۱۴۰۴ مهر ۳, پنجشنبه

یادداشتی درباره نوشته‌های ایرج فرزاد و اسد گلچینی

اخیرا دو نوشته از ایرج فرزاد و اسد گلچینی منتشر شده که خودشان ادعا کرده بودند نقدی بر نوشته حمید تقوائی در باب "مارکسیسم مکتبی" نوشته‌اند. اما با هر میزان دقت و بارها خواندن، روشن است که این نوشته‌ها نه نقد نظری‌اند و نه پاسخی روشن به مباحث مطرح در آن سمینار؛ بیشتر حمله‌ای شخصی به چهره‌ها و کادرهای حزب کمونیست کارگری و بازگویی حسرت‌های شخصی است. این در حالی است که جامعه ایران هر روزه شاهد جنایت و کشتار سیستماتیک از سوی جمهوری اسلامی است، و انتظار از هر نیرویی که خود را اپوزیسیون می‌نامد، داشتن حداقل مسئولیت در برابر این فجایع است. اما در نوشته‌های یادشده کوچک‌ترین اثری از چنین مسئولیتی دیده نمی‌شود.

 

نویسندگان متون فوق مدعی‌اند که نوشته حمید تقوائی چیزی جز "انحراف" و "سقوط" نیست. اما به جای نشان دادن کجای تحلیل او خطا دارد، به مقایسه‌های شاعرانه، خاطرات تاریخی و تکرار جملات منصور حکمت بسنده می‌کنند. نقد نظری باید با استدلال رو در رو شود، نه با یادآوری شکست‌های سیاسی گذشته. حمید تقوائی نوشته‌ای نوشته و کسی می‌تواند با آن موافق یا مخالف باشد؛ اما وقتی نوشته‌ای در مقام "نقد" بیش از هر چیز حسرت بر "دوران طلایی" و شکایت از "سقوط به حضیض ذلت" است، دیگر کارکرد نقد ندارد. این در حالی است که جمهوری اسلامی جوانان را در خیابان می‌کشد و جامعه را به فقر و گرسنگی می‌کشاند.

 

هر دو نوشته آکنده از کلمات زمخت، بددهنی و حمله مستقیم به شخصیت حمید تقوائی و کادرهای حزب کمونیست کارگری است. ایرج فرزاد به جای بحث نظری درباره "مارکسیسم مکتبی"، حمید تقوائی را "ناسیونالیست شاهنامه‌ای"، "پرو اسرائیلی" و "بی‌جربزه" می‌نامد. اسد گلچینی نیز او را "پوپولیست" و "بیگانه با طبقه کارگر" معرفی می‌کند، بی‌آنکه کوچک‌ترین تحلیلی از محتوای سخنان حمید تقوائی یا شیوه استدلال او عرضه کند. این شیوه بیشتر به تسویه‌حساب شخصی می‌ماند تا نقد نظری. تفاوت اما در این است که گلچینی گهگاهی زبان به نقد جمهوری اسلامی گشوده است، حال آنکه ایرج فرزاد عملاً در برابر جنایات روزمره این رژیم سکوت کرده و هیچ مسئولیتی از خود نشان نمی‌دهد.

 

ایرج فرزاد و اسد گلچینی خود زمانی از مدافعان کوروش مدرسی بودند؛ همان کسی که می‌گفت "حزب‌الله در لبنان مدرسه می‌سازد و نان سر سفره می‌آورد" و حتی طرح ائتلاف با اصلاح‌طلبانی چون حجاریان را روی میز گذاشت. همین عالیجنابان امروز به حمید تقوائی می‌تازند که چرا در جایی از شاهنامه یا سفره هفت‌سین یاد کرده است. تناقض آشکار اینجاست که کسانی که زمانی آماده تشکیل "دولت موقت" با جناح‌های حکومتی بودند، حالا از موضع دفاع از "اصول کمونیسم کارگری" بر دیگران می‌تازند. مخاطبین الزایمر نگرفته‌اند. آنها به خوبی می‌بینند که این افراد در برابر گرسنگی دادن سیستماتیک به مردم و قتل و سرکوب روزانه، سکوت کرده‌اند و تنها سرگرم فحش دادن به دیگر اپوزیسیون شده‌اند.

 

مشخصه مشترک هر دو نوشته، غرق شدن در گذشته است: یادآوری "شورش آوریل ۹۹"، نقل‌قول‌های مکرر از منصور حکمت، و تاکید بر "خانه مادری و خانه پدری" کمونیسم کارگری. به طنز می‌توان گفت که پدرسالاری در میان نسل گذشته ایرانیان چنان ریشه‌دار است که ایرج فرزاد هنوز از خانه پدری سخن می‌گوید و رضا پهلوی هم در همان سنت، خود را "پدر ملت" می‌داند! اما سیاست با نوستالژی پیش نمی‌رود. اگر واقعا مدعی راه دیگری هستید، باید راهی بسازید و نشان دهید؛ نه اینکه تمام انرژی‌تان را صرف حسرت خوردن کنید. حسرت گذشته هیچ پاسخی به مادرانی که فرزندانشان را در خیابان کشته‌اند نمی‌دهد و هیچ نانی به سفره‌های خالی کارگران نمی‌آورد.

 


نوشته‌های ایرج فرزاد و اسد گلچینی، به جای نقد نظری، ترکیبی‌اند از حملات شخصی و بازخوانی شکست‌های خودشان. نه تحلیلی از مارکسیسم مکتبی ارائه می‌دهند و نه پاسخی روشن به تزهای حمید تقوائی. در بهترین حالت، این متون بخشی از خاطره‌نویسی شکست‌خوردگان‌اند، نه نقد جدی بر یک خط سیاسی. اگر نویسندگان واقعا مدعی دفاع از اصول کمونیسم کارگری‌اند، راه برایشان روشن است: سازماندهی مستقل و ارائه آلترناتیو. وگرنه نوشتن حسرت‌نامه برای گذشته، آن هم در بحبوحه قتل جوانان و گرسنگی دادن سیستماتیک جامعه، هیچ‌کس را قانع نمی‌کند و هیچ چیزی را تغییر نمی‌دهد.

۲۲ سپتامبر ۲۰۲۵


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر