در آخرین یادداشتم که به دو سه ماه پیش برمیگردد،
رفیق نازنینی که سالها شلاق زندگی در سرزمینی را بر دوش کشیده که حاکمینش مترجعترین
آدمهای قرن هستند و نه تنها زندگی او و کل مردم اسیر در این زندان بزرگ را تباه
کردهاند، بلکه سالهای جوانی زیادی را در زندانهای سیاهچال گذرانده است، نوشته
بود که من شناختی از منصور حکمت ندارم.
در طول زندگی سیاسیام، بارها پیش آمده که کسی
یا در کامنتهای فیسبوکی، یا حضوری و یا هم جای دیگری گفته است که اگر ناصر با حزب
کمونیست کارگری نبود، میشد با او کنار آمد. من همین جا بگویم که من در سیاست هر
چه دارم، به یمن عضویت در حزب کمونیست کارگری و به یمن آموزشهای منصور حکمت است.
قصد دارم، اگر فرصت بشود، در آینده بیشتر درباره حزب کمونیست کارگری و درسهایی که
از منصور حکمت یاد گرفتهام، بنویسم؛ اما عجالتا بگویم که این یادداشت درباره من
نیست. درباره "آب شور دریا"ست که در ادامه توضیح میدهم این "آب
شور" چیست.
به نظر من، چپ ایرانیای که منصور حکمت را
نشناسد، نمیتواند متوجه شود چرا انقلاب ۵۷ شکست خورد!؟ نمیتواند متوجه شود چرا
چپ در ایران نیرو است، اما در افغانستان، ترکیه، پاکستان و غیره چیزی نیست که کسی
به حسابش بیاورد. نمیتواند متوجه شود که چرا چپ پنجاه و هفتی نمیتواند در یک سطح
ماکرو دل از اسلامیسم و ضد غربیگرائی بکند. من نمیگویم که در دل این بحران
انقلابی، فعال سیاسی دست از مبارزه و سازماندهی بکشد و برود کتاب بخواند، حتی
منصور حکمت را! در کنار هزار و یک کار سیاسی، خوب است که منصور حکمت را بشناسد تا
زحماتشان بار دیگر ملاخور نشود.
سالها پیش، دقیقا اگر اشتباه نکنم، سال ۲۰۱۸
بود مطلبی درباره تحزب نوشته و در آن از تجربه بلشویکها گفته بودم. یک دوست جوان
فیسبوکی آن را خوانده و تماس گرفت. نوشته بود که با تمام نوشته توافق کامل دارد،
بغیر از پاراگراف آخر که فراخوان داده بودم فعال سیاسیای که میخواهد متحزب شود،
بهتر از عضو حزب کمونیست کارگری بشود. با هم حرف زدیم؛ به یکسری از فعالیتهای حزب
انتقاد داشت. بخصوص اعتراض عریان را نمیتوانست با هیچ منطقی قبول کند. میگفت که
کسی در ایران حزب و "بیژن حکمت" را نمیشناسد. آنقدر حزب را نمیشناخت
که دائم بجای منصور حکمت مینوشت "بیژن حکمت". یکی دو نوشته پایهای
منصور حکمت را برایش فرستادم و گفتم که اگر فرصت کرد بخواند. گفت میخوانم؛ اما
مثل خیلی آدمهای دیگر، با توصیه کسی که نمیروند کتاب بخوانند! چند ماه بعد، به
مناسبتی نوشته "از منظر اژدها!" از منصور حکمت را استاتوس کردم. تماس
گرفت که منصور حکمت هر کسی بوده، از لحاظ ادبیات آن نوشته را شاهکار نوشته است. به
شوخی گفتم که تازه این نوشته از نوشتههای حاشیهای اوست. رفته بود آن نوشتههایی که
برایش فرستاده بودم را خوانده بود. در یادداشتی نوشت منصور حکمت مثل آب شور دریاست
که هر چه آدم میخوره، تشنهتر میشه. با حرص و ولع شروع کرد خواندن منصور حکمت.
منصور حکمت هم، مثل همه آدمهای سیاسی را میشود خواند و به بعضی از سیاستهایش
نقد داشت، اما فعال سیاسی چپی که دغدغه آزادی و برابری دارد، نمیتواند به منصور
حکمت بیاعتنا باشد. میدانم که رهبران سازمانهای چپ پنجاه هفتی، مثل فدائیان و
خط سهایها هراس دارند که کسی از اعضایشان برود منصور حکمت را بخواند. هیچوقت به
نظرات منصور حکمت نپرداختند، برای اینکه چیزی برای گفتن نداشتند و ندارند! همیشه
به جنبههای اخلاقی و شخصی مسائل گیر دادند. هیچوقت نتوانستند توضیح دهند که چرا
خودشان دچار بحران شدند و متلاشی، اما منصور حکمت و رفقایش از یک محفل کوچک
روشنفکری به یک جریان عظیم سیاسی زنده و پویا تبدیل شدند. فعال منصف چپی که در
دغدغههای حاشیهای آن رهبران و بازماندگان آن سازمانها شریک نیست، بهتر است برود
منصور حکمت را بشناسد.
۳۰ دسامبر ۲۰۲۲
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر