۱۴۰۴ مهر ۳, پنجشنبه

پاسخی به پاسخ ایرج فرزاد

وقتی نخستین نوشته ایرج فرزاد را خواندم، واقعا دودل بودم که به چنین فحشنامه و نوشته عصبی‌ای پاسخی بدهم یا نه. در حین نوشتن جواب، با خودم کلنجار می‌رفتم که آیا ارزش دارد وقت صرف این کار کنم یا نه. اما بالاخره تصمیم گرفتم این سیب ترش را گاز بزنم. اکنون که جوابیه اخیر ایشان به یادداشت خود را دیدم، هم از او ممنونم و هم از خودم راضی برای نوشتن آن یادداشت.

از ایرج فرزاد ممنونم چون بالاخره فاصله خود را با خط سیاسی حاکم بر "حکمتیست‌ها" قاطعانه و آشکار اعلام کرده است؛ خطی سیاسی که هر چه بیشتر باید از آن فاصله گرفت. اما این واقعیت، چیزی از گذشته سیاسی او کم نمی‌کند. او همان کسی است که در امتداد همان خطی که می‌گفت "سوسیالیسم مردم را رم می‌دهد"، از حزب کمونیست کارگری جدا شد و پای بیانیه‌ای را امضا کرد که ما به‌درستی آن را "بیانیه مکارتیستی" نامیدیم. او در همه بحث‌هایی که کورش مدرسی مطرح کرد و نهایتا به جدایی از حزب کمونیست کارگری انجامید، قاطعانه جانب کورش را گرفت. حتما یادش می‌آید که متن پنجاه صفحه‌ای مصاحبه ینار محمد با کورش مدرسی درباره روند جدایی‌ها و بحث‌های آن دوره را خودش ترجمه کرد. حالا او به نوشته‌ای از خودش ارجاع می‌دهد که سه سال بعد از آن جدایی و پس از دفاع همه جانبه‌اش از کورش مدرسی نوشته شده است. اینکه امروز تاریخ جداگانه‌ای برای خود می‌سازد، چیزی جز دست‌کم گرفتن شعور مخاطبین نیست. به هر حال کورش مدرسی رهبر انشعابی بود که ایرج فرزاد را هم به عنوان تئوریزه کننده نظراتش با خود برد. امروز و یا سه سال بعد، نقد آن نظرات چه دردی را دوا می‌کند؟

 

شیوه جزمی نسبت به منصور حکمت

نکته دوم که باید بر آن تأکید کنم، شیوه جزمی این دوستان نسبت به منصور حکمت است. ایرج فرزاد و یارانش وقتی می‌خواهند بحثی از کادرهای حزب کمونیست کارگری را نقد کنند، کاری به نقد واقعی آن نظرات ندارند. بلکه متنی از منصور حکمت، مربوط به ۲۵ یا ۳۰ سال پیش، رو می‌کنند و مخاطب را دعوت می‌کنند: ببینید منصور حکمت چه گفت و این‌ها چه می‌گویند!

این بحث‌های منصور حکمت، بحث‌های ما هم هست. ما حزب کمونیست کارگری را بر دوش همان بحث‌ها جلو آورده‌ایم. اما سؤال اینجاست، آیا اگر منصور حکمت امروز زنده بود، بعد از بیش از دو دهه از درگذشتش، همچنان همان حرف‌های سال ۲۰۰۰ یا ۱۹۹۵ را تکرار می‌کرد؟ آیا او در همان نقطه درجا می‌زد؟ آخر این چه شیوه استدلال و بحث است؟ کسی در میانشان پیدا نمی‌شود که بگوید بابا جان، موضع امروز خود ما درباره مسائل روز چیست؟

 

مسئله تحزب و کاراکتر سیاسی ایرج فرزاد

سومین نکته درباره کاراکتر سیاسی امثال ایرج فرزاد و شیوه چسبیدن ایشان به منصور حکمت، مسئله تحزب است. منصور حکمت جایی، فکر می‌کنم در یکی از سمینارهای کمونیسم کارگری، می‌گوید: اگر من چیزی از لنین آموخته باشم، عزم و اراده او برای تغییر بود. منصور حکمت خود تجسم تحزب و تشکل بود. هر جا موردی برای مبارزه می‌دید، تشکل می‌ساخت. برای پناهندگان و مهاجران، برای زنان، برای کمونیست‌ها در عراق و افغانستان. اما دوستانی مانند ایرج فرزاد، تمام همت‌شان به نق زدن و فحش دادن به دیگران خلاصه شده است. ایرج فرزاد حتی عضو یک تشکل چهار نفره هم نیست. تمام افتخار امروزش این است که یک آرشیو درست کرده است! همین؟ واقعا همین!؟ واقعا کمونیسم را اینگونه متوجه شده اید؟ واقعا به قول منصور حکمت، یک کمونیست غیرحزبی در بهترین حالت می‌تواند یک همسایه خوب باشد. کمونیست باید متشکل و متحزب باشد. نمی‌شود دائم از متشکل شدن دیگران، متشکل شدن کارگران، متشکل شدن جامعه حرف زد، اما خودت حوصله هیچ تشکلی را نداشته باشی.



آنچه از ایرج فرزاد باقی مانده، نه یک کنشگر متحزب و مبارز سیاسی، بلکه کسی است که در جدایی‌ها و انشعاب‌ها جانب خطی را گرفت که خود امروز از آن تبری می‌جوید؛ کسی که نقدهای امروزش بیشتر به بازنویسی تاریخ شبیه است تا موضع‌گیری صادقانه؛ و کسی که جز به نق زدن و ارجاع به متونی قدیمی بسنده نمی‌کند. در برابر چنین مشی‌ای، تنها می‌توان گفت سیاست زنده، متحزب و پیشرو، همواره نیازمند ابتکار و نقد واقعی است، نه نوشتن تاریخ جعلی، نه جزمی‌گری و نه فحش‌نامه‌نویسی.

۲۳ سپتامبر ۲۰۲۵

یادداشتی درباره نوشته‌های ایرج فرزاد و اسد گلچینی

اخیرا دو نوشته از ایرج فرزاد و اسد گلچینی منتشر شده که خودشان ادعا کرده بودند نقدی بر نوشته حمید تقوائی در باب "مارکسیسم مکتبی" نوشته‌اند. اما با هر میزان دقت و بارها خواندن، روشن است که این نوشته‌ها نه نقد نظری‌اند و نه پاسخی روشن به مباحث مطرح در آن سمینار؛ بیشتر حمله‌ای شخصی به چهره‌ها و کادرهای حزب کمونیست کارگری و بازگویی حسرت‌های شخصی است. این در حالی است که جامعه ایران هر روزه شاهد جنایت و کشتار سیستماتیک از سوی جمهوری اسلامی است، و انتظار از هر نیرویی که خود را اپوزیسیون می‌نامد، داشتن حداقل مسئولیت در برابر این فجایع است. اما در نوشته‌های یادشده کوچک‌ترین اثری از چنین مسئولیتی دیده نمی‌شود.

 

نویسندگان متون فوق مدعی‌اند که نوشته حمید تقوائی چیزی جز "انحراف" و "سقوط" نیست. اما به جای نشان دادن کجای تحلیل او خطا دارد، به مقایسه‌های شاعرانه، خاطرات تاریخی و تکرار جملات منصور حکمت بسنده می‌کنند. نقد نظری باید با استدلال رو در رو شود، نه با یادآوری شکست‌های سیاسی گذشته. حمید تقوائی نوشته‌ای نوشته و کسی می‌تواند با آن موافق یا مخالف باشد؛ اما وقتی نوشته‌ای در مقام "نقد" بیش از هر چیز حسرت بر "دوران طلایی" و شکایت از "سقوط به حضیض ذلت" است، دیگر کارکرد نقد ندارد. این در حالی است که جمهوری اسلامی جوانان را در خیابان می‌کشد و جامعه را به فقر و گرسنگی می‌کشاند.

 

هر دو نوشته آکنده از کلمات زمخت، بددهنی و حمله مستقیم به شخصیت حمید تقوائی و کادرهای حزب کمونیست کارگری است. ایرج فرزاد به جای بحث نظری درباره "مارکسیسم مکتبی"، حمید تقوائی را "ناسیونالیست شاهنامه‌ای"، "پرو اسرائیلی" و "بی‌جربزه" می‌نامد. اسد گلچینی نیز او را "پوپولیست" و "بیگانه با طبقه کارگر" معرفی می‌کند، بی‌آنکه کوچک‌ترین تحلیلی از محتوای سخنان حمید تقوائی یا شیوه استدلال او عرضه کند. این شیوه بیشتر به تسویه‌حساب شخصی می‌ماند تا نقد نظری. تفاوت اما در این است که گلچینی گهگاهی زبان به نقد جمهوری اسلامی گشوده است، حال آنکه ایرج فرزاد عملاً در برابر جنایات روزمره این رژیم سکوت کرده و هیچ مسئولیتی از خود نشان نمی‌دهد.

 

ایرج فرزاد و اسد گلچینی خود زمانی از مدافعان کوروش مدرسی بودند؛ همان کسی که می‌گفت "حزب‌الله در لبنان مدرسه می‌سازد و نان سر سفره می‌آورد" و حتی طرح ائتلاف با اصلاح‌طلبانی چون حجاریان را روی میز گذاشت. همین عالیجنابان امروز به حمید تقوائی می‌تازند که چرا در جایی از شاهنامه یا سفره هفت‌سین یاد کرده است. تناقض آشکار اینجاست که کسانی که زمانی آماده تشکیل "دولت موقت" با جناح‌های حکومتی بودند، حالا از موضع دفاع از "اصول کمونیسم کارگری" بر دیگران می‌تازند. مخاطبین الزایمر نگرفته‌اند. آنها به خوبی می‌بینند که این افراد در برابر گرسنگی دادن سیستماتیک به مردم و قتل و سرکوب روزانه، سکوت کرده‌اند و تنها سرگرم فحش دادن به دیگر اپوزیسیون شده‌اند.

 

مشخصه مشترک هر دو نوشته، غرق شدن در گذشته است: یادآوری "شورش آوریل ۹۹"، نقل‌قول‌های مکرر از منصور حکمت، و تاکید بر "خانه مادری و خانه پدری" کمونیسم کارگری. به طنز می‌توان گفت که پدرسالاری در میان نسل گذشته ایرانیان چنان ریشه‌دار است که ایرج فرزاد هنوز از خانه پدری سخن می‌گوید و رضا پهلوی هم در همان سنت، خود را "پدر ملت" می‌داند! اما سیاست با نوستالژی پیش نمی‌رود. اگر واقعا مدعی راه دیگری هستید، باید راهی بسازید و نشان دهید؛ نه اینکه تمام انرژی‌تان را صرف حسرت خوردن کنید. حسرت گذشته هیچ پاسخی به مادرانی که فرزندانشان را در خیابان کشته‌اند نمی‌دهد و هیچ نانی به سفره‌های خالی کارگران نمی‌آورد.

 


نوشته‌های ایرج فرزاد و اسد گلچینی، به جای نقد نظری، ترکیبی‌اند از حملات شخصی و بازخوانی شکست‌های خودشان. نه تحلیلی از مارکسیسم مکتبی ارائه می‌دهند و نه پاسخی روشن به تزهای حمید تقوائی. در بهترین حالت، این متون بخشی از خاطره‌نویسی شکست‌خوردگان‌اند، نه نقد جدی بر یک خط سیاسی. اگر نویسندگان واقعا مدعی دفاع از اصول کمونیسم کارگری‌اند، راه برایشان روشن است: سازماندهی مستقل و ارائه آلترناتیو. وگرنه نوشتن حسرت‌نامه برای گذشته، آن هم در بحبوحه قتل جوانان و گرسنگی دادن سیستماتیک جامعه، هیچ‌کس را قانع نمی‌کند و هیچ چیزی را تغییر نمی‌دهد.

۲۲ سپتامبر ۲۰۲۵


اندوه سنگین برای چارلی کرک

سوگواری را نه برای رهبر یک جنبش فاشیستی جوانان، بلکه برای خودِ آمریکا نگاه دارید

مقدمه ناصر اصغری

ترجمه ای را که در پی می آید، مطلب جالب و تحلیلی از مواضع چارلی کرک و اوباش طرفدار او است. قتل کرک به بحث‌ها و موضعگیری‌های مهمی در کل جامعه آمریکا و فراتر از آن هم، دامن زده است. اکنون رسانه های سوپر راست با اعمال فشار بر بعضی از محافل، حتی ورزشی، سعی می کنند که کرک را بعنوان یک قهرمان واقعی سیمای سیاسی جامعه آمریکا معرفی کنند. هر تیمی از ورزشی اکنون سخنگوئی پیدا کرده که کرک را بعنوان قهرمان این جامعه معرفی می کند.

هچمنانکه این نوشته روی آن متمرکز است، ریشه خشونت در جامعه آمریکا همان ترامپ و ترامپیسم است. ترامپ در سخنانش در مورد قتل چارلی کرک گفت که چپ با خواندن چارلی کرک بعنوان "فاشسیت" زمینه ترور او را فراهم کرد. اما خود ترامپ ۲۴ ساعته، بجای رهبری آمریکا و کلا جهانی که زیر سیطره این کشور است، از چپ یک لولوخورخوره درست کرده که تمام شر این جهانی که ترامپ و دار و دسته او رهبری می کند، حاصل کار این چپ است!

این نوشته به کمک یک اپلکیش هوش مصنوعی ترجمه شده و خودم فکر می کنم روانتر از ترجمه های پیشین شده است؛ البته خودم هم بیشتر از قبلی ها راس و ریسش کردم. خواندن آن برای فالورهای این صفحه و دوستان علاقمند به موضوع خالی از لطف نخواهد بود.

ن ا

***

۱۲ سپتامبر ۲۰۲۵

نوشته: مارک کوپر

چند روزی است هنوز در ایتالیا به‌سر می‌برم، اما دلیل اینکه نوشتن درباره چارلی کرک را عقب انداخته‌ام این نیست. تأخیرم از آن روست که زمان می‌برد تا از دریای اشک‌های تمساح، احساسات دروغین، ریاکاری شرم‌آور و یاوه‌های همیشگی رسانه‌ها ــ که کرک را صرفاً «یک مفسر محافظه‌کار» معرفی کردند که گویا در نزاعی متقارن میان چپ و راست بر سر آزادی بیان به گلوله بسته شد ــ خود را بیرون بکشم.

یک یاوه‌ی عظیم. حتی ایزرا کلاین، روشنفکرِ پرمدعای لیبرال، دست به کار شد و در نیویورک‌تایمز کرک را جاودانه کرد؛ آن هم به‌عنوان کسی که هرچند با او مخالف بود، اما او را «سازمان‌ده سیاسی زبردستی» دانست که چپ باید به توانایی‌هایش غبطه بخورد. اگر منطق چنین باشد، شاید بهتر است کار هیتلر و موسولینی را هم ستایش کنیم؛ چون آن‌ها در بسیج توده‌ها بسیار تواناتر از کرک بودند.

بگذارید چند واقعیت را روشن کنیم تا جای هیچ سوءتفاهمی باقی نماند.

۱ - من هرگونه ترور سیاسی را محکوم می‌کنم. البته شاید با یک استثنای قابل‌تصور: هیتلر، موسولینی و پینوشه. به‌هیچ‌وجه قتل کرک یا قاتل او را توجیه یا ستایش نمی‌کنم. بااین‌حال معتقدم این اتفاق اجتناب‌ناپذیر بود.

۲ - کرک صرفاً یک «مفسر محافظه‌کار» مدافع گفت‌وگو و آزادی بیان نبود. او یکی از فرماندهان اصلی جنگ اردوگاه MAGA (آمریکا را دوباره بزرگ کنیم) برای جایگزین‌کردن دموکراسی آمریکا با اقتدارگرایی مسیحی سفیدپوست بود. خودش سلاحی حمل نمی‌کرد؛ نقش او تحریک، توجیه و عقب‌نشستن بود تا عناصر افراطی‌ای که از آن‌ها حمایت می‌کرد کار کثیف او را انجام دهند. او با افتخار گفته بود که ۸۰ اتوبوس هوادار را برای تجمع ۶ ژانویه بسیج کرده است.

۳ - فریادهای نژادپرستانه، ضدیهودی، ضدزن، ترنس‌هراسانه و ضددموکراتیک او با هدف انسانی‌زدایی از دشمنان واقعی و خیالی‌اش بود؛ اولین گام برای آنکه بتوان علیه آن‌ها حمله کرد، آن‌ها را غیرقانونی اعلام کرد و در نهایت حذفشان نمود. او سخنگویی خوش‌صحبت و مؤدب برای خطرناک‌ترین و خشونت‌آمیزترین عناصر اطراف ما بود. او نیمی از کشور که به دموکرات‌ها رأی می‌دهند را دشمنان تمدن معرفی می‌کرد. نیازی نمی‌بینم این موارد را فهرست کنم؛ امروز به‌وفور در اینترنت قابل مشاهده‌اند.

۴ - آزادی بیان؟ جدی می‌گی؟ برای این واقعیت شیرین به ویکی‌پدیای کمونیست/کوئیر/لیبرتاردم رجوع می‌کنم: «کرک با برنامه‌هایی مثل «فهرست استادان» و «فهرست هیئت‌های مدرسه»، نفوذ سازمانش را گسترش داد؛ برنامه‌هایی که با هدف اخراج یا به سکوت واداشتن استادان و معلمان، از طریق کمپین‌های هدفمند برای ابراز عقاید مخالف با دیدگاه‌های Turning Point اجرا می‌شد.» واقعا مظهر آزادی بیان و هم‌زیستی سیاسی! درست مثل شتازی آلمان شرقی.

۵ - به گفته خودشان، که برخی اکنون علنی شده است، بعضی از استادانی که هدف قرار گرفته بودند می‌گویند هزاران تهدید دریافت کرده‌اند و عملا مجبور شده‌اند مواضع عمومی خود را محدود کنند. این حقیقت را می‌دانیم چون بسیاری از قانون‌گذاران جمهوری‌خواه به رسانه‌ها - بطور غیررسمی - گفته‌اند که به دلیل ترس از حمله فیزیکی توسط همان اوباش و پانک‌هایی که کرک نظرات کرک برایشان جذاب بود، نظرات واقعی خود درباره ترامپ را سانسور کرده‌اند.

۶ - کرک واقعاً نوک پیکان جنبش MAGA بود؛ جنبشی که توسط فاشیست‌ها هدایت می‌شود و سازمان او را با بودجه‌ای ۴۰ میلیون دلاری غنی کردند. او یک مهره راهبردی در شطرنج سیاسی کنونی بود و نقشی مشابه رهبر نوجوانان هیتلری را در شرایطی دیگر ایفا می‌کرد. به خاطر داشته باشید که یک نوجوان ۱۸ ساله که در یکی از تجمع‌های او شرکت می‌کند، فقط دوران ترامپ را به‌عنوان نوجوان تجربه کرده و دوران متکبرانه پس از ۱۱ سپتامبر را در کودکی دیده است.

۷ - رسانه‌ها و بسیاری دیگر وارد بازی‌ای پر از ادعاهای پرطمطراق شده‌اند که می‌گوید هر دو سوی قطبی‌شده آمریکا مسئول افزایش خشونت سیاسی‌اند. من چپ را در شصت سال گذشته خوب می‌شناسم و با اینکه بسیاری از آن‌ها فاقد جهتگیری مشخصی هستند، هیچ کس را به دست «چپ‌گرای دیوانه» ترور نکرده و کسی هم چنین کاری را توصیه نکرده است. اوج خشونت چپ در دوران ترامپ به تجمعات BLM (جان سیاهان ارزش دارد) در سال ۲۰۲۰ بازمی‌گردد که گاهی با تخریب اموال همراه بود. تنها کسانی که کشته شدند، دو معترض بودند که توسط یک نوجوان روانی سفیدپوست جناح راست به گلوله بسته شدند؛ همان فردی که بعداً تبرئه شد و اکنون به‌عنوان سخنران مهمان در رویدادهای MAGA گرامی داشته می‌شود.

۸ - منبع اصلی خشونت سیاسی در ۱۶۰۰ پنسیلوانیا اونیو است، جایی که یک دیکتاتور پیر و از کارافتاده که نقش بازی می‌کند، خشونت سیاسی را عادی، تشویق و به‌طور گسترده تحریک کرده است. او اکنون در تلاش است پرده‌ای از فاشیسم بر آمریکا بکشد، و فاشیسم همیشه با خشونت زاده و پرورش می‌یابد.

۹ - لطفاً خطابه‌های مقدس‌مآبانه‌تان درباره اینکه «هر دو طرف باید آرام بگیرند» را کنار بگذارید. چپ هم پر از احمق‌های خاص خودش است، اما هرگز عامل خشونت سیاسی قابل‌توجهی نبوده است. بیایید دور موضوع نچرخیم و بفهمیم که تقریباً تمام خشونت سیاسی آمریکا از کاخ سفید، نژادپرستان، بیگانه‌هراسان، اقتدارگرایان و احمق‌هایی که در صفوف MAGA هستند و کابینه شومشان متشکل از دیوانه‌ها، عجیب‌ها، نادان‌ها و متعصبان، سرچشمه می‌گیرد.



۱۰ - واکنش هر کس به قتل کرک تا حد زیادی به این بستگی دارد که تهدید فاشیسم را چقدر واقعی ببیند. اگر آن را جدی نگیرید، ممکن است بیش‌تر با یک مرد محافظه‌کار ۳۱ ساله، شوهر و پدر، که به دلیل داغ شدن بیش از حد لحن سیاسی در هر دو طرف به گلوله بسته شد، همدردی کنید. اما اگر در دنیای واقعی زندگی می‌کنید؛ جایی که کنگره، دادگاه‌ها، نهادهای دموکراتیک و حتی خود نزاکت اجتماعی تحت تسلط یک رئیس‌جمهور دیکتاتور در حال نابودی‌اند، جایی که اوباش دولتی با ماسک اجازه یافته‌اند بر اساس پروفایل نژادی آزار برسانند، جایی که شرکت‌های بزرگ و رسانه‌ها در برابر مشت آهنین رهبر خم شده‌اند و سرنوشت کشور و آینده‌اش در سال پیش رو در بازی است، آنگاه قطعاً باید به مسائل بسیار مهم‌تر از کودکان بی‌پدر چارلی کرک فکر کنید و برای آن‌ها سوگواری کنید.

در حالی که برخی مشغول سوگواری برای کرک یا سفیدشوئی او هستند، کاخ سفید و MAGA او را بالفعل به «آتش‌رایش رایشستاگ» خود تبدیل کرده‌اند. و باور کنید، آن‌ها می‌خواهند از این فرصت نهایت استفاده را ببرند و کشور را تا جایی که می‌توانند با آن بمباران کنند.

ترامپ با نیمه‌افراشته کردن پرچم کاخ سفید تا برای تجلیل از پسرک مورد علاقه‌اش، همه قهرمانان واقعی تاریخ ما را تحقیر کرده است. هیولاهای سیاسی مثل استیو بانون و هم‌قطارانش پیشاپیش «جنگ» را برای انتقام از کرک اعلام کرده‌اند. راستی، این جنگ علیه کیست؟ همان جنگی که ترامپ علیه ارواح شیکاگو اعلام کرد؟ یا دی‌سی؟ یا لس‌آنجلس؟ یا علیه شما؟

از این پس هیچ بحثی درباره کرک مطرح نخواهد شد، چون او مانند یک خدا به‌طور رسمی دفن خواهد شد و در برابر هرگونه انتقاد مصون خواهد بود. اگر به‌زودی یک سرود جنگی به نام چارلی کرک شبیه سرود براون‌شرت‌ها، هورست وسل، ساخته شود، تعجب نخواهم کرد.

وظیفه ما اکنون «آرام گرفتن» نیست؛ بلکه ساختن و گسترش یک جنبش مدنی عظیم و پرصدا اما غیرخشونت‌آمیز است تا فاشیست‌ها را قبل از آنکه دیر شود از قدرت بیرون کنیم. دیگر زمانی برای تلف کردن روی شخصیت حقیر چارلی کرک که با آتش بازی کرد تا خودش را بسوزاند، نداریم.

من برای وضعیت اسف‌بار سیاست آمریکا سوگواری می‌کنم، جایی که ریش‌سفیدان ریاکار و بزدل به دستور الیگارشی بومی کشور آن را هدایت می‌کنند، و قطعاً با مردم آمریکا همدردی دارم که تجربه‌ای در مقاومت در برابر فاشیسم ندارند، با این حال فاشیسم دارد به در می‌کوبد.


۱۴۰۴ شهریور ۲۳, یکشنبه

نپال: اصلاح‌طلبی بار دیگر شکست خورد!

 

۱۰ سپتامبر ۲۰۲۵

نوشته‌ی راهول جی.پی. و عمران کامیانا

مقدمه ناصر اصغری

ترجمه نوشته ای را که در پی می آید، یک تحلیل نسبتا خوب از جریان اعتراضات اخیر نپال است. من از خواندن آن کلی هم درباره نپال و هم از حکومت آن یاد گرفتم. تصمیم گرفتم برای خواننده احتمالا کنجکاو هم نکاتی داشته باشد.

این ترجمه با کمک یک اپلیکشن هوش مصنوعی صورت گفته است که من فقط کمک کرده ام کمی روانتر بشود. امیدوارم برای شما هم نکاتی داشته باشد.

ن ا

***

در دو روز گذشته، نپال شاهد رویدادهایی بسیار پرتنش بوده است. اعتراضات شجاعانه و جسورانه‌ی ده‌ها هزار جوان، تمام ساختار حکومتی کشور را به لرزه درآورده است. از آن‌جا که رهبری این حرکت عمدتاً در دست نسل بسیار جوان است، آن را «اعتراض نسل Z» نامیده‌اند؛ نسلی که بین سال‌های ۱۹۹۵ تا ۲۰۱۰ به دنیا آمده (پیش‌تر در کنیا و بنگلادش هم حرکت‌هایی مشابه با همین نام شناخته شده بودند). اعتراضات ابتدا در واکنش به ممنوعیت شبکه‌های اجتماعی آغاز شد. با وجود آنکه دولت اعلام کرد این ممنوعیت را برمی‌دارد، تظاهرات نه‌تنها فروکش نکرد، بلکه در کاتماندو(Kathmandu) و دیگر شهرها گسترده‌تر و شدیدتر شد. سرکوب خشن حکومت تاکنون جان دست‌کم ۱۹ جوان معترض را گرفته است. هم‌زمان گزارش‌هایی منتشر شده مبنی بر اینکه سه افسر پلیس و همچنین همسر «جهالا نات» (Jhala Nath)، نخست‌وزیر پیشین و رئیس سابق حزب حاکم کمونیست، نیز به دست تظاهرکنندگان کشته شده‌اند. شمار زخمی‌ها هم به قدری بالاست که قابل شمارش نیست.

بر اساس آخرین خبرها، هم ساختمان پارلمان و هم اقامتگاه نخست‌وزیر به آتش کشیده شده‌اند. در همین حال، شبکه‌های اجتماعی پر شده از گزارش‌ها و ویدیوهایی که نشان می‌دهند مقام‌های بلندپایه دولتی ــ از جمله وزرا و خانواده‌هایشان ــ به طور مستقیم هدف حمله قرار گرفته‌اند. پیش‌تر سه وزیر، از جمله وزیر کشور و وزیر بهداشت، تحت فشار شدید افکار عمومی مجبور به استعفا شدند. سرانجام، نخست‌وزیر «کِی.پی. شرما اولی» (K.P. Sharma Oli) نیز ناچار به کناره‌گیری شد. او مدعی شد این کار را برای «باز کردن راه حلّی قانونی و مشروطه‌ای» انجام می‌دهد، اما در واقع کنترل اوضاع کاملاً از دست دولت خارج شده بود. سرکوب بی‌رحمانه‌ی دولتِ به‌اصطلاح «کمونیست»، نه‌تنها جنبش را خاموش نکرد بلکه آتش آن را شعله‌ورتر ساخت. شایعاتی نیز وجود دارد که شرما اولی به همراه شماری از وزرایش از کشور گریخته است. اکنون مطالبات جوانان شورشی بسیار فراتر از لغو ممنوعیت شبکه‌های اجتماعی رفته است؛ آن‌ها خواهان اقدام قاطع علیه فساد و رانت‌خواری، شفافیت و پاسخگویی، و کنار گذاشتن کامل دولت کنونی هستند.

این جنبش از یک هفته پیش آغاز شد؛ زمانی که دولت ممنوعیت استفاده از شبکه‌های اجتماعی را اعلام کرد. این ممنوعیت صبر و تحمل جوانان را لبریز کرد و خشم و نارضایتی‌ای که سال‌ها در شرایط فقر و تنگنای اقتصادی انباشته شده بود، سرانجام فوران کرد. دولت این ممنوعیت را به نام «نظم‌دهی و مقررات‌گذاری» توجیه می‌کرد، اما آشکارا هدف اصلی آن خاموش کردن صدای مخالفان و پنهان‌سازی بحران‌های سیاسی و اقتصادی رو به گسترش بود. همین موضوع نشان می‌دهد که دولت به‌خوبی از نارضایتی پنهان و در حال جوشش در میان مردم آگاه بوده است. اما هنگامی که ده‌ها هزار جوان به خیابان‌ها آمدند تا اعتراض خود را نشان دهند، گلوله‌های حکومت بدن‌هایشان را درید. تنها در یک روز، ۱۹ نفر بی‌گناه کشته و صدها نفر زخمی شدند. این بالاترین شمار کشته‌شدگان در یک روز طی تاریخ اعتراضات نپال است. پیش‌تر، در جریان جنبش سال ۲۰۰۶ علیه شاه گیانندرا (Gyanendra۲۵ نفر جان باختند، اما آن آمار در طول چند هفته رخ داد، نه تنها در یک روز.

اعتراضات گسترده و شیوه‌ی بی‌رحمانه‌ای که دولت اولی برای سرکوب آن به‌کار برد، به روشنی نشان می‌دهد که رهبری حزب «کمونیست» حاکم در نپال نه کمونیست است و نه هیچ پیوندی با آرمان‌های انقلابی مارکسیسم و کمونیسم دارد. با این حال، درست مانند بسیاری از دولت‌های به‌اصطلاح «ضد امپریالیست» یا چپ‌گرا، محافل اصلاح‌طلبِ چپ در سراسر جهان سال‌ها از این دولت نپالی تمجید کرده و در میان کارگران توهم ایجاد کرده‌اند. این محافل شامل جریان‌هایی وابسته به استالینیسم و مائوئیسم (هرچند نه همه آن‌ها) و نیز بسیاری از گرایش‌های «چپ نو» می‌شود. این همان نیروهایی هستند که به دولت‌های روسیه و چین امید بسته‌اند و به نام «ضد امپریالیسم» حتی از رژیم‌هایی مانند مادورو در ونزوئلا، بشار اسد در سوریه و حتی آخوندهای ایران دفاع می‌کنند. هنوز مدت زیادی از زمانی نگذشته است که آن‌ها دولت شرما اولی را «احیای چپ» در جنوب آسیا می‌خواندند. حتی امروز نیز بسیاری از همین افراد واقعیت‌های عینی را انکار کرده و جنبش کنونی را «توطئه‌ی امپریالیستی» می‌نامند، و بار دیگر فرصت‌طلبی و ورشکستگی فکری خود را برملا می‌سازند.

وضعیت کنونی نپال بار دیگر یک حقیقت اساسی را آشکار می‌کند: هر دولتی که در چارچوب سرمایه‌داری به قدرت برسد ــ چه خود را کمونیست بنامد و چه سوسیالیست ــ در نهایت به نگهبان و مجری منافع طبقه سرمایه‌دار و دستگاه دولتی بدل خواهد شد. همان اولی که روزگاری با شعارهای ضد امپریالیستی و امید توده‌های نپالی به قدرت رسید، امروز به عامل اجرای پروژه‌های امپریالیستی تبدیل شده و دستانش به خون کارگران نپالی آلوده است.

این رویدادها نشان می‌دهند که رهایی و آزادسازی توده‌های کارگر از طریق اصلاحات در چارچوب سرمایه‌داری ممکن نیست. در نظام‌های سرمایه‌داری عقب‌مانده و گرفتار بحران ــ مانند آنچه در منطقه‌ی ما وجود دارد ــ اساسا امکان انجام اصلاحات واقعی از همان ابتدا وجود نداشت. در مرحله‌ی کنونی زوال تاریخی سرمایه‌داری، اصلاح‌طلبانی که به نهادهای توخالی آن تکیه می‌کنند، ناگزیر به مسیر نولیبرالیسم کشانده می‌شوند. به همین دلیل، تمایز میان اصلاح‌طلبی چپ و سیاست‌های سنتی راست روزبه‌روز دشوارتر شده و همین امر راه را برای رشد گرایش‌های راست افراطی و فاشیستی هموار کرده است. مسیرهای اشتباه مرحله‌گرایی، تدریج‌گرایی و اصلاح‌طلبی در نهایت به یک سرانجام ختم می‌شوند: افول جنبش‌ها، سرکوب عناصر صادق و انقلابی درون آن‌ها، حفاظت از سرمایه‌گذاری‌های امپریالیستی و به‌کارگیری ماشین دولتی علیه طبقه‌ی کارگر. به این ترتیب، ضعف‌ها یا انحرافات نظری به جنایت‌های تاریخی بدل می‌شوند. خطاهای یک لحظه می‌تواند مجازات خود را بر چندین نسل تحمیل کند.

جرقه فوری این جنبش ممنوعیت شبکه‌های اجتماعی بود؛ همان «قطره آخری که کاسه صبر را لبریز کرد». پشت این جرقه، خشم عمیقی نهفته بود: خشم از فساد گسترده، فقر شدید، بیکاریِ رو به افزایش، و عیاشی بی‌شرمانه‌ی نخبگان. امروز صدها هزار جوان نپالی ناچارند برای پیدا کردن معاش به خارج از کشور بروند. در کشورهای حاشیه خلیج فارس، کارگران نپالی جزو ارزان‌ترین و در عین حال استثمارشده‌ترین نیروهای کار به حساب می‌آیند. آن‌هایی هم که امکان مهاجرت ندارند، تنها با پول‌های ارسالی از خارج زنده می‌مانند. این وضعیت بازتابی روشن از یک اقتصاد سرمایه‌داری فروپاشیده و ساختارهای سیاسی پوچ آن است.

از جمعیت حدوداً ۳۰ میلیونی نپال، اکثریت قاطع مردم با فقر، گرسنگی، بیماری و محرومیت دست‌به‌گریبان‌اند. شرما اولی نخستین‌بار در سال ۲۰۱۵ به قدرت رسید. اما حتی پس از گذشت یک دهه، نرخ فقر شدید رسمی همچنان در سطح ۲۰ درصد باقی مانده و نپال همچنان در فهرست کشورهای بسیار عقب‌مانده جهان از دید سازمان ملل قرار دارد. بلایای طبیعی همچون زلزله و سیل نیز این ویرانی اجتماعی را تشدید کرده است. اما در واقع، دولت هیچ توانایی برای کمک‌رسانی به مردم ندارد. کل جامعه به انبار باروتی از تضادهای انفجاری بدل شده است.

آشکارترین نمود این تضادها، رشد بی‌امان بیکاری است. بر اساس گزارش‌های دولتی، نرخ کلی بیکاری از ۱۲/۶ درصد گذشته و در میان جوانان به ۲۲/۷ درصد رسیده است؛ رقمی که انتظار می‌رود تا پایان سال باز هم بالاتر برود. اما این‌ها فقط آمار خشک و خالی نیستند؛ هر عدد نشان‌دهنده‌ی یک زندگی تباه‌شده، یک امید بر باد رفته و فریاد جوانی است که ناچار شده برای سیر کردن شکم خانواده‌اش، راه تحقیرآمیز مهاجرت را در پیش بگیرد.

سه دهه‌ی گذشته در نپال با جدایی‌ها، ادغام‌ها و دوباره جدایی‌های بی‌پایان درون احزاب کمونیست/مائوئیست مشخص شده است. از سال ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۶، مائوئیست‌ها جنگ داخلی علیه دولت به راه انداختند. حدود ۱۸۰۰۰ نفر کشته شدند که شامل ۸۰۰۰ چریک مائوئیست و ۴۵۰۰ نفر از نیروهای امنیتی دولت بود. این جنگ در سال ۲۰۰۶ با «توافقنامه‌ی جامع صلح» به پایان رسید (در اینجا باید تأکید شود که خیزش انقلابی که همان سال در شهرهای نپال رخ داد، نقش تعیین‌کننده‌ای در وادار کردن دولت به عقب‌نشینی داشت). این توافق اساساً بر سازش مائوئیست‌ها با دولت استوار بود. بر اساس نظریه مراحل، آن‌ها معتقد بودند که مرحله ضد امپریالیستی و دموکراتیک انقلاب (عمدتاً علیه سلطه هند) را به پایان رسانده‌اند و در نتیجه راه برای لغو سلطنت و اجرای برخی اصلاحات دموکراتیک باز شده است.



اما توده‌های انقلابی نپال ــ به‌ویژه جوانان ــ که برای دستیابی به زندگی بهتر و رهایی از استثمار و سرکوب جانفشانی کردند، در سال‌های پس از آن، دیدند که امیدهایشان بر باد رفته است. از زمان لغو رسمی سلطنت در سال ۲۰۰۸، کشور در بحران سیاسی مزمن گرفتار شده است. دولت‌ها سقوط کرده‌اند، ائتلاف‌ها شکل گرفته و فروپاشیده‌اند، و نخست‌وزیران یکی پس از دیگری آمده و رفته‌اند. در این ۱۷ سال، نپال شاهد ۱۳ دولت متفاوت بوده است. در این مدت، اعضای حزب کنگره نپال طرفدار هند نیز سه بار به قدرت رسیده‌اند و دولت‌های سرپرست بارها تشکیل شده‌اند. امروز وضعیت به‌گونه‌ای است که هم دولت و هم اپوزیسیون توسط احزاب کمونیست رهبری می‌شوند.

شرما اولی نخستین‌بار در سال ۲۰۱۵ به قدرت رسید. در سال ۲۰۱۸، او با موقعیتی نسبتاً پایدار از طریق ائتلاف کمونیستی بازگشت. در آن زمان وعده‌های بزرگی درباره‌ی رفاه، اشتغال و توسعه داده شد. اما واقعیت امروز داستان کاملاً متفاوتی را نشان می‌دهد. فساد تشدید شده، نابرابری طبقاتی عمیق‌تر شده و در تلاش برای رهایی از نفوذ هند، نپال به دام چین افتاده است. در واقع، دولت کنونی به عنوان دولتی که بیشترین نزدیکی به چین را در تاریخ نپال دارد، شناخته می‌شود و روابط سیاسی، تجاری و اقتصادی گسترده‌ای با پکن برقرار کرده است. با این حال، این سرمایه‌گذاری‌ها و پروژه‌های ساختمانی هیچ بهبود واقعی در زندگی مردم نپال ایجاد نکرده‌اند.

دقیقاً همین شرایط است که جوانان نپالی را به شورش واداشته است. در سال‌های اخیر، قیام‌های مشابهی در سریلانکا، کنیا و بنگلادش نیز رخ داده است. این قیام‌ها در واقع حلقه‌های مختلف یک زنجیره جهانی از اعتراضات علیه سرمایه‌داری بحران‌زده هستند و نشان می‌دهند که شرایط زندگی کارگران در سراسر جهان روزبه‌روز بدتر می‌شود. جنبش نپال بار دیگر ورشکستگی کامل نظریه «دو مرحله‌ای» و اصلاح‌طلبی را برملا کرده است. این جنبش نشان داد که اصلاحات سطحی، امتیازهای نمادین و تغییرات ظاهری هرگز نمی‌توانند سرنوشت توده‌های استثمارشده را تغییر دهند. نسل جدید ــ چه آگاهانه و چه ناخودآگاه ــ آرزوی یک جراحی انقلابی را دارد که بتواند سیستم سرمایه‌داری را ریشه‌کن کند. آرمان‌ها و مطالبات آن‌ها به‌روشنی این خواست سوزان را بازتاب می‌دهد. اما تحقق این مطالبات نیازمند یک برنامه و راهبرد مارکسیستی است.

وضعیت کنونی ناگزیر موجب برانگیختن بحث‌های نظری تازه در میان عناصر جدی و صادق درون جنبش مائوئیست خواهد شد که هنوز غرایز انقلابی خود را حفظ کرده‌اند. برای مردمی که دهه‌ها برای زندگی بهتر مبارزات شجاعانه‌ای، از جمله مبارزه مسلحانه، انجام داده‌اند، یک حقیقت اکنون واضح‌تر از همیشه خواهد شد: بدون رهایی از سرمایه‌داری، آزادی طبقاتی، جنسیتی و ملی قابل تحقق نیست. از همه مهم‌تر، فعال‌ترین و آگاه‌ترین لایه‌های جوانان طبقه کارگر، درس‌های حیاتی برای آینده خواهند گرفت، هم از گذشته و هم از حال حاضر. امکان جدایی‌ها در درون احزاب موجود و ظهور گرایش‌های سیاسی جدید نیز نمی‌تواند نادیده گرفته شود.

در شرایط امروز ــ نه فقط در نپال بلکه در سراسر جهان ــ وظیفه‌ی جریان‌هایی که بار مرده تدریجی‌گرایی و مرحله‌گرایی را رد می‌کنند و به برنامه سوسیالیسم انقلابی ایمان دارند، این است که آرمان‌های سوزان توده‌ها را از طریق یک برنامه گذار به هدف انقلاب سوسیالیستی پیوند بزنند. تنها از طریق این مسیر است که توده‌های کارگر می‌توانند از تحقیر و ویرانی بی‌پایانی که سرمایه‌داری امپریالیستی در جنوب آسیا و سراسر جهان بر آن‌ها تحمیل کرده است، رهایی یابند.

قتل چارلی کرک (Charlie Kirk) یک تراژدی و یک فاجعه است

بن برگیس و میگن دی (مجله ژاکوبن)

۱۱ سپتامبر ۲۰۲۵

مقدمه ناصر اصغری

چارلی کرک، فعال سیاسی محافظه‌کار آمریکایی و بنیان‌گذار سازمان Turning Point USA، در ۱۰ سپتامبر ۲۰۲۵ در جریان یک سخنرانی در دانشگاه ایالت یوتا به ضرب گلوله کشته شد. او از نزدیکترین متحدان دونالد ترامپ و یکی از چهره‌های اصلی بسیج جوانان در حمایت از جنبش MAGA بود و از طریق رسانه‌های اجتماعی، پادکست و برنامه‌های رادیویی محافظه‌کاری و ملی‌گرایی آمریکایی را ترویج می‌کرد. این قتل به‌عنوان یک ترور سیاسی تلقی شده و تحقیقات برای شناسایی عامل یا عاملان آن ادامه دارد. پس از این حادثه، ترامپ مدال آزادی ریاست‌جمهوری را به‌صورت پس از مرگ به کرک اعطا کرد و او را در مراسم یادبود ۱۱ سپتامبر «غولی از نسل خود» توصیف کرد. من این مقاله را از سایت "ژاکوبن" برای ترجمه انتخاب کرده ام که شمه ای از آنچه که امکان دارد این قتل به دنبال داشته باشد را منعکس کرده است. لازم به یادآوری است که این ترجمه توسط یک اپلیکشن هوش مصنوعی انجام گرفته و پیشاپیش از روان نبودن کامل آن از خواننده ای که وقتش را به خواندن این نوشته گذاشته، جدا عذرخواهی می کنم.

ن ا

***

چارلی کرک هرگز در این نشریه با استقبال مثبتی مواجه نشده بود، اما اکنون این مسئله بی‌اهمیت است. ترور او یک تراژدی است؛ از نظر اخلاقی هیچ توجیهی ندارد و از نظر سیاسی نیز به‌شدت نگران‌کننده است. اگر این رویداد به گسترش چرخه خشونت سیاسی بینجامد، برای چپ فاجعه‌بار خواهد بود.

تا زمان نگارش این مطلب، هیچ اطلاعاتی درباره ایدئولوژی یا انگیزه‌های تیرانداز در دست نیست. با این حال، چند نکته اساسی به‌خوبی روشن است.

هیچ‌کس نباید صرفا به‌خاطر بیان عقاید سیاسی خود ــ حتی اگر این عقاید بسیار ناخوشایند باشند ــ کشته شود. ما نه‌تنها به‌طور اصولی خشونت را محکوم می‌کنیم، بلکه مدافع دموکراسی‌ای هستیم که بر آزادی بیان و امکان جست‌وجوی آزادانه حقیقت بنا شده است. بدون این دو، خودحکمرانی جمعی ناممکن و استبداد گریزناپذیر خواهد بود. تحمیل سکوت بر مخالفان سیاسی از طریق زور ــ چه در قالب سرکوب دولتی معترضان و چه در شکل ترور فردی رهبران ــ همان اصلی را نابود می‌کند که سوسیالیست‌های دمکراتیک همواره آن را پاس داشته‌اند.

علاوه بر این، چشم‌انداز فروغلتیدن به چرخه‌ای از خشونت‌های سیاسی متقابل، خطر شومی است که عرصه عمل سیاسی معنادار را تنگ‌تر می‌کند. این روند نه‌تنها برای فرهنگ سیاسی به‌طور کلی، بلکه به‌ویژه برای جریان چپ پیامدهای نامطلوبی دارد. ما بارها سخنانی می‌گوییم که برای بسیاری بسیار ناخوشایند است، اما انتظارمان این است که با پاسخ‌های جدی و استدلالی روبه‌رو شویم، نه با خشونت. هرچند خشونت سیاسی همیشه در حاشیه‌ها وجود داشته، اما در مجموع این انتظار معقولی بوده است. به‌نظر می‌رسد ما تاکنون بر پایه اجماعی شکننده زندگی کرده‌ایم: در فرهنگی که به‌شدت خشونت‌بار است، رهبران و مفسران سیاسی غالبا از آسیب در امان مانده بودند. اکنون اما این اجماع در حال فروپاشی است و پیامدهای هولناکی به‌دنبال دارد.

تلاش‌ها و ترورهای موفقیت‌آمیز علیه رهبران سیاسی در حال افزایش است و قتل‌های سیاسی افراد کمتر شناخته‌شده نیز رو به فزونی دارد. هرچند این نوع خشونت از سراسر طیف سیاسی سرچشمه می‌گیرد، اما در چند دهه اخیر، راست‌گرایان مسئول بخش بزرگی از آن بوده‌اند و بیش از چپ‌گرایان در این زمینه نقش داشته‌اند. در سال‌های اخیر، عاملان این حملات بیش‌تر از میان اقشار آشفته سیاسی، افراد مبتلا به اختلالات روانی و کسانی به‌شدت مسلح در جامعه آمریکا به‌نظر می‌رسند؛ اقشاری که پارانویا و سردرگمی‌شان با فرهنگی سیاسی به‌شدت دوقطبی و متلاطم در هم تنیده شده است. حتی خشونت‌های مسلحانه جمعی معمول در آمریکا نیز روزبه‌روز رنگ‌وبوی سیاسی به خود می‌گیرد؛ اگر در گذشته تیراندازان مدارس عمدتا گرفتار نوعی نیهیلیسم غیرسیاسی بودند، امروز شعارهای متناقض سیاسی را بر روی سلاح‌های خود می‌نویسند.

قتل چارلی کرک به‌نظر می‌رسد گواهی دیگر بر این باشد که جنون خشونت‌آمیز در آمریکا با قبیله‌گرایی انسان‌زدایانه فرهنگ سیاسی ما برخوردی مستقیم یافته است. این ترکیب سمی تهدید می‌کند هنجارهای دموکراتیک را شدیدا فرسایش دهد و هر امیدی به پیشرفت جریان چپ را خاموش کند.

 

احتمال سرکوب

کرک یک دستگاه تبلیغاتی سیاسی با بودجه کلان را اداره می‌کرد که پیام ساده‌ای را ترویج می‌داد: «لیبرال‌ها»، «رادیکال‌ها» و «سوسیالیست‌ها» ــ او به ندرت به تفکیک دقیق بین اینها می‌پرداخت ــ کشور را خراب می‌کنند. دانشگاه‌ها کارخانه‌های پنهانی برای شست‌وشوی مغزی چپ‌گرایان هستند. آمریکا با مهاجران خشونت‌طلب غرق شده است. زنان باید خود را به امور خانه و خانواده محدود کنند. آمریکا یک کشور مسیحی است و باید چنین باقی بماند. دونالد ترامپ نیرویی مثبت برای کشور است.

چهار سال پیش، یکی از ما (بن) در مناظره‌ای با کرک درباره «سوسیالیسم دموکراتیک در مقابل پوپولیسم محافظه‌کار» شرکت کرد. از آن زمان تاکنون، سیاست‌های او به سمت گرایش‌های بدتر و شکل‌های زشت‌تر ملی‌گرایی و بیگانه‌هراسی حرکت کرده است، اما حتی در سال ۲۰۲۱ نیز دیدگاه‌های کرک در این مناظره غیرقابل دفاع بود. او که خود را نماینده «پوپولیسم» می‌دانست، مجموعه‌ای از مواضع را دفاع می‌کرد که بیشتر مناسب صفحه سرمقاله وال‌استریت ژورنال بود و حتی نسبت به کوچک‌ترین گام‌ها برای ایجاد جامعه‌ای برابرتر، مانند بیمه همگانی یا تقویت جنبش کارگری، به‌شدت مخالف بود.

هم‌زمان، او به حملات شخصی تن نداد و بر محتوای استدلال‌ها متمرکز بود، تا حد زیادی از ترفندهای ارزان و جلب توجه اجتناب کرد و به بن فرصت داد تا تضاد میان زبان پوپولیستی کرک و محتوای نابرابر و زشت سیاست‌های او را روشن کند. در کشوری که متأسفانه بخش قابل توجهی از هموطنان ما با دیدگاه‌های کرک هم‌نظرند، چنین بحث‌هایی کاملاً ضروری‌اند. اما تیراندازی دیروز راهی بسیار زشت‌تر را نشان می‌دهد؛ مسیری که به هیچ مقصدی که ما بخواهیم برسیم ختم نمی‌شود و نمی‌تواند ختم شود.

پایه و اساس سیاست چپ بر این اصل استوار است که مردم عادی قادر به خودگردانی‌اند، چه در محیط‌ کاری و چه در جامعه به‌طور کلی. این هدف تنها زمانی منطقی است که به شهروندان اعتماد کنیم تا با تمام دیدگاه‌ها، حتی بدترین‌شان، روبه‌رو شوند و خودشان قضاوت کنند. اهداف دموکراتیک ما نیز تنها از طریق روش‌های دموکراتیک قابل تحقق‌اند. ما به دنبال برچیدن ساختارهای عمیق ثروت و قدرت هستیم و هیچ راه واقع‌بینانه‌ای جز جلب اکثریت قاطع جامعه به سوی خودمان وجود ندارد. خوشبختانه مزیت ما این است که توده کارگران - کسانی که بیشترین بهره را از برنامه ما می‌برند - اکثریت جمعیت را تشکیل می‌دهند. به بیان دیگر، هم ایده‌های قانع‌کننده و هم شمار افراد، هر دو به نفع ما هستند.

اما اثر اجتناب‌ناپذیر ورود خشونت‌های متقابل به سیاست، کم‌رنگ شدن چشمگیر اهمیت هر دو عامل یادشده است. در سناریوهایی که با خون‌ریزی جناحی شکل گرفته‌اند، دیگر اهمیتی ندارد که چه کسی جذاب‌ترین برنامه سیاسی را دارد یا بیشترین تعداد پشتیبان بالقوه را در اختیار دارد؛ تنها چیزی که اهمیت می‌یابد، این است که چه کسی بیشترین ایدئولوگ‌های مسلح و متعصب را دارد که کمترین تردید را در کشتن نشان می‌دهند. در چنین نبردی، چپ پیروز نخواهد شد.

علاوه بر این، قتل کرک تقریبا بی‌تردید از راه‌های دیگری نیز به زیان چپ تمام خواهد شد. نخست آنکه دولت ترامپ می‌تواند از این حادثه به‌عنوان بهانه‌ای برای سرکوب فعالان چپ استفاده کند. بلافاصله پس از تیراندازی به کرک، جناح راست شروع به فراخوان برای دقیقا چنین واکنشی کرد؛ خواسته‌های آنها برای پاکسازی و محکوم کردن کل جریان چپ به‌عنوان تلافی قتل، سریع، فراگیر و شدید بود.

پیش از پایان همان شب، دونالد ترامپ در سخنانی خطاب به مردم گفت: «سال‌هاست که چپ‌گرایان رادیکال، آمریکایی‌های برجسته‌ای مانند چارلی را با نازی‌ها و بدترین قاتلان و جنایتکاران جهان مقایسه می‌کنند. این نوع سخن‌وری مستقیما مسئول تروریسمی است که امروز در کشور ما شاهد آن هستیم و باید فورا متوقف شود.» عامل تیراندازی هنوز شناسایی نشده و انگیزه‌ای تأیید نشده است، اما این مانع نشد که رئیس‌جمهور قتل کرک را به گردن کل جریان چپ بیندازد و وعدهٔ انتقام بدهد.

اگر تاریخ راهنمای ما باشد، جریان چپ با خطرات جدی ناشی از این تحولات روبه‌روست. نظریه‌ای که می‌گوید اعمال خشونت سیاسی فردی می‌تواند به‌نوعی جنبش‌های مردمی برای عدالت را شعله‌ور کند - چیزی که زمانی «تبلیغ از طریق عمل» نامیده می‌شد - قرن‌هاست در شرایط مختلف سراسر جهان آزمایش شده است. این نظریه تقریبا همیشه با فاجعه همراه بوده و به‌طور مداوم به سرکوب شدیدتر چپ و حمله به دموکراسی در سطح کلان منجر شده است. پیامدهای قتل کرک نیز به‌راحتی می‌تواند از این الگوی تلخ و آشنا پیروی کند. فرقی نمی‌کند تیرانداز در نهایت چپ‌گرا باشد یا نه؛ دلایل کافی وجود دارد تا نگران باشیم که این ترور ممکن است بهانه‌ای برای سرکوب جدید آزادی بیان توسط دولتی شود که پیش‌تر نشان داده است آماده است به سطحی از اقتدارگرایی دست بزند که در تاریخ اخیر آمریکا بی‌سابقه است.

در هشت ماه گذشته، دارندگان گرین‌کارت به‌خاطر شرکت در اعتراضات یا حتی نوشتن یادداشت‌های انتقادی نسبت به اسرائیل بازداشت و در بازداشتگاه نگه داشته شده‌اند. نیروهای فدرال حتی با اعتراض شهرداران و فرمانداران به شهرها اعزام شده‌اند، واکنشی به شورش‌های کوچک یا حتی جرایم خیابانی. مهاجرانی که تنها مظنون به جرم بوده‌اند، بدون رعایت حداقل روند قانونی، به زندان‌های السالوادور فرستاده شده‌اند. بنابراین دور از ذهن نیست که هر اقدامی که حتی به خشونت چپ‌گرا شباهت داشته باشد - صرف‌نظر از انگیزه‌های تیرانداز - ممکن است به تلافی‌های شدید از سوی دولت ترامپ منجر شود.

 

شهیدی در حال ساخته شدن است

در سال‌هایی که از شکست قاطع برنی سندرز در ۲۰۲۰ گذشته است، جریان چپ با عقب‌نشینی‌های عمده‌ای روبه‌رو شده است. جایی که تنها چند سال پیش برای کسب قدرت سیاسی می‌جنگیدیم، اکنون اغلب در برابر پلیدی‌های دولت ترامپ، ناکارآمدی اپوزیسیون لیبرال مسلط و نسل‌کشی آشکاری که در غزه در جریان است، به خشم ناتوان تنزل یافته‌ایم.

اخیرا نشانه‌های امیدبخشی دیده شده که ممکن است بار دیگر برای جریان چپ در سیاست آمریکا جایگاهی فراهم کند؛ برجسته‌ترین نمونه، کمپین الهام‌بخش "زهران مامدانی" در نیویورک است. در این لحظه، آن جرقه احیای سیاست دموکراتیک-سوسیالیستی، هم ارزشمند و هم شکننده است. موج جدید سرکوب سیاسی می‌تواند به‌ویژه در زمانی که تازه در حال بازسازی نیروهایمان هستیم، فاجعه‌بار باشد.

قتل کرک احتمالا نه‌تنها باعث دلسردی نخواهد شد، بلکه عزم جناح راست افراطی را تقویت خواهد کرد؛ کسانی که بدون شک او را به یک شهید برای آرمان خود تبدیل خواهند کرد. در واقع، استفاده از این اصطلاح توسط چهره‌هایی در مطبوعات راست‌گرا همین حالا آغاز شده است. کرک شایستگی بالایی برای چنین اسطوره‌سازی‌ای دارد، زیرا هرگز به کسی آسیبی نرساند و با شلیک گلوله به قتل رسید، در حالی که تنها در حال بیان دیدگاه‌های سیاسی خود بود.

خود کرک نقش مهمی در جذب نسل زد به سمت جناح راست، به‌ویژه مردان جوانان، ایفا کرده بود. اگر قاتل امید داشت تا تأثیر او را از بین ببرد، اقداماتش تقریبا مطمئنا نتیجه‌ای عکس خواهد داشت. قتل کرک در سن سی‌ویک سالگی بدون شک بسیاری از میلیون‌ها بیننده و شنونده او را متقاعد خواهد کرد تا خود را وقف آرمان او کنند و بدین ترتیب، انسجام یک بلوک سیاسی راست‌گرای رادیکال را تسریع خواهد کرد؛ بلوکی که دهه‌ها مانعی بر سر راه پروژه ما خواهد بود.

در مدت کوتاهی که از قتل کرک می‌گذرد، اکثریت چپ‌گرایان به‌درستی این حادثه را محکوم کرده‌اند. با این حال، تعداد قابل‌توجهی واکنشی تقریباً رقابتی از عدم همدلی نشان داده‌اند. چنین رفتار ضد اخلاقی نه تنها احتمالاً آمریکایی‌های عادی - که از خشونت سیاسی متنفرند - را از ما دور می‌کند، بلکه از نظر سیاسی اشتباه و از نظر راهبردی ساده‌لوحانه است. در اینجا هیچ چیزی برای جشن گرفتن وجود ندارد؛ برعکس، دلایل زیادی برای بیم و نگرانی هست.