۱۴۰۳ دی ۲۹, شنبه

ابراهیم نبوی، طنز و دیگر ماجراها

می گویند ابراهیم نبوی خودکشی کرد و مرد. تعدادی در فضای مدیای اجتماعی درباره نویسنده و طنزپرداز بودن او نوشته اند و سعی کرده اند درباره گذشته و گرایش سیاسی او چیزی نگویند و یا در حاشیه چیز بی ارزشی بگویند و رد شوند. تعدادی هم اتفاقا روی گذشته سیاسی او تمرکز کرده اند و نگذاشته اند آن گذشته و چه اتفاقات مهمی در آن گذشته افتادند، از یاد کسی برود! ابراهیم نبوی مرد و رفت و اکنون از آنچه که درباره اش می گویند خبر ندارد. آنچه که امروز بعد از مرگ او و واکنش به مرگ او برای من اهمیت دارد، اینست که انسان‌هایی که درباره ایشان، شخصیت سیاسی، هنری و نویسندگی و جایگاه مرگ او حرف می زنند، واقعا کجا ایستاده اند.

ابراهیم نبوی البته طنز هم می گفت. اما طنز گفتن، در بهترین حالت، شغل ایشان بود. من روی کلمه "شغل" تاکید می کنم. چرا که در بعضی از فرهنگ‌ها و در میان هنرمندان و روشنفکران آن فرهنگ‌ها، از جمله در میان "روشنفکران" ایرانی، اگر کسی هنرمند و بخصوص نویسنده باشد، تافته جدا بافته ای است. نویسندگی و از جمله طنزپردازی، در فرهنگ عمومی امروزه و آپدیت شده – منهای بعضی جاها - شغل است و نان روی سفره طرف می آورد. مثل معلمی. مثل بازیکن حرفه ای بودن در یک باشگاه ورزشی. مثل پلیس راه بودن. اگر از این زاویه به مشاغل و از جمله به نویسندگی نگاه کنیم، آنوقت نگاهمان به سیاست هم متعارف و امروزی می شود. یک نویسنده چقدر در کارش موفق است را با یک نانوا و یا یک جوشکار چقدر در کار نانوائی و جوشکاری موفق است سنجیده خواهد شد. یک شاعر یا یک نقاش چقدر در کارش موفق است با یک دکتر و یا یک پرستار چقدر در کارش مهارت دارد و موفق است سنجیده خواهد شد. در یک جامعه ای که بگذارند استعدادها رشد کنند، اگر حکام و صاحبان زور بگذارند مثلا هادی خرسندی و یا ایرج میرزا و عبید زاکانی حرفشان را بزنند و طنز بگویند، هیچ روزنامه و مجله ای ستونی را به کسی که در بین سال‌های ۱۳۶۰ تا ۶۴ دارای سمتی در زندان اوین بوده، اختصاص نخواهد داد!



برگردیم به نگاه مدرن و آپدیت شده به شغل نویسندگی و هنرمندی. اگر از این زاویه به هنرمند و یا نویسنده نگریسته شود، آنوقت شغلش از طرز نگرش سیاسی اش تفکیک داده خواهد شد و سئوال خواهد شد که آن نویسنده و یا پرستار درباره انتخابات آمریکا، درباره جنگ خاورمیانه، درباره بیحقوقی زنان در ایران و کلا در اسلام، درباره اعدام‌های سال‌های ۶۰ در ایران، درباره جنگ اوکرائین، درباره زندان‌های مخوف بشار و حافظ اسد و غیره چه می گوید؛ و اینجاست که شخصیت سیاسی اش در ترازو قرار می گیرد. طرف می تواند مثل مهدی اخوان ثالث چند شعر در مدح خامنه ای هم بگوید، اما کلی شعر خوب هم که واقعا شعر هستند هم گفته باشد. آنوقت کسی مثل من خواهد گفت که ایشان از لحاظ سیاسی خیلی مرتجع و دولتی است، اما شعرش، که کارش است، خوب است. یا مثلا کسی مثل محمود دولت آبادی که خیلی آدم مرتجع و مسلمانی است، می تواند کلیدر را هم بنویسد که میلیون‌ها نفر خوانده و لذت هم برده اند. طرف می تواند خیلی راننده بدی باشد و کلی تصادف هم داشته باشد، اما یک عضو فعال سندیکای رانندگان اتوبوسرانی تهران و حومه هم باشد.

اما آن فرهنگ عقبمانده ای که کار سیاست را در نویسنده و طنزپرداز خلاصه می کند، مجبور است که نماینده سیاسی اش را نه در احزاب، بلکه در میان طنزپردازان و نقاشان ببیند. مجبور است در سیاست تو سر تحزب بزند و نویسنده و طنزپرداز را، نه بخاطر شغلش، بلکه بخاطر سیاستش به عرش اعلا ببرد. و این هم باز یک خصلت عقبمانده در میان روشنفکران و بخشی از فعالین سیاسی در بعضی از فرهنگ‌هاست.

 

به بهانه ابراهیم نبوی

ابراهیم نبوی، به شهادت همه کسانی که او را خوب می شناسند و گوشه هایی از گذشته سیاسی او را اینجا و آنجا به ما یادآوری کرده اند، یک عضو فعال یک بخش از جمهوری اسلامی بود. او در سرکوبگرترین دوران رژیم اسلامی که هزاران فعال سیاسی را بدون حتی یک سئوال و جواب درست و حسابی که حداقل بدانند طرف اسم واقعی اش چیست تیرباران می کردند، یک مسئول بسیار مهم زندان اوین بود. او بین سال‌های ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۴ مدیر دفتر سیاسی وزارت کشور بوده است.

جمهوری اسلامی حکومت بخش وسیعی از باند لمپن، لات، مداح و چاقوکش است. در دهه اول انقلاب که همه اینها دور رهبرشان خمینی جمع شده بودند، نماینده جنبشی به نام جنبش اسلام سیاسی بودند که می خواستند انقلاب اسلامی را به کشورهای اسلام زده صدور کنند، زنان را سرکوب و به خانه برانند، قلم‌ها را بشکنند و همه مخالفین را سر به نیست کنند، اسرائیل را از روی کره خاکی پاک کنند و بروند قدس نماز جماعت بخوانند، و دیگر ماجراها. بخشی از این جماعت در یک پیچ و گردنه ای سر راه متوجه شدند که لقمه بزرگی را برداشته اند که تو دهن هیچ کدامشان نمی گنجد. همین‌ها اسلحه ها و شلاق‌های اتاق شکنجه را کنار گذاشتند و روزنامه باز کردند و روزنامه نگار و طنزپرداز شدند و دنبال اصلاح رژیم افتادند. این بخش که از بخش هارترشان شکست خوردند، به اپوزیسیون رانده شده و بخشی به خارج از کشور مهاجرت کردند. ما از اینکه این جماعت شکست خورده تصمیم گرفته اند دیگر شکنجه نکنند بدمان نمی آید، اما مجبوریم یادآوری کنیم که بسیاری از اینها شاکیان خصوصی دارند، حتی اگر از برجسته ترین روزنامه نگاران و طنزپردازان زمانه خود باشند.

 

و؛

برای عبور از حکومت‌های آدمکشی که مثل بختکی به جان ایران افتاده اند، باید دیدمان را از نوک بینی مان فراتر ببریم.

۱۷ ژانویه ۲۰۲۵

این مطلب البته درباره کل بیوگرافی ابراهیم نبوی نیست و نبود. منتها چند نکته را لازم است بعنوان یادآوری در همین کامنتها بیاورم.

یکی نوشته بود: در هلند در چشم فرزندان کمونیست های اعدام شده نگاه کرد و با همان بیشرمی تیپیک آدمخواران اسلامی گفت "آنها که کمونیست بودند، خب باید کشته میشدند!". تهمینه میلانی، که فکر کنم تو کار فیلم و سینماست، نوشته است:

 

 

شهریور ماه ۱۳۸۱ سه روز بعد از آزادی من از زندان (برای ساخت فیلم نیمه پنهان) به من تلفن زدند ، خود را معرفی کردند و از من دعوت کردند برای صرف ناهار در دفتر روزنامه جامعه روز ، به دفتر روزنامه بروم . تو دفتر روزنامه ابراهیم نبوی به خانم میلانی می گوید: اوایل انقلاب فردی تندرو بوده است و به اتفاق اقای سیف الله داد و فرد دیگری که اسمش را به یاد ندارم، کمیته تسویه دانشجویان دانشکده جامعه شناسی  دانشگاه شیراز را برعهده داشته اند. این یعنی تعیین سرنوشت برای عده ای از جوانان در حدود سنی ۱۸ تا  ۲۲!

درباره اعدامهای دهه شصت در یک مصاحبه تلویزیونی می گوید: "اعدام‌های سال ٦٧ رو یاد کسی نیار. کسی یادش نیست. ‏ولش کن تموم شد!"

یکسری از کار و سمتهای او: ۱ - مدیر دفتر سیاسی وزارت کشور (۱۳۶۱-۱۳۶۴)، ۲ - جانشین مدیرکل اجتماعی وزارت کشور به مدت سه ماه (۱۳۶۴)، ۳ - عضو شورای طرح و برنامه شبکه اول سیما (۱۳۶۳-۱۳۶۶)، ۴ - معاون گروه فیلم و سریال شبکه اول سیما (۱۳۶۴-۱۳۶۵)، مدیر طرح و برنامه شبکه اول سیما (۱۳۶۵- ۱۳۶۶)، ۵ - مشاور رئیس دانشکده صدا و سیمای جمهوری اسلامی (۱۳۶۶- ۱۳۶۷)،


نوستالژی حکومت پهلوی

به دنبال یادداشتم "وقتی که جمهوری اسلامی رفت، چه می تواند بشود؟" تعدادی از دوستان چه در پیغام‌های جداگانه و چه در زیر همان نوشته اظهار داشتند که من امکان بازگشت طرفداران رژیم گذشته و یا رضا پهلوی را دستکم گرفته ام. گفته بودند که طرفداران بازگشت سلطنت‌ رقم قابل توجهی هستند. گفته بودم که نظرم را در باره این اظهارات حتما خواهم نوشت. کلا اینجوری استدلال می شود که ایران تحت حکومت پهلوی وضعیت بهتری داشت. بگذارید حرف آخرم را همین اول بزنم: در مقایسه با وضعیتی که جمهوری اسلامی بر مردم ایران و منطقه تحمیل کرده، همه جا وضعیت بهتری دارند و یا داشتند؛ اما این کل ماجرای سیاسی سال‌های قبل از ۱۳۵۷ را توضیح نمی دهد.

به نظر من کسی که می گوید ایران وضعیت بهتری داشت و نه تنها این، بلکه از این فاکت می خواهد نتیجه بگیرد که برگردیم به دوره شاهنشاه آریامهر، فاکتورهای زیادی را که به انقلاب ۵۷ منجر شد، در نظر نمی گیرد. ابتدا بگویم که این یک دیدگاه نوستالژیک یا شاید واکنشی به بی‌ثباتی و آشفتگی پس از سر کار آمدن حکومت اسلامی است. اما برای پاسخ به این ادعا، باید به چند نکته کلیدی توجه کنیم:

۱ – سرکوب و نبود آزادی: پهلوی‌ها بیش از ۵۰ سال دیکتاتوری خشن و سرکوبگر را برایران تحمیل کرد. هیچ اپوزیسیونی تحمل نمی‌شد، آزادی بیان وجود نداشت، و مخالفان غالبا به زندان، شکنجه یا اعدام محکوم می‌شدند. مردم ایران از هیچگونه حق مشارکت سیاسی واقعی محروم بودند و هرگونه مخالفت با پهلوی‌ها با سرکوب بی‌رحمانه مواجه می‌شد. از یاد نبریم که رژیم پهلوی آخر با یک کودتا علیه دولتی که با رای مردم سر کار آمده بود، سر کار آورده شد.

۲ - اقتصاد تحت کنترل مطلق دولت: اگرچه ایران به‌خاطر درآمدهای نفتی به‌طور نسبی وضعیت اقتصادی بهتری نسبت به برخی کشورهای منطقه داشت، اما این ثروت تحت کنترل مطلق ساواکی ها بود و توزیع آن ناعادلانه بود. پهلوی‌ها از منابع کشور برای تحکیم قدرت خود استفاده می‌کرد، نه برای توسعه پایدار داخلی.

۳ – وضعیت ایران پس از محمدرضا پهلوی: وضعیت امروز ایران، بخصوص پس از سقوط شاه بسیار پیچیده شد. این شرایط تا حد زیادی نتیجه عدم وجود نهادهای دموکراتیک در دوران پهلوی بود. آنها به‌جای ساختارهای سیاسی و اداری قوی، رژیمی بر اساس تعهد به شخص شاه ایجاد کرده بودند. با سقوط این نظام، این خلأ نهادی به آشفتگی توام با سرکوب مخالفین منجر شد.

۴ - آرمان‌های انقلاب ۱۳۵۷: انقلاب ۵۷ نتیجه دهه‌ها سرکوب، فساد و بی‌عدالتی بود. مردم خواستار آزادی، عدالت و حق تعیین سرنوشت بودند. حتی اگر پس از سقوط نظام شاهنشاهی مشکلاتی به وجود آمده باشد، این به معنای تایید دیکتاتوری او نیست و عقل سلیم باید کمی فکر کند که راه پیشروی چیست.

۵ - جمع‌بندی: ادعای اینکه ایران تحت نظام شاهنشاهی پهلوی‌ها "بهتر" بود، به معنای نادیده گرفتن رنج‌های مردم ایران در دوران حکومت آنها است. هرچند چالش‌های پس از محمدرضا پهلوی بسیار جدی هستند، اما ریشه بسیاری از آن‌ها را باید در ساختارهای معیوبی جست‌وجو کرد که آنها طی دهه‌ها ایجاد کرده بودند. آینده ایران به توانایی مردم این کشور برای غلبه بر این چالش‌ها و ایجاد یک نظام آزاد بستگی دارد.



۱۴ ژانویه ۲۰۲۵


۱۴۰۳ دی ۱۴, جمعه

اگر این انقلاب است

امروزه همه، چه در ایران و چه هم در خارج از مرزهای آن، برای سرنگونی و فروپاشی جمهوری اسلامی لحظه شماری می کنند. خود دست اندرکاران این رژیم هم رفتن خودشان را فرض گرفته اند. آخر رژیمی که یکی دو ماه پیش رهبرش جلوی دوربین، با اعتماد به نفسی واقعا قابل تقدیر گفت که "مذاکره نمی کنیم!" اما دارند به هر وسیله ای متوسل می شوند که غرب، بخصوص ‌آن "شیطان بزرگ" با آنها مذاکره کند و شواهد این را می گوید که حاضرند با شرایط طرف مقبل مذاکره کنند. حاکمیتی که ادعا می کرد و خیلی ها هم ادعاهایش را پذیرفته بودند که قدرت اصلی منطقه است؛ اما اکنون همه تحلیلگران، چه مال خود رژیم و چه در اپوزیسیون، پذیرفته اند که تمام بالهایش قیچی شده اند. حزب الله تماما تار و مار شده است. حماس در ضعیف ترین موقعیتش است. رژیم اسد را، که جمهوری اسلامی از مهمترین ارکانش می دانست و رهبرانش می گفتند حتی با خوزستان هم عوض نمی کنند، یک شبه دود شد و هوا رفت. می نالند که دوستانش، تو بخوان روسیه، بر سر موجودیت این رژیم معامله کردند. خلاصه هر چیزی که می توانست بر علیه این رژیم کار کند، کارش را کرده است. منتها یک نکته کلیدی هنوز مانده است و آن اینکه خود این رژیم هنوز نرفته است. مردم می دانند که رفتنی است. منتها چطوری می رود برای خیلی هایی که این وضعیت را دنبال می کنند، جای سئوال است.



رفتن این رژیم جنایتکار فرض است و گام اول برای هر نوع بهبودی در این جامعه است. در جامعه و در میان مردم، همچنین در میان خود فعالین سیاسی هم، هم اکنون این بحث در گرفته است که کدام راه خلاصی از جمهوری اسلامی ممکن تر، مطلوب تر و کم هزینه تر است. می تواند به دو شیوه برود؛ یکی اینکه با یک انقلاب و قیام توده ای و دوم با حمله نیروهای خارجی که باعث فروپاشی و اضمحلال کامل دیوار کاغذی آن بشود. یک نیروئی در اپوزیسیون هست که می خواهد از بالای سر مردم تصمیم برای رفتن این رژیم گرفته شود. اگر به این شیوه برود، احتمال قدرت شدن آنها بالاست. این اما مطلوب نیست. اگر قال قضیه با یک انقلاب توده ای که تاکتیکهای رهبری توسط فعالین کف خیابان اتخاذ شوند کنده شود، جامعه می تواند با کمترین هزینه ای این تغییر را از سر بگذراند. فعالین سیاسی و اکتیویستهای که همه این سالها اقشار مختلف مردم را سازمان دادند و رهبری کردند، در انقلاب زن، زندگی، آزادی فی البداهه تصمیماتی گرفتند که کی و کجا عقب بنشینند، کی به کجا حمله کنند، و کی و کجا شبیخون بزنند، در سرنگونی رژیم توسط یک انقلاب توده ای، توسط همه آن نیروهایی که در مراحل مختلفی به طرق مختلفی به خیابان آمدند و رژیم و سیاستهای آن را به چالش کشیدند، در رفتن این رژیم با انقلاب منافع مشترکی دارند و آن هم جامعه را به سمتی که رو به بهبودی برود و زخمهای چندین ساله اش التیام بیابند. این فعالین که بسیاری از مردم هم اکنون آنها را در میان بازنشستگان، در میان پرستاران و معلمان، در میان دانشجویان و زنان، در میان فعالین حقوق برابر شهروندی، در میان نویسندگان و هنرمندان و غیره و غیره می شناسند، می توانند آن اقشار وسیعی از مردم که منتظر فروپاشی رژیم از بالا و با کمک آمریکا و اسرائیل هستند را به خیابان بیاورند که جامعه دوره انقلابی و گذر از جمهوری اسلامی را بهتر طی کند و به مرحله پساجمهوری اسلامی با قدرت گام بنهد.

سرنگونی جمهوری اسلامی توسط یک انقلاب می تواند از سو استفاده نیروهای سیاهی که می توانند از خلاء قدرت مرکزی زندگی مردم را ناامن کنند، جلوگیری بکند. می تواند جلوی نیروهایی که نمی خواهند مردم در سرنوشت خودشان دخالت کنند و هوای یک دور دیگر از ریاضت کشی را در سر دارند، خواهد گرفت. رهبران کف خیابان این انقلاب طرفداران اسلام ملایمتر و یا طرفداران بازگشت دم و دستگاه پرویز ثابتی را عقب خواهند زد.

۲ ژانویه ۲۰۲۵


۱۴۰۳ دی ۱۰, دوشنبه

دشمنان بی کار ننشسته اند، ما چه می توانیم بکنیم!

 


در جمعی بودم که درباره آینده ایران حرف می زدیم. شور و شادی از اینکه رژیم بالاخره رفتنی است و این را دیگر همه، حتی از سران اصلی و مهم رژیم هم به آن اذعان دارند. از طرف دیگر یک نوع نگرانی هم احساس می شد که دولت دست چه کسانی خواهد افتاد. سعی کردم فقط گوش بدهم که ببینم دیگران چه می گویند. دوستی متوجه سکوتم شد و نظرم را پرسید. نکاتی را از تاریخ گفتم و نمونه هایی از رهبری را از دو انقلاب عظیم روسیه و فرانسه آوردم و گفتم که به نظر من رهبری در تحولات این دوره ایران می تواند کاملا متفاوت باشد و دلایلش را هم گفتم.

من اینجا وارد آن بحثها نمی شوم. آن را به نوشته و یادداشتهای آینده موکول خواهم کرد. آنچه که این روزها بیشتر از هر زمان دیگری ذهنم را به خود مشغول کرده است، مسئله گذر از جمهوری اسلامی به یک رژیم متعارف سیاسی است. آیا سلطنت با تاج و تختش، با ساواک و شکنجه گرانش، با آن عربده کشان و شعبان بی مخانش برمی گردد؟! آیا مجاهدین اصلا امکان این را دارند که در معادلات سیاسی به حساب بیایند؟! گرایش موسوم به چپ ۵۷ در چه وضعیتی است و چه به سرش خواهد آمد؟! حزب کمونیست کارگری چه می تواند و چه باید بکند؟

سوریه نشان داد که نیروهای خارجی از بالای سر مردم می توانند خیلی کارها بکنند و کردند. حتی دولتی مثل ترکیه می تواند تعیین کننده باشد. لازم نیست حتما آمریکا و روسیه مستقیما دخالت کنند و یا توسط ارتش در داخل کشوری کودتا کنند. اخیرا به بحثی از کوندلیزا رایس، وزیر امور خارجه کابینه جورج دبلیو بوش، گوش می دادم که می گفت آمریکا نمی تواند بگوید ما با مسائل دیگر کشورها کار نداریم. باید مستقیما دخالت کرد که جلوی رقیبانمان را بگیریم. این "رقیب" هم البته می تواند در شرایط مربوط به هر کشوری تعریفی داشته باشد. می خواهم بگویم که ما نباید انتظار داشته باشیم اینها دخالتی نکنند و یا ما را به حال خودمان برای تعیین سرنوشت خودمان تنها بگذارند. این یک پخمگی سیاسی و خوش‌خیالی بچه گانه ای بیش نیست.

ما چه می توانیم و چه باید بکنیم؟ تحزب در این دوره آن رمز کلیدی برای کمونیستهاست که بتوانند کار مشترکی بکنند. یادم می آید که منصور حکمت به دنبال اعتراضات دانشجویان در ۷۸، در یک جمعی در سوئد رو به همه مخاطبان گفت که هر کسی که الان مشغول کاری است؛ درسش را می خواند، خواننده ای در اوپرائی است، کتاب خاطراتش را می نویسد، نمایشنامه اش را می نویسد و غیره، بیاید برای این دور عضو حزب کمونیست کارگری بشود. من البته نه چنین اتوریته ای را دارم و نه هم چنین درخواستی را علنا در صفحه فیسبوک از کسی می کنم. اما چیزی که می خواهم بر آن تاکید کنم این است که یک فعال سیاسی باید متحزب بشود. نمی شود شاهد تحولات از بالا و برنامه ریزی شده توسط دولی مثل آمریکا، ترکیه، اسرائیل و روسیه درباره ایران و سوریه بود، اما خود یک کار جدی نکرد. جامعه ایران پر است از آدمهای چپ و کمونیستی که هنوز دارند منفردانه کار سیاسی می کنند. پر است از کسانی که یک عمری مشغول سازمان دادن اعتراضات خیابانی بودند. پر است از کسانی که در جریان انقلاب زن، زندگی، آزادی، خیابان را سازمان می دادند. پر است از کسانی که سالها و در مراحل مختلفی اعتراضات دانشجویان را سازمان می دادند. پر است از کسانی که اعتراضات زنان را سازمان می دادند. از آوارگان افغان حمایت کردند. از کودکان کار حمایت کردند. فعال محیط زیست بودند؛ پر است از کسانی که اعتراضات پرستاران را، اعتراضات معلمان را، اعتراضات کارگران نفت و پتروشیمی و فولاد اهواز و کشت و صنعت هفت تپه را، پر است از کسانی که اعتراضات بازنشستگان را سازمان دادند. همین چند رقمی را که اینجا اسم بردند، چه پتانسیلی را می توانند جابجا کنند. دست چه تعداد آدم را می توانند در آن واحد در دست هم بگذارند. اینها امروز باید متحزب بشوند. امروز دقیقا دورانی مثل دوره انقلاب اکتبر است که هر کسی چپ بود، حتی کسانی مثل ویکتور سرژ هم که از آنارشیستهای شناخته شده بین المللی بود، عضو حزب بلشویک شد.

اگر بخواهیم بر سرنوشت خود حاکم شویم، ابتدا باید از راحتی دوران گذشته بکنیم و وارد دوره ای پر تلاطم بشویم که بدون نیرو و تحزب این امکان بسیار ضعیفتر خواهد بود.

۳۱ دسامبر ۲۰۲۴

وقتی که جمهوری اسلامی رفت، چه می تواند بشود؟

اخیرا با سئوال زیر از طرف یکی از دوستانم مواجه شدم: "با توجه به تحولات و تصمیمات که از بالای سر توده ها گرفته میشه، تو ایران اگر سلطنت طلبان یا مجاهدین موفق شوند، واکنش حزب چه خواهد بود؟" این سئوال به نظرم می تواند سئوال بسیاری از کسان دیگری هم باشد که اینروزها شاهد وضعیت سیاسی در خاورمیانه و بالاخص در ایران هستند.

ابتدا بگویم که من سخنگونی حزب نیستم. نکاتی در خصوص این بحث دارم که واضح است موضع حزب نیست. این بحث، امیدوارم که، به یک بحث سازنده و رفیقانه دامن بزند.

در وضعیت کنونی جمهوری اسلامی ما با دو موقعیت روبرو هستیم. یکی اینکه جمهوری اسلامی مثل رژیم اسم از بالا بپاشد و یکشبه سرانش متواری روسیه، کانادا و ونزوئلا بشوند. دوم اینکه با یک روند انقلابی سرنگون بشود که در پروسه انقلاب یک نیروی رهبری کننده یک جنبش خاص دست بالا پیدا کند. آنچه که مسلم است وضعیت کنونی جمهوری اسلامی فوق العاده شکننده است و وضعیت جامعه ایران هم فوق العاده!

اول به آن سه نیروئی که در سئوال هستند بپردازم. تا آنجا که به سلطنت و سلطنت طلبان برمی گردد، گرچه تعدادی آدم در خارج و داخل آرزوی دوران گذشته را دارند، اما یک آدم جدی سیاسی، یک فعال جدی سیاسی پشت آن نمی رود. جمهوری اسلامی و آن وضعیتی را که بر جامعه تحمیل کرده، تعدادی را نسبت به گذشته کور کرده است. جمهوری اسلامی، با سرکوبگری هایش، با اسلام و آخوندش، با فساد و رانت و دزدی هایش، با مظهر کثافت بودنش، روی خیلی از جنایتکاران در تاریخ را سیاه کرده است. اما کسی که به سیاست فکر می کند و می خواهد جامعه از جمهوری اسلامی به یک جامعه آزاد، سکولار، جامعه ای که سانسور نباشد، کارگر حق داشته باشد تشکلش را ایجاد کند، زن برده مرد نباشد، مذهب گورش را گم کند و در سیاست و دولت دخالت نکند، به گذشته و رژیم سانسور و ثابتی و ساواک رضایت نخواهد داد. آدم جدی از یاد نخواهد برد که رژیم پهلوی با یک انقلاب عظیم توده ای سرنگون شد. دوران آن رژیم را گورستان آریامهری می خواندند. همه مردم رعیت شاهی بودند که دول خارجی با یک کودتا، حکومت منتخب مردم را سرنگون و آن شاه را بر جامعه تحمیل کردند.

این البته بدان معنا نیست که راست در جامعه بدون آلترناتیو است. بلکه به نظر من سلطنت خواهی نماینده آلترناتیو راست نیست.

تا آنجا که به مجاهدین برمی گردد، به نظر من این نیرو، گرچه می تواند تعدادی آدم داشته باشد که مزاحمتی برای شهروندانی ایجاد کند، اما شانس گرفتن قدرت را ابدا ندارد. اگر جامعه از اسلام جمهوری اسلامی عبور کند، به اسلام دیگری تن نخواهد داد. مجاهدین نیروئی فوق العاده بدنام است که هیچ چیز مثبتی در پرونده اش ندارد. مجاهدین به نظر من نماینده هیچ جنبشی در ایران نیست و فردایش بهتر از امروزش نخواهد بود؛ که نیروئی در حاشیه جامعه خواهد بود و از آنچه که هست هم ضعیف تر و حاشیه ای تر خواهد ماند.

حزب کمونیست کارگری می تواند نیروئی کاملا تعیین کننده باشد. حزبی که در تمام طول عمرش، در حال سازمان دادن همه جنبش‌هایی بوده که امروز می روند جمهوری اسلامی را سرنگون کنند. حزبی که خواهان آزادی و برابری کامل زنان و مردان در تمام شئون زندگی است. حزبی که در تمام طول عمرش بر علیه سرکوب، سانسور، اعدام و احکام زندان سیاسی مبارزه کرده است. حزبی که حزب سازمان دادن اعتراض است و کارگران و زنان را در تمام مبارزاتشان نمایندگی کرده است. این حزب می تواند در یک دوره گذار فعالین سیاسی بسیاری از جنبش‌ها را، با تاریخش، با مبارزاتش و با اهداف اعلام شده اش، جلب و جذب کند.

 


پروسه قدرت چگونه می تواند باشد

جمهوری اسلامی چه با قدرت انقلابی سرنگون شود، چه با فشار غرب و اسراییل، به نظر من امروز یک نیروی تعیین کننده که به تنهائی بتواند قدرت را بگیرد، وجود ندارد. (من البته وقتی از گرفتن قدرت حرف می زنم، منظورم قدرت گرفتن یک حزب و ارباب شدن آن بر جامعه نیست. منظورم بیشتر قدرت اکثریت شدن در نهادها و ارگانهای تصمیم گیرنده در جامعه است.) اگر امروز جمهوری اسلامی مثل رژیم بشار اسد فروپاشید، هر ارگانی که حاکمیت را بگیرد و جامعه را به یک حالت نیمه نرمال برگرداند، دو سه سالی طول خواهد کشید. در این مدت مردم ارگانهای خودشان را سازمان خواهند داد. کمیته های محلات، شوراهای محله و مراکز کار، هسته های مقاومت و غیره. اگر مثلا مجلسی ایجاد شد، حال این مجلس هر چه که باشد؛ پارلمانی، موسسان، شورائی و غیره؛ افرادی، فعالین سیاسی ای رو می آیند و کسانی از صحنه خارج خواهند شد. به نظر من پروسه قدرت گیری احزاب از پروسه قدرت گیری جنبش‌ها خواهد گذشت. یک واقعیت را که می شود مطمئن شد، این است که چپ و کمونیست این دوره، چپ و کمونیست سال ۵۷ نیست که قدرت را دو دستی تقدیم آخوند جماعت کند و هم و غمش مبارزه با اسراییل و امپریالیسم باشد. چپ سال ۵۷، در بهترین حالت یک چپ استعمارزده بود. سیندورم کل اینها کودتای ۲۸ مرداد بود. مجلس دوره گذار، مجلسی از نمایندگانی خواهد بود که به نظر من به چپ بازمانده از ۵۷ بی اعتنا خواهد بود. این مجلس شامل نمایندگانی خواهد بود که اصل را بر برابری و رفاه خواهند گذاشت. نمایندگانی از زنان، از کارگران، از بازنشستگان، از بی خدایان، از ملیتها و اقلیتهایی که مورد ستم واقع شده اند، از رنگین کمانها، از دادخواهان و الی آخر. این مجلس حتما درباره موقعیت نفت، معادن، آبها، سرمایه گذاری ها، چه به سر مساجد بیاورند، امام زاده ها را چکار کنند و غیره هم تصمیم خواهد گرفت، اما لازم نیست که سرمایه داران (نمایندگان از ما بهتران) تصمیم گیرنده این تصمیمات مهم در جامعه باشند. در مذاکره بر سر سرمایه گذاریهای خارجی در کشور، نمایندگان کارگران، زنان و کل جامعه هم می توانند بر سر میز مذاکره باشند؛ از کجا آمده که در مذاکرات اقتصادی و تجاری، حتما باید سرمایه داران طرف اصلی مذاکره باشند. جامعه ایران به نظر من روند تا کنونی که حتما سرمایه داران و بانکداران طرف حساب سرمایه گذاریهای خارجی باشند، را عوض خواهد کرد.

اما همه اینها بستگی به این دارد که خود مردم و یا بهتر بگویم نمایندگان مردم در ارگانها و نهادهای برآمده از سرنگونی جمهوری اسلامی، چه اعتماد به نفسی به خودشان و به کاری که می کنند و تصمیماتی که می گیرند، داشته باشند. یک هاله ای که می تواند مردم را کمی محتاط کند اینکه آیا غرب، ترکیه، روسیه و اسرائیل در منطقه می گذارند مردمی آزاده که می خواهند سرنوشت خودشان را تعیین کنند، سرنوشت خودشان را به دست بگیرند. تضمین این اول از هر چیزی این است که رژیمی که ما باید داشته باشیم نه با غرب و شرق سر جنگ دارد و نه می خواهد اسرائیل را از روی نقشه محو کند.

راه آزادی مردم ایران، راه سر راستی نیست. پر پیچ و خم است، اما شدنی است و رفتن جمهوری اسلامی گام اولی است که باید هر چه زودتر برداشته شود.

۳۰ دسامبر ۲۰۲۴


سوریه: پروسه ای که باید طی شود

سقوط بشار اسد باعث خوشحالی و شادی زیادی شده است؛ در عین حال قدرت گرفتن نیروهای اسلامی به درست نگرانی‌هایی را باعث گردیده. من در نوشته "سوریه ای شدن سوریه" گفتم که اتفاقات این دوره سوریه، ادامه اتفاقات و اعتراضات بهار عربی هستند. من هنوز هم بر این عقیده ام که اتفاقات سوریه و سقوط دولت بشار اسد، حاصل ادامه بهار عربی است. در تحلیل‌ها دیده ام که گفته می شود سقوط اسد همانند تار و مار شدن حماس و حزب الله، یکی از پیامدهای ۷ اکتبر است. این هم می تواند باشد؛ منتها استدلال من این است که اگر بهار عربی ۲۰۱۱ باعث اعتراضات و شورش‌های سوریه نمی شد، احتمال اینکه سوریه به دنبال حمله ۷ اکتبر و جنگ، بمب باران و موشک پرانی های بعدی، دچار این تحولات بشود، نزدیک به صفر می بود. اما این بحثی است که ربط مستقیمی به یادداشت زیر ندارد.

از هفت هشت کشوری که به دنبال اضمحلال امپراطوری عثمانی ایجاد شدند، سوریه هم همانند بقیه هیچوقت به یک ثبات سیاسی نسبی دست نیافت. جنگ و نزاع بین دسته‌جات و باندهای مختلف ناسیونالیست و اسلامی که باعث به قدرت رانده شدن خانواده اسد شد، تا همین دو روز پیش ادامه داشت. نیروهای اسلامی، بطور مشخص اخوان المسلین، در سوریه یک نیروی قوی بود که در دهه ۸۰ قرن گذشته تا دو قدمی قدرت گیری به پیش رفتند. گرچه حافظ اسد در شهر حما در سرکوبی که بیش از ۴۰ هزار کشته بر جای گذاشته رمق آن را گرفت، اما این سرکوب هم، همانند همه سرکوب‌های دیگر، فقط می توانست یک جنبش را برای یک دوره کوتاهی به عقب براند. شاید کارشناسان این عرصه بتوانند توضیح دهند که نقاط مشترک و اختلاف جبهه النصر و هیات تحریر شام با اخوان مسلمین دهه ۸۰ قرن گذشته چه ها هستند، اما تا جائی که به جنبش اسلامی برمی گردد، نسبت به دیگر جنبش‌ها در سوریه هم دست بالا داشت و هم متشکل و سازمانیافته تر بوده است.

با همه اینها و با اینکه ما پتانسیل وحشی بودن یک نیروی اسلامی را خودمان خوب می شناسیم و تجربه کرده ایم، اما حکومت خانواده بشار اسد بیشترین شایسته سرنگونی را داشت. حکومتی که فقط از سال ۲۰۱۱ تا امروز بیش از نیم میلیون شهروند آن کشور را به قتل رسانده و بنابر آمارهای زیادی، بیش از ۱۰ میلیون جمعیت آن کشور را آواره کرده است. وحشیانه ترین شکنجه ها را بر علیه زندانیان سیاسی اعمال داشت. همه اینها فقط برای اینکه این خانواده و حلقه مفتخور و آدمکش دور و بر او بتوانند در قدرت بمانند! بعدا در سوریه چه اتفاقاتی خواهند افتاد و حکومت کنونی چگونه می تواند باشد، همه بستگی به توازن قوا در خود سوریه خواهد داشت. اینکه مردم اجازه بدهند به دنبال بشار اسد تعدادی دیگر زندگیشان را ناامن کنند و یا با جان و آینده شان بازی کنند، مسائلی هستند که در آینده جواب خواهند گرفت. اما خودکشی از ترس از مرگ کاری عاقلانه نیست.

از وحشیگری آن حکومت در سرکوب شهروندان سوریه که بگذریم، حکومت اسد را باید همچنین بعنوان ستونی مهم، اصلی و فعال از حامیان منطقه ای جمهوری اسلامی، که پدر خوانده اسلام سیاسی در منطقه و حامی تروریسم سازمانیافته است، نیز یاد کرد. سقوط اسد و حکومت فاسد و سرکوبگر او، مردم ایران را یک گام بلند به سرنگون کردن جمهوری جنایت پیشه اسلامی نزدیک می کند. خود سرنگونی رژیم اسلامی و قدرت گرفتن نیروهای مترقی و چپ در ایران، می تواند کمکی باشد برای به عقب راندن ارتجاع اسلامی در سوریه و در کل منطقه.

۹ دسامبر ۲۰۱۴



سوریه ای شدن سوریه

اتفاقات این دور سوریه، بسیاری از کسانی که عمری را در انتظار تغییر به سر برده اند، بسیار محافظه کار و سردرگم کرده است. اخبار - عمدتا منتشره از رسانه های غربی - حاکی از این است که نیروهایی که دست بالا را در این درگیریها داشته اند، منشعبین القاعده و بازماندگان داعش هستند. قدرت گرفتن اینها هر کسی را قاعدتا باید نگران کند. منتها بشار اسد و متحدین او، از جمله جمهوری اسلامی، حزب الله و پوتین آنقدر منفور هستند که در این حمله، مقاومتی از طرف مردم بر علیه تسخیر شهر حلب انجام نگرفته و گفته می‌شود مردم شهر از سقوط شهر توسط نیروهای دولت بشار اسد، ابراز خوشحالی و استقبال هم کرده اند.

اعتراضات بهار عربی در سوریه با مشت آهنین بشار اسد، و بخصوص با کمک نیروهای نظامی جمهوری اسلامی و حزب الله لبنان روبرو شد که حداقل نیم میلیون نفر در این اعتراضات جان خود را از دست دادند. حداقل ۶ میلیون نفر از مردم سوریه آواره شدند. این وضعیت به درست بشار اسد را منفورترین جانور درنده خوی آن کشور کرده است که برای اینکه در قدرت بماند گفته است تا جان آخرین نفر از معترضین را هم خواهد گرفت.

فاکتورهای اینکه ترکیب نیروهای شرکت کننده در اتفاقات این دوره چگونه است و چه سرنوشتی در انتظار مردم می‌تواند باشد را باید به تحلیل و بحثهای آینده موکول کرد. این نوشته را به نکات دیگری اختصاص داده ام.

***

سئوالی که در چنین مواقعی ذهن من را به خود مشغول می‌کند این است که کمونیستها چگونه باید برخورد کنند؟ از نظر من در چنین مواقعی، که اعتراضات و قیام‌هایی در جریان هستند، مردم به طرق مختلفی درگیرند. نیروهای ارتجاعی و داعشی هم به اضافه آمریکا و متحدینش، واضح است که کار خودشان را می‌کنند که سعی خواهند کرد رهبری اعتراضات را به دست بگیرند. موقعیت سوریه ادامه یکی از انقلابات بهار عربی است. یک نیروی فعال درگیر در مسائل سیاسی یا باید طرف انقلاب باشد و یا هم طرف اعتراضات! نیروی سومی که می‌گوید "نه این و نه آن" اینجا در واقع بی طرف است که معمولا هم حاصل این بی طرفی به جیب دولت و نیروهای سرکوب آن می‌رود. "نه این و نه آن" برای یک نیروی دخیل کمونیست باید در کمپ مخالفین دولت باشد که می‌گوید می‌خواهم بشار اسد را بیاندازم، اما با اسلامی‌ها هم جنگ می‌کنم که جامعه را به عقب نبرند. کسی که می‌گوید "با اسلامی‌ها می‌جنگم که جامعه را به عقب نبرند و این به عقب نرفتن وضعیت حاکم است"، در واقع در لیگ اسد/قاسم سلیمانی‌ها توپ می‌زند.

گفتم که موقعیت امروز سوریه ادامه اعتراضات معروف به "بهار عربی" است. آنچه که می‌خواهم روی آن تاکید کنم این است که یک جنگ خارجی، یعنی نیروئی خارجی برای برانداختن دولت اسد این وضعیت را طراحی نکرده است، حتی اگر دولت ترکیه و بعضی دول دیگر سخت درگیر و حمایت کننده نیروهای اسلامی درگیر در این وضعیت هم باشند. این وضعیت همانند رژیم چنج در عراق نیست که آمریکا و متحدینش رفتند با یک جنگ رژیم صدام حسین را تار و مار کردند و سعی کردند رژیم مطلوب خودشان را آنجا سر کار بیاورند. انقلابات واقعیتهای عینی هستند که از دل جامعه بیرون آمده اند و باید با آن روبرو شد. مردم اعتراض می‌کنند و نیروهای سیاسی مختلفی خودشان را سازمان می‌دهند و سعی می‌کنند انقلابات را به سمتی ببرند که اهداف آنها را به قدرت نزدیک کند. کمونیستها هم که در آغاز اعتراضات حضور دارند مردم را سازمان می‌دهند و با درگیر شدن و اقدامات و کارهای خودشان است که مردم را از نیروهای مرتجعی که در انقلاب شرکت کرده اند دور می‌کنند و به دور خودشان گرد می‌آورند. در دور اول اعتراضات هم، کمونیستها و نیروهای مترقی کمیته‌های مقاومت تشکیل داده و محلات را سازمان می‌دادند. به درمان زخمی‌ها پرداختند و اخبار اعتراضات را آنطور که بود منعکس می‌کردند. شاید بعضی کمونیستها منتظر روزی بمانند که همه شرایط برای رهبری آنها حاضرند، اما مردمی که جانشان به لبشان رسیده، چنین انتظاری را نمی‌کشند. کمونیستها و نیروهای مترقی‌ای که لزوما نه خود را کمونیست می‌دانند و نه دوست دارند چنین خطاب بشوند، این انقلاب را ادامه خواهند داد و سعی می‌کنند نگذارند اسلامیستها به قدرت برسند؛ اما من فکر می‌کنم که در ادامه این وضعیت حتی اگر داعشی‌ها را هم به قدرت برساند، خزیدن زیر پرچم بشار اسد و خامنه ای گناهی نابخشودنی است که یک کمونیست می‌تواند مرتکب شود!

۳ دسامبر ۲۰۲۴