در جمعی بودم که درباره آینده ایران حرف می
زدیم. شور و شادی از اینکه رژیم بالاخره رفتنی است و این را دیگر همه، حتی از سران
اصلی و مهم رژیم هم به آن اذعان دارند. از طرف دیگر یک نوع نگرانی هم احساس می شد
که دولت دست چه کسانی خواهد افتاد. سعی کردم فقط گوش بدهم که ببینم دیگران چه می
گویند. دوستی متوجه سکوتم شد و نظرم را پرسید. نکاتی را از تاریخ گفتم و نمونه هایی
از رهبری را از دو انقلاب عظیم روسیه و فرانسه آوردم و گفتم که به نظر من رهبری در
تحولات این دوره ایران می تواند کاملا متفاوت باشد و دلایلش را هم گفتم.
من اینجا وارد آن بحثها نمی شوم. آن را به نوشته
و یادداشتهای آینده موکول خواهم کرد. آنچه که این روزها بیشتر از هر زمان دیگری
ذهنم را به خود مشغول کرده است، مسئله گذر از جمهوری اسلامی به یک رژیم متعارف
سیاسی است. آیا سلطنت با تاج و تختش، با ساواک و شکنجه گرانش، با آن عربده کشان و
شعبان بی مخانش برمی گردد؟! آیا مجاهدین اصلا امکان این را دارند که در معادلات
سیاسی به حساب بیایند؟! گرایش موسوم به چپ ۵۷ در چه وضعیتی است و چه به سرش خواهد
آمد؟! حزب کمونیست کارگری چه می تواند و چه باید بکند؟
سوریه نشان داد که نیروهای خارجی از بالای سر
مردم می توانند خیلی کارها بکنند و کردند. حتی دولتی مثل ترکیه می تواند تعیین
کننده باشد. لازم نیست حتما آمریکا و روسیه مستقیما دخالت کنند و یا توسط ارتش در
داخل کشوری کودتا کنند. اخیرا به بحثی از کوندلیزا رایس، وزیر امور خارجه کابینه
جورج دبلیو بوش، گوش می دادم که می گفت آمریکا نمی تواند بگوید ما با مسائل دیگر
کشورها کار نداریم. باید مستقیما دخالت کرد که جلوی رقیبانمان را بگیریم. این
"رقیب" هم البته می تواند در شرایط مربوط به هر کشوری تعریفی داشته
باشد. می خواهم بگویم که ما نباید انتظار داشته باشیم اینها دخالتی نکنند و یا ما را
به حال خودمان برای تعیین سرنوشت خودمان تنها بگذارند. این یک پخمگی سیاسی و خوشخیالی
بچه گانه ای بیش نیست.
ما چه می توانیم و چه باید بکنیم؟ تحزب در این
دوره آن رمز کلیدی برای کمونیستهاست که بتوانند کار مشترکی بکنند. یادم می آید که
منصور حکمت به دنبال اعتراضات دانشجویان در ۷۸، در یک جمعی در سوئد رو به همه
مخاطبان گفت که هر کسی که الان مشغول کاری است؛ درسش را می خواند، خواننده ای در
اوپرائی است، کتاب خاطراتش را می نویسد، نمایشنامه اش را می نویسد و غیره، بیاید
برای این دور عضو حزب کمونیست کارگری بشود. من البته نه چنین اتوریته ای را دارم و
نه هم چنین درخواستی را علنا در صفحه فیسبوک از کسی می کنم. اما چیزی که می خواهم
بر آن تاکید کنم این است که یک فعال سیاسی باید متحزب بشود. نمی شود شاهد تحولات
از بالا و برنامه ریزی شده توسط دولی مثل آمریکا، ترکیه، اسرائیل و روسیه درباره
ایران و سوریه بود، اما خود یک کار جدی نکرد. جامعه ایران پر است از آدمهای چپ و
کمونیستی که هنوز دارند منفردانه کار سیاسی می کنند. پر است از کسانی که یک عمری
مشغول سازمان دادن اعتراضات خیابانی بودند. پر است از کسانی که در جریان انقلاب
زن، زندگی، آزادی، خیابان را سازمان می دادند. پر است از کسانی که سالها و در
مراحل مختلفی اعتراضات دانشجویان را سازمان می دادند. پر است از کسانی که اعتراضات
زنان را سازمان می دادند. از آوارگان افغان حمایت کردند. از کودکان کار حمایت
کردند. فعال محیط زیست بودند؛ پر است از کسانی که اعتراضات پرستاران را، اعتراضات
معلمان را، اعتراضات کارگران نفت و پتروشیمی و فولاد اهواز و کشت و صنعت هفت تپه
را، پر است از کسانی که اعتراضات بازنشستگان را سازمان دادند. همین چند رقمی را که
اینجا اسم بردند، چه پتانسیلی را می توانند جابجا کنند. دست چه تعداد آدم را می توانند
در آن واحد در دست هم بگذارند. اینها امروز باید متحزب بشوند. امروز دقیقا دورانی
مثل دوره انقلاب اکتبر است که هر کسی چپ بود، حتی کسانی مثل ویکتور سرژ هم که از
آنارشیستهای شناخته شده بین المللی بود، عضو حزب بلشویک شد.
اگر بخواهیم بر سرنوشت خود حاکم شویم، ابتدا
باید از راحتی دوران گذشته بکنیم و وارد دوره ای پر تلاطم بشویم که بدون نیرو و
تحزب این امکان بسیار ضعیفتر خواهد بود.
۳۱ دسامبر ۲۰۲۴