موقعیت
سیاسی جامعه امروز ایران و موقعیت بحرانی و در حال فروپاشی جمهوری اسلامی، مسئله
اتحاد را در دستور گذاشته است. اتحاد اما موضوعی نیست که امروز سر میز اپوزیسیون
گذاشته شده باشد. بحث اتحاد امروز با بحث اتحاد در دورهای که جمهوری اسلامی هنوز
قدرتی داشت و کسی به حرفی از یکی از سرانش گوش میداد و ارزشی قائل بود، متفاوت
است و باید درباره اش بحث کرد. در متنی دیگر است که بحث متفاوت شده است.
موقعیت ویژه
پروسه
سرنگونی جمهوری اسلامی و رسیدن به یک جامعه متعادل و انسانی به نظر من دو مرحله
دارد؛ دو مرحله به این معنا که ابتدا اعتراضات توده ای خیابانی و بحرانهای سیاسی،
اقتصادی، اجتماعی، دیپلماتیک و غیره، و همچنین جنگ و دعواهای درونی باند و جناحهای
رژیم، می توانند این رژیم را بیاندازند و در مرحله بعدی نیروئی که به اندازه کافی
قدرت سیاسی دور خود جمع کرده و در چشم تودهها قدرت است و جوابی به این وضعیت
دارد، ارکان قدرت دولتی را به دست خواهد گرفت. این حکم البته روی هیچ سنگی نوشته
نشده و پروسه فوق میتواند مسیرهای کاملا متفاوتی را طی کند. (در یادداشت:
"چگونه در این نبرد پیروز شویم؟" به دو ارگان شوراها و کمیتههای رهبری
کننده اعتراضات خیابانی و ارگانهای اعمال قدرت دوگانه اشاره کردم که چگونه این
پروسهها امکان پذیر هستند و چگونه میتوانیم آنها را عملی کنیم.)
پائین
تر سعی خواهم کرد این را بیشتر توضیح بدهم؛ اما اینکه امروز مسئله اتحاد عمده است
و تودهها علیالعموم و فعالین سیاسی بطور مشخص از آن حرف میزنند و استنتاج
خودشان را دارند، ناشی از موقعیت سیاسی ویژهای است که جامعه ایران در آن قرار
گرفته است. این موقعیت ویژه، موقعیت انقلابی است. جامعه در "موقعیت
انقلابی" متفاوت است از جامعه در موقعیت متعارف! منطق انقلاب و یا بطور درست
تر، منطق موقعیت انقلابی از حالت خاموش در آوردن تضادهای طبقاتی است. تضادهایی که
اگر در موقعیت متعارف در حالت خاموش هستند، در موقعیتهای انقلابی از پشت پرده
بیرون آمده و تشدید میشوند. با تشدید تضاد بین دو طبقه اصلی – کارگر و سرمایهدار
– دست و پا زدن احزاب و گرایشاتی که میخواهند بین این دو طبقه صلحی برقرار کنند،
همانند نمایش مضحکی میماند که دیگر خندهدار نیست. تودههای استثمار شونده به
سرعت برق از این احزاب عبور میکنند. نمونه انقلاب فرانسه (جیراندینها) و انقلاب
روسیه (اس آرها و منشویکها) در این باره آموزندهاند. اینها میخواهند پلی باشند
بین دره عمیق بین منافع کارگران و منافع بورژواها که هر روز عمیقتر و گشادتر میشود.
منطق انقلاب چنین چیزی را اجازه نمیدهد.
اتحاد علی العموم
از
نظر تودههائی که از جمهوری اسلامی بیزارند و برنامه خاصی هم برای دولت پساجمهوری
اسلامی ندارند، اتحاد قبل از هر چیز! معمولا در چنین مواردی اتحاد احزاب و سازمانهای
اپوزیسیون مد نظر است. یعنی اتحادی همه با هم از پسماندههای سلطنت، مجاهدین، به
اصطلاح لیبرالها، و کمونیستها! از نظر من چنین چیزی واقعی نیست. هیچ حزب و جریان
سیاسی جدیای که بخواهد کاری کنکرت بکند، نمیتواند روی یک چنین
"اتحادی" سرمایهگذاری کند. سلطنت توسط بخشی از همین اپوزیسیون با یک
انقلاب عظیم تودهای ساقط شد. آن طیف به اصطلاح لیبرال، بخشی از خود این رژیم و یا
رژیم پیشین هستند که اکنون به مصلحت به جبهه اپوزیسیون رانده شدهاند. مجاهدین
نیروی سیاهی است که کسی حاضر نیست با تاریخی که این جریان دارد، با سیاستهایی که
امروز اتخاذ میکند، با ایشان در هیچ عکس دیده شود.
در
کمپ خود اینها هم، اگر بشود به نظر من باید با هم متحد شوند. این هم کار ما را و
هم کار آنها را ساده می کند. یکسری از آنها هم اکنون در مجامعی متحد هستند. اما
اتحاد این طیفها هم به معنای مخرج مشترک گرفتن است که بعضا امکان پذیر نیستند. می
خواهم بگویم که اتحاد چیزی نیست که صرف اینکه بخش از توده ها می خواهند، خودبخود
عملی شود. موانع سیاسی مهمی هستند که اتحاد احزاب با گرایشات سیاسی متفاوت و بعضا
حتی با یک گرایش که منتها در تاکتیک با هم اختلاف دارند، را با مانع روبرو می کند.
اتحاد قطب سوسیالیستها
تا
جائی که به چپها و کمونیستها برمی گردد، مسئله به همین سرراستی نیست. آنچه که به
نام چپ و کمونیست در این جامعه شناخته شده است، طیف وسیعی از احزاب و سازمانها
هستند که بعضا نزدیکی شان به دشمنان همدیگر متصورتر است تا نزدیکی شان به همدیگر.
یکی از سران این به اصطلاح احزاب چپ جائی نوشته بود که من حاضرم جمهوری اسلامی سر
کار بماند، اما فلان حزب کمونیست را در قدرت نبینم.
بعضی
در صفوف این چپ هستند که باوری به قدرت چپ و کمونیسم ندارند. هدفشان به قدرت
رساندن لیبرالیسم است که باورشان شده به اینها اجازه تشکیل اتحادیه و سندیکا خواهد
داد. گرایشی هست که دعوای کارگر را در این جامعه و در هر شرایطی! با سرمایهدار دعوائی
صرف بر سر دستمزد میبیند. همینها بیش از آنکه با کمونیستهای رادیکال در این جامعه
احساس نزدیکی کنند، با لیبرالها دوستند. نمونه پلخانوف، اسآرها، منشویکها و حتی
کرنسکی در انقلاب روسیه، نمونه تاریخی مهمی از این طیف هستند. اینها به مصوبههای
دولت موقت برای بازگرداندن حکم اعدام و سرکوب کارگران و سربازان شورشی که از
سیاستهای بلشویکها طرفداری میکردند، رأی موافق میدادند!
اتحاد چگونه عملی میشود؟
پس
اگر احزاب و سازمانهای چپ و کمونیست هم نتوانند با هم در یک چنین شرایطی متحد
شوند، مسئله اتحاد چگونه حل میشود؟ معمولا در هیاهوی اسامی و مقولات، فراموش میکنیم
که احزاب متشکل از فعالین سیاسیاند. همین فعالین سیاسی هم، بطور واقعی در جریان
اعتراضات از طریق ارگانهای سازماندهی هستند که میتوانند اعمال قدرت کنند. از یک
طرف سازمان می دهند و با همین سازماندهی قدرتی می شوند که اقدامات عاجل روزمره را
در تحولات انقلابی جواب می دهند.
در
یک ارگان سازماندهی در سطح یک شهر، مثلا شورای سازماندهی اعتراضات یک شهر، اتحاد
بین فعالین این شورا عملی میشود. رکن اول متحد شدن، به نظر من ایجاد چنین ارگانهایی
است. این ارگانها جمع فعالین و نمایندگان بخشهای مختلف معترض جامعه هستند.
نماینده بخشهای مختلف جنبش کارگری، بیکاران، زنان و غیره و غیره. فعالین احزاب
برای تأثیرگذاری بر روند انقلاب سعی میکنند نظر نمایندگان حاضر در این شوراها را
به سیاستهای خود جلب کنند. برنامه و راه حلهای این احزاب، با نمایندگی شدن توسط
فعالینی در این ارگانها، یا کنار زده میشوند و یا عملی میشوند و جذب نیرو می
کنند. بسیاری از فعالین سازمانیافته در این ارگانها به درجاتی به هم دور و نزدیک
می شوند.
اتحاد
و چگونه عملی شدن آن، از مسائل عاجل امروزه هستند که باید بیشتر به آن پرداخت.
۲
سپتامبر ۲۰۱۸
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر