در نقد
نظرات اروند آبراهامیان
كسانی كه كارهای اروند (یرواند) آبراهامیان را دنبال كرده
باشند، تا قبل از یكی دو سال گذشته شاهد تاریخ نگاری ظاهرا بیطرفی بوده اند. اما
وقایع یكی دو سال اخیر ایشان را به تكاپوهائی انداخته كه برای تمام كسانی كه ایشان
را دنبال كرده اند، كنكاشی و كندوكاوی درباره آنها خالی از لطف نیست. حتی در كارهای
قدیمی خود دست برده و آماری را كه ظاهرا مورد قبول وی هم بوده دستكاری كرده است.
آبراهامیان و تلاشهای مثل تلاشهای ایشان منحصر بفرد نیستند. تعداد زیادی از “تاریخنگاران”،
“محققین” و “جامعه شناسانی” كه ظاهر بیطرفی را حفظ كرده بودند، وارد میدان شده اند
و این یك ویژگی انقلاب است كه جامعه را به شدت قطبی می كند. اینچنین آدمها زود
متوجه جهت وزش باد می شوند.
هدف اولیه من از این نوشته پرداختن به اظهارنظر ایشان در
مقاله Why the Islamic Republic Has Survived كه در شماره ٢٥٠ نشریه “میدل
ایست ریپورت” به تاریخ تابستان سال ٢٠٠٩ درج گردیده است، بود. در پروسه مطالعه
نظرات این دوره ایشان متوجه یك شیفت تقریبا با عجله از جانب ایشان به طرف “پرهیز
از خشونت” شدم كه ایشان را مجبور به كارها و اظهارنظرهای عجیب و غریبی كرده است.
مجبورم كه این نوشته را اختصاص بدهم به همین مقاله توضیح بقاء جمهوری اسلامی؛ چرا
كه نقد كتاب اخیرشان “تاریخ مدرن ایران” (A History of
Modern Iran)
كه در آن نتیجه می گیرد رژیم جمهوری اسلامی سرنگون شدنی نیست و غیره، خود یك كتاب
نقد لازم دارد. (من را به یاد گزارش CIA به دولت آمریكا می اندازد
كه در شروع انقلاب ٥٧ به آن دولت اطمینان داده بود كه رژیم شاه حداقل ١٠ سال دیگر
حكومت خواهد كرد!)
گرچه سعی میكنم كه بخش عمده این مطلب را به همان طرح اولیه
اختصاص بدهم، اما لازم است كه نكات دیگری را نیز در این رابطه مطرح كنیم. پرداختن
به این نكات به این دلیل اینجا منظور شده اند كه ربط مستقیم به دفاع ضمنی ایشان از
دولتهای ایران مدرن، از جمله جمهوری اسلامی و همچنین بحث پیش روی ما دارد.
آبراهامیان و گلوریفای كردن رژیمهای ایران مدرن
نظرات این دوره اروند آبراهامیان را باید بعنوان یك
مجموعه بررسی كرد. تز اصلی این دوره ایشان ستودن و برجسته كردن نقش “مثبت” دولت(Glorify) از انقلاب مشروطه تا جمهوری اسلامی است.
(مجبورم از خود لغت “گلوریفای” استفاده كنم چرا كه ترجمه فارسی آن، “ستودن” و
“برجسته كردن”، حق مطلب كلمه انگلیسی “گلوریفای” را ادا نمی كنند.) این تز هم در
كتاب اخیر ایشان، “تاریخ ایران مدرن” به تشریح باز شده است. وی در مقدمه این كتاب
می گوید: “از آنجا كه این كتاب در باره تحولات و اینكه این تحولات در ایران علی
العموم ابتكار دولتها بوده اند نتیجتا تمركز تحقیق ایشان بر روی این دولتها
خواهد بود.” و در ادامه میگوید كه “امیدوار است به دام هگلی ـ رنكی گلوریفای كردن
دولت نیافتد.” گلوریفای كردن مقوله دولت یك چیز است، گلوریفای كردن جمهوری اسلامی
و دو رژیم رضاخان و محمدرضا پهلوی واقعا حیطه دیگری است! او اما از دو دوره پهلوی
ها و جمهوری اسلامی فراتر می رود و در جائی (صفحه ٣١ همان كتاب)، آنجا كه هنوز
درباره دوره قاجار می نویسد، می گوید: “جامعه شناسان غربی ادعا می كنند كه ایران
سنتی فاقد “جامعه مدنی” بود. اما مورخین ایرانی، كسانی چون كسروی متقابلا جواب
خواهند داد كه اتفاقا از بیش از حد بودن آن رنج می برد.” واقعا دلم می خواهد بدانم
كه اروند آبراهامیان در این مورد مشخص خودش را جزو كدام دسته از این دو، “جامعه
شناسان غربی” یا “مورخین ایرانی” بحساب می آورد!؟
واقعیتی كه در برابر ما قرار دارد این است كه در یكی دو
سال گذشته اروند آبراهامیان گامهای استوار و بلندی در راه پاك كردن نقش منفی دولتهای
پهلوی ـ جمهوری اسلامی در اذهان عمومی برداشته است. منتها كارنامه این رژیمها سیاه
تر از آنی است كه كسی بتواند براحتی از آنها دفاع كند. آبراهامیان كه نوشته های زیادی
درباره نقش توده ها و تظاهراتهای توده ای خیابانی در ایران دارد، مجبور شده است
حتی این اعتراضات خیابانی را هم بنوعی به حمایت از این دولتها نسبت بدهد. یعنی این
رژیمها برآمده از اعتراضات خیابانی بوده اند. در یكی از سخنرانی هایش در دانشگاه پورتلند
آمریكا می گوید كه تظاهراتهای خیابانی در ایران سنت جاافتاده ای هستند كه قطب نمای
دولتها بوده اند. این تظاهراتها را “نافرمانی مدنی” و “عاری از خشونت” تعریف می
كند. (“سخنرانی اروند آبراهامیان درباره اعتراض توده ای و انقلاب ایران”، سایت
“لابراتور كلنگ”) همین عشق به “مسالمت” و “پرهیز از خشونت” از طرف معترضین خیابانی
در تحلیل ایشان، وی را ملزم به دفاع از بیانیه ١٧ موسوی می كند كه همراه با تعدادی
دیگر زیر نوشته “بیانیه ی هفدهم میرحسین موسوی: گامی در راستای انسجام جنبش سبز”
امضا می گذارد.
گفتم كه دفاع و ستودن رژیمهای پهلوی و جمهوری اسلامی كار
آسانی نیست. قدم اولی را كه آبراهامیان برداشته است سعی میكند جنایات سیاهتری را
كه در پرونده این رژیمها ثبت شده اند، كمی تخفیف بدهد. او در مصاحبه ای با رادیو Radical Mind
در دانشگاه شیكاگو در باره قتل عام میدان ژاله می گوید به نظر ایشان در رقم كشته
شدگان این واقعه اغراق شده و او این رقم را به ٦٠ نفر كاهش می دهد. ایشان بعد از سی
سال دارند این حرف را می زنند. در حالی كه خود تلویزیون رژیم شاه روز بعد از آن
قتل عام، شمار كشته شدگان را ١٠٠ نفر اعلام كرد. شاهدان عینی تعداد كشته شدگان این
واقعه را بیش از هزار نفر گزارش كرده اند.
آبراهامیان در باره جمهوری اسلامی هم همین كار را میكند.
وی كتاب “تاریخ ایران مدرن” را با یاد “بیش از سیصد زندانی كشته شده در سال ١٩٨٨
(١٣٦٧) كه حاضر نشدند …” شروع میكند. خود اروند آبراهامیان در كتاب “اعترافات
شكنجه شدهگان” (Tortured confessمیرions) تمام نوشته خود را بر مبنای آمار بین ٤ تا ٥
هزار نفر اعدامی بنا كرده است. در ثانی تنها در سایت “خاوران” نام بیش از ٤ هزار
اعدامی سال ٦٧ درج شده است. ناصر مهاجر و ایرج مصداقی هم كه هر كدام در این خصوص
دست به تحقیقات جداگانه ای زده اند، رقمی بین ٤ تا ٥ هزار نفر را گزارش كرده اند.
كاهش شمار اعدامی ها كه دیگر اكنون كمتر كسی به خود چنین اجازه می دهد تا با این
جنایات این چنین بازی كند، فقط جایگاه و شیفت سیاسی اروند آبراهامیان در قبال جنایات
جمهوری اسلامی را روشن می كند. معلوم است كه حتی كشتن و اعدام یك نفر هم بخاطر
اعتراض سیاسی كافی است تا تمام سران آن رژیم قاتل را راهی دادگاه كند. اما در چشم
جامعه، كشتارهای دسته جمعی مانند ١٧ شهریور و قتل عام زندانیان سیاسی تابستان ٦٧
جایگاه ویژه ای دارند كه جایگاه قاتلین آن جنایات را كنار كسانی چون هیتلر و پینوشته
قرار می دهند.
اظهارنظر اروند آبراهامیان درباره خمینی و برابری زن و
مرد هم موضوع جالبی است كه جای اشاره دارد. مصاحبه ای از ایشان در سایت واشنگتن پریزم
به چاپ رسیده كه در بخشی از این مصاحبه می گوید: “البته افراد بنیادگرا نیز در
جنبش آیت الله خمینی بودند، نظیر فداییان اسلام که به اجرای کلمه به کلمه شریعت و
به نابرابری زن و مرد معتقد بودند.” پس این فقط افرادی از فداییان اسلام بودند كه
به نابرابری زن و مرد معتقد بودند، نه خمینی و جنبشش! چنین اظهارنظرهائی اتفاقی نیستند
اگر همچنانكه گفتم نظرات آبراهامیان را بعنوان یك مجموعه در این دوره از تاریخ در
نظر بگیریم!
فردی به اسم حسن داعی در چند نوشته می گوید كه اروند
آبراهامیان، شیرین عبادی، اكبر گنجی و تعدادی دیگر جزو شبكه لابی های جمهوری اسلامی
هستند. در جواب ایشان، یكی از توده ای ها (رضا فانی یزدی) از اینكه كسی جرأت كرده
درباره كسانی چون گنجی و شیرین عبادی چیزی بگوید، در جواب حسن داعی می گوید: “او و
دوستان و هم پالکیهایش با عناد و دشمنی کور تا آنجا پیش رفتهاند که حتی شخصیتهایی
مثل ارواند آبراهامیان را که اساسا خود را درگیر مسائل روزمره سیاست ایران نکرده
و سالهاست که با حوصله اساسیترین مباحث حقوق بشری از جمله شکنجه و قتل عام در ایران
پس از انقلاب را موضوع پژوهش خود قرار داده را متهم به همکاری و لابیگری و دفاع
از «رژیم خونخوار ملایان» میکند.” گفتم كه تا یكی دو سال گذشته ظاهرا آبراهامیان
در مسائل سیاسی دخالت نمی كرد، اما وقتی كسی كتابی را با یاد كشته شدگان سیاسی می
نویسد و یا بیانیه های سیاسی بر علیه “خشونت” امضا می كند، وارد عرصه سیاست شده
است و احتیاط و پرده ها را نیز كناری نهاده است.
رد تئوریهای متداول در توضیح بقاء جمهوری اسلامی
تحلیل آبراهامیان از چرائی بقاء جمهوری اسلامی عجیب و
واقعا خواندنی است. كمتر كسی با شنیدن اظهارات این دوره ایشان متعجب نشده است.
آبراهامیان در نوشته ای كه در بالا ذكر آن رفت، به بررسی چهار پاسخ مرسوم و متداولی
كه تاكنون مفسرین مختلف به سئوال چرائی بقاء جمهوری اسلامی در این سی سال ارائه
كرده اند می نشیند و آنها را رد می كند و در انتها توضیح “منحصر بفرد” خودش را
دارد. تحلیل اول مرسوم و متداول را ایشان كاربرد سركوب عنوان می كند. می گوید
“گرچه جمهوری اسلامی در دوره هائی(!؟) از خشونت استفاده كرده است” (واقعا باید به
طرز بكار بردن ادبیات در این نوشته توجه كرد!)، “مثلا در سال ١٩٧٩ حدود ٧٥٧ نفر را
كه بیشترشان از بازماندگان رژیم قبلی بودند اعدام كرد؛ در بین سالهای ١٩٨١ ـ ١٩٨٥
با سركوب و اعدام ١٢٥٠٠ نفر از اعضای سازمان مجاهدین كه قیامی را سازمان داده
بودند؛ و درست بعد از پایان جنگ با عراق در سال ١٩٨٨ (١٣٦٧) ٢٠٠٠ نفر (توجه كنید
كه اینجا این عدد اكنون شده ٢٠٠٠ نفر!؟) را كه اكثرا از مجاهدین بودند اعدام كرد؛
اما در مقایسه با انقلابات دیگری از جمله در انگلیس، فرانسه، روسیه، چین و مكزیك،
و یا سركوبهای بعد از قیامهای در اندونزی، انقلابات ١٨٤٨ و ١٨٧٠ فرانسه و وقایع
متعدد آمریكای لاتین، این خونریزیها رنگ می بازند!” گذشته از مقایسه بین این جنایات
كه خود مشمئز كننده است، واقعا معلوم نیست چرا باید چنین مقایسه و استدلالی كمكی
به بحث اروند آبراهامیان بكند. بهرحال در آن كشورها و بعد از انقلابات و تحولات
ذكر شده هم اگر سركوبی شد و یا هر اتفاق دیگری افتاد، بالاخره رژیمهای برآمده از
انقلاب سرنگون كه نشدند، همچنانكه جمهوری اسلامی هم نشده است. و یا قیام و
انقلاباتی كه سركوب شدند، رژیمهای سركوب كننده همچنان سر كار ماندند. در ثانی آبراهامیان
سركوبهای رژیم را به همین یكی دو مورد محدود می كند! سركوب سیستماتیك یك جامعه به
مدت ٣٠ سال را به چند قتل عام مشخص محدود كرده است. اتفاقاتی را كه ایشان اسم می
برد، سرتیتر اخبار مهمترین مطبوعات جهان بودند. همانند قتل عام ارامنه در تركیه،
بكار بردن بمب شیمیائی در حلبچه، بكار بردن بمب شیمیائی در هیروشیما و ناكازاکی،
جنایات هیتلر و غیره. جمهوری اسلامی به مدت ٣٠ سال برای ارعاب جامعه هر روزه در خیابان
به صورت زنان اسید پاشید. مراسم شنیع شلاق زدن در ملاعام براه انداخت. اعدامهای
دسته جمعی تحت عنوان قاچاق مواد مخدر و اراذل و اوباش سازمان داد. مراسم شنیع
سنگسار و دست و پا قطع كردن در ملاء عام و غیره براه انداخت. اینها در ذهنیت
آبراهامیان سركوب محسوب نمی شوند و در عقب راندن و سركوب مبارزات مردم جائی را
اشغال نمی كنند!
اما به نظر من و با در نظر گرفتن مواضع این اواخر ایشان،
مقایسه كردن كشتارهای جمهوری اسلامی با دیگر كشتارها در كمك به یك هدف ارائه شده
است. می خواهد كشتارهای دیگر را عمده كند كه كشتارهای جمهوری اسلامی در برابرشان
ناچیز به نظر برسند و رنگ ببازند. در ثانی آبراهامیان بر این عقیده است كه این فقط
مخالفین نبودند كه در سركوبهای جمهوری اسلامی كشته شدند، بلكه در بین سالهای ١٩٨١
ـ ١٩٨٢ مجاهدین خلق حدود ٢٠٠٠ نفر از رژیم را كه شامل فلانی و بهمانی هم می شد
كشتند و نتیجه می گیرد كه در كل بكار بردن خشونت رژیم را نه تنها قدرتمند نكرد،
بلكه ضعیف هم شد. واقعا معلوم نیست كه ایشان چرا این چنین شعور مخاطبینش را دستكم
می گیرد. رژیمی كه چندین صد هزار نفر را در جبهه های جنگ به كشتن داد و با این به
كشتن دادنها سرنگون نمی شود، اما با ترورهای مجاهدین قرار است سرنگون بشود! آن رژیمی
كه با ترور چند امام جمعه و روضه خوان مسجد و بادیگاردهایشان سرنگون می شود، دیگر
رژیم نیست، موجود عجیبی است كه به درد دفاعیات اینچنین ناشیانه آبراهامیان می
خورد! مهمتر اما این است كه خواننده از خود می پرسد یادآوری ترور امام جمعهها چه
ربطی به بحث پیشروی دارد!؟ جمهوری اسلامی بعنوان یك دولت جنایت كرده، قتل عامهای
دسته جمعی راه انداخته و سایه سیاهش بیش از ٣٠ سال بر سر جامعه بوده؛ آبراهامیان
به ما یادآوری میكند كه این تنها آنها نبودند كه میكشتند، مخالفین هم طرف مقابل
خود را كشتند و شاید در ته ذهنش در نظر دارد چنین به ما حقنه كند كه از خود دفاع می
كرد! كاری كه آبراهامیان ظاهرا قرار بود بكند این است كه: “بكار بردن سركوب رمز
اصلی بقاء جمهوری اسلامی نبوده است.” چرا فاكتورهای عجیب و غریب و نامربوط دیگری
را وارد میكند كه ذهن خواننده را به جاهای دیگری می برد!؟
توضیح دوم متداول و مرسوم در كمك به سرپا ماندن جمهوری
اسلامی را ایشان جنگ ٨ ساله ایران و عراق نام می برد و آن را هم رد می كند. می گوید
كه رژیم با كش دادن این جنگ در واقع كلی از منابع و حمایت و بسیج مردم كه با حمله
اولیه عراق، دور جمهوری اسلامی گرد آمده بودند و با پافشاری جمهوری اسلامی به
ادامه جنگ، این بسیج را از دست داد و نهایتا ضعیف از جنگ بیرون آمد. آبراهامیان در
واقع آنچه را كه كل مقامات جمهوری اسلامی به نفع خود می دانستند، نفی می كند و این
را قبول ندارد كه جنگ ایران و عراق برای جمهوری اسلامی و به قول خمینی “نعمت الهی”
بود. این “نعمت الهی” اجازه داد كه جمهوری اسلامی مطالباتی كه مردم برایش انقلاب
كرده بودند را به تعویق انداخت؛ كه خود اروند آبراهامیان هم این موضوع را قبول
دارد كه بر مبنای آن مطالبات بود كه مردم به خمینی و آخوند جماعت رضایت دادند. این
“نعمت الهی” به جمهوری اسلامی پوشش داد كه با بهانه جنگ، حمام خون راه بیاندازد و
هر اعتراضی را با قساوت تمام سركوب كند. اینها در معادلات آبراهامیان گم هستند و
صرف كشته شدن جمع كثیری از جوانان مردم و به هدر دادن منابع طبیعی این مملكت، تمام
تحلیل آبراهامیان را تشكیل می دهند. مهمتر اما اینكه آبراهامیان تحلیل دوم را منقطع
از تحلیل اول توضیح می دهد. كسی كه بخواهد این موضوع را همه جانبه بررسی كند و تحلیلی
واقع بینانه از آن بدهد، باید این را در نظر بگیرد كه رژیمی كه بقول آبراهامیان در
همان دور اول جنگ با بسیج مردم و با قلع و قمع مخالفین سازمان یافته خود، هر چقدر
هم ضعیف از جنگ بیرون بیاید، سرنگونی آن بسیار غیرمحتمل خواهد بود. بخصوص اینكه رژیم
خود تقریبا یك دست و پشت سر خمینی متحد بود. نه تنها سازمانهای چپ و “غیرخودی” را
منهدم كرده بود، بلكه دم و دستگاه بنی صدر، نهضت ملی، منتظری، حزب توده و فدائیان
اكثریت را هم از خود رانده و منزوی كرده بود.
توضیح سومی را كه ایشان باز هم قبول ندارد و رد می كند،
درآمد بیكران ناشی از نفت است. میگوید نفتی كه نتوانست شاه را نجات دهد در نجات
جمهوری اسلامی نقشی بازی نكرده است. موضوع بی ربطی كه فاكتورهای اصلی دیگر در
سرنگونی رژیم شاه را در نظر نمی گیرد. مثلا انقلابی بر علیه رژیم پهلوی دور گرفته
بود كه تك تك گردن كلفتان سیاسی رژیم پهلوی، از جمله وزیر نفت ایشان، هوشنگ انصاری
كه از اولین كسانی بود كه فهمید چه خبر است و به خارج فرار كرد، از دست انقلاب
مردم پا به فرار گذاشتند. در مورد جمهوری اسلامی، تا مقطع تحلیل آبراهامیان،
انقلابی بر علیه جمهوری اسلامی در نگرفته بود. باز هم در باره نفت و “بی ربطی” آن
به بقاء جمهوری اسلامی می گوید همه كشورهای همسایه ایران دارای چاههای نفت هستند.
باز موضوع بی ربط دیگری كه ویژگی های جغرافیای سیاسی (Geopolitics) هر كشوری را باید جداگانه
بررسی كرد. از این گذشته مگر بلائی سر این رژیمها آمده است!؟ این چه تحلیل وارونه
ای است كه معلوم نیست نویسنده می خواهد چه نتیجه ای از آن بگیرد. از این مقایسه های
بی ربط كه بگذریم، بالاخره معلوم نیست چرا ایشان باید اینطوری حرف بزند. جمهوری اسلامی
٣٠ سال است به درآمد نفت تكیه دارد و نفت آن مملكت هم ته نكشیده است. مگر نفت آن
مملكت ته كشیده كه بدانیم جمهوری اسلامی بدون نفت در چه حال و وضعی خواهد بود؟! ایشان
تعدادی آمار و ارقام پشت سر هم آورده كه معلوم نیست چه ربطی به موضوعی كه ایشان
مطرح كرده است دارند. هر كسی می تواند به ایشان بگوید كه اگر قیمت نفت در بازار
جهانی كاهش بیابد، جمهوری اسلامی چند میلیون بشكه بیشتر تولید خواهد كرد كه بودجه
اش را به میزانی كه می خواهد برساند. این كاری بوده كه جمهوری اسلامی در این ٣٠
سال در حال انجام آن بوده است. اینها كه برای آینده برنامه ریزی نمی كنند! رژیمی
كه نتواند سوخت و ساز تولید در یك جامعه را سازمان بدهد، با اعتراض گرسنگان روبرو
خواهد شد. نفت به جمهوری اسلامی كمك كرده است كه با در نظر گرفتن فاكتورهای دیگری
از جمله سركوب و غیره، این فشار بر خود را از آنچه كه در جامعه بوده و حتی می توانست
شدیدتر هم باشد، كاهش بدهد.
توضیح چهارمی را كه ایشان باز هم رد میكند “شیعه ایسم”
جمهوری اسلامی است. (پائین تر می بینیم كه در واقع ایشان برای “چیزی گفتن” این را
رد می كند و در عالم واقع این توضیح را قبول دارد.) ظاهرا كسانی از اینكه جمهوری
اسلامی دارای ایدئولوژی شیعه گرائی است آن را ستون نگه دارنده آن می دانند. تزی
غالب علی العموم در بین آكادامیسینها وجود دارد كه انقلاب ١٣٥٧ را انقلابی اسلامی
می داند؛ منتها نه اسلامی به معنای اینكه مردم ایران مثل عربستان سعودی مسلمان
هستند و می خواهند قوانین قرون وسطائی قصاص و سنگسار و غیره را در خیابانها راه بیاندازند
و از آن لذت هم ببرند (فرضیاتی كه در این تز دیده می شود). این تز بر این استوار
است كه این انقلاب حول تزهای “سوسیالیستی” جهان سومی علی شریعتی كه خود متأثر از
افكار فرانتس فانون بود، شكل گرفت. آبراهامیان، تا جائی كه به رد این تز برمیگردد،
می گوید اسلام و شیعه گرائی برخلاف آن چه كه بعدها شریعتی و سازمان مجاهدین گفتند،
كاری با سیاست و مثلا برابری طلبی و غیره ندارد. امام حسین نه برای جنگ با یزید
بخاطر ظلم وی و این قبیل داستانسرایهایی كه بعدها راه انداختند بود كه كشته شد،
بلكه مسئله از اساس چیز دیگری بود. فرقه شیعه توسط سلسله صفویان برای مقابله با
امپراطوری عثمانی وارد ایران شد. می گوید كه شیعه گری برای قرنها توسط آخوند
جماعت مثل هر مذهب دیگری سلطه خوانین و سلاطین در ایران را تحكیم بخشیده بود.
“علمای” شیعه در ایران مثل دم و دستگاه كلیسا در فرانسه قبل از انقلاب ١٧٨٩، با
اشرافیت و سلطنت تنیده شده بود. آبراهامیان بدرست سئوالی كه جلوی طرفداران این تز
می گذارد این است كه شیعه از سده ١٦ تا انقلاب ١٩٧٩ مذهب اكثریت مردم این جامعه
بود. چگونه است كه در تمام این ٤٧٠ سال گذشته هیچگونه انقلابی اسلامی در ایران رخ
نداد و منتظر انقلاب ٥٧ ماند؟ آبراهامیان، شاید به درست، می گوید: در كل این مدت شیعه
گرائی در بهترین حالت یك مذهب غیرسیاسی و پاسیف بوده و در بدترین حالت هم مذهبی
محافظه كار و ارتجاعی! و در آخر نتیجه می گیرد كه هیچ مورخی نمی تواند این توضیح
دم و دستگاه جمهوری اسلامی را بپذیرد كه امپریالیسم، سلطنت و صهیونیسم برای قرنهای
متمادی شیعه گرائی را تحریف كرده بودند و جهان باید منتظر رسیدن خمینی می ماند كه
به روح انقلابی مرده آن، دوباره باد زندگی بدمد!
نكته ای را گذرا درباره كسانی كه بقاء و از اساس سر كار
آمدن جمهوری اسلامی را با شیعه ایسم جمهوری اسلامی توضیح می دهند بگویم. اگر كسی
بخواهد وارد این عرصه شود كه گویا زنده كردن روح انقلابیگری شیعه گری بوده كه مردم
را بر علیه سلطنت پهلوی شوراند، چیز زیادی در باره تاریخ سر كار آمدن، زد و بندهای
پشت پرده و گرفتن زیر بغل خمینی و آخوند جماعت از جانب قطب شوروی، مجاهدین، توده ایها،
جبهه ملی، نهضت آزادی، تروتسكیستها، چین و مائویستهایش و غیره نمی داند؛ و یا
خود را به كوچه علی چپ زده است. تاریخ شیعه ایسم در ایران، كه نه مذهب فقرا در
مقابل اغنیا، بلكه مذهب دستههای چاقوكش نعمتی، حیدری، شیخی انجمن حجتیه و غیره
بوده است را عمدا از چشم مخاطبش دور نگه می دارد.
جمهوری اسلامی، جمهوری عدالت!
با رد این تزها و تفاسیری كه بقاء جمهوری اسلامی را با
آنها توضیح می دهند، خواننده كنجكاو می شود كه شخص آبراهامیان چه توضیحی برای این
موضوع دارد. می گوید “جواب مسئله نه در مذهب كه در اقتصاد و پوپولیسم اجتماعی
است.” در ادامه به لپ بحث ایشان می پردازم، اما جالب است كه بدانیم درست یك
پاراگراف بعد از رد تز شیعه گرائی در كمك به بقاء جمهوری اسلامی، ایشان همین تز را
بیشتر توضیح میدهد و آن را ستون فقرات تحلیل و توضیح خود می كند. نظرات شریعتی را
توضیح می دهد و یك لیستی از شعارهای پوپولیستی و سوسیالیستهای اسلامی آن دوره
مانند “اسلام دین مظلومین است نه ظالمین”، “اسلام دین برابری و عدالت است” و غیره
را پشت سر هم ردیف می كند كه نهایتا نتیجه خود را بگیرد. خواننده امیدوار است
اكنون كه ایشان یك پاراگراف بالاتر تز اینكه جمهوری اسلامی حاصل شیعه ایسم است را
رد كرده بود، حداقل بقاء آن را به آن ربط ندهد. اما چند جمله پائین تر با جواب
روبرو می شویم: “این پوپولیسم كمك می كند كه نه تنها بتوانیم موفقیت انقلاب را،
بلكه مسئله بقاء رژیم را هم توضیح بدهیم.” منظور من از این نوشته نشان دادن تناقض
در حرفهای ایشان نیست، اما همین تناقض، آشفته فكری و سرهم بندی كردن تز ایشان را
آشكار می كند.
بگذریم. آبراهامیان در ادامه می گوید قانون اساسی جمهوری
اسلامی با ١٧٥ ماده، تمام این شعارهای پوپولیستی را در خود گنجاند كه قول از بین
بردن فقر، بیسوادی، بیكاری، و وعده تحصیل رایگان، بیمه بیكاری، بیمه درمانی، مسكن
مناسب، بیمه بازنشستگی و غیره را می داد. آبراهامیان نتیجه میگیرد: “با وجود تصویر
بدی كه رژیم ایران در خارج از مرزهای خود دارد، اما در این سه دهه قدمهای مهمی در
راه عملی كردن این وعده ها برداشته است. این كار را با دادن الویت به مخارج اجتماعی
و با كسر هزینه نیروهای نظامی انجام داده و در نتیجه وزارت آموزش و پرورش، بهداشت،
كشاورزی، كار، مسكن، رفاه و تأمین اجتماعی را بطور چشمگیری توسعه داده است.” این
تصویر كاذب كشیده شده برای “خارج از مرزهای جمهوری اسلامی”، با تصویر مردم شریف در
داخل مرزهای پاسداری شده توسط جمهوری اسلامی سالهای نوری متفاوت است. آیت نیافر، یكی
از فعالین جنبش كارگری و سخنگوی “كمیته پیگیری ایجاد تشكلهای كارگری” در یكی از
نوشتههایش درباره وضعیت معیشتی مردم در ایران میگوید: “از تحركات اقتصادی دولت
برای ٩٠ درصد جامعه فقط نان خالی می ماند و بس.” و یا محمود صالحی، یكی دیگر از
فعالین جنبش كارگری و سخنگوی “كمیته هماهنگی برای كمك به ایجاد تشكلهای كارگری”
در باره دستمزد سال ١٣٨٩ میگوید: “ما مزدبگیران را مجبور کردهاند تنها زنده بمانیم
نه اینکه زندگی کنیم.” شاید بهتر باشد كسی آبراهامیان را از این نظرات مطلع كند.
آبراهامیان بعد از نوشتن یكسری ادعاهای تعجب آور درباره
وضع معیشتی مردم در ایران و كم شدن فاصله طبقاتی و غیره، به نقش مهم ـ از نظر خود
ـ بنیادهای از قبیل مستضعفان، شهدا، مسكن و غیره اشاره میكند كه تحت نظارت مؤمنین
نزدیك و قابل اعتماد رهبر هستند و ایران را “بهشت روی زمین” كرده اند! ادعاهای
آبراهامیان درباره سران رژیم مثل رفسنجانی، خاتمی و احمدی نژاد كه نمیخواستند در
وضعیت خوب معیشتی ای كه حاصل “پوپولیسم” جمهوری اسلامی است دخالت كنند، واقعا خنده
آورند. در ایران امروز فقط صادق محصولی می تواند ادعا كند كه وضع معیشتی مردم خوب
است. آبراهامیان از آنجا كه همه دنیایش حول “دولتهای ایران مدرن” بنا شده است،
آمار بی اعتبار نهادهای جمهوری اسلامی را، كه هیچ مورخ و محقق جدی ای كه برای خود
و مطالعاتش و همچنین مخاطبینش كمترین ارزشی قائل است به آنها تكیه نخواهد كرد، بنای
عمارت خود می گذارد و به وضعیت معیشتی واقعی مردم بی اعتنا است. آبراهامیان لازم نیست
كه به مخالفین جمهوری اسلامی مراجعه كند تا از وضع واقعی مردم مطلع شود. حتی از
جناح اصولگرایان در خود رژیم دادشان از وضعیت غیرقابل تحمل مردم در آمده است.
واقعا مضحك است كه به یك تاریخ نگار مهم ایران معاصر وضعیت معیشتی مردم در ایران
را یادآوری كنیم. كسی كه تصمیم سیاسی نگیرد كه از جمهوری اسلامی دفاع كند و در چشم
جامعه خاك بپاشد، نمی تواند از بیكاری و بیكارسازی، فقر و دستمزدهای بارها زیر خط
فقر، آوارگی و بی مسكنی، قراردادی كردن قریب به اتفاق نیروی كار در این جامعه و غیره
و غیره این چنین دفاع كند! اروند آبراهامیان این نظراتش را برای خوانندگان فارسی
زبان ایرانی ننوشته است، چرا كه هیچ احدالناسی در بین فارسی زبانان به چنین دروغهائی
وقعی نمی نهد. او “جبهه ضدامپریالیست” خارج كشور جمهوری اسلامی را تقویت می كند؛
چرا كه به نظر ایشان تصویر جمهوری اسلامی در خارج كشور به نادرست بد شده است!
در مصاحبه ای با سایت واشنگتن پریزم باز همین ذهنیت را
بازگوئی می كند: “احمدی نژاد با تکیه بر عدالت اجتماعی، اقتصاد و احیای حقوق
اجتماعی موفق به جذب آراي طبقه کارگر و مردم تهیدست شد.” لابد جامعه ای كه ٣٠ سال
زیر سایه جمهوری اسلامی این چنین بقول آبراهامیان ثروتمند شده و مردمش در خوشی و
صفا و دولت رفاه زندگی می كنند، می تواند طبقه متوسطی این چنین عظیم داشته باشد كه
در شهری مثل تهران در یك روز بیش از نصف آن در اعتراض به جمهوری اسلامی به خیابان
بیاید!؟ (این را شاید بتوان با “پوپولیسم اجتماعی” كه پائین تر توضیح می دهم، توضیح
داد!) كسی كه عمارت خود را بر مبنای تبلیغات كیهان و صدا و سیما بنا كند، لابد در
باره تظاهراتهای خیابانی این دوره هم چرت و پرتهای كیهان را مبنای نوشته های بعدی
خود خواهد كرد.
ذهنیت نظم نوینی
اروند آبراهامیان اما یك نكته دیگری هم دارد كه لازم است
اشاره كوتاهی به آن بكنیم. او طرحهای مانند بیمه بیكاری، بیمه بهداشت، ریشه كن
كردن فقر و بیكاری و بیسوادی و غیره را “پوپولیسم اجتماعی” می داند. (“پوپولیسم
اجتماعی” را ایشان غلط تعریف می كند كه پائین تر به آن اشاره خواهم كرد. اینجا
منظور ایشان همان “پوپولیسم اقتصادی” است.) در مورد جمهوری اسلامی معلوم است كه
ادعایی جز اینكه یك رژیم وحشی است و مردم خود تعجب میكنند چطوری صبح را به شب
رسانده اند، پوچ است. منتها اگر رژیمی پیدا شد و برای از بین بردن بیكاری و فقر و
بیسوادی طرحی ریخت و گامهائی هم در این مسیر برداشت، معلوم نیست بر چه معیاری باید
به آن گفت “پوپولیست”؟! چرا كسی سیستم سوئد كه به نوعی بیمه بیكاری دارد و یا
كانادا كه به نوعی بیمه بهداشت دارد را “پوپولیسم” نمی نامد؟ سئوال كننده واشنگتن
پریزم از وی می پرسد: “در کتاب خمینیسم نهضت آیت الله خمینی را پوپولیستی میدانید
و نه بنیادگرا. پوپولیستی به این معنی که طبقه متوسط با شعارهای انقلابی طبقات تهیدست
را بر علیه امپریالیسم و قدرت سیاسی حاکم بسیج کرد. آیا میتوانیم بگوییم احمدی
نژاد نیز با یک حرکت پوپولیستی به ریاست جمهوری رسید؟” این یك معنای قابل دفاعی از
“پوپولیسم” است. پوپولیسم را به معانی مختلف دیگری نیز تعریف كرده اند. یك معنی رایجی
كه درباره احمدی نژاد هم به كار برده شده است، طرز مخاطب قرار دادن دیگران و مشخصا
مخاطب قرار دادن سران كشورهای غربی با زبان لمپنی و غیرسیاسی است. منتها وقتی كه
آبراهامیان درباره سران جمهوری اسلامی حرف می زند و كلمه پوپولیسم را بكار می برد،
همان مقوله دولت رفاه را در نظر دارد كه در نوشته خود به این مسئله اشاره هم می
كند. آبراهامیان در نوشته ای، كه فكر كنم مصاحبه با مجله پرسش است، خود را یك سوسیال
دمكرات معرفی می كند. نظراتی را كه ایشان در باره رفاهیات مردم مطرح می كند، در
چهارچوب سوسیال دمكراسی تونی بلر می گنجند. نظرات نظم نوینی كه سهم مردم فقیر در
دنیا را جز فقر و گرسنگی و مرگ و میر بر اثر نبود بهداشت، چیز دیگری نمی داند. در
واقع سوسیال دمكراسی ای كه به طرف میلتون فریدمن شیفت كرده است.
نكته دیگر اینكه معنای “پوپولیسم اجتماعی” كه آبراهامیان
اینجا به كار می برد كاملا وارونه است. “پوپولیسم اجتماعی” را در فرهنگ سیاسی
آكادامیسینها، كه خود آبراهامیان هم از همین فرهنگ می آید، در تقابل با “پوپولیسم
اقتصادی” بكار می برند. “پوپولیسم اقتصادی” در این فرهنگ كمابیش همان نكتهای است
كه سئوال كننده واشنگتن پریزم می گوید. “پوپولیسم اجتماعی” را اتفاقا برعكس این
نكته تعریف كرده اند. یعنی نقد دولت رفاهی كه آبراهامیان دولت جمهوری اسلامی را
نوعی دولت رفاه می خواند. “پوپولیسم اجتماعی” تئوری ای است كه می گوید كسی كه زحمت
می كشد و پول و ثروت می اندوزد، چرا كوچكترین كمكی به كسی بكند كه محتاج است.
جمهوری اسلامی از كجا آمد و چگونه باقی مانده است؟
سر كار آمدن جمهوری اسلامی البته كه ربطی به شعیه گری، چه
از نوع تفسیر رادیكال آن و چه از نوع محافظه كارش ندارد. جواب را باید در زد و بند
پشت پرده در گوادلوپ جستجو كرد. باید نقش بی بی سی را در این رابطه دید. باید در
سواری دادن مجاهدین، حزب توده، نهضت آزادی، و كلا طیف ملی ـ اسلامی به خمینی و
آخوند جماعت جستجو كرد. آخوندی كه در خرداد ١٣٤٢ بر علیه برنامه های مدرنیزه كردن
ایران ایستاد و نهایتا دستگیر و تبعید شد و بعد از عربده كشی تعدادی در معدودی از
شهرهای ایران، انقلابی نشد و خمینی دوره ای را در قم و نجف گذراند و در آخر به
فرانسه بردند تا در ترشی بیاندازند و یك شبه توسط بی بی سی بعنوان رهبر انقلاب
معرفی شد. سرآغاز انقلاب ایران نه تظاهرات طلبه ها در قم كه اعتراضات روزافزون
كارگران، دانشجویان و شبهای شعرخوانی انستیتوی گوته در تهران بود. كدام یك از اینها
ربطی به اسلام دارند؟ سر كار آمدن جمهوری اسلامی را باید در رضایت دادن چپ جامعه
به دروغهای خمینی، از اینكه ایشان جلوی آزادی بیان كسی را نمی گیرد، از اینكه نفت
و آب و برق و غیره رایگان خواهد شد و از راندن مطالبات مردم به دامن آخوند جماعت
دزد و كلاش و تقیه كن توسط چپ ملی ـ اسلامی جستجو كرد. باید در نبود یك حزب كمونیست
ماكزیمالیست جستجو كرد كه می بایست مطالبات كارگران و جامعه را پرچم اعتراضات می
كرد و قبل از هر چیزی به ایده و تفكر عقبگرد به ارتجاع دوره قبل از انقلاب سفید
حمله می كرد.
بقاء جمهوری اسلامی را هم نمی شود با یك جمله جادوئی توضیح
داد. سركوبهای هر روزه، جنگ ایران و عراق، نفت، و حتی شیعه گری و غیره همه اجزاء یك
كل هستند. روشن است كه جمهوری اسلامی بدون سركوب حتی یك روز هم نمی تواند دوام بیاورد.
جنگ ایران و عراق را خمینی بیخود نعمت الهی نخواند. بعد از سرنگونی رژیم پهلوی
مردم منتظر هر روزه برای عملی شدن مطالبات خود در خیابان بودند. منتظر بودند كه
نفت و آب و برق رایگان شود. در عوض “جنگ، جنگ، تا پیروزی” تحویل گرفتند. فتح كربلا
و قدس و از بین بردن اسرائیل تحویل گرفتند. كشتار و قتل عام اعضای سازمانهای
مخالف، انحلال شوراها و دیگر تشكلهای كارگری را تحویل گرفتند. كشتار مردم را در
كردستان و تركمن صحرا تحویل گرفتند. زنان به كنج خانه رانده شدند و هزار و یك مصیبت
دیگری كه نسل انقلاب هیچوقت از یاد نمی برد. در مخ چه كسی می گنجید كه حكومت برآمده
از یكی از بزرگترین انقلابات تاریخ بر جنگی پای بفشارد كه جامعه را منهدم كرد و
نسلی از جوانان این مملكت را به كشتن داد. چه كسی می توانست باور كند كه كارگران
نفتی كه در سال ١٩٤٦ بزرگترین اعتصاب كارگری را در تاریخ یك قاره به ثبت رسانده
بودند، انقلابشان را با سر كار آمدن آخوند جماعت متوقف كنند.
بقاء جمهوری اسلامی همچنین حاصل “شیعه ایسم” است، اما نه
آن شیعه ایسمی كه اروند آبراهامیان می بافد؛ بلكه شیعه ایسم ملی ـ مذهبی. یك سر این
ملی ـ مذهبی ها نهضت آزادی، مجاهدین، حزب توده و فدائیان است و سر دیگر آن محافل ریز
و درشت مائوئیست و تروتسكیست در اروپا و فلاسفهای چون فوكو و هابرماس. اینها هر
كدام در این ٣٠ سال بنحوی زیر بال جمهوری اسلامی را گرفتند. بر زن كشی و به قهقرا
بردن این جامعه در بهترین حالت چشم پوشیدند. كم نبودند از این ملی ـ اسلامی (مذهبی)ها
كه در قلب اروپا به پناهندگان ایرانی حمله كردند و از حكومت اسلامی در ایران بخاطر
ضدیتش با “امپریالیسم” (آمریكا) دفاع كردند. كم نبودند مائوئیستها و طرفداران
آلبانی و تروتسكیستها كه با “نه شرقی و نه غربی” جمهوری اسلامی به وجد آمدند.
اشغال سفارت آمریكا نه تنها توده ایها و مائوئیستها را در ایران دور جمهوری اسلامی
بسیج كرد، بلكه با این عمل، هر محفل دوجین تروتسكیستی هم اسلامی شد. همین امروز چپ
طرفدار چاوز حاضر نیست از احمدی نژاد دل بكند. چاوز به احمدی نژاد كتاب “فراسوی
سرمایه” را هدیه می دهد و اعتراضات خیابانی را دسیسه CIA می خواند و از او نهج
البلاغه هدیه میگیرد و دو آفرین.
عاقبت جمهوری اسلامی، عاقبت دوستانش
دوره افول جمهوری اسلامی، و همراه با آن دوره افول
دانشگاهیان و مورخین طرفدار خجول آن هم شروع شده است. كسانی كه در عرض این ٣٠ سال
به عناوین مختلفی زیر بغل جمهوری اسلامی را گرفته بودند، با سرعت گرفتن پروسه
فروپاشی آن، دستپاچه شده اند. این انقلاب می رود كه كارهای مهمتری بكند. می رود كه
با جمهوری اسلامی و همراه با آن، با اسلام در یك جامعه ٧٠ میلیونی تعیین تكلیف
كند. ناظرین سیاسی به درست می گویند كه اسطوره های جمهوری اسلامی به سرعت در حال
فروپاشی اند. مردمی كه بر علیه سلطنت مطلقه انقلاب كرده بودند، سلطنت ولی فقیه را
امروز جلوی چشمان خود دارند. می بینند كه این سلطنت ولی فقیه حتی با گذراندن همه
كاندیداها از صافی شورای نگهبان، با زمختی تمام احمدی نژاد را در برابرشان علم
كرده است. كسانی كه ٣ دهه است از دفاع از مستضعفان و عدالت اسلامی حرف می زنند،
امروز از زبان همدیگر افشا می شوند كه عجب دزدهایی هستند. كه “عدالت اسلامی” یك
رتوریك پوچی است و الگوی این دزدها در “عدالت اسلامی” عدالت امام علی است كه از
ثروتمندترین و دزدترین افراد دوره خود بود. كه “عدالت اسلامی” اینها عدالت صادق
محصولی، رفسنجانی و دیگر آخوندهای میلیادر و دزد است. بخش عظیمی از دوستانش در
خارج از مرزهای ایران را از دست داده است. این اسطوره ها و چندین اسطوره این چنینی
به سرعت حتی متوهم مسلمان مخلص رهبر را هم به شك می اندازد. در عین حال “ابهت”
سركوب و ارعاب این رژیم هم در چشمان جامعه شكسته است. كه شاه لخت و عور است.
دفاع اروند آبراهامیان از رضا شاه، محمدرضا شاه و جمهوری
اسلامی را باید در چهارچوب دفاع ایشان از بیانیه ١٧ موسوی جستجو كرد. باید در دفاع
ایشان از سر پا ماندن سیستم سرمایه داری جستجو كرد. دولتهای ایران مدرن دولتهای
بورژوائی، گرچه شاید ناقص الخلقه و نامتعارف، بوده اند؛ اما اكنون انقلاب جاری سیستم
سرمایه داری را به چالش كشیده است و آبراهامیان این را بو كشیده است. آبراهامیان
برای دفاع از این سیستم حاضر است ببافد و گذشته و اعتبار خود را نیز قربانی آن
بكند.
پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی و قدرت گیری كارگر و طبقه
كارگر، مستلزم افشاء مرتجعینی است كه زیرجلكی كمكش كردند تا سر كار بیاید، تثبیت
شود و برای ٣٠ سال حكومت كند؛ و قساوتهایش را با بهانه و دروغهای رنگارنگی
لاپوشانی كردند. سرنگونی انقلابی آن و با قدرت طبقه كارگر سازمانیافته، متضمن آزادی
واقعی و كل آزادی است.*
٢٠ آوریل ٢٠١٠
اولین بار در شماره ١ نشریه “كمونیسم كارگری” منتشر شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر