نوروزی
دیگر فرامی رسد. روزی که در کودکی تا حدود ۱۷، ۱۸ سالگی هر سال که بیدار می شدم
روز جشن بود. نه از مدرسه خبری بود و نه از سر کار رفتن. در کنار عزیزان به دید و
بازدید کس و کارمان می رفتیم. روزی بود که همه دلخوری هامان از همدیگر را فراموش
می کردیم و دوستی و عشق و زندگی تازه را با گلهای زیبای نوروزی جشن می گرفتیم.
اکنون
اما نزدیک به سه دهه است که دیگر نوروز را به سبک آن روز و دوران جشن نمی گیرم.
نوروز این سالها هم مثل هر روز دیگری است. اگر آنجائی که من زندگی می کنم، جشنی
برای نوروز گرفته شود، باسمه ای است. هزاران فک و فامیلی که آن روز را قرار بود با
هم جشن بگیریم، اکنون بدون من جشن می گیرند و من بدون آنها در حسرت آن روزها غم و
غصه می خورم.
این
جنایتی است در حق بخش وسیعی از فعالین سیاسیای که به خارج گریختهاند تا حداقل
جانشان را از دست جوخههای اعدام جمهوری اسلامی بدر برند. جنایتی خاموش! فراموش
نکردهایم که اعدامیها را به یاد جمهوری اسلامی بیاوریم و خواهان دادگاهی سران آن
شویم. فراموش نکردهایم که بیحقوقی کارگران، زنان، جوانان و بخش وسیعی از مردم آن
جامعه را فریاد بزنیم و خواهان عدالت شویم. فراموش نکردهایم که زندانیان سیاسی را
گرامی بداریم و برای آزادی شان روزانه تلاش کنیم. فراموش نکردهایم که چپاول آن
جامعه را در دست عده معدودی افشا کنیم.
نباید
فراموش کنیم که زندگی در کنار کس و کار و والدین و خواهر و برادران حق هر کسی است.
نباید فراموش کنیم که این جنایت دیگری است که شادی را از ما گرفته است.
امشب
میرم به جشنی که رفقائی تدارک دیدهاند، اما صرفا برای اینکه فراموش نکنیم که در
حق ما جنایتی دیگر روا میرود و برای کنار زدن جنایانی که شادی صرف جشن نوروز را
هم از ما دریغ کردهاند، عظم جزم کنیم!
ناصر
اصغری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر