۱۳۹۲ اسفند ۹, جمعه

٨ مارس چگونه ٨ مارس شد؟


ایده روزی كه بتوان آن را روز جهانی زنان خواند و در آن روز بر مسائل مهم و مطالبات زنان تمركز كرد، از نیاز به برابری حقوقی و رجوع و مبارزه برای رفع نابرابری حقوقی بر علیه زنان و مبارزه بر علیه سؤ استفاده ای كه جامعه طبقاتی از اختلاف جنسی بین جنسیت زن و مرد می كند، برخاسته است. حتی امروز هم اگر از هر فرد منصفی سئوال شود كه زمخت ترین تبعیض را نام ببرد، مسلما تبعیض بر علیه زنان و بیحقوقی زنان را برجسته خواهد كرد. و درست به همین دلیل هم هست كه مسئله زن و مبارزه برای رفع نابرابری و ستم مضاعفی كه بر زنان در ایران می رود، بسیار برجسته است و از همین رو روز ٨ مارس از جایگاه ویژه ای مشخصا در ایران برخوردار است. زیرا زن در ایران امروز دیگر بیحقوق نیست، بلكه زن بودن مساوی نبودن است؛ بحساب نیامدن است. وجودش انكار می شود. به وجودش هر روزه توهین میشود. زن در این جامعه روزانه تحقیر میشود. زن حتی كلفت به معنای قدیمی تر كلمه هم بحساب نمی آید. در قوانین اسلامی این مملكت، برده جنسی مرد است. برده ای است كه باید اسباب لذت "جنس برتر" را فراهم آورد. یك چنین وضعیتی است كه اهمیت ٨ مارس را برای زنان ایران دوچندان می كند.

در این تاریخچه مختصر ٨ مارس، مجبورم از جنبه تحلیلی تر مسئله چشم پوشی كنم. درباره مسئله زن و حتی تاریخچه ٨ مارس، می توان كتابها نوشت. اما فعلا مجبوریم به همین نوشته كوتاه بسنده كنیم.

 

وضعیت زنان قبل از تولد ٨ مارس

٨ مارس، روز جهانی زن، همانند اول ماه مه و روز "كارگر" در آمریكای شمالی، ریشه در مبارزه كارگران آمریكا برای كاهش روز و شرایط بهتر كار دارد. رشد صنعت و در نتیجه تولید سرمایه داری و شهرنشینی، بخش عظیمی از دهقانان را از زمین كند و برای به دست آوردن لقمه نانی، راهی شهرها كرد. زنان و كودكان، در اغلب رشته های كاری، با شرایط كاری بسیار بد و طاقتفرساتر به كار گرفته می شدند. مشاغل همانند امروز ایران به مردانه ـ زنانه تقسیم می شدند. زنان عمدتا در كارگاهها و كارخانه های بافندگی و كار خانگی با شرایط وحشتناك كاری و دستمزدهای تقریبا بخور و نمیری به كار گرفته می شدند. در این دوره از تاریخ جامعه طبقاتی است كه سر و كله اتحادیه‌های كارگری اولیه پیدا می شوند. منتها همین اتحادیه‌ها هم كمتر به وضعیت زنان توجه داشتند. با اینحال این صرفا مبارزه كارگران مرد نبود كه باعث عقب نشینی صاحبكاران و ایجاد این اتحادیه‌ها می شد. هرجا مبارزه‌ای در میگرفت، اگر زنان كارگر مستقیما در این مبارزات شركت نداشتند، خانواده كارگران اعتصابی و در پیشاپیش آنها زنان این خانواده‌ها نقش مهمی در پیشبرد این مبارزات داشتند. در حكایت‌های فولكلوریك نسبتا معاصر آمده است كه زنان شاغل در نساجی‌های شهر نیویورك در ٨ مارس ١٨٥٧ اعتصابی را بر علیه وضعیت غیرقابل تحمل كاری و دستمزدهای بشدت پایین سازمان دادند. این حكایت در ادامه می گوید كه این اعتصاب با دخالت پلیس خاتمه می یابد؛ اما دو سال بعد از این اعتصاب در ماه مارس، همین زنان اعتصابی اولین اتحادیه‌های كارگری خود را در همین مراكز ایجاد كردند.

در سال ١٩٠٣ فعالین كارگری و مشخصا زنان این عرصه از فعالیت اجتماعی، مبارزه‌ای را برای ایجاد مجمع اتحادیه كارگری زنان به پیش بردند و هدف اصلی خود را بهتر شدن وضعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی زنان تعریف كردند.

در آخرین یكشنبه ماه فوریه ١٩٠٨، زنان سوسیالیست ایالات متحده، با سازمان دادن تظاهراتی خواهان حق رأی برای زنان و حق مشاركت در سیاست و بهتر شدن وضعیت اجتماعی و اقتصادی زنان شدند. سال بعد (١٩٠٩)، حدود ٢٠٠٠ نفر در تجمع روز زن با ارج نهادن اعتراض سال قبل زنان، در مانهتان نیویورك شركت كردند. در همان سال، نزدیك به ٣٠ هزار تن از زنان نساجی ها در سرمای سوزان زمستان، به مدت ١٣ هفته برای بهبود شرایط كاری دست به یك اعتصاب عمومی زدند. تعدادی از فعالین این اعتصاب دستگیر شدند و مجمع اتحادیه كارگری زنان شرایط آزادی این دستگیر شدگان را با پرداخت وثیقه های نسبتا بالا فراهم آورد و مبلغ زیادی به صندوق اعتصاب این كارگران كمك كرد.

جدا از مسئله مبارزه برای شرایط كاری بهتر و برابر با مردان، یك عرصه مهم مبارزه زنان در این دوره، مسئله حق رأی زنان برای مشاركت در امور اداره سیاسی جامعه نیز بود. مبارزه برای حق رأی همگانی و از جمله حق رأی زنان، در بسیاری از كشورها رو به رشد بود. آلكساندرا كولنتای می گوید كه در روسیه در آن سالها، شعور زنان چنان دستكم گرفته می شد كه جز زنان و بیماران روانی در تیمارستانها، همه شهروندان جامعه دارای حق رأی بودند! در انگلیس جان استوارت میل اولین نماینده پارلمان بود كه از حق رأی زنان دفاع كرد كه با مخالفت یكپارچه پارلمان روبرو می شود. بالاخره در نیوزیلند زنان در تاریخ ١٩ سپتامبر ١٨٩٣، برای اولین بار در یك كشور دارای حق رأی می شوند. پادشاه پروس در سال ١٨٤٨، در یك عقب نشینی سیاسی در برابر انقلاب، وعده‌هائی می‌دهد كه حق رأی زنان یكی از این وعده‌ها است كه هیچوقت عملی نشد.

 

چگونه ٨ مارس متولد شد؟

در سال ١٩١٠ ایده روزی به نام روز زن در سراسر آمریكا توسط فعالین جنبش زنان جدی تر گرفته شد. همان سال نمایندگان به دومین كنفرانس زنان سوسیالیست انترناسیونال دوم در كپنهاك، با هدف پیشنهاد یك روز مشخص بعنوان روز جهانی زن شركت كردند. روزی كه مطالبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی زنان، از جمله حق رای زنان، را برجسته كند. برای سوسیالیستها و مشخصا كمونیستها در آن دوره هم گرچه مسئله زن جایگاهی ویژه داشت، اما برای تعدادی از رهبران برجسته جنبش كمونیستی حق رأی دستكم گرفته می شد. در جنبش كارگری آن زمان، مردانی با افكار عقبمانده، مخالف دخالت زنان در امور سیاسی بودند و رهبران جنبش كمونیستی كه مبارزه برای حق رأی زنان را دستكم می گرفتند، پافشاری بر حق رأی زنان را تفرقه افكنانه می دانستند! حزب سوسیال دمكرات كارگری آلمان كه وزنه مهمی در جنبش سوسیالیستی آن زمان داشت، با رهبرانی چون كلارا زتكین، تا حدودی این افكار عقبمانده را به عقب راند.

كلارا زتكین با الهام از مبارزه و فعالیتهای زنان كارگر جنبش كارگری آمریكا و فعالین سوسیالیست این جنبش، چهارچوب پیشنهاد خود برای روز مشخصی به نام "روز جهانی زن"، به این كنفرانس را آماده كرده بود. در پیشنهاد كلارا زتكین آمده بود كه هر ساله در تمام كشورها روزی به نام روز زن جشن گرفته شود تا مطالبات زنان را در این روز مشخص برجسته كند. این كنفرانس كه بیش از ١٠٠ نماینده زن از ١٧ كشور جهان، از جمله اولین ٣ نماینده زن از پارلمان فنلاند در آن شركت كرده بودند، به پیشنهاد كلارا زتكین به اتفاق آرا و در فضائی گرم و صمیمانه و شادی و هلهله رأی مثبت دادند. بدین ترتیب، "روز جهانی زن" بدون مشخص كردن روزی مشخص در تقویم، متولد شد. این كنفرانس همچنین تصویب كرد كه شعار "رأی برابر زنان، مبارزه ما برای رسیدن به سوسیالیسم را تقویت خواهد كرد." هر ساله در روز جهانی زن را بلند و برجسته كند.

بحثهای زیادی در آن كنفرانس در گرفت. بحث حول حق و حقوق زنان، از جمله حق رأی زنان پا خورد و بیانیه هائی درباره حق رأی زنان و حق رأی همگانی، حق و حقوق مادری برای مادران متاهل و صرفنظر از حدود و ثغور دارائی افراد، كه حق رأی آن زمان بر آن مبنا بود، بتصویب رسیدند. بحثهای مهم دیگری از جمله ممنوعیت كار شبانه از آنجا كه به سلامتی جسمی زنان ضرر می رساند، درگرفت و قطعنامه و بیانیه هائی در این رابطه مصوبه شدند. مزد برابر با مردان، روزكار هشت ساعته، لغو كار قراردادی و كنتراتی، مزد مكفی برای بیكاران و دستمزد كامل برای روزهای تعطیلی و غیره از مباحث و قطعنامه هائی بودند كه در این كنفرانس به بحث گذاشته و بتصویب رسیدند. (از آنجا كه درباره این كنفرانس بحثهای مفصلی شده است و این كنفرانس یكی از مهمترین كنفرانسهای از نوع خود بوده، لازم به اشاره دارد كه آلكساندرا كولنتای، یكی از رهبران برجسته عرصه زنان حزب بلشویك از روسیه، در این كنفرانس با حق و حقوق مادری برای مادران متأهل مخالفت كرد و این حق را برای تمام مادران، صرفنظر از متأهل بودن درخواست كرد.)

سال بعد از تصویب روز جهانی زن در كنفرانس یادشده، روز جهانی زن توسط فعالین جنبش سوسیالیستی و جنبش زنان و با دخالت بسیار فعال خود كلارا زتكین در روز نه ٨ مارس، بلكه ١٩ مارس جشن گرفته شد. منتها ١٩ مارس هم اتفاقی نبود. بقول آلكساندرا كولنتای، برای حزب سوسیال دمكرات كارگر آلمان یك روز تاریخی بود. همچنانكه بالاتر گفتم، در روز ١٩ مارس ١٨٤٨ و در عقب نشینی در برابر انقلاب آن سال، پادشاه پروس وعده داده بود كه حق رأی زنان را به رسمیت بشناسد.

سال ١٩١١ اما سال ٢٠١٠ نبود. از اینترنت و ماهواره خبری نبود. خبر روز جهانی زن و آمادگی برای آن روز توسط اعلامیه ها و خبررسانی ابتدائی آن زمان صورت گرفت و به پیش رفت. چند هفته قبل از ١٩ مارس آن سال، دو نشریه مهم در آلمان (رأی زنان) و اتریش (روز زنان) منتشر و در سطحی وسیع توزیع شدند. مقالات و مطالب متعددی نیز بصورت روزنامه دیواری كه به مسائل مختلفی می پرداختند و با تیترهای "زنان و پارلمان"، "زنان كارگر و امور محلی"، زنان خانه دار را چه به سیاست؟" و غیره منتشر گردیدند. همچنانكه از تیتر این مطالب برمی آید، به برابری زنان و مردان در مشاركت در امور سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و تبعیض بر علیه زنان در عرصه ها پرداخته بودند. گرچه جشن و برگزاری مراسم روز جهانی زن در دو كشور اتریش و آلمان برجسته بود، اما این مراسم در كشورهای دیگری نیز، از جمله سوئیس و دانمارك هم برگزار گردید. رویهمرفته بیش از یك میلیون نفر در مراسم و راهپیمائی‌های تدارك دیده شده شركت كردند. علاوه بر مطالبه حق رأی برابر، مطالبات دیگری از جمله لغو تبعیض در محیط كار، حق كارآموزی، حق اشتغال و غیره نیز مطالبه شد.

موفقیت این جشن، بسیار فراتر از انتظاری بود كه فعالین این عرصه داشتند. كولنتای در باره مراسمهای آلمان و اتریش از غلغله جمعیت می گوید كه در هر گوشه و كناری و در هر شهر و شهركی مراسمی برگزار شده بود. مردان در خانه به امور خانه داری می پرداختند و زنان آن روز دخالت در مسائل سیاسی و امور بیرون از خانه را برعهده گرفته بودند.

روز جهانی زن تا سال ١٩١٣ در روزهائی غیر از ٨ مارس جشن گرفته میشد. روز جهانی زن در این سال در گرماگرم جنبش اعتراض به جنگ جهانی با قدرت بیشتری در بسیاری از كشورهای اروپائی و از جمله برای اولین بار در روسیه جشن گرفته شد. در بسیاری از كشورها این "روز" در ٨ مارس و یا چند روز پس و پیش ٨ مارس، یا بر علیه جنگ و یا در همبستگی با زنان كشورهای درگیر در جنگ گرامی داشته شد. اهمیت ١٩١٣ از این جهت است كه روز ٨ مارس در این سال بعنوان روز جهانی زن تثبیت شد. و بالاخره روز ٨ مارس در سال ١٩٧٥، یعنی حدود ٩٠ سال بعد از مبارزاتی سخت برای تثبیت روزی به نام روز زن، سازمان ملل نیز به این روز بعنوان روز جهانی زن تن داد.

 

اهمیت امروز ٨ مارس

الكساندرا كولنتای در نوشته ای در باره هشت مارس، سئوالی را مطرح میكند: "اگر روز جهانی زن تعطیلی همگانی برای تمام پرولتاریا است پس چرا ما آن را روز زنان می نامیم؟ پس چرا ما جشنها و جلسات مخصوص كه مشخصا زنان كارگر و دهقان را مورد خطاب قرار می دهند، برگزار می كنیم؟ آیا این اتحاد و همبستگی طبقه كارگر را به مخاطره نمی اندازد؟ او بعدا جواب خودش را به این موضوع می دهد. اما صرفنظر از جوابی كه او به این سئوال در شرایط مشخص آنزمان می دهد، امروز به نظر من همان سئوال میتواند پرسیده شود. واقعیت امر این است كه شیوه تولید سرمایه داری در بخش اعظم جهان احتیاج به كار ارزان و تفرقه برای رقابت برای مسابقه به ته دره را تشویق می كند. در این تلاش و تقلا مجبور است كه اختلافات جنسی، قومی، زبانی، رنگی و غیره را برجسته كند. آنچه كه در طول تاریخ برایش راحت تر بوده، تحمیل بیحقوقی بیشتر به زنان، با كمك گرفتن از مذهب و بجلو صحنه آوردن دوباره مذهب بوده است.

ما در روز جهانی زن، مطالبات زنان را برجسته می كنیم چرا كه معیار آزادیخواهی هر جامعه ای در دفاع از حقوق زنان و در برخورد به حقوق زن است. ما مراسم ٨ مارس را به نام زنان برگزار می كنیم چرا كه در جامعه امروز زن به اندازه همان سالهای دهه اول قرن گذشته بیحقوق است. تحقیر می شود و در بخش عظیمی از جهان بعنوان نصف مرد به حساب می آید و هیأت حاكمه بخش دیگر جهان به این توهین و تحقیر تن داده و از آن استفاده می كند. دفاع از حق زن نه تنها به اتحاد و یكپارچگی جنبش كارگری در مبارزه برای رسیدن به آزادی و برابری واقعی ضربه نمی زند، بلكه این جنبش را تقویت می كند؛ چرا كه امروز زنان به همان اندازه در تولید و سوخت و ساز جامعه مشاركت دارند كه مردان در این امر دخیلند.

٨ مارس روز جشن طبقه كارگر است. ٨ مارس روز زنان و مردان است. روز اعتراض به بی‌حقوقی در این جامعه و در پیشاپیش آن، اعتراض به بی‌حقوقی زن در این دنیاست.

٢٤ فوریه ٢٠١٠

===========

یاد عزیزش بخیر، منصور فرزاد یكی دو هفته قبل از ٨ مارس ٢٠١٠ با من تماس گرفت و گفت كه تاریخچه كوتاهی از ٨ مارس برای نشریه "ایسكرا"، نشریه كمیته كردستان حزب كمونیست كارگری، بنویسم. منصور را فقط یكبار و آن هم در كنگره ٦ حزب كمونیست كارگری در سوئد ملاقات كرده بودم. اگر می دانستم كه این نوشته خاطره تلخ و ناگوار مرگ منصور را برایم زنده خواهد كرد، شاید تن به این كار نمی دادم؛ اما اگر این كار را هم نمی كردم، شاید بعد از مرگش عذاب دو چندانی می كشیدم! نوشته "٨ مارس چگونه ٨ مارس شد؟" نوشته ای است برای گرامیداشت مبارزات زنان سراسر جهان و نوشته ای است به یاد بسیار عزیز منصور فرزاد. یادش گرامی باد

٢٣ فوریه ٢٠١٢

۱۳۹۲ اسفند ۸, پنجشنبه

سینماگران ساندیس خور

به دنبال هیاهوئی كه پیرامون اظهارنظر سعید راد درباره بهروز وثوقی و فردین در جشنواره فجر و شاخ و شانه كشیدن حزب اللهی ها در دایره سینمای جمهوری اسلامی راه افتاد، سعی كردم نظرم نسبت به وضعیت زار سینما و هنرپیشگی را در دو نوشته تحت عنوان ""سر تعظیم فرود آوردن" سعید راد در برابر قدرت جمهوری اسلامی" و "زندگی ذلتبار هنرپیشگی در ایران" بیان كنم. این وضعیتی را كه در آن یادداشتهای كوتاه مورد اشاره قرار داده ام، یعنی جیره خواری جماعت به اصطلاح سینماگر در ایران، خودش را بیشتر از هر جای دیگری در سریال "سرزمین كهن" و واكنش‌های بعضی از این جماعت نشان داد.

"سرزمین كهن" سریالی است در خدمت اهداف جمهوری اسلامی برای نفرت پراكنی و ایجاد شكاف قومی. اعتراضات وسیعی، عمدتا در خوزستان، هم به محتوای نژادپرستانه این سریال شده است و هم به بهانه آن متوجه كل دم و دستگاه رژیم شلاق و فقر بوده. نه تنها تیرشان به سنگ خورد، بلكه به "غلط كردیم" افتادند.

اما عده ای از این جماعت سینما در ایران، كه صنعتش را داده اند دست سینماسوزانی چون فرج الله سلحشور و مسعود ده نمكی بخاطر ساندیس خوری زبانش رو سر مردم شلاق خورده دراز هم شده است! یكی از افراد این جماعت به نام امیر آقایی كه در آن سریال "سریال كهن" نقش یك توده‌ای را بازی می كند، در واكنش به اعتراضات مردم خوزستان می گوید: "آن روزهایی که برای مردم سرزمینم محکوم به ممنوع‌الکاری بودم از این خیل غیرت و جوانمردی چرا حتی شاخه‌ی گلی برای تسکین زخم‌هایم روانه‌ام نشد؟" باید به ایشان گفت شما كه جنایاتتان را اینگونه توجیه می كنید، تا بحال چقدر از اعتراض كارگرانی كه گاها دستمزدهایشان تا دو سال هم پرداخت نمی شود حمایت كرده اید؟ اگر تمام آنهایی كه از نان خوردن خشك و خالی هم محروم شده اند مانند این آقا خودشان را در سرویس این رژیم جنایت قرار بدهند، مملكت می شود پاسدار خانه! هیچ انسان شریف اینچنین خودش را به جمهوری اسلامی نمی فروشد.

راه خلاصی از "ممنوع الكاری" نه شراكت در قتل و جنایات جمهوری اسلامی است؛ بلكه در شراكت در اعتراضات توده ای و "نه" گفتن به دستوراتش است. راه حلهای فردی، كه برای نان در آوردن آلت دست رژیم بشویم، در بهترین حالت آدم را به این موقعیت می راند. باید متحدانه از زندگی كردن دفاع كرد و جمهوری اسلامی، كه دشمن شماره یك زندگی كردن آبرومندانه در آن مملكت است را انداخت.

روزهای گرسنگی در ایران

"۲٤ درصد ایرانی ها غذای کافی ندارند." این را معاون وزیر بهداشت جمهوری اسلامی گفته است. من این آمار را از مسئولین جمهوری اسلامی نمی پذیرم. بارها در مقابل چنین آماری، آمارهای نسبتا مستقلی منتشر شده اند كه رقم آنها حداقل دو برابر رقم اعلام شده جمهوری اسلامی بوده است.

چندی پیش آماری در سطح بین المللی منتشر شد كه ٢١ درصد از مردم در اتیوپی و نیجریه و ٢٠ درصد در هند، كه در صدر آمار لیست مزبور بودند، مقوله ای به نام "روزهای بدون غذا" اختراع كردند. خانواده های این ٢٠ ـ ٢١ درصد جمع می شدند و تصمیم می گرفتند كه مثلا در این هفته دو روز را، مثلا چهارشنبه و یكشنبه، بدون غذا سر كنند! من همان زمان گفتم كه اگر آمار مستقلی از ایران داشته باشیم، ایران به صدر این لیست هم صعود خواهد كرد. دلیل من برای این مسئله این است كه آمار رژیم اسلامی می گوید حداقل ٢٠ درصد بیكار داریم، و شاغل را هم كسی تعریف كرده اند كه در روز یكساعت كار كرده باشد! همچنین فرماندار زابل اعلام کرده است كه "۸۰ درصد مردم زابل در پی خشکسالی سال‌های اخیر بیکار شده‌اند."

ایران جامعه ای است كه با منابعش می شود صدها بار بهتر از امروزش زندگی كرد. مسئله ایران این است كه ثروت منابعش خرج تروریسم و حزب الله و ماجراجوئی های جنگی می شود. این وضعیت باید عوض شود و بدون دخالت سازمانیافته در جهت سرنگونی جمهوری اسلامی، همچنان باید در انتظار روزهای گرسنگی بیشتر ماند.

۱۳۹۲ اسفند ۴, یکشنبه

روضه خوانی یک طلبه آماتور

یک طلبه ای تازه لیسانس آخوندی گرفته بود و برای اولین بار بایستی توی مسجدی روضه می خواند. ولی از آنجایی که خیلی ترسیده بود و عصبی شده بود، زبانش بند آمد و نتوانست حتی یک کلمه بیان کند.
یک آخوند کهنه کار که آن صحنه را دید، سعی کرد که همکار جدیدش را راهنمایی کند. به او گفت: بار بعد، قبل از روضه خوانی، چند قطره ویسکی توی یک لیوان آب بریز و بنوش تا ترست از بین برود
طلبه هم جمعه بعدی همین کار را کرد و روضه خیلی گرم شد. روز بعد نامه ای از طرف همان آخوندی که نصیحت کرده بود به دست طلبه رسید. توی آن نوشته شده بود
برادر جمعه بعدی چند قطره ویسکی توی یک لیوان آب بریز، نه چند قطره آب توی یک بطری ویسکی. ضمناً مایلم بهت بگویم که
۱ـ لازم نیست عمامه ات را دور کمرت ببندی.
۲ـ اینجوری عکس امام را جلوی مردم ماچ نکن، برات حرف در می آرند.
۳ـ ده فرمان موسی واقعاً ۱۰ تا بودند، نه ۱۲ تا. ۱۲ تعداد امامان است، نه ۱۱ تا. ۱۱ نفر تعداد بازیکنان تیم فوتبال است و نفر دوازدهم داور نامیده می شود، نه امام زمان.
۴ـ وقتی راجع به پیغمبر صحبت می کنی، بگو محمد (ص) و دوازده امام، نگو محمد و تیمش.
۵ـ اسم یزید، واقعاً یزید بوده است، نگو «اون مادر …» جلوی خواهران.
۶ـ وقتی راجع به نایب امام زمان صحبت می کنی، بگو امام، نگو پدر خوانده. پدر خوانده مافیایی بوده است.
۷ـ بن لادن اصلاً ربطی به ضربت خوردن حضرت علی نداشت و جورج بوش اصلاً در جنگ کربلا شرکت نکرده بود.
۸ـ عیسی تیرباران نشد، به صلیب کشیده شد.
۹ـ پایتخت عراق، بغداد است، نه نیویورک.
۱۰ـ گلاب برای خوش بو کردن است، نه برای خنک کردن عرقهای گردنت.
۱۱ـ خرماهایی که آنجا بود مزۀ ویسکی نبود.
۱۲ـ گناهکاران به جهنم می روند، نه به قزوین.
۱۳ـ اون پیرمردی که با انگشت بهش اشاره کردی و گفتی اون بچه باز … است، من بودم.
۱۴ـ امام علی در هیچ مسابقات جهانی شمشیربازی شرکت نکرد و هیچوقت قهرمان المپیک نبود. برای مردم خالی نبند.
۱۵ـ عایشه زن پیغمبر بود، نه نوه اش.
۱۶ـ حضرت محمد بیسواد بود. نه شطرنج بازی می کرد و نه اینترنت داشت. آیه های قرآن توسط یاهو مسنجر به او وحی نمی شد.
۱۷ـ روضه خوانی بصورت نشسته اجرا می شود. چرا روی قالی دراز کشیده بودی؟
۱۸ـ در پایان روضه خوانی، مردم را وادار کن که صلوات بفرستند. به آنها نگو گور پدر همتون.

خلاصه برادر خیلی خراب کردی.
والسلام

۱۳۹۲ اسفند ۳, شنبه

من به احترام سرود ملی بلند نمی شوم!


چهارشنبه ١٩ فوریه، بالاخره به قولی كه به پسرم داده بودم عمل كردم و رفتیم تماشای مسابقه بسكتبال بین دو تیم تورنتو و شیكاگو. سالی حداقل ٤ ـ ٥ باری به تماشای مسابقات بین تیمهای حرفه ای، از فوتبال و بیسبال و هاكی و بسكتبال می رویم. در موارد پیشین، وقتی در شروع بازی ها از همه خواسته می‌شد كه به احترام سرود ملی بلند شوند و كلاه از سر بردارند، من هم با اكراه و بخاطر احترام به پسرم بلند می شدم. این بار بخاطر احترام به خود او، تصمیم گرفتم بلند نشوم. وقتی كه متوجه شد من هنوز نشسته ام، فكر كرد صدای یارو را نشنیده ام و با دست و با تعجب ازم خواست كه بلند شوم. بهش گفتم كه من بلند نمی شوم. گفتم كه بعد از مسابقه اگر خواستی حول این موضوع با هم حرف خواهیم زد. با خودم گفتم كه شاید هیجان مسابقه موضوع را از یادش ببرد. اما در عین حال من كه سالی چند بار با او به اینگونه جاها می آیم، بالاخره باید دلیل بلند نشدنم را به او بگویم. موقع برگشت و در قطار ازم پرسید كه چرا بلند نشدم. موضوع را با حوصله برایش توضیح دادم.

پسرم؛ دوست ندارم به احترام سرودهایی كه عظمت قلدری آمریكا و كانادا را تو حلقوم جامعه می كنند بلند شوم. به احترام این سرودها نه تنها نباید بلند شد، بلكه باید هوشان كرد. گفتم كه باید به احترام انسانیت اینگونه سرودها را از مدارس و امكان عمومی جارو كرد. به دور و برش نگاه كرد و طوری به من نگاه كرد كه باید صدایم را چنان بیاورم پائین كه دیگر مسافرین متوجه این دیوانگی باباش نشوند! گفتم پسرم سرود ملی آمریكا سرود كودتاگران و شكنجه گران و آموزش دهندگان شكنجه گران است. گفتم سرود نسل كشان است. كمی درباره اعمال دولت آمریكا در یك قرن گذشته برایش گفتم. گفتم سرود ملی كانادا مال دولت كاناداست و دولت كانادا هم دولت زور و ستم بر جامعه است. دولت بانكداران و سرمایه داران است. گفتم سرود كانادا را كه با دقت گوش بدهی باید از مردم بومی ای كه قتل عام شدند بپرسی كه چه معنائی برایشان دارد. باید از دفاع بی چون و چرای دولت كانادا از دولت راسیست اسرائیل بپرسیم و بدانیم كه این سرود مال این سیستم است. نظرم را درباره سرود ملی ایران پرسید و آیا به احترام آن سرود بلند می شوم!؟ گفتم كه تا بحال هیچوقت به احترام آن سرود هم بلند نشده ام. و كمی هم درباره ورژن فریدون فرهی "ای ایران"، كه از قضا پسرم هم فریدون را می شناسد، بهش گفتم.

تجربه دیگری را هم برایش گفتم كه یادآوری آن برای خودم هم جالب بود. سالها پیش و به دعوت دوست عزیزی از حزب دمكرات كردستان ایران، به مراسمی از این حزب رفته بودم. مراسم را ایشان و چند نفر از دوستانش ترتیب داده بودند. در ابتدای برنامه سرود "ای رقیب" اجرا شد كه در بین جمعیت ١٠٠ و خرده ای، من تنها كسی بودم كه بی اعتنا به آن بلند نشدم. از من خیلی دلخور شد و گفت كه باید به احترام من هم شده این كار را نمی كردی. گفتم به احترام به تو بود كه بلند نشدم! چرا كه این سرود و همه سرودهای این تیپی كه در آنها "كرد" و "فارس" و "آمریكائی" و غیره همه چیز هستند و بقیه مردم دشمن! سازمان دهندگان قتل عامها هستند و تو باید خوشحال باشی كه رفیقت این سرودها را توهین به انسانیت می داند.

من به احترام هیچ سرود ملی ای بلند نمی شوم و اگر سرودی ارزش ارج نهادن داشته باشد، سرود بین المللی ارج نهادن به انسانیت است.

٢٢ فوریه ٢٠١٤

زندگی ذلتبار هنرپیشگی در ایران


عكسهایی كه این چند روز در صفحات فیسبوك و دیگر رسانه ها از سعید راد و مریلا زارعی و چند تن دیگر از سینماگران منتشر شده اند، قبل از هر چیزی زندگی رذیلانه هنرمندی و هنرپیشه‌گی كه باید با جمهوری اسلامی بسازد تا نان بخورد را توصیف كرده و به نمایش می گذارند.

من خوشبختانه در كنار چند زبان حاشیه ای كم تأثیر دیگر، زبان انگلیسی را هم كمابیش به همان اندازه زبان فارسی بلدم و مجبور نیستم وقتم را به تماشای فیلمهایی كه با توصیه وزارت ارشاد و شكنجه گری جمهوری اسلامی تهیه می شوند و یا از زیر تیغ ممیزی این رژیم رد می شوند، باطل كنم. اما این واقعیت را نیز می دانم كه در آن كشور آدم قرن ٢١ زندگی میكند و در كنار كار و اعتراض روزمره، فیلم هم تماشا می كند و كتاب هم می خواند. این واقعیت تلخ آن جامعه است. سینما را دست آدمكشانی چون ده‌نمكی، مخملباف، فرج الله سلحشور و بهروز افخمی داده اند كه یك جامعه تشنه هنر و زیبائی را به بند بكشند. اما فیلم ساز و نویسنده غیردولتی آنجا باید بپوسد و محصولاتشان زیر زمین خاك بخورند! دائم مورد اذیت و آزار و بی حرمتی قرار می گیرند و برایشان شاخ و شونه می كشند.

***

آشنائی من با سینما و سینماگران ایرانی بیشتر به دوره ای برمی گردد كه سعید راد و ثریا بهشتی و بیك ایمانوردی و ناصر ملك مطیعی و گوگوش و فروزان و غیره قهرمان جوانان آن مملكت بودند و بعد از مدرسه جیم می شدیم كه برویم این قهرمانانمان را تماشا كنیم و مثل آنها لوطی‌گری كنیم! وقتی كه می بینم مریلا زارعی چادر و چاقچور سر می كند و به "حرم حضرت معصومه در قم" می رود، افسرده می شوم. خبرگزاری دولتی مهر از به زیارت رفتن سعید راد و مریلا زارعی و تیم همراهشان گزارشی تصویری منتشر كرده كه در آن علاوه بر عكسهای اسلامی، مریلا زارعی می گوید: "تشكر می‌كنم كه اين موقعيت را براي ما فراهم كردند تا امروز در اين مكان مقدس حضور داشته باشیم." و سعید راد هم می گوید: "ما از کودکی سينه زن امام حسين(ع) بوديم و در تمام عمر نيز در چنين مكان‌های مقدسی رشد پيدا كردیم." (گور بابای دروغگو!) و یكی دیگر از دست اندركاران سینما به نام مهدی كریمی حرف حساب همه را می زند: "پابوسی حرم مطهر امام رضا(ع) و حرم مطهر حضرت معصومه(س) در اين هفته نصيب ما شد كه براي ادامه كار به ما قوت قلب مي‌دهد." در واقع برای ادامه كار به او جیره می دهد، نه قوت قلب!

جمهوری اسلامی نان مردم را گرو گرفته است! اما نباید هنر و شرافت خود را آغشته به خون آن جامعه كرد كه تكه نانی جلوی آدم بیاندازند و در قتل و جنایات آن رژیم شریكش كنند.

٢٢ فوریه ٢٠١٤

۱۳۹۲ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

حكومت اسلامی و راه حل‌های معضلات اجتماعی


آقائی به نام محمد صنعتی كه به گفته ایلنا در ایران روانپزشك و استاد دانشگاه است، در گفتگوئی با این رسانه دولتی درباره "روانشناسی اجتماعی" گفته است: "روان‌شناسی اجتماعی از رشته‌های ضروری برای توسعه و پیشرفت هر کشوری است و روان‌شناسی اجتماعی و روانپزشکی اجتماعی هر دو برای جامعه ما ضرورت دارد، زیرا اکنون شاهد بروز آسیب‌های اجتماعی بسیار گسترده‌ای مانند خشونت، ضرب و جرح، ‌طلاق و انواع قانون گریزی‌ها در جامعه هستیم که ریشه تمامی آنها می‌تواند در روان‌شناسی اجتماعی مشخص و حل شود. این رشته می‌تواند علت گستردگی این آسیب‌ها در جامعه مطالعه کند و چاره‌ای برای آن بیابد." در ادامه می گوید: "یکی از موانع موجود برای حل مشکلات اجتماعی در ایران عدم وجود نهادی است که به صورت یکپارچه و کلان به آسیب‌های اجتماعی بپردازد. باید سازمان یا نهادی زیر نظر ریاست جمهوری، یا در یکی از وزارت خانه‌ها و یا دانشگاه‌ها وجود داشته باشد که فقط آسیب‌های اجتماعی را به صورت کلان، یکپارچه و با برنامه ریزی، رصد و بررسی کند. روان‌شناسی اجتماعی نیز می‌تواند به عنوان یکی از علوم موثر، در این نهاد مورد استفاده قرار بگیرد و آنچه مربوط به روان جامعه و رفتار اجتماعی مردم است را بررسی و در حل بسیاری از مشکلات مانند بی‌بندوباری‌های جنسی، ‌اعتیاد و حتی گسترش فسادهای اقتصادی بسیار موثر باشد."

بیشتر به نظر می رسد كه این فرد می خواهد از بچاپ بچاپهایی كه در آن مملكت به راه افتاده است، از طریق "ریاست جمهوری، یا یكی از وزارتخانه ها" به نان و نوائی برسد. چرا كه حقیقتا تا بحال نشنیده و ندیده بودم كه یك آدم مطلع دانشگاهی فكر كند معضلات تلنبار شده اجتماعی با یك فرمان و آن هم زیر نظر ریاست جمهوری اسلامی روبراه بشوند!

اما اگر یك آدم شریفی در آن جامعه كه عصای دست ریاست جمهوری اسلامی و وزارتخانه های آن نیست، و واقعا فكر می كند كه معضلات جامعه را به شیوه محمد صنعتی می شود حل كرد، آنگاه لازم است چند نکته در این رابطه گفته شود.

 

خشونت

خشونت حاصل خشن به دنیا آمدن فرد و یا آنچنانكه بعضی از فلاسفه عصر روشنگری مثل مانتسكیو معتقد بودند كه اخلاقیات و رفتار انسانها حاصل شرایط آب و هوای هر كشوری است، نیست. این تئوری پوچ را در همان عصر روشنگری، فلاسفه دیگری مثل دیوید هیوم به چالش كشیدند. خشونت، كه شامل ضرب و جرح، زن آزاری، سرقت و مشخصا سرقتهای مسلحانه و غیره هم می شود، قبل از هر چیزی ریشه در شرایط اقتصادی‌ای دارد كه فردی كه خشونت از وی سر زده در آن زندگی می كند و یا در آن پرورش یافته است. (من اینجا مسائلی را چون جنگ و ناامنی محیط كار كه خود از خشن‌ترین مصائب جامعه هستند فعلا نادیده می گیرم.) فردی كه برای گذران زندگی باید هر روزه بدون نتیجه، دنبال كار بگردد و یا زندگی خود و خانواده اش با درآمدش از كار و یا بیمه بیكاری ـ اجتماعی نگذرد، دست به هزار كار می زند كه همگی در حیطه خشونت هستند. دست به دزدی می زند. تن فروشی می كند. مواد مخدر خرید و فروش می كند. با باندهای مختلف قاچاق و غیره همكاری خواهد كرد. سر این و آن كلاه می گذارد و جیبش را می برد. كسی كه برای گذران زندگی مجبور است دو شیفته كار كند، اعصابش خرد به خانه برمی گردد و بر سر همسر و فرزندانش داد و بیداد راه می اندازد و شاید كتكشان هم بزند. 

خشونت در هر جامعه ای، با هر درجه رفاه بیشتر، كاهش می یابد. دستاوردهایی كه طبقه كارگر در دهه ٥٠ و ٦٠ میلادی قرن گذشته با مبارزاتش به بورژوازی تحمیل كرده بود و سطح نسبتا بالائی از رفاه را كه شامل دستمزدهای بالا، بیمه های اجتماعی نسبتا خوب و غیره بود، جوامع غربی را تا حدودی امن كرده بود. "دولت رفاه" و امنیت نسبی حاصل از آن، لقب نظامهای همین دوره است. اما اكنون با بحرانی كه ارزش افزائی سرمایه را با مخاطرات جدی روبرو كرده است و خود باعث شده كه دستمزدها را تا جائی كه امكان دارد پایین آورده و خدمات و بیمه‌های اجتماعی را كاهش داده، این جوامع بشدت ناامن شده و خشونتهایی كه سالها بود بسیار كمیاب شده بودند، سر و كله شان پیدا شده و سر به فلك كشیده اند. در این خصوص چندی پیش مطالعه دقیق و جالبی در سوئد و بدنبال اعتراضات محلات فقیرنشین در شهر استكهلم منتشر شده بود.

خشونت زدائی از هر جامعه ای در وهله اول ربط مستقیمی به اعتراض كارگر در آن جامعه دارد. اگر دستمزد كارگران حداقل تا سطح تورم در كشور ارتقا بیابد، اگر بیمه های اجتماعی مكفی داشته باشیم، چه كسی حاضر است دست به دزدی بزند؟ چه كسی برای سیر كردن شكم كودكانش دست به قتلی می زند و یا خودش را درگیر معضلاتی كه برایش پیش خواهد آمد با باندهای جنایتكار مواد مخدر می كند!؟ اگر دستمزد كارگران را سر موقع بپردازند، چه تعداد از رانندگانی كه برای سیر كردن شكم فرزندانشان بعد از ٨ ساعت كار، از مسافركشی منصرف خواهند شد كه خود باعث كاهش تعداد قابل توجهی از خشونت در آن جامعه خواهد شد!؟

همچنانكه بالاتر هم اشاره كردم، بالا و پایین رفتن درجه خشونت در هر جامعه ای ربط مستقیمی دارد به درجه رفاه در آن جامعه. با هیچ درجه تشكیل نهاد و آنهم با اجازه دفتر ریاست جمهوری اسلامی و بعنوان نهاد جانبی از یك وزارتخانه، خشونت از جامعه زدوده نخواهد شد.

 

طلاق و "بی بندوباری های جنسی"

ریشه طلاق و "بی بندوباری های جنسی" را هم، كه در دسته بندی‌های محمد صنعتی جزو آسیبهای اجتماعی بحساب آمده‌اند، نمی‌توان در جائی جستجو كرد كه با تشكیل یك نهاد در چهارچوب دفتر و دستك ریاست جمهوری اسلامی و وزارتخانه هایش حل كرد. طلاق، منطقا نقطه پایان مدنی بر یك پیوندی است كه ادامه آن غیرممكن شده است. اما در جامعه ای كه زن حق انتخاب آزادانه ندارد؛ و بعد از جدائی همین زنی كه با دستور خانواده و زیر فشار اقتصادی به عقد همسرش در آمده و با جدائی و آنچه كه در ایران طلاق نام گرفته است، هم كودكانش از وی دریغ می شوند و هم كمك اقتصادی و گذران زندگی اش به مخاطره جدی می افتد. زنی كه برای از دست ندادن كودكانش و یا گرسنه رها نشدن در خیابانها به تجاوز هر روزه شوهری كه هیچگونه علاقه ای به او ندارد، و بنابراین درخواست طلاق نمی كند، در چشم كسانی مثل محمد صنعتی با معضلی روبرو نیست! معضل اجتماعی زمانی شروع می شود كه او درخواست طلاق بكند!

این واقعی است كه زنی كه با طلاق و برای گذران زندگی مجبور می شود به تن فروشی در یك فضای خطرناك و بی سرپناه روی بیاورد، به ناامنی در آن جامعه دامن زده است. اما ریشه را كجا باید جستجو كرد؟ زن "مطلقه" در ایران نه تنها از نان خوردن می افتد، بلكه در بند خلقیات عقبمانده و سنتی خانواده هم است كه زندگی كردن را برای وی به معنای واقعی كلمه به یك جهنم تبدیل می كند.

مضحكتر از همه مواردی كه در لیست محمد صنعتی آمده، "بی بندوباری های جنسی" است. یك عالمه پاسدار و پاسبان راهی خیابانها و كوه و دشت و سواحل كرده اند كه از رابطه آزادانه افراد بالغ جلوگیری كنند و در همه زوایای زندگی خصوصی افراد فضولی كنند، و بعد هم می خواهند نهادهایی تشكیل بدهند كه راه های بیشتری برای حتی محدودتر كردن این روابط بیابند!

در كشورهایی كه از فرهنگ اسلامی ١٤٠٠ پیش عبور كرده و وارد قرن ٢١ شده اند، برای "معضل بی بندوباری های جنسی" راه حل بسیار ساده و آسانی پیدا كرده اند: عدم دخالت و فضولی در زندگی خصوصی افراد بالغی كه خود توان انتخاب روابط و دوستان خود را دارند! اگر محمد صنعتی می تواند نهادی را ایجاد كند كه به رژیم اسلامی بگوید گورتان را گم كنید و بیش از این در زندگی دیگران دخالت نكنید، یك معضل اصلی جامعه را جواب داده است! ایشان می تواند با فرستادن شاگردانش برای تحقیق و همه پرسی در این مورد، به خیابانهای تهران خود مطمئن شود.

 

اعتیاد

اعتیاد در ایران به یك اپیدمی تبدیل شده است. یك جائی در مطبوعات ایران خواندم كه ٧ درصد مردم ایران به نوعی درگیر اعتیاد هستند! از هر ١٠٠ نفر ٧ نفر! عوامل اصلی توزیع مواد مخدر در ایران هم باندهای سازمان یافته دولتی، از بسیج و سپاه پاسداران تا نهادهای دیگر رژیم اسلامی هستند. دولت حسن روحانی هم از موقع سر كار آمدن تا بحال روزانه ٤ نفر را عمدتا در رابطه با خرده فروشی توزیع مواد مخدر اعدام كرده است.

اما باید قبل از هر چیز پرسید كه چرا این همه آدم در این كشور درگیر اعتیادند؟ علم روانشناسی می گوید كه استعمال مواد مخدر در واقع برای تجربه لذت بردن است. می شود پرسید كه چرا در این كشور باید برای لذت بردن و تجربه لذت به استعمال مواد مخدر روی آورد و آمار ایران از همه جای دیگر در این دنیا پیشی گرفته است؟ انسان افسرده برای گریز از افسردگی و لذت بردن حتی مقطعی هم از زندگی، به مواد مخدر روی می آورد و نهایتا درگیر معضل اعتیاد می شود. اما ٧ درصد جامعه ایران، با معیار درست روانشناسی افسرده نیستند. اینها كسانی هستند كه راه بر لذت بردن آنها از خوشی های زندگی و جوانی سد شده است. چه كس و نهادی راه را بر رقص و شادی و پایكوبی در آن جامعه سد كرده است؟ چه كس و نهادی یك عالمه مأمور نهی از منكر بر زندگی جوانان سوار كرده است؟ چه كسی شادی را شلاق می زند؟ دوست داشتن را حرام كرده است؟ همه دشمن واقعی این وضعیت را می شناسند: جمهوری اسلامی با تمام رؤسای جمهورش و وزارتخانه هایش. نمی شود با ایجاد نهادی در گوشه ای از یك وزارتخانه ای كه خود بانی این وضعیت است، جلوی اعتیاد را گرفت! چاقو دسته خود را نمی تواند ببرد.

 

فسادهای اقتصادی

معلوم نیست كه در كشوری مثل ایران زیر سیطره حكومت اسلامی چگونه با تشكیل یكی دو نهاد بشود جلوی فسادهای اقتصادی را گرفت؟ اگر محققی به لیست عباس پالیزبان نگاه كند كه چه كسانی در صدر فاسدین اقتصادی در این كشور قرار دارند و تازه به افشاگریهای باندهای دیگر رژیم از همدیگر فعلا كاری نداشته باشد، متوجه می شویم كه پیشنهاد محمد صنعتی با پیش كشیدن "جلوگیری از فسادهای اقتصادی" زیر سایه وزارتخانه های رژیم اسلامی، یك شوخی بی مزه بیشتر نیست. از خامنه ای و رفسنجانی و مصباح یزدی گرفته، تا خاوری و مشائی و مرتضوی و تا پاسبان سر كوچه، تا خرخره در فساد و رشوه خواری غرق هستند. فسادهای اقتصادی در هر كشوری اساسا حاصل بنیانهای سیاسی نظام سیاسی حاكم بر آن كشور هستند و نه تنها با یكی دو نهاد حتی قوی و حمایت شده از طرف دولت هم ریشه كن نمی شوند، بلكه حتی با نیت واقعی اصلاحات هم در كوتاه مدت ریشه كن نمی شوند.

تا آنجا كه به جمهوری اسلامی برمی گردد، هر رئیس جمهور اسلامی كه سر كار آمد، تعداد وسیعی عمله و اكره خودش را در وزارتخانه ها و نهادهای مهم اقتصادی و سیاسی ـ سركوبگر جای داد. این عمله و اكره ها هم اساسا برای راس و ریس كردن همان فسادهای اقتصادی آنجاها انتصاب و مستقر می شدند. كسی كه ادعا می كند با امتیاز مالی گرفتن از وزارتخانه ای می تواند این نوع فسادهای اقتصادی را ریشه كن كند، یا در نظر دارد دیگران را دست بیاندازد، یا خود چیزی از كاركرد جامعه و روابط سیاسی حاكم بر آن نمی داند.

 

قانون گریزی

"قانون گریزی" هم معضل اجتماعی دیگری است كه محمد صنعتی می خواهد در كنار وزارتخانه ها و نهاد ریاست جمهوری اسلامی به آن جواب داده و حلش كند! ایشان اگر در نظر دارد نهاد سركوب دیگری در كنار سپاه و ارتش و بسیج و ساواما و ناجا و اوین و گشت انصار و غیره و غیره سازمان بدهد، همین را بگوید. همه آنها هم برای سركوب قانون گریزان سرهم شده اند. تمام معضلات این جامعه بخاطر همین قوانینی است كه زندگی را بر مردم كارگر و زحمتكش سیاه و تباه كرده اند. اگر كسی دست به خشونتی می زند، بخاطر همین قوانین است. همین قوانین است كه دست كارفرما را در پرداخت نشدن به موقع حقوق و دستمزد كارگران باز گذاشته است. همین قوانین هستند كه به كارگر اجازه ایجاد تشكل نمی دهند. همین قوانین هستند كه زن را نصف مرد تعریف كرده اند و هرگونه حق و حقوقی را از او سلب كرده اند. همین قوانین هستند كه جوانان را در آن جامعه از هرگونه جوانی كردن محروم كرده اند.

اگر كسی به فكر راه حلی برای پایان دادن به معضلات عدیده جامعه ایران است، اول از هر چیزی باید از جمهوری اسلامی عبور كند و در فكر تغییرات اساسی و بنیادی و نهایتا سرنگونی این رژیم باشد. راه حل‌هایی كه با وجود و در پناه سركوب و در چهارچوب خود قوانین جمهوری اسلامی ارائه می شوند، راه حل نیستند، خود جزوی از صورت مسئله هستند.

١٧ فوریه ٢٠١٤

۱۳۹۲ بهمن ۲۶, شنبه

یادداشتی درباره "شورا یا سندیكا"


چندی پیش نوشته ای از بهروز فراهانی در سایت "عصر نو" و ظاهرا در واكنش به بحثهای مندرج در مجله "آرش" شماره ١٠٧ كه در پائیز سال ٢٠١١ منتشر شده بود، درج گردید. وی در این نوشته سعی كرده نشان دهد كه در ایران كسی به فكر ایجاد شورا نیست و هر چه هست اتحادیه و سندیكاست. برخلاف ظاهر بعضی از پارگرافهای رادیكال نما در این نوشته، مطلب ایشان نوشته ای است كه كارگر را در مبارزه با اجحافات جامعه سرمایه داری منتظر دوران نامعلومی نگه می دارد. به این نكته پائین تر خواهم پرداخت. اما ابتدا چند نكته درباره ادعای ظاهری این نوشته:

ما بارها و از زوایای مختلفی بحث "شورا یا سندیكا" را مورد بررسی قرار داده ایم و جواب هر بحث جدی را تا جائی كه لازم بوده، داده ایم. در این یادداشت من چند نكته را برای روشن شدن اصل ماجرا یادآوری می كنم و همچنین فكر می كنم كه هر از چند گاهی باید یكسری نكات مهم در این رابطه را یادآوری كرده و بر آنها تأكید كرد و مجددا انگشت گذاشت.

 

تشكل شورائی و تشكل سندیكائی

بحث "شورا یا سندیكا" از جانب ما هیچوقت بحثی صرفا درباره تقابل "دو الگو" از تشكلیابی كارگران نبوده، بلكه بحثی است درباره تقابل دو گرایش در جنبش كارگری و نهایتا در جامعه. بهروز فراهانی گرچه ظاهرا این تفكیك را قبول دارد و تقابل دو گرایش و دو جنبش "سوسیالیستی و سندیكالیسم" را به رسمیت می شناسد اما قبول ندارد كه سندیكا تشكل مورد نظر گرایش سندیكالیستی در درون جنبش كارگری است و شورا و تشكل شورائی هم تشكل گرایش شورائی (سوسیالیستی) در این جنبش. از نظر او هم سوسیالیستها و هم سندیكالیستها، هر دو تلاش می كنند كه سندیكا ایجاد كنند اما این سندیكاها مدلهای متفاوتی دارند. "سندیكاهای مدل آلمانی" و "سندیكاهای مدل فرانسوی".

برای طرفداران شورا و مجامع عمومی كارگری، بحث "شورا و سندیكا" قبل از آنكه یك بحث انتزاعی "دو الگو" باشد، بحثی است درباره "تشكل شورائی كارگران" و "تشكل سندیكائی كارگران". وقتی این تفكیك به درستی درك شود و سر جای اصلی اش قرار بگیرد، بحث "شورا یا سندیكا" هم، صرف نظر از اینكه چه گرایشاتی در این تشكل‌ها دست بالا دارند، سر جای واقعی خود قرار خواهد گرفت.

بهروز فراهانی می گوید در ایران امروزی هر جائی تلاشی برای ایجاد تشكل كارگری شده است، كارگران خواهان ایجاد سندیكا شده اند! بررسی مسئله تشكلیابی كارگران از این سر اشتباه است كه به درست هم كسی از این سر تا بحال به این موضوع نپرداخته بود. در بین فعالین جنبش كارگری، حتی اگر جائی سوسیالیستی به ایجاد سندیكایی كمك كرده باشد، بحث این نیست. حتی اگر دو نفر هم مثل حسین اكبری (طرفدار مدل آلمانی سندیكا) و بهروز فراهانی (طرفدار مدل فرانسوی سندیكا) پیدا شوند، مسئله كارگران در ایران با ایجاد این نوع سندیكاها حل نمی شود و به درست هم هیچ سوسیالیستی خودش را مشغول ایجاد چنین سندیكاهایی نكرده است. بحث این است كه در ایران چه نوع ظرفی كارگران را متحد می كند و به میدان می آورد. ما با رجوع به مبارزات تاكنونی كارگران، فكر می كنیم كه این "ظرف" مجامع عمومی كارگران هستند و "مجمع عمومی" تشكل شورائی طبقه كارگر است! از نظر ما "شورا" مجمع عمومی منظم و سازمانیافته کارگران است. اگر اشكالی در كار هست، این است كه این مجامع عمومی هنوز آنقدر منظم و سازمانیافته نیستند كه بتوان به آنها عنوان "شورا" داد. ما بكرات گفته و نوشته ایم كه سندیكا در بهترین و رادیكالترین شكلش هم در جائی مثل ایران با هزاران مشكل از نوع مشكل درست كردن برای اعضای هیأت مدیره اش، تطمیع، اخراج، اذیت و آزار رؤسایش، شانس بسیار ضعیف تری از تشكل شورائی كارگران برای نمایندگی كردن منافع كارگران و روبرو شدن با مدیریت و دولت مدیران دارد. بهروز فراهانی سیاست خود را در سندیكا می بیند و قبول ندارد كه بحث بر سر این است كه تشكل شورائی، كه تمام بحث "مجمع عمومی كارگران" هم همین "تشكل شورائی طبقه كارگر" است، سعی می كند كارگر را در سرنوشت خود دخالت بدهد؛ به او اعتماد به نفس بدهد؛ از او رهبر و فعال كارگری درست كند و پشتوانه نمایندگان دوره ای خود بكند. اما تمام منطق و تاریخ معاصر سندیكا این است كه عده ای برای یك دوره طولانی نماینده و وكیل توده كارگران می شوند و آنها را به دنبال بهتر كار كردن و تبعیت از قراردادی كه بین نمایندگان سندیكا و مدیریت بسته شده است، فرامی خوانند. سندیكا وارد یك قراردادی می شود كه از این تاریخ تا فلان تاریخ هیچگونه اعتصاب و كارشكنی نباید بكنید. خود سندیكا پاسبان می شود كه كارگران دست به اعتصاب و كارشكنی نزنند. مجمع عمومی كارگران (تشكل شورائی طبقه كارگر) وارد چنین تعهدی نمی شود. بحث اینكه كارگران سندیكا درست كنند و بقیه را بگذارند به عهده نمایندگان منتخب خود، را در ایران آدمهای زیادی مثل فریبرز رئیس دانا و حسین اكبری بارها تكرار كرده اند.

نكته دیگر اینكه بحث بهروز فراهانی در واقع واكنشی است به جواب بسیاری از كسانی كه به سئوالات مجله "آرش" جواب داده و به نحوی از انحاء تشكلیابی شورائی را مناسبترین تشكل برای كارگران در تقابل با وضعیتی كه جامعه و جنبش كارگری با آن روبرو است، می دانند. یك واقعیت غیرقابل انكار این است كه امروزه كارگران و فعالین كارگری در یك سطح وسیعی چه در ایران و چه در دیگر نقاط جهان، با این معضل و بحران روبرو هستند كه آیا اتحادیه ها علی العموم قادر به حل معضلات پیش روی كارگران و مقابله با تعرضات سرمایه هستند یا نه؟! این واقعیت چنان انكارناپذیر است كه خود بهروز فراهانی هم اعتراف می كند كه در سطح جهانی كسانی پیدا شده اند كه دارند به مدل دیگری از سندیكا (اتحادیه جنبشهای اجتماعی) (Social Movement Unionism) فكر می كنند. این آن مشاهده ای است كه فعال كارگری و اظهارنظر كنندگان در مجله "آرش" هم به آن واكنش نشان داده اند. مسئله صرفا بر سر چانه زنی بر سر دو قران افزایش دستمزد به سطح دستمزد كارگران فلان كارخانه نیست. حتی در همین موضوع هم سندیكا و به تبع آن سندیكالیسم امروز درمانده است! گفتن این موضوع در جامعه ای مثل ایران با حكومتی قاتل و فاشیستی كه لباس پوشیدن كودك ٤ ـ ٥ ساله را هم امری سیاسی كرده است، تحقیر مبارزه بر سر مطالبات صنفی و اقتصادی كارگران نیست، بلكه تأكید بر این حقیقت است كه كسی كه كارگر را از مبارزه سیاسی به بهانه تمركز بر مبارزه اقتصادی منع می كند، دارد به بورژوازی و بقول بهروز فراهانی "نئولیبرالیسم" سرویس می دهد!

در سطح فراتر از ایران هم، معنای این بحران این است كه سندیكا قدرت كارگر را در دخالت در سیاست محدود كرده و "در عالم واقعیت و نه سحر و جادو" سدی است در مقابل دخالت سیاسی كارگران بر سرنوشت خود و سدی است در مقابل دخالت كارگران بر سر چانه زنی بر سر افزایش دستمزد. می توانم به دهها نمونه از انگلیس، ایتالیا، یونان، آمریكا، كانادا، آلمان و غیره اشاره كنم كه رهبران سندیكاها تمام تلاششان در دوره بحران اخیر سرمایه داری این بوده است كه كارگران را از قاطی شدن و دخالت در اعتراضات خیابانی و به چالش كشیدن سیستم برده داری سرمایه داری برحذر بدارند. سندیكاها حتی در مهمترین مسائلی چون دفاع از حق پناهندگی ادوارد اسنودون هم خفقان می گیرند. حتی حاضر نیستند به اعتراضات توده اعضا و فعالین رادیكال و چپ خود در محكوم كردن حمله به عراق هم گوش فرادهند. بهروز فراهانی مشكل اتحادیه ها را با بوركراسی توضیح می دهد و قانع می شود، اما باز هم "در عالم واقعیت و نه سحر و جادو" نمی توان یك پدیده تاریخی عظیمی مثل سندیكاها و اتحادیه ها را صرفا با یك كلمه خشك و خالی "بوروكراسی" توضیح داد.

بهروز فراهانی كه گفته بود اتحادیه داریم تا اتحادیه و در پاراگرافهای اولیه نوشته‌اش بعنوان طرفدار "سندیكای مدل فرانسوی" ظاهر شده بود، و خواسته بود نشان دهد كه سندیكای مدل فرانسوی تافته جدا بافته ای است، خود پائین تر اقرار می كند كه: "ساختار درونی این اتحایه (همبستگی ـ سود) نیز منعطف ترین شكل را در برابر منطق بوروكراتیك اتحادیه هایی چون س. ژ. ت عرضه می كند ...". پس حتی به اعتراف خود بهروز فراهانی، كارگر در عالم واقع باید با مدل فرانسوی هم در بیفتد!

بحث این است كه ساختار و كاركرد سندیكا دست توده كارگران را برای دخالت در زندگی روزمره سندیكا باز نمی گذارد و این با آوردن یك مثال استثنائی از اتحادیه ای مثل "سود ـ سالیدر" در فرانسه در برابر صدها و هزاران نمونه ای كه قاعده شده اند از اتحادیه هایی كه كارشان ایستادن و كنترل مبارزه كارگران است، عوض نخواهد شد. او البته یكجائی، بدون فكر كردن به مثال خود، می گوید: "ولی با تمام این مفروضات ما به خود اجازه میدهیم که به رفیق آیت متذکر شویم که یک مورد هر چه قدر هم عالی و ناب باشد قاعده بازی را تغییر نمیدهد و این حتی با موازین تئوریهای آزمایشگاهی هم قابل دفاع نیست چه برسد به شرایط دائما متغیر یک جامعه."

بحث ما طرفداران تشكل شورائی طبقه كارگر این است كه تشكل شورائی اراده مستقیم کارگران را بهتر بیان میکند، اتحاد عمیقتری بوجود می آورد، شکافهای صنفی و رسته‌ای در میان کارگران را تشدید نمیکند، اجازه کمتری به نفوذ سیاست بورژوائی میدهد، ظرف بهتری برای بیان رادیکالیسم کارگری است و در ایران از زمینه های مادی مناسبی برای رشد برخوردار است. بحث مخالفین ما این است كه كارگران در ایران سندیكای فلزكار مكانیك درست كرده اند. هیأت مؤسس سندیكاهای كارگری دارند. بحث ما این است كه تشكل شورائی طبقه كارگر و مجامع عمومی كارگران هزاران اعتصاب و اعتراض كارگری سازمان داده و رهبری كرده است. مثال هم یكی دو تا نیست.

 

مشكل اصلی مخالفین تشكل شورائی طبقه كارگر

من در این نوشته سعی كردم كه با مراجعه به نوشته بهروز فراهانی بر اصل دخالت توده كارگران تأكید كنم و این بحث را بار دیگر جلو بكشم. نوشته بهروز فراهانی اما اصولا مناظره با طرفداران تشكل شورائی نیست. او می گوید كه سندیكا كار اقتصادی می كند و فعلا باید همین یكی را چسبید. از نظر ایشان سرنگونی نظام سرمایه داری و كنترل كارگری و غیره اهداف مقدسی هستند كه فعلا باید منتظرش ماند. از نظر او چون شوروی شكست خورد، كارگران هم فعلا آن اهداف مقدس را در طاقچه گذاشته اند. به این گفته از ایشان توجه كنید: "مخالفان مبارزه اتحادیه ای در حالیکه وانمود به مخالفت با بوروکراسی و محدودیت اتحادیه ها میکنند در حقیقت حوصله "وقت تلف کردن" در مبارزه روزمره اقتصادی را ندارند و میخواهند مستقیما به سطح جنبش شورائی، کنترل کارگری و سرنگونی نظام سرمایه داری برسند. اینها همه اهداف مقدسی است و هیچ فعال سوسیالیست و کمونیستی با آنها نه تنها مخالفتی ندارد بلکه قریب به اتفاق آنها حاضرند همین امروز در تدارک یک قیام و نبرد قطعی شرکت کنند. ولی، سطوح آگاهی و آمادگی توده کارگران همتراز کارگران کمونیست و سوسیالیست نیست و متاسفانه توده میلیونی کارگران که هنوز زیر آوار تبلیغات روزانه دستگاههای ایدئولوژیک بورژوازی و دولت آن با همکاری روشنفکران بورژوا و خورده بورژوا و با استفاده از شکست "اردوگاه سوسیالیسم واقعا موجود" به نفع "یگانه ساختار ممکن تولیدی یعنی سرمایه داری" قرار دارند، در شریط عادی مبارزه طبقاتی تنها و تنها از طریق شرکت در مبارزه برای درخواستهای روزمره برای بهبود شرایط کار و زندگی خود است که به لزوم مبارزه سیاسی با نظم بورژوائی حاکم میرسد و جز در شرایط استثنائی، چون جنگ یا بحرانهای خانمانسوز که توده های میلیونی کارگران را تا سرحد گرسنگی زیر فشار قرار دهد، با یک "جهش آگاهی" که در چند روز به اندازه چند سال آنها را به جلو میبرد، هیچ اکسیری برای سرعت دادن به این روند وجود ندارد و درست به همین دلیل است که مارکس و انگلس از لزوم مبارزه اقنصادی، نظری و سیاسی در طول دهها سال صحبت میکردند." و پائین تر نیز می گوید: "توده های كارگری هدفی را در برابر خود قرار می دهند كه قادر به چنگ آوردن آن باشند." بهروز فراهانی گرچه می گوید كه هر سوسیالیست و كمونیستی این كار را می كند، اما خود در همین پاراگراف نقل قول شده می گوید كه "در حقیقت حوصله "وقت تلف کردن" در مبارزه روزمره بر سر این اهداف مقدس را ندارد". او گرچه در ابتدای نوشته اش این گفته را رد می كند كه مانع اصلی بر سر راه تشكلیابی كارگران در ایران سركوب است و نمونه "كارگران سیاه"! آفریقای جنوبی را می آورد و به طرفداران كار قانونی در بین كارگران مثل حسین اكبری لعن و نفرین می فرستد، اما در واقع منطق همین حسین اكبری را با زبانی دیگر تكرار می كند. "در چهارچوب همین نظام و بدون تلف كردن وقت برای مبارزه برای كنترل كارگری و سرنگونی نظام سرمایه داری، به سندیكا بچسب و فعلا وقت دنبال كردن آن اهداف مقدس نیست!" منتها او این مسئله را مورد توجه قرار نمی دهد كه جنبش کارگری ایران، تحت شرایط اختناق و رویاروئی ناگزیر مبارزه و اعتصابات کارگری با دولت، به مبارزه سیاسی سوق پیدا میکند و برای هیچ دوره طولانی در سطح اقتصادی و در چهارچوب قوانین و نظام موجود باقی نمیماند. بی اعتنائی به سیاست و عدم رابطه مستقیم مبارزه اقتصادی و سیاسی در ایران نه تنها بهروز فراهانی را، بلكه هر كس دیگری را اجبارا كنار دست حسین اكبری و "هیأت مؤسس سندیكاهای كارگری" قرار می دهد.

نكته‌ای دیگر در بحث بهروز فراهانی این است كه با ادعای آیت نیافر درباره ایجاد یك تشكل شورائی در کیان تایر احساس بیقراری به او دست می دهد. با اینكه سعی می كند این را القاء كند كه منافع كارگران را در نظر دارد، اما با این ادعا احساس رقابت در او سر بلند می كند. برای ما سوسیالیستها و طرفداران تشكل شورائی طبقه كارگر امروز وجود یک سندیكای ادامه کار که اگر بتواند حتی از حقوق یک بخش از کارگران دفاع کند یک دست آورد مثبت و ارزنده است. برای سندیكالیستها ابراز وجود حتی یك تشكل شورائی طبقه كارگر، آنها را بیش از پیش بیقرار می كند.

 

در عالم واقعیت ...

بهروز فراهانی می گوید كه در عالم واقعیت آنطوری كه او دنیا را می بیند، پدیده ها رخ می دهند. اما متأسفانه "عالم واقعیت" خیلی نسبی است. این عالم واقعیات بهروز فراهانی است. "كارگران سندیكا درست می كنند نه شورا"، "كارگران فروپاشی شوروی را می بیند و دست از اهداف مقدس می كشند"، و "كارگران فقط مشكل اقتصادی دارند"! این "واقعیات"، واقعیاتی هستند كه پاسبان و پاسدار نگهبان آن هستند كه كسی فراتر از آنها واقعیاتی نبیند! این واقعیت دنیای امروز است و جنگ بر سر تشكلیابی كارگران و دخالت كارگران در سرنوشت خود نیز، جزئی از این واقعیت است كه با هیچ درجه نقل قول آوردن، استتار نمی شود. بهروز فراهانی اگر وقت و حوصله "وقت تلف كردن" ندارد، تقابل شورا و سندیكا را بهانه نكند.

١٣ ژوئیه ٢٠١٣

(كارگر كمونیست ٢٦٩)

۱۳۹۲ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

هر روز بحران برف و باران نیست


رئیس اداره تعاون، كار و رفاه اجتماعی صومعه سرا: "بحران برف موجب آسیب برخی واحدهای تولیدی صومعه‌سرا و بیکاری ٢٠٠ کارگر شده است."

این را رئیس اداره تعاون، كار و رفاه اجتماعی جمهوری اسلامی در صومعه سرا گفته است. اما مگر در این مملكت در ٣٥ سال گذشته هر روزه برف و باران باریده كه كرور كرور كارگر بیكار می كنند و واحدهای تولیدی را می بندند؟ چرا هفته گذشته ٤٠٠ كارگر كارخانه كاشی سازی بافق را اخراج كردید؟ چرا همین هفته ٥٠ كارگر از منطقه پتروشیمی ایلام اخراج كردید؟ مگر در این مملكت هر روزه زمستان‌های سخت بوده كه زندگی مردم را به یك جهنم به معنای واقعی كلمه تبدیل كرده اید؟ بگوئید چرا كارگران را در خاتون آباد از زمین و هوا به گلوله بستید؟ بگوئید چرا كارگران را در معدن چادرملو و پلی اكریل اصفهان دستگیر كردید؟ بگوئید چرا كارگران را در سنندج شلاق زدید؟ بگوئید چرا كارگران نفت آبادان را اخراج كردید؟

مردم دشمنان خود را می شناسند! برف و باران و زمستان واقعیتهای زندگی اند و كارشان نمی شود كرد؛ اما جمهوری اسلامی كه دشمن اصلی این جامعه است، نان شب مردم زحمتكش را به گرو گرفته است و باید برود.

در سالروز انقلاب ٥٧، تنها راه جلوگیری از بیكاری و قتل و جنایت بیشتر در این جامعه، سرنگونی این دشمن است.

 

لینك خبر:

http://khabarfarsi.com/ext/8222302

(اولین بار در روزنامه "ژورنال روزانه" شماره ١٢ فوریه ٢٠١٤ منتشر شد)

مبارزه برای افزایش دستمزد، اولویت جنبش كارگری است


گفتگو با ناصر اصغری

مبارزه طبقاتی: رفیق ناصر نظر شما در مورد فراخوان سه نفر از فعالین کارگری ایران در مورد فراخوان به کمپین سراسری افزایش دستمزد تا ٢ میلیون تومان در ایران چیست؟ نقاط قوت و ضعف چنین فراخوانهای کدامها هستتند؟ و کارگران ایران چگونه میتوانند به افزایش دستمزدها به تناسب تورم نائل آیند؟

ناصر اصغری: واضح است كه هر مبارزه و اعتراض كارگری امیدی است به كل جامعه. مهمتر به نظر من این نكته است كه جمهوری اسلامی با فشار به فعالین جنبش كارگری، با زندانی كردن آنها، به خیال خود فكر می كند جنبش كارگری و به تبع آن كل جامعه را به سكوت می كشد. و این فراخوانی كه شما به آن اشاره كرده اید نشان می دهد كه چنین فشاری كارساز نیست؛ چرا كه جامعه ای گرسنه و تشنه آزادی را با بگیر و ببند و سركوب نمی توان آرام كرد! اعتراضات این نوعی را قبلا از جانب كسانی چون رضا شهابی، علی نجاتی، منصور اسانلو، محمود صالحی، شیث امانی، رسول بداقی، و دیگر فعالین كارگری هم شنیده بودیم. با وضعیت معیشتی حاكم بر این جامعه و مشخصا حاكم بر كارگران و خانواده های كارگری، این صداها رساتر و بیشتر هم خواهند شد. این را من به شما اطمینان می دهم.

اما اجازه بدهید كه به "كمپین ٢ میلیون تومان" و افزایش دستمزدها، كه پرسش شما بدان اشاره دارد، بپردازیم. جنبش كارگری در ایران در یك حالت تدافعی بسر می برد. تدافعی بدین معنا كه در حداقل ٣٠ سال گذشته نمی توان نشان داد كه كارگران با اعتراض وضعیت معیشت خود را به بالای خط فقر رانده باشند! این را خود رئیس اتاق بازرگانی و رئیس اتحادیه كارفرمایان هم بارها اقرار كرده اند. در این مدت اگر تورم رسمی ـ كه خود حكایتی دارد ـ در جامعه ١٠٠ درصد بوده، دستمزد كارگر ٣٠ درصد نسبت به این تورم افزایش یافته. این در حالی است كه در قوانین جمهوری اسلامی سیاه روی سفید نوشته اند كه افزایش دستمزدها باید همسطح با سطح تورم در آن مملكت باشند. (در خصوص این بحث، توجه خوانندگان نشریه "مبارزه طبقاتی" را به مصاحبه حمید تقوائی با نشریه "كارگر كمونیست" تحت عنوان "درباره رابطه سطح دستمزدها و تورم" جلب می كنم.)

از این بحث می خواهم نتیجه بگیرم كه گرچه جمهوری اسلامی یك نفس راحت از دست اعتراضات كارگری نكشیده، اما غالب اعتراضات به این بوده كه وضع كارگران از این هم بدتر نشود. كمتر شاهد اعتراضی بوده ایم كه كارگران خواهان مثلا افزایش دستمزد پا به پای تورم در این مملكت بوده باشند. در نتیجه اگر فعالین كارگری دربند مثل شاهرخ زمانی، بهنام ابراهیم زاده و محمد جراحی مطالبه كارگران پتروشیمی ماهشهر را منعكس می كنند كه خواهان حداقل دستمزد ٢ میلیون تومان بودند، این یك نكته بسیار مثبتی است. من هنوز مطمئن نیستم كه ٢ میلیون تومان وضعیت معیشتی كارگران در ایران را به بالای خط فقر براند، اما با آن سناریوی هر ساله ای كه شورایعالی كار كه حداقل دستمزد را تعیین می كند، بسیار متفاوت است. این نهاد دولتی در سالهای گذشته ١٠ ـ ١٥ درصد بر حداقل دستمزد سال قبل افزوده است؛ در حالیكه تورم رسمی همیشه چندین برابر بالاتر از این رقم بوده است. اینها از نقاط مثبت بحث ٢ میلیون تومان.

اما اگر نكته ای را بعنوان "نقطه ضعف" این بحث بگویم، ابتدا باید بگویم كه شما گرچه از "كمپین ٢ میلیون تومان" گفته اید، منتها ما شاهد چنین چیزی نیستیم. حداقل فعلا نیستیم. این رفقای كارگر دربند گفته اند كه ما از مطالبه كارگران پتروشیمی های ماهشهر حمایت می كنیم و كمتر از این رقم، ادامه زندگی را غیرممكن می كند. امیدوارم كه در بین فعالین كارگری و محافل كارگری هم اكنون بحثی در این مورد در جریان باشد كه این مطالبه را به یك كمپین سراسری تبدیل كنند. اما این موضوع با موانعی روبرو خواهد شد. منظورم از موانع، موانعی نیست كه جمهوری اسلامی برای فعالین كارگری ایجاد می كنند. این فرض ماست كه جمهوری اسلامی نگذارد كارگران و فعالین كارگری كارشان را به پیش ببرند. منظورم از موانع در بین خود فعالین كارگری است. یكی از شناخته شده ترین فعالین جنبش كارگری ایران، محمود صالحی، هم اكنون متأسفانه این مطالبه را غیرواقعی دانسته و غیرمستقیم اعلام است كه از این مطالبه حمایت نخواهد كرد! این به نظر من تراژدی است. بخشی از جنبش نسبتا ضعیف كارگری، در مقابل بخش دیگری از آن قرار گرفته است! قصد من اینجا نقد كاری كه محمود صالحی كرده است نیست. اما در جواب شما بعنوان "نقطه ضعف" مجبورم این نكته را یادآوری كنم.

نقطه ضعفی كه كمپین‌های اینچنینی دارند به نظر من این است كه خود را درگیر اعلام یك رقم می كنند. این رقم اعلام شده هر چقدر هم خوب و مناسب به نظر برسد از این حقیقت نمی كاهد كه تورم در جمهوری اسلامی روزانه است. اگر ٢ میلیون تومان امروز مناسب به نظر برسد، تضمینی وجود ندارد كه با سرعت بالا رفتن تورم كه در ایران واقعیت زندگی است، دو روز دیگر با ٢ میلیون تومان امكان كرایه یك آپارتمان دو خوابه هم وجود نداشته باشد. كارگران باید این را مطرح كنند كه از آنجا كه خود جمهوری اسلامی هم این را پذیرفته كه دستمزدها با بالا رفتن تورم افزایش بیابند، باید این مبنای افزایش حداقل دستمزد باشد. یعنی افزایش دستمزد حالتی دینامیك داشته باشد. اینجا این نكته را بگویم كه من از این فراخوان شاهرخ، بهنام و محمد جراحی با تمام توان دفاع می كنم و همه كارگران را هم به حمایت و اقدام برای تحمیل حداقل ٢ میلیون تومان به جمهوری اسلامی فرامی خوانم. اعلام مطالبات اینچنین در سطحی فراتر از یكی دو اعتراض و یا یكی دو نهاد كارگری، سنتی در جنبش كارگری است و من قصد مقابله با آن را به هیچوجه ندارم. منتها برای بحثی كه بهتر است در بین فعالین كارگری مطرح شده و پا بخورد، این نكته مدتهاست كه مد نظرم بوده است.

و بعنوان آخرین نكته در مورد نامه مورد اشاره شما باید بگویم كه نامه بهتر بود اعلام كند كه تنها مرجع معتبر تعیین حداقل دستمزد نمایندگان خود كارگران هستند. شاید كسی بگوید كه جمهوری اسلامی اعلام خواهد كرد نمایندگان خانه كارگر و شوراهای اسلامی كار نمایندگان كارگران هستند. این نه تنها واقعیت ندارد و جمهوری اسلامی هم قبول دارد كه واقعیت ندارد، بلكه اگر توجه كرده باشید خود رسانه های جمهوری اسلامی و از جمله سایت "ایلنا" هم وقتی از فعالینی مثل پروین محمدی و یا علی نجاتی حرف می زند، رسما عنوان "مستقل" كارگری را هم به دنبال اسامی آنها اضافه می كند. اما وقتی از اعضای شوراهای اسلامی كار و انجمن های صنفی و دیگر زیر مجموعه های دولتی در بین كارگران حرف می زند، دولتی و "غیرمستقل" بودن آنها را فرض می گیرد. در نتیجه مهم است كه تأكید كنیم كارگران به اعضای شورایعالی كار بعنوان دشمنان كارگران می نگرند و تعیین حداقل دستمزد توسط آنها هیچگونه اعتباری ندارد.

١٦ ژانویه ٢٠١٤

(از نشریه "مبارزه طبقاتی" شماره ١٦ به سردبیری بهروز ناصری)

در سالگرد انقلاب ٥٧، پیش بسوی سرنگونی رژیم اسلامی


امروز سه شنبه ٢٢ بهمن ١٣٩٢، مترادف است با سی و پنجمین سالگرد انقلاب ١٣٥٧ ایران. سی و پنج سال پیش در یك چنین روزی و بدنبال یك سال اعتراض وسیع توده ای، دم و دستگاه عریض و طویل و به ظاهر شكست ناپذیر رژیم شاه در برابر قدرت توده های انقلابی مفتضحانه شكست خورد. اعتراضات كارگری مؤثرترین وزنه در این اعتراضات بودند و بالاخره با به میدان آمدن كارگران نفت كمر رژیم شاه شكسته شد و برایشان مسجل شد كه هیچ درجه ای از قساوت، سركوبگری و عقب نشینی كارساز نخواهد بود.

كارگران به میدان آمدند كه بر فقر و فلاكت، و سركوب و خفقان، و حكومت پادشاهی ژاندارم منطقه، نقطه پایانی بگذارند. كارگران و توده های انقلابی با شكست رژیم "سایه خدا" بر زمین برای چند سالی سرگرم شادی بودند و ضدانقلاب تازه به حكومت رسیده هم مشغول برنامه ریزی برای شكست این انقلاب و شادی! بالاخره ضدانقلاب در ٣٠ خرداد ١٣٦٠ بر توده های انقلابی فائق آمد و برای بیش از سه دهه با تمام سبعیتی كه از یك رژیم تا به دندان مسلح و مرتجع و بقول انگلیسی آناكرونیستیك (Anachronistic) بر می آمد، سركوب كرد و جامعه را به یك جهنم واقعی برای بازماندگان انقلاب و نسل‌های بعد از آن هم تبدیل كرد! جامعه شاهد به قهقرا رفتن وضعیت رفاهی خود است. هر روز قدرت خرید كارگران بیشتر از روز قبل افت كرده. حالتی پیش آمده كه بخش عظیمی از این جامعه به نان شب محتاج شده است!

در تمام این سی و پنج سال، ضد انقلاب تازه به دوران رسیده در تلاش بوده كه جامعه را مطیع سیاستهای اسلامی خود بكند؛ تلاش كرده حالتی عادی بخود بگیرد و با خیال راحت شبی سر بر بالین بگذارند، اما هر اعتصاب و اعتراضی چرتشان را پاره كرده و انقلاب ٥٧ و آرمان‌های آن را به یادشان آوردند.

این ضدانقلاب در این سه دهه هرگز نتوانست اعتراض جامعه و در پیشاپیش آن اعتراض كارگر برای آزادی، برابری، رفاه و زندگی شایسته انسان امروزی، اعتراض كارگر برای مطالبه ایجاد تشکل و دستمزد مكفی را سرکوب كند و برای یك دوره طولانی به عقب براند و خیال خود را راحت كند. اعتراض كارگر امروز از هر دوره دیگری رساتر شده است. در یك سال گذشته جامعه ایران شاهد اعتراضات رادیكال متعدد كارگری، از اعتصاب کارگران پتروشیمی‌های ماهشهر، نیشکرهفت تپه، قند و شکر اهواز، نفت آبادان، پلی اکریل اصفهان، زاگرس قروه، بازنشستگان ذوب آهن، پروفیل ساوه، صنایع فلزی و ... بوده است.

جنبش كارگری كه رهبر انقلاب ٥٧ بود، با به میدان آمدن كارگران نفت، طنین "كارگر نفت ما، رهبر سرسخت ما" چشم جامعه را به قدرت این طبقه باز كرد. امروز همان رسالت مهم بر دوش این طبقه است و برای انقلاب بعدی، كه سرنگونی جمهوری اسلامی اولین گام در این راه است، همین طبقه است كه بار دیگر باید رهبر جامعه و اعتراضات خیابانی توده ای باشد. این طبقه در جنگش علاوه بر مطالبات عقب رانده شده انقلاب ٥٧، این بار باید ارتجاع اسلامی را نیز برای همیشه از جامعه جارو كند. این بار دست سنتهای عقبمانده و ضد زن مذهبی و مردسالار را هم برای همیشه از جامعه جارو خواهد كرد. این بار باید با پدیده ضدانسانی اعدام برای همیشه تسویه حساب بشود.

 

كارگران منتظر نمی مانند!

جنبش كارگری اما برای سرنگونی جمهوری اسلامی و انقلاب بعدی، منتظر درست كردن تشكل‌های خود نخواهد ماند. كارگران هر روز برای ایجاد تشكل خود كه امر پیشبرد مبارزه شان برای افزایش دستمزد و نقد كردن دستمزدهای معوقه و غیره را به پیش می برند، تلاش می كنند. این امر روزمره شان است. اما برای بهتر كردن وضع زندگی خود، منتظر نمی مانند حتما تشكل‌هایشان اجازه ایجاد، تحت هر توازن قوائی، بیابند و بعد به كار سرنگون كردن جمهوری اسلامی مشغول شوند. چه عالی می بود اگر شرایط طوری بود كه كارگران بدون اذیت و آزار متشكل می شدند و فرضا وارد یك اعتصاب عمومی كلاسیك، كه از جانب فدراسیون سراسری تشكل‌های كارگری فراخوان داده می شد، جمهوری اسلامی را سرنگون می كردند. من در این مقطع چنین چیزی را نه در چشم انداز می بینم و نه آن را به هیچ كارگری توصیه می كنم. این اما تنها یك شكل از اعتصاب عمومی كارگران است. اعتصاب عمومی كارگران اشكال دیگری هم به خود می گیرد. دو یا سه مركز مهم كارگری در یك كشور، مثلا كارگران ذوب آهن، معادن و پتروشیمی ها می توانند در آن واحد وارد اعتصاب مشتركی بشوند كه در موقعیت انفجاری مثل موقعیت ایران، این اعتصابات سریعا به دیگر مراكز مثل نفت و ایرانخودرو و غیره نیز سرایت خواهد كرد و جمهوری اسلامی با موجی از اعتصابات كارگری روبرو می شود و به چالش كشیده خواهد شد. نمونه دیگر میتواند بدیگونه باشد که اعتصابی در یك مركز بزرگ كارگری مثل ایرانخودرو و در همه شعباتش شروع بشود و كل شهر تهران و صنایع مختلف در این شهر را با خود همراه كند بشرطی که به موقع سازمان یابد و رهبران آن نقشه عمل درستی در دست داشته باشند، یعنی سرنگونی جمهوری اسلامی!

كارگران منتظر استحاله و اصلاح جمهوری اسلامی هم نمی مانند. جمهوری اسلامی اصولا برای سركوب و به عقب راندن همان مطالباتی سر كار آمد و انقلاب را زد و به خون كشید كه امروزه بار دیگری در دستور كارگران قرار گرفته اند. كارگرانی كه قرار است علاوه بر مطالبات انقلاب ٥٧، مطالبه محاكمه سران رژیم اسلامی را هم به انقلاب خود اضافه كنند و اسلام را همراه با اعدام و مردسالاری اش به گور بسپارد، نمی توانند با رژیم جمهوری اسلامی كنار بیایند! آن كس كه كارگران را منتظر اصلاح رژیم جمهوری اسلامی نگه می دارد، همدست و همپیاله سران همین رژیم است! مگر كارگران قرار است چند بار دیگر منتظر استحاله و اصلاح رژیم جمهوری اسلامی بمانند؟

اما در یك بعد بزرگتر و وسیعتری، كسانی كه كارگران را منتظر تدریجی استقرار سوسیالیسم از طریق پارلمان و قوانین سرمایه داری نگه می داشتند، دیگر چنین ادعایی ندارند. اگر به صراحت از وحشیگیری سرمایه داری و قوانین سرمایه بر جامعه حمایت نمی كنند، لااقل به كارگران می گویند كه در چهارچوب همین سیستم طرف سیاستمداری را بگیرید كه به شما قول دستمزد بهتری را بدهد. نه كارگران و نه كس دیگری در جامعه ایران اما یك چنین سیاستمدارانی را نمی شناسند.

كارگران منتظر ضعیف تر شدن جمهوری اسلامی تا حدی كه خودش خشك شود و بیافتد، نمی مانند. كسی چگونه می تواند تضمین كند كه جمهوری اسلامی امروز از فردا ضعیف تر و جنبش كارگری امروز از فردا قوی تر در برابر همدیگر ظاهر خواهند شد؟! این كاملا ممكن است و می تواند اتفاق بیافتد كه جمهوی اسلامی ده سال آینده بسیار ضعیف تر از جمهوری اسلامی امروز باشد، اما همین امر یعنی ده سال دیگر فقر و فلاكت و خفقان و تحمیق مذهبی و زن ستیزی! یعنی ده سال دیگر اعتیاد و دزدی و قتل و اعدام! یعنی ده سال دیگر شاخ به شاخ شدن جمهوری اسلامی با اسرائیل و آمریكا و ادامه تحریمهای اقتصادی و ماجراجوئی نظامی! نه اعتراضات كارگری چنین عمل می كنند و نه انقلابات؛ اما هستند كسانی كه گاها در میان كارگران می پلكند و چنین پند و اندرزهایی هم به كارگران می دهند.

كارگران نمی توانند منتظر شرایطی بمانند كه حزب طبقه كارگر در تمام كارخانجات شعبه داشته باشد و آنها را برای انقلاب و سرنگونی سازمان بدهد! نه تنها انقلابات و به چالش كشیده شدنهای رژیمها این چنین باسمه ای رخ نمی دهند، بلكه كسی كه كارگر را چنین منتظر نگه می دارد، دارد به جمهوری اسلامی فرصت می دهد كه خود را بازسازی كند. هنوز هم هستند كسانی كه موعظه می كنند كه حزب طبقه كارگر در میان فعالین كف كارخانجات صنعتی بیرون می آید و برنامه این حزب هم برنامه ای است كه همه این فعالین تشكیل دهنده حزب بر روی آن توافق دارند! در برابر این افراد، سئوال می تواند این باشد كه چه كسی فرمان صادر می كند كه فرضا با فعالین ٥ مركز كارگری در میان ٥٠٠ مركز كارگری در ایران حزب طبقه كارگر تشكیل می شود؟! مضحك به نظر می رسد، اما دقیقا همین منطق است كه اجازه تشكیل حزب و یا پیوستن به حزب را به كارگران نمی دهد.

كارگران ایران امروز كه به مصاف جمهوری اسلامی می روند، برای سرنگونی آن و ندادن اجازه به شكست دوباره انقلاب خود، تجارب زیادی كسب كرده اند. هم انقلاب ٥٧ را در پوشه تجربیات خود دارند و هم انقلابات اخیر در منطقه را به دقت مطالعه كردند. هم اعتراضات سال ٨٨ را تجربه كردند و هم در طول ٣٥ سال گذشته، با شناخت بهتری كه از نیروهای چپ و كمونیسم در سطح جهان پیدا كردند، انقلابات كلاسیك اروپا را بهتر شناختند. هم به مصاف اسلام می روند و هم قومی گری و ناسیونالیسم در كشورهای همجوار ایران را خود مشاهده و تجربه كردند. هم دشمنان خود را بهتر می شناسند و هم دوستان خود را.

جمهوری اسلامی روی آتشفشان خشم كارگران و مردم فقیر و زحمتكش خوابیده و هر آن امكان شعله ور و سرریز شدن خشمی وجود دارد كه ٣٥ سال است جلوی سرریز شدن آن سد شده است. در سالگرد سی و پنجمین سالگرد انقلاب پرشكوه ٥٧، كارگران ایران می توانند و باید پرچمدار مبارزه ای حاد تا سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی باشند. جز این راهی برای زندگی بهتر وجود ندارد!

خجسته انقلاب ٥٧

٢٢ بهمن ١٣٩٢، ١٢ فوریه ٢٠١٤

۱۳۹۲ بهمن ۱۹, شنبه

دنیای واقعی "حقوق بشر"


"حقوق بشر" از آن مقولاتی است كه با سطحی ترین درك از خود، بیشترین بحث این دوره را بخود اختصاص داده است. این اغتشاش شاید از سر جدا كردن دلبخواهی دو جزء تشكیل دهنده یك مقوله بهم پیوسته: «حقوق» و «بشر» باشد. این اغتشاش اما بماند. منتها هر مقوله سیاسی را كه از متن زمان و تاریخ جدا كنیم به یك چنین سرنوشتی دچار خواهد شد. مقاله حاضر سعی خواهد كرد به ریشه های پدیده «حقوق بشر» بپردازد و با یك تحلیل مشخص، اغتشاش فوق را توضیح بدهد. به اختصار به ریشه آنچه كه حقوق بشر بعنوان حقوق انسان و «حقوق بشر» بعنوان بیانیه ای از سازمان ملل متحد معروف شده است، خواهد پرداخت. قبلا در همین خصوص، سر درك «حقوق بشر»ی از حقوق انسانها، بحثی با اسماعیل نوری علاء داشتیم كه در دو مطلب جداگانه، «جمهوري ايراني، «جمهوري كارگري»» و «سكولاريسم، آزادي و مالكيت خصوصي» منتشر شدند. اینجا بحث را از سر دیگری دنبال می كنیم.

 

چندی پیش نوشته ای در باره مسئله حقوق بشر در سایت‌های اینترنتی منتشر شد كه با این پاراگراف شروع می شد: «با توجه به گسترش جنبش حقوق بشر در سراسر دنیا و به چالش کشیدن بسیاری از رژیمهای سرکوبگر و دیکتاتور، … و حتی شرکت فعال نهادهای بین المللی و دولتی در این جنبش سبب آشفتگی و تردیدها و سئوالات اساسی است. به خصوص بخش مهمی از مردم و گروههای چپ و رادیکال بخاطر سیاست بازی و دورویی دولتها و نهادهای بین المللی و متجاوزین به حقوق مردم، به این پدیده متناقض با تردید می نگرند.» حدود ٢٠ سال پیش، در باره مقوله دمكراسی هم در ادبیات سیاسی ـ حداقل فارسی ـ با همین نگرش حرف زده می شد. منتها دمكراسی به روسیه و عراق و افغانستان صادر شد و دیگر كسی را نمی فریبد. دوروئی هم نیست، در خود آمریكا و سوئیس و انگلیس و غیره هم آسمان همین رنگ است! اما جامعه شعبده باز طبقاتی مقولات زیادی می تواند از آستین در آورد كه بتواند تعدادی را سرگرم كند و برای مدتی متوهمشان كند. «پاپوش برای شیطان هم می دوزد.» «حقوق بشر» یكی از همین مقولات است.

 

عصر روشنگری و حقوق انسان

حقوق انسان نیز مانند بسیاری از مقولات معاصر دیگر، ریشه در آموزه های روشنفكران و فلاسفه در عصر روشنگری دارد. حقوق انسان بعنوان حقوق حتی انسان پاپتی هم، انسان عادی كاركن كه ملكی ندارد و با فروش نیروی كارش روزی می گذراند، در واقع ایده ای است كه بعد از انقلاب فرانسه چشم انسان را بخود باز كرد. حتی قبل از آن هم در انقلابات انگلیس و یك قرن بعدتر در آمریكا هم، بحث حقوق انسان، منتها حقوق انسانی كه محدود به شاه و كلیسا نبود اما زیاد از آن محدوده فراتر هم نمی رفت، بر سر زبان‌ها افتاده بود و جدال‌هائی در بین اشراف در این مورد در گرفته بود. كاری كه فلاسفه و روشنفكران عصر روشنگری كردند، با تمام رگه های مختلف و دید متفاوت به جهان و انسان و غیره در میان خودشان، خدا را از آسمان‌ها بر روی زمین كشاندن بود! محور بحث این فلاسفه این بود كه منطق، عقل و شعور انسان برای حل مسائل روی زمین كافی هستند و لزومی به نمایندگی خدا بر روی زمین، كه در اشخاصی چون شاه و پاپ متجلی و تعریف شده بود، نیست. یكی از مورخینی كه تحقیقات وسیعی درباره عصر روشنگری كرده است، می گوید: «بعد از سال‌های ١٦٥٠، به هر چیزی اكنون با متد عقل و منطق نگریسته می شد.» شاه، كلیسا، خود انسان و حقش هم اجزاء همین «هر چیزی» بودند.

 

این فلاسفه، همچنانكه از اسمشان هم بر می آید، صرفا روشنفكر و فیلسوف بودند و قریب به اتفاقشان با خلع ید از طریق انقلاب و تحول بنیادین از این نمایندگان خدا مخالفت جدی داشتند. رادیكالترین رگه های آنها مشغول تنظیم طومار به شاه برای اصلاحاتی در وضع موجود بودند. بسیاری از این فلاسفه خود از اشراف نیز بودند و در موارد زیادی مثل اتریش، روسیه و پروس، همكاران «عزیز» سلاطین نیز بودند. اما همینكه كلیسا و پادشاه در نوشته های بسیاری از آنها، مثلا والتر، مورد تمسخر قرار می گرفتند، خود انقلابی در طرز نگاه انسان، حداقل بخود بود. در همان محدوده هائی هم مثل روسیه و پروس، همینكه «عزیزان»ی پیدا می شدند كه منطقشان فراتر از منطق پادشاه و پاپ برد داشت، در نگاه مردم نسبت به نمایندگان خدا، شك و تردید ایجاد می شد! كار این فلاسفه، از هر رگه ای، بطور مداوم انتقاد از عدم تحمل نظرات مخالف از جانب شاه و كلیسا بود. ادموند برك، یكی از مخالفین سرسخت انقلاب فرانسه و نویسنده كتاب «تأملاتی بر انقلاب فرانسه» (١٧٩٠) می گوید كه روشنفكران عصر روشنگری سرمست خیالات انساندوستانه بودند و با این كارشان بنیان وضع موجود را برای همیشه تغییر دادند.

 

كی شود همراه انسان هر گدا!

گفتم كه تا قبل از انتقادهای فلاسفه و روشنفكران عصر روشنگری، جز پادشاه و پاپ و دم و دستگاه كلیسای او، كسی انسان بحساب نمی آمد. گرچه كلیسا مانند امروز موعظه می كرد كه روح همه انسان‌ها در آن دنیا و در بهشت در برابر خدا برابر است، اما این ابدا به معنای برابری حقوقی انسان‌ها بر روی زمین، نه آن زمان بود و نه هم اكنون هست! این فقط پادشاه و كلیسا نبود كه كسی را انسان به حساب نمی آورد؛ بلكه حتی فرد غیر نجیب زاده هم خود را انسان بحساب نمی آورد. همین نگرش حتی شامل حال بسیاری از روشنفكران عصر روشنگری هم می شد. لین هانت (Lynn Hunt) می گوید كه گرچه تامس جفرسون (یكی از پیشقراولان عصر روشنگری در آمریكا) برای بیشترین «درجه آزادی» برای سفیدپوستان آمریكا كه بتوانند در سیاست مشاركت داشته باشند، و «حتی برای سرخ پوستان آن سرزمین هم كه اگر بتوانند از راه و رسم زندگی بومی خود دست بردارند و به كشاورزی روی بیاورند!» تلاش می كرد، اما عمرا در تصورش نمی گنجید كه زن و بردگان سیاه پوست آن سرزمین روزی مشاركتی در سیاست داشته باشند! لین هانت در ادامه همین جمله می گوید: «اما این بالاترین درجه تصور همه در آمریكا و اروپا نه تنها در آن زمان، حتی سالها بعد از آن هم، از آزادی و انسانیت و سیاست بود

 

آلكسس دی تاكویل (Alexis de Tocqueville) می گوید كه یكی از منشی های ولتر روایتی نقل كرده است كه مادام فلانی بدون اینكه اصلا به ذهنش خطور كند كه خدمتكاران مرد وی نیز انسان اند و دارای احساس، در برابر آنها لخت می شده و لباس عوض می كرد. (لین هانت، «اختراع حقوق بشر») همین موضوع كه چگونه می شود نظر انسان به خود و همنوع خود را كه او هم انسان است عوض كرد، خود موضوع مشغولیت‌های ذهنی فلاسفه ای می شود.

 

هنر: همه احساس دارند، از جمله رعایا و غیركاتولیكها

هنر كسی كه خلاف جریان است همیشه این بوده است كه چقدر در بر خلاف روال عادی حركت كردن موفق بوده است. ژان ژاك روسو نامی است آشنا در حیطه فلسفه. روسو اما، همراه با ساموئل ریچاردسون (Samuel Richardson) سهم بسیار بزرگی در قلقلك كردن ذهن و احساس انسان‌ها، در توجه دادن بخش وسیعی از كسانی كه جز شاه و كلیساچیان، مظلومانه، كس دیگری را انسان بحساب نمی آوردند بازی كرده است. و این قلقلك كردن صرفا با كتابها و مقالات ملال آور و خسته كننده فلسفی اتفاق نیافتد. روسو در سال ١٧٦١ یك رمان رساله ای به نام Julie, ou la nouvelle Héloïse می نویسد. ترجمه عنوان اولیه این رمان «نامه های دو عاشق در شهرك كوچكی در كوهپایه آلپ» است. همچنانكه از عنوان این رمان بر می آید این رمان، رمانی است عاشقانه. منتها رمانی كه در نوع خود سنت و ساختارشكن و خلاف جریان بود. داستان عاشقانه ای كه مرزهای ممنوعه عشاق غنی و فقیر را در هم شكست. داستان عاشقانه ای كه دیگر صرفا داستان عشق شاهان و شاهزاده ها نبود. داستان عاشقانه ای كه چنان گوشت و پوست به احساس انسان عادی ـ در تقابل با شاهان و اشراف ـ داد كه بین سالهای ١٧٦١ تا ١٨٠٠، حداقل صد بار تجدید چاپ شد؛ و گفته می شود كه به دلیل درصد بالای تقاضا، كسانی كه نسخه ای از این كتاب را داشتند، آن را ساعتی قرض می دادند. داستانی كه خواننده با هر سطرش چه در مرگ جولی و چه در عشق عاشق جولی، خود را آنجا حاضر می دید. این كتاب گرچه یك رمان دیگری بود، اما شهرت روسو به آن اجازه داد كه روانشناسی دیگری را به خواننده بیاموزد: انسان از هر نوعش احساس دارد.

 

پیش از انتشار رمان روسو، ساموئل ریچاردسون كه اتفاقا در همان سال انتشار رمان روسو جهان را بدرود گفته بود و خود یك نویسنده بسیار شناخته شده و مدبر بود، چندین رمان و از جمله Pamela: or, virtue rewarded در سال ١٧٤٠ و Clarissa: or the history of a young lady در سال ١٧٤٨ نوشته بود كه به احساس انسان غیر نجیب زاده همانند رمان روسو و شاید هم حتی بسیار قوی تر، گوشت و پوست داده بود. با انتشار این رمانها و وارد شدن انسان عادی به جرگه بشر، رمانهای متعدد دیگری در همین خصوص در فرانسه، انگلیس، ایتالیا و غیره منتشر شدند.

 

باز در همان حوزه هنر و پوست و گوشت دادن به احساس انسان، می توان به مسئله كالس (Calas Affair) اشاره كرد. فرانسه تا قبل از انقلاب كبیر، دو ركن اصلی حكومتی داشت: شاه و كلیسای كاتولیك. برخورد كلیسای كاتولیك به هر كس كه این كلیسا را ترك می كرد و عمدتا به فرقه های پروتستان روی می آوردند، شبیه به برخورد امروز دولت شیعه ایران به بهائیان، یهودیها و بی‌خدایان بود. جان كالس یك پروتستان بود كه پسرش به كلیسای كاتولیك تغییر مذهب می دهد. (واقعه ای كه بندرت اتفاق می افتاد، اما انسان‌هائی در زیر فشار برای پیدا كردن شغل و یا از ایزوله شدن در آمدن، «همرنگ جماعت» می شدند.) جان كالس این موضوع را یك آبروریزی برای خانواده خود می داند و برای جلوگیری از این «آبروریزی» در تبانی با دیگر اعضا و همچنین كلفت خانواده، تصمیم به قتل او می گیرد. مقامات دولتی به این موضوع شك می كنند و در ادامه بازجوئی های همراه با شكنجه و بخصوص از توضیحاتی كه از كلفت خانواده به دست می آورند، متوجه اصل قضیه می شوند. جان كالس با وحشیانه ترین شكلی با (Breaking Wheel) كه با بستن مجرم به یك چرخ و كوبیدن بدنش با یك چماق كه به مرور تمامی استخوان‌های بدنش شكسته و داغان می شود، او را زجركش می كنند. بدن له و لورده شده كالس توسط نقاش ماهری به نام دانیل چودویكی (Daniel Chodowiecki) به دقت به تصویر كشیده می شود كه وسیعا دست به دست می شود و احساس خشمی نسبت به این شیوه غیرانسانی كشتن مجرم، در هر بیننده ای را بر می خیزاند.

 

تابلوی جسد تكه تكه شده كالس و رمان‌های روسو و ریچاردسون، سهم مهمی در زنده كردن احساس انسان و بخصوص در آن دوره بازی كردند.

 

حق و حقوق در اعصار مختلف

جنگ بر سر «حق»، یك جنگ همیشگی انسان‌ها در طول تاریخ بوده است. این حق در دورانی نه چندان دور، بطور بسیار عجیبی آشكارا با مالكیت عجین بوده و مالكیت هم بطور مقدس خدشه ناپذیری در اختیار خدا و سایه او بر روی زمین بوده است. این حق یكجانبه نمایندگان خدا، اما در دو مرحله از تاریخ بطور جدی به چالش كشیده شد. در دوره اول در اتفاقاتی در انگلیس كه به انقلابات انگلیس مشهور شده‌اند بود. این اتفاقات با تحولات بنیادین سال‌های ١٦٤٠ تا ١٦٦٠شروع شدند و با منشور ١٦٨٩ به نتیجه ای مؤثر برای زمان خود رسیدند. منشور حقوق ١٦٨٩ انگلیس (English Bill of Rights) منشوری است كه بعد از سال‌ها كشمكش بین اشراف در انگلیس و انقلابات و جنگ‌های دوره ای، می خواهد اختیارات نامحدود شاه انگلیس را كمی محدود كند. كریستفر هیل، یكی از مورخین با اتوریته تاریخ انقلابات انگلیس در قرن ١٧ می گوید كه انقلاب اولیه انگلیس ـ كه منظور ایشان تحولات بنیادین سالهای ١٦٤٠ تا ١٦٦٠ است ـ حق بدون چون و چرا و خودسرانه شاه و كلیسا را ملغا كرد؛ پایه ایدئولوژی مقدس بودن حق مالكیت را ریخت و با لغو حقوق ویژه شاه، به صاحبان ثروت و دارائی هم حق دخالت در قدرت سیاسی را داد و همه موانع بر سر راه ایدئولوژی مالكیت خصوصی (ایدئولوژی كلیسای پروتستان در تقابل با كلیسای كاتولیك) را برداشت.

 

اگرچه نمایندگانی كه منشور فوق را تنظیم كردند نه نمایندگان به معنای امروزی آن، بلكه كسانی از اشراف و نجبا بودند و دركی كه از حق در آن منشور آمده است دركی از حق و مالكیت است كه محدود به اشراف است، اما در مقابل شاه و كلیسائی كه همه چیز باید با آنها تعریف می شد، بسیار مترقی بود. نویسندگان و تدوین كنندگان این منشور می خواهند شاه انگلیس از بالای سر مجلس خودسرانه هر كاری نكند. شالوده این منشور بر اساس این نكات ریخته شده است: ١) شاه حق ندارد خودسرانه در قوانین دخالت كند. ٢) شاه خودسرانه حق بستن مالیاتی جدید را ندارد. اهمیت این مسئله از آنجا برای تدوین كنندگان بر می خیزد كه با هر جنگ و كشمكشی، كه یك ركن اصلی حكومت‌های آن دوره بود، شاه برای تأمین مخارج ارتش، دستش در جیب دیگران بود. ٣) این منشور دادگاه‌های كلیسا را، در مقابل دادگاه‌های مدنی، غیرقانونی اعلام می كند. ٤) مجلس حق داشته باشد، بدون ترس و واهمه از شاه، درباره هر مسئله و موضوعی به بحث و گفتگو بپردازد. ٥) شاه در انتخابات مجلس دخالت نكند. خلاصه روح غالب بر این منشور، محدود كردن قدرت شاه و ملكه ایشان است.

 

این منشور همچنین بر «حقوق انگلیسی ها» (Rights of Englishmen) در هر كجا كه هستند، تأكید دارد. همین بند «حق انگلیسی ها» در انقلاب ١٧٧٧ آمریكا نقطه اتكائی برای انقلابیون به حساب می آید. جنگ ١٣ ایالت آمریكا برای استقلال بر علیه انگلیس كه به انقلاب آمریكا معروف شده است در واقع در چهارچوب همین منشور حقوق ١٦٨٩ و «حقوق انگلیسی ها» خود را در تقابل با دولت بریتانیا تعریف می كند. آنجا هم مالیات‌هائی كه بر اموال و دارائی های آمریكائی ها بسته می شد بعنوان خلاف نمایندگی شدن آنها در پارلمان و زور یكجانبه و لجام گسیخته دولت انگلیس بر علیه «انگلیسی ها» در آمریكا، شورش آنها را برانگیخت.

 

دوره دوم بسط و تعمیم معنای «حق» به صد سال بعد از منشور حقوق انگلیس، یعنی انقلاب كبیر فرانسه در ١٧٨٩ برمی گردد. فرانسه هم تا قبل از آن انقلاب برای خودش مجالسی داشت كه اختیارات آنها بیشتر به اختیارات مجلس ملی شاهنشاه آریامهر، محمدرضا پهلوی شباهت داشت تا چیز دیگری. شاه‌های فرانسه، هر از چندگاهی «نمایندگان» این مجالس را، كه از اشراف و نمایندگان پاپ و كلیسای كاتولیك بودند، جمع می كرد كه بر فرمان‌های شاه فرانسه مهر تأیید بزنند. بطور دوره ای هم، باید گوش نمایندگان سركشی را می كشید كه دیگران حساب دستشان بیاید. در ٣ مارس ١٧٦٦، بعد از چندین باری كه به اصطلاح نمایندگانی مقاومت‌هایی از خود در برابر شاه نشان دادند و بر مقاومت در برابر فرمان‌های ایشان تأكید كردند، لوئی ١٥، شاه وقت فرانسه، در جلسه ای در حضور این نمایندگان به آنها حق و قدرت ویژه شاه فرانسه را یادآوری می كند. «قدرت حاكمیت تنها در شخص و شخصیت من، شخصیت ویژه ای كه دارای روح تدبیر و عدالت و منطق است، می باشد. این فقط من هستم كه آزادانه و بدون تقسیم قدرت، توانائی تصویب قوانین را دارم. نظم عمومی تماما از من سرچشمه می گیرند. منافع و حقوق ملت، كه بعضی به خود جرأت داده اند از سلطنت جدا بدانند، لزوما در اختیار من و منحصرا در دست من هستند.» (جرمی پاپكین، «تاریخ مختصر انقلاب فرانسه») و با این تصویر از خدا و سایه اوست كه انقلاب فرانسه راه را به یك عصر دیگری باز می كند و دفاع از «حق مالكیت» در برابر این سایه های خدا، یك مسئله مترقی است.

 

حقوق مترقی

تحولات انقلابی فرانسه مقوله مهمی را وارد معادلات سیاسی كرد كه به نظر من انقلاب بورژوائی فرانسه را از همین سر از تحولات اجتماعی تا آنزمان، بطور بنیادین متمایز می كرد. منظورم مقوله «عوام» (طبقه سوم) (Third Estate) است. جامعه فرانسه قبل از انقلاب به سه «ركن» و یا طبقه اسمی تقسیم شده بود: «طبقه اول»، «طبقه دوم» و «عوام» یا همان «طبقه سوم». جمعیت فرانسه كه در سال شروع انقلاب چیزی حدود ٢٦ میلیون نفر بود، نصف یك درصد (٠.٥%) آن به طبقه اول (روحانیت كلیسای كاتولیك)؛ یك و نیم درصد (١.٥%) آن به طبقه دوم (نجبا و اشراف) و بقیه ـ حدود ٩٨ درصد ـ به عوام تقسیم شده بود. سه (Abbé Sieyès) جزوه مشهور خود، «طبقه سوم چیست؟» را اینچنین شروع می كند: «١) طبقه سوم چیست؟ همه چیز. ٢) تاكنون در معادلات سیاسی چه بوده است؟ هیچی. ٣) چه می خواهد؟ كه چیزی بشود.» درست از همین «همه چیز» بودن و «هیچی به حساب نیامدن» است كه انقلاب می كند! (١) (لازم به توضیح است كه ٨ درصد از این ٩٨ درصد را تجار و سرمایه داران، وكلا، بانكداران، دیگر تحصیلكردگان ثروتمند غیر نجیب زاده و غیره تشكیل می داد كه به «بورژوا» معروف بودند.) یك سوم مجلس پادشاهی (Estates General) به نمایندگان طبقه اول، یك سوم به نمایندگان طبقه دوم و یك سوم آن به نمایندگان عوام اختصاص داشت. فاز اول انقلاب با دعوا بر سر نسبت نمایندگان به نسبت جمعیت طبقه همراه بود. دو طبقه اول، نه تنها بر فرانسه حكم می راندند، بلكه دست درازی آنها به جان و مال ساكنین آن جامعه هم حد و حدودی نداشت. (در نظر داشته باشیم كه این «نمایندگان» هم در برابر قدرت شاه كاره ای نبودند. اما مقاله حاضر نمی تواند وارد تشریح این موضوع بشود.)

 

پیشرفت انقلاب فرانسه و هنوز در فاز اول، به تشكیل «مجلس ملی» می انجامد. در این مجلس دیگر نسبت نمایندگان این طبقات تغییر می كند و «بیانیه حقوق انسان و شهروند» (Declaration of the Rights of Man and of the Citizen) تصویب می شود. تنظیم كنندگان این بیانیه، بیشتر كسانی بودند كه با انقلاب آمریكا و بحث و گفتگو حول حقوق انسان در برابر حقوق شاه، آشنائی داشتند. مشخصا تامس پین و ماری ژوزف لافایت از كسانی بودند كه نقشی اساسی در تنظیم متن اولیه آن داشتند. اشاره به این افراد از آن جهت مهم است كه لافایت از اشراف ارتش فرانسه بود كه در انقلاب آمریكا ـ از سر اختلافات بین انگلیس و فرانسه ـ به كمك استقلال طلبان آن جامعه فرستاده شده بودند. او و بسیاری دیگر از همقطارانش با ایده های انقلاب آمریكا آشنا می شوند و با كوله باری از تجربه و انقلابیگری به فرانسه بر می گردند. تامس پین هم از انقلابیون آمریكا بود كه با كسانی مثل لافایت دوست می شود و در سال ١٧٨٩ به فرانسه مسافرت می كند و در تحولات انقلاب فرانسه پیگیرانه شركت می كند. او چند كتاب و مقاله و از جمله كتاب معروف «حقوق انسان» (Rights of Man) در دفاع از انقلاب فرانسه می نویسد كه جواب مستقیمی بود به كتاب ادموند برك. (واضح است كه قصد من پرداختن به تاریخ انقلاب فرانسه نیست؛ اما بر این مهم هم واقفم كه بدون درك اولیه ای از انقلاب كبیر فرانسه، توضیح حق و حقوق انسان ابدا امكان پذیر نیست.)

 

با این توضیحات، می خواهم به مسئله مالكیت مندرج در «بیانیه حقوق انسان و شهروند» حاصل مجلس ملی ١٧٨٩ فرانسه اشاره بكنم. این «بیانیه» شامل ١٧ بند است. بندهای ٢ و ١٧ این بیانیه از حق مالكیت حرف می زنند و دست درازی به آن را غیرقانونی اعلام می كنند. بقیه بندهای آن از آزادیهای سیاسی و مدنی و غیرقانونی بودن دست درازی به آنها صحبت می كنند. پائین تر باز به این موضوع برمیگردم.

 

بالاتر هم اشاره كردم كه پایه انقلاب انگلیس عقب راندن شاه از تعرض و دست درازی به حق مالكیت است. اما این حق مالكیت فقط دو قدم آنطرفتر از حیاط خلوت شاه می رود. اگر بخواهیم از مقوله «طبقه» انقلاب فرانسه استفاده كنیم، «منشور» محصول انقلاب انگلیس هنوز از حق «طبقه دوم» در برابر زور شاه و ملكه حرف می زند و دفاع می كند. «طبقه» سوم هنوز وارد معادلات نشده است و چیزی از حق مالكیت انسان علی العموم و یا «طبقه سوم» نمی گوید. جان لاك كه مهمترین مدافع اولیه و تدوین كننده تئوری‌های «حقوق طبیعی انسان» است و تمام بحثش در این حیطه هم به این دلیل است كه انقلاب انگلیس را توجیه كند و به آن حق بدهد و مشروعیت ببخشد، منظور او دقیقا از «حقوق طبیعی انسان»، همان حقوق مرد اروپائی و بخصوص انگلیسی دارای مالكیت است. او حتی در بازار خرید و فروش برده سرمایه گذاری كرده بود و از برده داری بعنوان محصول قانونی پیروزی در جنگ‌ها دفاع می كند. (لین هانت، «انقلاب فرانسه و حقوق بشر») با این همه و تا اینجا، می توان این «حق خواهی» را توجیه كرد و از آن بعنوان تحولاتی مترقی در متن تاریخ دفاع كرد. دلیل آن را هم بالاتر توضیح دادم.

 

"حقوق" ارتجاعی

در مقابل «منشور»های انگلیس و آمریكا و ایالات متفرقه آمریكا قبل از استقلال از انگلیس، و همچنین «بیانیه» انقلاب فرانسه، اما «اعلامیه جهانی حقوق بشر» سازمان ملل مصوب ١٩٤٨ را داریم كه آن هم در ٣٠ بند تقریبا بر بندهای «بیانیه حقوق انسان و شهروند» فرانسه و در جاهائی با توضیحات بیشتری تأكید میكند.

 

در اینجا باید به یك نكته بسیار مهمی هم اشاره كنم. تفاوت اساسی بین «بیانیه حقوق انسان و شهروند» فرانسه و «منشور حقوق آمریكا» این است كه «بیانیه» انقلاب فرانسه، قانون اساسی دولت است؛ در حالیكه «منشور حقوق آمریكا» منشور حقوق شهروندان آمریكائی در برابر دولتی است كه می تواند قانون اساسی كاملا متفاوتی داشته باشد. «اعلامیه جهانی حقوق بشر» مصوب سازمان ملل هم مثل «منشور آمریكا» قانون اساسی نیست. درست همچون اسمش، یك «اعلامیه» و یك بیانیه است. در ماده ۸ این اعلامیه آمده است: «در برابر اعمالی که به حقوق اساسی فرد تجاوز کنند ـ حقوقی که قانون اساسی یا قوانین دیگر برای او به رسمیت شناخته است ـ هر شخصی حق مراجعه ی مؤثر به دادگاه های ملی صالح را دارد.» یعنی هیچ! معنای واقعی آن این است كه اگر فرد در ایران زیر سیطره جمهوری اسلامی زندگی كند، قانون اساسی جمهوری اسلامی صحنه گردان است!

 

بحث اما حتی این هم نیست. بحث در واقع در این سئوال است كه هر كدام از این مصوبات و اسناد و منشورها، در جواب به چه معضلاتی و در چه شرایط و بر متن كدام تحولات تصویب شدند؟! بحث این است كه هر كدام از این اسناد دارند از چه چیزی در برابر چه كسانی دفاع می كنند؟! كسی كه دو سند «بیانیه حقوق انسان و شهروند» فرانسه و «اعلامیه جهانی حقوق بشر» سازمان ملل را مقایسه كند، باید بتواند شرایطی كه هر كدام از آن اسناد در آن به بحث گذاشته شدند و تصویب شدند را به خوبی درك كند. باید بتواند برای یك لحظه قدرت «سلطنت مطلقه» شاهان فرانسه را و زندگی در تار عنكبوت كلیسای كاتولیك و لوئی ١٦ و ماری آنتونت را جلوی خود بگذارد و خود را در آن مناسبات با محتوای «بیانیه» انقلاب فرانسه روبرو ببیند. جامعه به معنای واقعی كلمه انقلاب كرده است كه آزادی بیان داشته باشد، به حرمت و كرامت انسان دست درازی نشود و دست درازی شاه و ماری آنتونت به دارائی افراد در آن جامعه كوتاه شود. بطور خلاصه: چه كسی و چه مناسباتی داشتن حق مالكیت را و به چه مناسبتی نقض می كند؟ از چه مناسباتی شعار انقلاب فرانسه Liberté, égalité, fraternité (آزادی، برابری و برادری) طلب می شود؟ «بیانیه» انقلاب فرانسه با تمام مترقی و پیشرو بودن آن، از نگاه طبقه كارگر دارای اشكالات جدی است كه پائین تر به اختصار به آن اشاره خواهم كرد؛ اما هسته اصلی آن بیانیه دفاع از حق مالكیت نیست. به نظر من هسته اصلی آن عقب راندن دست درازی شاه و كلیسا از گوشه هایی از زندگی انسان است كه تا آن زمان صحبت كردن از آنها بعنوان «حق انسان» از میوه های ممنوعه بود.

 

"اعلامیه جهانی حقوق بشر" مصوب ١٩٤٨ سازمان ملل اما در یك فضای كاملا متفاوتی مطرح می شود. نمایندگان دولت‌هائی كه در سازمان ملل آن بیانیه كذائی را تصویب می كردند، كوچكترین نقشی در دفاع از آزادی سیاه پوستان، زنان، همجنسگرایان، آزادی بیان، آزادی‌های سیاسی و مدنی دیگر و غیره نداشتند. در واقع خود بیشترین نقش‌ها را در سركوب آزادی‌های ظاهری تزئین شده در آن اعلامیه را داشتند. در همان سالی كه در حال بحث و گفتگو حول مفاد آن بیانیه هستند و از غیرقابل قبول بودن تبعیض حرف می زنند دولتی به نام اسرائیل درست می كنند و با حمایت بی چون و چرا از آن، بیش از ٦ دهه در حال سركوب و تبعیض رسمی بر علیه مردمی با پیشینه دیگری می شوند. از آزادی تشكیل اتحادیه های كارگری حرف می زنند، اما قانون كار تافت ـ هارتلی در آمریكا وضع می كنند كه هیچ كارگری در آمریكا نتواند تشكل مستقل خود را درست كند. از آزادی‌های سیاسی حرف می زنند، از آزادی بیان حرف می زنند؛ اما درست در سال‌هائی كه در نظر دارند آن «بیانیه جهانی حقوق بشر» را صادر كنند، مكارتیسم را لگام گسیخته به جان آزادی‌های سیاسی در آمریكا می اندازند. كودتا سازمان می دهند كه رژیم نیمه دمكراتیك مصدق را در ایران سرنگون كنند و دست نشانده خود را برای یك دوره طولانی به جان و زندگی مردم می اندازند. كودتاهای پی در پی در شیلی و دیگر كشورهای آمریكای مركزی و جنوبی، قتل عام یك نسل انسان در اندونزی، ده‌ها و صدها جنایات دیگری در ابعادی وسیع سازمان می دهند و اعلامیه حقوق بشرشان را هم به رخ دیگران می كشند. (٢)

 

اما به نظر من روح «اعلامیه جهانی حقوق بشر» حتی بدون آن دوروئی ها هم یك اعلامیه ارتجاعی و عقب مانده است. روح آن اعلامیه، برخلاف «بیانیه حقوق شهروندان و انسان» فرانسه كه دفاع از آزادی‌های فردی و مدنی و سیاسی بود، دفاع از مالكیت خصوصی است. ماده ۱۷ «اعلامیه جهانی حقوق بشر» می گوید: «۱. هر شخص به تنهایی یا به صورت جمعی حق مالکیت دارد. ۲. هیچ کس را نباید خودسرانه از حق مالکیت محروم کرد.» دفاع از مالكیت خصوصی در «بیانیه حقوق انسان و شهروند» فرانسه دفاع از حق مالكیت در برابر شاه و كلیسا است. دفاع از مالكیت خصوصی این یكی («حقوق بشر»)، دفاع از مالكیت خصوصی در برابر اعتراض مردم كارگر است. دفاع از مالكیت خصوصی در عصر انقلاب برای خلع ید از پاسداران مالكیت خصوصی است. فرد باید از خود بپرسد كه كدام شاه و كلیسائی در سال ١٩٤٨ به حق مالكیت تعرض كرده است كه كشورهای عضو سازمان ملل خود را مجبور می بیند از آن دفاع كند! دهه ٤٠ و ٥٠ قرن گذشته، دهه آرمانخواهی و دهه به چالش كشیدن سیستم سرمایه داری و در نتیجه مالكیت خصوصی بر وسایل تولید است. صدور یك بیانیه ای در این حین و بین، با هزار و یك بند و ماده بی ربط دیگر برای آن سازمان و آن زمان، صدور بیانیه و قطعنامه بر علیه اعتراض كارگری است. بر علیه اعتراض انسان‌هائی است كه نان شبشان را گرو گرفته اند.

 

مالكیت خصوصی مانع آزادی انسان است

در این نوشته من همه جا بطور نسبی از محتوای منشور انقلاب انگلیس و بیانیه انقلاب فرانسه و آمریكا دفاع كرده ام و حتی دفاع از حق مالكیت مندرج در آنها را یك دفاع مترقی می دانم. اما این دفاع همچنانكه در ابتدای این نوشته هم توضیح دادم، هم نسبی است و هم باید شرایط زمانی و جنگ و جدال طرفین بر سر این حق و حقوق را در نظر گرفت. در انقلاب فرانسه، كه بر دوش «طبقه سوم» و به اصطلاح sans-culotteها، یعنی ٩٠ درصد غیر بورژوای طبقه سوم بود، حق از گرسنگی نمردن آنها به رسمیت شناخته نشده است. در باره آزادی بیان و آزادی سیاسی و غیره و غیره حرف زده می شود؛ درباره حق مالكیت و كوتاه شدن دست شاه از این حق حرف زده می شود، اما از حق انسان، حق انسان برای گرسنگی نكشیدن، چیزی گفته نشده است. و ماركس درست از این سر «بیانیه حقوق انسان و شهروند» را نقد می كند و ناقص می داند. او در جزوه «درباره مسئله یهود» درباره «حق مالكیت» حاصل انقلاب فرانسه می گوید: «لذا حق مالكیت خصوصی، حق بهره مندی و استفاده از منابع شخص، به اختیار اوست؛ بدون توجه به سایر انسان‌ها و مستقل از جامعه: حق انتفاع شخصی.» درست از این سر كه حق مالكیت خصوصی بدون توجه به سایر اعضای جامعه و مستقل از جامعه است، با هر درجه از مترقی بودن در یك دوره خاص، آزادی كامل انسان را بدنبال ندارد و بقول ماركس، فرد مجبور است آزادی خود را در محدودیت دیگران دنبال كند!

 

"اعلامیه حقوق مردم زحمتكش و استثمار شده" مصوب كنگره سوم شوراها در شوروی در ژانویه ١٩١٨، همین نقض را جبران می كند و الغاء استثمار و لغو مالكیت بر وسایل تولید هسته اصلی آن اعلامیه است.

 

"آزادی، برابری، برادری"

همچنانکه در برنامه «یک دنیای بهتر» تصریح شده است، تصوير همه از يک زندگى مطلوب و يک دنياى ايده آل يکى نيست. با این وجود مقولات و مفاهيمى در طول تاريخ جامعه بشرى دائما بعنوان شاخص‌هاى سعادت انسان و تعالى جامعه به طرق مختلف برجسته و تکرار شده اند، تا جائى که ديگر بعنوان مفاهيمى مقدس در فرهنگ سياسى توده مردم و اكنون در سراسر جهان جاى گرفته اند. آزادى، برابرى، عدالت، امنیت، صلح و رفاه در صدر اين شاخص ها قرار دارند. بسیاری از این مفاهیم با انقلاب فرانسه وارد صحنه سیاسی شدند و بعد از آن هم مورد مناقشه قرار گرفتند. تا قبل از این واقعه، حرف زدن از این مفاهیم و مقولات، بطور رسمی و آزادانه می توانست برای شخص مشكل جدی بوجود بیاورد. «صاحبان مملكت» حرف كس دیگری را اصلا بحساب هم نمی آوردند؛ چه برسد به اینكه از دیگران بپرسند كه در مورد این موارد چه فكر می كنند! حتی خود مقوله "افكار عمومی" در سال‌های دهه ١٧٥٠ و توسط روشنفكران عصر روشنگری و آنهم در فرانسه وارد فرهنگنامه ها شد.

 

"آزادی" و "برابری" دو تا از آن مقولاتی هستند كه با انقلاب فرانسه، وارد قلمرو دیگری شدند. انقلاب فرانسه یك هدف اصلی‌ی كه داشت و در «اعلامیه حقوق انسان و شهروند» هم بطور مشخصی به آن اشاره شده و بر آن تأكید گذاشته شده است، برابری در برابر قانون است. و این برابری در برابر قانون در واقع هسته شعار «آزادی، برابری، برادری» را تشكیل می دهد. در بند ٢ می گوید: «آزادی یعنی آزادی هر چیزی كه به دیگران آسیبی نرساند.» و این حق حیات انسان از گرسنگی نكشیدن را در بر نمی گیرد! در واقع «اعلامیه حقوق انسان و شهروند» مصوبه سال ١٧٩٣ شعار «آزادی، برابری، برادری» را از آن كلی گوئی و ابهامی كه می شود از آن استنتاج كرد در می آورد و شعار صریحتر «آزادی، برابری، امنیت و مالكیت» را جایگزین آن می كند. و در بند ٣ در معنای برابری می گوید: «همه انسانها در طبیعت و در برابر قانون برابرند.» در بند ٨ هم در توضیح «امنیت» می گوید: «امنیت عبارتست از حمایتی كه جامعه نسبت به هر كدام از اعضای خود برای نگهداری خود عضو، حقوق عضو و مالكیت عضو اعمال می كند.» باز مالكیت و امنیت آن است كه برجسته می شود. خلاصه با تمام دستآوردهای عظیمی كه حاصل می شود و با تمام زنجیرهائی كه از دست و پای انسان می گسلد، اما هنوز رهائی واقعی وی را به ارمغان نیاورده است. آزادی، برابری، امنیت، صلح و رهائی بدون آزادی از قید و بندهای كارمزدی هیچ موقع امكان پذیر نیستند.

 

شعار «آزادی، برابری، برادری» با تمام محدودیتهائی كه دارد، قابل دفاع است. استفاده از شعار «برابری در برابر قانون» اما مثل آن گفته معروف ماركس در هیجده برومر شده است كه «تاریخ خودش را تکرار می‌کند، نخست به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی.» درباره «برابری در برابر قانون» باید به تكرار كمدی نهفته در آن اشاره كرد. برای انسان قرن هفده و هیجدهمی كه در برابر اتوریته و امر و امور شاهان انسان به حساب نمی آید، برابری در برابر قانون یك جهش تاریخی رو بجلو و یك شعار بسیار مترقی است. برای انسان قرن بیست و یكمی اما، «برابری در برابر قانون» واقعا مسخره است. مثال جالب برای این «برابری» قانون شهری معروف است كه «هر كسی كه زیر پل بخوابد، صرفنظر از جایگاه طبقاتی و موقعیت مالی و اجتماعی و سیاسی او، جریمه می شود و یا سر از زندان در می آورد.» اما این قانون این نكته بدیهی را، عمدا، از یاد می برد كه انسانی كه امكان تهیه مكان بهتری برای خواب دارد، مگر مشكل روانی داشته باشد، وگرنه زیر هیچ پلی نمی خوابد. خوابیدن زیر پل نه امن است و نه راحت! «برابری» این چنینی یك برابری مضحك و پوچی است كه حتی ظاهری عادلانه هم ندارد.

 

"آزادی، برابری، حكومت كارگری"

تلاش انسان برای آزادی و برابری واقعی اما پایان نیافته است. قید و بندهای كار مزدی همچنان بر دست و پای انسان سنگینی می كنند. اشاره كردم كه «اعلامیه حقوق مردم زحمتكش و استثمار شده» در شوروی در سال ١٩١٨ به آزادی و برابری واقعی انسان اشاره می كند و راه حلی را نشان می دهد؛ منتها تحولات بعدی بار دیگر اجرای مفاد مندرج در آن را به تعویق انداخت. بخش عظیمی از تاریخ قرن بیست، تاریخ تلاش برای رهائی از قید و بندهای سرمایه داری است. چه آنجا كه انقلابات سوسیالیستی به وقوع پیوستند و چه آنجا كه برای جلو بردن اهداف دیگری از اعتبار سوسیالیسم استفاده شد، همه تلاش انسان برای رهائی از بردگی مزدی و رسیدن به آزادی و برابری واقعی بود.

 

شعار رهائی انسان امروزی «آزادی، برابری، حكومت كارگری» است. این آزادی، برابری و حكومت كارگری هم صریح تعریف شده اند كه معلوم باشد داریم از چه چیزی حرف می زنیم كه راه بر تفاسیر دروغین از آزادی و برابری بسته شوند.

 

"آزادي" يعني رهايي کامل از قدرت و حاکميت اقتصادي، سياسي و فرهنگي سرمايه و سرمايه داري. در دنیای امروز بدون آزادی از قید و بند سرمایه داری، آزادی بی معنی است. آزادی يعني رهايي از کليه روابط، مناسبات و نهادهاي اسارت آور و سرکوبگر جامعه بورژوايي، يعني رهايي از چنگال بردگي مزدي، رهايي از انقياد طبقاتي، رهايي از سرکوب ماشين دولتي بورژوازي، رهايي از بي حقوقي سياسي و انقياد فرهنگي، رهايي از پيله مذهب و پندارها و قوانين و ارزش‌هاي خرافه آميز و عقب مانده جامعه موجود، رهايي از ستم هاي مذهبي، قومي و جنسي، رهايي از فقر و فلاکت، جهل و خرافه و کل تبعيضات و مصائب جامعه بورژوايي. آزادي يعني عدم ترس از نداشتن امكانات برخورداري از يك زندگي انساني. آزادي از فشارهاي روحي از دست دادن كار و معيشت و خانه و كاشانه. آزادي از استثمار و بي حقوقي. جامعه امروز طبقاتی هیچكدام از اینها را برای معنای «آزادی» برسمیت نمی شناسد. برای آزادی واقعی بیان، بقول «اعلامیه حقوق مردم زحمتكش و استثمار شده» وابستگی رسانه های گروهی به سرمایه و داشتن دارائی باید لغو شود.

 

"برابري" هم يعني نه فقط برابري حقوقي و قانوني، نه فقط برابري شهروندان جامعه از هر قوم و نژاد و جنسيت، بلکه برابري در امکانات مادي، در دسترسي به ابزارهاي ارتقا و شکفتن استعدادهاي فردي و اجتماعي، برابري در توليد و در زيست، برابري در اعمال اراده در سرنوشت اقتصادي، سياسي و اداره جامعه خود ـ برابري در بهره مندي از محصولات مادي و معنوي کار و تلاش اجتماعي و برابري در مبارزه براي فائق آمدن بر هر عقب ماندگي و کمبود ـ برابري اي که تنها با درهم کوبيدن مالکيت خصوصي بورژوايي بر وسايل توليد و مبادله، از ميان بردن بردگي مزدي، و قرار دادن وسايل توليد و ثروت جامعه در مالکيت جمعي و اشتراکي کليه انسان‌هاي سهيم در فعاليت اجتماعي حاصل مي شود. برابري يعني رهائي از واهمه از داشتن آينده اي انساني براي خود و خانواده خود. برابری یعنی كسی كه برابر پا به دنیا گذاشته است، برابر از نعمات آن استفاده می كند. كسی حق تبعیض بر علیه او را ندارد. عضوی برابر در میان دیگر اعضای برابر در جامعه است. برابری در استفاده از لذتهای زندگی، برابری در فرصت به كمك به همنوعان خود كه زیباترین احساس است. برابری یعنی انسان برابر در جامعه ای انسانی!

 

"حکومت کارگري" هم يعني حکومت طبقاتي کارگران، حکومت استثمار شدگان و توليد کنندگان کل ثروت جامعه بر عليه استثمارگران. حكومت كارگری یعنی حكومت «از هر كس به اندازه توانش و به هر كس به اندازه نیازش». حکومت بردگان مزدي امروز و ناجيان فرداي جامعه، حکومت کساني که جامعه، نفس موجوديت و ثروت آن، بر کار و تلاش مدام آنها بنا شده است. حکومت کارگري يعني طبقه کارگر متشکل بعنوان قدرت و طبقه رهايي بخش حاکم. حکومت کارگري يعني حکومت سرکوب مقاومت استثمارگران در برابر رهايي بشريت تحت ستم. حکومت کارگري يعني اعمال قدرت طبقه كارگر عليه مدافعان فقر و فلاکت و استثمار و جهل و خرافه. حکومت کارگري يعني ضمانت اجرايي واقعي آزادي و برابري. آری، حكومت كارگری یعنی «ضمانت اجرائی واقعی آزادی و برابری!» بدون ضمانت واقعی، آزادی و برابری واقعی اجرا نخواهند شد. صرف نیت خوب، كافی نیست. تاریخ نشان داده است كه كافی نیست. این ضمانت از طریق شوراهای مردم در خیابان، محلات، مدارس و كارخانجات و غیره ممكن است. شوراها قدرت واقعی تضمین قدرت مردمی هستند كه آزادی و برابری واقعی می خواهند.

 

در خاتمه

انسان امروزی با فرمولبندی «بیانیه حقوق بشر» سازمان ملل نه تنها رها نمی شود، بلكه بندهای اسارتش محكمتر میشوند. اسارتش در فقر و نداری و بی حقوقی واقعی، ادامه می یابد. «بیانیه حقوق بشر» كاریكاتوری از مطالبات جامعه بشری در جنگ و جدال جامعه قرن ١٧ و ١٨ بر سر آزادی و رهائی نسبی آن دوره است.

 

"برابری" مد نظر روشنفكران عصر روشنگری، جوابگوی معضلات امروز جامعه بشری نیست. برابری بدون آزادی كار از قید و بند سرمایه و كار مزدی امكان پذیر نیست. انسان اگر در تلاش خود برای برقراری «آزادی، برابری، حكومت كارگری» وقفه ای ایجاد كند، نابرابری و ناعدالتی، زندگی انسان‌های بیشتری را به تباهی خواهد كشید. راه میانبری نیست.*

 

توضیح

 

ـــــــــــــــ

 

(١) روزنامه «انقلاب در پاریس» در روزهای اولیه فاز اول انقلاب فرانسه نوشت: "آنهائی كه در مقابل ما غول پیكر و قدرتمند به نظر می رسند، تنها به این جهت چنین هستند كه ما در برابر آنها زانو زده ایم. برخیزیم!"

 

(٢) شاخص ترین دروغ‌های مندرج در «بیانیه حقوق بشر» سازمان ملل متحد، مربوط به همجنسگرایان است كه از بالا تا پائین چندین بار درباره «هیچ كس حق ندارد تبعیض قائل شود» اما تا همین یكی دو سال گذشته، همجنسگرا بودن در ارتش آمریكا جرم بود! هنوز هم دو همجنسگرا نمی توانند در مترقی ترین شهر آمریكا، نیویورك، قانونا با هم ازدواج كنند.

 

٢٣ سپتامبر ٢٠١١

(اولین بار در شماره ٤ نشریه "كمونیسم كارگری" منتشر شد.)