۱۴۰۳ خرداد ۲۲, سه‌شنبه

زبان دراز یک جانی!

امروز یکی از دوستان بریده‌ای از خاطرات اسدالله علم، وزیر دربار محمدرضا پهلوی را برایم فرستاده بود که با خواندن آن، واقعا سال‌ها بود اینقدر حالم گرفته نشده بود. در آن پارگراف آمده است: "عرض کردم ... اگر واقعا دست کسی به خون ‌آلوده نباشد چرا باید کشته شود؟ برای صرف همکاری با محرکین، مجازات اعدام زیادی است." این را علم به پهلوی می‌گوید. محمدرضا پهلوی در جواب او می‌گوید: "ولی در قانون محاکمات نظامی اینها هم متهم در آشوب و بلوا هستند و باید اعدام شوند." علم اصرار می‌کند: "درست است، ولی وجدانا صحیح نیست." پهلوی در جوابش می‌گوید: "مثل این است که تو هم پفیوز شده‌ای."



اینجا نمی‌خواهم درباره "قانون"ی که خود محمدرضا پهلوی و ساواکیان و زمین‌داران اطراف ایشان سر هم کرده بودند و بعد مثل آدم‌های متمدن و معقول پز "قانون" می‌دادند، حرف بزنم. می‌خواهم یادآوری کنم که این آقا که پدرش ارتشی بود، نه حتی خودش!، همان پدرش با زور و قلدری شاه ایران شد. خود این آقای جانی که با یک انقلابی میلیونی سرنگون شد و کسانی که او را سر کار آوردند حتی اجازه ندادند از دست انقلاب به آمریکا و انگلیس هم فرار کند، با کودتای خارجی و با کمک کسانی مثل کاشانی، بروجردی و شعبان بی‌مخ‌ها یک دولت منتخب مردم را سرنگون کرد و بعد زبان درازش اینچنین هم دراز است که "اعدام کنید!".

الحق که سرنگونی و تف انداختن به ارث و میراثش حقش بود.

۳ ژوئن ۲۰۲۴

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر