۱۳۹۲ دی ۶, جمعه

سال ٢٠١٣ را چطوری گذارندم؟


سال ٢٠١٣ میلادی را هم داریم پشت سر می گذاریم. مثل میلیاردها انسان كارگر و زحمتكش دیگر در این دنیا امسال را هم در وضعیتی گذراندم كه هر لحظه از آن در حسرت زندگی و دنیای بهتری بودم. میگویم مثل انسان زحمتكش این دنیا، چرا كه بخش بسیار كوچكی از از مردم این دنیا، كه حدود ١ تا ٥ درصد از مردم این جهان باشند، یا وضعیتی با كیفیتی بسیار بهتر از مابقیه داشته و یا خود عامل و بوجود آورندگان شرایطی بودند كه ما بقیه در حسرت تغییر آن شرایط بودیم. كسانی مثل بابك زنجانی، ضراب، پوتین، و مابقی دزدان و مفتخوران!

در سال ٢٠١٣ هم حداقل ٥ روز در هفته با روزی ٨ ساعت كار كردم. بطور متوسط روزی ٢ ساعت از ٢٤ ساعت را هم در راه رفت و برگشت بر سر این كار بودم. بطور متوسط روزی ٣ ساعت از این ٥ روز را مشغول خرید و پخت و پز برای آماده شدن برای فردای كار بودم. روزی حداقل ١ ساعت قبل از رفتن سر كار، خود را آماده برای رفتن بر سر كار می كردم. از ١٠ ساعت باقی از ٢٤ ساعت، سعی كردم بین ٧ تا ٨ ساعت را بخوابم كه برای كار فردا توان كافی داشته باشم. در نهایت فقط ٢ ساعت از این ٢٤ ساعت در روز برای خودم باقی ماند! این زندگی كارگری نوع خوب بخش كوچكی از ما كارگران است؛ چرا كه بخش بسیار زیادی از ما یا ساعات كارمان طولانی تر از ٨ ساعت است و یا هفته ای چند شیفت هم اضافه كاری می كنیم.

برای اینكه جسمم به معنای واقعی كلمه تباهتر نشود، روزهای تعطیلی آخر هفته را مشغول معاشرت با فك و فامیل و دوستان بودم. بخشی از این تعطیلات را به خواندن كتاب و روزنامه اختصاص دادم. بخشی را به رفتن به سینما و یا نگاه كردن فیلمی با خانواده گذراندم. بخشی را به شركت در اعتراضات و اتفاقات سیاسی شهر اختصاص دادم. دقایقی را هم از این و آن "وظیفه اجتماعی" زدم كه با كودكانم باشم و حسرت به دل مانده كه وقتی را با آنها نگذراندم، از این دنیا نیروم!

سال ٢٠١٣ را هم مثل بقیه سالهای گذشته در حسرت مسافرت به جاهایی گذراندم كه از روزنامه، اینترنت و دوستانم تعارفیشان را شنیده ام. در حسرت خواندن كتابهایی سپری كردم كه تبلیغشان را اینجا و آنجا دیده بودم. در حسرت خواندن مقالاتی گذراندم كه به امید داشتن وقت برای خواندنشان در جائی از كامپیوترم ذخیره كرده ام. در حسرت دیدن فیلمهایی گذراندم كه آگهی به روی اكران رفتنشان را دیده بودم. سال ٢٠١٣ هم مثل بقیه سالهایم سپری شده كه قرار است ٦٧ تا از آنها را این چنین باشند و دو سه تای باقی را، اگر عمر فرصت داد، دوران بازنشستگی ام باشند و اگر بیماری و كهولت اجازه داد، تازه وقت كنم آن كتابها را بخوانم. آن مقالات را هم، اگر دیگر كهنه نشده باشند، مرور كنم. آن فیلمها را ببینم و وقتی را هم با نوه ها و فرزندانم بگذرانم!

 

در یك كلام، زندگی ما شده است كار كردن برای زنده ماندن! شده است زنده ماندن برای كار كردن! نه زندگی كردن برای لذت بردن! لذت از كار كردن، از معاشرت با دیگران، از لذت بردن از زندگی! اگر زندگی سالهای بعدی هم این چنین بگذرد، شما را نمی دانم، اما من یكی از زندگی لذتی نخواهم برد!

٢٧ دسامبر ٢٠١٣

۱۳۹۲ دی ۳, سه‌شنبه

نكاتی درباره افزایش حداقل دستمزد


بار دیگر به آخر سال نزدیك می شویم و بحث محافل كارگری هم قاعدتا باید درباره افزایش حداقل دستمزد و راه حلهای افزایش دستمزدها باشد. در این رابطه یادآوری چند نكته را باید در دستور گذاشت تا حول آنها بحث و گفتگو راه بیافتد.

 

افزایش دستمزدها و واقعیات حول آن

هم اكنون بحث حداقل دستمزد ٢ میلیون تومان در بین بعضی از محافل كارگری در جریان است. منتها بخش وسیعی از كارگرانی را كه چندین دهه است به زندگی با خط فقر مطلق عادت داده اند و اعتراض و مبارزاتشان را با قساوت تمام سركوب كرده اند، مطالبه حداقل دستمزد ٢ میلیون تومان را با مقایسه با حداقل دستمزد اكنونشان كه ٣٠٠ و خرده ای هزار تومان است، مقایسه می كنند و آن را غیرواقعی می دانند. یعنی توقع این بخش از جامعه را بسیار پائین آورده اند. این البته وظیفه فعالین جنبش كارگری است كه با اقدامات مستمر خود توقع یك جامعه و دنیای شایسته انسان را به جامعه برگردانند.

اما در مورد كار و فعالیت درباره افزایش حداقل دستمزد دو فاكتور را باید در نظر گرفت: ١) مدیریت و دولتشان دستمزد كارگران را با اختیار خود بالا نمی برند. ٢) خود قوانین دولتی این را تأكید كرده است كه حداقل دستمزد نباید كمتر از حداكثر تورم باشد.

این واقعیت را باید بپذیریم كه مبارزه و اعتراض سخت است و در جمهوری اسلامی كه زبانی جز زور و سركوب را متوجه نیست، حتی سختتر هم هست. اما مسئله این است كه شرایط زندگی برای كارگران سالهاست كه غیرقابل تحمل شده است. اگر جمهوری اسلامی با زبان خوش و آدمیزاد نمایندگان كارگران را برای تعیین حداقل دستمزد به این عرصه دخالت می داد و با استناد به شرایط واقعی اقتصادی آن جامعه حداقل دستمزدها را تعیین می كرد، مبارزه و اعتراض معنی نمی داشت. اما جمهوری اسلامی نه تنها این شرایط را نمی پذیرد، بلكه تعدادی مترسك جیره خوار را با نام شورای عالی كار تعیین می كند كه برای كارگران دستمزد تعیین كنند! كارگران ایران كه تجربه یك انقلاب و همچنین تجربه بیش از ٣ دهه و نیم اعتراض و جنگ و گریز با این رژیم را پشت سر دارند، نمیتوانند این اجحافات را بپذیرند.

حول تجربه اعتراض كارگری به پائین بودن حداقل دستمزدها، تجربه اخیر جنبش كارگری آمریكا آموزنده است. حداقل دستمزد سراسری، یعنی حداقل دستمزد دولت فدرال آمریكا، ٧ دلار و ٢٥ سنت است. اكنون جنبشی قوی برای افزایش این حداقل به ١٥ دلار در جریان است. حول همین موضوع شهر سیاتل برای اولین بار در حدود یك قرن گذشته، یك نماینده ماركسیست را به شورای شهر انتخاب كرد. بسیاری از نیروهای مترقی این كشور و همچنین فدراسیون كار آمریكا به این كمپین و این اعتراض پیوسته اند. شهرداری شهر SeaTac حداقل دستمزد ١٥ دلار را تصویب كرد. شهردار جدید سیاتل هم پشت این موضوع رفته و گفته است كه موضوع افزایش حداقل دستمزد به ١٥ دلار در اولویت شهرداری قرار خواهد گرفت. سیاستمداری نسبتا مترقی، كه همه مدیای جریانات دست راستی او را بخاطر طرفداری از مبارزات ساندینیستها در نیكاراگوئه او را ماركسیست و كمونیست معرفی می كنند، به سمت شهرداری نیویورك انتخاب شد. او هم درست حول و حوش و بحبوحه اعتراضات جنبش اشغال و افزایش حداقل دستمزد انتخاب گردید. شهرداری واشینگتن هم افزایش حداقل دستمزد را در دستور كار خود گذاشته و مهمتر از آن قرار است از سال ٢٠١٧ به بعد، حداقل دستمزدها با محاسبه نرخ تورم افزایش بیابند. جدا از هر تحلیلی كه داشته باشیم، اینها بر این نكته تأكید می گذارند كه اعتراضات كارگری مسئولین دولتی را وادار به واكنش كرده و نمی توانند صدای اعتراض كارگران را ناشنیده بگیرند. این می تواند درسی آموزنده برای همه فعالین كارگری در همه كشورها و از جمله در ایران باشد.

 

تورم و افزایش دستمزد

عادت شاید بدترین بلای جان آدمیزاد باشد.  تلاش کرده اند ما را با سركوب و قلدری و ارعاب به یك زندگی ای عادت بدهند كه با هیچ معیاری با واقعیات آن جامعه خوانائی ندارد. رژیم با اینكه همیشه در آمار و ارقامش دست می برد كه آن را به میل خود در آورد، با این حال نتوانسته تورم را آنقدر پائین بیاورد كه عالم و آدم به آن نخندند. بر همین مبنا تورم در این كشور را همیشه بسیار پائین تر از رقم واقعی اعلام كرده كه باز هم بسیار بالاتر از آنچیزی كه دستمزدهای آخر سال بر مبنای آن تعیین شده اند اعلام كرده است. مثلا برای سال ٩٢ تورم را بیشتر از یك میلیون و ٥٠٠ هزار تومان اعلام كردند، اما حداقل دستمزدها را حتی به ٤٠٠ هزار تومان هم ارتقاء ندادند. خود رئیس اتحادیه كارفرمایان گفته بود كه با دستمزد یك میلیون تومان هم باز زندگی زیر خط فقر است. منتها بهانه آوده بود كه كارفرمایان نمی توانند بپردازند! شما اما این "نمی توانند" را با یك رقم پولشوئی ٨٧ میلیارد یوروئی كه دم و دستگاه دزد و جانی رژیم اسلامی آن را وارد تركیه كرده كه گند همه چیزشان را بالا آورد، مقایسه كنید. اگر دستمزد یك نماینده مفتخور مجلس اسلامی می تواند ٥ یا ٦ میلیون تومان باشد، دستمزد كارگری كه تمام ثروت جامعه حاصل دسترنج وی است، نباید كمتر از ٢ میلیون تومان باشد. اگر كار كارگر سختتر و مهمتر از كار آخوند در آن مملكت است، باید همانقدری كه به یك آخوند و دیگر جیره خواران رژیم دستمزد می دهند، به كارگر هم همان دستمزدها را بدهند.

یك نكته مهمتر كه باید توجه فعالین كارگری و بتبع آن كل جنبش كارگری را به آن جلب كرد این است كه جمهوری اسلامی در قوانینش تصویب كرده است حداقل دستمزد نباید كمتر از حداكثر تورم باشد. اگر اینطوری است باید نمایندگان منتخب كارگران بروند تحقیق كنند كه نرخ تورم واقعی در آن مملكت چقدر و بر مبنای همان رقم، حداقل دستمزد را مطالبه كنند.

ما فعالین كارگری این نكته را هم در نظر می گیریم كه حسن روحانی هم در كمپین انتخاباتی خود وعده رسیدگی به وضعیت معیشتی كارگران داده بود. وی خود در تبلیغات انتخاباتی گفته بود: "عدالت، آزادی، رونق اشتغال، اقتصاد و حقوق بایسته برای کارگران به وجود خواهد آمد". واضح است كه "حقوق بایسته" مورد نظر مقامات جمهوری جمهوری اسلامی با واقعیات "حقوق بایسته" زندگی ما كارگران متفاوت است و ما باید زندگی غیرانسانی تحمیل شده بر خود را شاهد بگیریم كه این وضعیت باید تغییر بیاید و هر چه زودتر هم تغییر كند.

 

افزایش حداقل دستمزد پارامتر افزایش همه دستمزدها

واضح است كه اگر بحث با افزایش دستمزد شروع شود به معنای بی اعتنائی به حقوق و دستمزد كسانی نیست كه دستمزدشان هم اكنون بیشتر از حداقل دستمزد است. اما افزایش حداقل دستمزد به سطح یك زندگی شایسته انسان، شاخص و پارامتر افزایش دستمزدهاست. اصولا باید قاعده ای به رژیم كارفرمایان تحمیل شود كه هر سال بر اساس نرخ تورم، دستمزدهای كارگران نیز، حال هر دستمزدی كه می گیرند، محاسبه شود. اگر كارگری با ٢ یا ٣ میلیون تومان دستمزد استخدام می شود، سال بعد این دستمزد با نرخ تورم محاسبه شده برای سال افزایش بیابد.

به نظر من نكته مهمتر این است كه بدون متحد و متشكل شدن و متحد و متشكل ماندن این مطالبه و هیچ مطالبه دیگری هم به واقعیت تبدیل نخواهد شد. كارگری كه متحد و متشكل نیست، اعتراضش، حتی اگر موفقیت هم به دنبال داشته باشد، موضعی است و پیروزیهای بیشتری را لزوما به دنبال ندارد. كارگری كه متشكل است، با هر پیروزی ای، خشتی بر خشت دیگری می گذارد و سنگرش را محكمتر می كند. اگر محاسبه افزایش دستمزد سالانه بر مبنای نرخ تورم آن سال در قرارداد بین كارگر منفرد و كارفرما انعقاد گردد، سریع به حاشیه رانده خواهد شد. اما اگر این موضوع با تشكل كارگران صورت بگیرد، كارفرما نمی تواند آن را نادیده بگیرد.

 

اتحاد عمل كارگری

درباره اتحاد عمل كارگری زیاد گفته و نوشته ایم. شاید یكی از بهترین عرصه هایی كه اتحاد عمل كارگری معنی می یابد مبارزه بر سر افزایش حداقل دستمزد است. این عرصه ای است با احتمال بسیار ضعیف كه فعالین كارگری متشكل در محافل و نهادهای كارگری با هم همنظر نباشند. همین فعالینی كه در تشكلهایی چون سندیكای كارگران شركت واحد، سندیكای كارگران نیشكر هفت تپه، اتحادیه آزاد كارگران ایران، كمیته هماهنگی برای كمك به ایجاد تشكلهای كارگری، كمیته پیگیری تشكلهای آزاد كارگری، شورای كارگران كیان تایر، كانون مدافعان حقوق كارگران، انجمن صنفی كارگران برق و فلزكار كرمانشاه، سندیكای كارگران فلزكار مكانیك و بقیه نهاد و محافل كارگری گرد هم آمده اند بر سر ناكافی بودن دستمزد كارگران و مبارزه متحد و متشكل برای افزایش آن توافق دارند و لازم است كه یك كمپین قدرتمند و سراسری حول همین موضوع سازمان بدهند.

لازم است یادآوری شود كه تعداد زیادی از فعالین كارگری هم اكنون در این جامعه برای بخش وسیعی از جامعه شناخته شده هستند و در نهادهایی متشكل هم شده اند؛ اما واقعیت این است كه بخش بسیار وسیعتری از فعالین كارگری كه هر روز اعتراضات كارگری را سازمان می دهند، برای ماها شناخته شده نیستند. من اصراری هم بر این ندارم كه اگر خود تشخیص نداده اند، علنی شوند؛ اما اعتراضات سراسری بر سر مثلا افزایش حداقل دستمزد بدون هماهنگی با این كارگران و فعالین شناخته شده كارگری در كردستان كه تجارب بسیار ارزنده و مهمی در سازماندهی اعتراضات كارگری در مراكز مختلفی دارند، امكانپذیر نیست.

شب یلدا بر همه مبارك

٢١ دسامبر ٢٠١٣

(كارگر كمونیست ٢٩٢)

۱۳۹۲ آذر ۲۸, پنجشنبه

پناهنده ایرانی، پناهنده سیاسی


چندی پیش با جمله "مقصر اصلی را نمی شناسیم، همدیگر را مقصر می دانیم!" برخورد كردم. دقیقا نمی دانم در چه رابطه ای بود اما از آنجا كه دائما با این موضوع درگیریم، برایم جالب بود. این جمله را به خاطر بسپارید كه بعدا به آن برخواهم گشت.

چندی پیش سایت "روزنه" گزارشی از فرزین سرورفر و مجید عارفی دوست همراه با عكسی منتشر كرد كه در بخشی از این گزارش آمده است: "جمعی از پناهجویان ایرانی در ترکیه (دنیزلی، نوشهیر، ازمیر) با برگزاری مراسم نه به اعدام، اعتراض خود را نسبت به اعدام شیرکو معارفی، حبیب الله گلپری پور و کشته شدن آوین عثمانی و دیگر اعدامیان یک ماه گذشته نشان دادند." چند روز بعد تعدادی از كسانی كه خود پناهنده هستند به این گزارش و درج آن توسط سایت "روزنه" اعتراض كرده و از "حزب كمونیست كارگری" خواسته بودند كه تعریفی از پناهنده سیاسی ارائه بدهد. فردی روی دیوار فیسبوك خود نوشته بود كه او و دوستانش در تركیه پرس و جو كرده اند و كسی نه این افراد در عكس مزبور را می شناسد و نه كسی از آنها مقاله و نوشته ای دیده و نه كسی از این افراد را آجان محله كتك زده و به شهربانی محله برده است! تعدادی هم كمی ملایمتر برخورد كرده و گفته بودند كه گرچه این افراد "سوسول" باعث به هم خوردن مرز بین پناهنده سیاسی و غیرسیاسی می شود و پروسه بررسی پرونده پناهندگان سیاسی و انتقال آنها به كشورهای ثالث به تأخیر خواهد افتاد اما نباید به آنها خرده گرفت كه چرا تقاضای پناهندگی می كنند. یعنی: "اینها پناهندگان درجه چندم هستند. پرونده اینها از اهمیت كمتری برخوردار است. تقدم با پناهندگان سیاسی ای است كه اینها به رسمیت می شناسند."

سالها پیش، زمانی كه من هم در تركیه یك پناهنده بودم و این سازمان UNHCR (یوان) لعنتی زندگی مان را به گرو گرفته بود در یكی از نامه‌هایم به حزب كمونیست آن زمان، از پناه آوردن بی حساب و كتاب ایرانی هایی كه بعضا با معیار آن زمان من "سوسول" هم بودند گلایه كرده بودم كه مرز بین پناهنده سیاسی و غیرسیاسی مغشوش شده است. نوشته بودم كه قریب به اتفاق اینهایی كه باعث شده‌اند سیاسی های مثل من سالها اینجا گیر كنیم، كسانی اند كه از رفتن به سربازی فرار كرده و اكنون "پناهنده سیاسی" هم شده اند. نوشته بودم كه این سوسولها با این و آن می نشینند و با خریدن اطلاعات از سیاسیونی كه كارشان شده فروختن اطلاعات به سوسولها كیسهایشان گاها از كیسهای پناهندگان سیاسی قوی تر هم می شود.

دو سه هفته بعد نامه ای از حزب كمونیست در جواب نامه ام دریافت كردم با امضای "نادر ب". این نامه كه فكر می كنم یكی از مهمترین نامه‌هایی بود كه تا آن زمان دریافت می كردم صریح، سیاسی و بی تخفیف به نظرات و خودمحوربینی من حمله كرده بود. نوشته بود كه هر كسی كه از دست جنایتكاران جمهوری اسلامی بگریزد و مجبور نباشد برای پیدا كردن كار ریش آخوندپسند بگذارد، هر كسی كه از دست به زور حجاب سر كردنش فرار كند، و هر كس كه بخواهد بدون مزاحمت گشت ثارالله شادی كند، به اندازه من تو حق پناهندگی دارد. یادآوری كرده بود كه كسی كه نخواهد برای اسلام آدمكش سربازی كند و عزیزترین سرمایه اش كه همانا جانش است را فدای اهداف كثیف اسلامی كند، سیاسی تر از هر سیاسی كار دیگری است! گفته بود كه چه كسی و چرا پناهنده‌ای را كه من سیاسی نمی‌دانم مجبور می‌كند كه دروغ بگوید و سپس در پرونده اش دنبال دروغ می گردد كه تناقضی پیدا كرده و ردش كنند؟ و یادآوری كرده بود كه چرا ما سیاسی ها باید دنبال مقصر در صفوف خودمان باشیم؛ در حالی كه مقصر اصلی كسی است كه زندگی ما را به گرو گرفته است!؟


من و بسیاری از كسانی كه آن دوره از ایران فرار می‌كردیم، نسلی بودیم كه انقلابمان را شكست داده بودند. ما بقول معروف نسل انقلاب شكست خورده بودیم. پناهنده‌ای كه امروز از دست جمهوری اسلامی فرار می‌كند، از نسلی است كه در انقلاب ٨٨ شركت كرده و نیروی سركوب و كشتار این انقلاب را هم به عقب رانده است. این جامعه در ٣٥ سال گذشته یك دم از مبارزه و اعتراض بر علیه شرایط جهنمی حاكم بر ایران دست برنداشته. واقعیت ساده پشت این جنگ و گریز این است كه كسی نمی خواهد خانه و كاشانه، كس و كار، پدر و مادر، خواهر و برادر، عمو و عمه، و خاله و دائی، و فك و فامیل و دوستانش را رها كرده و آواره دشت و كوه و كشورهایی گردد كه حتی زبانش را هم متوجه نمی شود. مقصر این وضعیت نه آن پناهنده ای است كه پرونده اش احتمالا زودتر از آن یكی پناهنده مورد بررسی قرار گرفته است. مقصر این وضعیتی است كه جمهوری اسلامی بر جامعه حاكم كرده است. مقصر این وضعیتی است كه سازمان یوان و كشورهای به اصطلاح پناهنده پذیر به وجود آورده اند. باید با مجله دانشگاه هاروارد همصدا شد كه كشورهای مثل كانادا را كه درشان را بر پناهندگان می بندند محكوم كرد كه باعث وضعیتی می شوند كه پناهنده به امان خدا راهی آبهای دریا و طعمه قاچاقچیان می شود. باید به یاد آورد كه در دوره جنگ جهانی اول هم، در بحبوحه یهودی كشی هیتلر، بسیاری از كشورها و مشخصا كانادا از آوردن این پناهندگان خودداری می كرد كه باعث كشته شدن هزاران پناهنده دیگر در دستان هیتلر و اس اس‌ها شد.


با پناهندگان چپ

چپ و پناهندگان سازمان و احزاب چپ باید پیشگام دفاع از حق و حقوق پناهندگی تمام كسانی باشند كه از دست آدمكشان جمهوری اسلامی فرار می كنند. پناهندگان چپ نباید چنین تصویری از خود بدهند كه طرف مقابل فكر كند چپها پناهندگی و حق پناهندگی را فقط برای خودشان می خواهند! نباید پناهنده ای چنین تصویری از هیچ چپی داشته باشد كه اگر پیش او لو برود كه "غیرسیاسی" است كارش زار است! دخالت مستقیمی كه چپ گریخته از ایران در كشورهای همجوار ایران می تواند در زندگی همنوع خود داشته باشد، دفاع از حق پناهندگی تمام كسانی است كه بخاطر شرایطی كه جمهوری اسلامی بر جامعه حاكم كرده، مجبور به ترك خانه و كاشانه اش شده است. حتی نهادهای ناشریفی مثل یوان هم برای پناهنده ای كه از همه حق همه پناهندگان دفاع می كند، احترام قائل است! از پناهنده ای كه حق پناهندگی را فقط برای خودش می خواهد، باج می خواهد كه دیگران را به او معرفی كند! این را ما بارها و بارها تجربه كرده ایم.

چپ در هر مقطعی و سر هر اجحافی به همنوع خود باید در صف اول مبارزه باشد. چپی كه فقط حق پناهندگی را برای خودش می خواهد، مخاطبش هیچ حرف دیگری را از او جدی نمی گیرد. كسی كه به فكر حق من در برابر موش دوانی های یوان نیست، حرفش را درباره دفاعش از كارگران را هم نمی پذیرم.

اما این را برای ختم كلام بگویم كه دوستانی كه در برابر اجحافات یوان، در برابر فشارهایی كه دولتهایی مثل تركیه، پاكستان و كشورهای اروپائی به پناهندگان وارد می كنند، گاها حرفهایی می زنند كه قلبا به آن باور ندارند. من نمی توانم بپذیرم كسی كه دلش برای كارگران و آزادی طبقه كارگر می طپد واقعا انسانها را به خودی و غیرخودی تقسیم بكند! اینها اما همانی هستند كه در سطر اول این نوشته گفتم: "مقصر اصلی را نمی شناسند."

٢٨ نوامبر ٢٩١٣
(همبستگی شماره ٧٢)

۱۳۹۲ آذر ۲۶, سه‌شنبه

بازگشت سوسیالیسم به آمریكا


من هم سوسیالیست هستم!

 
یادم می آد اواسط دهه ٩٠ قرن گذشته میلادی بود كه دوستی به كانادا پناهنده شده بود و می گفت موقع بحث و ابراز نظر سر كلاس آموزش زبان، احساس سنگین عجیبی بهم دست می دهد كه بگویم كمونیست هستم. می گفت كه دیگران به من بعنوان كسی كه عقلش را از دست داده نگاه می كردند. باز در همین دوره بود كه در حین انتظار برای اتوبوس با كارگر جوانی مواجه شدم و بحث را از وضعیت هوا به وضعیت معیشتی ما كارگران در این دنیا تغییر دادیم. هر چه درباره وضعیت معیشتی مردم كارگر می گفتم صد درصد با من موافق بود. بیشتر از من از سیستم ابراز نارضایتی می كرد. تنور را داغ دیده و خواستم نان را بچسبانم. تنها ماتریالی كه دم دست داشتم، اطلاعیه ای از حزب كمونیست كانادا بود كه زیر آن شماره تلفن و آدرس آن هم قید شده بود. گفتم كه اینجا می توانی بحثهای اینجوری را دنبال كنی و با آدمهای جالبی آشنا بشویی. اطلاعیه را مچاله كرد و چنان بطرفم پرتاب كرد كه اگر از جنس كاغذ نبود، حتما آسیبی به من می رساند. گفت كه "همیشه لیبرال بوده و لیبرال هم خواهم ماند!" این دوره و دهه ای بود كه تازه دیوار برلین را بر سر آرمانخواهی خراب كرده بودند. دوره ای كه اكنون دیگر سپری شده!

دیوید هاروی (David Harvey) سال ٢٠١٠ در مصاحبه ای با برنامه "هاردتاك" (Hardtalk) بی بی سی در مقابل سئوال مجری كه "كشورهای كمونیستی جملگی ناقض حقوق ابتدائی انسانها بوده اند" دفاعی از آن "كمونیسم" نمی كند و به سادگی می گوید: "قبول دارم، قبول دارم." (I agree, I agree). و بعد با مكث كوتاهی، كه جمله و موضوع بعدی را از جمله و موضوع قبلی تماما تفكیك كرده باشد، می گوید "به "كمونیسم" دیگری احتیاج داریم!" هاروی خود را مثل یك كمونیست كارگری و نه مثل تری ایگلتون در كتاب "چرا حق با ماركس بود؟" مجبور نمی داند كه از حقایقی دفاع كند كه بطور بسیار ساده ای قابل دفاع نیستند.

البته كه نمی‌خواهم بگویم همه آدمهایی كه مثل دو مثال پاراگراف اول مقهور قدرت كشنده بورژوازی بودند، سر عقل آمده و مثل دیوید هاروی كمونیست كوبنده شده اند! هنوز هم، علیرغم وقوع تحولات و انقلابات عظیمی چون انقلابات مصر، تونس، لیبی، جنبشهای اعتراضی در اروپا و آمریكای شمالی و غیره، بخش عظیمی از جامعه تحت تأثیر مخرب مدیای مهندسی افكار است. فقط كافی است كه به كامنت گذاران زیر نوشته های فعالین چپ نظری بیاندازید تا خود این موضوع را ببینید كه از چه صحبت می كنیم!

 

من هم سوسیالیست هستم!

اعتراضات گسترده ٥ دسامبر كه سراسر آمریكا را در بر گرفت، اعتراضی به فقر و نداری مطلق در این كشور بود. ادامه اعتراض چند سال گذشته بدنبال بحران معروف به "حباب مسكن" بوده كه جنبش اشغال نقطه عطف آن بود. عنوان این اعتراض، "مطالبه حداقل دستمزد ١٥ دلار" بود. هم اكنون حداقل دستمزد در آمریكا ٧ دلار و ٢٥ سنت است. در مطلب دیگری تحت عنوان "نگاهی به یك اعتصاب مهم كارگری در آمریكا" مشخصا به این موضوع پرداخته بودم، اما اینجا لازم است به این نكته اشاره كنم كه موقعیت بحرانی جامعه آمریكا همه سرها را در این جامعه به طرف "سوسیالیسم" برگردانده است. بعد از حدود یك قرن، یك كاندید سوسیالیست به نام Kshama Sawant (كشاما ساوانت) از جریانی به نام Socialist Alternative كه یك جریان ماركسیستی است با كمپین "افزایش حداقل دستمزد به ١٥ دلار" موفق شد رقبای گردن كلفتی را در شهر سیاتل شكست بدهد و به شورای شهر انتخاب گردد. رقیب كشاما ساوانت در سخنرانی قبول شكستش می گوید: "فكر نمی كنم آدم‌های زیادی در سیاتل از سوسیالیسم بترسند." و اكنون نه تنها نمی ترسند، بلكه به كاندیدی رأی می دهند كه می گوید برای مسائل پیش روی جامعه راه حل رادیكال دارد و مصائب در این جامعه را با صدای بلند و تحت عنوان سوسیالیسم و ماركسیسم به انتقاد می گیرد و به آن اعتراض دارد.

گرچه كاندیدهای انتخابات شورای شهر با پلاتفرم احزاب وارد رقابت نمی شوند، اما كشاما بر سوسیالیست بودن خود و اینكه عضو فلان سازمان سوسیالیست و ماركسیست است خطاب قرار بدهند و معرفی كنند، تأكید زیاد داشته است. و این می تواند درسی باشد برای همه تشکل گریزان.

كشاما ساوانت البته فردی ناشناخته در عرصه فعالیت زمینی اجتماعی نبود كه یك شبه هوس كرده كاندید شورای شهر بشود. او در جریان جنبش اشغال بسیار فعال بود كه توجه ها را به خود و پلاتفرمی را كه او نماینده اش است، جلب كرد.

لازم است اشاره كنم كه كمپین كشاما ساوانت تنها حول افزایش حداقل دستمزد نبود. كمپین او مسائلی چون كنترل بر كرایه خانه، افزایش مالیات بر درآمد سرمایه داران، برابری حقوقی و عدم دست درازی به آزادی و برابری همجنسگرایان و غیره را نیز در بر می گرفت.

 

"فدراسیون كار آمریكا" و سوسیالیسم

این یادداشت جای نقد سیاستهای محافظه كارانه "فدراسیون كار آمریكا" نیست. من قبلا به مناسبتهای مختلفی سیاستهای این نهاد را نقد و افشا كرده ام. اینجا اما لازم است كه نگاهی هم به واكنش این فدراسیون به جاری شدن نام "سوسیالیسم" و شكستن فوبیا از سوسیالیسم بیاندازیم. ابتدا باید به این واقعیت اشاره كنم كه تقریبا تمامی فعالینی كه اعتراض ٥ دسامبر و اعتراضات قبل از آن هم به پائین بودن حداقل دستمزد، به ارعاب مدیریت برای ترساندن كارگران از متشكل شدن و غیره را سازمان داده اند، از فعالین و حقوق بگیران اتحادیه های كارگری ای هستند كه بعضا عضو همین "فدراسیون كار" هم هستند. در مصاحبه با چهار فعال كارگری جنبش كارگری آمریكا این موضوع نیز مورد اشاره قرار گرفت كه این اعتراضات توسط پدیده ای به نام Alt-Labor سازمان داده می شوند كه فعالین آنها خود با اتحادیه‌های كارگری روابطی نزدیك و حسنه ای دارند.

به دنبال تصویب لایحه حداقل دستمزد ١٥ دلار در شهری به نام SeaTac در حومه سیاتل، "فدراسیون كار آمریكا" در بیانیه ای و بدنبال اظهارات شهردار تازه انتخاب شده شهر سیاتل در خصوص حمایت وی از افزایش حداقل دستمزد به ١٥ دلار، از كشاما ساوانت و سوسیالیست بودن آن می گوید كه پرچمدار این مبارزه در استان واشنگتن بوده! این شاید اولین باری باشد كه "فدراسیون كار آمریكا" در پنجاه شصت سال گذشته كلمه "سوسیالیست" را در یك متن، مثبت به كار برده باشد!

 

واقعیتهای دنیای امروز

بحران لاینحل سرمایه داری و مبارزه برای زندگی و دنیایی بهتر از واقعیات غیرقابل انكار دنیای امروز ما هستند. ماشین مهندسی افكار سیستمی كه دنیا را ناامن تر از هر زمانی كرده و برای بقائش هر چه بیشتر بر جنبه پلیسی و نظامی اش تكیه دارد، سیستمی كه حتی نان خشك و خالی را هم از كودكان در این جهان دریغ می كند، به گل نشسته است. دیگر نمی تواند با دروغ و حیله جامعه را از سوسیالسیم و برابری بترساند.

این سیستم دیگر با چه بهانه ای می تواند مردم را از سوسیالیسم بترساند. با دمكراسی اش؟! این یكی كه هیچ گلی بر سر كسی نزده. بهترینش را در عراق و افغانستان به نمایش گذاشته است. با حقوق بشرش؟! این هم كه فقط تزیینی بیش نبوده. بر سر ابتدائی ترین حقوق بشر امروز با هر جك و جانور درنده ای چون شیوخ عرب و حسن روحانی معامله می كنند. از لیبرالیسمش فقط لیبرالیسم در عرصه اقتصاد شامل حال ما كارگران می شود. این سیستم ورشكسته است و دوره اش سپری شده است كه این هم واقعیات میمونی است كه دیگر چشمها همه به آن باز شده. اما خودبخود نمی افتد؛ باید آن را انداخت!

١٤ دسامبر ٢٠١٣

(كارگر كمونیست ٢٩١)

۱۳۹۲ آذر ۱۹, سه‌شنبه

وقتی كه امیدها به یأس تبدیل شوند!


توافق "مقدماتی" جمهوری اسلامی و گروه ٥ + ١ كه حول كشمكشهای هسته‌ای جمهوری اسلامی بوده، همچنانكه انتظار می‌رفت برای مردمی كه هر روز باید برای سیر كردن شكم فرزندانشان تلاش و تقلا بكنند، امید و انتظار بهبودهایی را به وجود آورده است. جدا از اینكه انتظاری است واقعی یا نه، به نظر من انتظاریست بجا! چرا كه در كنار فشارهای فزاینده‌ای كه در طول عمر رژیم جمهوری اسلامی بر كارگران و مردم فقیر این جامعه رفته است، ماجراجوئی های جنگی و هسته ای چند سال اخیر كه تحریمهای كشنده و خانه خرابی بیشتری را بدنبال آورده، شرایط زندگی در این جامعه را به معنای واقعی كلمه غیر قابل تحمل كرده است. اما رسالت مقامات ریز و درشت جمهوری اسلامی هم "مدیریت" همین انتظارات و تخفیف و كاهش بحران‌هایی بوده كه رژیم روزانه درگیرش است؛ و نه گام برداشتن برای عملی كردن انتظارات! چرا كه می دانند نه تنها این توافق "مقدماتی" است و قرار نیست معجزه ای بكند، بلكه حتی تحریم بر شاهرگ اقتصاد جمهوری اسلامی، یعنی نفت، همچنان پابرجاست!

یك فرم "مدیریت" این انتظار این بوده كه پیغامی به جامعه ارسال شود كه وضع اقتصاد جمهوری اسلامی بسیار وخیمتر از آنی است كه حتی خود حسن روحانی و كابینه او هم پیش بینی كرده و انتظار آن را داشتند. فعلا فكر می كنند كه می توانند مخاطبین منتظر خود را در این جامعه با خیالاتی چون "چند سال طول خواهد كشید كه جامعه به حالت اولیه قبل از تحریمها برگردد" سرگرم كنند. و این فقط مقامات جمهوری اسلامی نیستند كه در حال چنین تقلاهائی هستند. كافی است سری به سایتها، روزنامه و مجلات اقتصادی كه مشوق این سیستم هستند بزنید تا دهها نوع از چنین تحلیلهایی را ببینید.

یك لحظه به این مثال توجه كنید: در مسابقه بین دو تیم فوتبال استقلال و پرسپولیس فرضا شما طرفدار تیم استقلال هستید و در این بازی مشخص تیم شما دو هیچ عقب است. و خوشبختانه هنوز ٥٠ دقیقه از بازی باقی مانده. اگر شما هم منطقتان را از دست داده باشید، با این امید به تماشای بقیه مسابقه ادامه می دهید كه هنوز ٥٠ دقیقه باقی است و استقلال سه دو مسابقه را می برد. یك آدم منطقی تر می گوید تیم پرسپولیس هم ٥٠ دقیقه دیگر دارد كه می توانند در این وقت باقیمانده چند گل دیگر هم بزنند. در این مثال، طرفدار تیم استقلال یك طرف بازی را كلا از معادلات حذف كرده و قدرت آن و احتمالات تنیده در آن را نمی بیند. طرفداران جمهوری ورشكسته اسلامی هم مردم منتظر را می بینند، اما در مورد اینكه چگونه باید در این چند سال صبر و انتظار زندگی كنند، دوست ندارند چیزی ببینند و بر زبان بیاورند! راستش این مشكل همه اقتصاددانان قشری ـ بازاری است كه در ذهن خود مشغول جمع و تفریق سود حاصله از فلان معامله و بهمان بالا و پائین آمدن قدرت دلار و ریال در بازار سهام هستند، اما فكر نمی كنند كه بخش "٩٩ درصد" جامعه هم باید زندگی كند و شب و روز برای زندگی كردن و راه بهتر زندگی كردن نقشه می ریزد!

نمی شود؛ دیگر نمی شود كارگران را منتظر نگه داشت، بخصوص اگر شخص مقابل از كسانی باشد كه وعده رسیدگی به مشكلات كارگران را هم داده باشد. حسن روحانی خود شخصا در تبلیغات انتخاباتی گفته بود: "عدالت، آزادی، رونق اشتغال، اقتصاد و حقوق بایسته برای کارگران به وجود خواهد آمد". همان زمان سعید حجاریان از دادن اینگونه وعده و وعید هشدار داد و با آوردن مثال عراق گفت كه حتی اگر دولت آینده بتواند مناسباتش را با غرب عادی سازد كه به لغو تحریمات بیانجامد، دهها سال طول خواهد كشید كه مناسبات اقتصادی رژیم به حالت قبل از تحریمها برگردد. این یك جنبه از قضیه است. جنبه مهم و اصلی اما این است كه مگر جمهوری اسلامی و اقتصادش در قبل از تحریمها  چه گلی به سر کارگران زده بود.

 

كارگران به اعتراضات خود ادامه می دهند

كارگران اما منتظر نمی مانند. اعتراضاتشان را به این وضعیت شروع كرده اند. طبق گزارشی که اتحادیه آزاد کارگران روز ٥ دسامبر منتشر کرده است کارگران پتروشیمی های خوارزمی و بسباران در ماهشهر در روزهای ١٠ و ١١ آذر دست به اعتصاب زدند و خواهان حداقل دستمزد دو میلیون تومان شدند. كارگران در جریان مذاکره با مسئولین پتروشیمی اعلام کردند که حداقل دستمزد بدون اضافه کاری باید دو میلیون تومان باشد تا قادر به ادامه زندگی باشند. ایلنا نیز خبر داد كه "کارگران نی بر مجتمع کشت و صنعت کارون شوشتر روز ٣ دسامبر در اعتراض به بی‌توجهی کارفرما به مطالباتشان برای دومین روز متوالی در مقابل ساختمان اداری مجتمع کشت و صنعت کارون شوشتر تجمع کردند." روزنامه "خلیج فارس" هم روز ٦ دسامبر خبر داد كه كارگران شركت "آبهای عمیق" وابسته به صدرا بوشهر در اعتراض به پرداخت نشدن حقوق خود طی ٣ ماه گذشته دست به اعتراض زدند. باز ایلنا روز ٦ دسامبر خبر داد كه كارگران آسفالت طوس، مجددا اعتراض خود از روز ٥ دسامبر از سر گرفته اند. و همین رسانه دولتی در همین روز ٦ دسامبر خبر از تجمع اعتراضی كارگران كارخانه "كارتن ایران" در اعتراض به بی توجهی مدیریت به مطالباتشان اشاره می كند. اینها فقط چند اعتراض مهمی بودند كه در عرض چند روز گذشته صورت گرفته و نشان می دهد كه جنبش كارگری نسبت به معادلات رژیم كاملا بی اعتنائی می كند.

 

اعتراضات مهم جامعه را به جلو می راند

از نظر من هر اعتراض كارگری، حتی اگر تعداد كارگران شركت كننده در آن به تعداد انگشتان یك دستم هم نرسد، مهم‌اند. اما اعتراضاتی هستند كه به سرعت برق به سرتیتر مهمترین خبرگزاریها راه پیدا می كنند و موضوع بحث و گفتگوی هر محفلی می شوند؛ مثل اعتراض كارگران پتروشیمی ها و مطالبه دو میلیون تومان حداقل دستمزد! چنین اعتراضاتی قبل از هر چیز این واقعیت را جلوی دنیا و از جمله جامعه معترض ایران می گذارند كه تحت حاكمیت جنایتكاران اسلامی، حتی با حقوق دو میلیون تومان هم زندگی كردن در آن جامعه غیرممكن گشته است. این را روبروی جامعه می گذارد كه در مقابل حداقل دستمزد سیصد و خرده ای هزار تومان، باید حداقل دو میلیون تومان دستمزد خواست! چنین اعتراضاتی برای جامعه خوابیده روی اعتراضات این پیام را در بر دارد كه نباید انتظاری از این رژیم داشت. اگر انتظاری هست، از خود و مبارزه و اعتراض خودمان باید باشد. راه میانبری وجود ندارد!

٨ دسامبر ٢٠١٣

(كارگر كمونیست ٢٩٠)

۱۳۹۲ آذر ۱۲, سه‌شنبه

درباره آنارشیسم پرودون و باكونین


خواننده محترمی با امضای "ن. تیف" در واكنش به نوشته من تحت عنوان "دشمن لنین نمی تواند دوست كارگران باشد" نكاتی در دفاع از آنارشیسم نوشته و با توسل به پرودون و باكونین به جنگ ماركس و لنین آمده است. هستند كسانی كه سرمایه داری دولتی اقمار شوروی و استالین را ادامه خطی نظرات لنین می دانند، و ظاهرا كسانی فراتر از این رفته و وضعیت حاكم بر شوروی سابق را نتیجه نظرات ماركس می دانند و "ن. تیف" در این دسته قرا میگیرد. او می گوید: «این لجنزار (منظورش شوروی سابق است) از آسمان نازل نشد و نتیجه ی یک رشته نظر و عمل بود. حکیمی نیز خوب می داند که این لنجزار چگونه پدید آمد، ولی آن جایی اشتباه می کند که نظریه ی لنین را "تحریف کامل نظریه ی مارکس و انگلس در باره ی "حزب طبقه ی کارگر"». قبل از پرداختن به آنچه كه اینجا قصد پرداختن به آن را دارم، لازم دانستم بگویم آنجائی كه این دوست خواننده در ابتدای نوشته اش می نویسد: "ناصر اصغری در نوشته‌ای با عنوان ... تلاش كرده است تا پاسخ‌های حكیمی را بررسی كند." واقعیت ندارد. من در این نوشته فقط به یك موضوع از موضوعات متعددی كه محسن حكیمی در جوابهایش به مجله "آرش" مطرح كرده است، پرداخته و آن هم دشمنی با لنین و تحزب طبقه كارگر است.