جامعه
آمریکا بطور واقعی در یک آچمز سیاسی قرار گرفته است و جنگ و دعوای بین سیاستمداران
رسمی هیأت حاکمه، از یک بن بست در شیوه حکومت، و در مناسبات و روابط بین
سیاستمداران دو حزب "وال استریت" و همه کسانی که برای زوال و گندیگی
سیستم سرمایه داری و دولت سردمدار دمکراسی زانوی غم بغل کرده اند، حکایت دارد.(۱)
وقتی
که برنی ساندرز جلوی صحنه رانده شد و از سوسیالیسم سخن به میان آورد، بسیاری در
کمپ سوسیال دمکراسی و لیبرالیسم مژده بازگشت سوسیالیسم به جامعه آمریکا دادند.
نوعی از سوسیالیسم که مورد پسند آنها بود. اما نشد. ساندرز به بغل هیلاری کلینتون
و حزب دمکرات آمریکا بازگشت و از "پدیده ساندرز"(۲) هم هیچگونه
سازماندهی کنکرتی بر جای نماند! اساسا هیچگونه تغییر چشمگیری بدون درجه محسوسی از
سازمان امکان پذیر نیست؛ آنهم در عصری که افسار سیاست دست ترامپ، پوتین، اسد، السیسی،
جمهوری اسلامی، اردوغان، نتانیاهو و امثال آنهاست.
وقایعی
چون جلو آمدن ساندرز، کوربین، پودوموس و سریزا تنها سوسیالیستهای قلابی سوسیال
دمکراسی را خوشحال و امیدوار نکرد. تحولات جنبش اشغال و بهار عربی و اعتراضات سال
۱۳۸۸ ایران، که همه امید رهائی می دادند، همعصر سریزا و کوربین و ساندرز بودند. آن
اعتراضات را زدند و فرستادند پی کارشان! دقیقا آن گفته فکرشده رفیقی که زمانی گفت:
اگر در بحرانهای انقلابی کمونیستها توانستند کاری بکنند، کرده اند؛ و گرنه برای یک
دوره ای طولانی باید بروند و بار دیگر انتظار بکشند! مصداق همین دوره بود.
با ترامپ طرفیم
خوب.
ساندرز آمد و رفت و اکنون با ترامپ طرفیم. وقتی که اسلاوی ژیژک – که من احترام
زیادی برایش قائلم – گفت اگر من در آمریکا زندگی می کردم می رفتم به ترامپ رأی می
دادم؛ بسیار تعجب کردم. چرا؟ جورج دبلیو بوش را بخاطر دارید!؟ دنیا از دست او به
تنگ آمده بود و در پایان دوره ریاست جمهوری اش داد همه را در آورد. اکنون هر آدمی
که عقل سلیمی در جمجه سر داشته باشد، تردیدی ندارد که ترامپ هم بد است. آنقدر بد
است که حتی جورج بوش هم می خواهد فاصله اش با او را به اطلاع مخاطبینش برساند. می
گویند او از جورج بوش به مراتب بدتر است. برای کسی که این فرمول بد بودن جورج بوش
و ترامپ را خوب متوجه نمی شود فقط این را بگویم: به کسی که بعد از جورج بوش رئیس
جمهور آمریکا شد و با آنکه به سراسر دنیا لشکرکشی می کرد، جایزه صلح نوبل دادند!
امروز همان طرف – که لشکر می کشید و جایزه صلح می برد – برای بسیاری از لیبرالها و
سوسیال دمکراتها و حتی برای بخشی از جمهوریخواهان و محافظه کاران هم در آمریکا یک
آرزو و سمبل دوران خوش سپری شده است.
اما
چرا ژیژک "می خواست" به ترامپ رأی بدهد؟ ژیژک در توضیح این گفته خود گفت
که جامعه آمریکا احتیاج به یک شوک سیاسی دارد و این احتمال هست که ترامپ بابائی
بتواند این شوک را به این جامعه وارد کند! می شود مخالف این استدلال بود، اما
استدلالی است از شخصیتی شناخته شده مثل ژیژک.
ترامپ
ظاهرا بدتر از جورج بوش، کلینتونها و اوباما است و باید در برابرش مقاومت کرد و
مقاومت سازمان داد.
مقاومت در برابر ترامپیسم
بعد
از سر کار آمدن ترامپ یک جنبش اعتراضی، که رهبری آن در دست حزب دمکرات بود پا
گرفت. این رهبری برای دورهای "یکشنبههای اعتراضی" سازمان داد و از این
طریق خشم و اعتراض تودههای معترض به منجلاب سرمایه داری را با اینگونه اعتراضات
خواباند.
این
اعتراضات، حتی اگر به کنج خانهها هم برنمی گشت، پارامتر مقاومت در برابر ترامپ و
ترامپیسم نیستند و هیچوقت هم نبودند. جنبش فمنیسمی بود که می خواست از نمد واقعیت
زن ستیزی ترامپ کلاهی برای هیلاری کلینتون بسازد. نگرفت. نگرفت؛ برای اینکه خود
اینکه خواست اصلی آن جنبش، که "زنده باد هیلاری کلینتون" بود، جزئی از
صورت مسئله است.
جنبش
کارگری، که عموما یک جنبش معترض در جامعه است، می توانست یک پارامتر مقاومت و
اعتراض به ترامپیسم باشد. اما سندیکالیسم در آمریکا، (جنبش رسمی کارگری در آن
کشور) یعنی اتحادیه ها و رٶسای آنها در فدراسیون کار آمریکا، خیلی وقیح و منفور
است. حتی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا از ساندرز هم حمایت نکرد! تمام منابعش
را صرف کمپین انتخاباتی هیلاری کلینتون کرد، که حتی از افزایش حداقل دستمزد هم
حمایت نمی کرد. اکنون با سر کار آمدن ترامپ و رتوریکهای پروتکشنیسم او، بخشی از
همین رهبران اتحادیه ها با او دمخور شده اند.
در
فوریه امسال (۲۰۱۷)، ۷۵ درصد از ۲۸۲۸ کارگری که در رأی گیری ایجاد اتحادیه در
کارخانه بوئینگ در جنوب آمریکا شرکت کرده بودند، رأی منفی به ایجاد آن دادند! با
هر نظری که کسی در مورد سندیکالیسم و سندیکاهای کارگری در آمریکا داشته باشد، این
کارگران به نظر من کار بدی کردند. اما رأی منفی کارگران به ایجاد سندیکا این نکته
را برجسته می کند که رهبران جنبش سندیکالیستی در آمریکا نتوانستند کارگران مرکز
فوق را قانع کنند که کارگری که عضو اتحادیه است، از کارگری که هیچگونه تشکلی ندارد،
در موقعیت بهتری قرار دارد!
کارگران
بوئینگ در جنوب آمریکا کار بدی کردند. اما یک نکته دیگر؛ برای بیش از یک دهه
گذشته، حدود ۱۲ درصد از کل نیروی کار آمریکا در اتحادیه های کارگری متشکل بود.
آخرین آمار منتشر شده از مرکز آمار رسمی ایالات متحده از کاهش این عدد خبر داد.
درصد کارگرانی که در آمریکا عضو اتحادیه ای هستند، به ۱۰.۷ درصد کاهش پیدا کرد.
آن
شوک مورد نظر ژیژک به نوعی به جامعه آمریکا وارد شده است. کارگر به ایزوله ماندن
رأی می دهد. انسانها صرف اینکه زاده کدام سرزمین هستند رسما مورد تبعیض قرار می
گیرند. معلولین رسما مورد تمسخر قرار می گیرند. زن ستیزی دارد مد می شود. سیاستمداران
طرفدار هیتلر و کو کلوس کلان (Ku Klux Klan)
بالاترین مناسب را در اختیار دارند.
اما
این شوک اگر با یک سازماندهی کنکرتی روبرو نشود، آینده خوبی را نمی توان برای آن
متصور شد.
پس
این پارامتر چه می تواند باشد؟ آن جنبشی که در کنار کش و قوس و "اعتراض"
قانونی اتحادیه های کارگری در ویسکانسن(۳) شکل گرفت و با میدان تحریر اعلام
همبستگی کرد، باید دوباره پا بگیرد. آن اعتراضی که میادین مهم شهرهای آمریکا، از
نیویورک تا اوکلند و سانفرانسیسکو را به تسخیر در آورد و امید به آزادی و رفاه را
دوباره در آن کشور زنده کرد، باید پا بگیرد. این آن پارامتری است که می تواند
ترامپ را پس بزند و افقی روشن جلوی جامعه بگذارد. فدراسیون کار آمریکا اهل این کار
نیست؛ حقیقتا ادعائی هم ندارد!
جنبش
اشغال فعلا عقب نشسته، اما بالقوه است. فعالینش مشغول سازماندهی اعتراضات و مقاومت
در عرصه های گوناگون و مختلفی هستند. فعالین جنبش افزایش حداقل دستمزد به ۱۵ دلار،
فعالین این جنبشاند. کسانی مثل کاشما سوانت در سیاتل، که جمع کثیری از فعالین
کمپین های اعتراضی را دور خود جمع کرده است، فعالین این جنبشاند. فعالین جنبش
"جان سیاهان مهم است" فعالین این جنبشاند. کسانی که اعتراضات بر علیه تبعیض
و خشونت بر علیه سیاهان در بالتیمور و فرگسن را سازمان دادند، فعالین این جنبشاند.
یک
فاکتور بسیار مهم برای فراتر رفتن از وضعیت کنونی و برای کانالیزه کردن اعتراضات و
مقاومت بر علیه ترامپیسم کم است و آن حزبی است که رهبری این جنبش را بر عهده
بگیرد. حزبی که همه فعالین و رهبران عرصه های نامبرده اعتراض و مقاومت را در خود
به عضویت داشته باشد و بسیار فراتر از مقاومت در این عرصه ها برود.
=====
پاورقی:
(۱)
در این یادداشت، من مشخصا به جامعه آمریکا نظر دارم؛ و گرنه صحنه سیاسی دنیا را که
آدم نگاه می کند، یک بن بست سیاسی حکومتی را در قریب به اتفاق کشورها می بیند، که
موضوع بحث این مطلب نیست.
(۲)
مقاله "پدیده ساندرز" در هفته نامه شهروند چاپ تورنتو، در تاریخ ۳۱ مارس
۲۰۱۶ منتشر شد. http://shahrvand.com/archives/69513
(۳)
به مطلب "انقلابی در مقیاسی کوچکتر"، مندرج در "کارگر
کمونیست" ۱۴۶، رجوع کنید.
۲۰
مه ۲۰۱۷