تا قبل از انتشار "مستند"های "من
و تو" درباره پرویز ثابتی، زیاد به لاشه مرده سلطنتطلبی فکر نکرده بودم.
برای اینکه از نظر من سلطنت در ایران مقوله مردهای است که پرداختن به آن موضوعیتی
ندارد. اما با دیدن این چهره کریه، که حتی شنیدن اسمش هم تنفر برانگیز است، گفتن
چند نکته، چند واقعیت و چند حاشیه درباره سلطنت و بجاماندههایش شاید خالی از لطف
نباشد.
ابتدا این نکته را یادآوری کنم که از نظر من
جنبش راست در تقابل با جنبش چپ در تحولات پیش روی ایران، بسیار فراتر از طرفداران
پرویز ثابتی است. پرویز ثابتی و اربابش را، گرچه رسانههای بستر عمومی بزرگش میکنند،
اما هم خودشان و هم مخاطبانشان میدانند که اینها با یک انقلاب عظیم تودهای و
برحق از تخت و تاج پایین کشیده شدند و شانس زنده کردن مردهای که نیم قرن است مرده
است، نزدیک به صفر است. پرویز ثابتی نه تنها در مائی که دوره پهلوی گورستان
آریامهری را به یاد داریم تنفر برانگیز است، بلکه برای نسلی که نظام ارباب و رعیتی
نمیخواهد، گرچه دشمن خونین اسلامیسم است و بعد از دوره پرویز ثابتی پا به دنیا
گذاشته است هم محلی از اعراب ندارد. اینها را جلوی دوربین میرانند که توجهها را
به جای دیگری ببرند. پرویز ثابتی که جلو دوربین رانده شده و بعنوان کسی که نظام
پهلوی مدیون چنین تنفر برانگیزان بود، خود نشان از ورشکستگی آن دوران و آن سیستم
است.
***
انگیزه نوشتن این یادداشت، این پاراگراف از
نوشته یک دوست فیسبوکی بود که به پرویز ثابتی اختصاص داده بود: "گفته بودم که رژیمِ
پیش از انقلاب با شکنجهها و خشونت خود به انقلابی که به نفی او انجامید کمک کرد.
از آنسوی میز کسی گفت: مگر با چپها چه باید میکردند." من هم مثل نویسنده آن یادداشت خواندنی،
یکی دو هفته پیش در جمعی بودم که زبان سلطنتچیها را آنجا آنقدر دراز شده دیدم که
دیگر نتوانستم رسم و رسوم سنتی مهمانداری را تحمل کرده و دندان روی جگر پلاسیده
بگذارم؛ و چنان برخورد کردم و واقعیتها را، از نظر خودم، گفتم که بعضی از مهمانهای
سلطنت چی دلخور شده و مهمانی را ترک کردند. واقعیت این است که ما "چپها"،
به هر دلیل ناموجهی، در مواجهه شدن با راستها، چه سلطنتچیها، چه آخوندیسم و
اسلامیسم و چه دمکراسی خواهها، با زبانی تدافعی و بعضا با احساس گناه اظهارنظر میکنیم
و موضع میگیریم. تا قبل از سر کار آمدن جمهوری اسلامی، برای یک دوره نسبتا طولانی
ایران زیر سیطره پهلویها بود. رژیمهایی که با کودتا سر کار آمدند و سر
پاماندنشان را مدیون پرویز ثابتیها و شعبان بیمغها بودند. رژیمهایی که آخوند و
اسلام را پر و بال دادند که اگر لازم شد به جان مردم باندازند. سیستمی که با هیتلر
ابراز همبستگی کرد و برای کشتار مردم منطقه هر دم حاضر بود جوانان مردم را به کشته
شدن بفرستد. چپها و لیبرالها در هر دو سیست قربانی بودند. جالب است که توجه کنیم
در منطق پرویز ثابتیها همین قربانیها اکنون متهماند!؟ چپ باید با زبان
طلبکارانه بگوید که در طول تاریخ هر جا صدای اعتراضی به نابرابری و ظلمی بوده، چپ
در صف اول این اعتراض بوده. هر جائی که زنی را شلاق زدهاند، چپ صدای اعتراضش
بوده. هر جائی که به کودکی ستمی شده، چپ صدای اعتراضش بوده. خیابانهای کشورهای
جهان را چپها برای طرفداران جمهوری اسلامی ناامن کردهاند. چپها هستند که در
گرما و سرما برشور در دست صدای اعتراض کارگر، زن، کودک، دگرباش و غیره و غیره را
به گوش جهانیان رساندهاند. همین امروز اگر صحنه سیاست ایران را نگاه کنید، اعتراض
را چپها سازمان میدهند. کسی که میگوید: "مگر با چپها چه باید میکردند."
باید گفت که تو خودت یک پای اصلی ستمی هستی که بر این جامعه جاری است.
این چه منطقی است که بزرگترین جانیان این دوره
جورج بوش، هنری کسینجر، تونی بلر و امثال پوتین و خامنه ای هستند، اما چپها باید
احساس گناه کنند!؟ این چه منطقی است که نسل کشی در غزه با چراغ سبز نماینده
دمکراسی صورت میگیرد، اما چپها احساس گناه میکنند!؟ چپ اگر نتواند در برابر طرفداران پرویز
ثابتی و هنری کسینجر حقانیتش را توضیح بدهد، بهتر است هیچ جا نگوید که نماینده
نظرات مارکس و لنین است. چپ اگر نتواند از انقلاب اکتبر، کمون پاریس، اعتراض کارگر
در برابر جنایات دو جنگ جهانی در مقابل اربابان پرویز ثابتیها دفاع کند، بهتر است
چپ بودن خود را حاشا کند.
چپ اگر شانسی داشته باشد، باید با زبانی
طلبکارانه این وضعیت را نخواهد و اعتراض کند که انسان شایسته دنیائی بهتر است.
۷ دسامبر ۲۰۲۳