ما، یعنی خارجه نشینان، بعضا یادمان میرود که
در چه شرایطی زندگی میکنیم. بعضا یادمان میرود که زن، در ایران، در چه شرایط
رقتباری باید زندگی کند. بعضا یادمان میرود که کارگر، در ایران، با چه تلاشی باید
دستمزدش را نقد کند و نان سر سفره کودکش بیاورد. بعضا یادمان میرود که نفس کشیدن،
در ایران، با چه مشکلات و معضلاتی همراه است.
ما، خارجه نشینان، میگوییم مشکل کارگران در هفت
تپه این بود که همان روز اول نگفتند "جمهوری اسلامی باید سرنگون شود"!
ما، خارجه نشینان، میگوییم کارگری که خلع ید از اسدبیگی را جشن میگیرد، در سنگر
جمهوری اسلامی رکاب میزند.
ما، خارجه نشینان، که دیروز با هزار مشکل و با
ریسک کردن و به کوه و کمر زدن از دست لاجوردی، گیلانی، خلخالی و هزاران جنایتکار
دیگری که زندگی کردن صرف را در آن جامعه بر همه تباه کرده اند، جان سالم بدر بردیم
و اکنون در امن ترین کشورها هم نه کسی اسم واقعی ما را میداند، نه کسی (جز پلیس
آن کشور) آدرس ما را میداند، و نه کسی هم قیافه ما را دیده است، به اسماعیل بخشی
خرده میگیریم؛ نه ببخشید تو سرش میزنیم، که چرا نگفت مرگ بر جمهوری اسلامی.
ما، خارجه نشینان، نه کارگر را میشناسیم و نه کارگر ما را میشناسد و برای حرفهای ما ارزشی قائل است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر