۱۳۹۲ دی ۲۳, دوشنبه

حس ناسیونالیستی، حس حق نسبی، حس انسانی


بحث حق انسان، نسبیت فرهنگی و نسبیت حق ریشه ای بسیار قدیمی دارد. صیقل دادن سلاح روشنفكران و فلاسفه بر سر این موضوع، از هر دو طرف بحث، امروز بر عهده فعالین سیاسی مانده است. چرا كه بحثهای اصلی و مهم تئوریك و فلسفی شده است و جا انداختن این موضوع و همچنین پیش بردن امر سیاسی در این مورد، هنوز در پیش روی است.

فلاسفه ای مهم در بحث بر سر اعتبار "نژاد برتر من و نژاد پست دیگران" شركت كرده اند. این موضوع در عصر روشنگری یك بحث داغ بین فلاسفه بود. دیوید هیوم می گوید: "می خواهی درباره احساسات، تمایلات و راه و روش زندگی رومیان و یونانیان بدانی؟ خلق و خوی و راه و روش زندگی فرانسویان و انگلیسی ها را خوب مطالعه بكن. ... نژاد انسان در همه جاها و همه زمانه ها مثل هم بوده. تاریخ چیز عجیب و تازه ای در این باره ندارد كه به ما بگوید. فقط ثابت بودن و جهانی بودن طبیعت انسان است كه مرتب به ما گوشزد می شود." در ادامه می گوید كه اگر كسی آمد و گفت كه مردم فلان جغرافیا طور دیگری هستند و چیز دیگری می گویند، فقط بدان كه می خواهد كلاهی سرت بگذارد.

در طرف دیگر بحث، مانتسكیو بر این باور است كه "هوای گرم شرق است كه كمك می كند كه مردمان این آب و خاك به حاكمان آنها اجازه بدهد این چنین بر آنها حكم برانند." می گوید كه گرما آنها را پاسیو می كند و نسبت به ظلم و زوری كه بر آنها روا می شود، اینچنین بی میل و رغبت برخورد می كنند. حال اگر امروز كسی یك چنین چیزی را به كسی در چین و كره و یا ژاپن بگوید، صدای اعتراض به راسیسم را شما در خود سالن سازمان ملل هم خواهید شنید. در نتیجه مجبورند یك چنین تئوریها منسوخی را در هاله های دیگری بپیچند.

 

حس همبستگی از گذرگاه ناسیونالیسم

امین بازرگان در سایت فارسی بی بی سی بخش "ناظران می گویند ..." مطلبی دارد تحت عنوان "ملی گرایی مصدقی یا بازگشت کوروش کبیر". جوهر نوشته ایشان دفاع از ناسیونالیسم است. این یادداشت من جواب به كل نوشته ایشان نیست. می خواهم به یك نكته درباره خود ناسیونالیسم بپردازم. وی در بخشی از نوشته اش آورده است: "همبستگی و همدردی با دیگران به تدریج و در اثر آشنایی با انسان های مشخصی که با آنها در خیابان و دانشگاه آشنا شده ایم یا درباره شان در کتاب ها خوانده ایم ممکن می شود. اینکه فکر کنیم می توان به گونه ای انتزاعی با "انسانیت" همبستگی داشت، یک توهم است." وی قبل و بعد از این پاراگراف سعی می كند ثابت كند كه ملی گرائی نوع مصدق انسانها را به هم نزدیك، همبسته و همدرد می كند و انسانیت از این ملی گرائی قابل حصول است. كنه بحث ایشان در همان "یك توهم است" نهفته است. اما می شود با یك مثال بسیار محسوس نشان داد كه این بحث، بحث معتبری نیست. كدام حس ناسیونالیستی می تواند مردمی را كه نه كتابی درباره مردم اهر و ورزقان خوانده اند و نه كوچكترین انتظار عظمت طلبانه ای از كسی دارند، برای كمك به مردم زلزله زده آذربایجان بسیج كند. همان مردمی كه می خواهند سر به تن جمهوری اسلامی نباشد اما با مردمی كه زلزله زندگی شان را برای همیشه عوض كرده است، از سر انسانیت است كه عمیقا احساس همبستگی و همدردی می كنند. آیا این حس انسانیت انتزاعی است؟ یك ذره از حس ناسیونالیستی حتی بی اهمیت هم نمی شود در این موضوع دید. نمی توانید یك چنین احساسی را در هیچ كسی در همان گوشه از دنیا برای ناسیونالیسمی ببینید كه می خواهد ثابت كند كه نسل او برتر از نسل دیگران است كه بخواهد عظمت كورش و مصدق را در برابر غیرخودی ثابت كند. احساس مردم جهان با مردم ویتنام در زمان حمله آمریكا به ویتنام و یا احساس همدردی با مردم كوبا و عراق و غیره هم همینطور. همان مردمی كه با سربازان آمریكایی در خیابان و دانشگاه آشنایی مشخصی دارند، بر علیه ناسیونالیسم آمریكا ایستاده و خود را در كنار مردمی قرار می دهند كه هیچگونه كتاب و داستانی درباره آنها نخوانده اند. در نتیجه می خواهم بگویم كه بحث امین بازرگان، فقط احساس خود ایشان درباره ناسیونالیسم است و با هیچ منطق و تجربه ای هم خوانائی ندارد.

گفتن یك نكته دیگر كه در مورد منطق امین بازرگان حائز اهمیت است، این نكته است كه وی احساس خود را برای دیگران فرض می گیرد! فرض می گیرید كه چون وی فكر می كند كه مردم با حس ناسیونالیستی همبسته و متحد می شوند، پس چنین است. در حالی كه اگر فاكتورهای دخیل در متحد و متفرق كردن مردم را در نظر بگیرد، باطلی منطق خودش را خود متوجه می شود. مثلا در مورد تبلیغ تنفر و كینه بر علیه كارگران افغانستانی مقیم ایران ـ همان كسانی كه با آنها شب و روز مراوده داریم و كار می كنیم، درباره شان می خوانیم و می شنویم ـ دو برخورد از سوی دو طیف دیده می شود. طیفی كه شامل شهرداران اكثر شهرهای ایران و محجوب و صادقی و خامنه ای و احمدی نژاد و فرماندار مازندران و یزد و غیره می شود كه جملگی صاحب دم و دستگاه سركوب و قتل و كشتارند. طیف دیگری كه مخالف این شیوه برخورد است كه اگر اعتراضی به این وضعیت بكند، خود به كهریزك برده می شود و با همان شیوه ای كه افغانستانی های مقیم ایران روبرو می شوند، روبرو خواهند شد. پس اگر فعالین سیاسی ای كه صحنه را برای "حس ناسیونالیستی" و یا "حس انسانی" می چینند را آزاد بگذارید و سایه سركوب را از بالای سرشان كنار بزنید، معلوم می شود كه فرض امین بارزرگان یك فرض نامعتبر و خیالی است.

اما چرا دولتهای بورژوائی همیشه خودشان را در كنار ناسیونالیسم می بینند؟ به این دلیل ساده كه ناسیونالیسم یك جنبش بورژوائی است و در ثانی و مهمتر اینكه تقویت حس برتری طلبانه، حال با هر تفسیری كه كسی بخواهد از ناسیونالیسم بكند و یا در هر زر ورقی بپیچاند، احساس همبستگی طبقاتی بین كارگران را تضعیف و احساس خودی بودن بین اقشار و طبقات مختلف با منافع طبقاتی مختلف تقویت می شود كه به نفع جامعه طبقاتی و دول بورژوائی است. محركه تاریخ نه حس ناسیونالیستی، كه حس انسانی و همدردی انسانی بوده است. حس ناسیونالیسی محركه قتل عامها و نسل كشیها بوده است. به هر كدام از نسل كشی های عظیم تاریخ فكر كنید، تحریك حس ناسیونالیستی پشت آنها خوابیده است.

جالب است كه به دور و برمان توجه كنیم و لازم است كه این سئوال را مطرح كنیم كه چرا دولتهای بورژوائی و رسانه هایشان، از احمدی نژاد و كیهان گرفته تا اوباما و بی بی سی و دویچه وله، به تحلیلگر و مفسر ناسیونالیست میدان می دهند و به فعال سیاسی و روشنفكر كمونیست با "حس انسانی" حتی برای یك بار اظهار نظر هم راه نمی دهند!؟ چگونه است كه كسی مثل عبدالله مهتدی، زمانی كه كمونیست بود و "حس انسانی" داشت، یكبار هم راه برای اظهار نظر ندادند، اما ایشان اكنون یك پای ثابت تبلیغ "حس ناسیونالیستی" رسانه های دول بورژوائی شده است؟ اینها سئوالاتی هستند كه هر انسان منصفی باید دقایقی را به فكر كردن درباره آنها اختصاص بدهد.

٢ سپتامبر ٢٠١٢

ایسکرا ۶۳۹

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر