سالها پیش با كسی همكار شدم كه
خود را لیبرال می دانست. او در مسائل اجتماعی و نه اقتصادئ، واقعا یك لیبرال بود.
او اما خود را مخالف سر سخت كمونیسم می دانست. از آنجا كه هم رئیسم بود و هم در
جائی كه كار می كردم اعلام اینكه یك كمونیستم، می توانست برایم مشكلاتی را به وجود
بیاورد. در نتیجه چیزی درباره عقایدم بهش نگفتم. پانزده بیست سالی از من بزرگتر
است. به مرور زمان و با بحثهایی كه پیش آمد متوجه شد كه كمونیست هستم. همچنین
متوجه شد كه من از كمونیستهایی هستم كه در شهر تورنتو بر علیه دادگاههای شریعه كمپین
راه انداخته ایم.
روزگار گذشت و من هم آنجا را
ترك كردم. روزی برای احوالپرسی این همكار، با وی تماس گرفتم و قرار گذاشتیم كه سری
بهش بزنم. به همان محل كار قبلی برگشتم و حدود دو ساعتی ملاقاتش كردم. نكات جالبی
به من گفت كه در مدت زمانی كه با هم همكار بودیم، هیچوقت بر زبان نیاورد. گفت كه
با كمپین شما بر علیه دادگاههای شریعه نه تنها من، بلكه بخش عظیمی از شهر تورنتو و
حومه متوجه مضر بودن این كمپین و نقض حقوقی كه زنان منتسب به اقلیتها متحمل خواهند
شد، چشم و گوششان باز شد و گفت كه همین باعث شد كه خود دولت اونتاریو از نیت تصویب
قانون شریعه عقب بنشیند. همچنین گفت كه بحثهای با تو من را متوجه كرد كه باید رفت
كمی بیشتر از آموزشهای تاكنونی ام درباره كمونیسم مطالعه كنم. گفت كه كمونیستها
پیشگامان مبارزه برای آزادیهایی هستند كه امروز ما آنها را یك داده و حق مسلم می
دانیم. گفت كه با كار كردن با كسانی مثل تو، من تصویرم از ایران عوض شده. می گفت
قبل از آشنائی با تو تصویری كه از ایرانی ها داشتم، تصویر تروریستها و مذهبی ها
بود. و جالبتر اینكه گفت كمونیسم تو با كسانی كه تا بحال بعنوان كمونیست می
شناختم، فرقی اساسی دارد. آن دو ساعت ملاقات برای خود من هم جالب بود!
٢٣ نوامبر ٢٠١٣
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر