عده معدودی كه خود را
چپ می دانند با مراجعه به نتیجه ای كه از اعتراضات توده ای در لیبی و سوریه و همچنین
در مصر و تونس حاصل شده است، این اعتراضات را انقلاب نمی دانند. در مورد لیبی و
سوریه شاید شرایط متفاوت است، اما درباره تونس و مصر به این نتیجه رسیدن، كمی غیرمترقبه
به نظر می رسد. در مورد خود مقوله "انقلاب" مشاجرات زیادی صورت گرفته
است. من در این نوشته چیز زیادی ندارم كه به تعریف انقلاب اضافه كنم؛ اما سعی
خواهم كرد كه نظر خودم را تا حدودی در باره این مقوله و دلائل بروز انقلابات توضیح
بدهم. نوشته محمد اشرفی تحت عنوان "مصطفی صابر و "انقلاب ١٣٨٨"!!!"
برای من منبع خوبی است كه با رجوع به آن نكاتی كه در آن نوشته هستند، بحث خودم را
مستدل كنم.
***
لحظات انقلاب
انقلابات، فیلمها و
سناریوهای از قبل نوشته شده، اعتصابات و اعتراضات از قبل تدارك دیده و برنامه ریزه
شده و یا جنگهای از قبل تدارک دیده شده، نیستند. انقلابات داستانهایی نیستند كه نویسنده
چندین بار بازخوانی و بازنویسی كرده باشد. انقلابات همانند آتشفشانهای هستند كه به
مرور زمان به نقطه انفجار می رسند، اما كسی خبر ندارد دقیقا در کدام روز، سر باز میکند!
انقلابات "اتفاقاتی" نیستند كه روزی
كسی كلید شروعش را بزند و روز بعد، كس دیگری سوت پایانش را بزند! می تواند
همانند شروع جنبش تنباكو با شلاق زدن چند تاجر شروع شود. می تواند همانند تونس با
خودسوزی محمد بوعزیزی شروع شود. می تواند همانند انقلاب روسیه ١٩١٧ و انقلاب
فرانسه ١٧٨٩ با كمبود نان در بازار شروع شود. می تواند همانند ایران با شبهای شعر
شروع شود. می تواند همانند روسیه ١٩٠٥ با توهم به پادشاهی شروع شود. می تواند همانند
مصر با الهام گرفتن از انقلاب تونس و غیره و غیره شروع شود. هیچ كتاب آسمانی را
بند نیستند. با موعظه هیچ كشیش و راهبه ای، با سخنرانی هیچ سخنران حرفه ای، با
آهنگ و صدای هیچ خواننده خوش صدایی و با شعرهای هیچ شاعری راه نمی افتند. از هیچ
اصول خاصی پیروی نمی كنند.
انقلابات كار احزاب،
تشكل و نهادها، كار اشخاص و رهبران كاریزماتیك و حتی كار هیچ صنف و طبقه خاصی هم نیستند.
انقلابات كار توده هاست و معمولا در زمان خاصی و به دلائل خاصی وارد انقلاب میشوند.
هر انقلاب مشخصی در پروسه خود صفبندی ها را مشخص می كند و رهبران خود را پیدا می
كند. معمولا اولین كسان و شخصیتهای شناخته شده، كه توده ها فكر كنند می توانند چند
نفر را دور هم متحد و متشكل نگه دارند، اولین رهبران انقلابات می شوند. توده های
انقلابی در پروسه انقلاب این رهبران را بهتر می شناسند و در ادامه، به رهبر ماندن
آنها مهر تأیید و یا دست رد بر سینه اش می زنند. حال با این چند جمله بعنوان معرفی
بحث، برویم سراغ بحث محمد اشرفی درباره انقلاب ٨٨ و خود مقوله انقلاب.
محمد اشرفی می گوید كه
مصطفی صابر اعتراضات سال ٨٨ ایران را انقلاب خوانده است و "این نمیتواند
حاصل افكار و اندیشه كارگری و ماركسیستی باشد". او از اینكه این اعتراضات را
نمی توان انقلاب خواند، نتیجه می گیرد: "… بنابراین تعریف حرکتهای حتی پیروزمندانهی
تونس و مصر نیز هیچکدام انقلاب محسوب نمی شود بلکه بخشی از یک انقلاب هستند که گام
بلندی در راه بسترسازی جهش انقلابی برداشته است که می توانند توده های زحمتکش این
کشورها امکانات بسیار را جهت حرکت به سمت انقلاب خود بردارند." "من
اعتقاد دارم کسانی که فکر می کنند جریان جنگ دو ارتجاع در سوریه جریان انقلاب است
و طرفداران امریکا – ترکیه – و دیگر کشورهای عربی نیروهای انقلابی هستند همگی بلااستثنا
دچار انحراف و پیرو زائده لیبرالیسم شده اند." او در ادامه بحثش به "اصول"
اشاره می كند و می گوید كه ماركسیستها اصولی در رابطه با تعریف انقلاب و دیگر
مقولات دارند كه نباید از آن عدول كرد.
انقلاب چیست؟
شاید قبل از وارد شدن
به مسئله انقلابات معروف به "بهار عربی" و بحثهای موجود حول این اتفاقات
و همچنین اعتراضات و یا انقلاب ٨٨ ایران، به خود مقوله انقلاب یك نگاهی بیاندازیم.
محمد اشرفی از اینكه اعتراضات ٨٨ ایران را نمیتوان انقلاب خواند، نتیجه میگیرد: "درک
من از انقلاب در شرایط کنونی سیر مداوم اعتراضات به اشکال مختلف و رشد یابنده است
که در روند و پروسه خود دچار فرود و فرازهایی می گردد که هیچ وقت بخش هایی از آن
مانند یک یا چند فرود یا فراز، انقلاب محسوب نمی گردد بلکه مجموعه تمامی فرود و
فرازهای آن در طی روند خود تا حد سرنگونی سیادت سیاسی سرمایه داری و برقراری حاکمیت
طبقه کارگر یک انقلاب محسوب می شود." مشكل من با این بحث این است كه این نگرش
نتیجه یك انقلاب موفق و سوسیالیستی را تعریفی برای همه انقلابات دیگر می داند. با
این منطق نمی شود گفت آنچه كه در سال ١٨٤٨ در اروپا اتفاق افتاد، انقلاب بود.
همانطور انقلاب ١٩٠٥ روسیه، انقلاب نبود. انقلاب ١٨٣٠ فرانسه انقلاب نبود. انقلاب
١٣٥٧ ایران انقلاب نبود. انقلاب مشروطه ایران انقلاب نبود. انقلاب آمریكا و انقلاب
كبیر فرانسه انقلاب نبودند. اما همه می دانیم و حتما محمد اشرفی هم قبول دارد كه
همه این مواردی را كه برشمردم (و یا حداقل بخش زیادی از آنها) انقلاب بودند. خود
لنین انقلابات قبل از ١٩١٧ كه من اینجا برشمردم را انقلاب می دانست. خود ماركس
انقلابات ١٧٨٩، ١٨٣٠ فرانسه و ١٨٤٨ اروپا را انقلاب می دانست. در نتیجه می خواهم
بگویم كه درك محمد اشرفی با درك ماركس و لنین از انقلابات و اینكه چه اتفاقاتی
انقلاب هستند، مغایرت دارد. این مسئله به نظر من هیچ ایرادی ندارد كه كسی بگوید من
با درك لنین و یا ماركس و یا هر كس دیگری در این و یا آن مورد موافق نیستم و درك
من چنین و چنان است. اما كسی كه برای ماركسیسم "اصولی" معرفی كرده كه
نباید از آنها عدول كند، داشتن درك متفاوت او را وارد پیچیدگیهای مذهبی می كند.
با این مقدمه شاید
بهتر باشد از اینجا شروع كنیم كه منظورمان از انقلاب چیست؟ كلمه "انقلاب"
در دنیای معاصر به رویدادهای متفاوتی الصاق میشوند؛ و این هم در علوم دقیقه (Exact Sciences) صادق است و هم در جامعه شناسی و
اقتصاد و غیره. انقلاب صنعتی، انقلاب اجتماعی، انقلاب در علم پزشكی، انقلاب اینفورماتیك،
انقلاب الكترونیك و غیره، همه از این نوعاند. آنچه كه این اصطلاحات در نگاه اول
به ذهن مخاطب میاورد، این است كه منظور از انقلاب عبور از یك مرحله از تاریخ پدیدهها،
به مرحله دیگری است. مرحلهای که در واقع غیرقابل برگشت است. تروتسكی در "تاریخ
انقلاب روسیه" در باره انقلاب میگوید: "بارزترین خصوصیت هر انقلاب،
همانا مداخله مستقیم تودهها در حوادث تاریخی است. در ادوار عادی، دولت، چه سلطنتی
باشد و چه دمكراتیك، خود را به سطح مافوق ملت ارتقا میدهد و آن گاه تاریخ به دست
متخصصان این حرفه پادشاهان، وزرا، بوروكراتها، وكلای مجلس و روزنامهنگاران ساخته
میشود. اما در لحظات حساس، هنگامی كه نظام كهن برای تودهها تحمل ناپذیر میشود،
تودهها موانعی را كه از صحنه سیاست دور نگاهشان میداشت در هم میشكنند، نمایندگان
سنتی خود را به كنار میروبند، و با مداخله خود نخستین پایههای رژیم تازه را پی میریزند.
… تاریخ هر انقلاب برای ما پیش از هر چیز ورود قهرآمیز تودهها به عرصه حاكمیت بر
سرنوشت خویشتن است. در جامعهای كه دستخوش انقلاب شده است، طبقات با یكدیگر میستیزند."
لنین هم در "سقوط
انترناسیونال دوم" درباره شرایط انقلابی می گوید: "علی العموم علامتهای یک
موقعیت انقلابی چیست؟ مطمئنا اشتباه نخواهیم کرد اگر به سه علامت عمده زیر اشاره
کنیم: ١) طبقات حاكمه امکان نداشته باشند فرمانروائی خود را به شکل پیشین حفظ
کنند؛ بحران در میان "بالایی ها" یعنی بحران سیاست طبقه حاكم موجب پیدایش
شکافی می شود که ناخرسندی و برآشفتگی طبقات ستمدیده در آن راه می یابد. برای شروع
انقلاب معمولا کافی نیست که "پایینیها نخواهند" بر روال سابق زندگی
کنند، بلکه علاوه بر آن لازم است که "بالایی ها هم نتوانند" به روال
سابق زندگی کنند، ٢) تشدید بیش از حد عادی فقر و بدبختی طبقات ستم زده، ٣) ترفیع
قابل ملاحظه ناشی از علل پیش گفته فعالیت توده ها که در دوران "آرام" به
آرامی می گذارند غارتشان کنند ولی در ادوار بحرانی چه تحت تأثیر مجموع بحران و چه
به وسیله خود "بالایی ها" به میدان عمل تاریخی مستقل کشانده می شود."
حمید تقوائی هم در "از
"نظم نوین" تا انقلابات نوین!" مینویسد: "انقلاب یک جنبش و
حرکت توده ای است که بنا بر تعریف مساله قدرت سیاسی امر محوری آنرا تشکیل میدهد.
نه جنبش اعتراضی – هر اندازه هم وسیع و رادیکال و کارگری- بدون بچالش کشیدن دولت
انقلاب است و نه تغییر دولت بدون جنبش توده ای و از بالا – کودتا و رژیم چنج و "انقلاب
مخملی" و غیره- انقلاب نامیده میشود. … انقلاب یک حرکت سلبی است. انقلاب جنبشی
است برای بزیر کشیدن حکومت و علیه وضع موجود، علیه فقر و اختناق و بیحقوقی و تبعیض
و دولت و نظامی که موجد و حافظ این وضعیت است. … انقلاب یک پدیده زنده و متحول و
پر فراز و نشیب است که سرنوشت و فرجام آن تماما به عملکرد نیروهای سیاسی فعال در
جامعه – از هر دو جبهه انقلاب و ارتجاع- گره خورده است."
ویكیی پیدیا هم از جك
گولدستون
(Jack Goldstone) كه یكی
از جامعه شناسانی است كه كارش تحقیق و مطالعه درباره جنبشهای اجتماعی و انقلابات
است، نقل قولی درباره تعریف انقلاب، چنین آورده است: "تلاش برای تسخیر نهادهای
سیاسی و توجیه برای كسب قدرت سیاسی در جامعه كه همراه است با بسیج غیررسمی توده ها
و اقدامات غیررسمی كه قدرت موجود را به خطر می اندازد." این تعریف بسیار جالب
است، بخصوص كه از طرف كسی می آید كه خود از مشاورین دولت آمریكا است.
هزاران سال قبل هم
ارسطو در كتاب "سیاست" درباره انقلاب میگوید: "دو نوع انقلاب داریم،
١) تغییری كامل از یك قانون اساسی به قانون اساسی دیگری، ٢) اصلاح قانون اساسی
موجود."
همه این تعاریف و تلاش
برای یك تعریف ملموس، به یك چیز اشاره دارند كه مسئله تغییر و تلاش برای تغییر در
مركز ثقل یك انقلاب قرار دارد. اینكه بعد از یك سال، دو سال، ده سال و یا حتی بیشتر
از اینها چه بر سر تلاش اولیه برای تغییر می آید، امریست ثانوی. شاید یكی از بزرگترین
انقلابات جهان، انقلابات ١٨٤٨ اروپا باشد. قریب به اتفاق مورخین بر این امر توافق
دارند كه همه این انقلابات شكست خوردند و تأثیر بلافاصلهای نداشتند. اما كدام تاریخنگار
منصف و جدی می تواند منكر این باشد كه تأثیرات بعدی و تدریجی این انقلابات، عمیق
ترین تغییرات تاریخ دویست سال گذشته را رقم زدند؟! كدام مطلع سیاسی جدی می تواند
منكر این امر باشد كه انقلاب ٥٧ ایران توقع انسان را، حداقل در ایران، از خود عوض
كرد؟! به غیر از رژیم سابقی ها، اما كدام مطلع سیاسی منصف و جدی را سراغ دارید که
بعلت بقدرت رسیدن جمهوری اسلامی پس از سقوط رژیم سلطنت، قیام و انقلاب مردم در سال
٥٧ را محکوم کرده باشد؟
گفتم كه در همه تعاریف
بالا، همانطور كه حمید تقوائی هم بر آن تأكید می كند، مسئله قدرت سیاسی مسئله اصلی
انقلاب تعریف شده است. هیچ کسی اعتراض و تحولات انقلابی و یا نتایج حاصل از آنرا،
مبنایی برای "انقلاب" خواندن و یا نخواندن آن تحولات، قرار نداده است.
انقلاب ٨٨ و
انقلابات "بهار عربی"
بحث بعضی از فعالین سیاسی
و محمد اشرفی هم، این نیست كه انقلاب ٨٨ ایران شكست خورده و یا عقب نشینی كرده؛
بلكه به این خرده می گیرند كه چرا به این اعتراضات و وقایع انقلاب می گویید؟ ابتدا
این را بگویم كه تعدادی از این فعالین سیاسی از مقولات سیاسی، مقدسات مذهبی می
سازند. از نظر آنها تحولاتی ارزش "انقلاب" نامیدن دارند كه ابعادش در
سطوحی از قبل برای آنها تعریف شده، عظیم و وسیع باشد. واضح است ـ از نظر من ـ به
هر اعتراضی نمی توان انقلاب گفت؛ بلكه باید ـ باز به نظر من ـ ابعادش چنان گسترده
باشد كه باعث تكانهای مهمی شود. باید مسئله بچالش كشیدن دولت در میان باشد. جنبشهای
اعتراضیای كه دولت حاكمه را به چالش نكشند، بعدشان هر چقدر وسیع هم باشد، رادیكالیسمشان
هر چقدر تند و كارگری هم باشد، باز به نظر من نمی توانند انقلاب نام بگیرند. بعد
گستردگی اعتراض اینجا مورد بحث نیست؛ میشود جای دیگری ترازو دست گرفت. اینجا اما
كمكی به بحث ما نمی كند.
بحث محمد اشرفی این نیست.
بحث ایشان این است كه وقتی به یك واقعه ای انقلاب می گوئید باید نتیجه سیاسی آن
حاكمیت طبقه كارگر باشد! او می گوید: "… سرنگونی سیادت سیاسی سرمایه داری و
برقراری حاکمیت طبقه کارگر یک انقلاب محسوب می شود." شاید بنوعی می توان گفت
كه از این نقل قول چنین هم می شود نتیجه گرفت كه در برابر هر نوع اعتراض و شورش و
قیامی، باید منتظر ماند كه سرنوشتش به كجا ختم میشود و بعد اگر باعث سرنگونی سیادت
سیاسی سرمایه داری و برقراری حاكمیت طبقه كارگر شد، آنگاه نام انقلاب بر آن بگذاریم!
و باز، همانطور كه
بالاتر گفتم، بحث محمد اشرفی این نیست كه انقلاب ٨٨ ایران، انقلاب نبود به این دلیل
كه وسیع نبود و شكست خورد و یا عقب نشست. او می گوید: «برای یافتن جواب سوالهای خود به سراغ مارکس و انگلس رفتم و
نوشته های آنها در رابطه با مقوله انقلاب را تا حدود لازم خواندم، آنچه نتیجه شد اینکه
در اعتراضات ٨٨ هیچ دلیل و عاملی وجود نداشت و ندارد که با تکیه بر آن بتوان گفت
آن اعتراضات حتی در حد پیش درآمدی از انقلاب بوده باشد.» وی بالاخره تعدادی حكم
صادر می كند اما در نوشته اش صراحتا نمی گوید كه آن اعتراضات چه بودند: انقلاب
بود؟ جنگ بین دو ارتجاع بود؟ یك اعتراض بود؟ تلاش برای رژیم چنج بود؟ بهرحال زیاد
مهم نیست كه او چه دركی و توضیحی برای آن وقایع دارد. او از این موضوع به مسئله
«بهار عربی» می پردازد و نتیجه می گیرد كه اینها هم انقلاب نبودند. بلكه در بهترین
حالت می توان اتفاقات در مصر و تونس را اعتراضاتی در جهت انقلاب نام نهاد. و
بالاتر گفتم كه وی زمانی قبول دارد كه این اتفاقات انقلاب هستند، كه حكومت طبقه
كارگر نتیجه نهائی این وقایع باشد.
محمد اشرفی اما در
مورد سوریه می گوید: "من اعتقاد دارم کسانی که فکر می کنند جریان جنگ دو
ارتجاع در سوریه جریان انقلاب است و طرفداران امریکا – ترکیه – و دیگر کشورهای عربی
نیروهای انقلابی هستند همگی بلا استثنا دچار انحراف و پیرو زائده لیبرالیسم شده
اند." اما من فكر می كنم كه كسانی كه فكر می كنند جریان جنگ بین طرفداران آمریكا
و بشار اسد یك انقلاب است، كسانی مثل مجاهدین خودمان هستند. خود در یك طرف این
ارتجاع قرار دارند. محمد اشرفی بر اساس كدام فاكت از حزب كمونیست كارگری این
برداشت را كرده است كه ما اعتقاد داریم جنگ بین دو قطب طرفداران آمریكا، تركیه و
عربستان سعودی با نیروهای بشار اسد (با همیاری و همراهی قطب تروریسیم اسلامی)
انقلاب است؟! صریحا می گویم كه كسی كه تمام مسئله در سوریه را به جنگ بین این دو
قطب ارتجاعی خلاصه می كند، دو راه حل بیشتر جلویش نمی ماند: یا از یكی از این دو
قطب حمایت بكند و یا اینكه پاسیو می نشیند و ناظر این كشت و كشتار می شود. كمونیستها
می گویند كه انقلاب در سوریه از خیابانها شروع شد و هنوز هم بخش عمده ای از وقایع
سوریه را نه جنگ بین رژیم سوریه و ارتش به اصطلاح آزادیبخش سوریه، بلكه جنگ بین مردم
و رژیم بشار اسد در مرکز تحولات است، تحولاتی که بر متن آن قطب ارتجاع در اپوزیسیون
خود را با كمك آمریكا، تركیه و عربستان مسلح و متشكل كرده و می خواهد سوار انقلاب
مردم بشود. این نگرش نه نظاره گر وقایع است و نه خود را مجبور می بیند كه زیر عبای
یكی از دو قطب ارتجاعی ناخن بجود. محمد اشرفی می گوید: "این روزها که دشمنان
انقلاب مانند تمامی کشورهای سرمایه داری از جمله آمریکا و طرفدارانش خود را انقلابی
و مدافع "انقلابات" جدید قلمداد میکنند و گروههای ارتجاعی را مسلح
کرده حرکتهای انقلابی تودههای مردمی را به بیراه کشانده و دست نشانده های خود را
به عنوان انقلابیون جا می زنند." انسان چقدر باید آماتور فكر كند كه خیال كند
آمریكا و دیگر نیروهای ارتجاعی بنشینند و نظاره كنند كه تودههای ستمدیده انقلاب
كنند و رژیم هار دیكتاتور را بزیر بكشند و حكومت خود را برقرار كنند! برای اطلاع
كسانی كه تاریخ را خوب دنبال نكرده و نمی كنند، از همان انقلاب ١٧٨٩ فرانسه تا به
امروز، قطب ضدانقلاب همیشه جلوتر از قطب مترقی و چپ، آلترناتیو خود را برای انقلاب
معرفی كرده است. مگر انقلاب ایران، اسلامی بود؟ چطور شد كه خمینی را به ماه بردند
و آلترناتیو انقلاب كردند؟ مگر در انقلاب روسیه نظاره گر نشستند. دهها كشور نه
تنها ارتش سفید را كمك مالی و تسلیحاتی كردند، بلكه بعضی ها رسما نیرو برای
براندازی حكومت شوروی به روسیه فرستادند. مگر نظاره گر كمون پاریس شدند؟ مگر نظاره
گر سرنگونی لوئی شانزده در سال ١٧٨٩ شدند؟ چرا كودتا بعد از كودتا در آمریكا لاتین
سازمان ندادند؟ مگر نه این است كه دیگر نمی خواهند دولتهای طرفدارشان سقوط كرده و
مثل كوبا به دست مخالفینشان بیفتد. آنجا كه نتوانند، مثل گرانادا از زمین و هوا و
دریا حمله نظامی می كنند كه حكومت را ساقط كنند. در سوریه و لیبی بهترین راه ممكن
برای خود را برگزیده اند كه مشروعیت انقلابی هم به آلترناتیو خود بدهند. كسی كه
فكر می كند جنگ در سوریه و لیبی، فقط جنگ بین دو قطب ارتجاعی بود، دنیا را از
روزنه بی بی سی، صدای آمریكا و سی ان ان می بیند.
حدس و گمان من درباره
موضع محمد اشرفی در مورد انقلاب ٨٨ این است كه رهبری این اعتراضات در دست كمونیستها
و طبقه كارگر نبود؛ در نتیجه كسی كه این وقایع را انقلاب می خواند، دچار انحراف و
پیرو زائده لیبرالیسم شده است. كدام انقلاب با شعار و بنر و پلاكارد "حكومت
سوسیالیستی ایجاد باید گردد" شروع شد؟ كدام انقلاب با اعتصابات كارگری شروع و
به پایان رسید؟ رهبری كدام انقلاب از همان اوایل دست كمونیستها و طبقه كارگر بود؟
من آن تقسیم بندی كذائی را قبول ندارم كه گویا در سال ١٩١٧ در روسیه دو انقلاب،
فوریه و اكتبر، داشتیم. انقلاب روسیه در فوریه ١٩١٧ و با فشار تودههای گرسنه و
شكاف در بالای حكومت شروع شد و در نوامبر (اكتبر) همان سال با حمله بلشویكها به
كاخ زمستانی پیروز شد. این تقسیم بندی كه گویا انقلاب فوریه مال بورژواها بود و
انقلاب اكتبر مال كارگران، حداقل امروز دیگر مسخره به نظر می رسد.
یا اینكه گویا انقلاب
فرانسه با حمله ژاكوبنها و سانس كلوتها شروع و به پایان رسید. این روایت فقط این
را به ما می گوید كه گوینده این روایت از تاریخ، یا خیلی سطحی است و یا كلاه بردار
سیاسی. انقلاب فرانسه اتفاقا در سال ١٧٨٩ با شورش اشراف علیه لوئی شانزده شروع و
بعدها با قدرت گرفتن ژیروندنها و ژاكوبنها و سپس با تلاش طرفداران بابوف (كه كمونیست
آن دوره بود) برای تسخیر قدرت همراه بود و در آخر هم با كودتا و سر كار آمدن
ناپلئون به پایان رسید.
انقلاب ١٩٠٥ هم كه
رهبرش یك كشیش مرتجع بود كه بعضی از روایتهای تاریخی او را مأمور پلیس می دانند. این
انقلاب سرآغاز انقلاب روسیه بود كه طومار تزار را در سال ١٩١٧ در هم پیچید. كسی كه
فكر می كند انقلاب ٨٨ به دفاع از آرمانهای خمینی و به طرفداری از موسوی و كروبی
بود، جامعه ایران زیر چكمههای اسلامی را به دو كمپ طرفدار احمدی نژاد و خامنهای
و طرفداران موسوی و رفسنجانی تقسیم كرده است.
درباره انقلاب باید
باز هم نوشت. باید دائم جواب مخالفینش را داد. هر چقدر تودهها و كارگران به خیابان
بیایند و بخواهند دیكتاتورها و استثمارگران را بزیر بكشند، همانقدر هم سر و كله
تئوریهای عجق وجق به اصطلاح "ماركسیستی" هم پیدا خواهد شد. همانقدر هم
كسانی پیدا خواهند شد كه تئوری ببافند كه این انقلاب فلان و بهمان است، رهبرش فلانی
است، فلان كسان در آنها شركت كرده اند و با این تعاریف و تئوری، خود را بی تكلیف و
انقلاب را تخطئه خواهند كرد. انقلابات با تمام اینها و با تمام وجود، همچنانكه در
ابتدای این مطلب اشارهوار گفتم، به حرف اینها گوش نخواهد داد. همانند موش كور نقب
زنان راه خود را باز كرده و به پیش خواهد رفت.
١٣ اكتبر ٢٠١٢
(كارگر
كمونیست ٢٣١)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر