۱۳۹۵ آبان ۲۵, سه‌شنبه

فوکویاما، کارگران سفیدپوست و انتخاب ترامپ

فرانسیس فوکویاما یکی از مشهورترین تحلیلگران و سیاستمداران هیأت حاکمه آمریکاست. او نام خود را بیشتر از هر چیزی مدیون جشن گرفتن فروپاشی دیوار برلین است که پیروزمندانه از آن بعنوان "پایان تاریخ" یاد کرد. آن زمان آدمهای زیادی از فرط بی افقی و پیروزی دمکراسی بر رقیبش در جنگ سرد تز "پایان تاریخ" ایشان را – حداقل ضمنی – قبول کردند.
بحران دیگری در جامعه آمریکا بار دیگر فوکویاما را به جلو صحنه آورده. او در مصاحبه ای با Ezra Klein، که قبل از پیروزی دانلد ترامپ انجام گرفته بود، به نکاتی اشاره کرده که لازم است جواب بگیرند. او، به درست، اشاره می کند که حزب دمکرات آمریکا حزب "هویتها"است. می گوید کارگران، گرچه قربانی هستند، اما یک چنین گروه بزرگی مثل بقیه "هویتها" (همجنگسراها، فمنیستها، سیاهان، لاتین تباران و غیره) نمی توانند خود را با "قربانی" بودن تعریف کنند. کارگران و بخصوص کارگران سفیدپوست صدای خو را در حرفهای دانلد ترامپ و حزب جمهوریخواه یافتند.
این نظر که حزب دمکرات، که "هویت" اتحادیه های کارگری هم یکی از "هویتهای" دور این حزب است، کارگران را به امان خدا رها کرده و این "هویت" به ترامپ و حزب جمهوریخواه پناه آورده اند، نظر مختص به فوکویاما نیست. بعد از اینکه تحلیلگران و بخصوص مطبوعات لیبرال عمدتا طرفدار هیلاری کلینتون متوجه شدند که حامیان ترامپ عمدتا از سفیدپوستان هستند، و ایالات سنتا رأی دهنده به حزب دمکرات مثل میشگان و ایوا و پنسلونیا هم که اتحادیه های کارگری بخش وسیعی از کارگران را در این ایالات نمایندگی می کنند هم به ترامپ تمایل دارند، ناگهان به این فکر افتادند که راستی کسانی هم در این مملکت زندگی می کنند که سفیدپوست هستند و تمایل به هویتهای کاذب ندارند. شروع کردند به مصاحبه با این بخش از جامعه و تهیه فیلمهای مستند درباره سفیدپوستان! این لیبرالیسم این دوره و زمانه است که خودش را با هویت تراشی تعریف می کند!

کارگران فراموش شده
فوکویا، همچنانکه اشاره کردم، مثل بسیاری از تحلیلگران دیگر می‌گوید ترامپ کاندید کارگران سفیدپوست فراموش شده است! (او البته، از آنجا که سیاستمدارای محافظه کار است، مثل سیاستمداران لیبرال دلیلش متفاوت است که اینجا جای بحثش نیست.) این نظر، به نظر من یک تردستی بیش نیست! به این دلیل ساده که فرض - غلط - را برای یک لحظه بر این بگذاریم که حزب دمکرات این اشتباه را مرتکب نشده بود و کارگران را هم – نه اتحادیه‌های کارگری و فدراسیون کار آمریکا – زیر بال خودش گرفته بود و صدای آنها هم می بود. واقعا کسی می تواند بگوید که چه می‌شد؟ آیا کارخانه‌های بسته شده و مهاجرت کرده به چین و بنگلادش و مکزیک، بسته نمی‌شدند و کارگران کارشان را از دست نمی دادند؟ این دلیل اصلی طرفداری بخش وسیعی از رأی دهندگان به ترامپ بود که از او شنیده بودند اگر انتخاب شود قراردادهای تجاری تجارت آزاد مثل نفتا (NFTA) و تی پی پی (TPP) و غیره را لغو خواهد کرد و کارخانه های مهاجرت کرده را به آمریکا بازخواهد گرداند.
در جواب لیبرالهای حزب دمکرات و آنهایی که اعصابشان از انتخاب ترامپ خورد شده است، باید گفت که بسیاری از قراردادهای تجارت آزاد مثل نفتا را بیل کلینتون و حزب دمکرات امضا کردند. قرارداد FTA را که در دوره ریگان امضا شده بود، کسی از حزب دمکرات حتی حرفی هم درباره لغو آن جائی نزده است! قرارداد TPP قرارداد دوره باراک اوباما است. اینها قراردادهایی بودند که مستقیما زندگی کارگران را بطور بسیار منفی و به قیمت تباهی زندگی بخش وسیعی از آنها، تحت تأثیر قرار دادند، صرفنظر از اینکه رنگ پوستشان چه بوده و والدینشان کجا بدنیا آمده باشند. درک این موضوع برای کسانی که سالهای سال است مسائل سیاسی را دنبال می کنند، نباید بسیار سخت باشد.

اتوپی دانمارک
ازرا کلاین از فوکویاما می‌پرسد که به نظر می‌رسد همه به دانمارک فکر می‌کنند. آیا آمریکا تا دانمارک راه طولانی‌ای دارد؟ فوکویاما می گوید که دانمارک کشور و اقتصادی کوچک و حاشیه ای است که رسیدن به چنین نقطه ای برای آمریکائی‌ها واقعی نیست. اما برای خلاصی از این وضعیت، که می‌گوید با این وضعیتش تمام بشو نیست، او بعضی از کشورهای مستقل مشترک المنافع (استرالیا، نیوزیلند و کانادا) و کشورهای اسکاندیناوی را نشان می‌دهد که زندگی را یک شبه بر کارگران تباه نکردند. توجه کنید که نه رفاه نسبی آنجاها را نسبت به آمریکا، بلکه سلانه سلانه عبور از دولت رفاه به سیاستهای ریاضت کشی اقتصادی را نشان می دهد که سیاستمداران آمریکائی به آن توجه کنند!
آمریکائی‌ها حق دارند که خواب دانمارک را ببینند. بقول ترامپ زندگی کردن در بعضی از شهرهای بزرگ آمریکا خطرناکتر از افغانستان شده است. او البته به ریشه های این وضعیت نمی پردازد. اما فقر و بیکاری عامل مستقیم این وضعیت هستند و کمتر سیاستمدار جدی با کمی شرافت منکر آن می شود.

پایان پایان تاریخ
فوکویاما به صراحت نمی‌گوید که تاریخ به پایان نرسیده. او در این مصاحبه‌اش به اهمیت "طبقه" اشاره می‌کند، که برای قانع کردن طبقه کارگر باید راه و چاره‌ای پیدا کرد. تز "پایان تاریخ" او بر این استوار است که در جنگ بین کمونیسم و برابری طلبی با لیبرالیسم و دمکراسی، لیبرالیسم پیروز جنگ است و به صلح پایدار رسیده‌ایم. می گوید که مردم در صلح و دوستی زندگی می کنند و به پایان دوره جنگ و دشمنی رسیده ایم!
دنیا شاید تنها در دوران جنگ‌های جهانی اول و دوم به اندازه امروز ناامن بوده و جنگ و قتل و قتال در جریان بوده. امروزه، فقط ربع قرن بعد از فروپاشی دیوار برلن و شادی "پایان تاریخ" ایده صلح پایدار و پایان دوره جنگ و دشمنی، جوک بی‌مزه‌ای بیش نیست. و خود فوکویاما از "فروپاشی سیاسی" حرف می‌زند. فروپاشی سیاسی‌ای که از دل دمکراسی و لیبرالیسم شروع شده و جنبشهای عظیم اشغال وال استریت را به دنبال داشته. بحرانهایی سیاسی‌ای که سوسیالیسم و رادیکالیسم را جلو صحنه رانده. فروپاشی سیاسی‌ای که شبحی را دامن زده که دوباره در گشت و گذار است. شبح اعتراض و برابری طلبی. شبحی که همه نیروهای کهن را بر علیه خود متحد کرده: ترامپ و اتحادیه اروپا، فوکویاما و البغدادی، اوباما و پوتین و جمهوری اسلامی. همه آنهایی که در ندای "پیروزمندانه" پایان تاریخ فوکویاما شرکت کرده بودند.

١٣ نوامبر ٢٠١٦

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر