۱۳۹۳ دی ۶, شنبه

چرا آنقدر اغراق می کنیم که گاه دست به خودکشی می زنیم؟

این یادداشت درباره روانشناسی "خودکشی" نیست. لطفا اگر دنبال چنین چیزی هستید، از همینجا دگمه برگشت را بزنید و خارج شوید. این یادداشت درباره "اغراق" است که پائین تر به آن خواهم پرداخت.
روز گذشته یادداشتی تحت عنوان "اقامت ایرانی ها در برخی از شهرهای کانادا ممنوع اعلام شد!" نوشتم که اصلش درباره اذیت و آزار و برخورد بشدت غیرانسانی و تحقیرآمیز دولت جمهوری اسلامی به پناهندگان افغانستانی در ایران بود. اطلاعات نوشته را از دو نوشته دیگر تحت عنوان "در دفاع از شهروندان افغان" از سیامک بهاری و "در محکومیت افغانستانی ستیزی جمهوری اسلامی" از محمد شکوهی گرفته بودم. وقتی که آن دو نوشته را خواندم به شرایط پناهندگی ما ایرانی ها در خارج از کشور و بخصوص در کشورهای اروپایی فکر کردم که اگر حتی یک صدهزارم آن رفتارها را دولتی بر علیه هر کدام از پناهندگان، از هر کجای جهان اعمال می کرد، سرتیتر همه خبرگزاریهای مهم اروپا و آمریکای شمالی می شد.
بخش زیادی از خوانندگان به اصل موضوع پرداخته بودند و به درست و یا غلط، یا بر علیه مهاجران و پناهندگان افغانستانی مقیم ایران موضع گرفته و استدلال آورده بودند و یا از مطلب من دفاع کرده بودند. تعداد کمی هم و از جمله تعدادی از دوستان و رفقای خوبم، با تیتر مطلب مشکل داشتند که این "دروغ" است و حتی گفته بودند که تو هدفت این بوده که خواننده را گول بزنی که بیایند و مطلبت را بخوانند.
در جواب یکی از این دوستان نوشتم: "من احتیاجی به این ندارم که چند نفر را گول بزنم که بیایند روی نوشته ام کلیک کنند. تمام هدف این بود که به خواننده یک شوکی وارد کنم که به جای دیگری هم فکر کند. من با صدها آدم برخورد کرده ام که راحت به خودش اجازه می دهند درباره پناهنده افغانستانی مثل بدترین موجود حرف بزنند، اما وقتی که حق پناهندگی خودشان کمی دیر می شود، حاضرند دنیا را به هم بزنند. تو هم از این سر نگاه کن."
دوست دیگری در فیدبکی زیر همین نوشته می نویسد: "نوشته ناصر اصغری نوشته خوبی است اما من هم با تیتر نوشته اش موافق نیستم. بنظر من تیتر نوشته ناصر که میگوید اقامت ایرانیان در بسیاری از شهرهای کانادا ممنوع شد تیتر درستی نیست. چون حقیقتی در آن نیست بعبارت دیگر دروغ است. ناصر میخواهد توجه جلب کند و شوک وارد کند و با این هدف یک خبر غیرواقعی را تیتر میکند. این سبک نادرستی است. نتیجه اش اینست که اولا بطور ضمنی این را تداعی میکند که گویا کانادا یک کشوری است که تبعیض علیه بخشهایی از مردم در آن غیر ممکن است و بنابرین گفتن جمله فوق شوکه آور است. ثانیا خواننده ای را که بخاطر این خبر سراغ نوشته آمده است عصبانی میکند. در هر صورت درست نیست که ما جملات غیرواقعی و فریبنده و شوکه آور را که حقیقت ندارد تیتر کنیم یا بیان کنیم. میشود تصور کرد که اگر چنین کاری رایج شود چه بلبشویی پیش خواهد آمد. هیچکس به هیچ تیتری اعتماد نمیکند. میشد به نحو دیگری همین تصویر را داد." دوست خوب دیگری هم نوشته بود: "از دیدگاه من، زمانی که می توان با تیتر دروغ آغاز کرد، دیگر نمی توان به متن اعتماد نمود، چون امکان لغزش در لابلای متن وجود دارد."
این کامنت و فیدبکها البته غیرمنصفانه هستند. من در همان اولین سطور نوشته آورده‌ام: "خبری تعجب آور و غیرقابل باور به نظر می رسد. درست است. در کانادا چنین برخوردی به نه تنها ایرانی ها، بلکه به هیچ فرد منتسب به قوم و ملیت دیگری نمی شود." و بعد از آن به موقعیتی که مورد اعتراضم بوده پرداخته ام.
یکی از دوستان موافق تیتر نوشته در دفاع از تیتر و خطاب به یکی از مخالفین می نویسد: "میتونستی بگی "كاش ناصر تیتر را در گیومه آورده بود" یا "كاش اولین جمله (بجای جمله دوم) بعد از تیتر اینبود كه "تصورش را بكنید كه این خبر واقعی بود". این ایرادات "تكنیكی" را میشه راجع بهش حرف زد اما نفس عمل كه باعث جلب سریع ... و ... و من شد٬ نشان میده كه این شیوه مصداق عملی "خودت را جای او بذار" بوده و حقا موثر واقع شده. ببینم اگر بجای كانادا٬ موزامبیك٬ یا تایلند نوشته شده بود٬ سرعت شما در خواندن این نوشته كند میشد یا نه؟ عزیز من٬ در یك سطح شخصی شما در غرب زندگی میكنید و به این علت است كه "سریعا" به سیاست نژادپرستی كه در كانادا اعمال میشه حساس "تر" میشید. در سطح سیاسی هم شما چون اسم "ایرانیان" توش اومده "سریعا" جذبش شدید. اگر مالزیائیها در تایلند دچار چنین تبعیضی میشدند سرعتتان كند میشد یا نه؟ حالا٬ خودمونیم٬ همه شما منتقدین تیتر خوب این نوشته آیا با خواندن آن شوكه شدید یا نه (چه در سطح فردی٬ چه در سطح سیاسی)؟ اگر جواب مثبت است (كه ظاهرا هست) یعنی شیوه نوشتار ناصر كارآئی داشته. دستت درست ناصر جان"
من اگر روزی وکیل مدافعی که واقعا حرف دلم را بزند، همین کامنت گذار را به وکالت خواهم گرفت. حرف دل و منظورم را از خود من بهتر گفته است. امیدوارم که دوستان دیگری بروند و آن یادداشت را بخوانند و نظر بدهند.
اما درباره "اغراق" و "خودکشی". بعضی ها خودکشی می کنند مثل David Gale در فیلم The Life of David Gale که توجه ها را به نکاتی که کسی دیگربه آنها فکر نمی کند، جلب کند. هیچ کس دست به اعتصاب غذا نمی زند که خودکشی کند؛ بلکه دست به این عمل می زند که توجه ها را به موقعیت خود و حرف حسابی که دارد جلب کند! هیچکدام از دوستانی که واکنش نشان داده و به انتخاب تیتر اعتراض کرده بودند دو نوشته بسیار خواندنی سیامک بهاری و محمد شکوهی را درباره موقعیت بسیار غیرانسانی و دهشتناکی که جمهوری اسلامی مهاجران افغانستانی را به آن رانده است، نخوانده بودند. حنجره ما فعالین علیه لغو تبعیض علیه پناهندگان واقعا پاره شد که توجه‌ها را به پناهندگان و مهاجران افغانستانی در ایران جلب کنیم، اما هیچکسی توجهی به آن نمی کند! در جواب یکی از دوستان نوشتم: "... اینکه در آن قتلگاهی که دولت ایران برای پناهندگان افغانستانی درست کرده، چرا تو دو کلمه نمی گوئی، اما "گول" زدن خواننده از طرف من یک چنین جایگاهی پیدا می کند؟ از تو بعنوان یک کادر کمونیست و آدمی توانا انتظار می رود که کاری بکنی و حداقل دو کلمه افشاگری بکنی."
من بار دیگر از همه آن کسانی که زندگی شان توسط جمهوری اسلامی دچار دگرگونی شده و بعضی ها که زندگی شان تباه شده، همه آنهایی که آواره کوه و بیابان شده و سالها در ترکیه، عراق، پاکستان و هند و روسیه و غیره و غیره منتظر قبولی پناهندگی شده و در واقع عمری را تلف کردند و یا حتی در کشورهای غربی هم سالها انتظار قبولی پناهندگی را کشیدند، به موقعیتی که این رژیم آدمکش جامعه ایران را به آن انداخته است فکر کنند. اغراق من در انتخاب تیتر، نه از سر علاقه به دو کلیک بیشتر، که کلیکهای اینجوری حتی اگر طلا هم باشند دو شاهی نمی ارزند، بلکه التماسی است به همه انسان دوستان فارسی زبان که چشمشان به یادداشت من افتاد، که به فکر آن کودکانی باشند که جمهوری اسلامی به صرف اینکه والدینشان را هویت "افغان" داده اند، از مدرسه و شادی کردن محروم می کند.
یک واقعیت بسیار تلخ زمانه ما، فکر کردن فعالین سیاسی به حاشیه است. مشغول حاشیه هستیم و آدمکشان در متن یکه تازند!

۲۸ دسامبر ۲۰۱۴

۱۳۹۳ دی ۵, جمعه

اقامت ایرانی ها در برخی از شهرهای کانادا ممنوع اعلام شد!

اقامت ایرانی ها در تعداد زیادی از شهرهای کانادا، و تحصیل و اخذ تخصص در بسیاری از رشته ها برای کودکان آنها ممنوع اعلام شد.
خبری تعجب آور و غیرقابل باور به نظر می رسد. درست است. در کانادا چنین برخوردی به نه تنها ایرانی ها، بلکه به هیچ فرد منتسب به قوم و ملیت دیگری نمی شود.
اما آیا می دانستید که اسکان شهروندان افغان در ٣١ شهر، در ١٤ استان ایران ممنوع اعلام گردیده است؟ اقامت در بخشهایی از استانهای خوزستان، فارس، بوشهر، اصفهان، کرمان، خراسان جنوبی، خراسان رضوی، سمنان، قزوین، گلستان، مرکزی و یزد، برای اقامت شهروندان افغان ممنوع اعلام شده است. مسئولان دولتی استان مازندران از پنج سال قبل حضور اتباع افغانستان را در ١٠ شهر ساحلی مازندران ممنوع کرده اند. بخشدار مرکزی نوشهر اعلام کرد که حضور شهروندان افغان در بخش مرکزی این شهرستان کاملا ممنوع است. همه اینها در دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی صورت گرفت و در دوره ریاست جمهوری های احمدی نژاد و روحانی تشدید شدند.
به چند نمونه دیگر از رفتار غیرانسانی و وحشیانه رژیم جمهوری اسلامی بر علیه همنوعانمان، که تنها به دلیل اینکه ظاهرا بعنوان زاده شده در نقطه دیگری از این کره زمین شناخته شده اند، توجه کنید.
اعلام شد، برخی از کودکان افغان که زادگاهشان ایران است، اجازه دارند در مدارس ایران تا مقطع دیپلم و در برخی رشته‌ها به مدت ٦ سال تحصیلات دانشگاهی کسب کنند. اما پس از آن اجازه کار و استفاده از تخصص‌شان را ندارند و به دنبال آن، اجازه اقامت در ایران را نیز از دست می‌دهند. انتخاب رشته‌های تحصیلی مانند فیزیک اتمی، فیزیک (گرایش هسته‌ای)، مهندسی هسته‌ای، مهندسی تسلیحات، مهندسی فناوری اطلاعات (گرایش امنیت اطلاعات، امنیت شبکه، مخابرات امن)، مهندسی هوافضا (کلیه گرایش‌ها)، مهندسی شیمی (گرایش صنایع پالایش، پتروشیمی، شیمیایی، معدنی، گاز، عملیات پتروشیمی)، مهندسی نگهداری هواپیما (هوانوردی، خلبانی، مراقبت پرواز، نمایش و نگهداری هواپیما)، الکترونیک هواپیمایی، مهندسی فرماندهی و کنترل هوایی، تکنیک حوزه‌های نظامی، علوم و فنون هوانوردی، خلبانی هلیکوپتر، مهندسی تعمیر و نگهداری بالگرد، اطلاعات نظامی، اویونیک هواپیما، علوم نظامی، ناوبری و فرماندهی کشتی، مدیریت و کمیسر دریایی برای مهاجرین ممنوع اعلام گردید. یکی از مصوبات حکومت برعلیه مهاجرین افغان، "طرح ممنوعیت اسکان و کار مهاجرین" است. بر اساس این طرح اسکان، کار و تحصیل مهاجرین افغانی در ١١ استان کشور ممنوع می باشد.
دولت در برخی استانها سوپرمارکتی‌ها، نانوایی‌ها و رانندگان تاکسی، اتوبوسهای شهری و بین شهری، خدمات دهندگان حمل و نقل و فروشندگان مواد غذایی را ملزم کرد که به افغانها خدمات ارائه ندهند و از آنها کارت اقامت بخواهند! مسئولان دولتی استانهای فارس و خوزستان فروش کالا و مواد غذایی و ارائه خدمات عمومی و بهداشتی به اتباع خارجی غیرمجاز را که عموما افغان هستند، ممنوع کردند و هشدار داده‌اند که با افراد خاطی به شدت برخورد خواهد شد. ممنوعیت رانندگی، ممنوعیت فروش مواد غذایی، ممنوعیت ورود به پارکها، ممنوعیت ارائه خدمات حمل و نقل افغانها بعنوان بخشی از فشارهای سازمان یافته دولتی علیه مهاجران افغان صورت رسمی بخود گرفت. سرهنگ رحیم رمضان آقایی معاون پلیس راهور با اعلام ممنوعیت رانندگی افغانها، اعلام میکند: "مهاجران افغان حتی با کارت اقامت هم نمی‌توانند گواهینامه رانندگی بگیرند و گواهینامه افغانستانی نیز در ایران معتبر نیست. این محرومیت تنها شامل مهاجران افغان مقیم ایران می شود و دیگر اتباع خارجی می‌توانند با مراجعه به معاونت اتباع بیگانه نیروی انتظامی، گواهینامه رانندگی دریافت کنند". در ٢٢ تیرماه سال ۹۳ نیز اشتغال اتباع با پیشینه افغان بطور رسمی در دستگاههای دولتی ایران ممنوع اعلام گردید.
ایرنا، خبرگزاری رسمی دولت ایران نوشت: "کارفرمایان و صاحبان حرفه‌ها و مشاغل در استان فارس باید قبل از ارائه خدمات به اتباع بیگانه، از هویت آنها با مشاهده کارت هویت و مجوز اقامت قانونی، اطمینان حاصل کنند." روزنامه "عصرمردم" چاپ شیراز نوشت: "نانوایی ها، سوپرمارکت ها و مراکزی که مواد غذایی می فروشند، در صورت عدم رعایت این طرح، پلمپ و جریمه خواهند شد". مدیرکل استان فارس دلیل این تصمیم را "آغاز فصل تابستان و منطقی بودن نگرانی کارشناسان بهداشت دانشگاه علوم پزشکی از شیوع بیماریهای مسری به واسطه اتباع خارجی غیر مجاز ذکر کرد"! مسئولان دولتی اصفهان در ١٣فروردین ماه ١٣٩١ ورود شهروندان افغان به پارک‌ صفه این شهر را ممنوع اعلام کردند. در شهر یزد، روز دوشنبه پنجم تیرماه حمله سازمان یافته از سوی نیروی انتظامی و وزرات اطلاعات به خانواده های مهاجر افغان صورت گرفت. نیروهای دولت اسلامی خانوادههای مهاجران افغان را زیر حمله چوب و چماق خود گرفتند و آلونکهای آنها را همراه با زن و فرزندانشان طعمه حریق کردند. بسیاری از خانوادهها از وحشت و برای نجات جان خود، آواره بیابانهای اطراف شهر شدند. مجروحین در بیمارستانها بعنوان غیرمجاز پذیرفته نشدند. مامورین انتظامی شکایت قربانیان این حادثه را بدون بررسی گذاشتند و از اقدام برای تامین امنیت آنان نیزخود داری کردند.
مردم منتسب به افغانستانی در ایران هم مانند همه کسانی که مجبور به ترک زادگاهشان شده اند، مجبورند که برای سیر کردن شکم کودکانشان زحمت بکشند. صدها هزار افغانستانی مقیم ایران که توانسته اند با تحمل مصایب و مکافات بسیار و رشوه های سنگین اقامت مجاز بگیرند در صف شاق ترین کارها و مشاغل قرار خواهند گرفت! از جمله مشاغل چهارگانه‌ای که افغانهای مجاز می‌توانند در آن اشتغال داشته باشند به قرار زیر است: ١- مشاغل سنگبری و سنگ‌تراشی. ٢- کارگری در کارگاههای کشاورزی مانند بیل‌زنی، سمپاشی، علوفه جمع کنی و امثال آن. ٣- مشاغل راه‌سازی و معدن از جمله تعمیر و نگهداری تونل، استخراج و حفاری معدن. ٤- مشاغل کشتارگاه مانند چوپانی، متصدی مرغداری و سلاخ دام و طیور و برخی مشاغل پراکنده مانند سوزاندن و امحاء زباله، بازیافت مواد شیمیایی، کمپوست سازی، تخلیه و نظافت مخازن، استخرهای فاضلاب یا کارگر کوره های ریخته گری.
بر اساس گزارشات ارگانهای حکومتی که موضوع اخراج و دستگیری مهاجرین افغانستانی را پیش می برند، از زمان به اجرا در آمدن این تصمیم ضد انسانی از شهریور سال ٩٣ تا اواخر مهر ماه ۹۳، بیش از ٣٠٠ هزار مهاجر با خانواده هایشان دستگیر و به اردوگاههای ویژه اخراج به افغانستان در استانهای خراسان و سیستان و بلوچستان منتقل شده و از آنجا با همکاری سازمان ملل و دولت افغانستان، به این کشور اخراج شده اند. این در حالی است که فشارها، ایجاد محدودیت های گسترده تر همزمان با اجرای این طرح، روزانه بر این جمعیت میلیونی تحمیل میشود. آنچه این روزها مقامات ریز و درشت حکومت اسلامی هر از چندگاهی در رسانه‌هایشان اعلام می کنند تنها بخش کوچکی از یک پاکسازی قومی و در عمل نسل کشی مهاجرین افغان مقیم ایران است که حکومت مشغول آن است. سرکوب و اعدام هزاران افغانستانی به اتهام "موامخدر و قاچاقچی"، دستگیری و زندان، در کنار سیاست افغان ستیزی رژیم در دامن زدن به عقب افتاده ترین و ضد انسانی ترین احساسات ناسیونالیستی ایرانی گری و عظمت طلبانه برعلیه مهاجرین افغان مقیم ایران، یک جزء ثابت و همیشگی سیاستهای حکومت در سه دهه گذشته بر علیه این جمعیت میلیونی بوده است. ممنوعیت اشتغال مهاجرین، اخراج کارگران شاغل افغان از کار، نپرداختن دستمزدها، تحمیل شرایط بی نهایت ضد انسانی بر کارگران شاغل، عدم برخورداری این جمعیت از بیمه ها و خدمات بهداشتی و درمانی، ممنوعیت تحصیل کودکان و ... جزیی از سیاستهای همیشگی حکومت اسلامی بر علیه کارگران و مهاجرین افغان و خانواده هایشان است.
این آن وضعیتی است که مردم منتسب به افغانستانی مقیم ایران با آن دست به گریبانند. اگر یک هزارم از هر کدام از این موارد را دولتی در غرب بر علیه ایرانی های مقیم این کشورها وضع می کرد، صدای همه در می آمد. اما شرافت حکم می کند که صدای هر انسان شریفی بر علیه این همه اجحاف به انسانهای منتسب به افغانستانی در ایران هم در بیاید. باید این موارد را بعنوان سندی در محکومت و ضد انسانی بودن حکومت اسلامی نزد تمام نهادهای انسان دوست برد و از آنها خواست که به کمپین محکوم کردن حکومت اسلامی در رفتار غیرانسانی بر علیه مهاجران افغان بپیوندند و خواهان حقوقی برابر با رفتار انسانی و برابر بشوند.
(بخش اعظم اطلاعات این نوشته از نوشته های خواندنی سیامک بهاری تحت عنوان: "در دفاع از شهروندان افغان" و محمد شکوهی تحت عنوان: "در محکومیت افغانستانی ستیزی جمهوری اسلامی" اخذ شده است.)

۲۷ دسامبر ۲۰۱۴

۱۳۹۳ آذر ۳۰, یکشنبه

یلدا ممنوع اعلام شد!

در اخبار آمده است که: “اداره اوقاف و امور خیریه با هماهنگی وزارت فرهنگ و اداره میراث فرهنگی و گردشگری، در نامه مشترکی که برای نمایندگیهای شرکتهای گردشگری در تهران و شهرستانها ارسال کرده، اعلام کرده: امسال به علت همزمانی “شب یلدا” با برخی سوگواریها، اجازه ی برگزاری این مراسم به صورت جمعی به هیچ کسی داده نخواهد شد و با کسانی که مخالف این امر عمل کنند، برخورد شدید به عمل خواهد آمد.”
جشن سنتی یلدا یک جشن دور هم جمع شدن اعضای خانواده است و ربط چندانی به بیرون رفتن و اعتراض راه انداختن، که یک مشخصه امروزه جشنها و مراسم سنتی در ایران شده است، ندارد. اگر تک و توک کسانی بر این باور بوده که جمهوری اسلامی اساسا به این دلیل که مردم در جشن و جشنواره ها دور هم جمع می شوند و دست به نوعی اعتراض می زنند با جشن و جشنوارهها مخالف بود، اکنون باید ثابت شده باشد که این رژیم داعشی اساسا با شاد بودن، حتی در خلوت خانه خودشان و شب نشینی دور هم نیز مخالفت دارد. برای این رژیم همه چیز در سوگواری خلاصه می شود. و دقیقا به همین خاطر هم نمی تواند با مردمی که تشنه شادی و زندگی هستند بسازد و در این جنگ بازنده است.

("ژورنال روزانه" ۳۰ آذر ۱۳۹۳)

۱۳۹۳ آذر ۲۵, سه‌شنبه

مبارزه برای ایجاد تشکل کارگری

جدل‌های اخیر حول بحث به اصطلاح تشکل سراسری کارگری، چیزی درباره مشکلات و مشغله‌های کارگران نمی گویند. هر ناظری به راحتی می بیند که این جدالها، ریشه  در جنگ و دعوای، متأسفانه، تعطیل ناپذیر اعضای کمیته هماهنگی دارد.(١) از همان اولین روزهای انتشار اطلاعیه مربوط به نشست دوم این دوستان در سقز، نظرم را نوشتم.(٢)
منتها در حاشیه مباحث حول نشستهای این دوستان یک نکته مهم برجسته شده است؛ اینکه کارگران از تشکل‌های توده‌ای خود محرومند. اما تلاش و مبارزه برای ایجاد تشکل‌های توده‌ای طبقه کارگر، دقیقا در خود همین مسئله است: تلاش برای ایجاد تشکل توده‌ای کارگران! این مسئله را می‌خواهم برجسته کنم، چرا که در بعضی از نوشته‌ها و مصاحبه‌ها آمده است که می‌شود مثلا از ناکافی بودن دستمزدها و یا اعتراض به گرانی نان و غیره، کارگران را به متشکل شدن فراخواند.
تا آنجا که به تاکتیک مبارزات کارگران برمی گردد، واضح است که فعالین جنبش کارگری از هر فرصتی استفاده خواهند کرد که کارگران را متشکل کنند. کارگری که مشکل نان دارد، کارگری که دستمزدش پرداخت نشده است، کارگری که با بیکاری روبروست و غیره و غیره، برای اعتراض به وضعیت آن مسئله مشخص اعتراض می کند و اعتراضش را هم متحدانه پیش می برد. اعتراض اینچنینی با سطحی از متشکل شدن امکان پذیر بوده. اما یک خواست اصلی و همیشگی فعالین کارگری، "آزادی بدون قید و شرط ایجاد تشکل کارگری" است. به نظر من این دوره بحثی که باید در میان فعالین کارگری تقدم پیدا کند، نه ایجاد تشکل سراسری! بلکه ایجاد تشکل‌های توده ای کارگران است. وقتی کارگران تشکل‌های توده ای خود را نداشته باشند، کسی که می خواهد تشکل سراسری ایجاد کند، چگونه میخواهد یک چنین تشکلی را ایجاد کند؟! به نظر من واقعی نیست و از همین سر هم نتیجه می گیرم که جدل‌های این افراد مشغله جنبش کارگری نیست. بحث این است که توده کارگران بدون متشکل شدن در سطوحی از تشکل، مثلا تشکل‌های محیط کار، یکسره در تشکلی بزرگی به نام "تشکل سراسری کارگران" متشکل نمی شوند. منظورم این نیست که بحث تشکل این نوعی در تاریخ جنبش کارگری بدیع است. خیر. مثلا دوره ای در آمریکا آنارکوسندیکالیستها از تشکلی به نام "یک اتحادیه بزرگ" (One Big Union) حرف می زدند که آن هم در شرایطی کاملا متفاوت و در تقابل با سازشکاری‌های فدراسیون کار آمریکا مطرح می شد. و حتی مهمتر از آن،  ریشه در ساختاری داشت که از آنارشیسم می آمد. اما همانطور که اشاره کردم در بحث دوستان کانون مدافعان و بخشی از ناراضیان کمیته هماهنگی از یک طرف و جدل‌های مقابل آن، بحث و مشغله، بی تشکلی کارگران نیست. دعواهای خود را از این کانال به پیش می برند که ما هم باید در همان سطح به آن برخورد کنیم.

تشکل‌های توده ای کارگران
آزادی ایجاد تشکل و تلاش برای تشکل توده ای کارگران، گفتم که باید محور بحثهای این دوره فعالین جنبش کارگری باشد. و اینکه بحث اصلی نباید حول اینکه از یک حلقه ضعیف شروع کنیم و به سمت متشکل شدن کارگران پیش برویم، ابدا بدین معنا نیست که اهمیت تلاش برای متشکل کردن کارگران حول خواستهای جلوی پای کارگران را زیر سئوال ببرد. این نکته را خود من بارها تأکید کرده ام که در یک دوره مشخص می شود کارگران را حول یک خواست مشخص متشکل و متحد کرد. اما در حول و حوش جدال‌های این دوره باید بر این نکته تأکید شود که بحث اصلی "ایجاد تشکل توده ای کارگران" است.
اما در این میان بحثهای دیگری هم هست که باید به آنها فکر کرد. بحث اصلی ما ایجاد تشکل است. واضح است که بخش وسیعی از کارگران یا بیکارند و یا در معرض بیکاری قرار دارند. این مسئله ایجاد نوعی تشکل که کارگران بیکار را متشکل کند تا از سقوط این بخش از کارگران به قعر جلوگیری کند، صد چندان می کند. ایجاد تشکل کارگران بیکار بسیار سخت تر از کارگران شاغل است. چرا که اینها معمولا پراکنده هستند و همچنین دنبال پیدا کردن راهی برای زنده ماندن هستند. دور هم جمع کردن این کارگران بسیار وقت بر است. اما حیاتی، هم برای کارگران شاغل و هم برای کارگران بیکار است. برای کارگر بیکار حیاتی است چرا که مطالبه بیمه مکفی بیکاری مهمترین مطالبه و رسالت اصلی تشکیل آن است. برای کارگر شاغل حیاتی است چرا که جلوی رقابت برای به ته چاه رسیدن را می گیرد.
یک سطح دیگر از متشکل شدن که شاید ساده تر به نظر برسد و در دنیای واقعی ساده تر هم خواهد بود، ایجاد تشکل‌های توده ای در یک رشته مشخص میباشد. مثلا ایجاد تشکل معدنکاران که می توانند یک نوع مطالبات داشته باشند. یا ایجاد تشکل کارگران پتروشیمی ها، نساجی ها و غیره. کارگران، بخصوص در پتروشیمی ها و معادن، نشان داده اند که این کار شدنی است. اگر کارگران یک رشته موفق شدند که تشکل‌های خود را در آن رشته ایجاد کنند، این نه تنها راه را برای متشکل شدن در رشته های دیگر باز می کند، بلکه راه را برای متشکل شدن همه کارگران باز خواهد کرد و تجربه ارزنده ای خواهد بود برای کل جنبش کارگری.

خانه کارگری ها
در این دوره، و بحث حول ایجاد تشکل کارگری، یک مانع مهم می تواند نهادهای سر به خانه کارگر باشند. نه تنها خانه کارگری‌ها سعی خواهند کرد که زبان و ادبیات خود را عوض کرده و لباس تشکل کارگری بپوشند، بلکه گرایش راست و توده ایستی درون جنبش کارگری سعی خواهد کرد که با از غیردولتی بودن خود، کارگران را به رو آوری به شوراهای اسلامی کار و انجمن های صنفی کارگران، که نهادهای سرکوب در میان کارگران هستند، ترغیب کنند.(٣) هر کسی تحرکات گرایش راست درون جنبش کارگری را دنبال کرده باشد، بخوبی می تواند در دستور بودن تطهیر نهادهای سر به خانه کارگر توسط این گرایش را ببیند. یک رکن از فعالیت ما در میان کارگران و بخصوص در بین فعالین جوانتر جنبش کارگری، باید بطور دائم افشاء خانه کارگر و شاخکهای گوناگون آن که اکنون با نام و عناوین مختلفی فعالیت می کنند، باشد. این خطر از آنجا سرچشمه می گیرد که بخشی از فعالین کارگری کم تجربه به راحتی میتوانند به دام قانونی بودن این نهادها بیافتند و آلت دست این نهادهای سرکوب بشوند.

در حول و حوش جدلهای این دوره "تشکل سراسری کارگری" بحثهای مختلف دیگری نیز مطرح شده است که باید به همه آنها پرداخت. من به نوبه خود سعی خواهم کرد که در فرصتهای دیگر جواب بعضی از آنها را بدهم.

توضیحات
========
(١) تعدادی می گویند که این تماما جنگ و دعوای بین دو طیف نامبرده نیست و کسانی مثل بهنام ابراهیم زاده و شاهرخ زمانی هم فراخوان به چنین تشکلی داده اند. می دانیم که آن نامه اولیه ای که به نام این دو نفر منتشر شد سریعا غلاف شد و گویا بهنام ابراهیم زاده امضاء چنین نامه‌ای را تکذیب کرده است. درباره نوشته هایی هم که مخصوصا در این مدت با نام شاهرخ زمانی منتشر شده اند، کافی است خواننده کمی در فاکتها و نقل قولها تعمق کند تا پوچی چنین ادعاهایی را متوجه شود. اما من ادعا نمی کنم که شاهرخ زمانی، بهنام ابراهیم زاده و یا هر کس دیگری نمی تواند چنین نظری داشته باشد. منظورم این است که این نوشته ها به نظر نمی آیند نوشته شاهرخ و بهنام باشند. به نظر می رسد تعدادی می خواهند نظرات از دور خارج شده خود را که بازاری ندارند، با امضاء افراد خوشنام دیگری به جلو می برند.

(٢) خواننده علاقمند می تواند به نوشته "درباره جلسه عده ای از فعالان كارگری در سقز" مندرج در شماره ٣٠٦ نشریه "کارگر کمونیست" رجوع کند.

(٣) خواندن دو نوشته از جعفر عظیم زاده تحت عنوان: "ما هر گونه تلاش حکومتی و غیر حکومتی را برای نهادینه کردن تشکلهای زرد کارگری به شکست خواهیم کشاند" و "جنبش کارگری ایران، خواستهای ما کارگران و تلاشهای ریاکارانه خانه کارگر برای تطهیر قانون کار موجود" در سایت http://www.etehadeh.com/ به درک این مسئله کمک می کنند.
١٥ دسامبر ٢٠١٤

(کارگر کمونیست ۳۴۲)

۱۳۹۳ آذر ۲۲, شنبه

ویروس خفته ناسیونالیسم

 چند نکته در جواب فاتح شیخ السلامی

نوشته فاتح شیخ السلامی تحت عنوان "در نقد برخورد نامسئولانه به مقاومت کوبانی" که ادعا می کند نقد نوشته حمید تقوائی، "مقاومت کوبانی: نقش ناسیونالیسم کرد و شیوه برخورد کمونیستها" است، نوشته ای است با صراحت تمام در دفاع از ناسیونالیسم پ ک ک و شاخک سوری آن.
من قصد پرداختن همه جانبه به نوشته فاتح شیخ را ندارم. اما دوست دارم برای ثبت در تاریخ، که صحنه سیاست ایران در روزهای آخر سال ۲۰۱۴ شاهد چه جدلهای سیاسی بوده، چند نکته ای به بهانه این نوشته بنویسم.
ابتدا لازم است بگویم که اگر حمید تقوائی بخواهد خود جواب فاتح را خواهد داد. اما بعید به نظر می رسد این کار را بکند، چرا که فاتح دارد یک نوشته دیگری را که احتمالا در جای دیگری خوانده و یا نوشته حمید تقوائی را چند خط در میان خوانده و بدون درک آن عجله کرده که حتما چیزی در جواب آن بنویسد، "نقد" می کند. نوشته فاتح تماما بیربط به نوشته حمید تقوائی است. من خوانندگان عزیز و علاقمند را به خواندن هر دو نوشته حمید تقوائی و به اصطلاح نقد فاتح شیخ السلامی رجوع می دهم.
فاتح شیخ در ابتدای نوشته اش مقاومت قهرمانانه زنان و مردان کوبانی را به خواننده اش یادآوری می کند و این به نظر من نشان می دهد که دارد جواب نوشته ای را می دهد که چنین مقاومت و حمایت از آن مقاومت را حاشا می کند. نوشته حمید تقوائی تماما هم در این مورد و هم در مورد اعتراضات مشابه دیگر در چند سال گذشته کمونیستها را به دفاع از این مبارزات دعوت می کند و شیوه و متد برخورد کمونیستها را توضیح می دهد. فاتح به نظر من این مقاومت را از سر دیگری دراماتیزه می کند تا براحتی بتواند بگوید اگر کسی زیر چتر پ ک ک نرود فراخوان به مقاومت و حمایت و پشتیبانی از آن مقاومت قبول نیست!
برای خوانندگان دیگری هم که مثل فاتح شیخ السلامی نوشته حمید تقوائی را نخوانده اند بگویم که حمید تقوائی در آن نوشته گفته است: "جنبش ناسیونالیستی شایسته هیچ نوع حمایتی، مشروط و یا غیر مشروط نیست و در مقابل، جنبش مقاومت مردم کوبانی شایسته دفاع تمام و کمال و بی قید و شرط کمونیستها است. نه باید یکی را بپای دیگری نوشت و نه بین این دو معدل گرفت و به حمایت مشروط از مردم کوبانی "تا آنجا که مستقل از ناسیونالیستها عمل میکنند" و یا از حزب پ ی د " تا آنجا که با داعش میجنگد" در غلتید." فاتح در جواب این می گوید: "در شرایط غیرمتعارف کوبانی، دوقطبی کردن مقاومت توده ای و حزب سیاسی رهبر- سازمانده آن یک شعبده بازی بیهوده و غیرواقعی است که پا بر زمین سفت جامعه در حال جنگ ندارد و قبل از هر چیز بازتاب لاقیدی، بی مسئولیتی و پوپولیسم و اپورتونیسم ناب در برخورد به این مقاومت است."
من خوانندگان عزیز را، و قبل از هر کسی اعضای مسئول و کمونیست حزب حکمتیست را به جدلهای عبدالله مهتدی بر علیه گرایش چپ درون حزب کمونیست ایران، در دوره بحران خلیج رجوع می دهم که در نوشته های مثل "تخطئه انقلاب" چگونه با همین متد به جنگ کمونیستها آمده بود! واضح است که فاتح از آن نوشته ها و آن خطوط فکری سیاسی کپی برداری کرده است.

و در خاتمه باید به اعضای حزب حکمتیست گفت که هشیار باشید که زبان بشدت عصبی، غیربهداشتی و پرخاشگرایانه فاتح شیخ السلامی بر علیه حزب کمونیست کارگری ایران چشمک به چه جنبشی است!
۱۲ دسامبر ۲۰۱۴

۱۳۹۳ آذر ۲۰, پنجشنبه

ارزشهای امریکایی٬ ارزشهای شکنجه

کمیته اطلاعات مجلس سنا آمریکا گزارشی ۶ هزار صفحه ای درباره شکنجه های هولناک سازمان CIA منتشر کرده که ظاهرا خودشان را هم شوکه کرده است. بعدا جزئیات این گزارش بیشتر زیر نورافکن قرار خواهند گرفت که چطور از جمله لگن قربانیان را می شکستند و آنها را مجبور می کردند با همان وضع و حال سر پا بایستند! اما آنچه که بیشتر از خود گزارش جالب توجه بود اظهارات مقامات بلندپایه هیأت حاکمه آمریکا، از اوباما تا جان مک کین و سناتورها و غیره بود. همه از شکنجه های وحشیانه درج شده در این گزارش شکوائیه دارند که “ارزش‌های آمریکائی” را زیر پا گذاشته است. دروغی سخیف که می خواهند دهه ها شکنجه و کودتاهای سازمان مخوف سیا را که خودشان سر هم کرده اند ماستمالی کند!
همین شکنجه های اخیر هم که دیگر امکان زیرفرش کردنشان برایشان ممکن نشده بود را جورج بوش، دیک چینی و دانلد رامزفلد نقشه و طرح آن را ریخته بودند که هنوز از سیاستمداران بسیار با نفوذ دستگاه مخوف آدمکش هیأت حاکمه آمریکا هستند. سیا چندین دهه است که زندگی را بر بخش وسیعی از مردم دنیا و از جمله مردم زحمتکش و شریف خود این کشور تباه کرده است. کودتاها و آموزش شکنجه دادن به باندهای آدمکش و خونتاهای نظامی در آمریکای لاتین و آفریقا و آسیا و حتی اروپا را با اینگونه مظلوم نمائی واضح است کسی را گول نخواهد زد.
باشد که افشای این گندکاری های دستگاه مخوف مهد دمکراسی درسی باشد برای آینده‌ی سیاست در ایران.*

(مندرج در "ژورنال روزانه" چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۳)

۱۳۹۳ آذر ۱۸, سه‌شنبه

قانون کار جمهوری اسلامی غیرقابل دفاع است

این یادداشت درباره قانون کار ضدکارگری جمهوری اسلامی نیست.* در باره اظهارنظری از محمود صالحی درباره این قانون کار است. محمود صالحی بخش زیادی از عمرش را صرف اعتراض به وضعیتی کرده که جمهوری اسلامی به کمک قوانین مختلفش و از جمله قانون کارش، به کارگران تحمیل کرده است. به همین دلیل محمود صالحی همانند دیگر فعالان کارگری، احترام ویژه‌ای پیش کارگران، فعالین کارگری، فعالین جنبش‌های اعتراضی و سازمان‌های سیاسی چپ دارد. هر کارگری که یک نگاه سطحی هم به قانون کار جمهوری اسلامی بیاندازد، آن را ورق پاره‌ای می بیند که نه تنها مفت هم نمی ارزد، بلکه سندی است برای به بردگی کشیدن کارگران و به تبع آن کل جامعه. به همین خاطر از محمود صالحی هم انتظار می رود که هیچ اظهارنظر مثبتی در باره این قانون کار ضدکارگری نکند!
او در مصاحبه ای با سایت "اتحاد کارگری" در مورد تغییر و اصلاحات احتمالی این دوره در قانون کار جمهوری اسلامی و "تبصره ماده ١٦٥" آن اظهار نظر می کند و می گوید: "خلاصه ما در ایران "قانون کار" داریم و شاید از «قانون کار» اکثریت کشورهای خاورمیانه بهتر باشد. اما موضوع این است که یک ماده از این «قانون کار» اجرا نمی شود و کارگران همیشه با مسئولان مربوطه در این مورد مشکل داشته و دارند."
در مورد قوانین کار در کشورهای دیگر خاورمیانه، من اطلاع دقیقی ندارم. اما قانون کار جمهوری اسلامی حاصل سرکوب انقلاب شکوهمند توده‌های انقلابی بود که اتفاقا خود وزیر کار آندوره جمهوری اسلامی، به این مسئله هم اعتراف کرده است.
اما برای اندازه گیری معیار مترقی یا ارتجاعی بودن یک قانون کار، نباید دنبال این گشت که در آن قانون کار وعده چند عدد آب نبات قیچی را وارد کرده اند. بلکه باید معیار این باشد که دست کارگر را تا چه اندازه برای متشکل شدن و اعتراض کردن باز گذاشته است! قانون کار جمهوری اسلامی نه به کارگر حق می دهد اعتراض کند و نه حق می دهد متشکل شود. در قوانین جمهوری اسلامی اعتصاب کارگری حرام است. هر کارگری که به خود جرأت دهد همکارانش را به اعتصاب دعوت کند، سر و کارش با اداره اطلاعات و شکنجه‌گرانش است. همچنین کارگران حق ایجاد آزادانه تشکل‌های خود را هم ندارند. "حق" دارند تنها عضو نهادهای سرکوبگری چون شوراهای اسلامی کار و انجمن‌های صنفی "خانه کارگر" ساخته بشوند. اگر کسی بر ایجاد تشکلی جدا از این نهادهای سرکوب پافشاری کند، چاقوکشان عضو خانه کارگر و شوراهای اسلامی کار را سراغش خواهند فرستاد که زبانش را ببرند. تجربه اعتراض کارگران شرکت واحد و نیشکر هفت تپه و سرکوبهایی را که متحمل شدند، در یادها مثل اتفاقاتی که دیروز افتاده اند، زنده است.
تا آنجا که به آوردن تعدادی وعده هم در قانون کاری برمی گردد، کارگران قبل از هر چیزی باید این را به خاطر بسپارند که مکانیزم‌هایی که بشود این وعده ها را عملی کرد و به دولت و کارفرماها تحمیل کرد، چه‌ها هستند! کارگری که نه حق دارد به عملی نشدن وعده ای اعتراض کند و نه حق دارد همکارانش را برای به عمل در آوردن آن وعده ها متشکل کند، بچه که نیست به هر وعده و وعیدی دل خوش کند.

دوره ای که جمهوری اسلامی از هر طرف به سفره خالی کارگران حمله کرده و قصد دارد بیحقوقی کارگر در این جامعه را قانونی کند، وظیفه فعالین کارگری است که بر علیه این حمله بایستند و نشان بدهند که قانون کار جمهوری اسلامی از ضدکارگری ترین اسنادی است که بردگی کارگران را قانونیت بخشیده. وظیفه فعالین و تشکل‌های کارگری این است که در جلوی صف اعتراض کارگران به این وضعیت باشند و کل جامعه را به زیر و رو کردن این بساط فرابخوانند.

=======
توضیح:
* توجه خوانندگان را به ٢ بحث و نوشته مفصل و خواندنی درباره قانون کار جمهوری اسلامی و قانون کار علی العموم جلب می کنم:
١- کتاب "کار ارزان، کارگر خاموش" که تمام درباره نقد قانون کار جمهوری اسلامی و مٶلفه های یک قانون کار مترقی است.
٢- میزگردی درباره قانون کار جمهوری اسلامی با اصغر کریمی و شهلا دانشفر که متن کتبی آن در شماره ٣٤٠ "کارگر کمونیست" درج شده است.
٧ دسامبر ٢٠١٤

(مندرج در شماره ۳۴۱ نشریه "کارگر کمونیست")