۱۳۹۶ خرداد ۶, شنبه

مردم چه اندازه از ترامپ بیزارند؟

امروز بر حسب اتفاق راهم به منطقه ای از تورنتو افتاد که یکی از کابفروشی های دست دوم فروشی خوب شهر آنجا است. به قسمت تاریخ اروپا سر زدم و دو کتاب درباره انقلاب فرانسه را برداشته و پیش فروشنده رفتم. یکی از این کتابها، کتاب "دوازده نفری که حکومت می کردند" (Twelve Who Ruled)  بود که یکی از کتابهای مورد علاقه ام درباره وقایع سال ۱۷۹۳ آن انقلاب است.

با خانم فروشند چانه می‌زدم که کتابها را ارزانتر از او بگیرم. یکی از استدلالهایم این بود که باید خوشحال باشد کسی به دو تا از کتابهایش که درباره وقایع ۲۵۰ سال قبل هستند را می خواهد با قیمتی مناسب بگیرد. گفتم که شاید بهتر باشد او روی کتابهای انقلاب روسیه، که در صدمین سالگرد آن هستیم، تمرکز کند. جوابش برایم خیلی جالب بود. گفت: "داری شوخی می کنی! شاید باید انقلاب فرانسه را که چگونه سر لوئی شانزده و ماری انتونت را زیر گیوتین از تنشان جدا کرد جلوی ترامپ بگیریم، بلکه عقلش سر جایش بیاید!". کمی درباره ترامپ گپ زدیم و پولش را دادم و این مغازه خوب را ترک کردم. در میانه راه به این فکر می کردم که تنفر از ترامپ، که اکنون در واقع مظهر رٶسای این سیستم، مثل پوتین، اردوغان، نتانیاهو، السیسی، خامنه ای و غیره است، تا چه حد زیاد شده و با احساسی زیبا آخر هفته ام را شروع کردم.

۲۶ مه ۲۰۱۷

۱۳۹۶ خرداد ۲, سه‌شنبه

پارامتر رادیکالیسم و مقاومت در ایالات متحده آمریکا

جامعه آمریکا بطور واقعی در یک آچمز سیاسی قرار گرفته است و جنگ و دعوای بین سیاستمداران رسمی هیأت حاکمه، از یک بن بست در شیوه حکومت، و در مناسبات و روابط بین سیاستمداران دو حزب "وال استریت" و همه کسانی که برای زوال و گندیگی سیستم سرمایه داری و دولت سردمدار دمکراسی زانوی غم بغل کرده اند، حکایت دارد.(۱)
وقتی که برنی ساندرز جلوی صحنه رانده شد و از سوسیالیسم سخن به میان آورد، بسیاری در کمپ سوسیال دمکراسی و لیبرالیسم مژده بازگشت سوسیالیسم به جامعه آمریکا دادند. نوعی از سوسیالیسم که مورد پسند آنها بود. اما نشد. ساندرز به بغل هیلاری کلینتون و حزب دمکرات آمریکا بازگشت و از "پدیده ساندرز"(۲) هم هیچگونه سازماندهی کنکرتی بر جای نماند! اساسا هیچگونه تغییر چشمگیری بدون درجه محسوسی از سازمان امکان پذیر نیست؛ آنهم در عصری که افسار سیاست دست ترامپ، پوتین، اسد، السیسی، جمهوری اسلامی، اردوغان، نتانیاهو و امثال آنهاست.
وقایعی چون جلو آمدن ساندرز، کوربین، پودوموس و سریزا تنها سوسیالیستهای قلابی سوسیال دمکراسی را خوشحال و امیدوار نکرد. تحولات جنبش اشغال و بهار عربی و اعتراضات سال ۱۳۸۸ ایران، که همه امید رهائی می دادند، همعصر سریزا و کوربین و ساندرز بودند. آن اعتراضات را زدند و فرستادند پی کارشان! دقیقا آن گفته فکرشده رفیقی که زمانی گفت: اگر در بحرانهای انقلابی کمونیستها توانستند کاری بکنند، کرده اند؛ و گرنه برای یک دوره ای طولانی باید بروند و بار دیگر انتظار بکشند! مصداق همین دوره بود.

با ترامپ  طرفیم
خوب. ساندرز آمد و رفت و اکنون با ترامپ طرفیم. وقتی که اسلاوی ژیژک – که من احترام زیادی برایش قائلم – گفت اگر من در آمریکا زندگی می کردم می رفتم به ترامپ رأی می دادم؛ بسیار تعجب کردم. چرا؟ جورج دبلیو بوش را بخاطر دارید!؟ دنیا از دست او به تنگ آمده بود و در پایان دوره ریاست جمهوری اش داد همه را در آورد. اکنون هر آدمی که عقل سلیمی در جمجه سر داشته باشد، تردیدی ندارد که ترامپ هم بد است. آنقدر بد است که حتی جورج بوش هم می خواهد فاصله اش با او را به اطلاع مخاطبینش برساند. می گویند او از جورج بوش به مراتب بدتر است. برای کسی که این فرمول بد بودن جورج بوش و ترامپ را خوب متوجه نمی شود فقط این را بگویم: به کسی که بعد از جورج بوش رئیس جمهور آمریکا شد و با آنکه به سراسر دنیا لشکرکشی می کرد، جایزه صلح نوبل دادند! امروز همان طرف – که لشکر می کشید و جایزه صلح می برد – برای بسیاری از لیبرالها و سوسیال دمکراتها و حتی برای بخشی از جمهوریخواهان و محافظه کاران هم در آمریکا یک آرزو و سمبل دوران خوش سپری شده است.
اما چرا ژیژک "می خواست" به ترامپ رأی بدهد؟ ژیژک در توضیح این گفته خود گفت که جامعه آمریکا احتیاج به یک شوک سیاسی دارد و این احتمال هست که ترامپ بابائی بتواند این شوک را به این جامعه وارد کند! می شود مخالف این استدلال بود، اما استدلالی است از شخصیتی شناخته شده مثل ژیژک.
ترامپ ظاهرا بدتر از جورج بوش، کلینتونها و اوباما است و باید در برابرش مقاومت کرد و مقاومت سازمان داد.

مقاومت در برابر ترامپیسم
بعد از سر کار آمدن ترامپ یک جنبش اعتراضی، که رهبری آن در دست حزب دمکرات بود پا گرفت. این رهبری برای دوره‌ای "یکشنبه‌های اعتراضی" سازمان داد و از این طریق خشم و اعتراض توده‌های معترض به منجلاب سرمایه داری را با اینگونه اعتراضات خواباند.
این اعتراضات، حتی اگر به کنج خانه‌ها هم برنمی گشت، پارامتر مقاومت در برابر ترامپ و ترامپیسم نیستند و هیچوقت هم نبودند. جنبش فمنیسمی بود که می خواست از نمد واقعیت زن ستیزی ترامپ کلاهی برای هیلاری کلینتون بسازد. نگرفت. نگرفت؛ برای اینکه خود اینکه خواست اصلی آن جنبش، که "زنده باد هیلاری کلینتون" بود، جزئی از صورت مسئله است.
جنبش کارگری، که عموما یک جنبش معترض در جامعه است، می توانست یک پارامتر مقاومت و اعتراض به ترامپیسم باشد. اما سندیکالیسم در آمریکا، (جنبش رسمی کارگری در آن کشور) یعنی اتحادیه ها و رٶسای آنها در فدراسیون کار آمریکا، خیلی وقیح و منفور است. حتی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا از ساندرز هم حمایت نکرد! تمام منابعش را صرف کمپین انتخاباتی هیلاری کلینتون کرد، که حتی از افزایش حداقل دستمزد هم حمایت نمی کرد. اکنون با سر کار آمدن ترامپ و رتوریکهای پروتکشنیسم او، بخشی از همین رهبران اتحادیه ها با او دمخور شده اند.

در فوریه امسال (۲۰۱۷)، ۷۵ درصد از ۲۸۲۸ کارگری که در رأی گیری ایجاد اتحادیه در کارخانه بوئینگ در جنوب آمریکا شرکت کرده بودند، رأی منفی به ایجاد آن دادند! با هر نظری که کسی در مورد سندیکالیسم و سندیکاهای کارگری در آمریکا داشته باشد، این کارگران به نظر من کار بدی کردند. اما رأی منفی کارگران به ایجاد سندیکا این نکته را برجسته می کند که رهبران جنبش سندیکالیستی در آمریکا نتوانستند کارگران مرکز فوق را قانع کنند که کارگری که عضو اتحادیه است، از کارگری که هیچگونه تشکلی ندارد، در موقعیت بهتری قرار دارد!
کارگران بوئینگ در جنوب آمریکا کار بدی کردند. اما یک نکته دیگر؛ برای بیش از یک دهه گذشته، حدود ۱۲ درصد از کل نیروی کار آمریکا در اتحادیه های کارگری متشکل بود. آخرین آمار منتشر شده از مرکز آمار رسمی ایالات متحده از کاهش این عدد خبر داد. درصد کارگرانی که در آمریکا عضو اتحادیه ای هستند، به ۱۰.۷ درصد کاهش پیدا کرد.
آن شوک مورد نظر ژیژک به نوعی به جامعه آمریکا وارد شده است. کارگر به ایزوله ماندن رأی می دهد. انسانها صرف اینکه زاده کدام سرزمین هستند رسما مورد تبعیض قرار می گیرند. معلولین رسما مورد تمسخر قرار می گیرند. زن ستیزی دارد مد می شود. سیاستمداران طرفدار هیتلر و کو کلوس کلان (Ku Klux Klan) بالاترین مناسب را در اختیار دارند.
اما این شوک اگر با یک سازماندهی کنکرتی روبرو نشود، آینده خوبی را نمی توان برای آن متصور شد.
پس این پارامتر چه می تواند باشد؟ آن جنبشی که در کنار کش و قوس و "اعتراض" قانونی اتحادیه های کارگری در ویسکانسن(۳) شکل گرفت و با میدان تحریر اعلام همبستگی کرد، باید دوباره پا بگیرد. آن اعتراضی که میادین مهم شهرهای آمریکا، از نیویورک تا اوکلند و سانفرانسیسکو را به تسخیر در آورد و امید به آزادی و رفاه را دوباره در آن کشور زنده کرد، باید پا بگیرد. این آن پارامتری است که می تواند ترامپ را پس بزند و افقی روشن جلوی جامعه بگذارد. فدراسیون کار آمریکا اهل این کار نیست؛ حقیقتا ادعائی هم ندارد!
جنبش اشغال فعلا عقب نشسته، اما بالقوه است. فعالینش مشغول سازماندهی اعتراضات و مقاومت در عرصه های گوناگون و مختلفی هستند. فعالین جنبش افزایش حداقل دستمزد به ۱۵ دلار، فعالین این جنبش‌اند. کسانی مثل کاشما سوانت در سیاتل، که جمع کثیری از فعالین کمپین های اعتراضی را دور خود جمع کرده است، فعالین این جنبش‌اند. فعالین جنبش "جان سیاهان مهم است" فعالین این جنبش‌اند. کسانی که اعتراضات بر علیه تبعیض و خشونت بر علیه سیاهان در بالتیمور و فرگسن را سازمان دادند، فعالین این جنبش‌اند.
یک فاکتور بسیار مهم برای فراتر رفتن از وضعیت کنونی و برای کانالیزه کردن اعتراضات و مقاومت بر علیه ترامپیسم کم است و آن حزبی است که رهبری این جنبش را بر عهده بگیرد. حزبی که همه فعالین و رهبران عرصه های نامبرده اعتراض و مقاومت را در خود به عضویت داشته باشد و بسیار فراتر از مقاومت در این عرصه ها برود.

=====
پاورقی:
(۱) در این یادداشت، من مشخصا به جامعه آمریکا نظر دارم؛ و گرنه صحنه سیاسی دنیا را که آدم نگاه می کند، یک بن بست سیاسی حکومتی را در قریب به اتفاق کشورها می بیند، که موضوع بحث این مطلب نیست.
(۲) مقاله "پدیده ساندرز" در هفته نامه شهروند چاپ تورنتو، در تاریخ ۳۱ مارس ۲۰۱۶ منتشر شد. http://shahrvand.com/archives/69513
(۳) به مطلب "انقلابی در مقیاسی کوچکتر"، مندرج در "کارگر کمونیست" ۱۴۶، رجوع کنید.


۲۰ مه ۲۰۱۷

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۴, یکشنبه

جنایتهای جمهوری اسلامی و سیاست‌‌های حزب توده!

آخرین جنایت و کشتار دسته جمعی کارگران در دست جمهوری اسلامی، فاجعه معدن یورت بود. در این فاجعه بیش از ٣٠ نفر از کارگران جانشان را از دست دادند و بیش از ٧٠ نفر دیگر نیز مصدوم شدند.
در بخشی از اطلاعیه حزب کمونیست کارگری ("فاجعه معدن یورت نباید بی جواب بماند") آمده است: "صاحبان معدن که طبق اعترافات رسانه های حکومتی از نهادهای بالای حکومت بوده اند از جمله مسببین این جنایتند که بقول کارگران معدن فقط و فقط به فکر پول و سود بوده اند و کارگران معترض را به اخراج تهدید کرده اند. ... مسئول اصلی اینهمه ناامنی و بی حقوقی کل این نظام است. آنهایی که قانون میگذرانند و کارگر را از حق تشکل و اعتراض محروم میکنند، ارگانهایی که به شکایات کارگران رسیدگی نمیکنند، سیستم قضایی که با شکایت کارفرماهای مفتخور کارگران معترض را به دادگاه و زندان میکشاند، وزارتخانه هایی که به ایمنی محیط کار توجهی ندارند و سود سرمایه داران را بر جان کارگر مقدم میشمارند، مجلسی که محکم پشت سرمایه داران حریص و بیرحم را گرفته است و قانون پشت قانون علیه کارگر وضع میکند. نظامی که میلیارد میلیارد صرف مسجد و امامزاده و مقامات و آیت الله ها و صرف جنایتکاران اسلامی در کشورهای دیگر میکند، و یا صرف زندان و سیستم قضایی اش میکند تا مدام کارگران و مردم معترض را به دادگاه و زندان بکشاند. نظامی که حتی نسبت به پرداخت چندرغاز حقوقی که خود تصویب کرده است هم مسئولیتی بعهده نمیگیرد و حتی یکبار جانب کارگران را نمیگیرد. کل این نظام عامل اصلی این جنایت و کلیه جنایاتی است که هر روز در کارخانه ها و مراکز کار اتفاق می افتد." اما این چه ربطی به حزب توده دارد؟! ربط مستقیم دارند به دروغ‌هایی که اخیرا در اطلاعیه ای تحت عنوان "کارگران و انتخابات ١٣٩٦" در سایتی به نام "مهر" منتشر کرده اند که پائین تر به آن می پردازم.
در عالم واقع در جامعه سرمایه داری کارگر هر روز قربانی سوانح محیط کار می شود. هر چقدر کارگران پراکنده و غیرمتشکل باشند، شمار این سوانح و قربانیان آن بیشتر می شوند. هر چقدر هم متشکل باشند، خطرات کمتری متوجه اشان خواهد شد. کارگر زمانی می تواند این مخاطرات را کاهش دهد که خود بر ایمنی محیط کار نظارتی داشته باشد و این همیشه از طریق تشکل‌های کارگری امکان پذیر است. هیچ قانونی در هیچ جائی در جامعه سرمایه داری کارگر را به متشکل شدن تشویق نمی کند. حتی در دمکرات ترین نوع این جوامع هم کارگری که خواهان متشکل شدن است باید از هفت خوان رستم بگذرد و چه بسا کسانی که پا جلو می گذارند تا همکاران خود را مشتکل کنند با اذیت و آزار عوامل رسمی و غیررسمی کارفرما و دولت کارفرماها مواجه می شوند. در جمهوری اسلامی نه تنها کارگر حق متشکل شدن ندارد، بلکه کسی که پا جلو بگذارد و چیزی از متشکل شدن بگوید، با زندان، شلاق، ترور، پاپوش دوزی و هزار و یک نوع اذیت و آزار قانونی دیگر مواجه است.
واضح است که مسئول مستقیم این جنایات خود جمهوری اسلامی است؛ حتی اگر حزب توده در تمام دوران حیات این رژیم اسلامی کارگرکش از آن، به مناسبتها و تحت عناوین مختلفی دفاع کرده باشد. اما وقتی که این جماعت دروغگو و لوده خاک به چشم کارگر می پاشند، باید آنها را شریک جرم حساب کرد. اطلاعیه مزبور می نویسد: "به‌رسمیت شناخته شدن حقوق قانونی اتحادیه‌ها و سازمان‌های مستقل صنفی کارگری در قانون اساسی، ... نمونه‌های دیگری از اصلاحات اجتماعی سال‌های نخستین پیروزی انقلاب به‌سود کارگران به‌شمار می‌رود."
اما ببینیم که قانون اساسی جمهوری اسلامی و دیگر قوانین مربوط به تشکل کارگری این رژیم، چه می گویند. قانون اساسی جمهوری اسلامی در اصل ٢٦ می نویسد: "احزاب، جمعیت‌ها، انجمن‌های سیاسی و صنفی و انجمنهای اسلامی یا اقلیتهای دینی شناخته‌شده آزادند، مشروط به این که اصول استقلال، آزادی، وحدت ملی، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند. هیچ‌کس را نمی‌توان از شرکت در آنها منع کرد یا به شرکت در یکی از آنها مجبور ساخت." در فصل شش قانون کار جمهوری اسلامی، در ماده ١٣١ آمده است: "در اجرای اصل بیست و ششم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و به منظور حفظ حقوق و منافع مشروع و قانونی و بهبود وضع اقتصادی کارگران و کارفرمایان، که خود متضمن حفظ منافع جامعه باشد، کارگران مشمول قانون کار و کارفرمایان یک حرفه یا صنعت می توانند مبادرت به تشکیل انجمنهای صنفی نمایند." در تبصره ٤ این ماده آمده است: "کارگران یک واحد، فقط میتوانند یکی از سه مورد شورای اسلامی کار، انجمن صنفی یا نماینده کارگران را داشته باشند." در بنده "ج" ماده ٢ "قانون تشکیل شوراهای اسلامی کار" درباره "شرایط انتخاب شونده" آمده است: "اعتقاد و التزام عملی به اسلام و ولایت فقیه و وفاداری به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران". سئوال ساده این است که، "اتحادیه و سازمان مستقل صنفی کارگری" کجائی این اراجیف و قوانین اسلامی می گنجند؟! نهادهائی که در قوانین جمهوری اسلامی از آنها بعنوان "تشکل و نماینده" کارگران نام برده شده است، دشمنان کارگران هستند که یا زیرمجموعه های "خانه کارگر" رژیم هستند که روسای اصلی آن اقدام به بریدن زبان فعال کارگری کردند، یا وابسته به یکی دیگر از دهها باند مفتخور و کارگرکش جمهوری اسلامی هستند.

اشتباه است اگر کسی فکر کند که یک فعال حزب توده مانند یک فعال کارگری جوان و بی تجربه ای است که می تواند نسبت به یکی از نهادهای زیرمجموعه خانه کارگر در یک واحد تولیدی مشخص دچار اشتباهی شده باشد. حزب توده یک سیاست منسجم طرفداری از باندهای رژیم اسلامی است که با هر دوز و کلک و دروغی می خواهند سیاستها و نهادهای رژیم اسلامی را به کارگران قالب کنند. در همین اطلاعیه مورد بحث هم از دوران طلائی این و آن باند آدمکش جمهوری اسلامی با ناستالژی یاد شده است. از دوران میرحسین موسوی در مقایسه با دوران روحانی و احمدی نژاد با آه و افسوس یاد شده است. از دوران خاتمی بعنوان دورانی که کارگران در دو قدمی سمت رسیدن به این و آن مقاوله نامه بین المللی بودند یاد شده است. سیاست آنها نه سیاستی مستقل، بلکه سیاستی زیر عبای این و آن آخوند معمم و مکلاست که می خواهند کارگران را هم قربانی آن بکنند. با آنها باید بعنوان دشمنانی که قسم خورده اند کارگران را در زنجیر نگه دارند، برخورد شود.

٥ مه ٢٠١٧