۱۳۹۶ اردیبهشت ۹, شنبه

کارگر کمونیست در ارتباط با "قانون گرایی" در جنبش کارگری از ناصر اصغری میپرسد

کارگر کمونیست: اگر کارگران به ماده ای از قانونی از جمهوری اسلامی استناد کنند و خواهان اجرای آن بشوند و همزمان با مخالفت ما روبرو میشوند، آیا هر تلاش و توسل به آن ماده در چارچوب "قانونگرایی" و تناسب قوای کارگران با دولت و طرف های مذاکره تعییین مزد باید فراموش شود؟ آیا کارگران میتوانند از طریق این قانونگرایی بخشی از مطالباتشان را تحمیل کنند؟

ناصر اصغری: این فرمولبندی به نظر من می تواند دو موضوع بسیار مهم و کاملا متفاوت و مربوط به دو گرایش و دو جنبش متفاوت را با هم قاطی کند. اگر یک تشکل کارگری خواهان اجرای یک بند از مثلا قانون کار بشود با یک تشکلی که قانونگراست، کاملا متفاوت است. قانونگرایی تعریف خودش را دارد. در جنبش کارگری، آن گرایش و جنبشی که فعالیت خود را بدون هیچ پا فراتر گذاشتنی از قوانین کشوری تعریف می کند، گرایش قانونگراست و در جنبش کارگری به آن سندیکالیسم می گوئیم. فعالیت سیاسی این گرایش حول لابی کردن نمایندگان مجلس و دولت است که مثلا بندهایی را به نفع کارگران وارد قوانین کشوری بکنند. اینها هیچ کار غیرقانونی نمی کنند. منظورم این نیست که همه قوانین را دوست داشته باشند؛ بلکه بعضا درباره قوانین کشوری غر و لند هم می کنند، اما اعتراضشان را نه از راههای به اصطلاح غیرقانونی به پیش می برند، بلکه کارشان لابی کردن است. و بله کارگران هم می توانند از این راه، یعنی قانونگرائی، به بخشی از مطالباتشان هم برسند. اگر نرسند، وجود این گرایش نقض غرض می بود.
گرایش قانونگرا در ایران می رود برای مصطفی معین و یا رفسنجانی و یا فلان سردار و سرکوبگر رژیم برای جمع آوری رأی فعالیت می کند و این کار اصلی سیاسی اوست! در غرب برای احزاب دمکرات و سوسیال دمکرات فعالیت می کنند که بیشترین کرسی را در مجلس به دست بیاورند و در ازای خدمتشان به آن احزاب و پول و منابعی که به کمپین انتخاباتی آن احزاب داده‌اند، انتظار وضع قوانینی نسبتا بهتر به نفع کارگران را دارند. در کنار این کار، در سندیکاها هم اجازه نمی دهند کارگران از زمان امضاء قرارداد دسته جمعی تا اتمام دوره آن، دست به اعتراض بزنند و در عین حال کارفرما را هم با توسل به قانون و دادگاه، موظف به رعایت مواد مندرج در قرارداد دسته جمعی می کنند.
اما گرایشی که مثلا رژیمی را افشا می کند و یا زیر فشارش می گذارد که چرا فلان بند از قانونی را که خودت به آن رضایت داده و قانونش کرده ای را رعایت نمی کند، را نمی شود "قانونگرا" نامید. بالاخره دولتها زیر فشار اعتراضات کارگری مواردی از مطالبات کارگران را در قانون کارشان می آورند. وقتی کارگر اعتراض می کند که چرا آن بند از قانون را اجرا نمی‌کنی، نمی‌شود به آن خرده گرفت که چرا خواهان اجرای آن مورد مشخص قانون شده‌ای!؟ مثلا اگر جمهوری اسلامی در قانون کارش قید کرده که دستمزد کارگران باید به موقع پرداخت شود، کارگر حق دارد اعتراض کند که چرا با مراجعه به قانون کارت کارفرما را زیر فشار نمی گذاری که دستمزد کارگران را به موقع پرداخت کند. یک انسان سیاسی نباید از کارگر انتظار داشته باشد که برای هر مطالبه اش هر روزه اعتراض و اعتصاب کند.
در نظر گرفتن تناسب قوا به نظر من خیلی مهم است، که شما هم در سئوالتان به آن اشاره کرده اید. ببیند در جائی که سرکوب حکم می راند و یا حتی اگر سرکوب به صورت سنتی و زمخت آن هم در جریان نباشد، اما کارگران به هر دلیلی مبارزه شان از مرز قانون و موارد قانونی عبور نکرده است، مرز بین فعالین دو گرایش و دو جنبش می تواند گاها قاطی هم بشود. اما بهرحال شما این دو گرایش و این دو جنبش را بر مبنای فقط یک رویداد و یک مورد مشخص نمی سنجید! در ایران امروز، مثلا نگاه کنید به فعالیت کسانی مثل حسین اکبری. ایشان انگار زندگی سیاسی اش را هشدار به کارگران تعریف کرده که از چهارچوب قانون خارج نشوند. از طرف دیگر اتحادیه آزاد کارگران ایران و سندیکای واحد را هم داریم که در هر مبارزه ای از کارگران دست دارند و بعضا از کارگران امضا هم می گیرند که کارگران از راه قانونی اعتراضی هم کرده باشند. اگر اینجوری نباشد، خوب با یک حزب سیاسی فرق زیادی نمی کنند. نمی شود که کار و فعالیت در میان کارگران را فقط با صدور اطلاعیه های "محکوم می کنم!" و "فلان و بهمان باید بشود!" به پیش برد.
این یک نکته؛ نکته دیگر اینکه تشکل‌ها و فعالین کارگری ای که کارشان سازمان دادن کارگران و کار و فعالیتشان در محیط کار است، زمانی که هنوز نمی توانند رژیم را ساقط کنند، کارگران را با مبارزه حول مطالباتشان در چهاردیواری همان کارخانه و همان کشور سازمان می دهند و گاها اینجا و آنجا کوتاه می آیند تا بتوانند برای مثلا فردا و پسفردا آماده تر باشند. کارگران زمانی که توانسته‌اند سعی کرده‌اند مثلا مراسمهای مستقل اول ماه مه‌های خودشان را سازمان بدهند. زمانی که سرکوب اجازه نداده، رفته‌اند تو مراسم‌های دولتی‌ها شرکت کرده و دیدیم که چه بلائی در استادیوم ورزشی سر رفسنجانی آوردند. تشکلی که امروز نمی‌تواند کارگران را به صورت میلیونی برای افزایش دستمزد به خیابان بیاورد، می‌تواند بسیار کار دیگر بکند که خیلی هم "غیرقانونی" نیستند و بعضا از دستآورد دیروز خود، که زیر فشار اعتراضشان اینجا و آنجا در قانون هم آمده اند، استفاده کند.

(کارگر کمونیست ۴۶۶)

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲, شنبه

Happy Birthday, Lenin!

تولدت مبارک! 
امروز، ۲۲ آوریل، روز تولد انسان بزرگی است که هر بار نامش برده می شود، بشریت متمدن و آزادیخواه، خودبخود به عظمت و به ابتکارش، و به تدابیرش برای رهائی از قید و بند استثمار و بی حقوقی سر تعظیم فرود می آورد. لنین! نامی جاودانه.
تاریخ انسان‌‌های مثل لنین را به ندرت به خود می بیند. لنین، شخصیتی که نه برای خودش، بلکه برای رهائی بشریت از موقعیتی که جامعه طبقاتی بر او تحمیل کرده، از این معدود انسانهاست. او در ۲۲ آوریل ۱۸۷۰ به دنیا آمد و تقریبا هر تک لحظه از زندگی دوران بلوغش را صرف رهائی از استبداد تزار و به تاریخ سپردن دم و دستگاه زور و ظلم و ستم، چه در روسیه و چه در بقیه جهان کرد. خدمت دیگری که لنین به بشریت در همان سالهای اولیه انقلاب اکتبر کرد، پافشاری بر خاتمه ماشین کشتار جنگ جهانی اول بود که امپریالیستها برای سهم بری بیشتر از چپاول، کارگران را به جان هم انداخته بودند. لنین در این پافشاری همه دوستان دروغین مردم را هم افشا و بی آبرو کرد.
لنین، همانند هر انسان شریف و قهرمان زحمتکشان و طبقه کارگر، مورد کم لطفی و بی حرمتی پاسداران وضع موجود قرار گرفته است. لنین دشمنان زیادی دارد. دشمنانش دشمن تحزب و انقلاب هستند. دشمن این هستند که لنین به پارلمان و دمکراسی دروغین سرمایه نه گفت و خواهان قدرت به شوراها بود. اما دوستان لنین بسیار بسیار بیشتر از دشمنانش هستند. همه کسانی که امروز برای رهائی از جنگ و تروریسم مبارزه می کنند، خواهان خلاصی از نابرابری بین زن و مرد هستند، همه کسانی که خواهان رهائی از دستان کثیف مذهب هستند، همه کسانی که خواهان رفاه هستند، دوستان لنین‌اند؛ حتی اگر خود به این امر واقف نباشند.

یاد لنین، یار و یاور زحمتکشان و کارگران همیشه جاودانه است. تولدش مبارک!

۱۳۹۶ فروردین ۲۹, سه‌شنبه

درباره چگونگی پیدایش اول مه

“نمایش مصمم خواست طبقه کارگر برای از بین بردن اختلافات طبقاتی”

ناصر اصغری
         هر ساله در حول و حوش اول ماه مه صدها مطلب به مناسبت این روز به زبانهای مختلف و از جمله فارسی نوشته و به بحث گذاشته میشوند. اکثر قریب به اتفاق این مباحث شامل تجزیه و تحلیل وضع طبقه کارگر، فراخوان، پیام، و یا برجسته کردن یک یا چند مطالبه جنبش کارگری میباشند. قصد من از این نوشته، با مراجعه به تعدادی مراجع معتبر، ارائه تاریخچه ای از چگونگی پیدایش اول ماه مه بعنوان روز جهانی کارگر است. چه فاکتورهائی و چه شرایطی باعث پیدایش این روز شدند، طبقه کارگر با چه جزر و مدهائی روبرو بود، و چه مشکلاتی را باید از سر راه بر میداشت موضوعاتی هستند که تلاش میکنم به آنها بپردازم.


فاکتورهای مهم در بررسی پدیده اول مه
        در بررسی ریشه های اول ماه مه، به سه فاکتور اصلی برمیخوریم. ١) تجارب موفق در مبارزات کارگران؛ که گرچه نسبتا کمتر مورد بحث قرار گرفته اند، اما مهمترین فاکتور در ادامه مبارزات کارگران بوده اند، ٢) مبارزه بر سر روزکار هشت ساعته، و ٣) طبقه کارگر آمریکا. تجارب موفق مختص مبارزات کارگران آمریکا نبودند، و حتی در این سوی اقیانوسها نسبتا نادرتر بودند. مبارزه بر سر کاهش ساعات کار نیز مدتها قبل در کشورهای اروپائی و استرالیا در جریان بود. اما جنبش کارگری آمریکا از جهاتی، هم از لحاظ ترکیب و هم از لحاظ تاریخی، تفاوت کیفی با مبارزات کارگران در دیگر کشورها داشت. گرچه مبارزه طبقاتی در آمریکا رهبران سرشناس کارگری پرورانده بود، اما کسانی را نیز چون جو هیل (Joe Hill) از سوئد، آگوست سپایز(August Spies) ، مایکل شواب(Michael Schwab) ، جورج انگل (George Engel)، لوئی لینگ (Louis Lingg) و آدالف فیشر (Adolph Fisher) از آلمان، جان کلور (John Cluer)از انگلستان و هزاران رهبر دیگر از لهستان، فرانسه، بلژیک، ایتالیا، اسپانیا، هلند، روسیه، اتریش، ایرلند و اسکاتلند که بخاطر مبارزاتشان در کشورهای اروپائی یا تبعید و مورد پیگرد قرار میگرفتند و یا جزو لیست سیاه قرار گرفته بودند و دار و ندارشان را خرج سفر به ایالات متحده آمریكا کرده بودند، به خود جذب کرده بود. همچنین آمریكا چون دهقان آزاد شده از زمین نداشت و در عین حال بدلیل كمبود نیروی كار و رشد و گسترش سریع سرمایه داری محدودیتی بر سر راه مهاجرین قرار نمیداد، كارگران زیادی از جمله تعداد چشمگیری رادیكال و سوسیالیست از اروپا جذب بازار كار خود کرد. این تصویر كاذب فیلمهای هالیوودی كه گویا همه كسانی كه خواهان مهاجرت به آمریكا بودند، بدنبال استخراج طلا بودند، وارونه است. اكثر كسانی كه عازم آمریكا بودند، امیدوار یافتن كاری برای سیر كردن خانواده هایشان بودند. یک خصوصیت ویژه دیگر طبقه کارگر آمریکا، بخصوص در گرماگرم مبارزه بر سر کاهش ساعات کار، وجود تشکیلاتی وسیع و توده ای چون “شوالیه های کار” (Knights of Labor) بود. سازماندهی کارگران توسط شوالیه ها بر اساس حرفه و مهارت نبود. زمانی که تبعیض بر علیه زنان، رنگین پوستان، یهودیان و ایرلندیها یکی از مشکلات اصلی طبقه کارگر اروپا بود، شوالیه های کار که بزرگترین تشکل کارگری ولو با داشتن افقی محدود و گاها مضر بود، زنان و سیاهپوستان را سازمان میداد و برخلاف “فدراسیون کار و حرفه آمریکا” كه فقط كارگران ماهر را سازمان میداد، مشغول سازمان دادن کارگران غیرماهر بود.
        اما آنچه مورخین در بررسی ریشه های اول ماه مه بر آن تأکیدی ویژه داشته اند، مبارزه بر سر کاهش ساعات کار روزانه است. ساعات کار چنان طولانی و وحشتناک بودند که بارها در محیط کار شیفتی وقتی که نوبتها از شیفت شب به روز میچرخید، اتفاق میافتاد که کارفرما از کارگر بخواهد ٢٤ ساعت پشت سر هم کار کند! دادگاهی در محاکمه سران اعتصاب شرکت کفاشی و دباغی در سال ١٨٠٦ حکمی صادر میکند مبنی بر اینکه کارفرمایان حق دارند از کارگران حتی ٢٠ ساعت هم کار بکشند. در سال ١٨٣٤ که کارگران یکی از نانوائیهای نیویورک وارد اعتصابی میشوند، روزنامه ای کارگری گزارش میدهد که شرایط کار کارگران این نانوائی از بردگان مصری هم بدتر است. این روزنامه مینویسد که از گرده این کارگران حتی ٢٠ ساعت در روز کار کشیده میشود. در یك چنین وضعیتی است كه دهه های ٢٠ و ٣٠ قرن ١٩، آمریكا شاهد هر روزه مبارزه بر سر كاهش ساعات كار از ١٢، ١٤، ١٦ و گاها حتی ١٨ و ٢٠ ساعت به ١٠ ساعت بود.
        مارکس در کاپیتال میگوید که اولین میوه جنگ داخلی آمریکا (١٨٦١ – ١٨٦٥) جنبش روزکار هشت ساعته بود. النور مارکس Eleanor (دختر کارل مارکس) و ویلیام تورن W. Thorne در نامه ای به ساموئل گامپرز Samuel Gompers مینویسند که در هفتادمین جشن تولد انگلس در لندن در اواخر سال ١٨٩٠، رهبران کارگری زیادی از جمله آگوست ببل، ویلیام لیبکخنت و خود انگلس به نقش طبقه کارگر آمریكا در جهانی کردن مطالبه روزکار هشت ساعته اشاره کرده اند. در نتیجه در بررسی ریشه های اول مه پرداختن به طبقه کارگر آمریکا اهمیت دارد. (١)

“روزهای کارگر”
          طبقه کارگر در اوایل پیدایش چندان به رسمیت شناخته نمیشد. طبقات دارای صاحب وسائل تولید، به کارگران همچون ابزار تولید و حتی کمتر از ماشین مینگریستند و برخورد میکردند. کارگران با زور و اعتراض روزهای خاصی را به خود اختصاص داند. در زمان انقلاب کبیر فرانسه نیز یکی از روزهای سپتامبر را به عنوان روز کارگر، تعطیل اعلام نمودند. در خود آمریکا چند نسل از کارگران روز چهار ژوئیه، روز استقلال آمریکا از انگلیس، را بعنوان روز کارگر جشن گرفتند. بعد از آن، روز “لیبر دی” (Labour Day) -اولین دوشنبه سپتامبر- بعنوان روز کارگر هنوز هم در ایالات متحده و کانادا جشن گرفته میشود. در آمریکا و اکثر کشورهای به اصطلاح جهان سوم، دقیقا از جنبه سلب وجهه اجتماعی از کارگران بعنوان یک طبقه است که میخواهند روز کارگر را از او بگیرند و روزهای دیگری را برای او تعیین کنند. قطعنامه کنگره زوریخ انترناسیونال دوم در سال ١٨٩٣ بر کاراکتر روز اول ماه مه بعنوان روز جهانی کارگر بعنوان طبقه ای اجتماعی تأکید میگذارد، که پائینتر به آن اشاره میکنم.


مبارزه بر سر کاهش ساعات کار
        ایده مبارزه برای کاهش ساعات کار، معمولا اتفاقات مه ١٨٨٦ و دادگاه معروف به دادگاه وقایع “هی مارکت” (Haymarket) آمریکا را به ذهن خطور میدهد. اما مبارزه بر سر کاهش ساعات کار حدودا یک قرن قبل از آن در فیلادلفیا حتی قبل از وجود یک تشکل فرمال کارگری در سال ١٧٩١ توسط صنف نجاران برای کاهش ساعات کار به ده ساعت ثبت شده است. یک قرن مبارزه و اعتصاب کارگری، بین دهه ٩٠ قرن ١٨ تا اواخر قرن ١٩ میلادی، معمولا حول کاهش ساعات کار روزانه و افزایش دستمزد دور میزد. شعار اصلی اکثر اعتراضات، “از ٦ صبح تا ٦ عصر” بود. (١٠ ساعت کار و ٢ ساعت برای صرف غذا). در سال ١٨٣٥ بخشی از کارگران یکی از معادن ذغال سنگ فیلادلفیا برای مطالبه افزایش دستمزد و روزکار ١٠ ساعته دست به اعتصاب زدند. هر روز کارگران زیادی به این جمع میپیوستند. هنوز ٣ هفته از این اعتصاب نگذشته بود که شهرداری فیلادلفیا و کارفرمایان به خواسته های کارگران گردن نهادند. این تجربه موفق مثل برق به تمام کارگران در سراسر آمریکا گزارش شد که به نوبه خود باعث اعتصابات هر چه بیشتری برای خواست کاهش ساعات کار شد. تا اواخر همان سال تقریبا آمریکا به ١٠ ساعت کار برای کارگران ماهر رسما تن داده بود. گرچه کارفرمایان به بهانه های مختلف از آن پیروی نمیکردند و دولت نیز رسما از اجرای آن سر باز میزد، اما در زیر فشار اعتراضات مداوم این بخش از کارگران، این قانون تا اواخر دهه شصت قرن ١٩ رسما به اجرا گذاشته شد. حتی بعد از پیروزی و بدست آوردن ١٠ ساعت کار روزانه، کارگران از مبارزه برای کاهش ساعت کار به ٨ باز نایستادند. در سال ١٨٣٦، یکی از رهبران کارگری فیلادفلیا، ویلیام هیتون (William Heighton)، در یکی از روزنامه های کارگری نوشت: “گرچه توانستیم روزکار ١٠ ساعته را به سرمایه داران تحمیل کنیم، اما برای مبارزه بر سر کاهش هرچه بیشتر ساعات کار باز نخواهیم ایستاد.” یکی از رهبران اعتراضات کارگری آمریکا به نام ایرا اسمیت (Ira Smith)، که بعضی از مورخین او را پدر مطالبه روزکار ٨ ساعته میخوانند، میگوید: “توقع ما کارگران به این دلیل پائین است که وقتی برایمان باقی نمیماند تا بدانیم بیشتر از آنچه که داریم میخواهیم!”
کنگره ژنو انترناسیونال اول قطعنامه ای را که توسط مارکس نوشته شده بود، با این مضمون که از آنجا که کارگران آمریکا خواهان روزکار هشت ساعته هستند، انترناسیونال مطالبه روزکار هشت ساعته را به مطالبه کارگران سراسر جهان تبدیل میکند، را به تصویب رساند. درست ٢ هفته قبل از این قطعنامه “اتحادیه کارگری مرکزی” (Central Labor Union) آمریکا قطعنامه مربوط به روزکار هشت ساعته را بتصویب رسانده بود. در سال ١٨٦٨تعدادی از ایالتهای آمریکا روزکار هشت ساعته را قانونی کرده بودند. در همین سال طوماری با امضا ١٠ هزار نفر به کنگره آمریکا، خواستار این شده بود که روزکار هشت ساعته در تمام بخشهای دولتی به اجرا گذاشته شود. کافرماها و قانونگزاران از هر نیرنگی برای زیرآب زدن این قانون استفاده میکردند. برای مثال به کارگرانشان میگفتند که تنها کسانی که قرارداد قبول کار بیشتر از ٨ ساعت را امضا کرده اند، میتوانند کارهایشان را حفظ کنند. تعدادی با کاهش ساعات کار دستمزدها را نیز کاهش دادند. در یک چنین موقعیتی که دولت از به اجرا درآوردن قانون طفره میرفت و وضع معیشتی کارگران نیز وخیمتر میشد، کارگران معمولا در برابر انتخاب امضای قرارداد و یا پافشاری بر اجرای قانون از طرف کارفرما، معمولا اولی را انتخاب میکردند!

شکاف در جنبش کارگری
        مبارزه بر سر کاهش ساعات کار روزانه اما اعتصابات و اعتراضاتی را میطلبید که کارگران و رهبرانشان باید با دیدی روشن و عزمی راسخ و متحد به پیشواز آن میرفتند. “شوالیه ها” که چنان گل و گشاد بود که حتی تجار و سیاستمداران را هم “متشکل” میکرد، در زیر فشار این بخش از “متشکلین”، به سیاستهای علیه اعتصاب روی می‌آورد. “فدراسیون کار و حرفه” (Federation of Trade and Labor Union) که بعدها به “فدراسیون کار آمریکا” تغییر نام داد، چون نسبتا کم عضوتر بود، از سازمان دادن یک اعتراض کوبنده و بزرگ بدون کمک واحدهای “شوالیه ها” عاجز بود. در سیر مبارزه بر سر کاهش ساعات کار به روزکار هشت ساعته “ترنس پاودرلی” (Terence Powderly)رهبر “شوالیه ها” از مخالفین سر سخت اعتصاب بود. او از کارگران میخواست که به جای اعتصاب و اعتراض خیابانی، در سالگرد تولد جورج واشنگتن مقاله درباره وضع طبقه کارگر بنویسند تا هم افکار عمومی و هم صاحبکاران را ارشاد کنند! در عین حال واحدهای زیادی از شوالیه ها که در زمان وقایع مه ١٨٨٦ حدودا ٧٠٠ هزار عضو داشت، در مبارزه بر علیه ساعات طولانی کار، خود را در کنار فدراسیون میدیدند. نه تنها خط رسمی “شوالیه ها” طرفدار راههای لابیستی و قانونی بر سر مطرح کردن مطالبه روزکار هشت ساعته بود، بلکه خود فدراسیون هم که در اواخر سال ١٨٨١ تأسیس شد، در اوائل طرفدار مطرح کردن این مساله از راههای قانونی بود. اما در مجمع عمومی سال ١٨٨٢ نمایندگان مارکسیست فدراسیون راه حل قانونی را مورد حمله قرار دادند و فدراسیون رسما در سال ١٨٨٤ راه حل اتکا به قانون را کنار گذاشت؛ و در بیانیه ای اظهار داشت که: “در رابطه با مطالبه روزکار هشت ساعته، تصمیم گرفته شد که انتظار راههای قانونی کشیدن بیفایده است.” در حالی که پاودرلی مشغول نوشتن مقاله و نامه به سیاستمداران برای “ارشاد” آنها بود و در عین حال مشغول دور کردن رهبران عملی واحدهای “شوالیه ها” از سیاستهای اعتصابی بود، “جورج ادمانستون” (George Edmonston)، بنیانگذار و رهبر “اتحادیه نجاران و بناها” قطنامه ای به مجمع سالانه فدراسیون برد مبنی بر اینکه از روز اول ماه مه ١٨٨٦ روزکار قانونی هشت ساعت است و از تمام اتحادیه ها خواسته شده بود که از این روز به بعد این “قانون” را به اجرا بگذارند. این قعطنامه با ٢٣ رأی موافق در مقابل ٢ رأی مخالف به تصویب رسید.
        مشکل دیگری که طبقه کارگر از همان اوان پیدایشش با آن مواجه بوده، همصدائی بعضی از رهبران تشکلهایشان با طبقه حاکمه بوده است. مثلا در کنار تصویر پردازی رسانه های آمریکا از کارگران بعنوان انسانهائی تنبل، تن پرور، میگسار، ولگرد، لاشی، دزد، آدمکش و غیره، رهبر اتحادیه لوکومتیورانان، پی ام آرتور (P. M. Arthur)نیز با مخالفت سرسخت با روزکار هشت ساعته اعلام کرد: “دو ساعت کم کردن از ساعات کار، یعنی دو ساعت بیشتر ولگردی و لاشیگری!” طبقه کارگر علاوه بر مبارزه با پلیس و کارفرماها، دو چندان باید مبارزه با چنین افکاری در صفوف خود میکرد تا راه را برای رسیدن به اول ماه مه ٨٦ هموار کند.
یک اختلاف دیگر در جنبش کارگری حمایت نکردن طرفدران روزکار ١٠ ساعته از جنبش روزکار ٨ ساعته بود. طرفداران روزکار ١٠ ساعته که هنوز با دولت سر و کله میزدند تا بلکه روزکار ١٠ ساعته را به اجرا بگذارد، از جنبش روزکار ٨ ساعته حمایت آنچنانی نکردند. در یک چنین شکاف و اختلافاتی بود که کارگران باید به استقبال اول ماه مه میرفتند.
        شوالیه ها بدون شک نقشی بسیار حیاتی و مهم در متشکل کردن کارگران و در متحد کردن کارگران زن و مرد و سیاه و سفید و سرخ پوست در آمریکا و کانادا داشتند. دورانی که شوالیه ها به سازمان دادن کارگران غیرماهر مشغول بودند، اصولا کارگر غیرماهر را شهروند به حساب نمی‌آوردند. بسیاری از اجحافاتی که به کارگران میرفت، شامل کارگران ماهر نمیشد. اگر قانونی برای بهبود وضع معیشتی کارگران در نظر گرفته میشد، منظور کارگران ماهر بود. اما همانطوری که فوقا اشاره رفت، نقش مخرب رهبری آن و مخصوصا ترنس پاودرلی را نباید نادیده گرفت. زمانی که سراسر دنیا نگران وضع رهبران کارگران شیکاگو بعد از وقایع “هی مارکت” بودند، پاودرلی شدیدا علیه حمایت واحدهای شوالیه ها از رهبران دربند بود. واحدهای شوالیه ها لزوما از سیاستهای رهبری پیروی نمیکردند. واحد شیکاگو این تشکل بعد از مدت کوتاهی پیروی از سیاستهای پاودرلی در قبال رهبران دربند، به دفاع و حمایت از آنها پرداخت. نشریه واحد شیکاگو آن زندگینامه آنها را که در دوره انتظار برای بدار آویخته شدن بودند توسط خودشان نوشته شده بود، منتشر کرد. فدراسیون مرتب به رهبری شوالیه ها نامه سرگشاده مینوشت و از آن میخواست که به مبارزه آنها بپیوندد، اما هر بار جواب رد شنید. در عین حال واحدهای شوالیه ها مجمع عمومی بعد از مجمع عمومی قطعنامه بتصویب میرساندند که در آن از رهبری شوالیه ها خواسته میشد به مبارزه بر سر کاهش ساعت کار به کمپین فدراسیون بپیوندد. با نزدیک شدن روز موعود، و اینکه دیگر کاملا معلوم شده بود که رهبری شوالیه ها از این روز حمایت نخواهد کرد، فدراسیون روز بروز محبوبتر میشد.

چرا اول ماه مه برگزیده شد؟
        ایالت ایلنویز (Illinois)روزکار ٨ ساعته را در مارس سال ١٨٦٧ با تبصره ای تصویب کرده بود. تبصره میگفت: “روزکار ٨ ساعته به اجرا گذاشته میشود مگر اینکه قرارداد طور دیگری نوشته شده باشد.” کارگران این تبصره را به مصاف طلبیدند. در اول ماه مه همان سال ٤٤ اتحادیه در یک توافق از پیشی در یک راهیپمائی خواستار به اجرا گذاشته شدن بیقید و شرط روزکار ٨ ساعت شدند. در این راهپیمائی حدودا ١٠ هزار نفر شرکت کردند. روز بعد، اعتصابات زیادی در چندین کارخانه و کارگاه، شهر را عملا فلج کرد. کارگران کارخانه ماشین الات دروگری “مک کورمیک” (McCormick)بعد از ٨ ساعت کار دست از کار کشیدند و کارخانه را ترک کردند. این اعتصابات و اعتراضات حاصل فوری نداد و قانون روزکار ٨ ساعته ایلنویز هیچوقت به اجرا در نیامد. گرچه دلیل انتخاب اول مه ١٨٨٦ از جانب ادمانستون معلوم نبوده، اما بسیاری بر این عقیده اند که رابطه ای بین انتخاب این روز با وقایع اول و دوم مه ١٨٦٧ در شیکاگو وجود دارد.
        گروهی نیز بر این عقیده اند که از آنجا که اول مه روز عقد قرارداد اتحادیه نجاران و بناها با صاحبکاران است، معمولا صاحبکاران در این روز در موضع ضعف قرار داشتند و دلیل انتخاب این روز از جانب رهبر اتحادیه نجاران و بناها، از سر تجربه بوده است. صاحبکاران با بسیاری از خواسته های اتحادیه در این روز موافقت میکردند. وسعت مهاجرت آنزمان به آمریکا و تقاضا برای خانه و ساختمان این احتمال را قوی میکند.

پیشروی
         در بین سالهای ١٨٨١ تا ١٨٨٤ اعتصابات و موقتا بستن ها (lockout) (٢) بطور میانگین کمتر از ٥٠٠ عدد با حدودا ١٥٠ هزار شرکت کننده در آن، در سال بود. این عدد در سال ١٨٨٥ به ٧٠٠ با شرکت ٢٥٠ هزار رسید و در سال ١٨٨٦ به ١٥٧٢ با ٦٠٠ هزار شرکت کننده رسید. در اواسط ماه آوریل، حدود ٢٥٠ هزار نفر بنوعی درگیر جنبش روزکار ٨ ساعته بودند. در اثر نیرو گرفتن این جنبش حدودا ٣٠٠ هزار نفر حتی قبل از ماه مه ١٨٨٦ به ٨ و یا ٩ ساعت کار در روز رسیده بودند. حتی قبل از ماه مارس، شهرداریهای میلواکی و شیکاگو هشت ساعت کار را برای کارگران شهرداریها به اجرا گذاشته بودند. آن بخش از کارگران که ابتدا مطالبه روزکار ٩ ساعته را مطرح کرده بودند، با مشاهده پیشروی جنبش، خواهان روزکار ٨ ساعته شدند. رسانه ها شروع به حدس و گمان درباره اندازه و وسعت راهیپمائیها کردند. حمله به شبح کمونیسم شروع شده بود. پلیس و لباس شخصیها خود را برای مقابله با این روز آماده میکردند.
         یکشنبه، روز قبل از اول مه ٨٦ “اتحادیه مرکزی” با حمایت واحدهای شوالیه ها و اتحادیه های طرفدار حزب سوسیالیست، یک تظاهرات بسیج کننده در شیکاگو فراخوان داد. بیش از ٢٥ هزار نفر به این فراخوان جواب مثبت دادند.

اول تا چهار ماه مه ١٨٨٦
        در روز موعود حدودا ٥٠٠ هزار نفر به راهپیمائی دست زدند. این راهپیمائی تنها شامل شهرهای بزرگ و صنعتی نمیشد، حتی حاشیه شهرها هم شاهد راهپیمائیها بود. کارگران زیادی هم که در راهپیمائی شرکت نکرده بودند، اما آنروز را فقط ٨ ساعت کار کردند و اکثر جاها بدون اینکه چانه ای هم زده باشند، کارفرما حقوق کل روز را به آنها پرداخت کرد. قطعنامه هائی در میان صدای هلهله و شادی و کف زدنها به حمایت از ٨ ساعت کار به تصویب رسید. در این قطعنامه ها به عمل مستقیم سیاسی تأکید میشد. آنجا که انتظار میرفت راهپیمائی و اعتراضی در این روز صورت بگیرد، کارفرماها کارگاه و کارخانه ها را تعطیل کردند تا بقول خودشان از دردسر احتمالی جلوگیری کنند. در شهر سنت لویس تمامی ٢٠٠ لوله کش شهر صبح روز اول مه دست از کار کشیدند و خواهان روزکار ٨ ساعته شدند. کارفرماها در جواب گفتند که باید کمی به ما وقت بدهید تا روی آن فکر کنیم. این اولین باری بود که این بخش از کارگران شهر چنین مطالبه ای را مطرح میکردند. صبح روز اول ماه مه مجمع عمومی اتحادیه نجاران و بناها همان شهر تصمیم گرفت که از امروز روزکار قانونی ٨ ساعت است. کارفرماها هیچگونه مخالفتی نکردند و خواست آنها را بدون هیچگونه چانه زنی قبول کردند. روزنامه نیویورک تایمز گزارش داد که گرچه نگرانیهائی از چهره بعضی از کارگران مشاهده میشود، اما جو چنان همه را گرفته بود که با وجود این نگرانیها ٣٠ هزار نفر در مراسمهای مختلف روز اول مه شرکت کردند. حتی از اعتصاب ٢ نفره گزارش شده که کارفرما با خواسته های آنان موافقت کرده بود. در بسیاری از شهرها راهپیمائیها تا سه مه ادامه داشت. جز در میلواکی و شیکاگو گزارشی از دخالت پلیس در دست نیست.
        با بیاد آوردن اول ماه مه، همانطورکه اشاره کردم معمولا واقعه “هی مارکت” به ذهن خطور میکند. گرچه کنگره چند سال بعد انترناسیونال دوم بود که اول ماه مه را بعنوان روز جهانی کارگر (٣) پیشنهاد و تصویب کرد، اما پیش درآمد واقعه “هی مارکت” که در ٤ مه ١٨٨٦ اتفاق افتاد، ٣ مه همان سال بود. کارگران کارخانه “مک کورمیک” از فوریه ٨٦ در اعتصاب بودند و کارخانه اعتصاب شکن استخدام کرده بود. رابطه بین کارگران و کارفرما از همان سال ١٨٦٧ که کارگران این کارخانه بعد از ٨ ساعت کار دست از کار کشیده بودند، چندان خوب نبود. اما در فوریه سال ٨٦ بعد از اینکه کارخانه زیر یکی از قراردادهایش زده بود و کارخانه را موقتا تعطیل کرده بود (Lockout)، کارگران از همان روز وارد اعتصاب میشوند و کارخانه هم اعتصاب شکن استخدام میکند. روز ٣ مه ٨٦ از ١٠ هزار کارگر یکی از کارخانه های چوب بری که روبروی مک کورمیک قرار گرفته بود، ٦ هزار در برابر این کارخانه برای روزکار ٨ ساعته تجمع میکنند. موقعی که یکی از رهبران کارگران سخنرانی میکند، تعدادی از اعتصاب شکنهای کارخانه مک کورمیک میخواهند وارد کارخانه شوند. حدود ٥٠٠ نفر از تجمع کنندگان کارخانه چوب بری در اعتراض به اعتصاب شکنها در حال شعار دادن، به طرف آنها حرکت میکنند. پلیس بسوی آنها شلیک میکند و شش تن جانشان را از دست میدهند. آگوست سپایز که بعدها در جریان دادگاه واقعه هی مارکت به اعدام محکوم میشود، خود در میان تجمع کنندگان بود. او که سردبیر یک روزنامه کارگری انگلیسی – آلمانی بود، همان روز مطلب تند و تیزی علیه بربریت پلیس مینویسد و فراخوان اعتراض به عمل شنیع و جنایتکارانه پلیس برای روز بعد در ساعت هفت و نیم بعدازظهر در مرکز “هی مارکت” را میدهد. پلیس گفته بود که هرگونه برخورد تند را از طرف تجمع کنندگان سرکوب خواهد کرد. گرچه اتحادیه های زیادی فراخوان تجمع داده بودند، اما بدلیل هوای سرد و بارانی آنروز تنها ٣ هزار نفر به فراخوان تجمع جواب مثبت دادند. پلیس شیکاگو در نزدیکی تجمع کارگران قرار گرفت. فیلیپ فانر Philip Foner نویسنده کتاب ده جلدی تاریخچه جنبش کاگری آمریکا میگوید که شهردار شهر شیکاگو نیز در میان تجمع کنندگان بوده و بعد از اینکه او میتینگ را ترک میکند، مخبران پلیس که لباس کارگری به تن کرده بودند، به رئیس پلیس خبر میدهند که شهردار میتینگ را ترک کرد. اواخر دقایق میتینگ بود که تعداد ١٨٠ تن از افراد پلیس به تجمع کنندگان که حدودا ٢٠٠ نفر از آنها باقی مانده بودند، نزدیک میشوند و دستور متفرق شدن به آنها داده میشود. در حالی که سموئل فیلدن (Samuel Fielden)، یکی دیگر از رهبران کارگری که در جریان دادگاه واقعه “هی مارکت” دادگاهی شد، سخنانش را به پایان میرساند، به این درخواست پلیس اعتراض کرده و میگوید که این تجمعی مسالمت آمیز است. در همین هنگام بمبی به وسط افراد پلیس پرتاب میگردد و یک تن در جا کشته میشود و حداقل ٧٠ نفر دیگر نیز زخمی میگردند. بعدها ٦ پلیس دیگر نیز در اثر جراحات عمیقی که برداشته بودند، کشته میشوند. پلیس بسوی کارگران شلیک میکند که در نتیجه چهار تن از تجمع کنندگان کشته و دهها نفر دیگر نیز زخمی میگردند.
        روز بعد از این واقعه، حکومت نظامی در شهر شیکاگو اعلام میگردد. صدها نفر از فعالین را دستیگر میکنند و بعد از بازجوئیهای اولیه هشت نفر از رهبران کارگری را برای نمایش انتقام و گرفتن زهر چشم انتخاب میکنند: آلبرت پارسونز (Albert Parsons)، جورج انگل، آگوست سپایز، سموئل فیلدن، مایکل شواب، آدولف فیشر، لوئی لینگ، و اسکار نیب (Oscar Neebe). پال اوریچ Paul Avrich نویسنده کتاب “تراژدی هی مارکت” میگوید که جریان دادگاه “هی مارکت” شروع اولین red scare (٤) بود. تصمیم گرفته شده بود که این رهبران را از بین ببرند تا دیگران درس عبرتی بگیرند! جز سمئول فیلدن هیچکدام از متهمین در موقع انفجار بمب در بین جمعیت نبودند. اعضای هیئت منصفه از میان تجار و افرادی که میدانستند کدورت خاصی با این رهبران دارند، برگزیده شده بودند. قاضی فرصتی به وکیل مدافع نمیداد که از شاهدین سوال بکند. وکیل پلیس هرچه میخواست، بر علیه متهمین، حتی بیربط به موضوع، میگفت. دادگاه روز ٢١ ژوئن ٨٦ شروع به محاکمه این هشت تن از رهبران کارگری میکند و تا ٢٠ آگوست طول میکشد. هفت تن به اعدام و اسکار نیب نیز به ١٥ سال زندان با اعمال شاقه محکوم میگردند. وکیل مدافع تقاضای دادرسی مجدد از دادگاه عالی آمریکا میکند که این دادگاه به این خواست جواب منفی میدهد. جنبش کارگری اروپا و آمریکا بغیر از ترنس پاودرلی و دور و بریهایش یکپارچه اعتراض به این احکام میگردد. چند روز قبل از اجرای حکم اعدام، دادگاه حکم اعدام دو نفر، شواب و فیلدن، را به حبس ابد تقلیل میدهد. روز جمعه ١١ نوامبر ١٨٨٧ معروف به جمعه سیاه، چهار تن از متهمین – آلبرت پارسونز، جورج انگل، آگوست سپایز و آدولف فیشر به دار آویخته میشوند و لوئی لینگ که تنها ٢٣ سال سن داشت نیز در سلولش به گفته پلیس دست به خودکشی میزند. تعدادی بر این باورند که او را در زندان میکشند. روز ١٣ نوامبر نزدیک به ٥٠٠ هزار نفر به خیابانهای شیکاگو آمدند تا شاهد تشیع جنازه این رهبران باشند. هزاران کارگر جنازه این رهبران را تا گورستان همراهی کردند.
        در ٢٦ ژوئن ١٨٩٣ یک روز بعد از اینکه مقبره ای به یادبود این قربانیان در گورستانی که این رهبران به خاک سپرده شده بودند، ساخته شد، فرماندار ایلنویز جان پیتر آلتگلد (John Peter Altgeld) در فرمانی شواب و فیلدن را همراه با لوئی لینگ عفو میکند و میگوید که اینها و رفقایشان که اعدام شدند آدمهای بیگناهی هستند که قربانی کدورت قاضی و هیئت منصفه دستچین شده بودند.
        در میلواكی نیز روز ٤ مه کارگران یکی از واحدهای شوالیه ها دست به راهپیمائی میزنند. آنها یکی از کارخانه های آبجو سازی را مجبور به تعطیلی کردند. روز بعد، ٥ مه، که روز بعد از واقعه هی مارکت بود، پلیس بطرف کارگران حرکت میکند و دستور میدهد که از جلوی کارخانه متفرق شوند. کارگران مقاومت میکنند و در نتیجه پلیس به کارگران شلیک کرده كه ٩ نفر را که هشت تن از کارگران مهاجر لهستانی و دیگری کارگر آلمانی بودند را از پای در می‌آورد.

کارگران دوباره خود را سازمان میدهند
        جنبش كارگری آمریكا قبل از تصمیم كنگره انترناسیونال دوم قصد داشت روز اول ماه مه ١٨٩٠ را هم بمناسبت بزرگداشت جانباختگان وقایع مه ٨٦ و هم مطرح كردن دوباره مطالبه روزكار ٨ ساعته در یك سطح عمومی و وسیعتر گرامی بدارد. فدراسیون در کنگره دسامبر ١٨٨٨ خود بار دیگر مطالبه روزکار ٨ ساعته را به بحث گذاشت. تصمیم گرفته شد که طبقه کارگر متشکل در اول ماه مه ١٨٩٠ روزکار ٨ ساعته را به اجرا خواهد گذاشت. طبقه کارگر تنها یک سال و نیم وقت داشت که به استقبال این روز برود. برای این منظور یک سازماندهی و کمپینی فشرده لازم بود. چهار روز مختلف را برای راهپیمائی خیابانی در نظر گرفتند که خودشان را برای اول مه ١٨٩٠ آماده کرده باشند. روز تولد جورج واشنگتن در ٢٢ فوریه ١٨٨٩ و ١٨٩٠، روز استقلال آمریکا در ٤ ژوئیه ١٨٨٩، و روز کارگر (لیبر دی) در اولین دوشنبه سپتامبر ١٨٨٩. در اولین روز انتخاب شده، ٢٤٠ گردهمائی نسبتا بزرگ در شهرهای مختلف برگزار گردید. در گردهمائیهای ٤ ژوئیه ٣١١ گردهمائی و در لیبر دی بیش از ٤٢٠ گردهمائی بدین مناسبت برگزار گردید. کارگران در این گردهمائیها قطعنامه در حمایت از مصوبه کنگره ١٨٨٨ فدراسیون به تصویب رساندند. کارگران صدها پیام همبستگی و حمایت از کارگران کشورهای اروپائی از جمله انگلستان، فرانسه و آلمان دریافت کردند.

اول ماه مه روز جهانی کارگر
        در ابتدای این نوشته گفتم که یکی از فاکتورهای مهم در مبارزه کارگران تجربه موفق است. رزا لوکزامبرگ میگوید که کارگران استرالیا در سال ١٨٥٦ تصمیم میگیرند برای مطالبه روزکار ٨ ساعته روز ٢١ آوریل کار را تعطیل کرده و به شادی بپردازند. قرار بود که فقط همان سال این اقدام صورت بپذیرد. اما تأثیر این اقدام چنان عظیم بود که از آن به بعد تصمیم میگیرند هر سال این عمل را تکرار کنند. لیبر دی آمریکای شمالی هم تقریبا یک چنین سرنوشتی دارد. کارگران در سال ١٨٨٢ تصمیم میگیرند که روزی را به احترام کارگر جشن بگیرند. مارش آن سال چنان تأثیری بر کارگران میگذارد که در سال ١٨٨٤ “اتحادیه مرکزی آمریکا” تصمیم میگیرد هر ساله این عمل را در اولین دوشنبه سپتامبر تکرار کنند. چنانکه امروز لیبر دی روز تعطیلی کارگر در آمریکای شمالی است. گرچه لیبر دی حاصل مبارزه کارگران بود، اما امروز به روزی برای جدا کردن طبقه کارگر آمریکای شمالی از طبقه کارگر جهانی بدل شده است.
        کنگره پاریس انترناسیونال دوم (در واقع کنگره مؤسس) در سال ١٨٨٩ تصمیم میگیرید که در حال حاضر مهمترین مطالبه کارگران روزکار ٨ ساعته میباشد. ریموند لوین Lavigne به نمایندگی از “فدراسیون انجمنهای کارگران و اتحادیه های کارگری” فرانسه قطعنامه ای را به کنگره میبرد که خواهان در دستور گذاشتن روزکار ٨ ساعته میباشد. او از کنگره میخواهد که این خواست بصورت یک اعتراض دست از کار کشیدن هماهنگ در سراسر جهان به نمایش گذاشته شود. نماینده آمریکا هیو مکگرگر Hugh McGregor كه در واقع نماینده سموئل گامپرز بود و خود جنبش كارگری آمریكا كسی را بعنوان نماینده رسمی به آن كنگره نفرستاده بود، به اطلاع کنگره رساند که کارگران آمریکا قصد دارند روز اول ماه مه را در اعتراض به طولانی بودن ساعات کار و روزکار ٨ ساعته دست به راهیپمائی بزنند و خواست که انترناسیونال نیز این روز را اول ماه مه در بزرگداشت سالگرد وقایع ماه مه ١٨٨٦ برگزیند. کنگره این پیشنهاد را پذیرفت و قطعنامه ای بتصویب میرساند مبنی بر اینکه روز اول ماه مه ١٨٩٠ برای مطالبه روزکار ٨ ساعته، کارگران همه کشورها با در نظر گرفتن شرایط موجود در کشور مربوطه در مراسمهای اول مه شرکت کنند. همین اضافه کردن قسمت “با در نظر گرفتن شرایط موجود در کشور مربوطه” بود که راه را برای تفسیرهائی باز گذاشت و تعدادی از اتحادیه های کارگری انگلیس در سال ١٨٩٠ اقدامی نکردند. در اول ماه مه ١٨٩٠ کارگران اروپا، استرالیا و آمریکای شمالی دست از کار کشیدند و در خیابانهای شهرهای کشورهای مربوطه به راهپیمائی پرداختند. تأثیر اعتصاب اول ماه مه ١٨٩٠ چنان تکاندهنده بود که کارگران تصمیم میگیرند این اقدام را هر سال تکرار کنند، تا به مطالبه روزکار ٨ ساعته خود دست بیابند. النور مارکس در سخنرانی اش در اول ماه مه ١٨٩٠ در هاید پارک میگوید: “به یاد دارم که زمانی ده دوازه نفری اینجا برای مطالبه روز کار ٨ ساعته جمع میشدیم و سال بعد این ده دوازده نفر به چند صد نفر میرسید و سال بعد به چندین هزار نفر و آن چندین هزار نفر اكنون به این عظمتی تبدیل شده که مشاهده میکنید!”
        گرچه اول ماه مه از دل مبارزه برای روزکار ٨ ساعته متولد شد، اما حتی آنجا که کارگران به روزکار کمتر از آن هم دست یافتند، این روز را بعنوان سمبل مبارزه بر علیه نابرابری گرامی میدارند. اول ماه مه سمبل مبارزه و اتحاد کارگران است. امروز دیگر در اول ماه مه لزوما مطالبه روزکار ٨ ساعته مطرح نمیگردد. برای مثال در سالهای گذشته در ایران مطالباتی چون لغو کار قراردادی، افزایش دستمزد، کاهش ساعات کار روزانه، آزادی تشکل کارگری، برسمیت شناخته شدن اول ماه مه، بیمه بیکاری و غیره مطرح گردیده اند. قطعنامه کنگره زوریخ انترناسیونال دوم درباره اول ماه مه میگوید: “نمایش مصمم خواست طبقه کارگر برای از بین بردن اختلافات طبقاتی”. اما متأسفانه امروز در برخی جاها با وجود زمینه برای طرح مطالبات جنبش کارگری، به یک روز تعطیل صرف بدل شده است. حتی در کشورهایی هم آن را در روزهای آخر هفته و یا بعد از کار واگذار میکنند که کار نخوابد. رسالت اول ماه مه خواباندن کار به نشانه اعتراض بود. البته که باید اول ماه مه تعطیل رسمی باشد. اما در عین حال باید در این روز با برگزاری مراسمهای مختلف بر تضاد طبقاتی و خواستهای اصلی طبقه کارگر انگشت گذاشته شده و تأکید شود.

——-
پاورقی
)١) مبارزه بر سر کاهش ساعات کار روزانه البته که مختص جنبش کارگری آمریکا نبود. در سال ١٨٥٦ جنبش کارگری استرالیا مطالبه کاهش ساعت کار را علنا مطرح کرده بود. و یا مبارزه بر سر کاهش ساعت کار به ١٠ ساعت باعث تصویب “مصوبه ١٠ ساعت کار” روزانه در انگلیس میگردد که ساعات کار هفتگی در شهرکهای کوچک و روستاها را به ٦ روز ١٠ ساعته و تعطیلی یکشنبه ها برای به جا آوردن آئین مذهبی، تقلیل میدهد و در شهرهای صنعتی، آنجا که رشد سرمایه داری مذهب را وادار به عقب نشینی کرده بود، به ٧ روز ١٠ ساعته تقلیل یافت. اما برای بررسی ریشه های اول مه، من سعی کردم وارد جزئیاتی که میتواند به این موضوع مشخص بیربط باشد، پرهیز کنم.
)٢ (در زمان عقد قرارداد بین تشکل کارگری با مدیریت، اگر به توافق نرسند، دو احتمال وجود دارد. یا پس از طی مراحل قانونی، کارگران وارد اعتصاب میشوند. و یا یک احتمال دیگر این است که قبل از اعلام اعتصاب از سوی تشکل کارگری، مدیریت اعلام “اعتصاب” بکند که در ادبیات کارگری به آن Lockout میگویند. در این مرحله مدیریت محل کار (کارخانه، کارگاه، مدرسه، بیمارستان و غیره) را تعطیل میکند. در این مرحله هم در واقع کارگران همان کارهائی را که در مواقع اعتصاب، پیکت و میز اطلاعات و غیره میکنند، انجام میدهند.
)٣ (کنگره انترناسیونال دوم در واقع این روز را بعنوان روز جهانی کارگر پیشنهاد نکرد، بلکه آن را فقط برای اول ماه مه ١٨٩٠ پیشنهاد کرد.
(٤) Red Scare را به دوره هائی در آمریکا میگویند که از وحشت کمونیسم هیئت حاکمه از سایه خودش هم میترسد. در این دوره ها هر کسی را که از نظرشان مشکوک بنظر برسد دستگیر میکنند. نشریات چپها را توقیف میکنند. تشکلات دمکراتیک را مورد حمله قرار میدهند و رهبران کارگری را جزو لیست سیاه قرار میدهند. به کلامی دیگر یک جو ارعاب تمام معنا بر جامعه حاکم میکنند. فیلمهای A Beautiful Mind, و Guilty by Suspicion مثالهای خوبی از این دوره ها را به نمایش میگذارند.
===
در نوشتن مطلب بالا از منابع زیر استفاده شده است:
The History of May Day, Alexander Trachtenberg
May Day: A short history of the International workers’ Holiday ١٨٨٦ – ١٩٨٦, Philip S. Foner
What are the origins of May Day? Rosa Luxemburg
Anarchy and the Knights, Terence Powderly
Eleanor Marx’s Speech at the First May Day Hyde Park,
May Day: Made in America, Joseph North
Western Labor Parades, New York Times May ٢, ١٨٨٦
آوریل ٢٠٠٥

اولین بار در نشریه “كارگر كمونیست” شماره ٨ به چاپ رسید.

۱۳۹۶ فروردین ۲۸, دوشنبه

صد سال پیش: ایستگاه فنلاند

صد سال پیش، امروز، ۱۶ آوریل، لنین بعد از سالها دوری از روسیه، اما بدون یک لحظه غفلت از اوضاع سیاسی آن و بدون یک لحظه غفلت از رهبری حزب در آنجا، به ایستگاه فنلاند پتروگراد پا گذاشت تا اوضاع پرتلاطم و انقلابی روسیه را رهبری کند و نهایتا در اکتبر همان سال انقلاب عظیم کارگری را به پیروزی برساند.
لنین به روسیه‌ای پا گذاشته که تزار را کنار زده بود، اما دولت موقت داشت سر انقلاب را می‌برید و با همکاری انگلیس و فرانسه، که متحد روسیه در جنگ جهان اول بودند، به جنگی که میلیونها توده فقیر را قربانی گرفته بود، ادامه می‌داد. جنگی که خاتمه آن مطالبه و دلیل اصلی شروع انقلاب بود. به روسیه‌ای پا گذاشته که همه احزاب چپ و راست، و از جمله حزب بلشویک داخل روسیه به رهبری استالین و کامنف، رهبری بورژوازی را قبول کرده و کارگران و توده‌های معترض را به گردن گذاشتن به رهبری دولت موقت و قبول قواعد بازی متقاعد می‌کردند. لنین اما پتانسیل بالقوه کارگران و سربازانی را می‌دید که گرچه رهبری منشویکها و سوسیالیستهای انقلابی (SR) را قبول کرده بودند، اما حاضر نبودند در نیمه راه بایستند. گرچه شورای مشهور پتروگراد قطب دوم قدرت دوگانه بود و در فرمان شماره یک خود در ماه مارس نوشت که شورا تنها زمانی به دستورات دولت موقت درباره جنگ احترام می‌گذارد، که با تصمیمات شورا در تناقض نباشند. اما رهبری شورا دست کسانی بود که مشکلی با ادامه جنگ و مشکلی با دستورات قطب دیگر قدرت دوگانه، یعنی دولت موقت و مجلس دوما، نداشتند.

لنین با "تزهای آوریل"ش یک انقلابی در خود حزب بلشویک کرد. "کارگران مجاز نیستند که از بوژوازی و دولت امپریالیستی موقت دفاع کنند". تزهای آوریل فقط زمانی ادامه جنگ را، آنهم فقط جنگ دفاعی را، قابل قبول می دانست که دولت دست کارگران و متحدین آنها، یعنی دهقانان فقیر باشد. هیچ کس، حتی نزدیکترین رفقایش از تزهایش دفاع نکردند. کامنوف در ارگان مرکزی حزب مطلبی درباره "تزهای آوریل" نوشت که این نظرات شخصی خود لنین هستند و ما آن را قبول نداریم.
***
به نظر نمی‌آید که شرایط امروز ایران شباهتی به آوریل ۱۹۱۷ داشته باشد. با در نظر گرفتن فاکتورهای انقلاب روسیه، حقیقتا شباهتی هم نمی‌شود دید؛ اما S. Smith در کتاب خواندنی "پتروگراد سرخ" (Red Petrograd) به جنب و جوش کارگری در پتروگراد در سالها و روزهای منتهی به انقلاب ۱۹۱۷ می‌پردازد که اگر بشود در سالگرد قدم گذاشتن لنین به ایستگاه فنلاند دنبال شباهتی بین ایران ۱۳۹۵ و روسیه ۱۹۱۷ گشت، شاید اعتراضات وسیع کارگران را بتوان نشان داد و به آن امیدی بست. اعتراضات کارگری سال ۹۵ ایران، مثل بسیاری از اعتراضات کارگری روسیه روزهای منتهی به انقلاب، بعضا به خیابان هم کشیده می‌شدند، اما بخش وسیعی از آنها در حال تعیین تکلیف کردن با کارفرما و دستورات دولت کارفرماها در خود کارخانجات بودند. جنگ قدرت خرید کارگران را به حداقل یک سوم دوره قبل از آن رسانده بود. زندگی برای اکثریت کارگران و خانواده‌هایشان غیرقابل تحمل شده بود. بخش وسیعی از فعالین کارگری، که یک صدم آنها هم رابطه‌ای با هیچ جناحی از حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه نداشتند، مشغول سازمان دادن تشکل‌های خود و بخصوص کمیته‌های کارخانه بودند.
نمی‌دانم چند روز و ماه و سال دیگر طول خواهد کشید که ایران شاهد انقلابی مثل انقلاب ۱۹۱۷ روسیه باشد، اما کارگران و رهبران جنبش کارگری باید برای آن روز از همین امروز دست بکار و آماده شوند.

۱۶ آوریل ۲۰۱۷

۱۳۹۶ فروردین ۲۷, یکشنبه

روشنفکران شکم سیر "مخالف سرسخت" اعتراض کارگران

از نوشته‌ای از نسان نودینیان متوجه نوشته‌ای از فردی به نام "مصطفی رشیدی و یا مصطفی اسدپور" (این نام را بخاطر بسپارید) شدم، که به نوشته ایشان تحت عنوان "حقانیت کارگری در اعتراضات خیابانی بیهوده!" مراجعه کردم. در باره تعداد اعتراضات کارگری در بهمن ماه ۹۵ می‌نویسد و سپس این سئوال را جلوی خواننده می‌گذارد: "آیا در مورد حقانیت اعتراضات میتوان سر سوزنی تردید به خود راه داد؟" در جواب نوشته نسان نودینیان هم می‌نویسد: "اما من اتهام "مصطفی رشیدی با حضور کارگران در خیابان مشکل دارد" را کاملا میپذیرم. من مخالف سر سخت تظاهرات چند روزه کارگران هپکو بودم."
جای دیگری در جواب نسان نودینیان می نویسد به این دلیل مخالف اعتراض کارگران هپکو بود که: "چند روز تظاهرات به ابتکار شوراهای اسلامی جز فرسودگی و سرگردانی خیری نداشت." "زنان کارگر ته صف بودند." "مردم به صف این اعتراض نپیوستند." "کارگران خواهان استعفای فرماندار بودند." "چرا گفتند یک اختلاس کمتر؟" "یک هفته حضور در خیابان نمایش کامل بی‌افقی، بی‌سازمانی، ضعف بخش مهمی از طبقه کارگر در اراک بود." "استراتژی تظاهرات تظاهرات تا پیروزی سم است و احمقانه."
ایشان در واقع از "اعتراض کارگری" کاریکاتوری را مد نظر دارد که کارگران همه سوسیالیست هستند و با شعارهای بسیار شسته و رفته و سنجیده، با سازماندهی و متد بسیار کارآ و غیرقابل شکست، با انتخاب رهبران و نمایندگان ماهر و باتجربه، با انتخاب کمیته‌های مربوط به مسائل مختلف و تقسیم کاری بدون ردخور. خلاصه یک اعتراض کارگری نمونه و الگو برای همه! جزء این هرگونه اعتراض دیگری "محکوم است!" این فرد یا چیزی از اعتراض و اعتصاب کارگری نمی‌داند؛ که در اینصورت بهتر است برود و درباره آنها بخواند و یا از این و آن بپرسد. و یا خبر دارد اما تصمیم گرفته است که اعتراض کارگران را محکوم کند و "مخالف سر سخت" آنها باشد.

در جواب به بهانه ها برای مخالفت
می‌نویسد که "چند روز تظاهرات به ابتکار شوراهای اسلامی جز فرسودگی و سرگردانی خیری نداشت". یعنی اگر کارگران تظاهرات نمی‌کردند پتانسیلشان خالی نمی‌شد. خبر ندارد که کارگران در قریب به اتفاق موارد در واکنش به زور و تعدی‌ای که به آنها می‌شود واکنش نشان می‌دهند؛ و منتظر این نمی‌مانند که روز پیروزی حتمی، زمانی که همه فاکتورها آماده هستند و طبق چرتکه یک روشنفکر شکم سیر پیش می‌روند، فرا برسد. اگر فاکتورها بالقوه بودند، یعنی اگر کارگران رهبران باتجربه خود را می‌شناختند، شعارهای شسته و رفته در مجامع عمومی به بحث گذاشته شده بودند و کسی مخالفتی نداشت، کمیته‌های مربوطه تشکیل شده بودند و خلاصه همه فاکتورها حاضر بودند، و در عین حال گرایشی بود که کارشکنی می‌کرد، آنگاه وظیفه ما بود که آن گرایش خاص را، و نه کل اعتراض کارگران را!، افشا می‌کردیم و راه درست نشان می‌دادیم. اما اگر کسی هیچکدام از اینها را نشان کارگران نمی‌دهد و تنها کاری که می‌کند محکوم کردن اعتراض کارگران است، معلوم است در اعتراض کارگران کجا ایستاده است!
اما درباره "دست داشتن" شوراهای اسلامی کار در اعتراضات کارگری. آیا شورای اسلامی کار اعتراض مشخص کارگران هپکو را سازمان داد؟ یا اینکه بعد از شروع اعتصاب و برای کنترل آن وارد عمل شدند؟ کسی که جنبش کارگری ایران را در چند سال گذشته دنبال نکرده باشد و متخصص مسائل کارگری بازی در بیاورد، کلی حرف بیربط خواهد زد. سیاست شوراهای اسلامی کار و کل دم و دستگاه خانه کارگر رژیم این بوده که اگر نتوانند اعتراضات کارگری را سرکوب کنند، سعی کنند آنها را از ریل خارج کنند. این هم با وارد شدن بعد از اعتراضات شروع می‌شود. اما در چند سال گذشته شاهد این بوده‌ایم که تعدادی از کارگران به زعم خود برای کاری کردن وارد شوراهای اسلامی کار و انجمن‌های صنفی هم شده‌اند. در مورد مشخص هپکو نمی‌دانم، اما بوده که همین کارگران در شوراهای اسلامی کار اعتراض سازمان داده اند و دستگیر هم شده‌اند. ما شوراهای اسلامی کار و خانه کارگر را محکوم کرده و خواهان انحلال آنها هستیم. اما هیچ آدم شریف و منصفی، هیچ اعتراض کارگری را به صرف اینکه توسط اعضای شورای اسلامی کار سازمان داده شده‌اند را تقبیح نمی‌کند. اگر برایمان معلوم شود که این اعتراضات برای اهداف مشخص جناحی بوده‌اند، آن را افشا می‌کنیم و به کارگران هشدار می دهیم که بازیچه دست آنها نشوند.
می‌نویسد "زنان کارگر ته صف بودند" و این آپارتاید است و ارتجاعی. مگر کسی گفته است که کارگران هپکو و یا هر جای دیگری از ایران تافته جدا بافته‌ای از آن جامعه هستند؟! ۴۰ سال است که آپارتاید جنسی بر آن جامعه حاکم کرده‌اند و بسیار هم طبیعی است که این جداسازی را در صف اعتراض کارگران هم ببینیم. کار یک کمونیست این است که به آن جداسازی اعتراض بکند و راه درست نشان بدهد (اصغر کریمی در یک مورد مشخص همین کار را هم کرد.)، نه اینکه بخاطر آن نمونه مشخص کل حرکت کارگران را تخطئه و محکوم کند! کار یک کمونیست قاعدتا باید این باشد که خطاب به فعالین کارگری و مجمع عمومی آنها خط بدهد که از این جداسازی عبور کنند. و گرنه اگر بخواهیم هرگونه اعتراضی را در آن جامعه بخاطر اینگونه مسائل – که جائی کارگری گفته است "الله اکبر" و یا جدا سازی شده است – محکوم کنیم و "مخالف سر سخت" آن باشیم، همه چیز نجس و غیرقابل پشتیبانی خواهد بود.
می‌نویسد "مردم به صف این اعتراض نپیوستند". این دیگر از بهانه‌های عجیب و غریبی است که معلوم نیست خود نویسنده به آن باور داشته باشد. اگر در مورد مشخص هپکو مردم به اعتراض کارگران نپیوسته باشند، معلوم نیست چرا باید مورد لعن و نفرین کسی قرار بگیرد. مگر تا بحال چند اعتراض کارگری داشته‌ایم که به معنای واقعی کلمه توده وسیعی از مردم به آن پیوسته باشند؟ حتی جائی که اعتراض کارگران چندین ماه هم طول کشیده و در شهری با جمعیت چند میلیون نفری رخ داده، شاهد پیوستن مردم به طور مطلوب نبوده‌ایم. در شهر سرخی مثل سنندج، مگر چه تعداد از جمعیت آن شهر به اعتراض کارگران پرریس و شاهو پیوستند؟ در مهابادی که یک لحظه به جمهوری اسلامی تمکین نکرده، مگر چه تعداد از جمعیت آن شهر به صف اعتراض کارگران کشت و صنعت آن شهر پیوستند؟ نه جمهوری اسلامی هنوز اوضاع از دستش خارج شده و نه کارگران از اعتراض دست کشیده‌اند. کارگر بخاطر عدم پرداخت دستمزدش و یا بخاطر مکفی نبودن مقدار آن دست به اعتراض می‌زند و از جامعه هم می‌خواهد که از خواست آنها حمایت کنند. اگر نکرده‌اند، راهش "مخالفت سر سخت" با اعتراض کارگران نیست! راهش این است که هم فعالین کارگری و هم فعالین سیاسی باید دخالت کنند و کل جامعه را به حمایت از اعتراض کارگران بسیج کنند.

می‌نویسد چرا کارگران گفته‌اند یک اختلاس کمتر!؟ و یا گفته‌اند فرماندار استعفا! خب، برای اینکه اختلاس‌های معمول در آن جامعه هر رقمش چندین میلیارد تومان است. اگر یک اختلاس کمتر بشود، مشکل کارگرانی که دستمزدشان را نگرفته اند حل می‌شود. درک این مسئله چقدر باید واقعا برای یک متخصص مسائل کارگری سخت باشد!؟ در مورد شعار بر علیه فرماندار، برای اینکه کارگر در آن جامعه می‌بیند که وقتی آجان سراغ اعتراضش می فرستند به دستور فرماندار و استاندار و رئیس جمهور و غیره است. برای کسی که بهانه نگیرد، خیلی عادی است که بفهمد کارگر دشمن خود را همانی می‌بیند که نانش را گرو گرفته و از کسی که نانش را گرو گرفته حمایت می‌کند و پاسبان و پاسدار سراغش فرستاده که سرکوبش کند. از این گذشته، کارگر اعتراض خود را به وضعیتی که در آن گیر کرده، از طریق همین نوع شعارها مطرح می کند.
می‌نویسد تظاهرات برای کارگر سم است. مشکل کسانی مثل مصطفی رشیدی و یا مصطفی اسدپور – که شکمشان سیر است، دستمزدش را سر موقع دریافت کرده است و مشکل دوا و درمان هم ندارند – این است که فکر می‌کنند کارگر تظاهرات می‌کند برای اینکه دوست دارد تظاهرات بکند. برای اینکه فلان جناح از رژیم از او خواسته که برای به پیش بردن اهداف آن جناح به خیابان بیاید و سینه‌اش را سپر گلوله‌های پاسداران و حراست بکند. متوجه نیست که کارگر اعتراض می‌کند برای اینکه زندگی‌اش به معنای واقعی کلمه نمی‌چرخد. دستمزدش را نداده‌اند. قراردادش را تمدید نمی‌کنند. بیکارش می‌کنند. دستمزدش سه تا چهار بار کمتر از خرج زندگی بخور و نمیر است. کارگر تظاهرات می‌کند برای اینکه امیدوار است کارگران دیگری هم دست به اعتراض بزندند و یک تکانی به جامعه بدهند، بلکه از شر رژیم منحوس و کارگرکش جمهوری اسلامی خلاص شوند. درک اینگونه مسائل برای کسانی که کارگر و مبارزه کارگری را نمی شناسند، حقیقتا باید خیلی سخت باشد.

۱۵ آوریل ۲۰۱۷

۱۳۹۶ فروردین ۲۶, شنبه

چه کسی به مردم بی دفاع در سوریه بمب شیمیائی پرتاب کرد؟

به دنبال حمله شیمیائی رژیم اسد به شهرک "خان شیخون" در استان ادلب سوریه که منجر به کشته و زخمی شدن صدها تن شد، غور و تفحص درباره "چه کسی عامل اصلی این حمله است" در گرفت. این "حقیقت جوئی" نه حاصل احساس مسئولیت، بلکه حاصل بازی کثیف روسیه – جمهوری اسلامی و ترامپ و کمپ اوست. ژورنالیستهای نان به نرخ روز که کارشان سرگرم کردن مردم، شعبده بازی و مهندسی افکار است، همصدا با پوتین و جمهوری اسلامی خواهان تحقیق این موضوع شده‌اند که ببیند واقعا چه کسی آن بمبهای شیمائی را به طرف مردم بی دفاع پرتاب کرده است!؟ در این بین کسانی که در کمپ روسیه و جمهوری اسلامی هستند، پرتاب موشک از جانب ترامپ را یک نعمت خدادادی دیدند و می‌خواهند که ما همه چیز دیگر را در آن حمام خون فراموش کنیم. کسانی هم هستند که متوجه اصل قضیه نیستند؛ مثل نویسنده این بخش از اطلاعیه‌ای در خصوص بمباران مزبور: "این جنایت فجیع و تکان دهنده را از جانب دولت بشار اسد و یا هر نیروی سیاه جانی  دیگری صورت گرفته باشد."
"هر نیروی سیاه جانی دیگر" حتی اگر دست به چنین جنایتی هم زده باشد، کل فضای جنگی و حمام خونی که در آن کشور برپا شده است، حاصل جنایات رژیم بشار اسد است و تمام انگشتهای اتهام باید به همان طرف نشانه بروند! دستگاه جنایتکار رژیم بشار اسد از اولین روزی که مردم سوریه به خیابان آمدند و دست به انقلاب زدند دست به هر گونه جنایتی زد تا مردم را به خانه هایشان بفرستد. سوریه امروز دریای خون شده است. کشوری با جمعیت ۲۴ میلیون به معنای واقعی کلمه ویران شده است. نزدیک به ۴۰۰ هزار نفر جانشان را از دست داده‌اند. حداقل نصف جمعیت این کشور آواره دشت و بیابان و دریا شده‌اند. رژیم اسد جانیان حرفه‌ای پوتین و جنایتکاران جمهوری اسلامی و حزب الله را به کمک طلبیده و دست به بی‌سابقه ترین جنایات زده است. در هر گوشه و کناری دست به ایجاد گروههای شبه نظامی زد و مردمی را که "خودی" نبودند مورد اذیت و آزار قرار می‌دهند. در هر ده و شهر و شهرکی دفاتر شکنجه ایجاد کرده‌اند. این رژیم عامل اصلی ایجاد نیروهای سیاه دیگری چون داعش و امثال آن است. هیچ آدم شریفی در هیچ گوشه ای از جهان نیست که از قساوتهای این جانیان آزرده خاطر نشده باشد.
رژیم بشار اسد عامل اصلی تمام بدبختی هائی است که بر سر مردم سوریه آمده است. مسئول دست او بمبهای شیمیائی که به کرات بر سر مردم این کشور باریده است، فقط و فقط این رژیم جنایتکار است.
۱۱ آوریل ۲۰۱۷

("انترناسیونال" شماره ۷۰۷)

۱۳۹۶ فروردین ۲۰, یکشنبه

با كیم سایپس در مورد سالیدریتی سنتر

جنبش كارگری ایران در یك جامعه پر تحول و در حال انفجار، خود با مسائل متعددی روبروست. فوكوس كردن بعضی از نویسندگان روی اینكه پول چقدر می تواند جنبش كارگری را فاسد كند و اینكه سالیدریتی سنتر چه نقشی می تواند در فعل و انفعالات جنبش كارگری دارد، به نظر من ـ در این برهه از جنبش كارگری ایران ـ یك مسئله كاملا حاشیه ای است. این اما به این معنی نمی تواند باشد كه همین مسئله نمی تواند مشكلات زیادی را برای فعالین كارگری درست نكند. مثلا در حول و حوش اتفاق مهم مربوط به «اخراج اسانلو» از سندیكای واحد، این موضوع چنان توسط همان نویسندگان برجسته شد، كه خودشان باورشان شده بود تمام مسئله بخاطر همین سالیدریتی سنتر اتفاق افتاده است! داستانسرائی این عده آنچنان مشمئز كننده بود كه صدای بخش زیادی از ناظران را در آورد. ما هم به این موضوع بپردازیم خالی از لطف نیست.
بسیاری از خوانندگان ما با اسم "كیم سایپس (Kim Scipes) " آشنائی دارند. در نشریه «كارگر كمونیست» شماره ١٠٠ و بعد از روی كار آمدن باراك اوباما، با وی یك مصاحبه كوتاهی درباره جنبش كارگری آمریكا و امید فعالین این جنبش به باراك اوباما، داشتم. همچنین در شماره ١٧ همین نشریه، نوشته ای تحت عنوان «سیاستهای ارتجاعی «فدراسیون كار آمریكا» زیر ذره‌بین» و با مراجعه به نوشته های مختلف كیم سایپس درباره نقش فدراسیون كار آمریكا در موش دوانی در جنبش كارگری دیگر كشورها نوشتم.
Image result for Kim Scipes
كیم سایپس یكی از كارشناسان مسائل جنبش كارگری آمریكا است و مشخصا روی نقش فدراسیون كار آمریكا (AFL-CIO) در تخریب جنبش كارگری كشورهای دیگر و بخصوص همدستی این نهاد با عناصر ارتجاعی و ضدكارگر در آن كشورها، مطالعات وسیعی داشته و دهها مطلب و كتاب با ارزش در این رابطه دارد. آخرین كتاب مبسوط او تحت عنوان «جنگ مخفی فدراسیون كار آمریكا بر علیه كارگران كشورهای در حال توسعه، خرابكاری یا همبستگی؟» در همین رابطه است. كیم سایپس همچنین یك فعال جنبش كارگری نیز است و در بسیاری از سازماندهی های كارگران چه در محل كار خود و چه در مشاوره به فعالین كارگری محیط های دیگر كارگری، نقش مستقیم داشته است. به دنبال جن گیری اخیر طرفداران بحث «سالیدریتی سنتر» در ایران، از كیم سایپس پرسیدم: «تعدادی در ایران می گویند كه مهمترین مسئله ای كه جنبش كارگری ایران با آن روبرو است، مقابله با تلاش سالیدریتی سنتر است كه می خواهد جنبش كارگری ایران را با پول فاسد كند. این تعداد با مراجعه به شنیده ها و گفته های فرد دیگری ادعا می كنند كه سالیدریتی سنتر تلاش می كند فعالین كارگری را تطمیع كرده و بخرد، و جنبش كارگری را زائده سیاستهای فدراسیون كار آمریكا بكند. سئوالم این است كه به نظر شما خریدن فعالین كارگری و زائده سالیدریتی سنتر كردن جنبش كارگری چقدر ساده است؟» كیم سایپس در جواب گفت: «اینكه بدون داشتن اطلاع دقیق و اطلاع كافی از جزئیات مسئله بتوانم بگویم چقدر ساده و یا سخت است كه سالیدریتی سنتر بتواند كل جنبش كارگری را فاسد كند، كار ساده ای نیست. اولا من به هیچ نهاد آمریكائی و سازمانهای آن كه با جنبش كارگری كار می كنند، بدون اطلاع دقیق و كامل و دنبال كردن فعالیتهای آنها از نزدیك اعتماد نمی كنم. همه را گناهكار به حساب می آورم؛ مگر اینكه بی گناهی شان ثابت شود! این بخصوص در رابطه با نهادهایی مثل NED (نهادی كه به اصطلاح دمكراسی را ترویج می كند)، سالیدریتی سنتر،IRI  (نهادی از جمهوریخواهان كه دمكراسی در كشورهای دیگر تبلیغ و ترویج می كند)، IDI (نهادی برای توسعه اقتصادی در سطح بین المللی)، و یا اتاق بازرگانی بیشتر صدق می كند. به یاد داشته باش كه دشمن دشمن تو، لزوما دوست تو نیست! دولت آمریكا، دوست مردم ایران نیست.
هر چه بیشتر یك نهاد كارگری و اعضایش بر وقایع سیاسی اشراف داشته باشند، به همان اندازه فاسد كردن آن نهاد برای دیگران سخت می شود.
اما، آیا مبارزه با سالیدریتی سنتر مهمترین مسئله برای جنبش كارگری است؟ تردید دارم چنین باشد. به نظر من ایجاد تشكل كارگری و تأكید بر آموزش اعضای پایه آن تشكل و نه فقط رهبران و فعالین آن، یك كار مهمتری است."
به نظر من این را هر فعال كارگری دسته چندم هم در خود جنبش كارگری ایران می تواند تشخیص داده و بگوید و لزومی هم به مصاحبه با كیم سایپس و غیره ندارد كه كسی این حقیقت ساده را درك كند. من به كیم سایپس مراجعه كردم برای اینكه او صدها مطلب و چندین كتاب در همین رابطه نوشته و دائم تحرك نهادهای ذكر شده بالا را زیر نظر دارد كه چه می كنند و برای چه می كنند؟ او، همچنانكه خود با زبان خود در جواب به سئوال من هم می گوید، دل پری از سالیدریتی سنتر و نهادهای مشابه آن، و دم و دستگاه دولت آمریكا دارد. هر كسی كه به اندازه كیم سایپس روی یك موضوع و مسئله ای كار كرده و به تمام تحركات موضوع كار خود نیز با شك و شبهه بنگرد، اگر با سئوالی مثل سئوال من روبرو می شد، حتما وحشت و پنیك می كرد و «نگرانی» طرف مقابل را جدی می گرفت! او اما با خونسردی می گوید كه "شك دارد چنین چیزی موضوعیتی داشته باشد."
كیم سایپس هم، مثل هر آدم جدی و كسی كه جنبش كارگری مسئله اوست، می گوید كه بروید تشكیلات كارگری درست كنید و به اعضای آن تشكیلات آموزش سیاسی بدهید. كیم سایپس هم مثل هر آدم سیاسی ای كه مسئله جنبش كارگری مسئله اوست، بطور ضمنی می گوید كه اگر خطر محسوسی از جانب نهادهای یادشده بالا جنبش كارگری را تهدید نمی كند، بروید توده های كارگر را آموزش سیاسی بدهید كه تشكیلاتشان را درست كنند. جائی كه تشكلی وجود ندارد و اگر یك تشكلی هم با هزار و یك دردسر و مبارزه و با تق و لق درست می شود، تمام هم و غم ما بشود جن گیری كه چه كسی دارد سالیدریتی سنتر را وارد جنبش كارگری می كند و چقدر امكان فاسد شدن آن وجود دارد، و این را بكند مشغله كل جنبش كارگری! انسان می ماند به این چه بگوید! اگر من جای كیم سایپس بودم و طرف مقابل را نمی شناختم، در جواب سئوالی كه جلوش قرار گرفته، حتما می گفتم: «این طرف را چه می شود؟» اگر كیم سایپس می دانست كه این چند نفر برای پارانویای خود حتی از كسانی كه می خواهند ماركس را با آموزش‌های تشیع علی و مهدی و خمینی ارشاد كند، یاری طلبیده اند، حتما می گفت كه وقتتان را با اینها تلف نكنید. بروید جامعه در حال انفجار ایران را كاری بكنید كه این انقلاب پیش روی هم بار دیگر ملاخور نشود.
Image result for Solidarity centre
سالیدریتی سنتر و یا هر جریان كذائی مثل آن نمی تواند در خلاء، فعالین جنبش كارگری را فاسد و تطمیع بكند. فاسد كردن كل جنبش كارگری كاری نیست كه با پچ پچ و ملاقات دو نفر صورت بگیرد. چنین فرضیات و باورهایی نشانه از ساده لوحی كسانی است كه یك جنبش عظیم كارگری را با محافل ٥ ـ ٦ نفره عوضی گرفته اند. فعالین جنبش كارگری كه قاعدتا نبض جنبش كارگری باید دستشان باشد، با هر مخاطره و مسئله ای كه روبرو می شوند، با همان وزنی كه آن مسئله و مخاطره در آن مقطع مشخص دارد، برخورد می كنند. خنده دار است كه فعال كارگری در شرایطی مثل شرایط ایران همه معضلات جنبش كارگر، مثل دستمزد، ایمنی محیط كار، بیكارسازیها، سركوب تشكلها و فعالین كارگری، قانون كار و غیره و غیره را رها كند و به خطر آینده ای نامعلوم در دست سالیدریتی سنتر، بچسبند! به وضعیت امروز كارگران ایران نگاه كنید؛ واقعا خنده دار نیست كسی تلاش برای زنده ماندن را رها كند و وارد بازی رقبایی دو محلف بر سر سالیدریتی سنتر شود؟! كسانی كه امروز با كد بحث بر سر سالیدریتی سنتر با هم در افتاده اند، خرده حسابهای دیگری دارند كه ظاهرا این بحث را پیش كشیده اند و در این راستا می خواهند این موضوع را مسئله بخشی از جنبش كارگری هم بكنند. فعالین جنبش كارگری باید حواسشان باشد. كسی كه می خواهد با سالیدریتی سنتر دربیافتد و مخاطره آن را خنثی كند، باید برود كارگران را متشكل كند، جمهوری اسلامی را بیاندازد و بطرف برقراری حكومت كارگری گام بردارد. نمی شود با ایجاد مشكل برای دیگران و مشخصا برای فعالین جنبش كارگری با سالیدریتی سنتر مقابله كرد! فعالین كارگری باید از این فضای ناسالم فاصله بگیرند.


١٢ فوریه ٢٠١٣

۱۳۹۶ فروردین ۱۹, شنبه

اعتراضات كارگری در مصر و درس‌های آن برای كارگران ایران

سایت اینترنتی «اهرام آنلاین» روز ١٤ فوریه گزارشی از اعتراضات كارگری در مصر منتشر كرد. در این گزارش آمده است كه در كنفرانس مطبوعاتی روز ١٤ فوریه «مركز حقوق اجتماعی و اقتصادی مردم مصر»، كارگران مراكزی كه در حال اعتصاب هستند درباره دلیل اعتصاب و اعتراضات خود توضیحاتی دادند. بخش زیادی از كارگرانی كه در این كنفرانس مطبوعاتی شركت داشتند، كارگران شركت «خدمات دریایی پلاتین» بندر العین السخنه بودند كه حدود ١٢٠٠ تن از آنها بیش ٢ هفته است در اعتصاب بسر می برند. بخش دیگری از كارگران حاضر در این كنفرانس مطبوعاتی از كارخانه Encobab بودند كه آنها هم شاهد اعتصاباتی در روزهای اخیر بوده اند. یكی از فعالین كارگری از شركت «خدمات دریایی پلاتین» به نام هانی سعید درباره اعتصاب كارگران این مركز توضیحاتی داده است. این كارگران از اكتبر سال ٢٠١٢ تا كنون چندین بار دست به اعتصاب زده و خواهان قرارداد با شركت اصلی شده اند. از ماه اكتبر سال گذشته، شركت DP World قرارداد خود با شركت «خدمات دریایی پلاتین» را تمدید نكرد و در نتیجه كل كارگران قراردادی شركت مزبور بیكار شدند. كارگران بیكار شده بطور پیگیر اعتراض كرده و خواهان استخدام و عقد قرارداد شده اند.
هانی سعید در توضیحات خود گفت كه در عین حالی كه شركت مزبور از عقد قرارداد با ما خودداری می كند، اما حال تعداد بیشتری كارگر جدید با پارتی بازی استخدام كرده است. وی در ادامه از اجحافات و فشارهای دولت و ارتش می گوید كه از كارگران خواسته اند به اعتصاب خاتمه داده و اجازه «نرمال شدن وضعیت» را به این بندر بدهند. سایت اینترنتی «البوابه» نیز درباره تأثیر اعتصاب این كارگران نوشته بود كه این اعتصاب اقتصاد مصر را زمین‌گیر كرده است. بخش زیادی از كشتی های بارگیری همچنان عاطل و باطل افتاده اند و تعدادی هم برای تخلیه به بنادر دیگری رفته اند. فقط كشتی های مسافربری و همچنین كشتی های حامل مواد غذائی اجازه بارگیری و تخیله دارند. او به حمله نیروهای ارتش در روز ١٤ فوریه اشاره كرد كه می خواستند تحصن این كارگران را در هم بشكنند. در این حمله تعدادی از كارگران دستگیر می شوند.
هانی سعید بر این نكته تأكید كرده است كه برای آنها مهم است كه اذهان عمومی مصر از وضعیت كارگران قراردادی باخبر بشود كه چگونه بعد از اینكه یك شركت قراردادی كارش تمام می شود، كارگران را بدون قبول هیچگونه مسئولیتی، به حال خود رها می كند!
زیاد بكری، وكیل كارگران مزبور كه مسئله را بصورت قانونی دنبال می كند نیز در این كنفرانس شركت داشته است. او می گوید میلیونها نفر از كارگران دیگر در مصر در یك چنین وضعیتی قرار دارند.
كارگران دیگر در این كنفرانس مطبوعاتی به وضعیت بیمه ها و یا عدم داشتن بیمه ها در شركتهای این چنینی پرداختند و اینكه با وجود اینكه سالها در این شركت كار كرده اند و به زودی ظاهرا باید بازنشسته شوند، اما هیچ حقوق بازنشستگی ای در انتظارشان نیست. كارگری نیز كه در حین كار دچار آسیب دیدگی شده بود، از وضعیت خود گفته است كه هیچگونه بیمه ای شامل حالش نشده بود. آنها به جابجائی مبارك با مرسی اشاره كرده كه برای كارگران چیزی در بر نداشته است. زیاد بكری گفته است: «علیرغم انقلابی كه عدالت اجتماعی مطالبه اصلی آن بود، سیاستهای ناعادلانه سرمایه داری از گذشته خشن تر در جریان اند.»
سایتهای اینترنتی روز ١٦ فوریه از توافق نسبی بین مدیریت و نمایندگان كارگران خبر دادند كه كارگران یك قرارداد ٦ ماهه را به مدیریت تحمیل كرده اند.
اهرام آنلاین در ادامه نوشته است كه محمد سلطان از كارخانه Encobab در شهر اسكندریه گفته است: «دولت فعلی همان سیاستهای رژیم گذشته را دنبال می كند. نتیجه آن وضعیت بدتر برای كارگران مصر است. كرامت انسانی ما كارگران بطور روزمره پایمال می شود، بدون اینكه دولت عكس العملی از خود نشان بدهد.»
Image result for workers' protest in egypt

درسهای اعتصابات مصر برای كارگران ایران
از اخبار فوق و مشخصا آنجا كه زیاد بكری می گوید میلیونها كارگر در مصر در شرایطی مثل شرایط كارگران بیكار شده «خدمات دریایی پلاتین» هستند، چنین بر می آید كه كارگران در بخش زیادی از مراكز كارگری در مصر با همان معضلاتی روبرویند كه كارگران ایران درگیر آنند. بیكارسازیها، استخدام موقت و بدون مزایا و غیره. اعتراض كارگران بندر «خدمات دریایی پلاتین» چیزی مثل اعتراض كارگران پتروشیمی های ایران است كه سال گذشته تیتر اخبار مهم درباره ایران را به خود اختصاص داد. پیگیری اعتراضات این چنینی و ترتیب دادن كنفرانسهای مطبوعاتی و همچنین بردن آن به بیرون از چهار دیواری محیط كار، شرط موفقیت و پیروزی اعتراضات كارگری است. در مورد ایران كه فراخوان چنین تجمعات و كنفرانسهایی ممنوع و خلاف قوانین اسلامی است، پوشش خبری وسیع به آن دادن كه می تواند از طریق اس ام اس و دیگر مطبوعات اجتماعی و تماس با مطبوعات هر چه بیشتری و از جمله درز خبر به خارج كشور و مطبوعات خارجی و اپوزیسیون رژیم صورت بگیرد، اعتراض كارگران را گامها جلو می برد و فشار زیادی را به مقامات رژیم وارد خواهد كرد. باید همانند كارگران مصر حربه سركوب را از رژیم گرفت. رژیم در چنین شرایطی فقط اینگونه وادار به عقب نشینی خواهد شد.


١٦ فوریه ٢٠١٣

۱۳۹۶ فروردین ۱۸, جمعه

در ایران مبارزه ای برای رهایی و عدالت در جریان است

مصاحبه با  Bill Fletcher Jr

فوریه ٢٠١٣

به دنبال این مقدمه كوتاه، پاسخ دو سئوالی را كه از بل فلچر تقاضا كردم به خوانندگانمان بدهد را مشاهده خواهید كرد. قصد من از مطرح كردن این دو سئوال آشنائی خوانندگان نشریه با نظرات بل فلچر در مورد دو موضوعی است كه با ایشان در میان گذاشتم.Image result for Bill Fletcher Jr

بل فلچر از فعالین شناخته شده و با نفوذ جنبش كارگری و جنبش اجتماعی در آمریكا است. بل جزو نسلی از فعالین چپ و سوسیالیست جنبش كارگری آمریكاست كه با دخیل بودن در سوخت و ساز فدراسیون كار آمریكا دائم با سیاستهای آن مشكل داشته است. او به همراه فرناندو گسپین خواندنی كتاب سالهای اخیر جنبش كارگری آمریكا را تحت عنوان Solidarity Divided، نوشته است. بل فلچر در نوشته های مختلف خود و از جمله در كتاب مذكور، مسئله متشكل كردن محلات كارگری بر مبنای مدل شورائی و مجامع عمومی را مطرح كرده و منتقد سرسخت سیاستهای بیزنس یونیونیسم فدراسیون كار آمریكاست. او همچنانكه در این مصاحبه كوتاه هم اظهار می كند انتظار دارد كه كارگران برای رفاه و برای به دست آوردن حقوق ابتدائی و اساسی خود باید بسیار فراتر از محیط كار و حتی فراتر از یك كشور مشخص فكر كنند و برایش طرح و برنامه بریزند. او همین را هم از فعالین كارگری در ایران انتظار دارد.

من از بل فلچر بخاطر برخورد صمیمانه اش در مكاتبه ای كه با او در مورد جواب دادن به این دو سئوال داشتم، تشكر می كنم.Related image

ناصر اصغری، ١٨ فوریه ٢٠١٣

***

ناصر اصغری: به نظر شما، مهمترین مسائلی كه جلوی جنبش كارگری آمریكاست، كدامها هستند؟

بل فلچر: مهم ترین مسائل پیش روی جنبش کارگری در ایالات متحده آمریکا شامل موارد زیر است:

١) ایجاد جنبشی برای عدالت اجتماعی: بخش بزرگی از مشکل پیش روی جنبش کارگری، و یا حداقل در جنبش سندیکایی در این كشور، این است که این جنبش یک جنبش گسترده ای مبتنی بر عدالت اقتصادی نیست. در واقع بر این باورم كه این چیزی است كه شاید به ایران هم ربط داشته باشد. بعد از پاكسازی دهه ١٩٤٠ جنبش كارگری آمریكا از عناصر و فعالین چپ، این جنبش كاراكتر سازمانی از نهادها را بخود گرفت كه تمركزش روی منافع اعضای خود بود. بجای اینكه جریانی باشد و چنین به آن نگاه شود كه جنبشی است برای توده وسیع مردم كارگر، بطور فزاینده ای بعنوان نهادی كه مشغله اش منافع تعدادی افراد مشخص است، ظاهر شد. این مسئله بخصوص با دشواری ای كه از جانب بخش بزرگی از این جنبش برای زنان و اقلیتهای نژادی و قومی برای توجه به مشكلاتشان ایجاد می شد، بزرگ شد.

٢( دگرگون كردن نهادهای كارگری: اگر جنبشی برای عدالت اقتصادی وجود داشته باشد، سازمانهائی كه «اتحادیه های كارگری» نامیده می شوند باید تغییراتی بكنند. این موضوع باید با یك طرح و برنامه فشرده آموزش درونی كه هدف آن آموزش اعضای اتحادیه هاست شروع شود. این طرح باید كمك به ایجاد چهارچوبی باشد كه اعضای اتحادیه ها و همچنین اعضای بالقوه اتحادیه‌ها بتوانند سرمایه داری نئولیبرالیسم را بهتر بشناسند و كمكی باشد برای درك پیامدهای آن برای اتخاذ استراتژی ای كه به آن احتیاج داریم. در مركز این استراتژی‌ها نیاز مبرم برای ساختن یك بلوك استراتژیك از نیروهای اجتماعی وجود دارد كه در حال مبارزه برای قدرت هستند. اعضای اتحادیه‌ها را باید به این نیاز مبرم آگاه كرد كه اهمیت این بلوك را درك كنند.

٣( ایجاد همبستگی بین المللی كارگری: امروزه شرایط مادی از هر زمان دیگر از حیاط سیستم سرمایه داری برای همبستگی بین المللی فراهم و مناسب تر است. با همه اینها اختلافات ملی و قومی بیشتر شده اند. این بخشا مدیون ضعف چپی است كه نتوانسته به روایتی سازنده كمك كند كه توده های محروم طبیعت سیستمی كه آنها را استثمار می كند درك كنند. در ایالات متحده كه قلب یك امپراطوری جهانی است، برای جنبش كارگری درك نیاز به یك انترناسیونالیسم واقعی مشكل بوده است. اما نشانه های رو به رشد افزایش آگاهی برای٬ حداقل یک سطح عملی کار٬ همبستگی وجود دارد. منتها باید فراتر از این رفت. با شركتهای چندملیتی باید درگیر معامله و چانه زنی فرا مرزی بود. باید با فكر كردن به استراتژی چند ملیتی بر سر مسائل متعدد (نه فقط چانه زنی) به مقابله با شركتهای بزرگ و دولتها رفت. این موضوع باید در طرحهای آموزش كارگران كه بالاتر به آن اشاره كردم گنجانده شود تا یك همبستگی جهانی كارگری اتخاذ بشود.

ناصر اصغری: جنبش كارگری كشوری مثل ایران، كه هرگونه تلاش آن برای متشكل شدن با وحشیانه ترین شكل ممكن سركوب می شود، چه می تواند بكند كه متشكل شدن را ساده و ممكن بكند؟ وظیفه فعالین كارگری در این مورد چه می تواند باشد؟

بل فلچر: از آنجا كه من در ایران نیستم جواب به این سئوال بسیار سخت است. با این وجود می توان به چند نكته اشاره كرد.

چنین بنظر می رسد كه در ایران مبارزه ای برای دمكراسی واقعی و عدالت اقتصادی در جریان است. اگر چنین است، تولد دوباره جنبش اتحادیه گرائی در ایران باید روی آن مسائل متمركز باشد. بدین سان جنبش كارگری نمی تواند خود را به مبارزه با یك شركت و یا مجموعه ای از شركتها محدود كند. در عوض باید جنبشی باشد برای عدالت اقتصادی كه به مسائلی چون شرایط و مطالبات بیكاران، مبارزه بر علیه خصوصی سازیها، مبارزه و پیروز شدن در مذاكرات دسته جمعی، مبارزه و پیروز شدن در مطالبه برای حقوق اساسی مربوط به كار بپردازد.

همراه با این، جنبش كارگری باید جنبشی باشد كه برای به دست آوردن دمكراسی وسیعتری مبارزه كند. این البته به انتخابات محدود نمی شود بلكه می تواند مواردی چون كنترل دمكراتیك بر محیط كار و همچنین تلاش برای طرحهای اقتصادی محلی دمكراتیك را در بر بگیرد.

***

(1)The most important issues facing the labor movement in the USA include the following:

Building a movement for economic justice:  A large part of the problem facing the labor movement, or at least the trade union movement, in the USA is that it is not a broad-based movement for economic justice.  I actually think that this may be something that is relevant in Iran.  The labor union movement in the USA, after it purged most of its left-wing in the late 1940s, took on the character of an inwardly focused association of organizations looking out for the interests of its members.    Instead of being and being perceived as a movement for the broad mass of working people, it was increasingly viewed as a «special interest.»  This was magnified by the difficulty that women and oppressed racial/ethnic minorities faced gaining the attention of large segments of the movement.
Transforming organized labor:  The organizations called ‹trade unions› must transform if there is to be a movement for economic justice.  This must begin with an intensive internal education program targeted at the union members.  Such a program must help to create a framework so that members and potential members come to get a better understanding of neo-liberal capitalism and the implications of it in terms of the sorts of strategies that we need.  Central to those strategies will be the necessity for the construction of strategic blocs of social forces that are engaged in a struggle for power.  Union members must be won to understanding the importance of such blocs.
Building global labor solidarity:  The material conditions for global labor solidarity are greater than at any time in the existence of capitalism, yet national and ethnic antipathies have grown.  This is partly due to the weakness of the Left in constructing a narrative that helps the masses of the dispossessed understand the nature of the system that oppresses them.  In the USA, the heart of a global empire, it has been difficult for the labor movement to appreciate the need for genuine internationalism.  There are, however, growing signs of a rising awareness for, at least, a pragmatic level of solidarity work.  Things must go farther, however.  We need to engage in cross-border bargaining with multi-national corporations.  We must also think through multi-national strategies in taking on corporations and governments over a variety of issues (:not just bargaining).  For global labor solidarity to be adopted, this must be incorporated into the sort of worker education programs mentioned earlier.

(2)What can labor in Iran do?  Not being in Iran this is a very difficult question to answer.  That said, the following is an observation.

It seems to me that in Iran there is a struggle underway for genuine democracy and economic justice.  It would seem to me, then, that the rebirth of Iranian trade unionism would need to be focused around those issues.  As such, labor cannot afford to be limited to the struggle with one company or one set of companies.  Rather, it must be a movement for economic justice that looks at issues such as the conditions and demands of the unemployed; confronting privatization; winning collective bargaining; and winning basic rights at work.
Along with this the labor movement must be a movement that is fighting for broader democracy.  This is not limited to elections but could include the matter of the democratic control of the workplace as well as democratic, regional efforts at economic planning.

این مصاحبه اختصاصی وبلاگ «ناصر اصغری» است.