۱۴۰۳ دی ۲۹, شنبه

ابراهیم نبوی، طنز و دیگر ماجراها

می گویند ابراهیم نبوی خودکشی کرد و مرد. تعدادی در فضای مدیای اجتماعی درباره نویسنده و طنزپرداز بودن او نوشته اند و سعی کرده اند درباره گذشته و گرایش سیاسی او چیزی نگویند و یا در حاشیه چیز بی ارزشی بگویند و رد شوند. تعدادی هم اتفاقا روی گذشته سیاسی او تمرکز کرده اند و نگذاشته اند آن گذشته و چه اتفاقات مهمی در آن گذشته افتادند، از یاد کسی برود! ابراهیم نبوی مرد و رفت و اکنون از آنچه که درباره اش می گویند خبر ندارد. آنچه که امروز بعد از مرگ او و واکنش به مرگ او برای من اهمیت دارد، اینست که انسان‌هایی که درباره ایشان، شخصیت سیاسی، هنری و نویسندگی و جایگاه مرگ او حرف می زنند، واقعا کجا ایستاده اند.

ابراهیم نبوی البته طنز هم می گفت. اما طنز گفتن، در بهترین حالت، شغل ایشان بود. من روی کلمه "شغل" تاکید می کنم. چرا که در بعضی از فرهنگ‌ها و در میان هنرمندان و روشنفکران آن فرهنگ‌ها، از جمله در میان "روشنفکران" ایرانی، اگر کسی هنرمند و بخصوص نویسنده باشد، تافته جدا بافته ای است. نویسندگی و از جمله طنزپردازی، در فرهنگ عمومی امروزه و آپدیت شده – منهای بعضی جاها - شغل است و نان روی سفره طرف می آورد. مثل معلمی. مثل بازیکن حرفه ای بودن در یک باشگاه ورزشی. مثل پلیس راه بودن. اگر از این زاویه به مشاغل و از جمله به نویسندگی نگاه کنیم، آنوقت نگاهمان به سیاست هم متعارف و امروزی می شود. یک نویسنده چقدر در کارش موفق است را با یک نانوا و یا یک جوشکار چقدر در کار نانوائی و جوشکاری موفق است سنجیده خواهد شد. یک شاعر یا یک نقاش چقدر در کارش موفق است با یک دکتر و یا یک پرستار چقدر در کارش مهارت دارد و موفق است سنجیده خواهد شد. در یک جامعه ای که بگذارند استعدادها رشد کنند، اگر حکام و صاحبان زور بگذارند مثلا هادی خرسندی و یا ایرج میرزا و عبید زاکانی حرفشان را بزنند و طنز بگویند، هیچ روزنامه و مجله ای ستونی را به کسی که در بین سال‌های ۱۳۶۰ تا ۶۴ دارای سمتی در زندان اوین بوده، اختصاص نخواهد داد!



برگردیم به نگاه مدرن و آپدیت شده به شغل نویسندگی و هنرمندی. اگر از این زاویه به هنرمند و یا نویسنده نگریسته شود، آنوقت شغلش از طرز نگرش سیاسی اش تفکیک داده خواهد شد و سئوال خواهد شد که آن نویسنده و یا پرستار درباره انتخابات آمریکا، درباره جنگ خاورمیانه، درباره بیحقوقی زنان در ایران و کلا در اسلام، درباره اعدام‌های سال‌های ۶۰ در ایران، درباره جنگ اوکرائین، درباره زندان‌های مخوف بشار و حافظ اسد و غیره چه می گوید؛ و اینجاست که شخصیت سیاسی اش در ترازو قرار می گیرد. طرف می تواند مثل مهدی اخوان ثالث چند شعر در مدح خامنه ای هم بگوید، اما کلی شعر خوب هم که واقعا شعر هستند هم گفته باشد. آنوقت کسی مثل من خواهد گفت که ایشان از لحاظ سیاسی خیلی مرتجع و دولتی است، اما شعرش، که کارش است، خوب است. یا مثلا کسی مثل محمود دولت آبادی که خیلی آدم مرتجع و مسلمانی است، می تواند کلیدر را هم بنویسد که میلیون‌ها نفر خوانده و لذت هم برده اند. طرف می تواند خیلی راننده بدی باشد و کلی تصادف هم داشته باشد، اما یک عضو فعال سندیکای رانندگان اتوبوسرانی تهران و حومه هم باشد.

اما آن فرهنگ عقبمانده ای که کار سیاست را در نویسنده و طنزپرداز خلاصه می کند، مجبور است که نماینده سیاسی اش را نه در احزاب، بلکه در میان طنزپردازان و نقاشان ببیند. مجبور است در سیاست تو سر تحزب بزند و نویسنده و طنزپرداز را، نه بخاطر شغلش، بلکه بخاطر سیاستش به عرش اعلا ببرد. و این هم باز یک خصلت عقبمانده در میان روشنفکران و بخشی از فعالین سیاسی در بعضی از فرهنگ‌هاست.

 

به بهانه ابراهیم نبوی

ابراهیم نبوی، به شهادت همه کسانی که او را خوب می شناسند و گوشه هایی از گذشته سیاسی او را اینجا و آنجا به ما یادآوری کرده اند، یک عضو فعال یک بخش از جمهوری اسلامی بود. او در سرکوبگرترین دوران رژیم اسلامی که هزاران فعال سیاسی را بدون حتی یک سئوال و جواب درست و حسابی که حداقل بدانند طرف اسم واقعی اش چیست تیرباران می کردند، یک مسئول بسیار مهم زندان اوین بود. او بین سال‌های ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۴ مدیر دفتر سیاسی وزارت کشور بوده است.

جمهوری اسلامی حکومت بخش وسیعی از باند لمپن، لات، مداح و چاقوکش است. در دهه اول انقلاب که همه اینها دور رهبرشان خمینی جمع شده بودند، نماینده جنبشی به نام جنبش اسلام سیاسی بودند که می خواستند انقلاب اسلامی را به کشورهای اسلام زده صدور کنند، زنان را سرکوب و به خانه برانند، قلم‌ها را بشکنند و همه مخالفین را سر به نیست کنند، اسرائیل را از روی کره خاکی پاک کنند و بروند قدس نماز جماعت بخوانند، و دیگر ماجراها. بخشی از این جماعت در یک پیچ و گردنه ای سر راه متوجه شدند که لقمه بزرگی را برداشته اند که تو دهن هیچ کدامشان نمی گنجد. همین‌ها اسلحه ها و شلاق‌های اتاق شکنجه را کنار گذاشتند و روزنامه باز کردند و روزنامه نگار و طنزپرداز شدند و دنبال اصلاح رژیم افتادند. این بخش که از بخش هارترشان شکست خوردند، به اپوزیسیون رانده شده و بخشی به خارج از کشور مهاجرت کردند. ما از اینکه این جماعت شکست خورده تصمیم گرفته اند دیگر شکنجه نکنند بدمان نمی آید، اما مجبوریم یادآوری کنیم که بسیاری از اینها شاکیان خصوصی دارند، حتی اگر از برجسته ترین روزنامه نگاران و طنزپردازان زمانه خود باشند.

 

و؛

برای عبور از حکومت‌های آدمکشی که مثل بختکی به جان ایران افتاده اند، باید دیدمان را از نوک بینی مان فراتر ببریم.

۱۷ ژانویه ۲۰۲۵

این مطلب البته درباره کل بیوگرافی ابراهیم نبوی نیست و نبود. منتها چند نکته را لازم است بعنوان یادآوری در همین کامنتها بیاورم.

یکی نوشته بود: در هلند در چشم فرزندان کمونیست های اعدام شده نگاه کرد و با همان بیشرمی تیپیک آدمخواران اسلامی گفت "آنها که کمونیست بودند، خب باید کشته میشدند!". تهمینه میلانی، که فکر کنم تو کار فیلم و سینماست، نوشته است:

 

 

شهریور ماه ۱۳۸۱ سه روز بعد از آزادی من از زندان (برای ساخت فیلم نیمه پنهان) به من تلفن زدند ، خود را معرفی کردند و از من دعوت کردند برای صرف ناهار در دفتر روزنامه جامعه روز ، به دفتر روزنامه بروم . تو دفتر روزنامه ابراهیم نبوی به خانم میلانی می گوید: اوایل انقلاب فردی تندرو بوده است و به اتفاق اقای سیف الله داد و فرد دیگری که اسمش را به یاد ندارم، کمیته تسویه دانشجویان دانشکده جامعه شناسی  دانشگاه شیراز را برعهده داشته اند. این یعنی تعیین سرنوشت برای عده ای از جوانان در حدود سنی ۱۸ تا  ۲۲!

درباره اعدامهای دهه شصت در یک مصاحبه تلویزیونی می گوید: "اعدام‌های سال ٦٧ رو یاد کسی نیار. کسی یادش نیست. ‏ولش کن تموم شد!"

یکسری از کار و سمتهای او: ۱ - مدیر دفتر سیاسی وزارت کشور (۱۳۶۱-۱۳۶۴)، ۲ - جانشین مدیرکل اجتماعی وزارت کشور به مدت سه ماه (۱۳۶۴)، ۳ - عضو شورای طرح و برنامه شبکه اول سیما (۱۳۶۳-۱۳۶۶)، ۴ - معاون گروه فیلم و سریال شبکه اول سیما (۱۳۶۴-۱۳۶۵)، مدیر طرح و برنامه شبکه اول سیما (۱۳۶۵- ۱۳۶۶)، ۵ - مشاور رئیس دانشکده صدا و سیمای جمهوری اسلامی (۱۳۶۶- ۱۳۶۷)،


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر