرود كانادا را كه با دقت گوش بدهی باید از مردم بومی ای كه قتل عام شدند بپرسی كه چه معنائی برایشان دارد. باید از دفاع بی چون و چرای دولت كانادا از دولت راسیست اسرائیل بپرسیم و بدانیم كه این سرود مال این سیستم است. نظرم را درباره سرود ملی ایران پرسید و آیا به احترام آن سرود بلند می شوم!؟ گفتم كه تا بحال هیچوقت به احترام آن سرود هم بلند نشده ام. و كمی هم درباره ورژن فریدون فرهی "ای ایران"، كه از قضا پسرم هم فریدون را می شناسد، بهش گفتم.

تجربه دیگری را هم برایش گفتم كه یادآوری آن برای خودم هم جالب بود. سالها پیش و به دعوت دوست عزیزی از حزب دمكرات كردستان ایران، به مراسمی از این حزب رفته بودم. مراسم را ایشان و چند نفر از دوستانش ترتیب داده بودند. در ابتدای برنامه سرود "ای رقیب" اجرا شد كه در بین جمعیت ١٠٠ و خرده ای، من تنها كسی بودم كه بی اعتنا به آن بلند نشدم. از من خیلی دلخور شد و گفت كه باید به احترام من هم شده این كار را نمی كردی. گفتم به احترام به تو بود كه بلند نشدم! چرا كه این سرود و همه سرودهای این تیپی كه در آنها "كرد" و "فارس" و "آمریكائی" و غیره همه چیز هستند و بقیه مردم دشمن! سازمان دهندگان قتل عامها هستند و تو باید خوشحال باشی كه رفیقت این سرودها را توهین به انسانیت می داند.

من به احترام هیچ سرود ملی ای بلند نمی شوم و اگر سرودی ارزش ارج نهادن داشته باشد، سرود بین المللی ارج نهادن به انسانیت است.



٢٢ فوریه ٢٠١٤

۱۳۹۵ آذر ۳۰, سه‌شنبه

بدون حزب، کارگر آینده‌ای ندارد!

 آمانوئل نس (Immanuel Ness) کتاب و نوشته‌های زیادی را درباره مبارزه کارگران و بخصوص مبارزه مستقل کارگران، مستقل از احزاب و مستقل از اتحادیه‌ها و نهادهای رسمی و قانونی کارگران، یا خود به رشته تحریر در آورده و یا سردبیر آنها بوده است. او همچنین سردبیر ژورنال خواندنی و مهم Working USA است. او در صفحات آخر آخرین کتابش، "شورش کارگران جنوبی ..."* نکته‌ای را درباره تحزب و تشکل می‌گوید که پائین تر به آن خواهم پرداخت.
تعدادی از فعالین سیاسی چپ، روز ٨ سپتامبر ٢٠١٦ جلسه‌ای برای آمانوئل نس در تورنتو برگزار کردند که به همراه ٣ نفر دیگر حول مبارزه کارگران در کشورهای "جنوبی" در پانلی، بحث و گفتگوئی را داشته باشند. اعتصاب عمومی وسیع کارگران در هند همان روزها خبر داغ رسانه‌ها و محافل چپ بود که بخشی از پانل اتفاقا به همین مسئله اختصاص یافت. به دنبال بحث پانلیستها، در سئوال و جوابها رو به نس گفتم: "من هنوز این کتابتان را نخوانده‌ام، اما با آشنائی که از نظراتتان دارم و با مطالعه‌ای که از دیگر کتابهای شما داشته‌ام، شما تحزب را در مبارزه کارگران نه تنها دستکم می‌گیرید، بلکه آن را معضلی بر سر راه اعتراض کارگر می‌دانید."
کتاب "شورش کارگران ..." کتابی است بسیار خواندنی. درباره اعتراض کارگران در سه کشور هند، چین و آفریقای جنوبی است که در چند جبهه با سرمایه در افتاده‌اند. بخصوص بر چند نمونه مشخص از اعتراض کارگران و نقش مخربی که نهادهای رسمی کارگری، در همدستی با دولت و مٶسسات و سرمایه های بین المللی دارند، تمرکز کرده است که به خواننده تصویری زنده می دهد.
گفتم که نس در صفحات آخر کتاب درباره تشکل و تحزب نوشته است. به نقش تشکل مستقل در اعتراضات کارگران چین می پردازد و در نتیجه گیری می‌نویسد: "فعالین کارگری در چین این را به رسمیت می شناسند که بدون ایجاد اتحادیه و یا حزبی رقیب، میلیتانسی می‌تواند با دخالت مستقیم در مبارزه در محیط کار و در محلات کارگری موفق باشد." یعنی، بدون ایجاد حزب و تشکلی هم، صرف مبارزه در محیط کار و مناطق کارگری، می توان دولت چین و نهادهای بین المللی سرمایه را عقب راند.
نس در جواب به سئوال من و بخصوص با اشاره به اعتراض کارگران در هند، گفت: "اتفاقا اکنون به این نتیجه رسیده‌ام که درجه‌ای از تحزب برای پیشروی مبارزه کارگران ضروری است."

مبارزه متحد کارگران
نه تنها در هند و آفریقای جنوبی، که درجه‌ای از فعالیت سیاسی به سرمایه تحمیل شده و به رسمیت شناخته شده است، تعدادی از احزاب پارلمانی به نام کارگر فعالیت می‌کنند و کارگران می‌توانند، حتی با قتل عامی که از آنها در معادن ماریکانای آفریقای جنوبی شد، با بسیج توده‌ای خود و خانواده‌هایشان، با اعتراض پیگیر، دولت و مٶسسات بین المللی سرمایه را وادار به عقب نشینی کنند و به بخشی از مطالباتشان برسند، بلکه در همان چین هم که هر مبارزه و اعتراضی با مشت آهنین دولت و سرکوب مستقیم از جانب اتحادیه‌های دولتی روبرو هستند، کارگران با دخالت همه جانبه و پیگیر فعالین کارگری، مطالبات خود را به دولت تحمیل کردند. در خود ایران هم شاهد بسیاری از اعتراضات کارگری بوده‌ایم که کارگران با مبارزه خود دولت را عقب رانده‌اند و مطالبات خود را تحمیل کرده اند. در نتیجه این باید برای هر کسی که به مسائل کارگری توجه کرده باشد مسجل باشد که زور کارگر می‌تواند در هر شرایطی سرمایه دار و دولت سرمایه دارها را عقب براند. این "قانون" مبارزه کارگر است.
آمانوئل نس، با تحقیق وسیعی که در میان کارگران سه کشور نامبرده کرده است، نشان می دهد که در هیچ نمونه موفقی که کارگران قادر به عقب راندن دولت و کارفرما شده باشند، این مبارزه و پیروزی بدون درجه بالائی از تشکل و سازماندهی و دخالت و فعالیت پیگیر فعالین کارگری امکانپذیر نبوده است. بنابراین این حرف و این تز، به نظر من، پوچ است که گویا کارگران بدون مبارزه برای ایجاد تشکل و حزب می‌توانند یک دولت را به زانو در آوردند. شاید بشود چند نمونه استثنا اینجا و آنجا پیدا کرد و نشان داد؛ اما علی العموم مبارزه موفق کارگر باید متشکل باشد و باید تشکل خود را از دل این مبارزه و سازماندهی بوجود بیاورد. در نوشته "جنبش کارگری باید از ضعفها عبور کند" گفتم که کارگران بعضا "گروه فشار" ایجاد می‌کنند که اتحادیه‌ها و نهادهای رسمی کارگری را جلو برانند تا از منافع کارگران دفاع کنند. در خود ایران هم اتفاق افتاده که کارگران در یک محیط کار مشخصی با فشار به "شوراهای اسلامی کار" و "انجمن های صنفی کارگران" آنها را سپر کرده و توانسته اند به بخشی از مطالبات خود برسند. این تاکتیک مشخصی است که از طرف فعالین کارگری، با تشخیص موقعیت می تواند بکار گرفته شود. واضح است که این نمی‌تواند نرم بشود؛ چرا که نهادهای سرکوب کارگران، مثل شوراهای اسلامی کار و اتحادیه‌های کارگری چین، اگر کارشان بشود دفاع از حق و حقوق کارگران، می شود نقض غرض!
پس آنچه که یک فعال چپ سیاسی باید تبلیغ بکند، این است که "کارگر در هر موقعیتی باید به فکر ایجاد تشکل خود باشد".

چه درجه‌ای از تحزب؟
جواب نس به سئوال من قابل تعمق است. در همان جلسه و بدنبال سئوال من، کمی هم بر سر ساختار حزب و چه نوع حزبی هم بحث شد. سریزای چپ کجای مبارزه و اعتراض کارگر قرار گرفته است؟ احزاب سوسیال دمکرات، آنجا که بحث از مبارزه و اعتراض کارگر در میان است، چه می‌گویند و چه می‌کنند؟ حزبی از نوع حزب بلشویک که انقلاب اکتبر را سازمان داد، در جوامع امروزی چقدر کاربرد دارد؟ نس خوب می‌داند که در آفریقای جنوبی COSATU بازوی کارگری ANC است. اتحادیه کارگران معادن (NUM) که می‌گویند با پلیس در قتل عام کارگران معادن ماریکانا همدستی کرده، عضو مهمی از COSATU است. در خود هند هم فدراسیونها و اتحادیه های کارگری رسمی بازوهای کارگری احزاب پارلمانی هستند. یکی از بزرگترین فدراسیونهای کارگری هند بازوی کارگری حزب BJP، حزب نژادپرست حاکم کنونی هند است.
اما چین چطور؟ تا آنجا که به "فدراسیون اتحادیه‌های کارگری چین" (ACFTU) برمی‌گردد، نمی‌دانم چقدر صحیح است که اینها را بازی کارگری حزب حاکم چین نامید. اینها مأمورین آن حزب در میان کارگران هستند که کارشان مثل پادوهای "خانه کارگر" گزارش و لو دادن فعالین کارگری و نبض اعتراض و جنب و جوش اعتراضی در میان کارگران است. بحث این است که کارگر باید حزبی ایجاد کند که نه تنها از موفقیتهای موضعی و مقطعی کارگران دفاع کند، بلکه به سمت جامعه‌ای حرکت کند که کارگر دیگر برای مطالبه‌اش مجبور نباشد سینه‌اش را سپر گلوله‌های مدافعین سرمایه بکند. باید حزبی ایجاد کند که قدرت را از دست سرمایه دارها در آورد به کارگران بسپارد. ساختن یک حزب خلاف جریان دخیل در مبارزه کارگر و دخیل در تغییر دنیا و تغییر جامعه تاریخا آسان نبوده و چنین احزاب و جریاناتی در حاشیه جامعه و در حاشیه مبارزه کارگران بوده اند. آن حزبی که مد نظر من است، حزبی است که فعالین جنبش کارگری، در جائی مثل چین، وقتی که با دقت طرحی برای مبارزه برای افزایش دستمزد می کشند و قادر می شوند بخش وسیعی از کارگران را به تشکلها و مبارزه بکشند، بتوانند این حزب را با کارگران مرتبط بکنند. برای مبارزه جدی کارگری باید حزب درست کرد و نمی‌شود نام فرقه‌های چند نفره را که بر سر فانوسقه و قمقمه با هم دست به یقه می‌شوند، حزب کارگری گذاشت. وسعت عرصه فعالیت احزاب کارگری می‌تواند به درجه خفقان بستگی داشته باشد. واضح است که یک حزب کمونیستی کارگری در جائی مثل هند و یا آفریقای جنوبی، می‌تواند بسیار توده‌ای بشود. دایره فعالیت چنین احزابی در جائی مثل چین و عربستان و ایران می‌تواند بسیار محدودتر باشد. رابطه‌اش با توده‌های کارگر می‌تواند از طریق فعالین و رهبران اجتماعی باشد. اما بحث اصلی این است که فعالین کارگری و فعالین سیاسی به این قناعت رسیده باشند که کارگر در مبارزه اش بر علیه سرمایه دار، بدون تحزب پیروز نخواهد شد.




توضیح:
======
تیتر کتاب نس به انگلیسی: Southern Insurgency: The coming of global working class است. مقوله "جنوبی" (Southern) و یا (Global South) جای ترمینولوژی قدیمی "جهان سوم" را در بحثهای سیاسی بسیاری از فعالین چپ در غرب گرفته است.

١٦ دسامبر ٢٠١٦

۱۳۹۵ آذر ۱۵, دوشنبه

جنبش کارگری باید از ضعفها عبور کند

موقعیت اعتراضات کارگری بدون شک از هر دوره دیگری بهتر و این اعتراضات وسیع تر شده اند. جمهوری اسلامی با چنگ و دندان و با هر شیوه ممکن جلوی متشکل شدن کارگران را گرفته است تا بلکه جلوی هر چه وسعت بیشتری گرفتن این اعتراضات را بگیرد. این رژیم اما هر کاری که بکند، وظیفه ما در جنبش کارگری پس زدن تعرض این دولت ضدکارگری است که باید راههای گوناگون و بهتری را پیدا کنیم که بر ضعفهای جنبش کارگری غلبه کنیم و راه پیشروی را هموار.

پیشروی های کارگران
پیشروهای جنبش کارگری در یک دهه گذشته را کسی نمی تواند منکر شود. در نوشته "نگاهی به پراکندگی جنبش کارگری" به ضعفها و موقعیتی که باعث پراکندگی در جنبش کارگری شده است اشاره کردم. اما لازم است که به نقاط قوت جنبش کارگری در هفت هشت ده سال گذشته هم اشاره‌ای کنیم. مثلا مبارزه معلمان، مبارزه بازنشستگان، بخصوص بازنشستگان آموزش و پرورش، کارگران پتروشیمی ها، کارگران شرکت واحد، کارگران نیشکر هفت تپه، طومار چهل هزار امضاء، حضور مهم و گسترده خانواده های کارگران در اعتراضات و جلو آمدن صفی از فعالین کارگری و دهها و صدها مورد دیگر، همه از گستردگی و رادیکالیزه شدن اعتراضات در جنبش کارگری می گویند و باید اینها را دید و درباره اش حرف زد و تحلیل کرد.
کارگرانی که درگیر مبارزه و اعتراض بوده اند از طرق مختلفی قادر بوده اند مبارزه شان را جلو ببرند. یک راه مهم و بخشا حتی می‌شود گفت ساده آن، دخالت خانواده‌های کارگران است. جلو آمدن رهبران کارگری و خط و راه نشان دادن یک نمونه بسیار مهم دیگر است.

باید به پیشواز شرایط متفاوتی رفت
اشاره کردم که در اعتراضات کارگری بعضی از تاکتیکها و بعضی از اقدامات نسبتا ساده تر هستند. مثلا خبررسانی بخش مهم اعتراضات است که ساده‌تر است. یک اقدام دیگر نسبتا ساده‌تر، اعتراض در سطح یک محیط مشخص کار است. اگر کارگران بتوانند این اعتراض را به خیابان ببرند، کارشان کمی سخت می‌شود. اگر این اعتراض را پایه ایجاد تشکل کارگری بکنند، حتی سخت‌تر می‌شود. اما اگر کارگران بخواهند فراتر از سطح کنونی اعتراضات بروند، باید به اقداماتی که به آنها اشاره شد دست بزنند. واضح است که هیچگونه اعراضی بدون درجه‌ای از سازمان و متشکل شدن صوت نمی‌گیرد. گام بعدی باید تعمیق این اعتراضات در سطحی وسیع‌تر باشد تا به ایجاد تشکل کارگری مثل شورا و سندیکا بیانجامد. این البته وظیفه فعالین کارگری است که از اعتراض صرف به مثلا دستمزد پرداخت نشده و یا طرح‌های بیکارسازی فراتر بروند و مبارزه برای ایجاد تشکل را نیز در دستور کار توده‌های وسیعتر کارگران بگذارند. داشتن یک تشکل دفتر و دستک دار اعتراضات کارگری را گامها جلوتر می برد. حتی نام یک چنین تشکلی جامعه را کلی جلو می برد.
همه می‌دانند که فرق مقابله با اخراج در اعتراضات متشکل چه تفاوتهای کیفی با اعتراض پراکنده کارگران یک محیط کار دارد. اعتراض سازمان یافته دو محیط کار به یک امر مشخص و مشترک بسیار مٶثرتر از اعتراض کارگران یک محیط کار مشخص است. و دهها و صدها نمونه دیگر پیش پا افتاده.

از تجارب بگوئیم
تجربه در کشورهای مثل ایران زیر سیطره جمهوری اسلامی نشان می‌دهد که کارگران در چند سطح تشکل‌های خود را ایجاد می‌کنند. مطالعات و تحقیقات زیادی درباره وضعیت جنبش کارگری در چین، که کارگران آنجا در شرایطی مثل جمهوری اسلامی در اسارت هستند، نشان می‌دهند که کارگران، حداقل در سه سطح دست به ایجاد تشکل‌های خود زده‌اند؛ ۱) ایجاد مجامع عمومی، ۲) ایجاد اتحادیه‌های کارگری مستقل و ۳) ایجاد نهادهایی که بر اتحادیه‌های کارگری سنتی برای دفاع از کارگران فشار می آورند.
۱) مجامع عمومی: مجامع عمومی کارگری، آن ظرفی از تشکل کارگری هستند که در شرایط خفقان و بی تشکلی دم دست ترین ظرف تشکلیابی کارگران هستند. شاید رژیمی بتواند جلوی ایجاد شورا و یا سندیکای کارگری را بگیرد. اما نمی‌شود جلوی جمع شدن کارگران و بحث کردن حول مسائلی که به زندگی اش ربط مستقیم دارد را گرفت. نمی‌توان به کارگران گفت که درباره میزان افزایش دستمزد با دیگر رفقایت صحبت نکن. هر چه مجامع عمومی کارگران سازمانیافته تر و منظم تر باشد، مٶثرتر هستند. مجمع عمومی منظم و سازمانیافته، تشکلی است که مثلا کارگران در دوره منظم هفته‌ای و یا هر ماهی یکبار دور هم جمع می‌شوند و به مسائل مورد نظر می‌پردازند. مثلا اگر اعتصابی صورت بگیرد، قبل از اعتصاب مجمع عمومی برگزار می‌کنند و روی چگونگی پیشبرد اعتصاب و زوایای مختلف آن بحث و گفتگو می‌کنند؛ و بعد از اعتصاب هم برای نتیجه گیری و بررسی نقاط ضعف و قدرت آن باز هم به بحث و گفتگو می‌پردازند.
۲) اتحادیه‌های مستقل کارگری: اتحادیه‌های مستقل کارگری آن نهادهایی هستند که بغل دست نهادهای رسمی کارگری، مثل اتحادیه‌های کارگری دولتی در چین، اتحادیه‌های سنتی، فاسد و بی خاصیت کارگری در هند و آفریقای جنوبی و روسیه و شوراهای اسلامی و "خانه کارگر"، خودشان را به دولت و به نهادهای سرکوب دولتی تحمیل می‌کنند. نمونه سندیکای کارگران شرکت واحد و سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه معرف حضور همه فعالین کارگری و فعالین سیاسی در ایران هستند. (واضح است که قصد من به هیچ عنوانی این نیست که شوراهای اسلامی کار را که نهادهای جاسوسی رژیم در میان کارگران هستند، با اتحادیه‌های فاسد و بی خاصیت کارگری در روسیه و هند و آفریقای جنوبی هم مقایسه کنم؛ اما این بختکی است که متأسفانه با آن روبرویم و بخصوص وقتی که نهادی مثل WFTU با میلیونها عضو، خانه کارگر و رئیس چاقوکش این نهاد سرکوب دولتی، علیرضا محجوب را به عنوان نایب رئیس این فدراسیون انتخاب می‌کند، و یا مثل اتحادیه‌های کارگری دولتی چین گاها برای به گمراهی کشاندن مبارزات کارگران جلو صف کارگران می‌افتند، مجبوریم درباره آنها هم حرف بزنیم.)
۳) گروه‌های فشار: گروه‌های فشار و یا نهادهایی که در موقعیتی نیستند که خودشان را به اتحادیه‌های کارگری رسمی و سنتی و دولت تحمیل کنند، نهادهایی هستند که از طریق فعالین کارگری و با اتوریته‌ای که این فعالین در میان کارگران دارند، گاها بر اتحادیه‌های سنتی کارگری فشار می‌آورند که منافع کارگران را نمایندگی کنند. این گروه‌های فشار بخصوص در مبارزات کارگران در چین بسیار موفق بوده‌اند.
این گروه‌های فشار، حتی در ایران هم بسیار کارآمد دارند و فعالین کارگری، لازم است که به فونکسیون آنها توجه کنند. من قبلا درباره فعالین کارگری نوشته بودم: "یکی از آسان‌ترین راه برای متشکل کردن کارگران، از طریق معتمدین و رهبران عملی کارگران است. همیشه دو سطح از فعالین کارگری در میان کارگران به کار و فعالیت مشغولند. تعدادی از این فعالین تیپهای هستند که گاها با احزاب و محافل سیاسی هم در ارتباطند. اینها بر مسائل سیاسی عمومی‌تر احاطه دارند و گرایش‌های سیاسی معینی را که در جامعه فراگیرترند، در جنبش کارگری و در بین کارگران هم نمایندگی می کنند. این افراد شاید تفاوت اساسی زیادی از لحاظ سنی و تجارب مبارزاتی و اجتماعی با توده‌های کارگران علی العموم نداشته باشند. بسیار تجربه شده که فعالینی وارد محیط کاری شده‌اند که نه تجربه مبارزاتی عجیب و غریبی دارند و نه از لحاظ عملی کار زیادی برای رفیق و همکار بغل دستی خود انجام داده‌اند که بتوانند با یک فراخوان و یا یک سخنرانی کوتاه بقیه را به یک کار عملی مشخصی متقاعد بکنند. اینها اما کسانی هستند که تعدادی از کارگرانی که می‌خواهند کاری بکنند با آنها همنظری می‌کنند و از آنها رهنمود می‌گیرند. کسانی هستند که در حین اعتصاب و اعتراضی، زمانی که کارگران با حوصله بیشتر به حرف و پیشنهادات همدیگر گوش می‌دهند، راه حل جلو می‌گذارند و مسائل را فراتر از همان لحظه معین بررسی می کنند.
گروه دیگری از فعالین کارگری هم هستند که عموما رهبران عملی کارگران هستند و بعضا نه تنها تجارب مبارزاتی بیشتری دارند، بلکه معتمدین توده‌های کارگر در مسائل روزمره و اجتماعی هم بوده‌اند. کسانی هستند که بر سر یک زورگوئی مشخص به فلان کارگر، با کارفرما و عوامل مدیریت در افتاده‌اند. برای مشکلات شخصی کارگران بیخوابی کشیده‌اند. برای حل مشکلات کارگران حمایتهایی سازمان داده‌اند. کارگران آنها را کسانی می‌دانند که دلسوز آنها هستند و در موارد مشخص هم به فراخوان همین رهبران و معتمدین، وارد اعتراضات و اعتصابات کارگری می‌شوند. منتها این رهبران لزوما بر اهمیت این مسئله که کارگران را به اعتراضات دسته جمعی فرابخوانند آگاهی کافی ندارند، اتکا نمی‌کنند و اهمیت آن را هم تجزیه و تحلیل نمی‌کنند. بسیار مشاهده شده که با مسائل عمومی و بزرگتر، نه بعنوان مسائلی عمومی که باید برایشان دنبال راه حل عمومی بود برخورد می‌کنند، بلکه راه حل شخصی دنبال می‌کنند. اینها کسانی هستند که اگر در ارتباط با دسته اول فعالین کارگری قرار بگیرند، به راه حل عمومی و بزرگتر فکر کرده و پی می‌برند و آن را جلوی کل کارگران می‌گذارند و رهبر عملی این اعتراضات هم می‌شوند. دسته اول فعالین کارگری می‌توانند و لازم است که این رهبران عملی را متوجه این جنبه از اعتراض بکنند و دشواری‌های این کار را هم با آنها در میان بگذارند."
درباره تجربه این گروه‌های فشار در چین گفتم، اما واضح است در خود ایران هم می‌تواند کارآمد داشته باشد. این فعالین و گروه‌های فشار می‌توانند مجامع عمومی فراخوان بدهند، می‌توانند گام‌های مهم و عملی در راه ایجاد اتحادیه‌های مستقل بردارند و می‌توانند کارگران را به مقابله با شوراهای اسلامی کار و دیگر مترسکهای خانه کارگر سازمان بدهند. دیوار چینی بین تجارب کارگری در چین و ایران کشیده نشده است.

سازمانهای موجود سنتی کارگری
نهادهای موجود سنتی کارگری، بخصوص در کشورهایی که نام آنها رفت، بیان و تجلی محدودیتهای سازمانیابی کارگران است؛ چه نهادهای سرکوبگری مثل شوراهای اسلامی کار باشند چه اتحادیه‌های کارگری سر به کنگره ملی آفریقای جنوبی باشند که بطور غیرمستقیم در قتل‌عام کارگران معادن ماریکانا در آواخر تابستان ۲۰۱۲ دست داشتند. نشانی از حدود و ثغوری است که سرمایه‌داران و دولتشان برای اعتراض و مطالبات کارگران "قابل قبول" می دانند و یا حد و مرزی که سرمایه و دولت سرمایه داران در برابر اعتراضات کارگران عقب نشسته است. در یک سطح کل جنبش اتحادیه گرائی (سندیکالیسم) همین است، اما فعلا کشورهای اروپائی و سنتا صنعتی شده مورد نظر ما نیستند.
جنبش کارگری‌ای که بخواهد تحولی در موقعیت رفاهی کارگران و در جامعه ایجاد کند، باید متشکل شود و در همان ابتدا از این نهادهای سرکوب دولتی در میان کارگران عبور کند. جنبش کارگری ایران دستآوردها و پیشروهای زیادی داشته است؛ اما در عین حال از ضعفهای اساسی هم رنج می برد. برای وسعت بخشیدن به پیشروی‌ها باید بر ضعفها غلبه کرد. اینکار مستلزم متشکل شدن بیشتر کارگران است که خود مستلزم تلاش بیشتر فعالین کارگری است.
۴ دسامبر ۲۰۱۶

(کارگر کمونیست ۴۴۶)