سخنی با فعالین و رهبران کارگری
جامعه
ایران حدود ٤ دهه پیش به امید آزادی دست به یک انقلاب وسیع توده ای زد. ضدانقلاب
با توسل به هزار و یک ترفند، این انقلاب را با خشن ترین شیوه ممکن سرکوب کرد؛ چنان
وحشیانه که بخش وسیعی از انقلاب کنندگان آن روز را بخاطر شرایطی که به این جامعه
تحمیل شد و بلائی که سر آن انقلاب آوردند، امروز افسرده کرده است. این جامعه تشنه
آزادی اما برای یک دم هم از اعتراض دست بر نداشته است. و آزادی شایسته این جامعه
است که این چنین مصمم برایش گام بر می دارد.
با
وجود نیروی کار کافی و منابع سر شار زیرزمینی
و طبیعی ، جامعه ایران در یک فقر کامل بسر می برد. بر طبق آمارهای رسمی دولتی و اظهارات مقامات رژیم، بیش از ٥٠ درصد کارگاههای
تولیدی در ایران تعطیل هستند. تورم بیش از ٣٠ درصد بوده و بیکاری در بسیاری از شهرها
به بالای ٣٠ درصد رسیده است. رئیس "فراکسیون کارگری" مجلس اسلامی می گوید:
هم اکنون معیشت ٩٠ درصد جامعه کارگری کشور زیرخط فقر بوده و ١٠ درصد باقیمانده نیز
با خط فقر فاصله چندانی ندارند. محمدرضا بقائیان، که عضو شورای عالی کار است، می
گوید: "بیش از ٩٠ درصد کارگران ایران با قرارداد موقت کار میکنند." او
درباره طرح حذف ماده ٢٧ قانون کار اسلامی می گوید: "با تغییر این ماده قانونی
حتا امنیت موقت شغلی کارگران در محدوده زمان قرارداد هم از بین میرود و اخراج
کارگر صرفا با اتکا به سلیقه کارفرما انجام خواهد گرفت." رئیس "انجمن اسلامی
معلمان ایران" هم می گوید بیش از سه چهارم معلمان کشور با داشتن دو و گاها سه
شغل هم زیر خط فقر زندگی می کنند. در کنار این وضعیت شاهد خیل عظیم کارگرانی هستیم
که فرزندانشان از رفتن به مدرسه محروم هستند و در حالی که نزدیک به ١٧ میلیون کودک
در سنین تحصیل هستند، آمارها حاکی از آن است که کمتر از ١٤ میلیون کودک به مدرسه میروند
و علت عمده آن نیز عدم توانایی خانوادههای فقیر و زحمتکش در تامین هزینههای تحصیل
کودکانشان عنوان شده است.
علاوه بر اینها، جامعه سرکوب شده ایران از نبود آزادیهای
ابتدائی و پیش پاافتاده سیاسی رنج می برد. هرگونه تلاش برای متشکل شدن با سرکوب
روبرو می شود. اعدام کرور کرور انسان بخاطر گاها پیش پاافتاده ترین بزه کاریها که
منشا آنها فقر و بیکاری است، یک واقعیت تلخ این جامعه شده است. اعتیاد و پناه
آوردن به مواد مخدر در سطحی بسیار گسترده و باورنکردنی، و سرکوب و جلوگیری مطلق از
شادی و خنده و عشق ورزیدن از دیگر داده های تلخ امروز این جامعه است. علاوه بر این
موارد، خفقان و سرکوبهای شدید و بی حقوقی زنان و جوانان و غیره، بحث "چه باید
کرد؟" را بحث هر خانه و جمع و محفلی کرده است.
چه باید کرد؟ از اینجا باید شروع کرد که وضعیتی که بالا به
اختصار توصیفش رفت لزومی به افشا ندارد. دیگر هیچ فعال سیاسی و مخالف جمهوری
اسلامی وقتش را صرف تلف کردن افشاء سیاستهای این رژیم نمی کند. هیچ کسی در این
مملکت دیگر توهمی به این رژیم و حرفهای مفت و بی ارزش سرانش ندارد. حتی خود سران
بالا بالای رژیم هم دیگر تظاهر به اینکه "همه چیز اوکی است" نمی کنند.
می دانند که وضع خرابتر و وخیمتر از آنی است که عقبمانده ترین متوهم مذهبی هم
باوری به گفته های آنها داشته باشد. در نتیجه مسئله عاجل تغییر است. اما چگونه؟
انقلاب برای آزادی چگونه نتیجه می دهد؟
این
یادداشت خطاب به فعالین کارگریای است که در کارگاه، کارخانه، پالایشگاه، اداره،
مدرسه، بیمارستان و غیره مشغول سازماندهی همکاران خود هستند. مشغول همفکری برای
پیدا کردن راهی برای خلاصی از این وضعیت هستند. وضعیتی که توصیف آن بالاتر رفت، برای ما آزادی و خلاصی از این وضعیت را به
امری عاجل تبدیل کرده است. مشغله فعالین کارگری باید یافتن راه حلی برای این وضعیت
باشد و این امر جز از طریق تلاش مستمر برای سازماندهی میسر نیست.
متحد و متشکل نبودن از عوامل اصلی تداوم فقر و فلاکت و
سرکوب در هر جامعه ای هستند. منظورم متحد اعتراض نکردن است و در نهادها و تشکلهای
محیط کار متشکل نبودن. جامعه ایران مالامال اعتراض است، اما معترضین عمدتا منفردند
و لذا اعتراضاتشان عمدتا بجایی نمیرسد.
حتی اعتراضات نسبتا متشکل هم، چنان سازمان یافته نیستند که از قبل جوانب مختلف آن
ارزیابی شده باشند و یا در پایان اعتراض مورد ارزیابی قرار بگیرند. بیشتر اعتراضات
خودجوشی هستند که بعد از پایان اعتراض به فراموشی سپرده می شوند. در نتیجه دو شرط
اصلی گام برداشتن به سوی آزادی، متحد و
متشکل شدن است. مهمتر اما برای آزادی و رهائی از وضعیتی که بر علیه آن اعتراض می
شود، متحد و متشکل شدن لازم، اما کافی نیستند.
انقلاب ایران در سال ١٣٥٧، انقلاب مصر و تونس و دیگر
اعتراضات منطقه ای "بهار عربی" در سالهای اخیر، اعتراضات قدرتمند یونان
و اسپانیا و اوکرائین و ایران و غیره و غیره در چند سال گذشته هم حتی اگر به سرنگونی
رژیمهایی که هدف مستقیم اعتراض و انقلاب بودند، منجر شد، اما منجر به آزادی
نشدند. برای اینکه سرنوشت سیاست در دنیای امروز صرفا توسط اعتراض و انقلابات بدون
رهبر، بدون احزاب و بدون برنامه و اهداف سیاسی مشخص رقم نمی خورد. تحزب در این بحث
جایگاه محوری دارد. حزب برنامه دارد. حزب اهداف سیاسی انقلابات و توده های انقلاب
کرده را فرموله و مبارزات و اعتراضات را رهبری و کانالیزه می کند.
برای فعالین کارگری
بالاتر گفتم که این یادداشت خطاب به آن دست از فعالین کارگری است که
مشغول سازماندهی هستند. مطلوبترین شکل برای متحزب شدن، روی آوری وسیع تودههای
کارگر و مردم آزادیخواه به عضویت در حزب طبقه کارگر است. اما در جائی که احزاب حق
آزادی و فعالیت ندارند و احزاب اپوزیسیون نه تنها آزادانه در دسترس نیستند، بلکه
حتی شک رابطه با آنها فرد را دچار دردسر می کند، چنین چیزی امکانپذیر نیست. این
اما وظیفه رهبران و فعالین کارگری است که در هر شرایطی به احزاب به هر شیوه ای که
مناسب ببینند بپیوندند. به اهداف، برنامه و اعمال احزاب موجود بنگرند و اگر با
اهداف خود منطبق دیدند به یکی از آنها بپیوندند و یا اگر چنین چیزی را ندیدند، با
فعالین و رهبران جنبشهای آزادیخواه اجتماعی دیگر حزب مناسبی ایجاد کنند. مسئله
اینجا پیوستن به فرهنگ متحزب شدن و شکست فرهنگ حزب گریزی است. این دروغ را که گویا
مستقل عمل کردن گلی به سر کسی خواهد زد، باید افشا و کنار گذاشته شود.
کسی
چطور رهبر کارگری می شود؟ جنگ برای زندگی کردن یک بخش اصلی و دائمی مقابله با تعرض
سرمایه بر جان و معیشت و زندگیشان است. کارگران ناچارا با اعتصاب، و اعتراض برای
بهبود زندگیشان مبارزه بی وقفه خودشان را دنبال می کنند. نمی توان و نباید هم منتظر
آینده ای نامعلوم ماند. می خواهند همین امروز تشکلهای خود را ایجاد کنند. همین
امروز آزادی سیاسی، آزادی اعتصاب و آزادی بیان بدست بیاورند. برای تحمیل دستمزدی
مکفی به سرمایه داران و دولتشان مبارزه می کنند. می خواهند دستمزدها و حقوق معوقه
اشان همین امروز و بدون قید و شرط پرداخت شوند. قراردادهای موقت و سفید امضا نمی
خواهند و برای برچیده شدن پیمانکاری ها مبارزه می کنند. می خواهند بدون اتلاف وقت
در شرایطی امن کار کنند. از اخراج و بیکار سازی متنفرند و می خواهند امنیت شغلی
داشته باشند. کسی که در همه این سنگرها در صف مقدم اعتراض و مبارزه باشد، در چشم
توده کارگران رهبر کارگری است. کارگران این فعالین را که در شرایط سخت و سرنوشت
ساز پشت پناهشان بوده اند را می شناسند.
اگر فعالین و رهبران کارگری ای که در اعتراضات روزمره
کارگران پشت و پناه و راه نشان دهنده کارگران باشند، در روز خودش، توده وسیع
کارگران را نیز به احزاب برای سازماندهی انقلاب متصل خواهند کرد. حرف این رهبران و
فعالین کارگری برای توده کارگران حجت می شود. اگر همان کسانی که امروز برای نقد
کردن دستمزدهای پرداخت نشده و یا برای افزایش دو تومان بیشتر به دستمزد کارگران
جلوی صف اعتراض هستند، فردا اگر به کارگران فراخوان نزدیک شدن به حزبی را بدهند،
کل جامعه گامهای بلندی برای آزادی واقعی برداشته است.
فعال کارگریای که هنوز به فکر متحزب شدن نیست، باید تجارب
و سرنوشت اعتراضات کارگری در مصر و تونس، و در انقلاب ایران را بیاد بیاورد. که
چگونه رهبرانی که بیشترین سهم را در سرنگونی دیکتاتورها داشتند، کنار زده شدند و
زحماتشان به جیب بخش دیگری از طبقه حاکمه استثمارگر رفت. و در ایران آینده هم اگر
فعال کارگری نجنبد، از زحماتش چیزی به کارگران نمی ماسد.
دنیا هیچ زمانی به اندازه امروز شاهد اعتراضات کارگری و
انقلابات و نارضایتی تودهای نبوده است. ایران، به اعتراف اپوزیسیون و پوزیسیون
جمهوری اسلامی، آبستن تحولات است. جنگ جناحهای رژیم را پایانی نیست. جامعه ایران
آماده تغییر و سرنگون کردن رژیم اسلامی است؛ منتها فعالین و رهبران کارگری و
رهبران جنبشهای آزادیخواهانه و اعتراضی دیگر باید متحزب شوند و نگذارند بار دیگر
حاصل زحمات توده های انقلاب کننده ملاخور شود. راه میانبری وجود ندارد.
آفت جان اعتراضات
اگر
حزب و متحزب شدن کلید معضل امروز جامعه ایران است، حزب گریزی پسامدرنیسم، که در
میان روشنفکران چپ و سوسیالیست به یک اپیدمی تبدیل شده است، آفت جان اعتراضات و
تلاش برای آزادی شده است. بخصوص در ایران این "آفت" دیگر یک حالت مضحکی
به خود گرفته است. بعضی از این حزب گریزان به اصطلاح چپ در این جامعه در چند سال
گذشته شاید حتی بیش از تعدادی انگشت دو دست مطلب و "تحلیل" سیاسی منتشر
نکردهاند که به جرأت می توان گفت ٩٠ درصد همان "تحلیل"ها را هم به
تخریب افراد و نیروهای چپ متشکل اختصاص داده اند. خواننده خود می تواند تحقیق کند
تا ببیند که بعضی از اینها در مقابل بیست مطلب و اطلاعیهای که درباره فلان فعال
سیاسی نوشته اند، دو مطلب درباره شوراهای
اسلامی کار و خانه کارگر ننوشته اند. در مقابل بیست مطلبی که درباره، عمدتا خراب
کردن، این حزب و آن حزب نوشته و ویدیو منتشر کرده اند، دو مطلب درباره چگونه متشکل
شدن ارائه نداده اند. آدم یاد آن ضرب المثل روسی می افتد که طرف تمام دار و ندارش
یک گاو بود و بر حسب بخت بدش همان گاوش نیز می میرد. پریشان و شوریده به ماهی گیری
می رود و بر حسب اتفاق یک ماهی طلائی به تورش می خورد. ماهی طلائی می گوید که "ماهی
طلائی" هستم و میتوانی یک خواسته، هر خواسته و مطالبه ای که باشد، از من
بخواهی که به آن برسی. طرف اولین چیزی که به ذهنش می رسد و بر زبان می آورد:
"می خواهم که گاو همسایهام بمیرد!" این حکایت به اصطلاح چپ حاشیه ای
است که کارش را نمی توان چیزی جز "چوب لای چرخ" گذاشتن نامید.
واضح
است که کسی نمی گوید نقد نکنید. اتفاقا تنها راه پیشروی، نقد صمیمانه است که راه
را برای پیشروی چپ هموار می کند. اما وقتی که طرف (و ای کاش این "طرفین"
فقط یکی دو نفر بودند) دست در انبان کیهان شریعتمداری نقدش به کمونیستها
"گرفتن پول و امکانات از اسرائیل و اجنبی"هاست، دیگر نقدی مد نظر نیست؛
بلکه هدف خلع سلاح تلاش برای آزادی است.
بعضی
ها هم در حرف تشکیل حزب طبقه کارگر و آماده کردن کارگران و فعالین کارگری برای
پیوستن به این حزب را ظاهرا وظیفه خود تعریف کرده اند؛ اما هیچوقت یک گام عملی در
این راه برنمی دارند. بعضی ها دهها سال است که تکرار می کنند در حال تدارک برای
ایجاد چنین حزبی هستند. سالهاست همچنان در حال "تدارک و آماده کردن"
هستند. اینها اما جز حرف مفت و ارزان چیزی برای طبقه کارگر و گامی در راه آزادی
واقعی برنمی دارند و دیگران را هم از برداشتن یک گام مٶثر بازمی دارند. فعالین
کارگری باید از این محافل و اینگونه افراد بپرهیزند. امکانات و انرژی خود را باید
صرف فعالیتهای مٶثر کرد.
وظیفه
فعالین و رهبران کارگری کنار زدن این فضا و متحزب شدن برای جمع کردن بساط توحشی
است که رژیم اسلامی بپا کرده و جامعه را به تباهی مطق کشانده است.
٣٠
اوت ٢٠١٤
(کارگر کمونیست ۳۲۷)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر