سال ٢٠١٣ میلادی را هم داریم
پشت سر می گذاریم. مثل میلیاردها انسان كارگر و زحمتكش دیگر در این دنیا امسال را
هم در وضعیتی گذراندم كه هر لحظه از آن در حسرت زندگی و دنیای بهتری بودم. میگویم
مثل انسان زحمتكش این دنیا، چرا كه بخش بسیار كوچكی از از مردم این دنیا، كه حدود
١ تا ٥ درصد از مردم این جهان باشند، یا وضعیتی با كیفیتی بسیار بهتر از مابقیه
داشته و یا خود عامل و بوجود آورندگان شرایطی بودند كه ما بقیه در حسرت تغییر آن
شرایط بودیم. كسانی مثل بابك زنجانی، ضراب، پوتین، و مابقی دزدان و مفتخوران!
در سال ٢٠١٣ هم حداقل ٥ روز در
هفته با روزی ٨ ساعت كار كردم. بطور متوسط روزی ٢ ساعت از ٢٤ ساعت را هم در راه
رفت و برگشت بر سر این كار بودم. بطور متوسط روزی ٣ ساعت از این ٥ روز را مشغول
خرید و پخت و پز برای آماده شدن برای فردای كار بودم. روزی حداقل ١ ساعت قبل از
رفتن سر كار، خود را آماده برای رفتن بر سر كار می كردم. از ١٠ ساعت باقی از ٢٤
ساعت، سعی كردم بین ٧ تا ٨ ساعت را بخوابم كه برای كار فردا توان كافی داشته باشم.
در نهایت فقط ٢ ساعت از این ٢٤ ساعت در روز برای خودم باقی ماند! این زندگی كارگری
نوع خوب بخش كوچكی از ما كارگران است؛ چرا كه بخش بسیار زیادی از ما یا ساعات
كارمان طولانی تر از ٨ ساعت است و یا هفته ای چند شیفت هم اضافه كاری می كنیم.
برای اینكه جسمم به معنای
واقعی كلمه تباهتر نشود، روزهای تعطیلی آخر هفته را مشغول معاشرت با فك و فامیل و
دوستان بودم. بخشی از این تعطیلات را به خواندن كتاب و روزنامه اختصاص دادم. بخشی
را به رفتن به سینما و یا نگاه كردن فیلمی با خانواده گذراندم. بخشی را به شركت در
اعتراضات و اتفاقات سیاسی شهر اختصاص دادم. دقایقی را هم از این و آن "وظیفه
اجتماعی" زدم كه با كودكانم باشم و حسرت به دل مانده كه وقتی را با آنها
نگذراندم، از این دنیا نیروم!
سال ٢٠١٣ را هم مثل بقیه
سالهای گذشته در حسرت مسافرت به جاهایی گذراندم كه از روزنامه، اینترنت و دوستانم
تعارفیشان را شنیده ام. در حسرت خواندن كتابهایی سپری كردم كه تبلیغشان را اینجا و
آنجا دیده بودم. در حسرت خواندن مقالاتی گذراندم كه به امید داشتن وقت برای
خواندنشان در جائی از كامپیوترم ذخیره كرده ام. در حسرت دیدن فیلمهایی گذراندم كه
آگهی به روی اكران رفتنشان را دیده بودم. سال ٢٠١٣ هم مثل بقیه سالهایم سپری شده
كه قرار است ٦٧ تا از آنها را این چنین باشند و دو سه تای باقی را، اگر عمر فرصت
داد، دوران بازنشستگی ام باشند و اگر بیماری و كهولت اجازه داد، تازه وقت كنم آن
كتابها را بخوانم. آن مقالات را هم، اگر دیگر كهنه نشده باشند، مرور كنم. آن
فیلمها را ببینم و وقتی را هم با نوه ها و فرزندانم بگذرانم!
در یك كلام، زندگی ما شده است
كار كردن برای زنده ماندن! شده است زنده ماندن برای كار كردن! نه زندگی كردن برای
لذت بردن! لذت از كار كردن، از معاشرت با دیگران، از لذت بردن از زندگی! اگر زندگی
سالهای بعدی هم این چنین بگذرد، شما را نمی دانم، اما من یكی از زندگی لذتی نخواهم
برد!
٢٧ دسامبر ٢٠١٣
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر