۱۳۹۳ مهر ۱, سه‌شنبه

شکست شوروی و تبلیغات سرمایه داری در غرب

در یکی از سئوالاتی که به نشریه "کارگر کمونیست" رسیده، آمده است: "١) یکی از مسائلی که نظام سرمایه داری در غرب بر علیه سوسیالیست ها به کار میبرد ارائه تصویری از نظام شوروی سابق است. آیا آنچه در شوروی روی داد نشان از یک سوسیالیسم واقعی بود؟ دلایل شکست آن از نظر شما چیست؟ ٢) آیا سوسیالیسم قابلیت اجرا در جهان کنونی برایش فراهم است؟ ٣) لطفا به نقش جنگ و ایجاد یک لشکر بزرگ بیکاران در حفظ نظام سرمایه داری توضیحاتی ارائه بفرمایید."

دلائل شکست مدل شوروی
کدام شکست؟ شکست مدل شوروی یا شکست بلشویکها در پیاده کردن سوسیالیسم در شوروی؟ اینها هر دو سئوال مربوط و مهمی هستند که باید جواب بگیرند.
بخش عظیمی از چپ (شاید قریب به اتفاق) در جهان امروز به این باور رسیده است که آن مناسبات اجتماعی که در شوروی در مقطع فروپاشی برقرار بود، سوسیالیسم نبود. تا قبل از فروپاشی این سیستم، بخش عظیمی از انتقادهایی که از جانب احزاب و محافل چپ و همچنین شخصیتهای دانشگاهی چپ  از زاویه دمکراتیک صورت میگرفت. انتقاد داشتند که در صحنه بین المللی فلان سیاست شوروی با چهارچوب فکری این احزاب و محافل جور در نمی آمد. به کیش شخصیت استالین در روابط و مناسبات سیاسی آنجا انتقاد داشتند. با مناسبات بورکراتیک و غیره در مناسبات حزبی مشکل داشتند. حتی اگر کسی این چپ و انتقاد آن را زیاد مهم نگیرد و به خود بحثهای اصلی درون حزب کمونیست شوروی در دهه ٢٠ و ٣٠ قرن گذشته مراجعه کند، با تمام شدت و حدتی که رهبران انقلاب اکتبر با هم بحث می کردند، بحث بر سر زیر و رو کردن مناسبات اقتصادی، و اشتراکی و سوسیالیستی کردن مناسبات اجتماعی نبود. بحثشان بر سر انقلاب آلمان، انقلاب چین، برق رسانی، مناسبات حزبی، سوسیالیسم در یک کشور، برخورد با کولاکها و ارتش سفید، برخورد به ملل تحت ستم و غیره بود. حتی لنین با تمام عظمتش می گوید "کمونیسم در روسیه یعنی برق رسانی باضافه شوراها". همین بحثها در امتداد خود می توانستند به بحث بر سر مناسبات اقتصادی و اجتماعی کشیده بشوند، اما سرکوبهای خونینی که توسط جناح ناسیونالیسم روسی و طرفدار صنعتی کردن روسیه در دهه ٣٠ به راه افتاد، این پروسه را ناتمام گذاشت. می خواهم بگویم که در همان دوره بحثی بر سر مالکیت اجتماعی نبود. بحثی در این باره در نگرفت که اقتصاد سوسیالیستی چیست؟ بحثی در این باره در نگرفت که اکنون که قدرت سیاسی از دست سرمایه داران در آمده است، پروسه کار و تولید چگونه باید مدیریت شود که کارگر از روابط کارمزدی خلاص شود.
ذهنیت سوسیال دمکراسی روس، از هر دو جناح منشویم و بلشویم، از مسائل محوری سوسیالیسم در عرصه اقتصادی رشد نیروهای مولده، رشد صنعت و ایجاد یک اقتصاد مدرن متکی بر برنامه‌ریزی مرکزی و خاتمه دادن به آنارشی در تولید است. این ذهنیت و تصویر با ذهنیت و تصویر بورژوازی ناراضی روس زیر سیطره روابط سیاسی تزاری تفاوت زیادی نداشت. زیر نقدهای بدون وقفه لنین تا ١٩١٧ نزدیکی با افق بورژوازی روس در ابعاد سیاسی و ایدئولوژیک بطور کامل قطع شد، اما از لحاظ اقتصادی، یعنی از نظر افق و دورنمای تکامل اقتصادی جامعه روسیه بعد از تزاریسم این تفکیک بطور کامل روی نداده بود. تا آنجا که من خبر دارم هیچ جدل اساسی حول مساله اقتصاد جامعه پس از انقلاب، که در آن دورنمای پرولتاریا در تمایز با نسخه‌های بورژوایی تکامل اقتصادی روسیه معلوم و تثبیت شده باشد تا قبل از انقلاب ١٩١٧ وجود ندارد. نگرش اقتصادی پرولتاریا، با همان توانی که نگرش سیاسی او در قبال دولت، جنگ و غیره تدقیق و طرح شده بود، مورد بحث قرار نگرفته بود. کسی می تواند بگوید که این نگرش در خود ایده سوسیالیسم بمثابه مناسبات اقتصادی نوین و در ایده لغو مالکیت خصوصی به اندازه کافی روشن بوده است. اما مولفه‌های اصلی سوسیالیسم که در ذهنیت سوسیال دمکراسی روس و در درون سوسیال دمکراسی بطور کلی غالب است، لغو مالکیت خصوصی، برنامه‌ریزی اقتصادی، تمرکز تولید و رشد نیروهای مولده است. این همان محتوای اصلی تفکر اقتصادی سوسیال دمکراسی تا آن مقطع است که از پیش نویس اول برنامه حزب کارگر سوسیال دمکرات روسیه که توسط پلخانف تهیه شده بود، تا مباحثات سالهای ٢٨-٢٤ بطور بارزی خودنمایی میکند. این دقیقا همان تعبیر از اقتصاد سوسیالیستی است که کمابیش توسط سوسیال دمکراسی وارثین بین الملل دوم حفظ شده است. در تعابیر سوسیال دمکراسی روس مسائل محوری سوسیالیسم و انقلاب پرولتری در عرصه اقتصادی رشد نیروهای مولده، رشد صنعت و ایجاد یک اقتصاد مدرن متکی بر برنامه‌ریزی مرکزی است. و این به این دلیل است که تا آنجا که به فرمولاسیونهای تئوریک بر میگردد سرمایه‌داری بیشتر از زاویه "آنارشی تولید" مورد نقد قرار میگیرد، و طبیعی است که آنتی تز این سرمایه‌داری، آن نظام اقتصادی تصور شود که در آن به کمک برنامه به این آنارشی خاتمه داده شده باشد. مساله اساسی‌تر سوسیالیسم، یعنی پیدایش آن اشکال مالکیت و کنترل اقتصادی که باید مالکیت بورژوائی را نفی کند، به کارمزدی خاتمه دهد، سرمایه را در هر شکل براندازد و دقیقا از این طریق راه رشد غول آسای نیروهای مولده را نیز بگشاید کمتر مورد توجه قرار گرفته است. مالکیت اشتراکی و لغو کارمزدی، در قیاس با ایده رشد نیروهای مولده و ساختن اقتصاد ملی برنامه‌ریزی شده به حاشیه رانده می شود. این تلقی از سوسیالیسم، یعنی غلبه ایده رشد نیروهای مولده بر واژگون کردن اساس سرمایه و مالکیت بورژوایی یک میراث بین الملل دوم و دترمینیسم تکنولوژیک و تدریجی گرائی حاکم بر تفکر آن بود که تنها اوضاع ذهنی سوسیال دمکراسی روس را بیان نمیکرد.
در نتیجه از نظر ما انقلاب اکتبر در پیاده کردن سوسیالیسم، که اساسا یک انقلاب در شیوه تولید اقتصادی و لغو کارمزدی است ناکام ماند. (خواننده را برای بحث مفصل به نوشته بسیار خواندنی منصور حکمت، که لینک آن در انتهای این نوشته آمده است، مراجعه می دهم.)
می شود قبول کرد که هر انقلابی پروسه ای دارد که به آن گفته می شود دولت در دوره های انقلابی. وقتی که حزب انقلابی قدرت را از دست سرمایه داران در آورده و در حال شکستن قدرت دولت قبلی است. وقتی که این پروسه به پایان رسید، کجا باید شروع کند به برقراری مالکیت اجتماعی. کسی نمی تواند نشان دهد که روابط کار مزدی در شوروی ملغی شد و روابط کار اجتماعی برقرار شد. نمی تواند نشان بدهد که ارزشی که کارگر در روابط تولیدی تولید می کرد اشتراکی و اجتماعی شد! کار کارگر همچنان کالا باقی ماند.
اگر بخواهم از این بحث یک نتیجه گیری کلی بکنم، شاید گفتن اینکه در شوروی ایده سوسیالیسم، مالکیت اشتراکی و لغو کارمزدی، به مالکیت و اقتصاد دولتی تقلیل پیدا کرد، بهترین جمله ای برای نتیجه گیری این بحث باشد.

این یک جنبه از بحث است. جنبه دیگر اینکه چرا مدل شوروی به بن بست رسید و شکست خورد. برای کسی مثل من که انتقادش از سیستم شوروی انتقادی دمکراتیک نیست و از منظر یک سوسیالیست به مسئله نگاه می کند و یا بهتر است بگویم انتقادش سوسیالیستی است، جواب به این سئوال ساده تر می شود.
شوروی در مقطع فروپاشی در سال ١٩٩١، دیگر هیچگونه شباهتی به شوروی نه تنها سالهای ١٩٢٠، بلکه حتی شوروی سالهای ١٩٤٠ هم نداشت. بخش عظیمی از کسانی که آن را در سالهای ذکر شده حکومتی سوسیالیستی یا کارگری و کارگری - بورکراتیک و غیره می دانستند، در سالهای اواخر دهه ١٩٨٠ آن را سرمایه داری دولتی و یا امپریالیست می دانستند. نظام سرمایه داری در شوروی این دوره تنها مدلی نبود که در برابر سرمایه داری کلاسیک بازار آزاد شکست خورد. اقتصاد سرمایه داری در دنیای عصر امپریالیسم از هیچ کشوری و از جمله سرمایه داری دولتی در شوروی مجزا از کلیت سرمایه داری جهانی نیست. فروپاشی دیوار برلین شاید پر سر و صداترین شکست سرمایه داری دولتی بود. اما شکست این مدل تنها منحصر به کشورهای بلوک شرق نبود. به چالش کشیده شدن دخالت دولت در اقتصاد توسط ریگان و تاچر و کلا توسط مکتب شیکاگو و بن بست سرمایه داری دولت رفاه در اروپا در همین چهارچوب است. مدل‌های دولت رفاه سوسیال دمکراسی در اروپا که دولت دخالت زیادی در سمت و سو دادن به تولید و اقتصاد می کرد و لقب سرمایه داری دولتی هم به خود گرفته بودند را باید در همین چهارچوب دید و بررسی کرد.
در نوشته "مشخصه های نظام سرمایه داری" بحران‌های دوره ای نظام سرمایه داری را توضیح دادم. سرمایه داری برای برون رفت از بحران‌های دوره ای خود هر سد و مانعی را به چالش می کشد و اگر بتواند از سر راه برمی دارد. از صدور سرمایه به کشورهای حوزه فوق سود تا راه انداختن جنگهای خانمانسوز امپریالیستی تا ورشکسته شدن سرمایه های کوچکتر و غیره و غیره، همه در خدمت همین امر هستند. و شکست مدل سرمایه داری دولتی در مقابل سرمایه داری کلاسیک بازار آزاد را باید دقیقا در همان چهارچوب فائق آمدن سرمایه داری بر بحران‌هایش دید و بررسی کرد که در نوشته "مشخصه های نظام سرمایه داری" به آن پرداختم.

سرمایه داری در غرب و شکست نظام شوروی
امروزه بعید به نظر می رسد کسی که تلاشی کرده باشد تا سیاست دنیای امروز را درک کند، تبلیغات غرب بر علیه شوروی را جدی گرفته و یا حتی درصد پایینی از آن را در بحث و جدلش با کسی مرجع کند. اگر کمونیستها نتوانسته اند جامعه را برای خلاصی از این وضعیت بسیج کنند، "ترس" از تصویری نیست که غرب از شوروی سابق بعنوان یک نظام سوسیالیستی مخوف ارائه می دهد. ناتوانی چپ را باید جای دیگری جستجو کرد که موضوع این بحث نیست.
اما اگر واقعا دعوای سرمایه داری قطب دمکراسی با شوروی بر سر سوسیالیسم بود و شوروی هم واقعا یک اقتصاد و کشور سوسیالیستی بود، قاعدتا باید فروپاشی "سوسیالیسم" در کشورهای بلوک شرق و در رأس آن روسیه، زمینه دوستی و همکاری جهان غرب و در رأس آن آمریکا و روسیه را نه تنها فراهم و به همدیگر نزدیک می کرد، بلکه حداقل شاهد زورآزمائی هسته ای این دو قطب تا خرخره مسلح به سلاحهای هسته ای نبودیم. اما چه کسی است که نداند نه تنها چنین نشد بلکه پاندتهای سیاسی دارند از "جنگ سرد" دیگری حرف می زنند که حتی در حادترین دوران بحرانی بین شوروی و آمریکا مثل امروز احتمال جنگ نظامی بین روسیه و آمریکا بالا نگرفت. در نتیجه تقابل دمکراسی و سوسیالیسم تبلیغات پوچی بود که اگر خودشان هم یک دم به آن باوری نداشته اند، امروز دیگر کسی به این جفنگیات توجهی نمی کند.
منتها جدا از تبلیغات دروغین "جنگ دمکراسی و سوسیالیسم"، تبلیغاتی که دمکراسی غرب در اوج جنگ سرد روی آنها سرمایه گذاری کرد، امروز دیگر نه تنها رنگ باخته اند، بلکه سعی می کنند زیر فرش کنند تا بیشتر مایه آبروریزیشان نشود. به دو نمونه از این دروغها اشاره ای بکنیم.
دم و دستگاه تبلیغات غرب و بخصوص ایالات متحده، چنان تبلیغاتی حول خطر شوروی، وسعت دم و دستگاه جاسوسی شوروی، جنگ ستاره ها و غیره راه انداخته بودند و چنان ابعاد همه چیز را صدها برابر بزرگتر کرده بودند که وزارت جنگ آمریکا را نیز به اشتباه و وحشت انداخت. این وزارت هیأتی را مسئول تحقیق درباره خطر شوروی کرد که بعد از یک سال این هیأت گزارشی به هیأت حاکمه داد مبنی بر اینکه خود تبلیغات دروغین آمریکا باعث ایجاد این حباب شده و چنین چیزی واقعیت ندارد!
نکته دوم و مهمتر تصویر مهندسی شده از ابعاد زندانهای شوروی و زندانهای معروف به گولاگ بود. گرچه استالین و دم و دستگاه سرکوب شوروی هزاران تن از کمونیستها و مخالفین سیاسی را سر به نیست کردند، اما تبلیغات غرب و بخصوص آمریکا حول ابعاد این مسئله دیگر صدای خودشان را هم در آورده بود. دستگاه سانسور شوروی اجازه تحقیق و دسترسی به آمار را به کسی نمی داد. اما بعد از فروپاشی دیوار برلین، گرباچف اسنادی را که در آرشیو کمیته مرکزی حزب بود در اختیار سه مورخ معتبر قرار داد. ارقام واقعی که توسط این سه مورخ چاپ شدند، دهها برابر کمتر از رقمی بودند که آمریکا سالها به آن متوسل شده بود. مثلا ارقام زندانیان تا سال ١٩٣٩ را که غرب به آن متوسل بود، ١٠ میلیون نفر اعلام شده بود. در حالیکه این تعداد در آمار سه مورخ مزبور به ۱ میلیون نفر هم نمی رسید. غرب تلفات زندانهای شوروی در بین سالهای ١٩٣٤ تا ١٩٥٣ را بیش از ٢٥ میلیون نفر تبلیغ می کرد، در حالیکه سه مورخ رقم ١ میلیونی از آرشیو و اسناد کمیته مرکزی منتشر کرده اند!
دولت آمریکا، که اگر نه هزاران بلکه حداقل صدها پایگاه نظامی در بسیاری از کشورها، از آلمان و ژاپن و کانادا گرفته تا تنگه هرمز و عربستان و دهها و صدها جزیره بزرگ و کوچک دارد تا داعش و طالبان و القاعده و کنترا سازمان بدهد و به زندگی و جان مردم بیاندازد، اگر بر علیه "سوسیالیسم" چنین تبلیغات زهرآگینی تولید نکند، ول معطل است! دولتی که بودجه نظامی آن بالغ بر ٦٠٠ میلیارد دلار در سال است، اگر شبانه روز بر علیه سوسیالیسم تبلیغ نکند، ٦٠٠ میلیارد دلار را به نحو احسن هزینه نکرده است.

قابلیت اجرائی برای سوسیالیسم در جهان امروز
بالاتر گفتم که "بخش عظیمی از چپ در جهان امروز به این باور رسیده است که آن مناسباتی اجتماعی که در شوروی در مقطع فروپاشی برقرار بود، سوسیالیسم نبود." این اما به این معنا نیست که به این اقناع رسیده اند می شد سوسیالیسم را با نقدی که بالاتر ارائه دادم با جایگزینی مالکیت اشتراکی و لغو کارمزدی با مالکیت دولتی، چیزی که مشخصه حکومت شوروی بود، به سوسیالیسم رسید. بلکه دلائلی مانند: "ضرورت انقلاب جهانی" و یا "عقب ماندگی روسیه" و غیره می آورند. در یک جمله: فلسفه وجودی انقلاب اکتبر و گرفتن قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر را نفی می کنند. وارد این بحث هم اینجا نمی شوم. بحث ما درباره امروز است و نه در زمان ظاهرا "عقب ماندگی روسیه" در سال ١٩١٧.
مستقل از بحث شوروی، قابلیت اجرائی سوسیالیسم در جهان امروز و حتی برقراری سوسیالیسم در یک کشور، یعنی برقراری مناسبات متکی بر مالکیت اشتراکی، لغو کار مزدی و منطبق با خطوطی که مارکس از آن بعنوان سوسیالیسم حرف میزند، نه فقط کاملا امکانپذیر است بلکه امری حیاتی در سرنوشت انسان امروز و انقلاب او برای رهائی از این وضعیت است.
یک بحث مهمی که در سالهای بعد از ١٩٢٤ در حزب کمونیست شوروی در جریان بود، بحث عقب ماندگی صنایع روسیه برای برقراری سوسیالیسم بود. بحث محوری در این مورد که اساسا توسط زینوویف مطرح می شد این بود که آلمان یک اقتصاد صنعتی پیشرفته است و اگر در آلمان انقلابی مثل انقلاب روسیه به پیروی برسد می شود اقتصاد سوسیالیستی را در روسیه هم پیاده کرد. اگر کسی برود صنعت آلمان ١٩٢٠ را با صنایع کشورهای امروز مقایسه کند، آلمان در مقابل قریب به اتفاقشان از روسیه ١٩١٧ هم عقبمانده تر خواهد بود. یعنی حتی اگر از این نظر هم به مسئله بپردازیم، سوسیالیسم قابلیت اجرائی کامل دارد.
اینها اما بحثهایی هستند که کسی می تواند قبول کند یا نه. کسی می تواند بگوید که اینها هنوز برای اینکه یک اقتصادی در یک کشوری اشتراکی و اجتماعی بشود کافی نیستند. کسی می تواند بگوید که این هنوز اقتصاد را به آن اندازه فراوان در دسترس همه قرار نداده، که نیروهای مولده به آن اندازه تکامل نیافته اند، توانائی دفاع کشورهای سوسیالیستی در برابر ناتو و غیره کافی نیست. و غیره و غیره. من اصراری ندارم. اما یک چیزی را که نمی شود روی آن چانه زد و فکر کنم تقریبا همه بر آن اتفاق نظر داشته باشیم، این است که سیستم سرمایه داری دیگر قابلیت جواب دادن به نیازهای امروز بشر را ندارد. تعداد افراد بیکار و یا کسانی که مشغول سازمان دادن سرکوب و قتل و کشتار دیگران در ارتش و سازمانهای جاسوسی و جوخه های اعدام هستند بیشتر از کسانی است که امروز مشغول کار و فعالیت هستند. گام اول برای همه کسانی که یک زندگی و دنیای انسانی تر و بهتری را می خواهند باید سرنگونی این مناسبات باشد. من واقعا نمی دانم که در دروه قرون گذشته در مناسبات فئودالی و برده داری، حتی فلاسفه عصر روشنگری هم تصویری از جهان امروز و مناسبات تولیدی امروزی داشتند. در نتیجه همچنانکه مانیفست کمونیست هم تأکید دارد، در گذر از مناسبات طبقاتی سرمایه داری، مسئله اول سرنگونی این نظام است و در مسیر تاریخی، پرولتاریا سیستمی که بتواند جوابگوی نیاز جامعه بشری باشد را ایجاد می کند. این مناسبات باید بر پایه کارمزدی نباشد. باید نیروی کار دیگر کالا نباشد. مالکیت بر ابزار تولید اشتراکی باشد. آیا رسیدن به این ساده است؟ من نمی دانم. باید رفت برایش مبارزه کرد و دید که شدنی است یا نه. اما آنچه را که می دانم این است که سیستم امروز نه جوابگوی نیازهای من است و نه شایسته انسان امروز.

بخش سوم سئوال "لطفا به نقش جنگ و ایجاد یک لشکر بزرگ بیکاران در حفظ نظام سرمایه داری"، از آنجا که به بقیه بحث که بیشتر حول شوروی و سوسیالیسم بود، ربطی زیاد ندارد، جواب به این بخش را به فرصتی دیگر موکول می کنم.

برای مطالعه بیشتر:
خطوط اصلی یک نقد سوسیالیستی به تجربه انقلاب کارگری در شوروی: منصور حکمت

٢١ سپتامبر ٢٠١٤

(کارگر کمونیست ۳۳۰)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر