۱۳۹۲ بهمن ۱۰, پنجشنبه

قضیه دفاع حزب حكمتیست از رضا رخشان


"چو دزدی با چراغ‌ آید، گزیده‌تر برد کالا!"


بحران هویتی حزب حکمتیست رهبری این حزب را ناگزیر کرده به چیزی چنگ بیندازد تا بتواند بطور موقت هم که شده ناتوانی خود از حل این بحران را بپوشاند. ریسمانی که به آن آویزان شده‌اند دفاع از رضا رخشان و نظرات او است. این روش بیحاصل است. نه فقط هدفشان را برآورده نمی‌کند بلکه پوشش جعلی کارگر کارگری ایندوره شان را هم بکنار می‌زند و کنار زده است. دلیلش بسادگی دوتاست، اولا سیاست‌های دست راستی تاکنونی این حزب در چند سال گذشته باینوسیله قابل بزک نیست، و دوم اینکه مردم عقل و شعور و حافظه دارند و بی توجهی به آن فقط پرت بودن و غیر اجتماعی بودنتان را نشان می‌دهد. نمی‌شود زمانی به کارگر بگوئید "خر نشو" و امروز با افتخار اعلام کنید که نمی‌دانید که رضا رخشان چه گفته اما از وی دفاع می‌کنید و منتقدین وی را به ناسزا بگیرید. این کارگر دوستی فقط یک محمل است که بسادگی قابل مشاهده است.

از رهبری حزب حكمتیست تاكنون مطالب متعددی در جواب منتقدین رضا رخشان و درباره بحثهای مربوطه نوشته‌اند. ظاهر قضیه این است كه دارند از یك رهبر و فعال كارگری و فعال سندیكائی دفاع می‌كنند. این اما همچنانكه گفتم، ظاهر قضیه است. وقتی كسی پشت سر یك موضوع قائم می‌شود كه زیرجلكی از موضوعات دیگری دفاع كند، خیلی زننده است. زننده است برای اینكه خود می‌داند موضعش ارتجاعی است و نمی‌تواند علنا از آن دفاع كند، بلكه مجبور است كه با سنگر گرفتن پشت موضوع دیگری و اعتبار احتمالی كس دیگری موضع خود را جا بیاندازد. این درست همان كاری است كه رهبری حزب حكمتیست انجام داده است. بخصوص نوشته‌های خالد حاج محمدی، حسین مرادبیگی و محمد فتاحی، جدا از نفرت پراکنی علیه حزب كمونیست كارگری و رادیكالیسم ضد جمهوری اسلامی، یك مشت ناسزا به طرف منتقدین مقابل پرتاب كرده‌اند و فكر می‌كنند با این روش می‌شود كسی را قانع كرد. هر خواننده‌ای سبك و سطحی بودن آنها را تنها با یك مرور ساده متوجه می‌شود. واقعا دل خواننده برای افتادن نویسنده به یك چنین موضع ضعفی، می‌سوزد.

اما نوشته بهرام مدرسی صاف و ساده حرف دل رهبری حزب حكمتیست را زده است. جدا از اینكه حزب حكمتیست در شرایط امروز سیاست ایران چه جایگاهی دارد، اما از آنجا كه پشت یك سری سیاست و عناوین قائم شده‌اند و به مبارزات كارگران و مردم زحمتكش لجن می‌پراكنند و شكست اعتراضات مردم را واقعا جشن گرفته‌اند، باید جوابشان را داد.

خواننده‌ای كه نظرات رضا رخشان را دنبال كرده است، حق دارد از خود بپرسد كه موضوع از چه قرار است. اجازه بدهید چند فقره از مواردی كه رضا رخشان از آنها دفاع كرده و مورد نقد كمونیستها و در عین حال دفاع حزب حكمتیست قرار گرفته است را با هم مرور كنیم.

بحث اخیر ما با رضا رخشان بدنبال نامه ایشان به سندیكاهای كارگران فرانسه شروع شد. مواضع قبلی ایشان، اینجا و آنجا مورد برخورد قرار گرفته بودند؛ اما در یكی دو ماه گذشته، علاوه بر نامه مذبور، وی نوشته‌ای هم در دفاع از سیاستهای حذف یارانه‌های احمدی نژاد نوشته بود كه مورد نقد قرار گرفت، تا جائی كه خود ایشان هم به نظر می‌آمد عقب نشینی‌هائی كرده باشد. بحث ما با خود رضا رخشان درصورتی که نکته جدیدی مطرح نشود بپایان رسیده، اما اینجا اجازه بدهید كه به خود حزب حكمتیست بپردازیم و روشن کنیم که درباره آنچه رضا رخشان گفته و انتقادی که بوی شده است در کجا میایستد.

 

"كمونیستها مانع ایجاد تشكل كارگری هستند"

رضا رخشان در نامه‌ای تحت عنوان "به سندیكاهای كارگری فرانسه" گفته است كه "فرصت را غنیمت دانسته و به اطلاع شما می‌رسانم که یکی از دلایل مهم مشکلات کنونی طبقه کارگر ایران فقدان تشکلهای توده‌ای کارگران در ایران و تبلیغات شدید ضد سندیکائی است که از جانب بسیاری از دوستداران ظاهری طبقه کارگر اعمال می‌شود." به ایشان انتقاد كردیم كه دوست عزیز اگر دلیل مهم مشكلات كنونی طبقه كارگر ایران فقدان تشكل توده‌ای كارگری است، این امر بخاطر سركوب قرون وسطائی جمهوری اسلامی است. به ایشان گفتیم كه این چوب لای چرخ گذاشتن است و شما دارید آب پاكی روی دستان خونین جمهوری اسلامی می‌ریزید. رهبری حزب حكمتیست با همان انتقادات اولیه ما، به دفاع از نظرات رضا رخشان برخاست. با اینگونه دفاع جانانه از نظرات رضا رخشان، رسما در این ادعای او كه كمونیستها و طرفداران مجامع عمومی و شوراها هستند كه نمی‌گذارند تشكلهای توده‌ای كارگران و سندیكاها ایجاد شوند، شریك است! این درست چیزی است كه جمهوری اسلامی برای خریدن آبرو در مجامع بین المللی لازم دارد تا افشاگریهای مخالفینش در این مجامع بی اثر بماند! به كسی كه اینگونه اظهارنظر می‌كند، گفته شده است كه این آب پاك ریختن بر دستان خونین جمهوری اسلامی خوب نیست، داد و فغانشان درآمده كه چرا به فعال كارگری فلان و بهمان میگوئید!؟

با تلاش جدی فعالین كمونیست و كارگری در خارج كشور، سندیكاهای كارگری فرانسه اعتراضی را بر علیه جمهوری اسلامی فراخوان داده‌اند. آنگاه یك نفر كه هنوز برایمان معلوم نشده واقعا چه انگیزه‌ای برای نوشتن آن نامه كذائی داشته، تمام این فعالیت را با یك  نامه و بنام "فعال كارگری" خراب می‌كند، و بعد حزبی به نام حزبی كمونیستی، از این خرابكاری دفاع می‌كند! باید پرسید آن حزب واقعا چه انگیزه‌ای دارد كه در خرابكاری در فعالیتهای بر علیه جمهوری اسلامی شریك می‌شود؟!

 

"كارگران در كمیسیون یارانه‌های مجلس اسلامی شركت كنند"

رضا رخشان در نوشته "یارانه‌ها، تلاشی برای یک ارزیابی واقعی" سیاه بر سفید نوشته است "نمایندگان تشکلهای کارگری باید بتوانند با شرکت در کمیسیون یارانه‌ها(ی مجلس شورای اسلامی) در تصمیم گیری و نظارت بر اجرای آن حضور داشته باشند." این راهی است كه ایشان بعنوان رئیس وقت هیأت مدیره و عضو هیأت رئیسه سندیكای كارگران نیشكر هفته جلو این تشكل كارگری می‌گذارد! به او یادآوری شد كه چرا سندیكای كارگران نیشكر هفت تپه را كه حاصل مبارزات پیگیر كارگران است و نه ملك شخصی افراد، به زائده مجلس و شریك جرم جمهوری اسلامی تبدیل می‌كنید؟! آیا حزب حكمتیست طرفدار حضور در مجلس اسلامی و كمیسیون یارانه‌های آن است؟ اگر چنین است لطفا همین را بگویند و به منتقدین پرخاش نکنند. دفاع حزب حكمتیست از نظرات كسی كه این چنین حرف می‌زند و می‌خواهد كارگران را ملعبه مجلس اسلامی بكند، شراكت در این جرم است! حزب حكمتیست با هر انگیزه و دلیلی از نظرات رضا رخشان دفاع كند، صرف دفاع از نظر "شركت در كمیسیون یارانه‌های مجلس" بعنوان جریانی كه خود برای آن باید تلاش كند و دارد به دفاع از آن سینه چاك می‌كند، شناخته خواهد شد و باید به مردم سركوب شده و كارگرانی كه نان شب فرزندانشان گرو گرفته شده است، جواب بدهد. ضمنا باید دقت کرد که دفاع از شركت در مجلس اسلامی سال ٨٩ و ٩٠، با بحث شركت در مجلس مؤسسان و دولت حجاریانی هم فرق اساسی دارد؛ چرا كه فرض آن دولت موقت حجاریانی كورش مدرسی آن بود كه دولت جمهوری اسلامی در شكل كنونی اش فروپاشیده و حجاریان نقش یلتسن را بازی می‌كند و دولت موقت تشكیل داده كه رهبری كنونی حزب حكمتیست هم در آن دولت است. نتیجه این فرق اینست كه دفاع حزب حكمتیست از شركت در مجلس اسلامی و كمیسیونهای یارانه و كارگری و غیره آن، این حزب را بغل دست "راه توده" قرار می‌دهد.

 

"وضع كارگران در دوره احمدی نژاد بهتر شده است"

رضا رخشان در همان نوشته مذكور می‌گوید: "شرایط در دوره سوم (دولت نهم و دهم) بسیار بهتر از گذشته می‌باشد بطوریکه در این دوره بسیاری از کارگران توان خرید خودرو پیدا کردند و سطح زندگی کارگران ارتقا پیدا کرد." به ایشان انتقاد كردیم كه دارد برای برنامه‌های ریاضت كشی اقتصادی احمدی نژاد تبلیغات می‌كند. در خارج هم چند طرفدار دیگر این سیاست احمدی نژاد با سنگر گرفتن پشت ایشان مبلغ سیاستهای تاچریستی شدند. گفتند كه كارگران با سیاست حذف یارانه‌ها قادر به پس انداز هم هستند! البته در خود جمهوری اسلامی، جز احمدی نژاد كسی جرأت اینگونه دفاع از طرح حذف یارانه‌ها ندارد. حتی اقتصاددانان طرفدار مكتب شیكاگو، كسانی مثل سعید لیلاز و جمشید اسدی هم سیاه بر سفید نوشته و گفته‌اند كه طرح احمدی نژاد شورش گرسنگان را به دنبال خواهد داشت.

یكی از اعضای خانه كارگر رژیم، محمد فاضل ترکمان رئیس هیات مدیره "کانون کارگران بازنشسته تامین اجتماعی استان قم" در خبری در باره وضعیت معیشتی بازنشستگان می‌گوید: "این بازنشستگان از حذف یارانه‌ها فشار زیادی را متحمل می‌شوند. یارانه پرداختی دولت فقط پول آب، برق و گاز می‌شود و چیزی برای جبران گرانی سایر اقلام مصرفی کارگران نمی‌ماند." یک دلیل مهم دفاع حزب حكمتیست از رضا رخشان، دفاع از همین سیاست احمدی نژاد درباره حذف یارانه‌ها است. این حزب رسما از سیاستهای احمدی نژاد دفاع كرده كه من پائین‌تر به آن می‌پردازم. آیا حزب حكمتیست با تبلیغات برای این سیاست احمدی نژاد نمیداند که در اثر اجرای آن وضعیت معیشتی‌ مردم تا آنجا وخیم شد كه مردم را رسما از نداری به خودكشی و دست زدن به نازلترین بزه كاریهای اجتماعی كشانده است؟ حزب حكمتیست را با دفاع از این نوع سیاستهای تاچریستی دیگر نمی‌توان بعنوان یك حزب چپ بحساب آورد. این دیگر با قایم شدن پشت موضع ضدامپریالیستی در قبال حزب الله لبنان و حسن نصرالله، كه بقول كورش مدرسی برای مردم مدرسه و سرپناه درست می‌كرد فرق می‌كند. این هورا کشیدن برای سیاستهای رونالد ریگان و مارگارت تاچر است. مرز یك چپ نه لزوما کمونیست با یک راست، تأكید میكنم، یك چپ با یك راست، موافقت و یا مخالفت با حذف خدمات اجتماعی است كه در ایران در قالب یارانه‌ها به مردم بر می‌گشت. حزب حكمتیست تاكنون هم از زبان كورش مدرسی و هم از زبان خالد حاج محمدی و بهرام مدرسی در قامت مدافع حذف یارانه‌ها ظاهر شده است.

 

"سندیكای هفت تپه مانع اعتصابات كارگری شده است"

رضا رخشان در مصاحبه‌ای با ایلنا در ٣٠ آذر ٨٧ می‌گوید: "با وجود آن كه هنوز مطالبات كارگران هفت تپه با تاخیر دو ماهه پرداخت می‌‏شود و همچنان بیش از سه هزار كارگر این واحد تولیدی نسبت به آینده و امنیت شغلی خود نگران هستند اما در دو ماه گذشته به واسطه حسن اعتماد كارگران به سندیكا هیچ اعتصاب و حركت اعتراضی مشاهده نشده است." حقیقتا اگر نمی‌دانستم سندیكای هفت تپه حاصل چه درجه از مبارزات قهرمانانه كارگران این مركز است و رضا رخشان عضو آن است، حتما فكر می‌كردم كه رضا رخشان یكی از اعضای خانه كارگر است كه از اعتراض كارگران، با وجود عدم حل معضلات كارگران، جلوگیری كرده و به آن می‌بالد! ما به این اعتراض كردیم و گفتیم كه قرار نبود مبارزه و تجمع کارگران را خاموش کند، گفتیم اعتراض كارگران هفت تپه قرار نبود یك نوع محجوب و صادقی دیگری بیرون بدهد. حزب حكمتیست به این اعتراض و انتقاد ما حمله می‌كند، چرا كه ظاهرا رضا رخشان فعال كارگری است و نباید به هر چه كه ایشان بر زبان راند و مبلغش شد، انتقاد كرد! آیا حزب حكمتیست دارد اقرار می‌كند كه حزب اعتصاب شكنهاست؟! آیا رهبری حزب حكمتیست طرفدار شوراهای اسلامی كار شده است؟ از حزبی كه طرفدار این سیاستها نباشد، انتظار می‌رفت كه حداقل سكوت كند. اما اگر حزب و جریانی از فردی بخاطر داشتن اینگونه نظرات دفاع كند، چنین نظراتی در تار و پود آن تنیده شده اند!

اما شاید كسی بگوید كه حزب حكمتیست به سمت یك جریان "كارگر كارگری" شیفت كرده است. اما چنین هم نیست؛ چرا كه جریان "كارگر كارگری" اصیل و واقعی، جریانی است كه كارگران را یك صنف می‌داند و اگر آسمان و زمین در یك چشم به هم زدن به هم بخورند، این جریان چشمش به این است كه به صنف كارگر چه چیزی رسیده است. انسانها در این دیدگاه به كارگران و غیركارگران، نه طبقه كارگر و طبقه سرمایه دار، تقسیم می‌شوند. برای یك جریان "كارگر كارگری" در جامعه مهم نیست كه به زن و كودك چه ظلمی می‌شود، بلكه مهم آن است كه در این میان چه چیزی نصیب كارگر می‌شود. جنگ در عراق و انقلاب در مصر و تونس مسئله او نیست، مسئله او كارگر خودی است. منتها حكمت قربان صدقه كارگر رفتن حزب حكمتیست در این است كه تئوری ببافد كه چون طبقه كارگر و جنبش كارگری مثلا در فلان واقعه و مسئله نقش ندارد، پس زنده باد خانه نشینی! كه هر واقعه‌ای را با این موضوع تخطئه كند و به كیسه موسوی و رفسنجانی بریزد كه از مقتدا صدر و حسن نصرالله دفاع كند، كه...

 

"نمی دانم رضا رخشان چه گفته است، اما از او دفاع می‌كنم!"

خالد حاج محمدی در یك نوشته بلند بالائی می‌نویسد: "اینکه رضا رخشان در این زمینه چه گفته است من خبر ندارم". ایشان اینكه رضا رخشان چه گفته است خبر ندارد، اما از فرط تنفرش از كمونیسم كارگری و رادیكالیسم ضد جمهوری اسلامی به دفاع از رضا رخشان برخاسته است و یك نوشته سراپا فحاشی به خورد خوانندگانش داده است!؟ این خمیرمایه دفاع حزب حكمتیست از رضا رخشان و نظرات ایشان است. كسی در آن حزب پیدا نمی‌شود كه از اینها بپرسد، واقعا دفاع از رضا رخشان كه چه عرض كنم، حتی دفاع از یك فدراسیون سراسری كارگری ارزش این را دارد كه انسان چشم بسته به زمین و زمان فحش و بد و بیراه بگوید؟ اما این "خبر ندارم" واقعیت ندارد و یک رندی آخوندی است. اگر ایشان به منتقدین رضا رخشان جواب میدهد پس نوشته‌های آنها را خوانده و باینوسیله از مواضع رخشان باخبر شده است. میخواهند در قالب "دفاع از رهبر کارگری" از زیر بار مسئولیت دفاع از آن نظرات بیرون بیایند. اگر خالد حاج محمدی و دوستانش با سیاستهای رخشان توافق نداشته باشند آنگاه با سکوت خود در قبال این سیاستها به طبقه کارگر خیانت میکنند.

دفاع اینها از فعالین كارگری بسیار بقالانه است. حسین مرادبیگی در نوشته اش می‌گوید: "وارد شدن در ابن بحث نه به خاطر اهمیت این چپ، بلکه به خاطر اهمیت رهبران و فعالین کارگری در ایران است." زیادی پز توخالی است. می‌توانم ده نوشته از اینها از جمله از مظفر محمدی، اسد گلچینی و محمد فتاحی سند بیاورم كه در تخطئه تشكلهای كارگری و فعالین كارگری سنگ تمام گذاشته‌اند. محمد فتاحی در نوشته‌ای تحت عنوان "اول مه ادامه عاشورا و نماز جمعه نیست!" می‌گوید: "البته کارگری هم که هنوز که هنوز است از درک و تشخیص ماهیت طبقاتی این جنبش ناتوان است، او را شایسته است برود و در همان خیابان‌ها جانش را فدای جنگ آن لشکر کند. کارگری که دل به این جبهه خوش میکند و فداکاری برای آنرا وظیفه خود میداند حق است برود و فدا شود." ما نه آنوقت و نه هیچ زمان دیگری، نه حسین مرادبیگی و نه از كس دیگری در آن حزب "دفاعی" را از كارگری ندیدیم. رهبران این حزب علنا و رسما تاکنون چند بار خواهان منحل شدن و برچیده شدن تشکلهای کارگری موجود شدند. گفتند که کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکلهای کارگری و اتحادیه آزاد کارگران ایران و کمیته پیگیری و امثال اینها چون تشکل فعالین هستند و تشکل توده‌ای نیستند بدرد نمیخورند و بهتر است منحل شوند، این برخورد اینها به کارگر و تشکل کارگری است. باز هم رهبران این حزب در جریان مباحثاتی که علنا نوشته‌اند صاف و ساده اعلام کرده‌اند که حزبشان به کارگر ارتباطی ندارد و جاپائی در میان کارگران ندارد. پس مساله اینها "اهمیت رهبران و فعالین کارگری" نیست و روشن است که پشت رخشان قایم میشوند تا بلکه فضا را بنفع مخمصه و بحرانی لاعلاجی که این حزب در آن گیر کرده است غبارآلود کنند. واقعا  اگر اعتراضات توده‌ای سال ٨٨ كمی بیشتر دوام می‌آورد و سقوط رژیم در چشم انداز می‌بود، معلوم نبود چه چیزهای دیگری میگفتند و سر از کجا درمیاوردند!؟

 

حزب حكمتیست از چه چیزی دفاع می‌كند؟

گفتم كه حسین مرادبیگی، خالد حاج محمدی و محمد فتاحی در گفتن آنچه را كه می‌خواهند بگویند، نه جرأت دارند و نه صداقت. پشت "دفاع از فعال كارگری" قائم شده اند؛ منتها كسی كه كمی در این دفاع دقیق شود، متوجه می‌شود كه از كسی دفاع می‌كنند كه از سیاستهای تاكنونی اینها حرف زده و دفاع كرده است. بهرام مدرسی همین را می‌گوید. او در نوشته خود می‌گوید: مشكل منتقدین رضا رخشان از نامه او به سندیكاهای كارگری فرانسه آغاز نشد، بلكه با طرفداری ایشان از سیاست حذف یارانه‌ها، برخورد به اعتراضات توده‌ای سال ٨٨ و غیره شروع شد. ایشان منتها بحثهای دیگری را هم وارد می‌كند، كه بی ربطند؛ بحثهائی مثل برخورد رضا رخشان به سندیكا و شورا و موانع رشد جنبش كارگری. نوشته بهرام مدرسی در مقایسه با آن سه تای دیگر از صراحت لهجه خیلی بیشتری برخوردار است و به چند نکته آن میپردازم.

 

دفاع از حذف یارانه ها

او می‌گوید: "سیاست حذف یارانه‌ها تحولی اساسی در روند رشد سرمایه داری در ایران است." و از این موضوع این را نتیجه می‌گیرد كه قبل از این قطع یارانه‌ها، كل مایحتاج عمومی جامعه بر پرداخت سوبسیدهای دولتی استوار بود. و منظور ایشان هم از "كل مایحتاج عمومی جامعه" فراتر از آنچه كه من و شما از مایحتاج عمومی جامعه می‌دانیم، می‌رود و حتی سرمایه داران هم برای زیرساختهای اقتصادی از این سوبسید استفاده می‌كردند. گرد و غبار نالازم از نوشته ایشان را كه كنار بگذاریم و به كنه مسئله برسیم، نتیجه می‌گیرد كه اكنون سرمایه دار چون دیگر سوبسید نمی‌گیرد، در نتیجه برای تولید كالا هزینه بیشتری صرف می‌كند و هزینه بیشتر به كارگر فشار می‌آورد و كارگر مجبور است اعتراض كند و غیره و غیره! می‌گوید: "سیاست حذف سوبسیدها را نمیتوانند کنسل کنند. این همانطور که خودشان هم گفته‌اند این قدمی تاریخی برای رشد سرمایه داری در ایران است. بنابراین تامین قدرت خرید مردم و اینجا بخصوص طبقه کارگر را مجبور میشوند با بالا بردن سطح دستمزدها جبران کنند. این آن جنگ اصلی است که  طبقه کارگر وارد آن شده است. هیچ بورژوایی داوطلبانه دستمزد کارگران را بالا نمیبرد. امروز کل طبقه بورژوا در ایران میدانند که مجبورند سطح دستمزدها را بالا ببرند، درجه و کمیت آن اما تنها به قدرت مبارزه طبقه کارگر به نمایندگی از کل جامعه کارکن بستگی دارد." فرض كنیم همه اینها درست است، كه درست نیست و كلی حكم و فاكت غلط در آن نوشته است، اما چرا باید یك كمونیست از فشار مضاعف آمدن به كارگر اظهار شادی و خوشحالی بكند؟! بخصوص وقتی كه خود ایشان می‌داند كه "حذف سوبسیدها در ضرب اول به معنی چندین برابر شدن قیمت کالاهای اساسی است." چرا باید قبول كرد كه فشار زیاد به كارگر، باعث اعتراض او بشود؟ آیا اكنون كم فشار به كارگر می‌آید؟ آخر كجای تاریخ ریاضت كشی اقتصادی را اجرا كرده‌اند كه "دستمزدها را بالا ببرند"؟ بهرام مدرسی و كل دم و دستگاه نظری حزب حكمتیست و تزهای عجیب و غریب كورش مدرسی، واقعا از ریاضت كشی اقتصادی میلتون فریدمن هم فراتر می‌روند. تزها و تحلیلهائی می‌بافند كه خودشان هم در آن می‌مانند. بهرام مدرسی برای حقنه كردن این موضوع می‌گوید: "در جریان انقلاب ١٩٠٥ این خود تزار بود که فراخوان تشکیل "سویت"ها برای جمع بندی و ارائه خواسته‌های کارگران را داد." این دروغ محض است. قدرت دوگانه نه در ١٩٠٥ و نه در ١٩١٧ را نه تزار و نه كرنسكی و نه هیچ شخصیت حكومتی دیگری به جامعه اعطا نكرد و فراخوانش را نداد، كارگران آن را با قدرت خود و اتفاقا در برابر ریاضت كشی وقت سرگئه ویته با قدرت به دست آوردند.

باز بهرام مدرسی برای اینكه دفاعش از حذف یارانه‌ها را توجیه و تئوریزه كند، بلوك اقتصادی دیگری در برابر "غرب" به وجود می‌آورد و جمهوری اسلامی را در آن بلوك بسته بندی می‌كند. همه اینها را می‌گوید كه نتیجه بگیرد جمهوری اسلامی دارد متعارف می‌شود و حذف یارانه‌ها هم در خدمت همین است. اكنون مبارزه كارگر در چهارچوب یك حكومت متعارف پیش می‌رود كه مجبور شده است مثل تركیه و روسیه ١٩٠٥ تشكل كارگری را هم بسازد و انقلاب كارگری از طریق تشكل كارگری به پیش برود. منتها این كارشناسی اقتصادی حتی با كارشناسان اقتصادی خود جمهوری اسلامی در تضاد قرار می‌گیرد. سعید لیلاز، یكی از اقتصاددانان طرفدار سیاستهای نئولیبرالی در ایران، كه تمام عمر آكادامیك خود را صرف مشاوره دادن به بورژواهای نئولیبرال و طرفداران متعارف كردن جمهوری اسلامی كرده است، میگوید: "در مجموع تا زمانی که سدهای مقدماتی‌تر یعنی سدهای دیپلماتیک و سیاسی مثل تحریم‌ها برداشته نشوند، انتظار نمی‌رود که در ایران شاهد رشد سرمایه‌گذاری چشم‌گیری باشیم. تا زمانی که ایران مسائل دیپلماتیکش را با جهان حل نکرده و در بازارهای بین‌المللی ادغام نشده، سرمایه‌گذاری خارجی در ایران صورت نخواهد گرفت. تا زمانی که ایران قوانینش را با دنیا مطابقت ندهد و در واقع قوانین سرمایه‌گذاری و پایه‌های حقوقی خود را با پایه‌های حقوقی جهانی هماهنگ و اصلاح نکند ما قادر به جذب سرمایه‌های عظیم و سنگین نخواهیم بود. ولی اگر آنها هم اصلاح شوند آن موقع شاهد خواهیم بود که مثلا در حوزه‌هایی مثل صنایع انرژی‌ور بهبود عملکرد سرمایه‌گذاری خارجی را خواهیم دید، ولی متقابلا در بسیاری از رشته‌های دیگر چون قیمت تمام شده صنایع به دلیل افزایش تورم افزایش پیدا خواهد کرد، خواهیم دید که قدرت رقابت تولیدکنندگان داخلی در برابر واردات باز هم کاهش بیشتری خواهد یافت." می‌خواهم توجه بهرام مدرسی را به این نكته جلب كنم كه جمهوری اسلامی برای حل بحرانهایش و همراه شدن با حتی بلوك اقتصادی بهرام مدرسی ساخته، راه زیادی برای پیمودن دارد. در نتیجه برای كمونیستی كه بخواهد از جمهوری اسلامی و حذف یارانه‌هایش با هر بهانه و دلیلی دفاع كند، از تناقضات زیادی باید عبور كند.

بهرام مدرسی بعد از كلی بالا و پائین كردن تعدادی آمار و ارقام، به این نتیجه می‌رسد كه بخش زیادی (حداكثری بالا) از كارگران ایران، "پرولتاریای صنعتی" هستند و می‌گوید: "پرولتاریای صنعتی در ایران دیگر نه سطح زندگیش سطح زندگی ٣٠ سال پیش است و نه توقعاتش از آن. سطح زندگی بخش بزرگی از این پرولتاریای صنعتی در ایران امروز بالاتر از بخش وسیعی از کارمندان دولتی  است." بالاخره اگر اعضای رهبری حزب حكمتیست به سایت حكومتی ایلنا هم مراجعه كنند، از زبان رهبران خود جمهوری اسلامی، می‌شنوند كه چنین ادعائی از طرف یك "كمونیست" عجیب و غریب است.

درباره دفاع بهرام مدرسی، كه در واقع دفاع حزب حكمتیست از حذف یارانه هاست، زیاد می‌شود نوشت، فكر میكنم كه اشاره به همین چند پاراگراف مالیخولیائی اینها را افشا می‌كند.

 

مخالفت با اعتراضات توده‌ای ٨٨

بهرام مدرسی و دیگر اعضای رهبری حزب حكمتیست هم، از مخالفت رضا رخشان با اعتراضات توده‌ای، تحت عنوان دفاع از "منافع صنفی كارگران" به وجد آمده‌اند. بالاتر نقل قولی را از محمد فتاحی در تنفر رهبری این حزب از اعتراضات توده‌ای بیان كردم. اما نكته‌ای كه لازم به یادآوری است این است كه تفسیر اینها از اعتراضات توده‌ای سال ٨٨، همان تفسیر موسوی و بی بی سی و صدای آمریكاست. كه گویا این اعتراض برای برگشت به دوره خمینی است. میلیونها نفری كه با سپاه و بسیج رژیم درگیر شدند و رژیم را تا دو قدمی سقوط بردند، را سینه چاكان خمینی می‌دانند. در بین فعالین كارگری هم، شاید بجز رضا رخشان نتوانند كس دیگری را پیدا كنند كه این چنین آزادانه در برابر اعتراضات توده‌ای به نفع یك جناح از جمهوری اسلامی با بهانه‌های واهی، موضع گیری كند. درباره موضع حزب حكمتیست در مخالفت با اعترضات توده‌ای و حاتم بخشی این اعتراضات به موسوی و كروبی و رفسنجانی زیاد گفته‌ایم. دروغهائی را كه اینها دلبخواهی به كمونیستها و مخالفین جمهوری اسلامی، بخصوص در رابطه با سبزهای حكومتی می‌بندند، فقط از سر پیسی است. ارزش جواب دادن ندارند. مردم شعور دارند. یك دلیل دیگر از اینكه حزب حكمتیست امروز به یك چنین موقعیتی افتاده است، دستكم گرفتن همین شعور مردم است.

 

در خاتمه

در ابتدای این نوشته به دلایل رو آوری حزب حکمتیست به دفاع از رخشان و حمله به ما و منتقدین او اشاره کردم و در ادامه برخی نکات بحثهایشان را بررسی کردم. اکنون در انتها لازم می‌دانم به یک هشدار تاکید کنم. وضعیت بحرانی این حزب یکشبه بوجود نیامد. این محصول همان خط و سیاست انحلال طلبانه و راست کورش مدرسی پس از درگذشت منصور حکمت است که مرتب بالغتر شد تا سر از ایستادن در مقابل حرکت میلیونی مردم در سال ٨٨ درآورد و به امروز منتهی شد. شکست این سیاستها و انزوای سیاسی این حزب، کورش مدرسی را وادار کرد تا کنار بکشد و شانه از زیر بار مسئولیت این شکست خالی کند. اما قضیه بهمین جا محدود نماند و مباحث ایندوره کورش مدرسی حزبشان را در یک بحران جدی فرو برد. اینجا جای بررسی آن بحثها نیست، فقط به این تاکید میکنم که این بحثها که گویا بخاطر اختلاف بر سر سازماندهی کارگران درگرفته است تماما یک ابزار و پوشش است و به مشغله و سیاست هر دو طرف ماجرا نامربوط‌تر از آنست که نیازمند بحثی باشد. جوهر و اساس بحث کورش مدرسی در یک کلام و بزبان آدمیزاد اینست که حزب حکمتیست بدرد نمی‌خورد و آنرا ول کنید. رهبری جدید و یا بخشی از آن نیز برای دفاع از موجودیت خود و حزبشان در مقابل این حزب شکنی ایستادند اما چهارچوب بحثی که در متن آن جدل می‌کنند و اختلافشان را فرموله می‌کنند کوچکترین کمکی به آنها نمی‌کند. دلیلش همانطور که گفتم اینست که شناسنامه حزب حکمتیست را سازماندهی کارگری و روآوری به مباحث باصطلاح کارگری تشکیل نمی‌دهد، بلکه دولت ائتلافی و بحرانسازی سر مرز و منشور سرنگونی و حسن نصراله و انبوهی از اینها که قبلا مورد نقد ما قرار گرفته‌اند میباشد. بدنبال کنار کشیدن کورش مدرسی متاسفانه رهبری جدید حزب حکمتیست نتوانست خود را طوری بازتعریف کند که از این انزوای سیاسی بیرون بیاید، نتوانستند در این فرصت به بازبینی بخصوص سیاست انفعالی خانه نشینی و ایستادن در مقابل حرکت انقلابی مردم خاتمه بدهند. دلیلش اینست که این رهبری در تمام این سالها با سیاستهای کورش مدرسی کنار آمده بود و برای این بازبینی به یک جسارت سیاسی نیاز داشت. گفتم "متاسفانه" نتوانستند، بخاطر اینکه شخصا دوست ندارم که سرنوشت تعداد زیادی آدم کمونیست که بعد از انشعاب راه دیگری رفتند به وضعیت امروز منتهی بشود. و هشدار من اینست که ادامه این وضعیت و اتخاذ سیاستهای تاکنونی، آنهم در شرایطی که اوضاع سیاسی ایران در آستانه یک تحول انقلابی است، می‌تواند کار حزب حکمتیست را به جاهای باریکتر بکشاند. می‌شود این راه را تا ته نرفت، بنفع خودتان است!

١١ ژوئیه ٢٠١١

کارگر کمونیست ١٦٥

۱۳۹۲ بهمن ۸, سه‌شنبه

"فریبكاری و تقلب" موقعیت امروز دنیا را توضیح نمی دهند!


موسسه خیریه ای بین المللی به نام آکسفام (Oxfam) روز بیستم ژانویه گزارشی منتشر كرد تحت عنوان “Working for the few” كه در آن می نویسد "اقلیت صاحب قدرت اقتصادی در همکاری و هماهنگی با قدرت سیاسی در سطح جهان با تقلب و فریبکاری در شیوه مدیریت امور اقتصادی، دموکراسی را تضعیف کرده و شرایطی را به وجود آورده که امروزه ثروت ٨٥ نفر از ثروتمندترین افراد با دارایی ٥٠ درصد از جمعیت جهان برابر است." این گزارش ٣٢ صفحه ای تمام در چهارچوب همان "خیریه" موعظه می كند كه این وضعیت نامناسب است و به فقرا ظلم می شود. و مثل هر مؤسسه خیریه دیگری كه اسم و رسمی به هم می زند، می گوید: "نابرابری اقتصادی با به خطر انداختن ثبات و امنیت اجتماعی یک خطر بزرگ برای امنیت جهانی است." نتیجه گیری واقعی آن همین است كه "امنیت جهانی" (واقعا برای چه كسی؟) بخطر افتاده است!

در این یادداشت قصد من پرداختن به آكسفام نیست. اما نكاتی را كه گزارش این مؤسسه به آنها اشاره دارد، موقعیت این جهان ناامن را به خوبی توصیف می كنند.

 

جهان ناامن

دنیا ناامن شده است، اما چگونه و برای چه كسی؟ گزارش آكسفام می گوید كه موقعیت نابرابری اقتصادی امنیت جهانی را بخطر انداخته است. این گزارش در چهارچوب یك مؤسسه خیریه كه صدایش را هم با آب و تاب به همه می رساند، نگران دنیای نابرابر است. می گوید كه "حدی از نابرابری برای این جهان اصولا لازم است، برای اینكه اگر همه برابر باشند، انگیزه ها برای پیشرفت كور می شوند." كسی كه انگیزه و شكوفائی انگیزه ها را اینگونه فهمیده است، در عالم واقع نمی تواند به نابرابری برای شكوفا شدن انگیزه ها محدودیتی قائل شود. همین ادعا و تئوری برای شكوفائی انگیزه ها سرچشمه همه نابرابری هاست. كسی می تواند و به درست هم، ادعا كند كه اگر برای نابرابری محدودیتی قائل شوید، من انگیزه ای برای سرمایه گذاری ندارم! كسی می تواند همین را برای كار در بیمارستان و آمبولانس و جلوگیری از مرگ و میر بیماران و آسیب دیدگان هم عنوان كند! مهمتر اما انگیزه سرمایه برای وارد شدن به چرخه تولید، سود بیشتر و تولید ارزش اضافه در حد حداقل ٣ درصد است. كمتر از آن موقعیتش بحرانی می شود. و در جامعه سرمایه داری، موقعیت بحرانی سرمایه، یعنی تلاطمات عمیق و ریشه ای در كل جامعه و جهان!

دنیا برای ٩٩ درصد مردم ناامن شده است، چرا كه بخش وسیعی از این ٩٩ درصد نیازمند غذای شب هستند. همین گزارش می نویسد: "اکنون یک درصد از مردم با ثروتی حدود ١١٠ تریلیون دلار صاحب ٤٦ درصد از کل ثروت جهان هستند." هم اكنون ٢١ درصد از مردم كشور نیجریه، همین درصد مردم كشور اتیوپی و ٢٠ درصد از جمعیت یك میلیاردی هند پدیده ای به نام "روزهای بدون" (Foodless Days) غذا را خلق كرده اند! اینجاها خانواده ها دور هم جمع می شوند و تصمیم می گیرند كه مثلا دو روز در هفته، مثل چهارشنبه ها و یكشنبه ها، اصلا غذائی نخورند! جهان برای این ٩٩ درصد تا دلتان بخواهد ناامن شده است.

برای سرمایه هم ناامن شده است، چرا كه همین ٩٩ درصد مردم جهان اكنون در قلب كشورهای متعددی و از جمله در مهد دمكراسی هم، در آمریكا، كانادا و کمی دورتر در مصر، اسپانیا، فرانسه، تونس، كره جنوبی، كامبوج و ایران و سوریه و غیره موقعیت ناامن خود را به چالش كشیده اند!

راه حل آكسفام در بهترین حالتش راه حل سوسیال دمكراسی است. راه حلی كه شكست خورد و جای خود در جوابگوئی به بحران سرمایه داری را به اقتصاد نئوكلاسیك داد. به راه حل تاچر و ریگان و فریدمن داد و همه "دلسوزان ناامنی جهان" هم برایش هورا كشیدند كه جواب بحرانهای گریبانگر سیستم را پیدا كرده اند. "دست و دلبازی" سوسیال دمكراسی در بیمه های اجتماعی و دولت رفاه، ظاهرا سدی بود بر تولید ٣ درصد ارزش اضافه ضروری برای عبور از بحران سرمایه. تمام اقتصاددان و دولتمردان جامعه سرمایه داری و جالبتر حتی، دولتمردان و اقتصاددانان سوسیال دمكرات هم بر برداشتن این محدودیت كه لازمه امنیت سرمایه است، تأیید گذاشتند. هیچ اقتصاددان و دولتمرد عاقلی كه كاركرد سرمایه را می داند، راه حل سوسیال دمكراسی را دیگر توصیه نمی كند!

 

جامعه طبقاتی و تقلب و فریبكاری

گزارش آكسفام در بخش تحلیلی و مقدمه خود می گوید: "اقلیت صاحب قدرت اقتصادی در همکاری و هماهنگی با قدرت سیاسی در سطح جهان با تقلب و فریبکاری در شیوه مدیریت امور اقتصادی، دموکراسی را تضعیف کرده ..." این واقعیت ندارد! آنجا "تقلب و فریبكاری" معنا دارد كه كسی در قراردادی تقلبی انجام داده باشد و در دادگاهی این تقلب ثابت شده باشد. آنجا "تقلب و فریبكاری" معنا می دهند كه چیزی خلاف قوانین جاری در كشوری روی داده باشد. حق مالكیت داشتن بر كار و زحمت دیگران، از قوانین خدشه ناپذیر جامعه سرمایه داری و به قدمت خود جامعه سرمایه داری و تئوری پردازیهای در مورد جامعه "آزاد" سرمایه داری است. كسی می تواند ادعا كند كه دست درازی جامعه و قوانین سرمایه داری به جان و امنیت شهروندان این دنیا تقلب و فریبكاری است كه این دست درازی و ظلم را زیر سئوال برده؛ و امروزه بخش قابل توجهی از انسانهای شریف و منصف این دنیا دیگر كاسه صبرشان از این موقعیت به سر آمده. با وضعیت فعلی این دنیا، حتی با فقر غیرقابل باوری كه بر ٩٩ درصد از ماها تحمیل شده، قانون جامعه سرمایه داری زیر پا گذاشته نشده است؛ اما عرف انسانیت زیر پا گذاشته شده است. و اینجاست كه شاهد هشدار دوستان رنگارنگ این سیستم و از جمله پاپ فرانسیس و مؤسسه آكسفام می باشیم.

٢٦ ژانویه ٢٠١٤

(كارگر كمونیست ٢٩٧)

۱۳۹۲ بهمن ۶, یکشنبه

فؤاد شمس ذوق زده در دامن حسن روحانی

امروز دوستی در فیسبوك نوشته بود كه فؤاد شمس روی دیوارش با ذوق زدگی نوشته كه دوباره به دانشگاه تهران برمی گردد. او هم بهش گفته بود كه چه جالب است كه تو به دانشگاه تهران میروی، همانجائی كه هر روز دانشجوی معترض اخراج می كنند. و فؤاد شمس هم او را از لیست دوستانش پاك می كند.
به مناسبت ورود دوباره فؤاد شمس به دانشگاه تهران، این نوشته را كه سال گذشته نوشته بودم، دوباره منتشر می كنم.
٢٦ ژانویه ٢٠١٤
ناصر اصغری
***


فؤاد شمس در یكی از نوشته های خود تحت عنوان "خداحافظی با چپ، سلام بر چپ!" قادر نبوده ذوق زدگی خود را از انتخاب روحانی و بقول خودش شكست چپ پنهان بدارد. ذوق زدگی ایشان از نوع شادی كردن مردمی كه نمی خواهد سر به تن جمهوری اسلامی باشد و در روز "شكست خامنه ای" به خیابانها ریخته و شادی كردند، ابدا یكی نیست. این یك ذوق زدگی "تئوریكی" است كه دارد بر تن شلاق خورده قربانی نگاه می كند و می خندد، و رقص و پایكوبی راه انداخته است و ظاهری تئوریك به دفاع از رأی دادن به "آخوند" می دهد كه بعله "رأی دادیم به امید و رأی دادیم كه جنگ نشود". او نه با آرزوهای بزرگ به چپ "در کوه‌های سربه‌فلک‌کشیده تفنگ‌به‌دوش" و در "باریكادها" می خندد، بلكه با پیروزی رفسنجانی بر خامنه ای اینچنین ذوق زده شده و زمین و زمان را به هم بافته است. او ظاهرا عصبانی است كه چرا چپ حتی از نوع "حزب توده و اكثریت و راه كارگر" هم انتخابات ریاست جمهوری اسلامی را تحریم كردند!

فؤاد شمس "می ٦٨ پاریس" در تهران و "كمونهای خیالی چپ" را مسخره می كند و عصبانی است كه كسی به روحانی گفته است "آخوند". او با لودگی چپ را مسخره می كند كه در تهران از "می ٦٨ پاریس"، "باریكادها"ی خیابانی، "كمون‌های" نازی آباد، جوادی، میدان منیریه، خیابان ولیعصر و امیرآباد و یوسف آباد خبری نیست! انگار یادش رفته است كه همه اینهائی كه او اینجا به سخره گرفته است، ٤ سال پیش و درست در همان ماه خرداد بنیان حكومتی كه اكنون فؤاد شمس هم خود را جزئی از آن تعریف می كند، اتفاق افتاد. تهران پاریس ٦٨ شده بود. عكس باریكادها در تهران دقیقه به دقیقه به سراسر جهان مخابره می شد. و برای افسرده كردن فؤاد شمس، باید بگویم كه فقط یك پرده بسیار نازكی اینها را استتار كرده اند و باز رو خواهند آمد. هیچ چیزی در آن جامعه تعیین تكلیف نشده است و این فؤاد شمس است كه باید فكری به حال رهبران خود، رفسنجانی و حسن روحانی بكند.

نكته دیگر اینكه "چپ"نماهای نوع فؤاد شمس نمی توانند این جامعه در حال انفجار را با بهانه های مسخره ای مثل "رأی بدهید تا جنگ نشود، تا تغییر ایجاد شود و رأی بدهید به امید"، تا ابد در انتظار نگه بدارد. خود جامعه ای كه مترصد این است تا جمهوری اسلامی را با "آخوند" و غیر آخوندش بیاندازد، جلوی جنگ را خواهد گرفت. با خواهش تمنا و گماشتگی حسن روحانی و رفسنجانی نمیشود جلوی جنگ را گرفت!

١٥ ژوئیه ٢٠١٣

اولین بار در سایت روزنه درج گردید

۱۳۹۲ دی ۳۰, دوشنبه

نگاهی دیگر به "اختلافات در جنبش كارگری ایران"!


طومارنویسی

 
اتحادیه آزاد كارگران ایران در یكی از آخرین اطلاعیه های خبری خود خبر داده است كه ١٥٠٠ تن از كارگران شاغل و بازنشسته، با امضای نامه ای ٥ تن از اعضای این اتحادیه را بعنوان نمایندگان خود جهت اعتراض به غارت و چپاول صندوق تأمین اجتماعی معرفی كرده اند. همین امر باعث شد كه تعدادی باز به مقوله "امضاء" و طومارنویسی اعتراض كنند.

قصد من در این نوشته پرداختن به اطلاعیه مزبور نیست. بلكه می خواهم به موضوع دیگری كه بحث و جدلی را بین موافقین و مخالفین طومارنویسی دامن زده، بپردازم. موضوع از این قرار است كه یكی دو سال پیش بیش از ٤٠ هزار كارگر از مراكز مختلف كارگری در ایران طی نامه ای، به سطح پائین دستمزدها اعتراض كرده بودند. من همان زمان در چند نوشته و مصاحبه از این اقدام كارگران دفاع كرده و نقش چنین طومارهایی در دامن زدن به اعتراضات بیشتر كارگری را توضیح دادم. امروز بار دیگر به این مسئله می پردازم چرا كه می خواهم خاطر نشان كنم كه طومارنویسی یك سنت در جنبش كارگری است.

برخورد گرایشات مختلف درون جنبش كارگری در واكنش به اعتراضات و بكارگیری طومارنویسی و همچنین جایگاه این شیوه از اعتراض متفاوت است. گرایش سندیكالیستی می خواهد تمام اعتراض كارگری را به اینگونه اعتراضات محدود كند. حتی اگر كارگران آمادگی خود را برای اعتراضات میلیتانت تری، مثل راهبندان، اعتصاب و غیره هم اعلام كرده باشند، گرایش سندیكالیستی این یكی را انتخاب و توصیه می كند. اما گرایش چپ و سوسیالیستی به طومار بعنوان یك تاكتیك برای آمادگی در برداشتن گامهای مهمتری نگاه می كند. وقتی از توده كارگران حرف می زنیم، از جمع وسیعی از كارگران حرف می زنیم كه روزانه بر سر كار می روند تا ٧، ٨، ٩ و یا هر تعداد ساعت كار كنند و در آخر روز و یا ماه هم دستمزد خود را دریافت كنند. این توده كارگران لزوما به این فكر نمی كنند كه هر روز با كارفرما و پادوهایش گلاویز شوند. اگر دستمزدش به موقع پرداخت نشد و یا احساس كرد دستمزدش پائین است، اولین كاری كه می كند نامه می نویسد كه لطفا دستمزدم را به موقع پرداخت كنید و یا این دستمزدی كه هم اكنون پرداخت می كنید، دیگر كفاف زندگیم را نمی دهد. حتی اگر شورا و سندیكای خودش را هم داشته باشد و با چنین مشكلی روبرو شود، همان تشكل كارگری ابتدا نامه می نویسد كه لطفا دستمزد كارگران را بپردازید. اعتصاب اختیاری نیست! كارگر و حتی تشكل‌های قدرتمند كارگری هم، ابتدا سبك سنگین می كنند كه چگونه شروع كنند و چگونه توده هر چه وسیعتری از كارگران را می توان بسیج كرد. كسی كه به این اقدام كارگران اعتراض دارد، لابد راه حل بهتری را ارائه می دهد! و یا انتظار می رود كه راه حل بهتری را ارائه بدهد.

در جنبش كارگری ایران طومارنویسی خود یكی از بزرگترین اعتراضات كارگری را كلید زد! اشاره‌ام به اعتراض به پیش نویس اولین قانون كار جمهوری اسلامی كه "در باب اجاره" نوشته شده بود، است. در بحبوحه قلع و قمع انقلاب، جمهوری اسلامی می خواست هیچگونه نشانه ای از انقلاب نماند و همان موقع هم پیش نویس "در باب اجاره" را به مجلس برد. دقیقا یادم نیست سال ٦١ بود یا ٦٢، كه این پیش نویس به مجلس ارائه شد و فعالین كارگری هم با تنظیم طوماری به این پیش نویس كه در آن حتی نام كارگر هم نیامده بود، اعتراض کرده و بخش وسیعی از كارگران را حول این مسئله بسیج كردند. در نوشته‌ای كه در اكتبر ٢٠١٢ تحت عنوان "دشمنان كارگران كه لباس دوست پوشیده اند"، به این موضوع اشاره كرده بودم كه چنین اعتراضاتی موضوع اعتراض را به خانه های كارگری می برد. كل جامعه را متوجه یك موضوع و یك ستم مضاعف می كند. در اعتراض به پیش نویس "در باب اجاره" هم، طوماری كه تهیه شده بود سریعا موضوع بحث محافل كارگری در بسیاری از محیطهای كاری شد. بحث مجامع عمومی كارگری در كارخانجات كلیدی شد بحث بر سر قانون كار! كارگران با اسم و رسم، بدون اینكه ظاهرا كاری غیرقانونی كرده باشند، كل جمهوری اسلامی و وزیر كارش توكلی، نویسنده "در باب اجاره" را، وادار به عقب نشینی و پس گرفتن این پیش نویس كردند. اگر كسی آن زمان بلند می شد و ادعای اینكه طومارنویسی بد است را می كرد، حتما باعث خنده بقیه می شد!

منتها امروز بخشی كه عموما خودشان را چپ و سوسیالیست هم معرفی می كنند، با ادعای بیشتری مخالف این سنت اعتراض كارگری هستند. این دوستان متأسفانه نمی توانند نشان بدهند كه كجا ردی از آنها در اعتراضات جنبش كارگری می شود پیدا كرد. اگر هماهنگ كنندگان نامه ٤٠ هزار امضا در كارگاهها و مراكز كوچكتر طومار به امضا می رسانند، در مراكز بزرگتر مثل كیان تایر و پتروشیمی ها هم اعتصاب و اعتراض سازمان می دهند، حضورشان در جنبش کارگری را نشان میدهند، اما مدعیان فوق الذکر در کجای این اعتراضات ایستاده اند؟ می خواهم بگویم كه با در نظر گرفتن موقعیت كارگران در هر شرایطی، باید تاكتیك مناسب آن مكان، موقعیت و زمان را اتخاذ كرد.

طومارنویسی در ایران زیر سیطره جمهوری اسلامی، حتی اگر از طرف سندیكالیستهایی كه خود به این گرایش اعتراف و افتخار هم بكنند، نباید تقبیح بشود. این یك سنت اعتراضی كارگری است. حدود و ثغور هیچ اعتراضی در ایران را سندیكالیسم و قوانین حكومتی تعیین نمی كند. از نظر قوانین رژیم اسلامی اعتراض و اعتصاب حرام است. ابتكار هرگونه اعتراضی، حتی از جانب قانونگرایان هم می تواند پتانسیل تبدیل شدن به یك اعتراض بسیار قدرتمند ضد دولتی را داشته باشد. نمونه اش هم كم نبوده اند! اما تا جائی كه به طومار اعتراضی "٤٠ هزار امضا" بر می گردد، موضوع از همان اول هم كاملا متفاوت و روشن بود. هماهنگ كنندگان این طومار در موارد مختلفی اعلام كردند كه این طومار پیش درآمد اعتراضات بیشتری است. اعلام كردند كه به نوشتن طومار بسنده نخواهند كرد.

با این توضیحات، تا جائی كه فعالین كارگری درگیر این بحث و جدل "طومار آری یا نه!" بر می گردد، گرایش سندیكالیستی مشكلی با این موضوع نداشت و خود جاهایی هم به این مسئله كمك كرد و در مدیای خود پوشش خبری خوبی هم به آن داد. در بین فعالینی كه خود را عضو گرایش سوسیالیستی طبقه كارگر معرفی می كنند، بخشی با مخالفت غیراصولی با كمپین مربوطه عملا بر سر راه اعتراض كارگران مانع ایجاد كردند. نه تنها با طومارنویسی مخالفت كردند، بلكه خود در سازمان دادن هیچگونه اعتراضی شركت نداشتند! انتظار می رود كه همین فعالین كارگری از این موضوع درس گرفته باشند. انتظار می رود كه قبل از اینكه به رفیق بغل دستی خود و به اختلافات گاها نه چندان مهم، غیرسیاسی و ریشه ای خود با دیگر محافل كارگری فكر كند، به وضعیت معیشتی كارگران و به تشتت جنبش كارگری فكر كند.

١٨ ژانویه ٢٠١٤

(كارگر كمونیست ٢٩٦)

فعالین کارگری و دروغگویی ایلنا


ایلنا اخیرا گزارشاتی مبنی بر "تهدید روزافزون فعالین کارگران توسط مدیران و حراست کارخانه ها" منتشر كرده است. سایت خبری "اخبار روز" كه خلاصه ای از این گزارشات را منتشر كرده، نوشته است: "خبرگزاری ایلنا گزارشی منتشر کرده است که به موجب آن مدیران و حراست کارخانه ها، کارگرانی را که برای احقاق حقوق خود فعالیت می کنند، تحت فشار قرار داده، آن ها را مجبور به نوشتن تکذیبیه کرده و تهدید به اخراج از کار می کنند. خبرگزاری کار ایران البته ابراز امیدواری کرده است که «نهادهای امنیتی» برای جلوگیری از این روند وارد عمل شوند!" در چند مورد مشخص كه ایلنا از تهدید این به اصطلاح فعالین كارگری گزارش داده است، جز رضا رخشان، بقیه تهدید شدگان از اعضای شوراهای اسلامی كار هستند. در این مورد ذكر چند نكته ضروری است.

 

١) دعواهای بین باندهای مختلف جمهوری اسلامی، كه مدیریت و حراست كارخانه از یك باند هستند و شوراهای اسلامی كار هم از باند دیگر، به قدمت حكومت اسلامی است. در این دعواها، حتی اگر ظاهرا چنین به نظر برسد كه عوامل شوراهای اسلامی كار از یك حق ضایع شده كارگران دفاع می كنند، مسئله "دفاع از حقوق كارگران" تنها وسیله ای بوده برای حل و فصل و تسویه حسابهای باندی بین این جماعت كارگركش.

 

٢) نه تنها صدها فعال كارگری در طول سالیان حكومت جمهوری اسلامی تهدید شده و از كار اخراج شدند و ایلنا و دیگر جیره خواران "خانه كارگر" حرفی از این موضوع بر زبان نیاوردند، بلكه هم اكنون دهها فعال كارگری مثل رضا شهابی، شاهرخ زمانی، بهنام ابراهیم زاده، رسول بداقی، محمد جراحی و غیره زیر شدیدترین فشارها در زندانهای جمهوری اسلامی هستند و ایلنا لام تا كام از این فشارها چیزی نمی گوید. مگر سندیكای واحد به چه منظوری تشكیل می شد كه همین "فعالین كارگری" متبوع ایلنا تا تخریب كامل آن دست از سركوب آن برنداشتند؟ مگر سندیكای كارگران نیشكر هفت تپه به چه منظوری تشكیل شده بود كه همین "فعالین كارگری" ایلنا آن را منحله اعلام كردند و دست به ایجاد لانه جاسوسی و سركوب شورای اسلامی كار زدند؟

 

٣) ایلنا واضح است كه پشتش به باندهای خاصی از حكومت گرم است كه امیدوار است "نهادهای امنیتی برای جلوگیری از این روند" وارد عمل شوند! وقتی هم كه حسن صادقی جلوی دیگر چاقوكشان شورای اسلامی برای بریدن زبان اسانلو به شركت واحد حمله می بردند، پشت سرشان "نهادهای امنیتی" در حركت بودند. بدون نیروی سركوب در این جامعه، ایلنا و رقبایش در باندهای دیگر حكومت اسلامی، یك روز هم دوام نخواهد آورد.

١٩ ژانویه ٢٠١٤

(كارگر كمونیست ٢٩٦)

۱۳۹۲ دی ۲۳, دوشنبه

درباره پوپوليسم


استقلال طبقاتي طبقه كارگر

در نظر داشتم يادداشت كوتاهي درباره پوپوليسم براي ستون "فرهنگ اصلاحات سياسي" بنويسم كه خودبخود وارد عرصه ديگري شدم. نوشتن در باره پوپوليسم علي العموم بيشتر از يك مقاله، حتي طولاني، فرصت مي خواهد.

اگر بخواهم پوپوليسم را در يك جمله و يا پاراگراف، كه به كسي هم كمکي نخواهد كرد تعريف كنم، ايدئولوژي آويزان شدن به عوام است. در تاريخ معاصر جورج دبيلو بوش و احمدي نژاد را هم پوپوليست خوانده اند. در مورد احمدي نژاد طرفداران متعارف كردن بورژوازي ايران، ايشان را پوپوليست مي خواندند چرا كه مي گفتند دولت ايشان دولت يك طبقه مشخص نيست؛ دولتي است بناپارتيسي و يا استثنائي. اين البته سر درازي دارد كه بهتر است اينجا وارد اين موضوع نشويم. در مورد جورج بوش اين صفت بيشتر از اين سر به كار برده مي شد كه ايشان با لهجه تگزاسي و عوامانه حرف مي زند و رفتارهاي نه در شأن يك رئيس جمهور آمريكا و غيره از خود بروز مي دهد!

پوپوليسم در ادبيات چپ ايران هم شناخته شده است. نوشته حاضر بيشتر از اين سر وارد بحث شده است.

 

جايگاه نقد پوپوليسم

بسياري از چپها ما را در اتحاد مبارزان كمونيست با نقد پوپوليسم مي‌شناسند. اين چپها علي العموم خارج از اتحاد مبارزان كمونيست و جريان ماركسيسم انقلابي (اتحاد مبارزان كمونيست، حزب كمونيست ايران و فراكسيونهاي داخل جريانات چپ كه تحت تأثير اتحاد مبارزان كمونيست تشكيل مي شدند) بودند، و با نقد پوپوليسم چشمشان به بسياري از حقايق باز شد. تعريفي كه ما در ماركسيسم انقلابي از "پوپوليسم" داشتيم اين بود كه پوپوليسم يك جنبش سياسي عموم خلقي است كه در حاليكه لفاظي‌هاي خصمانه جنگ بين فقرا و اغنيا را تكرار مي‌كند، اما مرز طبقات را مخدوش مي‌كند. "سوسياليست خلقي که فاصله و مرز ميان پرولتارياي سوسياليست و خرده بورژوازي دموکرات را از ميان برداشته است، نمي‌تواند در همان حال بر ضرورت ايجاد انسجام و وحدت در صفوف پرولتاريا صحه گذارد." (منصور حكمت، "سه منبع و سه جزء سوسياليسم خلقي ايران") و حميد تقوائي هم لپ كلام را خلاصه مي‌كند: "پوپولسيم اهداف صف مستقل طبقه كارگر را در خلق حل كردن است." (انجمن ماركس كانادا) مسئله اصلي اينجا "مخدوش كردن مرز طبقات" است.

پال تاگارت هم كه يك تحقيق آكاداميكي با ارزشي در باره پوپوليسم علي العموم كرده است، كمابيش يك تعريف اينچنيني از پوپوليسم دارد. "پديده‌اي كه ناظران و فعالان سياسي آن را پوپوليسم مي‌نامند متفاوت با جنبش‌هايي است كه با تشكيل احزاب، مروج برنامه‌ها و سياستهاي معيني مي‌شوند و فعاليت اجتماعي سياسي نسبتا پايدار و الگوپذيري را پديد مي‌آورند." (پال تاگارت، "پوپوليسم") تاگارت يك تعريف نسبتا عمومي از پوپوليسم مي‌دهد، اما منصور حكمت پوپوليسم را در صفوف سازمان‌هاي چپ نقد مي‌كند و با اين كارش راه را بر عمل مستقل طبقه كارگر هموار مي كند.

"پوپوليسم" و "خلق گرائي" در تحليل ما جنبشي بود كه بر جنبش چپ ايران آن دوره هژموني داشت. "پوپوليسم روش و تفكر يك طبقه ديگر است كه بر جنبش ما حاكم است و لذا نمي‌تواند ما را به اهدافمان برساند. جنبش كمونيستي نمي‌تواند با روش و تفكر طبقات ديگر پيش برود و به اهداف خودش برسد." (م.ح.، سمينار "پوپوليسم چيست و چه نيست") او در اين سمينار كساني را كه كلمه "پوپوليسم" مثل نقل و نبات از دهنشان بيرون مي‌آيد به سخره مي گيرد و يكبار ديگر پوپوليسم را بي‌رحمانه و همه جانبه نقد مي‌كند. مهمتر از همه بر استقلال طبقه كارگر تأكيدي چندين باره مي‌گذارد. "پوپوليسم را نقد مي‌كنيم براي اينكه موانع كار كمونيستي را از سر راه خود برداريم و مستقل از طبقات ديگر حركت كنيم؛ مستقل از طبقات ديگر فكر كنيم، مستقل از طبقات ديگر فعاليت كنيم و نتيجه فعاليتمان هم طبعا نتيجه‌اي باشد براي طبقه كارگر. نه اينكه فعاليتي بكنيم كه در آخر نتيجه‌اش تحكيم حاكميت بورژوازي باشد در اشكال جديد." (همانجا)

اتحاد مبارزان كمونيست نقد خود را از سازمانهاي چپ آن دوره شروع كرد اما به آن بسنده نكرده و آخرين ايستگاه خود تعريف نكرد. آن سازمان‌ها گرچه متشكل از بهترين و مستعدترين عناصر چپ آن دوره بودند اما نتيجه كارشان مستقيما به جيب بورژوازي، "در اشكال ديگري" ريخته مي‌شد. كومه‌له، پيكار و فدائي گرچه داراي فداركارترين عناصر چپ آن دوره ايران بودند و سينه شان را براي دفاع از كارگر و دهقان سپر مي‌كردند، اما در عرصه سياسي زحماتشان منجر به تقويت صف "بورژوازي ملي و مترقي" مي‌شد. كاري كه ما (منصور حكمت و اتحاد مبارزان كمونيست) كرديم نقد پوپوليسم و تأكيد و پافشاري بر استقلال طبقاتي طبقه كارگر بود. منصور حكمت در هر جدلي كه بر عليه گرايشات تمام خلقي وارد شده، مي‌توان بوضوح تأكيد بحثش بر استقلال طبقاتي طبقه كارگر را ديد. براي ما نقد پوپوليسم سلب بود و مهمتر از آن اثبات مسئله در ايجاد حزب كمونيست و برنامه مستقل طبقه كارگر بود. "از نظر ما اين فعاليتها تماما معطوف بود به امر تشکيل حزب کمونيست ايران. از ابتدا ميدانستيم و ميگفتيم که ماحصل اين تلاش‌ها بايد ايجاد حزب کمونيست ايران باشد." (م.ح. سمينار ك.ك. ١) جريانات پوپوليستي گرچه بيشترين مايه را مي‌گذاشتند، اما متحد خورده بورژازي و بورژوازي خودي بودند. براي ما اما همه چيز در انهدام سلطه طبقه بورژوا خلاصه مي‌شد. منصور حكمت مي‌گويد: "لنين رسما در نشريات بلشويك‌ها مي‌گويد كه ما مي‌رويم به فلان حزب بورژوائي و يا خورده بورژوايي نزديك مي‌شويم و اين نزديك شدن يعني نزديك شدن آنها به طناب دار؛ چرا كه حزب بلشويك اول هويت كمونيستي خودش را تثبيت كرده و كل جامعه، از چپ و راست و دوست و دشمن بعنوان پيگيرترين نماينده طبقه كارگر به رسميت مي‌شناسد." (م.ح.، "پوپوليسم چيست و چه نيست")

اگر بخواهم در صحنه سياست ايران، در ميان صفوف سازمان‌هاي چپ جرياني را بعنوان يك جريان پوپوليست نام ببرم، شايد جريان كورش مدرسي نمونه بارزي از پوپوليسم مورد نقد منصور حكمت و ماركسيسم انقلابي باشد. "هيچ يک از نيروهاى اپوزيسيون سرنگونى خواه در کوتاه مدت در صحنه سياست ايران و در تناسب قواى موجود نيروى فائقه‌اى که بتوانند نقش تشکيل دولت را بر عهده بگيرند نيستند. در نتيجه دولت ميوه‌ايست که با سقوط جمهورى اسلامى به دست نزديکترين نيروى موجود در ميدان خواهد افتاد. … اين شانس بيش از هرکس شامل بخشى از خود دستگاه دولت جمهورى اسلامى ميشود – اساسا بخشهائى از دو خرداد که قطعا تلاش خواهند کرد بر موج اعتراض مردم سوار شوند (حجاريان و غيره ميتوانند تلاش کنند نقش يلتسين در کودتاى ارتش را بازى کنند). … بنظر من پايه سياست (ما) در قبال دولت در اين دوره بايد بر چند اصل متکى باشد. منظورم از سياست در قبال اين دولت به معنى حمايت از آن نيست. چارچوبى است که در آن حزب (ما) خواهان سرنگونى قهرآميز اين حکومت نخواهد شد و قواعد مورد توافق را رعايت خواهد کرد و از ديگران خواهد خواست که اين قاعده را رعايت کنند." (كورش مدرسي، "سقوط جمهورى اسلامى و نقش حزب کمونيست کارگرى ايران" ٢٤ اوت ٢٠٠٢) اين پوپوليسم ناب كه "منشور سرنگوني" حزب كورش مدرسي بر پايه همين تزهاست، پوپوليسمي است كه منصور حكمت عمري را بر عليه آن مبارزه كرد و نتيجه آن مبارزه، تشكيل حزب كمونيست ايران بود. در اين تئوري نه تنها حزب كمونيستي از دولت موقت حاصل فروپاشي جمهوري اسلامي، كه بخش‌هائي از خود حكومتيان رياست آن را برعهده دارند حمايت مي‌كند و پشت سر آن حركت مي‌كند، بلكه حزب كورش مدرسي قرار است "به ديگران هم بگويد كه قواعد بازي را رعايت كنند." "ديگران" و "رعايت قواعد بازي" در اين فرمولبندي، چيزي جز قرباني كردن طبقه كارگر و سياست مستقل كارگري نيست. طبقه كارگر يك دوره ديگر بايد پشت درهاي بسته منتظر بماند و رياضت بكشد!

 

پوپوليسم، استقلال طبقه كارگر و جنبش سرنگوني

مقوله "جنبش سرنگوني" اولين بار در مورد اعتراضات عليه جمهوري اسلامي توسط خود منصور حكمت در مصاحبه‌اش با راديو انترناسيونال تحت عنوان «جنبش توده‌اي براي سرنگوني رژيم آغاز مي‌شود" بكار برده و فرموله شد. مخالفين سياسي ما اين مقوله را مقوله اي پوپوليستي مي دانند. منصور حكمت در همين مصاحبه كوتاه هم مسئله استقلال طبقاتي طبقه كارگر را از نظر دور نگه نمي‌دارد. "انقلاب ايران يک انقلاب همگانى و يک جنبش "همه با هم" نخواهد بود. انقلاب ايران انقلابى کارگرى خواهد بود با هدف اثباتىِ ايجاد يک حکومت کارگرى، يک جمهورى سوسياليستى. اين انقلاب از دل جنبش جارى و به احتمال قوى با موفقيت جنبش جارى عروج ميکند. … ما درصف مقدم جنبش سرنگونى‌طلبى در اين ميدان حضور پيدا ميکنيم، اما نگاهمان به آنجاست. به انقلاب کارگرى. اين احتمال البته وجود دارد که سرنگونى رژيم و پيروزى کارگرى در يک پروسه همراه با هم و همزمان به وقوع بپيوندند. ما براى اين تلاش ميکنيم. بهترين حالت براى ما همين است که رژيم اسلامى با يک انقلاب کارگرى سرنگون شود و بجاى آن، مستقيما و به کم‌مشقت‌ترين شکل، يک حکومت کارگرى با يک برنامه کمونيستى برقرار بشود. … اين دوران براى ما نه فقط دوران مبارزه براى سرنگونى، بلکه دوران بسيج طبقه کارگر براى ايجاد يک صف مستقل و حزبى براى ادامه مبارزه تا برقرارى حکومت کارگرى و خلع يد از سرمايه در سياست و اقتصاد است." (م.ح.، "جنبش توده‌اي براي سرنگوني رژيم آغاز مي‌شود") لپ كلام بحث منصور حكمت "نگاه به انقلاب كارگري" و "ايجاد يك صف مستقل و حزبي براي ادامه مبارزه تا برقراري حكومت كارگري" است. تمام دوره هاي فعاليت منصور حكمت همين سياست حاكم بر سياست احزاب و جرياناتي بوده كه منصور حكمت رهبري آن را بر عهده داشته است.

از نظر ما انقلاب از همين اعتراضات خياباني ـ و معلوم نيست از كجا و سر چه موضوعي ـ با سرنگوني جمهوري اسلامي شروع مي‌شود و نهايتا با در دست داشتن پرچم مستقل طبقه كارگر در حزب طبقه كارگر به انقلاب كارگري و سوسياليستي منتهي مي‌شود. از نظر ما جنبش سرنگوني، حداقل در ابتدا، بخش چپ و راست داشت. گفته‌ايم كه ما "نه" مردم به جمهوري اسلامي را راديكاليزه مي‌كنيم و افق و توهمات راست بر آن بخشي از جنبش سرنگوني طلبي كه زير هژموني اپوزيسيون راست بوده را خواهيم زدود. اين كار نه در خلاء و بدون داشتن يك برنامه و نقشه عمل، بلكه با كار و برنامه كمونيستي و حزب كمونيستي كارگري شدني و امكان پذير است. يك كمونيست در هر عرصه از مبارزه طبقاتي شركت مي‌كند و پرچم مستقل طبقه كارگر را بلند مي‌كند و كل جامعه را حول اين پرچم فراخوانده و گرد مي‌آورد. اين كمونيسم كارگري و منصور حكمت است. "كسي كه مي‌گويد طبقه كارگر پرچمش را بلند كند تا كل جامعه بدنبالش بيافتد، عين مانيفست كمونيست است." (حميد تقوائي انجمن ماركس)

كساني كه استقلال طبقه كارگر در اتحاد با احزاب و نيروهاي راست و بورژوائي را با هر بهانه و تاكتيكي زير سئوال ببرند و قرباني كنند پوپوليست هستند؛ حتي اگر روزشان را با فحش و بد و بيراه به كلمه "پوپوليسم" شروع كنند.

 

پسگفتار

نقد پوپوليسم در نگرش ما، تأكيد بر استقلال طبقه كارگر است. اينكه در معادلات و معاملات سياسي چه نقش و جايگاهي را براي طبقه كارگر بعنوان يك طبقه در نظر داريم، درك ما و دوري و نزديكي ما را نسبت به پوپوليسم نشان مي دهد. حتي اگر جرياني شاخه كارگري داشته باشد و اين شاخه در فكر سازمان دادن كارگران در تشكلهاي خودش باشد اما سياستش را به طبقات ديگر واگذار كند، پوپوليست است. همچنانكه در ابتداي اين نوشته هم اشاره كردم، پوپوليسم را مي شود از زواياي مختلفي و از نظر تاريخي هم در مراحل مختلف تاريخي و توجيهات سياسي و غيره توضيح داد.

اميدوارم كه اين يادداشت كمكي به درك رفقاي جوانتر ما از مقوله پوپوليسم كرده باشد.

٢٨ سپتامبر ٢٠٠٩

(به نقل از جوانان كمونیست شماره ٤٢٢)

حس ناسیونالیستی، حس حق نسبی، حس انسانی


بحث حق انسان، نسبیت فرهنگی و نسبیت حق ریشه ای بسیار قدیمی دارد. صیقل دادن سلاح روشنفكران و فلاسفه بر سر این موضوع، از هر دو طرف بحث، امروز بر عهده فعالین سیاسی مانده است. چرا كه بحثهای اصلی و مهم تئوریك و فلسفی شده است و جا انداختن این موضوع و همچنین پیش بردن امر سیاسی در این مورد، هنوز در پیش روی است.

فلاسفه ای مهم در بحث بر سر اعتبار "نژاد برتر من و نژاد پست دیگران" شركت كرده اند. این موضوع در عصر روشنگری یك بحث داغ بین فلاسفه بود. دیوید هیوم می گوید: "می خواهی درباره احساسات، تمایلات و راه و روش زندگی رومیان و یونانیان بدانی؟ خلق و خوی و راه و روش زندگی فرانسویان و انگلیسی ها را خوب مطالعه بكن. ... نژاد انسان در همه جاها و همه زمانه ها مثل هم بوده. تاریخ چیز عجیب و تازه ای در این باره ندارد كه به ما بگوید. فقط ثابت بودن و جهانی بودن طبیعت انسان است كه مرتب به ما گوشزد می شود." در ادامه می گوید كه اگر كسی آمد و گفت كه مردم فلان جغرافیا طور دیگری هستند و چیز دیگری می گویند، فقط بدان كه می خواهد كلاهی سرت بگذارد.

در طرف دیگر بحث، مانتسكیو بر این باور است كه "هوای گرم شرق است كه كمك می كند كه مردمان این آب و خاك به حاكمان آنها اجازه بدهد این چنین بر آنها حكم برانند." می گوید كه گرما آنها را پاسیو می كند و نسبت به ظلم و زوری كه بر آنها روا می شود، اینچنین بی میل و رغبت برخورد می كنند. حال اگر امروز كسی یك چنین چیزی را به كسی در چین و كره و یا ژاپن بگوید، صدای اعتراض به راسیسم را شما در خود سالن سازمان ملل هم خواهید شنید. در نتیجه مجبورند یك چنین تئوریها منسوخی را در هاله های دیگری بپیچند.

 

حس همبستگی از گذرگاه ناسیونالیسم

امین بازرگان در سایت فارسی بی بی سی بخش "ناظران می گویند ..." مطلبی دارد تحت عنوان "ملی گرایی مصدقی یا بازگشت کوروش کبیر". جوهر نوشته ایشان دفاع از ناسیونالیسم است. این یادداشت من جواب به كل نوشته ایشان نیست. می خواهم به یك نكته درباره خود ناسیونالیسم بپردازم. وی در بخشی از نوشته اش آورده است: "همبستگی و همدردی با دیگران به تدریج و در اثر آشنایی با انسان های مشخصی که با آنها در خیابان و دانشگاه آشنا شده ایم یا درباره شان در کتاب ها خوانده ایم ممکن می شود. اینکه فکر کنیم می توان به گونه ای انتزاعی با "انسانیت" همبستگی داشت، یک توهم است." وی قبل و بعد از این پاراگراف سعی می كند ثابت كند كه ملی گرائی نوع مصدق انسانها را به هم نزدیك، همبسته و همدرد می كند و انسانیت از این ملی گرائی قابل حصول است. كنه بحث ایشان در همان "یك توهم است" نهفته است. اما می شود با یك مثال بسیار محسوس نشان داد كه این بحث، بحث معتبری نیست. كدام حس ناسیونالیستی می تواند مردمی را كه نه كتابی درباره مردم اهر و ورزقان خوانده اند و نه كوچكترین انتظار عظمت طلبانه ای از كسی دارند، برای كمك به مردم زلزله زده آذربایجان بسیج كند. همان مردمی كه می خواهند سر به تن جمهوری اسلامی نباشد اما با مردمی كه زلزله زندگی شان را برای همیشه عوض كرده است، از سر انسانیت است كه عمیقا احساس همبستگی و همدردی می كنند. آیا این حس انسانیت انتزاعی است؟ یك ذره از حس ناسیونالیستی حتی بی اهمیت هم نمی شود در این موضوع دید. نمی توانید یك چنین احساسی را در هیچ كسی در همان گوشه از دنیا برای ناسیونالیسمی ببینید كه می خواهد ثابت كند كه نسل او برتر از نسل دیگران است كه بخواهد عظمت كورش و مصدق را در برابر غیرخودی ثابت كند. احساس مردم جهان با مردم ویتنام در زمان حمله آمریكا به ویتنام و یا احساس همدردی با مردم كوبا و عراق و غیره هم همینطور. همان مردمی كه با سربازان آمریكایی در خیابان و دانشگاه آشنایی مشخصی دارند، بر علیه ناسیونالیسم آمریكا ایستاده و خود را در كنار مردمی قرار می دهند كه هیچگونه كتاب و داستانی درباره آنها نخوانده اند. در نتیجه می خواهم بگویم كه بحث امین بازرگان، فقط احساس خود ایشان درباره ناسیونالیسم است و با هیچ منطق و تجربه ای هم خوانائی ندارد.

گفتن یك نكته دیگر كه در مورد منطق امین بازرگان حائز اهمیت است، این نكته است كه وی احساس خود را برای دیگران فرض می گیرد! فرض می گیرید كه چون وی فكر می كند كه مردم با حس ناسیونالیستی همبسته و متحد می شوند، پس چنین است. در حالی كه اگر فاكتورهای دخیل در متحد و متفرق كردن مردم را در نظر بگیرد، باطلی منطق خودش را خود متوجه می شود. مثلا در مورد تبلیغ تنفر و كینه بر علیه كارگران افغانستانی مقیم ایران ـ همان كسانی كه با آنها شب و روز مراوده داریم و كار می كنیم، درباره شان می خوانیم و می شنویم ـ دو برخورد از سوی دو طیف دیده می شود. طیفی كه شامل شهرداران اكثر شهرهای ایران و محجوب و صادقی و خامنه ای و احمدی نژاد و فرماندار مازندران و یزد و غیره می شود كه جملگی صاحب دم و دستگاه سركوب و قتل و كشتارند. طیف دیگری كه مخالف این شیوه برخورد است كه اگر اعتراضی به این وضعیت بكند، خود به كهریزك برده می شود و با همان شیوه ای كه افغانستانی های مقیم ایران روبرو می شوند، روبرو خواهند شد. پس اگر فعالین سیاسی ای كه صحنه را برای "حس ناسیونالیستی" و یا "حس انسانی" می چینند را آزاد بگذارید و سایه سركوب را از بالای سرشان كنار بزنید، معلوم می شود كه فرض امین بارزرگان یك فرض نامعتبر و خیالی است.

اما چرا دولتهای بورژوائی همیشه خودشان را در كنار ناسیونالیسم می بینند؟ به این دلیل ساده كه ناسیونالیسم یك جنبش بورژوائی است و در ثانی و مهمتر اینكه تقویت حس برتری طلبانه، حال با هر تفسیری كه كسی بخواهد از ناسیونالیسم بكند و یا در هر زر ورقی بپیچاند، احساس همبستگی طبقاتی بین كارگران را تضعیف و احساس خودی بودن بین اقشار و طبقات مختلف با منافع طبقاتی مختلف تقویت می شود كه به نفع جامعه طبقاتی و دول بورژوائی است. محركه تاریخ نه حس ناسیونالیستی، كه حس انسانی و همدردی انسانی بوده است. حس ناسیونالیسی محركه قتل عامها و نسل كشیها بوده است. به هر كدام از نسل كشی های عظیم تاریخ فكر كنید، تحریك حس ناسیونالیستی پشت آنها خوابیده است.

جالب است كه به دور و برمان توجه كنیم و لازم است كه این سئوال را مطرح كنیم كه چرا دولتهای بورژوائی و رسانه هایشان، از احمدی نژاد و كیهان گرفته تا اوباما و بی بی سی و دویچه وله، به تحلیلگر و مفسر ناسیونالیست میدان می دهند و به فعال سیاسی و روشنفكر كمونیست با "حس انسانی" حتی برای یك بار اظهار نظر هم راه نمی دهند!؟ چگونه است كه كسی مثل عبدالله مهتدی، زمانی كه كمونیست بود و "حس انسانی" داشت، یكبار هم راه برای اظهار نظر ندادند، اما ایشان اكنون یك پای ثابت تبلیغ "حس ناسیونالیستی" رسانه های دول بورژوائی شده است؟ اینها سئوالاتی هستند كه هر انسان منصفی باید دقایقی را به فكر كردن درباره آنها اختصاص بدهد.

٢ سپتامبر ٢٠١٢

ایسکرا ۶۳۹

اختلافات در جنبش كارگری ایران را در كجا باید جست؟


در حاشیه نوشته ای از بهنام ابراهیم زاده

 
چند سال پیش، وقتی كه منصور اسانلو هنوز در زندان بود، در حاشیه سالگرد یكی از اول ماه مه ها نوشته ای از زندان به بیرون فرستاد كه مضمون آن چیزی شبیه به این بود: من هم می خواهم سكوت كنم تا بلكه امكان داشته باشم در غم و شادی های خانواده ام كنارشان باشم. من هم مثل خیلی از زندانیان سیاسی دیگر زیر فشار خانواده هستم كه خاموش بمانم تا بلكه به راحتی مرخصی بروم و یا زودتر از زندان خلاص شوم؛ اما با دیدن وضعیتی كه در این جامعه حاكم است، با وضعیت معیشتی كودكان و زنان و كارگران چگونه می توان خاموش ماند و چیزی نگفت؟

این موضوع حتی بیش از این هم در مورد بهنام ابراهیم زاده صدق می كند كه در سخت ترین شرایط جسمی و مریضی خودش، تنها فرزندش نیما، بخاطر اعتراضاتش و بخاطر مخاطب قرار دادن جامعه، فشارها بر او بیشتر و بیشتر شده است. و به همین خاطر، بخاطر این همه از خودگذشتگی كسانی چون بهنام ابراهیم زاده، شاهرخ زمانی، محمود صالحی، منصور اسانلو، رسول بداقی، محمد جراحی و صدها زندانی سیاسی معترض دیگر، باید كلاه از سر برداشت و در برابر عظمشان سر تعظیم فرود آورد! جدا از این باید در بحثهایشان شركت كرد و اگر ملاحظه ای بر مواضعی از آنها داریم را باید دوستانه بحث كرد و قانع كرد و یا قانع شد.

 

بهنام ابراهیم زاده در آواخر ماه آذر ٩٢ نوشته ای از بند ٣٥٠ زندان اوین به بیرون فرستاد تحت عنوان "جنبش كارگری باید اختلاف های خود را كنار بگذارد". من اینجا سعی می كنم به نقدم به این نوشته حالتی عمومی بدهم كه مستقیما متوجه بهنام نباشد، چرا كه او در زندان است و آنچنان كه من دستم باز است، او در محدودیت زندان قرار دارد و فرصت جواب دادن به آن را ندارد. بهنام نوشته اش "خطاب به کارگران و فعالین کارگری و تشکل ها و سندیکاهای کارگری" است و من هم دقیقا نوشته ام را خطاب به همین طیف می نویسم.

بهنام بعنوان یك فعال كارگری با احساس مسئولیت، سئوالاتی را جلوی مخاطبش قرار می دهد كه بطور واقعی باید مشغله فكری هر فعال سیاسی در آن جامعه و به تبع آن هر فعال كارگری با هر گرایش سیاسی باشند. می نویسد: "آیا تشکل ها و سندیکاهای کارگری کاری جلو برده اند و اگر واقعا کاری جلو برده اند چگونه و تا کجا و چه قدمی برداشته اند؟ می گوییم برای آنکه بفهمیم به چه وضعیتی دچار شده ایم باید بدانیم چگونه گام و چه گام هایی برداشته ایم. چه چیزی ما را به اهدافمان نزدیک کرده است ما هنوز نتوانسته ایم به یک اتحاد سراسری منسجم دست یابیم چرا که هر تشکلی ساز خود را میزند وقتی ما نمی توانیم حتا برای اول ماه مه روز جهانی کارگر یک بیانیه مشترک بدهیم و یا اقدام و حرکتی مشترک انجام دهیم خود فریبی است که اگر بگوییم و ادعا داشته باشیم متحدانه حرکتی به جلو برده ایم و اگر حرکتی هم از کارگران بوده کاملا خودجوش بوده است." ابتدا این را بگویم كه به نظر من در ایران امروزه نمی شود از "تشكل‌ها و سندیكاهای كارگری" حرف زد، چرا كه چنین چیزی هنوز وجود ندارند. اگر تشكلاتی مثل سندیكای واحد، سندیكای كارگران خباز سقز، سندیكای كارگران نیشكر هفته و یا اتحادیه صنعتگر و یا چند تشكل دیگر اینجا و آنجا در ایران زیر سیطره جمهوری اسلامی بوجود آمده اند، زیر فشار اعتراضات كارگران بوده و از آنجا كه این اعتراضات بعد از مدتی خاموش شدند، تشكلات فوق نیز به نهاد تجمع فعالین كارگری تبدیل شدند. (منتها این موضوع ابدا كوچك جلوه دادن نقش آنها در مبارزات كارگران حتی بعد از اینكه حالت توده ای خود را از دست دادند، نیست.) در نتیجه اولین فاكتور باید این باشد كه فعالین كارگری در فكر پیشقدم شدن برای ایجاد تشكل‌های كارگری باشند و برای مؤثر ماندن این تشكلات، كارگران را در سرنوشت این تشكلات دخیل نگه دارند. باید تشكل‌های كارگری، از هر نوعش و با هر عرض و طولی كه داشته باشند، بر قدرت مجامع عمومی كارگران متكی باشند. در این مورد مطالب متعددی نوشته ایم. در اینجا، و از آنجا كه مسئله بر سر ایجاد تشكل كارگری نیست، بیشتر از این وارد این موضوع نمی شوم. نكته دوم اینكه اگر حركات و اعتراضات كارگری خودجوش بوده اند، چیز خیلی عجیبی نیست. بهرحال خودجوش هم كه بوده اند در واكنش به اجحافاتی اتفاق افتاده اند و كسانی را جلو رانده اند كه سخنگوی جمع معترض بوده اند! تاریخ مملو است از چنین اعتراضات به اصطلاح خودجوشی كه مهمترین و سازمان یافته ترین تشكلات و رهبران كارگری را از دل خودشان بیرون داده اند. اتفاقا در شرایط و موقعیت خفقانی مثل ایران زیر سیطره جمهوری اسلامی، بیرون آمدن تشكل‌های كارگری از دل اعتراضات بسیار محتمل است. در این باره هم زیاد گفته ایم و به همین چند جمله بسنده می كنم.

بنابر این من بر این عقیده ام كه تشكلات كارگری و سندیكاهای كارگری در همان حدی هم كه موجودند تلاشهای ارزنده ای كرده اند و در دامن زدن به اختلافات و چوب لای چرخ گذاشتنها مقصر نبوده و تأثیری نداشته اند. به نظر من باید به سراغ نهادهایی رفت كه نهادهای فعالین كارگری ـ به معنای نهادهایی كه در محیط كار ایجاد نشدند ـ هستند. مثل كمیته پیگیری، كمیته هماهنگی، اتحادیه آزاد كارگران ایران، كانون مدافعان حقوق كارگران و شاید چند نهاد دیگر هم. جدا از كمیته پیگیری كه دیگر به نظر نمی آید چندان فعال باشد، سه نهاد كمیته هماهنگی برای كمك ...، اتحادیه آزاد كارگران ایران و كانون مدافعان حقوق كارگر نهادهایی هستند كه اسمشان را به دلائل مختلفی دائم می شنویم. لابد فعالین متشكل در این نهادها بر سر مسائل سیاسی اختلافات غیرقابل حلی دارند كه اكنون ما با این سه نهاد متفاوت مواجه ایم. در نتیجه نباید انتظار داشت كه در همه موارد با هم همسو باشند؛ اما در مورد مسائلی كه بهنام ابراهیم زاده هم در نامه اش به آنها اشاره كرده، مثل مراسم اول ماه مه و اعتراض بر سر حداقل دستمزد، انتظار می رود كه اختلافات را تا حدودی كه بشود كاری مشترك كرد، كنار بگذارند و دست به یك كار عملی ملموسی بزنند. این كار هم متأسفانه به درستی پیش نرفته و شاهد اختلاف نظرات و یا شاید بهتر باشد گفته شود بهانه گیری هایی بوده ایم كه ضربه اش بیش از هر چیزی متوجه جنبش كارگری بوده است. در دوره یك دهه اخیر، اختلاف بین فعالین كارگری با اعلام موجودیت "كمیته پیگیری تشكل های آزاد كارگری" شروع شد. درست بعد از اعلام موجودیت این نهاد، یكی دو هفته بعد شاهد اعلام موجودیت نهاد دیگری به نام "كمیته هماهنگی برای ایجاد تشكل كارگری" بودیم كه حتی قبل از اعلام موجودیت آن، فعالینش اعلام كرده بودند كه قصد آنها بوجود آوردن نهادی در رقابت با كمیته پیگیری است. سنگ بنای آن از همان اول كج نهاده شد. با تمام شوق و امیدی كه كمیته پیگیری در میان فعالین كارگری و فعالان سیاسی بوجود آورده بود، به همان اندازه كمیته هماهنگی باعث ناامیدی از وضعیت بوجود آمده شد!

فضای سركوب آن دوره به كمیته پیگیری اجازه فعالیت عملی زیادی نداد و بحث و جدلهای كش دار در بین فعالین این نهاد، باعث كناره گیری تعدادی از این فعالین شد كه بعدها تعدادی از همین جدا شدگان "كانون مدافعان حقوق كارگر" و تشكل دیگری به نام "تشکل سراسری کارگران بیکار" را ایجاد كردند. تشكل سراسری كارگران بیكار فكر نكنم اكنون وجود خارجی داشته باشد، اما "كانون مدافعان ..." سر جایش هست و فعالین آن مشغول فعالیتهای خوبی هم، كه برای خودشان تعریف كرده اند، هستند. كمیته پیگیری هم هر از چندگاهی اطلاعیه ای را صادر می كند. بدنبال این اتفاقات، شاهد ایجاد "اتحادیه کارگران اخراجی و بیکار" كه بعدها به "اتحادیه آزاد كارگران ایران" تغییر نام داد، بودیم. فعالین كمیته هماهنگی اما از همان زمان تا بحال مشغول تسویه حساب با همدیگر بوده اند و هنوز هم بر روی یك ریل درست و سالمی كه بتواند كاری بكند و باعث تنشی نشود، نیافتاده است.

انتظار می رود كه همه دوستان اختلافات خود را به صورت درست و اصولی به پیش ببرند، اما بر سر راه فعالین كارگری كه در راه یافت راه حلی برای مشكلات كارگران هستند سنگ اندازی نكنند. اگر مثلا سه تن از فعالین كارگری در زندان فراخوان پیوستن كارگران به كمپین ٢ میلیون تومانی می دهند، انتظار می رود كه همدلی در این راستا بین فعالین كارگری بوجود بیاید. خاطرمان باشد كه این فراخوان صرفا فراخوان این سه فعال كارگری نیست، استارت آن را كارگران پتروشیمی های ماهشهر زدند! اگر راضی نیستند، انتظار می رود دست به یك سری كارهای عملی و ملموس بزنند و انرژی خود را صرف خراب كردن پلهایی كه نهادها و فعالین كارگری دیگری درست كرده اند، نكنند! یك هفته بعد از فراخوان شاهرخ زمانی، محمد جراحی و بهنام ابراهیم زاده به جامعه برای پیوستن به كمپین دو میلیون تومانی، از زبان محمود صالحی كه یكی از شناخته شده ترین فعالین جنبش كارگری ایران است، می شنویم كه این مطالبه زمینی نیست و باید رقمی را اعلام كرد كه با واقعیات جامعه خوانائی داشته باشد! اعلام موضع این فعال كارگری، كه كارگران توقع خودشان را پائین بیاورند را باید در چهارچوب رقابتهایی دید كه كمیته هماهنگی بر آن بنا شده بود! انگار اگر فعالین كارگری دربند و فراخوان آنها را بی اعتبار كنند، چیزی به كارگران می رسد! درك این دوستان از مسائل آنقدر كودكانه (به معنای خامی و سطحی) است كه فكر می كنند اگر طرف را از میدان با اینگونه رقابتهای ناسالام بدر كنند، خود میداندار خواهند شد! غافل از اینكه جامعه دارد می بیند كه چه كسی مشغول چه كاری است!

نهایتا می خواهم بگویم كه گرچه در وهله اول سركوب جمهوری اسلامی عامل اصلی در بیحقوقی كارگران و جامعه است، اما پشت پا زدن فعالین كارگری به همدیگر هم مسئله را پیچیده تر می كند و جنبش كارگری را گام‌ها عقب می‌راند. اگر سركوب جمهوری اسلامی نبود، كارگران تشكل‌های خود را آزادانه ایجاد می كردند و بگو و مگوهای چند فعال جنبش كارگری هم نقشی در تضعیف جنبش كارگری در مقایسی كه امروز در ایران شاهد آن هستیم، نمی داشت.

١١ ژانویه ٢٠١٤

(كارگر كمونیست ٢٩٥)

۱۳۹۲ دی ۲۱, شنبه

در حاشیه اعتراض و اعتصاب غذای زندانیان سیاسی در تركیه


وقتی كه پسرم اولین جزوه تكالیف مدرسه اش از موضوع "زبان فرانسوی" را به خانه آورد، هم من و هم مادرش ماندیم كه چگونه كمكش كنیم. معمولا در مواقعی كه با درسهای دیگرش كه انگلیسی هستند با مشكلی بر می خورد، یا من و یا مادرش به كمكش می رفتیم؛ اما این یكی را نه من چیزی از آن سر در می آوردم و نه كس دیگری در روابط پیرامونی مان. خودبخود به یاد دوران كودكی ام افتادم وقتی كه اولین روزی كه به مدرسه رفتم، با عموی هم سنم وارد كلاس درس شدیم كه تمامی بیش از ٣٠ دانش آموز دیگر ترك زبان بودند و معلم كه سعی می كرد خود و كلاس و غیره را به ما معرفی كند ابتدا با زبان فارسی با ما حرف زد كه دید نمی فهمیم چه می گوید، خواست با تركی با ما مراوده كند كه باز هم مشكلی حل نشد. ما را به حال خود رها كرد. روزهای زیادی مثل دو آدم كر و لال سر كلاس درس می نشستیم و به دهان معلم خیره می شدیم. بعدا كه متوجه شدیم معلم دارد درباره چه حرف می زند، گامها از بقیه عقب بودیم. این مشكل فقط مشكل ما نبود، مشكل میلیونها كودك دیگری نیز بود و هنوز هم هست كه در یك خانواده ای به دنیا آمده بودند كه پدر و مادرشان با زبانی غیر از فارسی با آنها راحت بوده صحبت كنند. كودكانی كه به شیر، گربه، سگ و مامان و بابا و دیگر الفاظ شیرین كودكی، با زبانی به غیر از فارسی آشنا هستند. این كودكان كسانی اند كه ابتدائی ترین حقشان كه مراوده به زبان مادریشان است از آنها دریغ شده است. اما اشتباه است اگر فكر كنیم این فقط ایران و یا كشورهای مثل ایران و تركیه است كه چنین زورگوئیهایی را به كودكان اعمال می كنند. در خود كانادا كه اكنون پسرم باید با زبان فرانسوی سر و كله بزند، كودكان بومیان سرخپوست را در سنین كودكی از والدینشان جدا می كردند و در كمپهای مخصوصی وادار می كردند كه با زبان انگلیسی و یا فرانسوی دنیا را بشناسند! دنیا اما از فرهنگ و زورگوئی نوع فئودالی مدتهاست فاصله گرفته است. این فرهنگ عهد بوقی در جاهایی مثل ایران و تركیه اما هنوز جان سختی می كند.

***

چندین دهه است كه زندانهای تركیه مملوست از زندانیانی كه خواسته اند در دادگاه به زبان كردی از خود دفاع كنند. مملوست از زندانیانی كه گفته اند دوست دارند كودكانشان به زبان مادری در مدرسه درس بخوانند، مملوست از زندانیانی كه در خیابان با پلیس بر سر ابتدائی ترین موضوعات درگیر شده و با زبان كردی به آنها چیزی گفته اند. مملوست از كسانی كه به خبرنگار فلان روزنامه و رسانه نان به نرخ روز خور گفته كه مادرم نمی تواند با من تركی حرف بزند. این واقعیت زندگی در تركیه امروزی است كه هزاران انسان بخاطر ابتدائی و طبیعی ترین حق باید در زندانها جان بكنند!

از اوایل دهه ٩٠ قرن گذشته تا سال ١٩٩٩، صدها تن از اعضای احزاب سیاسی اپوزیسیون در كردستان توسط دسته های متخصص ترور و پلیس سیاسی مخفی ترور شدند. صدها فعال سیاسی با بدترین شرایط زندان و شكنجه روبرو شدند. از سال ٩٩ تا كنون گرچه مسئله كرد هنوز لاینحل مانده اما حداقل فعلا آن ترورها در دستور دولت تركیه نیستند. اما از سال ٢٠٠٩ تا كنون، بیش از ٨٠٠٠ نفر از وكلا، دانشگاهیان، خبرنگاران و نویسندگان كرد زبان در تركیه به دنبال "پروژه سركوب و از بین بردن PKK و KCK" دستگیر و به زندانهای تركیه افتاده اند.

 

اعتراض و اعتصاب غذا به ستم ملی در كردستان تركیه

بیش از ٧٠٠ زندانی سیاسی كرد زبان در تركیه و به حمایت از آنها دهها هزار مردم شهرهای مناطق كردنشین این كشور از روز ١٢ سپتامبر ٢٠١٢ دست به اعتراض و اعتصاب غذا زده اند. مطالبات این زندانیان و معترضین سیاسی، آزادی زندانیان سیاسی، خواندن و نوشتن به زبان مادری، آزادی عبدالله اوجالان كه اكنون حتی حق دیدار با وكیل خود را نیز ندارد، برخورداری از حقوق برابر شهروندی و هچنین آزادیهای سیاسی و اجتماعی اعلام شده است. یكی از اساتید حقوق دانشگاه دیاربكر می گوید كه مردم این منطقه شاید از دفاعشان و نوع دفاعشان از سیاستهای احزاب هم‌رأی نباشند، اما همه ماها در اعتراض به اجحافاتی كه این زندانیان سیاسی به خاطر آنها دست به اعتصاب غذا زده اند شریكیم و مطالبات آنها مطالبات همه مردم این منطقه نیز هست. این زندانیان سیاسی برای اینكه توجه ها را بیشتر به موقعیت سیاسی این منطقه جلب كنند و علیرغم اینكه جملگی تسلط كامل بر زبان تركی دارند خواهان دفاع از خود در دادگاههای تركیه به زبان كردی شده اند. مسئله بی اعتنایی و فشارهای سنگین بر زندانیان سیاسی بنزینی شده بر اعتراضات هر روزه در كردستان تركیه. در ماه ژوئیه ٢٠١٢ نیز، صدها نهاد غیر انتفاعی در كردستان تركیه با صدور بیانیه مشتركی به بازداشت و نگه داشتن به قول بیانیه غیرقانونی عبدالله اوجالان و در قرنطینه نگه داشتن وی اعتراض كردند.

مهمترین پیروزی اعتصاب این دوره، این است كه بخش زیادی از روشنفكران ترك زبان و نهادهای غیرانتفاعی مردم ترك زبان نیز از خواست این اعتصابیون حمایت كرده اند. تظاهراتهای مهمی در همبستگی از اعتصاب و اعتراض این زندانیان سیاسی در دانشگاههای مهم استانبول و آنكارا سازمان داده شده اند. ما در تركیه تاریخا شاهد چنین همبستگی هایی به این وسعت نبوده ایم. گرچه PKK بعنوان نیروی اصلی طرف دولت تركیه برای اعتراض به بیحقوقی مردم كرد زبان شناخته شده است، و در بین بخش وسیعی از مردم تركیه، بخصوص بخش غیر كرد زبان، بدنام است، اما بخش بسیار وسیعی از مردم این كشور به این نتیجه رسیده اند كه حل مسئله كرد راه حل نظامی ندارد. این موضوع در بین خود هیأت حاكمه هم منعكس شده و مذاكراتی پشت پرده بین PKK و دولت تركیه در جریان بوده و از نظر دولت تركیه هم حل مسئله كرد و یا به معنای دیگری سركوب مطالبات مردم كردزبان، راه حل نظامی ندارد!

 

معامله بر سر مسئله كرد

در كنار بی حقوقی مطلق مردم كرد زبان كردستان تركیه، چه در محافل هیأت حاكمه، از اسلامیون و هم كمالیستها و چه در بین تحلیلگران سیاسی، دائم با این گفته مشمئز كننده روبروئیم كه "بی حقوقی مردم مناطق كردنشین و كنار نیامدن با احزاب ناسیونالیستی كردستانی، سدی است بر سر راه ورود تركیه به بازار مشترك و اتحادیه اروپا!" انگار فقط نگرانی از ورود تركیه به بازار مشترك اروپا و آن اتحادیه است كه باید فكری هم به بی حقوقی مطلق سیاسی بیش از ٣٠ میلیون مردم در این كشور كرد! انگار فقط نگرانی از این معامله است كه باید به این هم اندیشید كه با زندانیان سیاسی وحشیانه برخورد نكرد!

 

راه حل مسئله كرد

تا جائی كه به خود مسئله كرد برمی گردد، عدم سركوب بخاطر خواستن مكالمه به زبان مادری و آزادیهای سیاسی و فرهنگی، و حق برابر شهروندی، گام اولی است در راه حل این مسئله. منتها این مسئله صرفا با ژاندارم شدن مقامات محلی جواب درخور برای مردم این منطقه به ارمغان نخواهد آورد. مسئله كرد كه در عراق ظاهرا حل شده است، اما واضح است كه كسانی كه اكنون در این جغرافیا حكومت می رانند، زندگی را بر مردم این كشور راحت تر از زمان صدام حسین نكرده اند. ما در برنامه "یك دنیای بهتر" درباره حل مسئله كرد گفته ایم: "نظر به سابقه طولانى ستم ملى بر مردم کرد در همه کشورهاى منطقه و سرکوب خونين خواست هاى حق طلبانه و جنبش هاى اعتراضى و خودمختارى طلبانه در کردستان ايران در رژيم هاى سلطنتى و اسلامى، حزب کمونيست کارگرى بعنوان يک اصل، حق جدايى از ايران و تشکيل دولت مستقل از طريق يک پروسه انتخاب آزاد و عمومى را براى مردم کردستان به رسميت ميشناسد و هر نوع اقدام قهرآميز و نظامى براى جلوگيرى از اين انتخاب آزادانه را قويا محکوم ميکند. حزب کمونيست کارگرى خواهان حل فورى مساله کرد در ايران از طريق برگزارى يک رفراندم آزاد در مناطق کردنشين غرب ايران، زير نظارت مراجع رسمى بين المللى است. ...

حزب کمونيست کارگرى در هر مقطع تنها در صورتى به جدايى کردستان راى موافق ميدهد که قويا محتمل باشد چنين مسيرى کارگران و زحمتکشان در کردستان را از حقوق مدنى پيشروتر و موقعيت اقتصادى و مناسبات اجتماعى برابرتر و ايمن ترى برخوردار خواهد ساخت. ...

حزب کمونيست کارگرى طرح هاى مختلف خودمختارى کردستان را که از جانب نيروهاى خودمختارى طلب در کردستان ارائه ميشود را نه فقط گامى به پيش در امر حل مساله ملى کرد تلقى نميکند، بلکه آنها را نسخه اى براى دائمى کردن هويت هاى ملى کرد و غير کرد در يک چهارچوب کشورى واحد، ابدى کردن و قانونيت بخشيدن به جدايى هاى ملى و زمينه اى براى تداوم تخاصمات و کشمکش هاى ملى در آينده ارزيابى ميکند.

حزب کمونيست کارگرى هر نوع ترتيباتى در مورد آينده سياسى کردستان را که بدون مراجعه به آراء عمومى خود مردم کردستان و صرفا بر مبناى تصميمات دولت مرکزى و يا توافقات از بالا ميان دولت و احزاب محلى به اجراء گذاشته شود، فاقد مشروعيت و غيرقانونى ميداند."

اشاره به راه حل حزب كمونیست كارگری در این رابطه از این جهت مهم است كه گروههای ناسیونالیست دخیل در كردستان تركیه از جمله PKK، KCK و BDP به نوعی مشغول مذاكره و رایزنی های پشت پرده با دولت تركیه و مشخصا با حزب اسلامی AKP هستند. این شیوه شاید راه حلی برای محكم شدن پای این احزاب در بخشی از هیأت حاكمه تركیه باشد، اما ابدا رفاهیاتی به زندگی مردم این منطقه معرفی نخواهد كرد. "راه حل"های نوع مسعود بارزانی و PKK و احزاب و محافل قومپرست در كردستان ایران را نه ما در ایران قبول می كنیم و نه آن را به مردم كرد زبان مناطق كردنشین تركیه توصیه می كنیم.

 

اعتصاب غذا بهترین شیوه اعتراض نیست

اعتصاب غذا به هیچ وجه شیوه درستی در مبارزه سیاسی نیست. اعتصاب غذا آسیبهای جدی ای به سلامتی جسمی و روحی زندانیان وارد می كند. اگر بشود اعتراضاتی مثل اعتراضی كه هم اكنون در بیرون از زندانهای تركیه به راه افتاده است را سازمان داد، این بهترین شیوه مبارزه است. من اما اعتصاب غذای این زندانیان را نه محكوم می كنم و نه مورد شماتت قرار می دهم. یكی از زندانیان اعتصابی از دیاربكر طی نامه ای كه در روزنامه های تركیه نیز انعكاس وسیعی یافته است، نوشته بود: "در این چهاردیواری كار دیگری از دستمان ساخته نیست. مجبوریم با ذوب كردن بدنمان پیغاممان را به بیرون از زندان انتقال دهیم." باید این پیغام زندانیان سیاسی را به همه رساند. باید از همه خواست كه از مطالبات این زندانیان سیاسی بدون قید و شرط دفاع و حمایت كنند. اعتصاب زندانیان سیاسی مذكور و مطالباتشان شایسته بیشترین حمایتها هستند.

١٠ نوامبر ٢٠١٢