اخبار
مربوط به قدرت گیری "چپ رادیکال" در یونان و آزاد سازی کوبانی توسط نیروهای
مقاومت در این منطقه، اخبار خوشحال کننده و شایان توجه چند روز گذشته بوده اند.
هفته قبل تر از آن هم دفاع میلیونی مردم از آزادی بیان و انزجار از اسلام سیاسی
بدنبال انتشار خبر قتل عام کاریکاتوریستهای مجله شارلی ابدو، خبر بسیار مهم سیاسی
دیگری بود که مهر خود را بر سیاست این دوره زده اند. اما تا آنجا که به یونان و
کوبانی برمی گردد هر ناظر چپ و سیاسی، مشخصا در منطقه خاورمیانه و بنابه تعلق خاطر
سیاسی خاصی که دارد، جایگاه ویژهای به یکی از این دو اتفاق مهم سیاسی می دهد.
باید
اعتراف کنم که در بین صدها و شاید هم هزاران مطلب نوشته شده درباره هر کدام از این
دو واقعه (کوبانی و یونان) به دو زبانی که من امکان مطالعه آنها را داشتم فقط به
خواندن چند ده مطلب بسنده کردهام. از همین تعداد مطالب و شنیدن نظرات افراد موافق
و مخالف در ارزیابی های متفاوت، به یک متد رسیدم و ارزیابی خود را بر همان متد
سوار کرده ام.
یونان
یونان
با تمام اعتصابات عمومی و اعتراضات تند چند سال گذشته و عضو مهمی از ناتو بودن، علی
العموم جایگاه خیلی تعیین کنندهای در سیاست و اقتصاد دنیا ندارد؛ اما قدرت گیری
سریزا، از نظر من، از همه وقایع سیاسی مهم چند سال گذشته در دنیا مهمتر بوده است.
دنیا در همین چند سالی که مد نظرم است شاهد انقلابات مهمی در تونس، مصر، یمن، سوریه،
لیبی، بحرین و کلا انقلابات موسوم به بهار عربی بود. شاهد اعتراضات مهمی در اسرائیل
و اسپانیا و ایتالیا و پرتغال و غیره بودیم. جنبش مهم اشغال از نیویورک و تورنتو
گرفته تا لندن و میدان خورشید اسپانیا و غیره از اتفاقات سیاسی مهم دیگر بود. خود
بحران خانه و بازار بورس در غرب و مشخصا در ایالات متحده از اتفاقات سیاسی مهمی
بودند. سر بر آوردن داعش و بوکوحرام و نمایش وحشی گیری غیرقابل باور برای بسیاری
از انسانهای این دوره و زمانه، از دیگر اتفاقات مهم سیاسی بودند. مقاومت در کوبانی
و شکست داعش و همچنین اتفاق شارلی ابدو و تظاهرات میلیونی در دست رد زدن بر سینه ایدئولوژی
آدمکش اسلامی از دیگر اتفاقات مهم تاریخساز دیگری بودند.
اما
آن امیدی که قدرت گیری چپ رادیکال در یونان در سطحی بسیار وسیع دامن زده، در هیچ
سطحی با تأثیر اتفاقات نامبرده بالا قابل مقایسه نیست. اگر انقلابات "بهار
عربی" نقطه پایانی بود بر رجزخوانی "پایان ایده انقلاب"، قدرت گیری
سریزا تحت عنوان یک نیروی چپ رادیکال که خود را صریحا کمونیست می خواند، نقطه پایانی
بود بر ژاژخائی "پایان کمونیسم". بقول یکی از نویسندگان روزنامه گاردین،
مردم یونان حتی با انتخاب یک رهبر بسیار جوان، می خواهند همه چیز را از نو تجربه
کنند. پال میسن هم در همین روزنامه در مطلب دیگری می گوید، تصور اینکه حزبی با
"کمیته مرکزی" اکثریت آراء را به خود اختصاص بدهد و باعث شور و شوق
جوانان و هیچ بودگان بشود، ناباوران در صفوف خود چپ در اروپا را هم متعجب کرده
است.
در
این مدت داستانهای شیرین زیادی شنیده ایم. یکی از آنها ابراز نظر یک کارگر زن یونانی
است که در مصاحبه با یکی از خبرگزاریها می گوید: "خجالت میکشم بگویم، من ٤٥
سال عمر کرده ام ولی نمی دانستم چپ و راست یعنی چه. اما حالا با آمدن سریزا فهمیدم
که من چپ هستم. به آنها رای میدهم". و اگر من نویسنده این مطلب هم در یونان
بودم، با هر ملاحظه ای که به سریزا داشتم، و با در نظر داشتن اینکه آینده سریزا را
نمی شود از گذشته اعضا و کادرهای امروز سریزا حدس زد، یک فعال همین حزب می شدم و
برای اولین بار در طول عمرم در انتخابات پارلمانی شرکت کرده و به کاندیدی از حزب
سریزا رأی می دادم. این برای چپ سوسیالیست و فعال آزادیخواه در دنیای امروز و در
قلب اتحادیه اروپا مهم است که درک کند قدرت گیری یک حزب چپ رادیکال بر دوش جامعه ای
معترض، با شعار نه به ریاضت اقتصادی، معادلات سیاسی و طبقاتی را حداقل در اروپا تغییر
داده است. اکنون بحث و نگرانی مفسرین بورژوا بر سر این است که قدرت گیری سریزا امیدی
به چپ در اسپانیا، پرتغال، ایتالیا، ایرلند و حتی فرانسه داده که به جویدن ناخنهایشان
زیر عبای سوسیال دمکراسی پایان بدهند و خود پلاتفرم چپ سوسیالیستی و ضدریاضتی بدست
بگیرند و تمام معاملات مرکل و اولاند و اتحادیه اروپا را به هم بزنند.
در
همین رابطه گفتن نکته دیگری نیز اهمیت دارد که بحرانی که سرمایه داری را فراگرفته
و تمام مصائب آن را بر دوش ما کارگران انداخته، افقی برای پایان آن در چهارچوب سیستم
سرمایه داری نیست. خود ایدئولوگهای این سیستم هم ادعائی برای بهتر شدن وضع موجود
در چهارچوب این سیستم ورشکسته ندارند. تنها جواب آنها نبود آلترناتیوی برای سیستم
سرمایه داری بود. شوروی و چین و کره شمالی را نشان مخالفین می دادند که مگر نمی بینید
آلترناتیو سرمایه داری دچار چه سرنوشتی شده است!؟ اتفاقات یونان و اخبار مربوط به
اسپانیا و حزب "ما می توانیم" (Podemos) و روآوری وسیع تودهها و بخصوص جوانان به چپ و کمونیسم، بی
اعتنائی و پوزخندی است به این "استدلال محکم" مدافعین سرمایه داری.
کوبانی
پیروزی
زنان و مردان آزاده در کوبانی که در هر قدم از پیشروی آدمکشان داعش اسارت زن و
بردگی جنسی او را می دیدند قابل تقدیر است. هر زنی که آنجا بود و صرفا بخاطر اینکه
در پیروزی داعش جز اسارت و بردگی راه دومی جلوی خود نمی دید، می بایست هم تا آخرین
قطره خون خود با داعش بجنگد. هر انسان منتسب به مذهبی غیر از مذهب نوع داعش، برای
جلوگیری از بریده شدن سر کودکش مجبور است با داعش و حتی تحت فرمان یک گروه ناسیونالیست
مثل پ ک ک بجنگد. "کوبانی" مثل بسیاری از حوادث مهم تاریخ در قلبها زنده
خواهد ماند؛ نه بخاطر "کانتون"هایش، بلکه بخاطر اینکه انسانهایی با
نفرات کمتری و تسلیحات کمتر و فرعی تری به دفاع از جان و حیثیت و شرف خود برخاستند
و نه تنها داعش را، بلکه در پس شکست داعش، پوز ترکیه، قطر و عربستان را هم به خاک
مالیدند. "کوبانی" مثل واقعه "ماسادا" افسانه خواهد شد.
اما؛
مهم است که کل آن تاریخی را که منتهی به جنگ در کوبانی شد را در نظر گرفت و
منصفانه قضاوت کرد. "کوبانی" را نمی شود بدون در نظر گرفتن انقلاب سوریه
و اتفاقات بعد از شکست این انقلاب تحلیل کرد. آدمهای زیادی، چه شاهدان عینی و چه
تحلیلگران سیاسی هزاران کیلومتر دورتر، درباره نقش پ ک ک و پ ی گ و قرار گرفتن این
نیروها در کدام جبهه در لحظات خونین انقلاب سوریه نوشته اند و نشان داده اند که
چگونه در بند و بستهای سیاسی کنترل منطقه کردنشین سوریه به پ ک ک و شاخه سوری آن
واگذار شد. اما اینجا می خواهم به خواننده یادآوری کنم که حداقل من یکی سرآغاز
مسئله "کوبانی" را از یاد نبرده ام.
نگرانی
من از این مسئله این است که، بخصوص چپهای زیادی که از سنت پیشمهرگایتی آمده اند،
همه چیز را در "جنبش مقاومت خلق کرد" خلاصه می کنند. و از این جمله می
خواهم نتیجه بگیرم که پیروزی در کوبانی با هیچ معیاری همجنس و همسطح پیروزی چپ رادیکال
در یونان نیست!
جایگاه شکست اسلامیون
زیبائی
مقاومت کوبانی شکست اسلامیون است. اسلامیون را باید در کوبانی و ایران و فرانسه و
کانادا و افغانستان و انگلیس و پاکستان و یمن و عربستان و هر جای دیگری شکست داد.
اما لازمه این مسئله خشکاندن آن ریشهای است که به میداندار شدن اسلام سیاسی دامن
می زند.
با
این همه شکست اسلامیون، همانند شکست نازیها در جنگ جهانی دوم، فراتر از صرفا شکست یک
گروه تروریست در مثلا کوبانی است. می تواند توجه دنیا را به جاهای مهمی جلب کند.
شکست اسلامیون در جائی مثل فرانسه و با به میدان آمدن میلیونها نفر در هیبت دفاع
از آزادی بیان و ابراز انزجار از اسلام سیاسی، بسیار مهمتر از شکست اسلامیون در
کوبانی است که محصول آن را پ ک ک منتظر است بچیند.
شکست
اسلام سیاسی در هر جائی که قدرت دارد، مثلا در جائی مثل ایران و یا افغانستان، شادی
میلیونی را به همراه خواهد آورد. برای کمونیستها این نه تنها تمام مسئله نیست،
بلکه گامی است در راه تغییرات بنیادی ای که باید به سویش گام برداشت. نگاهشان به
انقلاب کارگری و قدرت گرفتن کمونیستهاست که شروع کنند به ایجاد تغییرات اساسی در
زندگی توده های زحمتکش. شکست اسلامی ها در کوبانی، با تمام شور و شوقی که در دل هر
انسان شریفی ایجاد می کند، آن جایگاه را ندارد. نه تودههایی که اسلامیون را شکست
دادهاند چنین ادعایی دارند و نه چپ متحزبی که بخواهد گامهای بعدی بسوی جامعهای
سوسیالیستی بردارد را ما در کوبانی می شناسیم. اما قدرت گرفتن یک نیروی چپ رادیکال
و متحزب، که با پلاتفرم ضدیت با ریاضت کشی اقتصادی و ایجاد تغییر، نقطه امید میلیونها
نفر در اروپا و سراسر جهان شده است، می تواند آن جایگاه را برای کمونیستها و توده
های زحمتکش داشته باشد.
اعتراضات کارگری در یونان سالهای اخیر
ظاهرا
انتخاباتی در یونان انجام گرفته و در این انتخابات اکثریتی رفته رأی داده اند و
حزبی پیروز انتخابات شده است. کسی را نباید سرزنش کرد که تحولات یونان را اینچنین
می بیند. ما را به این عادت داده اند. اما اگر این تصویر واقعی بود، دیده ایم که،
هیاهو و تعجبی هم لازم نمی بود. بحث مهم مجلات و روزنامههای اصلی سخنگوی طبقه
حاکمه دیگر نمی بایست "زلزله سیاسی" باشد. اگر این انتخابات هم یکی دیگر
از انتخابات هر روزه ممالک دمکراسی بود، باید از انتخاب شدن رئیس جمهوری از حزب
کمونیست پروروسی در قبرس در سال ٢٠٠٨ هم تعجب می کردند. اما واضح است که داریم از
پدیده دیگری حرف می زنیم!
هر
کسی که حتی اگر ناظر بی تفاوت و تصادفی اخبار هم بوده، حتما این نکته را متوجه شده
است که یونان در عرض چند سال گذشته صحنه کشمکش روزمره تودههای زحمتکش ضد سیاستهای
ریاضت کشی اقتصادی با دولتهای راست و سوسیال دمکرات طرفدار این سیاست بوده است. این
کشور در چند سال گذشته شاهد دهها اعتراض و اعتصاب سراسری مهم کارگری بوده است. از
سال ٢٠٠٨ تا مقطع آخرین انتخابات، شاهد بیش از ٣٠ اعتصاب کارگری سراسری و عمومی
بود. تأثیر این اعتصابات، که بر علیه تعرض دولتها به سطح معیشت مزدبگیران بود و از
زدن حقوق بازنشستگی شروع شد، ظاهرا هیچگونه تأثیری بر شرایط سیاسی نداشتند. یعنی
دولتها هیچگونه عقب نشینی ای نکردند. اما در همین مدت بخش وسیعی از فعالین اتحادیههای
کارگری، که از پایگاه مهم حزب کمونیست و حزب سوسیال دمکرات یونان (پاسوک) بودند،
به حزب سریزا روی میآورند. حزب فعالین کمیتههای محلات شد. حزب فعالین اجتماعی ای
شده که پای صحبت مردم زحمتکش و زجر کشیده می نشستند و برای رسیدگی به مشکلاتشان در
محلات نقشه می کشیدند.
احزاب
سنتی چپ، مثل دو حزب نامبرده بالا، وسیعا نفوذ اجتماعی شان را از دست داده و در عین
حال بر نفوذ اجتماعی و آراء حزب سریزا افزوده می شود. حزب سریزا از حزب انتخاباتی،
حزب روشنفکران دانشگاهی، و حزب اعضاء عادی حق عضویت دهنده به حزب اکتیویستهای
جنبشها و بطور شاخصی به حزب فعالین جنبش کارگری تبدیل می شود. بطور چشم گیری بر
نفوذ اجتماعیاش در مناطق صنعتی و کارگرنشین چندین برابر افزوده میشود. هیچ کس نمیتواند
منکر این بشود که رادیکالیزه شدن جنبش کارگری در این مدت کل فضای یونان و بنوعی
اروپا را تحت تأثیر قرار داده است. حتی این نگرانی که آیا حزب سریزا می تواند به
راست نزند و با ساز و آواز اتحادیه اروپا و صندوق بین المللی پول هم آواز نشود، با
این جواب گرفته است که سکان حزب سریزا را پلاتفرم رادیکال و چپ همین فعالین جنبشها
و فعالین جنبش کارگری در دست دارند.
یونان و کوبانی
همچنانکه
بالاتر هم اشاره کردم، واضح است که تحولات یونان و کوبانی برای تودههای وسیعتر
مردم کارگر و زحمتکش در یک سطح نیستند. در کوبانی مردم یک منطقهای برای به بردگی
گرفته نشدن به معنای همان قرون وسطائی آن دست به اسلحه بردند و یک نیروی بالاتر از
سیاهی را شکست دادند. مقاومتشان قابل تقدیر است. اما یونان به بشریت در سطح بسیار
وسیعتری راه نشان می دهد. نشان داد که کارگر باید به قدرت سیاسی فکر کند. به تحزب
سیاسی فکر کند. یونان بسیاری از افسانهها و یا شاید بهتر باشد بگویم تلاش مدیای
بورژوازی برای افسانه کردن مسائل سیاسی مهمی چون تحزب سیاسی توده ای چپ، فکر کردن
به قدرت سیاسی و بیهوده بودن مقاومت در برابر سیاستهای اقتصادی بورژوائی را شکست!
این را باید با کمال شادی و جشن و سرور در بوق کرد و در مبارزه مان الگو باشد.
١ فوریه ٢٠١٥
(منتشر
شده در شماره ۳۴۸ نشریه "کارگر کمونیست")