۱۴۰۳ آبان ۱۱, جمعه

یک یادآوری دیگر

چندی پیش مطلبی دیدم که یکی از طرفداران حزب الله روی دیوار فیسبوکش گذاشته بود با عنوان "سنوار عروج انسانیت بود". این مطلب امضای "سازمان تدارک کمونیستی" را بر خود داشت. بعد از مشورت با گوگول متوجه شدم که "سازمان تدارک ..." نام مستعاری است که بهمن شفیق برای بعضی از نوشته هایش انتخاب می‌کند. نوشته با ستایش از یحیی سنوار و حماس، و با مقایسه سنوار با آلنده، چه گورا، پویان و این و آن، او را بطور قهرمانانه ای به عنوان نمادی از مقاومت در برابر سرمایه داری و امپریالیسم توصیف می کند و حماس را بخاطر پرورش چنین کسانی ستایش و همبستگی خود را با آن اعلام می کند.

اینجا هدف من نه نقد مطلب بهمن شفیق است و نه افشای او؛ چرا که او خود ابائی از اعلام همبستگی با حماس و حزب الله ندارد. هدف من یادآوری آن تاریخی است که او در سال ۱۹۹۹ با این پز مخالفت خودش را با حزب کمونیست کارگری اعلام کرد که او می خواهد برود یک انترناسیونال کمونیست کارگری ایجاد کند! البته یکی همان موقع بهش گفت که بهمن شفیق یک تز دارد و یک عالمه توهم به خودش! بعد از جدائی البته که سریع رفت سراغ احمدی نژاد که امیر کبیر دوران معاصر ایران است و ال و بل. از بهمن شفیق بعدا در کنگره یکی از احزاب که امروز آنها هم، البته خجولانه، از سنوار و حماس دفاع می کنند، تجلیل شد و نفر اول آن حزب به اعضای حزبشان گفت که بروید نوشته های بهمن شفیق را بخوانید. شفیق البته بعدا علنا به او پیغام داد که عبای طرفداری از منصور حکمت را با صراحت کنار بگذارد، چرا که او هم (نفر اول آن حزب) همان حرفهای بهمن شفیق را می زند. بهمن شفیق بعدا نوشته دیگری نوشت که همان زمان ایرج آذرین گفت بهمن شفیق آخرین نوشته شبهه کمونیستی خودش را منتشر کرد!

یادآوری اینکه بهمن شفیق از کجا (ایجاد انترناسیونال کمونیست کارگری) به کجا (اعلام همبستگی با حماس) رسیده، برای بعضی از چپ‌هایی که ترمزهایشان را چک نمی کنند، شاید مقرون به صرفه باشد.



یاددتان هست!

یاددتان هست همین محمود قزوینی که اکنون سینه سپر کرده و به بهانه فعال کارگری بودن اسماعیل بخشی، از موضع وی، که امیدوارم به یک چنین روزی نمی افتاد، دفاع می کند، چه چیزهایی به اتحادیه آزاد و فعالین آن در رابطه با اختلافات اعضاء هیات مدیره سندیکای کارگران شرکت واحد می گفت؟ می دانید چرا به آنها (اتحادیه ‌آزاد و جعفر عظیم زاده)، که نمی توانستند جواب ایشان را بدهند اینگونه حمله می کرد و به خاطر "دفاع از حرمت بخشی" اینگونه به مینا احدی، که حتی درباره استوری بخشی – تا جائی که من خبر دارم – چیزی هم نگفته، لیچار می گوید؟ برای اینکه استوری اسماعیل بخشی، با همه اشتباهی که مرتکب شده، حرف دل محمود قزوینی را زده است.



محمود قزوینی را، با همه پزی که به خود می گیرد، خوب می شناسیم؛ که چگونه از کورش مدرسی و "حزب الله مدرسه و خانه می سازد" دفاع و تئوریزه کرد.

محمود قزوینی در بهترین حالت یک بهمن شفیق دست چندم است.


حزب کمونیست کارگری اعتراض سازمان می‌دهد

در جواب هیاهوی "کمونیسم" بی خاصیت

در این یادداشت می‌خواهم به نوشته ای از اسد گلچینی بپردازم؛ در همان حدی که او مطرح کرده است. قاعدتا کسی که چیزی می‌نویسد، پیغامی به مخاطب دارد. یک آدم سیاسی که چیزی می‌نویسد، رو به جامعه و رو به عالم سیاست پیغامی را دنبال می‌کند و این باید در مورد امثال اسد گلچینی هم صادق باشد.

او در نوشته ای تحت عنوان "سرنگونی طلبی با آویزان شدن به ارابه دیگران" که ظاهرا در اعتراض به مواضع حزب کمونیست کارگری در مورد جنگ احتمالی اسرائیل و جمهوری اسلامی است، نه نقد می‌کند، نه تزی برای جنگ و نه تزی برای مقابله با جنگ ارائه می‌دهد و نه راه حلی جلوی دوستان خود می‌گذارد. هدف او کوچک نشان دادن حزب کمونیست کارگری و بدتر از آن مسخره کردن مبارزه برای سرنگونی رژیم است. توجه کنید به این جمله ایشان: "از مشخصات برجسته ای که در حزب کمونیست کارگری (حککا) هست قاطعیت خستگی ناپذیر روی مساله سرنگون کردن جمهوری اسلامی، در واقع آرزوی سرنگونی است". و در جای دیگری می‌گوید: "همیشه استدلال کرده و میکنند که در هر شرایط و تحولی امر آنها با قاطعیت تمام سرنگونی جمهوری اسلامی است". مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی را، البته با لودگی که نیرو ندارد و خارج کشوری است، مسخره می‌کند و نتیجه می‌گیرد: "چرا که سازماندهی کمونیستها در جامعه و در طبقه کارگر از سوی این حزب در هیچ دوره ای در بیش از ده سال گذشته نتوانسته است آثاری قابل ملاحظه به دوست و دشمن نشان بدهد." و یا جای دیگری می‌نویسد: "کسی واقعا نمی‌تواند تشخیص بدهد که نیرو و توان و سازمان این حزب قرار است" این را البته ایشان نباید قاعدتا از مخاطبین خودش بپرسد، چرا که چه کسی می‌تواند میزان اعضا یک حزب رادیکال کمونیستی در رژیمی مثل جمهوری اسلامی را بداند!؟ او می‌تواند این سئوال را از حشمت‌الله فلاحت‌پیشه، رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی در دوره دهم بپرسد. اما سئوالی که جلوی خودش باید بگذاریم، شما چه کاری در جنبش کارگری، در سازماندهی این جنبش و یا هر جنبش دیگر اعتراضی در جامعه کرده اید که حککا نکرده؟ کجا ردپائی از شما محسوس است که بشود به آن افتخار کرد؟ چند تا مجمع عمومی به دستور و فرمان و فراخوان شما تشکیل شده اند؟ چند تا اتحادیه و سندیکا درست کرده اید؟ چند اعتصاب کارگری سازمان داده اید؟

پیام واقعی نوشته ایشان در این جمله خلاصه شده است: "همه شواهد واقعا نشان می‌دهند که با فعالیت خارج کشوری مطلقا نمی‌توان بر سیر تحولات جدی تاثیری گذاشت و حککا در همین مایه‌هاست که فعالیت‌هایش را دارد". و جای دیگری می‌نویسد: "سازمان و رهبری عظیم و کمونیستی که بلشویک‌ها داشتند در همه مراحل مبارزه طبقه کارگر در روسیه بسیار موثر و پویا و داخل کشوری بود." درباره خارج کشوری، داخل کشوری بارها جواب داده ایم. دوست من این تقصیر حزب کمونیست کارگری، لنین و تروتسکی و بلشویکها، مارکس و رفقای هم دوره اش نیست و نبود که مجبور به ترک کشور خود شدند. این را سرکوب و زندان به آنها و ما تحمیل کرد. چرا باید از تو به اصطلاح کمونیست استدلالهای اوخرانائی و فریبرز رئیس دانائی بشنویم؟ این را البته خود منصور حکمت جوابش داد. منتها دو نکته توضیحی در باره ادعاهای ایشان لازمند. اول اینکه گویا کمونیستها همیشه داخل کشوری بوده اند و اصلا رهبری بلشویکها در قلب پتروگراد و مسکو داشتند کارگران را برای انقلاب آماده می‌کردند، فقط از عدم آگاهی ایشان از اتفاقات روسیه ۱۹۱۷ و قبل از آن است. نه تنها لنین و کادر رهبری حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه در تبعید، هم در خارج و هم در سیبری، بودند، بلکه تا رسیدن اخبار به آنها روزها طول می‌کشید. توصیه میکنم اینقدر که "بلشویک، بلشویک" می‌کنید، یک کتاب از هزاران کتاب درباره تاریخ انقلاب روسیه را هم مرور کنید. دوم اینکه هدف از این خارج کشور، داخل کشور کردن این است که مثل دشمنان کمونیستها، می‌خواهد بگوید اینها هیچی نیستند. مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی کار مجاهد و سلطنت است و کارگری نیست! می‌خواهد بگوید نه نیروئی در داخل دارند، نه کاری کرده اند، همه اش مشغول فعالیتهای غیرکارگری خارج کشوری اند. حتی اگر بر فرض محال چنین باشد که هیچ کمونیستی در ایران وجود ندارد و هیچ فعالیتی در داخل نیست و کمونیستها هیچ هستند، برای توی "کمونیست" چه افتخاری دارد که با بلندگو آن را اعلام کنی؟! اگر قصد ایشان از این سیاه نشان دادن صحنه سیاست به پیش بردن یک گام نقد برای پیشروی بود، می‌شد ارفاق قائل شد که دارد کاری می‌کند. اما قصد ایشان نشان دادن هیچ بودن فعالیت برای سرنگونی است، چرا؟ برای اینکه جمهوری اسلامی پدر حوثی‌ها، حماس، حزب الله و جهاد اسلامی است و اینها نیروی اصلی مقاومت در برابر اسرائیل و آمریکا هستند.

اسد گلچینی و رفقایش ظاهرا ناراحت هستند که حزب کمونیست کارگری هیاهوئی بر علیه اسرائیل و آمریکا راه نیانداخته و مبارزه‌اش را بر علیه جمهوری اسلامی تعطیل نکرده است. حزب کمونیست کارگری بر علیه جمهوری اسلامی مبارزه می‌کند و بر این باور است که برای استقرار سوسیالیسم و حکومت کارگری، شما اول باید جمهوری اسلامی را سرنگون کنید. کسی که جمهوری اسلامی را سرنگون نکرده، حکومت کارگری را پیش می‌کشد، دارد راهنمای چپ می‌زند که به راست بچرخد. یعنی زیادی ناشی است.

هی بخودشان قبولانده اند که حزب کمونیست کارگری دنبال جنگ است! کی گفته جنگ خوبه و بروید بجنگید که ما انقلاب کنیم!؟ کجا منفعت جامعه در جنگ است؟ این را کی گفته؟ بیائید نشان بدهید. از هیاهوهایتان دروغ به دیگران نچسپانید. هیاهوی بیخود راه نیاندازید. اینقدر هیاهو کرده اند که خودشان باورشان شده. همه نوشته‌های ما به فارسی است! جنگ برخلاف میل من و شما یا اتفاق می‌افتد و یا هم صلح خواهند کرد. من افتخاری در این نمی‌بینم که بروم دست نتانیاهو و خامنه ای - حزب الله را در دست هم بگذارم که صلح کنند. اگر جنگی شد، وظیفه یک حزب کمونیست ضد جمهوری اسلامی و ضد این وضعیت، سازماندهی برای سرنگونی رژیم اسلامی است. چرا یقه حزب کمونیست کارگری را می‌گیری؟ برو یقه لنین را بگیر، یقه مارکس را بگیر، که دقیقا مواضع لنین و بلشویکها در قبال جنگ جهانی اول و موضع مارکس در قبال حکومت استبدادی تزار بود. بروید بخوانید. والا بلا برای خودتان هم خوبه!

بعضا از خودم می‌پرسم چرا بعضی ها، چرا بعضی از ایرانی ها، چرا بعضی از رفقای قدیمی خودمان هم، متوجه تنفر مردم ایران، متوجه تنفر انسانیت از اسلام سیاسی و فاشیسم و جمهوری اسلامی نیستند. به نظر من باید در ایران زن بود، افغانستانی بود، باید کارگر معدن طبس بود، باید دادخواه بود. باید بازمانده کارگران به رگبار بسته شده خاتون آباد بود. باید کارگران شلاق خورده سنندج بود. باید کودک مدرسه نرفته بود، باید برای لحظه ای سر سفره خالی کارگران و مردم شریف این مملکت نشست، باید دگرباش بود، باید زندانی سیاسی بود، باید بهایی بود، باید کمونیست بود، باید آته اییست بود، باید آن جغرافیا را شناخت و درک کرد که از جمهوری اسلامی و اسلام سیاسی نفرت داشت. حزب کمونیست کارگری اعتراض سازمان می‌دهد؛ بر علیه همین وضعیت اعتراض سازمان می‌دهد و می‌خواهد جمهوری اسلامی را بیاندازد. حزب اعتراض است. در هر جنبش و اعتراضی عملا دخالت دارد. این حزب در طوفانی ترین تحولات اجتماعی، در فضای جنگی، در رجزخوانی‌های قدرقدرتی رژیم اسلامی، در انتخاباتش، در اعتراض کارگران، پرستاران، بازنشستگان، در اعتراضات در آذربایجان و کردستان و خوزستان و بلوچستان، در اعتراض کشاورزان و مال باختگان، در اعتراض کارگران طبس و خاتون آباد؛ در نیشکر هفت تپه و فولاد اصفهان و کارگران نفت، در اعتراض کامیونداران و بازاریان و در زلزله‌ها و سیلها، اعتراض سازمان می‌دهد. این حزب که حیطه مبارزه و فعالیت خود را جغرافیای ایران تعریف کرده است، رسالت سرنگونی جمهوری اسلامی و برقراری سوسیالیسم را برای خودش تعریف کرده و با هیچ هیاهوئی هم مبارزه را تعطیل نخواهد کرد. آن چه فعال سیاسی کمونیستی است که وقتی مبارزه در گوشه ای از این جامعه در جریان است، به یاد خانه نشینی و فرمان عقب نشینی تا "روزی بهتر" را صادر می‌کند!؟ آن چه "حزب" و فعال سیاسی ای است که یقه جمهوری اسلامی و شاخکهایش در منطقه را رها کرده و اما یقه مخالفین جمهوری اسلامی را چسبیده که شما هم بیایید برای اسلام سیاسی در منطقه نیرو جمع کنید؟! و اسم آن را هم گذاشته اند فعالیت کمونیستی! فعالیت کارگری!



اسد گلچینی، دوست عزیز؛ من عمیقا بر این باورم که روزهای خوش سیاسی شما، روزهای سپری شده تان است!

۱۸ اکتبر ۲۰۲۴

یکشنبه خوب من با یک همکار فوق العاده مذهبی

امروز با همکاری فوق العاده مذهبی از یکی از کشورهای آسیای جنوبی کار می کردم. یک بار دیگر هم با او یک شیفت کار کرده بودم که هر چه درباره مذهب گفت، سکوت کرده و فقط گوش دادم. نه سری به علامت تایید تکان دادم و نه هم بی محلی کردم که فکر کند حوصله ام از حرفهایش سر رفته است. بحث از بحران خاورمیانه و کشمکش‌های اخیر جمهوری اسلامی و دولت نتانیاهو شروع شد و به کشتار در غزه کشید. چیزهای عجیب و غریبی می گفت که مثلا مسلمانان جهان متحد خواهند شد و اسرائیل را از روی کره خاکی پاک خواهند کرد. از احادیث می گفت که "خدا و محمد با هم خلوت می کنند و محمد سه خواسته مطرح می کند: اولی یادش نبود، دومی محمد از خدا خواسته بود که امتش را نابود نکند، و سوم اینکه خدا امت محمد را متحد کند." طبق حدیثی که او خوانده بود، خدا دو خواسته اول را قبول می کند، اما خواسته سوم را رد می کند. من ازش مظلومانه پرسیدم که اگر خدا به محمد گفته که امتش را متحد نخواهد کرد، چطور او انتظار دارد که مسلمانان، امت محمد، متحد خواهند شد و کاری بر علیه اسرائیل و آمریکا بکنند. البته که برای این هم یک جواب مثل همه مسائل دیگر داشت. مظلومانه و بدون اینکه قطبی برخورد کنم، از وضعیت مردم در ایران زیر سرنیزه های حاکمان مسلمان گفتم. گفتم که دین یک صنعت است و چند تا مثال که خودش هم با آن روزانه سر کار دارد، زدم. گفتم که انسان احتیاجی به صنعت مذهب ندارد که رابطه بین خود و خدا را داوری کند و انسان را در این دنیا مجازات کند. می دیم که حرفهایم برایش تازگی دارند. هر از چندگاهی می پرسیدم که آیا حرفهای من حوصله سر برند یا نه؟! دیدم که شش دانگ گوش می دهد.



ازش پرسیدم که کتاب می خواند؟ می خواستم کتابی را که به تازگی خوانده بودم و برایم نکات جالب و روشنگرانه زیادی داشت معرفی کنم. گفت که وقت کتاب خواندن ندارد. فرصت کوتاهی بهم داد که نکاتی را توضیح بدهم. یک تاریخچه کوتاهی از مهاجرت یهودیان به سرزمین فلسطین و نقش سران کشورهای عرب در عمق بخشیدن به مسئله فلسطین برایش گفتم. برای اینکه بداند دروغ سر هم نمی کنم تاریخ سال‌ها و اسامی دقیق افراد در آن سال‌ها را هم می گفتم. آخرش ازش پرسیدم که قرآن را خوانده است. گفت خوانده است اما معنایش را نفهمیده، چرا که او به عربی خوانده و او عربی متوجه نمی شود. گفتم که ترجمه پنگوئن که به انگلیسی است، ترجمه جالبی است که من خودم از آن طریق متوجه محتوای آن شدم و توصیه میکنم خودش هم بخواند. راستی مترجم آن کسی به نام نسیم داوود است که یک یهودی عراقی الاصل است. گفتم که نسیم عاشق عربی قرآن بود، اما در برابر سئوال همسرش گفته بود که متوجه نیست که چرا مردم قرآن را نمی خوانند که ببینند چه چیزهایی در آن هست و خودش عمرا نمی تواند به دینی باور بیاورد که این قرآن کتاب آسمانی اش است!

آخر که با هم به طرف ماشین‌هایمان حرکت می کردیم، گفت که تجارب زیادی داری. فکر کردم منظورش تجربه در کار است. گفتم: خوب بیش از ۲۵ ساله در این کارم. گفت نه منظورش از کل زندگی است. برایم جالب بود که یک آدم اینقدر مذهبی، در برابر یکی دو ساعت بحث و تحمل این چنین به فکر فرو رفته بود و بنیان باورهایش در معرض شک و تردید قرار گرفته بود.


اعدام یک رقیب

اعدام برای جمهوری اسلامی یک ابزار ارعاب و سرکوب است. وسیله ای است در برابر جامعه که ثابت کند قدرت دارد و مخالفین و یا هر کسی را که بخواهد، اعدام می کند. برای فعالین سیاسی - اجتماعی عرصه مبارزه علیه احکام اعدام، علاوه بر ضدانسانی بودن این عمل شنیع که از عصر بربریت به عاریه گرفته شده، گرفتن و خارج کردن این ابزار از دست جمهوری اسلامی نیز هست. اعدام یک عمل روتین جمهوری اسلامی است. هر زمانی که با بحرانی روبرو باشد، تعدادی را از دم تیغ می گذراند که به بقیه ثابت کند هنوز سر پاست و می تواند سرکوب کند.



اعدام جمشید شارمهد از چند جهت توجه من را بطور ویژه ای بخود جلب کرد. جمشید یک پناهنده سیاسی بود که آدم ربایان جمهوری اسلامی او را از دبی ربودند و بعد از چندین سال شکنجه، روز ۲۸ اکتبر ۲۰۲۴ (۷ آبان ۱۴۰۳) اعدامش کردند. درباره جمهوری اسلامی و وقاحت و قصاوت و زبونی اش در برابر اعتراضات مردم و همچنین در برابر دشمنان خارجی اش، مثل اسرائیل و آمریکا، افشاگری لازم نیست. خودشان هم می دانند که عالم و آدم می داند اینها گله ای جانی هستند که در دست درازی به جان مردم بی دفاع و شهروندانی این کشور، ابائی ندارند. اما آنچه که جای تعجب دارد - که من یکی دیگر اصلا تعجب هم نمی کنم - واکنش اپوزیسیون به اصطلاح چپ به این عمل شنیع و ضدانسانی بود. البته باید گفت عدم واکنش به این جنایت! بسیاری از دوستان و آشنایان من در مدیای اجتماعی از همین چپها هستند. سکوت این چپ و در عین حال دفاع ضمنی و بعضا صریحشان از امثال یحیی سینوار و حسن نصرالله، یک اسکاندل دیگری در پرونده اینها به ثبت رساند. اینها، متاسفانه، تا اعدامی از خانواده خودشان نباشد، واکنشی نشان نمی دهند. تا زندانی سیاسی عضو خانواده شان نباشد، در آکسیونی بر علیه جمهوری اسلامی شرکت نمی کنند. دفاع اینها از آزادی بیان و آزادی فعالیت سیاسی هم، آزادی بیان خودشان و فعالیت سیاسی خودشان است. سکوت اینها در برابر اعدام یک زندانی سیاسی "غیرخودی" تصویری از مواضع سیاسی آنها در یک سطح کلی است.

۲ نوامبر ۲۰۲۴


۱۴۰۳ مهر ۲۰, جمعه

درباره مسئله فلسطین

این نوشته را در جواب رفیقی می‌نویسم که بهش قول داده بودم نظرم را درباره فیدبکهایی که روی دیوار فیسبوکم گذاشته بود، خواهم نوشت. ابتدا در نظر داشتم که یک نوشته مفصلی درباره پیدایش مسئله فلسطین بنویسم که بعدا فکر کردم یک مطلب طولانی خواهد شد با احتمال داشتن فاکتهایی نادرست و قابل جدل و بحث. فعلا به همین جواب اکتفا می‌کنم.

تا قبل از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، ابدا وقت صرف مطالعه و تعمق درباره بحران خاورمیانه، تا آنجا که به مسئله فلسطین - اسرائیل برمی‌گردد، نگذاشته بودم. حوزه و حیطه مورد علاقه متمرکز مطالعه من جنبش کارگری بود و بعدها هم انقلابات اروپا؛ روسیه و فرانسه. من فکر می‌کنم که اکثریت فعالین سیاسی چپ ایرانی و خاورمیانه، وقتی که به مسئله حل نشده فلسطین می‌پردازند، نگاهی یهودی ستیز دارند؛ و این شاید از جانب بخش اعظم آنها عمدی نباشد. هیاهوئی شنیده اند و از آنجا که از پیشینه اسلامی هم آمده ایم، در آن هیاهوها حقیقت را گم کرده ایم. اما از آنجا که چپ پوپولیست ایرانی، بخشی از جنبش ملی و جهان سوم گراست، به یهودیان و بالاخص به یهودیان اروپائی الاصل با چشم بیگانه، اروپائی و غاصب نگاه می‌کنند. این چپ و کلا جنبش به اصطلاح طرفدار فلسطین هیچوقت نقش دولتهای کشورهای عرب را در به بن رساندن مسئله لاینحل فلسطین در هیچ محاسبه ای در نظر نگرفته است. مثلا وقتی که به اخراج اعراب فلسطینی از مناطق عرب نشین اشاره می‌کند، به آن عنوان "نکبه" و یا همان نکبت داده است. اما درباره اخراج صدها هزار یهودی از کشورهای عربی سکوت می‌کند؛ شاید هم خبر ندارد.



اما اجازه بدهید که به سئوالات رفیقمان – سلطانعلی ورقایی - یکی یکی بپردازیم که در بحث و جدل احتمالی بشود چیزی از هم یاد گرفت. رفیقمان می‌نویسد: "مساله فلسطین عبارت است از زیاده خواهی و تجاوز ارضی و اشغالگری اسرائیل با وحشیگریهای شدیدش که با حمایتهای همه جانبه غرب بخصوص امریکا صورت میگیرد از یک طرف و مبارزه مردم فلسطین برای به دست آوردن حق و حقوقشان در اشکال مختلف از طرف دیگر."

من می‌گویم که "اسرائیل" را باید بعنوان یک واقعیت تاریخی قبول کرد؛ مثل هر واقعیت تاریخی دیگری که به خون و جنایت آغشته است. ما امروز آمریکا، کانادا، استرالیا، نیوزلیند و غیره و غیره را بعنوان واقعیتهای تاریخی قبول کرده ایم. کشورهای یاد شده را بعنوان واقعیتهای تاریخی قبول کردیم و دنبال راه حلی برای زندگی با قبول مشقاتی که بر بومیان رفت و چکار کنیم که درد و آلام مردم باقی مانده را درمانی بخشیم، رفتیم. کشور اسرائیل از همان اولین روزی که تشکیل شد، توسط اعراب به رسمیت شناخته نشد. این موضوع روز به روز باعث تقویت جناح محافظه کار و راست جنبش صهیونیستی شد که بعدا دیگر حاضر به تن دادن به هیچگونه سازش و مسامحه ای نشد. سیاست رهبری جنبش فلسطین و بخصوص سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) به تبعیت از سیاست کشورهای عربی مثل مصر، اردن، سوریه، عراق و دیگران و از جمله جنبش ملی – اسلامی در کشورهای غیر عربی هم، از بین بردن اسرائیل بود. کشورهای عربی هر کدام سیاستی را زیر پوشش "مسئله فلسطین" دنبال می‌کردند که ربطی به آزادی مردم فلسطین و پایان دادن به درد و مشقات آنها نداشت. مشکلاتی را که مردم فلسطین در اردن، لبنان و سوریه با آن مواجه بوده اند، کمتر از مشکلاتشان در کرانه باختری و غزه نبوده. با شکست ارتش کشورهای عرب زبان در مقابله با ارتش اسرائیل و بخصوص دو شکست اصلی در ۱۹۴۸ و ۱۹۶۷، ساف عملا به این واقعیت پی برد که نابود کردن اسرائیل و به دریا ریختن ساکنین یهودی آن غیرواقعی است و به فکر راه حلی واقعی افتاد که به مذاکرات دهه‌های اخیر منجر شد. اینجا، اما زورش به اسلامیونی که بعد از قدرتگیری جمهوری اسلامی و ایجاد حزب الله همچنان بر به دریا ریختن اسرائیل پافشاری می‌کردند، نرسید. انتفاضه های یک و دو بطور ویژه ای جامعه اسرائیل، و بخصوص بخش چپ، سکولار و مترقی آن را از رسیدن به یک صلحی با مردم فلسطین پاک ناامید کرد.



از این داستانسرائی که بگذریم، منظورم این است که تجاوزگری و زورگوئی اسرائیل، حاصل جنگهایی است که طرفین مقابل شکست خوردند و بعد از شکست انتظار دارند که اسرائیل با قواعد آنها بازی کند. من هم می‌گویم که اسرائیل باید به مرزهای پیشا ۱۹۴۸ برگردد و به قطعنامه های سازمان ملل تن بدهد؛ اما نباید نقش کشورهای عربی و بخصوص جمهوری اسلامی و حزب الله را در ادامه این فجایع دستکم گرفت و درست از این زاویه است که ما می‌گوئیم تا جمهوری اسلامی و حزب الله و حماس در قدرتند، جامعه اسرائیل به دست راستی هایی که جواب آنها را بدهد و مقابله به مثل می‌کند، تکیه می‌کند و این وضعیت ادامه خواهد داشت. راه حل مسئله فلسطین فقط و فقط مذاکره است و این با به رسمیت شناخت اسرائیل بعنوان یک واقعیت تاریخی امکان پذیر است. تا زمانی که در طرف مقابل طیفی که تمام هدفشان نابودی اسرائیل است، دست بالا را دارند، امکان دستیابی به صلح پایدار غیرممکن است.

سلطانعلی در بخش دیگری از کامنتش می‌نویسد: "اسرائیل باید از سرزمینهای اشغالی خارج و به خاطر جنایات ۷۵ ساله اش محاکمه و پاسخگو باشد." من هیچگونه مخالفت اصولی با این مسئله ندارم. اما اینجا رفیق عزیز هیچگونه اشاره ای به نقش کشورهای عربی که یک پای اصلی این وضعیت هستند نمی‌کند و این به نظر من، مسئله ساز است. وقتی که تاریخ شکلگیری کشور اسرائیل را مرور می‌کنید، نقش شیوخی که بعدها در اردن و عربستان و عراق حاکم شدند، بسیار برجسته است. اینها هر کدام دنبال هدفی بودند و زیرجلکی بند و بستهایی را با بریتانیا و فرانسه داشتند. نارضایتی توماس ادوارد لورنس (لورنس العرب) اتفاقا جالب است که در واقع داستان مخالفت لورنس با این بند و بستهاست. من توصیه می‌کنم به همه رفقا و دوستانی که فکر می‌کنند چپ هستند، فکر می‌کنند سکولارند و از اسلام فاصله گرفته اند، بروند یکی دو ماه تاریخ سرزمین فلسطین و ایجاد و شکلگیری اسرائیل و جنبش صهیونیستی را بخصوص از زمان همان مهاجرتهای اولیه یهودیان که از سال ۱۸۸۱ شروع شد، مطالعه کنند. از هر دو طرف مسئله مطالعه کنند.

سلطانعلی ورقایی در کامنت دیگری می‌نویسد: "اما اسرائيل خیلی جلوتر از پیدایش جمهوری اسلامی و گروههای افراطی اسلامی هم علی‌رغم دهها و صدها قطعنامه جهانی در محکومیت اسرائیل خاک منطقه را به توبره کشیده بود. ... از بین رفتن جمهوری اسلامی اصلا و ابدا به معنای حل اتوماتیک مناقشه فلسطین نخواهد بود. برای پایان دادن به این مناقشه حداقل کاری که باید انجام شود بیرون رفتن اسرائيل از سرزمینهای اشغالی و تشکیل دو دولت بر مبنای قطعنامه سازمان ملل است. اگر این امر تحقق یابد آنوقت دیگر جمهوری اسلامی و اقمارش اگر هنوز بر سر کار بوده باشد زمینه بهره برداری از دفاع دروغين از مردم فلسطین را نخواهند داشت."

اشاره ای به موقعیت مسئله فلسطین قبل از جمهوری اسلامی کردم. اما در دوره حاضر که گروه های اسلامی با حمایت جمهوری اسلامی میداندارند، من فکر می‌کنم که تا جمهوری اسلامی سر کار هست و با حمایت لجستیکی بی پایانی که به نیابتی هایش در فلسطین و لبنان می‌کند، رسیدن به راه حل دو دولت غیرممکن است، برای اینکه اولا اینها باعث روی آوری جامعه اسراییل به افراطی هایی هستند که راه حل دو دولت را قبول ندارند و اتفاقا کسی را که می‌خواست بر سر این راه حل مذاکره کند را به قتل رساندند! راه حل دو دولت با وجود حماس، جهاد اسلامی، اخوان المسلمین و جمهوری اسلامی امکان پذیر نیست برای اینکه طرف قدرتمند مقابل هم اصلا چیزی را به نام اسرائیل قبول ندارد که ظاهرا باید یکی از دو دولت طرح دو دولت باشد.

به نظر من ما بعنوان افراد سیاسی ای که به راه حلی واقعی فکر می‌کنیم که از درد و رنج مردم بکاهد و راه بجائی ببرد، نباید عامیانه به مسئله برخورد کنیم. با دیدن کشت و کشتاری که ارتش اسرائیل در غزه به راه انداخته است، هنوز هم باید به ریشه فکر کرد، در عین حالی که این جنایات را محکوم می‌کنیم و خواهان توقف فوری آن و محاکمه مسببین و ادامه دهندگان آن هستیم.

۱۲ اکتبر ۲۰۲۴


۱۴۰۳ مهر ۱۸, چهارشنبه

شاه می آید

دوستی پیغام داده بود که رضا پهلوی را تو بوق و کرنا می‌کنند و در این هیاهو و بحران و شرایط جنگی نباید از این آلترناتیو غرب برای ایران غافل بمانیم.

دو جواب دارم؛ اول اینکه غرب و بخصوص آمریکا، کار خودشان را می‌کنند. ما نمی‌توانیم و نباید هم زانوی غم بغل کنیم و از فرط ترس بیافتیم به آغوش روسیه، چین و اسلام سیاسی. کاری که ما باید بکنیم، این است که رهبری اعتراضات را به سمت و سوی اهداف اعلام شده سیاسی خودمان بکشیم. توجه رهبران و فعالین اجتماعی، سیاسی و میدانی را به آلترناتیو خودمان جلب کنیم.

جواب دوم من این است که شانس برگشت آلترناتیو سلطنت تقریبا صفر است. من فکر می‌کنم در بین سلطنت طلبان، کسانی که دو دوره محمدرضا شاه پهلوی را با جمهوری اسلامی مقایسه می‌کنند، و در بین شان، کسانی که زیاد عمیق فکر نمی‌کنند و سیاست را یا شاه و یا خمینی می‌بیند، یک ناستالژی دوران پهلوی وجود دارد. جمهوری اسلامی بختک و کثافتی بود که از قرن ۶ میلادی یا ۱۴۰۰ سال پیش به ایران پرتاب شد و زندگی را بر یکی دو نسل واقعا سیاه کرد. سایه شومش بسیار فراتر از ایران رفت و در برابر این جهنم هر شرایطی بهشت به نظر می‌رسد. از این ناستالژی اما باید عبور کرد و باید قدرتگیری اسلامیون و حاکمیت جمهوری اسلامی را بعنوان درد زایمان نگریست. انگار جامعه ایران یک حکومت به آخوندیسم بدهکار بود که آن را برای همیشه از خاطره‌ها پاک کند.

برگردیم به بحث خودمان که آیا رضا پهلوی و آلترناتیو سلطنت امکان رسیدن به قدرت، بخصوص در شرایط حاضر را دارند؟ جواب من به این سئوال منفی است. برای کسی که مخالف جمهوری اسلامی است، جنگ احتمالی پیش رو، نمی‌تواند دفاع از رژیم و یا شرایط موجود باشد. موضعی که کاملا بی‌خاصیت بودن موضعگیر را به نمایش می‌گذارد. در نتیجه در برابر این جنگ چه باید بکنیم. دوست دارم چند نکته را بعنوان نکاتی که در ذهنم هستند مطرح کنم و سپس به هر کدام به اختصار بپردازم. ۱) جنگ احتمالی پیش رو، جنگ کلاسیک تن به تن و زمینی نخواهد بود، ۲) ناتو نه می‌تواند و نه می‌خواهد وارد سناریو عراق، سناریو رژیم چنج بشود، ۳) مردم از این فرصت استفاده خواهند کرد و رژیم را می‌اندازند.

 

الف) رد احتمال جنگ زمینی

اسرائیل و ایران هم مرز نیستند که جنگ رژیم ایران و دولت اسرائیل مثل جنگهای کلاسیک زمینی و جنگ سربازان در سنگرها باشد. جنگی خواهد بود که اسرائیل با هدف قرار دادن مواضعی استراتژیک از جمهوری اسلامی، مثل سران رژیم، پایگاههای نظامی، تاسیسات اقتصادی، تاسیسات هسته‌ای و غیره جنگ را شروع خواهد کرد. در این جنگ از سلاح‌های مدرن مثل پهباد، موشک، پیجر و امثالهم استفاده خواهد شد.

 

ب) عدم دخالت آمریکا و ناتو

ارتش اسرائیل توان ورود به ایران و جنگ نظامی کلاسیک با ارتش ایران را ندارد و لزومی هم نمی‌بیند که چنین کاری را بکنند و نیروهایش را در معرض خطر قرار بدهد. اگر دخالت نظامی‌ای مثل عراق در کار باشد، این کار ارتش‌های کشورهای عضو ناتو، مثل آمریکا، انگلیس و فرانسه خواهد بود. ایران بناگوش روسیه است. ناتو و هیچ کشوری نمی‌خواهد با روسیه وارد جنگ نظامی بشود. این برخورد دنیا را به یک سراشیبی می‌برد که حتی اگر روزی همین اربابان به فکر نابودی دنیا هم باشند، امروزه فعلا روزش نیست.

 

پ) مردم از این فرصت استفاده خواهند کرد

یکی دو نفر، یکی از مسئولان کنونی رژیم و یکی از سرکوبگران دوران اولیه رژیم، در یک مناظره‌ای شرکت کرده بودند و اولی می‌گفت مردم ایران مثل دوره جنگ ایران و عراق از جمهوری اسلامی دفاع خواهند کرد. دومی گفت که مگر در خواب ببینند امروزه کسی از آنها دفاع کند. و این دقیقا وحشتی است که وجود همه سران رژیم را گرفته است. همه مردم از خوردن رژیم، از کشته شدن امثال حسن نصرالله، رئیسی، اسماعیل هنیه، قاسم سلیمانی و امثالهم خوشحال شدند. با هزار و یک زبان و با صدای بلند اعلام می کنند که بالاتر از سیاهی دیگر چه رنگی می تواند باشد. همین امروز می‌گویند که تقی به توقی بخورد می‌ریزند خیابان و کار رژیم را یکسره می‌کنند.

 


شانس سلطنت طلبان

سه فاکتور بالا کار رضا پهلوی و یا سناریوهای رژیم چنجی را از محاسبات سیاسی ایران دوره جنگ احتمالی حذف می‌کنند. سلطنت طلبان و بطور مشخص رضا پهلوی چشمشان به مردم به خیابان آمده نیستند. آنها می‌خواهند و اعلام هم کرده‌اند، که می‌خواهند ناتو و یا ارتشی مثل ارتش اسرائیل برود برایشان رژیم جمهوری اسلامی را سرنگون کند و آنها را بر تاج و تخت بنشاند.

با در نظر گرفتن فاکتورهای بالا، با در نظر گرفتن ترکیب جمعیتی امروزه ایران از لحاظ سنی، و با در نظر گرفتن اینکه سلطنت با یک انقلاب میلیونی و بحق سرنگون شد، احتمال اینکه سلطنت بار دیگر به قدرت برگردد، نزدیک به صفر است.

۱۰ اکتبر ۲۰۲۴