بدنبال یک تحقیق
درباره تأثیر ساعات کار طولانی بر سلامتی افراد، سایت sciencealert.com مطلبی (۳۰ سپتامبر ۲۰۱۵)، عموما از منظری علمی، منتشر کرده
که نشان میدهد بسیاری از مردم بیش از ۵۰ ساعت در هفته کار می کنند؛ چرا که تصورشان این است با کار بیشتر، که
منطقا باید درآمدی بیشتر بهمراه داشته باشد، می شود زندگی بهتری نصیب خود کرد.
مطالعه مزبور که توسط دانشگاهی در بریتانیا صورت گرفته تأثیر ساعات کار طولانی را
بر سلامتی ۶۰۰ هزار نفر از
کشورهای مختلف مورد بررسی قرار داده و نتیجه می گیرد که فرد بهتر است بعد از ۳۵ یا ۴۰ ساعت به
کارفرمایش بگوید "امروز دیگر کار بس است"!
نوشته مزبور همچنین
خبر میدهد که بدنبال این تحقیق، سوئد خودش را برای روز کار ۶ ساعته آماده میکند و شرکتها و مٶسسات
دارند بر تأثیر اقتصادی - مالی این سیاست مطالعه میکنند. در همین رابطه، گاردین (theguardian.com) هم با
استناد به مصاحبهها و گفتههای کارکنان و دست اندرکاران چندین شرکت در سوئد که
روز کار شش ساعته را آزمایش و اجرا کردهاند، مطلبی در همین خصوص (۱۷ سپتامبر ۲۰۱۵) منتشر کرده است که خواندن هر دو
آنها آموزندهاند.
من در این نوشته قصد
پرداختن همه جانبه به گزارش و دو نوشته یاد شده و برخورد احزاب و نهادهایی که مستقیما
درگیر پروژه اخیر در سوئد هستند را ندارم. اگر اشارهای کرده باشم، برای توضیح
نکاتی هستند که این مطلب میخواهد روی آنها تمرکز کند.
یک مقدمه
در این دوره و زمانه
که سرمایهداری هار ریاضت کش حملاتی همه جانبه به سطح معیشت مردم کارگر را با دنده
آخر به پیش میبرد، صحبت کردن از کاهش ساعات کار شاید بیشتر به یک آرزوی بیجا
شباهت داشته باشد تا یک واقعیت! اما برای کسانی که خاطره دوران قبل از فروپاشی دیوار
برلن هنوز در اذهانشان زنده است، ۶ ساعت کار در روز و یا ۳۵ ساعت کار در هفته، در جاهایی مثل فرانسه و سوئد پیاده و اعمال میشد. اگر
امروز این مسئله بار دیگر به جلو رانده شده و داریم دربارهاش بحث میکنیم، به این
خاطر است که اعتراض به ریاضت کشی در اوج خود است. تلاش کارگران برای یک زندگی بهتر
و در سطحی هم تلاش طبقه سرمایهدار برای فائق آمدن بر بحرانهایش نه تنها شعار
روزکار ۶ ساعته را کاملا
ملموس کرده بود، بلکه جنبش ۳۵
ساعت کار در هفته یک جنبش قدرتمند حداقل در اروپا بود.
آمریکا در این بین
البته استثنا بود. جنبشهای اعتراضی مثل جنبش ضد جنگ، جنبش حقوق مدنی سیاهان، جنبش
برابری طلبی زنان و غیره، در پوشش "چپ نو" بسیار قدرتمند بودند، اما
جنبش کارگری در چنگال فدراسیون کار آمریکا (AFL) میانهای با
اعتراض نداشت. نه تنها فدراسیون کار آمریکا میانهای با اعتراض نداشت، بلکه
اعتراضات کارگری و تشکلهایی که بیرون از حیطه این نهاد شکل میگرفتند را به مرور
زمان در خود حل کرد. برخلاف جنبش کاهش ساعت کار به روزکار ۸ ساعته که از دل جنبش قدرتمند رادیکال
کارگری اواخر قرن نوزده در آمریکا زاده شد، حول روزکار شش ساعته هیچوقت نه جنبشی
شکل گرفت و نه بحث و تبادل نظری جدی صورت گرفت.
هدف از این مقدمه، یک
تصویر بیش از حد خلاصه شده درباره روزکار شش ساعته است. در این باره و اگر بار دیگر
جنبشی حول روزکار شش ساعته کار شکل گرفت، حتما باید فعالانه شرکت کرد.
رابطه ساعات کار
طولانی با رفاه
"کسانی که بیش از ۵۵ ساعت در هفته کار میکنند، ۳۳ درصد بیشتر از کسانی که ۳۵ تا ۴۰ ساعت در هفته
کار میکنند در معرض خطر سکته مغزی قرار دارند." این یک نتیجه تحقیق درباره
کار زیاد بوده است. درصد دقیقش را احتمالا آدمهای زیادی نمیدانستند، اما فیزیک
اتمی نیست تا درکش خیلی پیچیده باشد که کار زیاد رابطهای کاملا معکوس با رفاه و
سلامتی آدمیزاد دارد. انسانها درباره دنیا هر طوری هم که فکر کنند، هر باور و ایدئولوژیای
داشته باشند، وقتی که مقولاتی مثل "رفاه" و "سلامتی" را
بخواهند معنی کنند، درکی نسبتا واحد از آنها دارند. لذت بردن از زندگی. زندگی سالمی
که بدون کمک دوا و دکتر، بدون ترس از سکته و امراض غیرطبیعی بشود عمری نسبتا متوسط
و مفید داشت. وقتی که تمام هدف زندگی کردن در خدمت پیدا کردن و نگه داشتن کار قرار
میگیرد، رفاه و سلامتی جایگاه حاشیهای در زندگی پیدا میکنند، وقتی که دائم یادآوری
میشود که نباید مریض بشوی و یا هم اگر مریض شدی و نتوانستی بر سر کار حاضر شوی،
حتما باید ثابت کنی که دروغی نگفتهای، آنوقت زندگی مفید آدمیزاد بی معنا میشود.
در جوامع طبقاتی و
بخصوص در جامعه سرمایهداری ریاضت کش، نفس پیدا کردن و نگه داشتن کار خود به یک
هدف بسیار مهم تبدیل شده است. یک دغدغه اصلی همه ما در جامعه سرمایهداری داشتن
شغلی با حداقل بیمههائی است. ترس از فردای بیکاری و از دست دادن بیمهها، ترس از
بازنشستگی بدون تأمین، همانند شمشیری است که بالای سرمان گرفته اند. وقتی که
اجبارا بین ۸ تا ۱۰ ساعت و گاها بسیار بیشتر از آن باید
کار کنیم تا فقط ضروریات اولیه ادامه زنده ماندنمان را تأمین کنیم، لذت بردن از
زندگی ، که شامل مطالعه، مسافرت، صرف وقت با خانواده و دوستان، ورزش و ... است، را
باید فدای کارمان کنیم. همین پژوهش میگوید که بخش زیادی از آدمها از کمبود خواب
رنج میبرند. چرا که مجبورند از زمان خواب و استراحت خوب بزنند تا در خدمت کار برای
سود دیگران باشند. سود برای پر کردن جیب سرمایهداران، سود برای تأمین هزینه ارتش
و دم و دستگاه سرکوب.
هدف از زندگی
تا آنجا که به کار و
فعالیت در جامعه مربوط میشود، سئوالی که جلویمان قرار میگیرد اینکه هدف از زندگی
چیست؟ جدا از اینکه جامعه طبقاتی با دم و دستگاه مهندسی افکارش چه چیزی را میخواهد
طبیعی جلوه دهد، آیا هدف از زندگی کار است و یا هدف از فعالیت در جامعه، بهتر زندگی
کردن است؟ آنچه که در دنیای امروز "کار" نامیده میشود، چنان شرایط سخت
و شاقهای است که همه میخواهند از زیرش در بروند! هر درجه از غیرانسانی بودن این
شرایط کاسته شود، خلاقیت، استعداد، شادابی و احساس مسئولیت نمایان میشود. در تحقیقی
که در سوئد در مراکز کاری روزکار شش ساعته انجام شده، کاهش تنش، بهتر پیش رفتن
کارها، انگیزه بالا برای کار و مسئولیت پذیری و غیره برجسته بودهاند. در شرایطی
که زندگی انسان برای دستمزد گروگان گرفته نشده باشد، وقتی که هدف از کار، زندگی
کردن باشد، مسئولیت پذیری در برابر همنوع خود از خصوصیات بارزی است که هر انسانی میتواند
آن را بدون مکث کردن زیاد روی آن، آن را تشخیص بدهد.
یک واقعیت دنیای امروز
زیر سیطره سیستم سرمایهداری این است که فرد ایزوله اختیار اینکه به کارفرمایش بعد
از ۳۵ ساعت کار بگوید
"کار برای این هفته بس است" را ندارد. گرچه در جامعه بردهداری کلاسیک
زندگی نمیکنیم که کسی را با شلاق وادار به کار بکنند، اما اگر شرایط روزکار ۵۰ ساعته کارفرمایت را نپذیری عذرت را
قانونا میخواهند. حداقل دستمزدی که در بهترین حالت تنها کفاف یک زندگی بخور ونمیر
را میدهد، و تازه برای بدست آوردنش هم هرروز میلیونها نفر باید باهم رقابت کنند،
آن "شلاقی" است که امروزه در دست بردهداران مدرن است.
آینده کاهش ساعات
کار
آنچه که در سوئد
دوباره آزمایش میشود، با دست اندازهائی روبرو شده است. این موضوع در سوئد و
بعنوان یک پروژه دولتی پیگیری میشود، اما رسانهها علی العموم دربارهاش سکوت
کردهاند! پژوهشگرانی که این پروژه را دنبال کردهاند، نتیجه میگریند که با
روزکار ۴ ساعته میشود حتی
نتایج بهتری از بازدهی کار و فعالیتهای اجتماعی نشان داد. اما میگویند پروژه
روزکار شش ساعته آینده خوبی ندارد. احزاب دست راستی مثل حزب لیبرال و محافظه کار
در سوئد هم اکنون سوگند یاد کردهاند که اگر قدرت پارلمانی را بدست بگیرند، ساعات
کار را افزایش خواهند داد و ترند ۶ ساعت کار در روز را متوقف خواهند کرد. این احزاب نشان دادهاند که کاهش
ساعات کار بدون کاهش دستمزد و مزایا، از آنجا که بیکاری را کاهش میدهد، هزینه مزایا
و دستمزد را بالا میبرد، برای دولت که حافظ منافع سرمایهداران است، به صرفه نیست.
یکی از مراکزی که پروژه روزکار شش ساعته را آزمایش کرده سالانه ۶۳۰ هزار پولند استرلینگ بر هزینهاش
اضافه شده است. رئیس حزب لیبرال گفته است که "پرداخت کنندگان مالیات" این
ولخرجی را از سیاستمداران قبول نخواهند کرد!
ایده روزکار شش ساعته
را دولت ائتلافی احزاب هم اکنون در قدرت در سوئد، که گویا ائتلافی از احزاب مرکز و
چپ است، اجرا کرده است. در برابر ۵۵ ساعت کار در هفته، البته که ۳۵ ساعت کار در هفته، بدون کاهش دستمزد و مزایا، یک اقدام و عمل انسانی است؛
اما سیاستمداران دولتیای که طرفدار روزکار شش ساعته هستند، همانها هم قبل از هر چیزی
از منظر هزینه به بارآوری کار نگاه میکنند. گفتهاند که در مراکزی که پروژه
روزکار شش ساعته پیگیری میشود، وقت بهاصطلاح تنفس، وقت نهارخوری و غیره کم شده و
بیش از هر چیزی به بارآوری کار و انجام دادن کار توجه میشود.
تشکلهای کارگری
کجا ایستادهاند؟
یک واقعیت تلخ دنیای
امروز موقعیت تشکلهای موجود کارگری و جایگاهی است که این نهادها در برخورد به
اعتراضات و مطالبات کارگری خود را در آن قرار میدهند. بجز چند استثنا، مثل مورد ث
ژ ت در فرانسه و یا کنفدراسیون اتحادیه های کارگری در تونس، معمولا تشکل و نهادهای
موجود کارگری گامها از اعتراضات و موقعیت اعتراضی در جامعه عقبند. معمولا به
"منافع" صنفی اعضای خود و شاید بهتر است گفته شود، در یک حالت دفاعی از
آنچه که اعضایشان هم اکنون دارند، چسبیده و در بهترین حالت از همینی که دارند دفاع
میکنند. گرچه بارها عملا ثابت شده که اگر دست به تعرض نزنند، از همان موقعیتی که
در آن هستند هم عقب رانده میشوند؛ اما باز هم حاضر نیستند گامی بجلو بردارند. این
به نظر من از سر سیاستی است که این نهادها اتخاذ کردهاند. سیاستی سندیکالیستی که
خود را جزئی از سیستم تعریف کرده است. این موضوع را باید جای دیگری دنبال کرد. اما
تا جائی که به برخورد این نهادها به کاهش ساعات کار مربوط میشود، عموما نسبت به
آن بی تفاوتند. مثلا فدراسیون اتحادیههای کارگری سوئد، LO، اعتراف و
اقرار کرده که اهمیت زیادی به پروژه کاهش ساعات کار نداده است. بالاتر هم گفتم که
در بحبوحه جنبش کاهش ساعات کار در اروپا، نهادهای کارگری موجود در آمریکا هیچوقت
به این موضوع توجهی نشان ندادند.
جدا از چهارچوب نهادهای
موجود کارگری، برای همه فعالین کارگریای که مشغله متحد و متشکل کردن کارگران هم و
غمشان است، توجه خاص به کاهش ساعات کار به شش و یا چهار ساعت کار، باید در مرکز
ثقل مبارزه بر علیه بیکاری و بهبود وضعیت رفاه، سلامت و معیشتی کارگران قرار بگیرد.
۱۱ اکتبر ۲۰۱۵