۱۳۹۳ بهمن ۳۰, پنجشنبه

معنای جدید آنتی سمتیزم از جانب دولت کانادا!

وزیر امور خارجه دولت دست راستی کانادا، دولت استیون هارپر، روزهای اول فوریه ۲۰۱۵ از سمت خود استعفا داد و به گفته خودش به زندگی خصوصی برمی گردد. وی اما چند روز قبل از این استعفا، تفاهم نامه ای با وزیر امور خارجه اسرائیل، در روز ۱۸ ژانویه ۲۰۱۵ امضا کرد که در آن نه تنها رابطه دولت هارپر را با دولت اسرائیل از نو تعریف و تنظیم می کند، بلکه معنای تازه ای هم به مقوله آنتی سمتیزم (یهودی ستیزی) داده است. در بخشی از این تفاهم نامه آمده است: "اذعان به اینکه انتخاب دولت اسرائیل برای حمله، انعکاس جدیدی است از آنتی سمتیزم."
دولت استیون هارپر که در تاریخ معاصر کانادا نماینده راست ترین و عقب مانده ترین اقشار مذهبی در کلیسا، ضد زن، نژاد پرست، خارجی ستیز و ضد همجنسگرا بوده، در انتخاب جنایتکارانی چون بنیامین نتانیاهو و جورج بوش بعنوان دوستان درجه اولش کسی را متعجب نکرده است. بخصوص برای کسانی که در کانادا زندگی می کنند و شاهد حمله لگام گسیخته این دولت در چند سال گذشته بوده اند، زانوی غم بغل کردن بخاطر شکست جمهوریخواهان در آمریکا و همسوئی با نتانیاهو و شریک جرم آن دولت جنایتکار شدن، نه جای تعجب دارد و نه هم انتظار بیشتری از آن میرود. اما وقتی مقوله "آنتی سمتیزم" به انتقاد به کشت و کشتار دولت اسرائیل، به آدمکشانی چون بنیامین نتانیاهو و آریل شارون تقلیل پیدا می کند، این دیگر زنگ خطری است به همه انسانهایی که نگران بازگشت نژادپرستی و یهودی ستیزی هستند. تفاهمنامه جدید دولت کانادا اعتراض و انتقاد به موشک باران دولت نتانیاهو به مدارس و بیمارستانها و مهد کودکها در نوار غزه و کرانه غربی را هم معنا و همطراز با قتل عام یهودیان در دست هیتلر کرده است.
واقعیت اما این است که دو طرف این تفاهمنامه نه دلشان بخاطر کشت و کشتار یهودیان به دست هیتلر و حماس و حزب الله به درد می آید و نه نگران گسترش یهودی ستیزی هستند. "آنتی سمتیزم" برایشان صرفا ابزاری است که با آن زبان منتقدین را ببندند و مصالح خودشان را دنبال می کنند. همین یکی دو سال پیش بود که در اسرائیل دهها هزار نفر در اعتراض به وضعیت معیشتی و بیحقوقی دست به اعتراضات توده ای وسیع در میادین شهرهای اسرائیل زدند. مهاجرت دسته جعمی جوانان اسرائیل به کشورهای اروپائی به دنبال کار، امنیت و زندگی بهتر دیگر از چشم کسی مخفی نمانده است! اعمال نژادپرستانه و ضدانسانی دولت نژادپرست اسرائیل در خود اسرائیل و فلسطین از مهمترین خوراک گسترش آنتی سمتیزم شده است.
از طرف دیگر، رهبران دولت کانادا که هیچ یکشنبه ای را بدون "اقرار" با کشیش کلیسای محله دوشنبه نمی کنند، از وارثان همان حزبی هستند که در دوره جنگ جهانی دوم سخت ترین قوانین پناهندگی را بر علیه یهودیانی که می خواستند از دست گشتاپو فرار کنند وضع کردند که نتوانند جان سالم بدر ببرند. از وارثین همان حزبی هستند که در پارلمان مرکزی یکی از نمایندگان به دفاع از آن قوانین "ضد پناهندگی" گفته بود: "آمدن یک یهودی هم به کانادا زیاد است". درست در بحبوحه قتل عام یهودیان در دست هیتلر، یکی از یهودیان گفته بود: "برای یهودیان غرب، دنیا به دو دسته از کشورها تقسیم شده است: کشورهایی که یهودیان حق زندگی در آن ندارند و کشورهایی که یهودیان حق ورود به آنجاها را ندارند. کانادا از بدترین نوع این دومی است."
واضح است که آن تصمیمات توسط این دولت کانادا و حزب محافظه کار کنونی تصویب نشدند، اما سنت دنباله روی از کلیسا، نژادپرستی، ضدیت با زن، خارجی ستیزی، وضع بدترین قوانین پناهندگی بر علیه کسانی که از دست جنایتکارترین حکومتها در جستجوی امنیت هستند و همدستی با گانگسترهای کارگرستیز، سنت همان نمایندگانی است که آن قوانین را برای بستن مرزها بروی فراریان از دست گشتاپو تصویب می کردند. اگر دولت دهه ۱۹۳۰ و ۴۰ کانادا بطور ضمنی سیاستهای هیتلر را تأیید می کرد، دولت امروز کانادا بطور بسیار صریح در سیاستهای جورج دبلیو بوش و نتانیاهو سهیم است.
تفاهمنامه اخیر صرفا سلاح دیگری است در خدمت کمپین کشت و کشتار مردم بیدفاع فلسطین بدون هیچگونه اعتراض و انتقادی. اما با تمام توانی که از حقوق برابر همه انسانها، ورای انتساب به مذهب و نژاد خاصی، دفاع خواهیم کرد، نه دولت کانادا و نه دولت نژادپرست اسرائیل از اعتراض ما به اتخاذ سیاستهای ضدانسانی و موشک باران مردمان بیدفاع فلسطین در امان نخواهند ماند.

(منتشر شده در انترناسیونال ۵۹۶)

خبرهای کوتاه درباره تحولات یونان

بدنبال انتخابات ٢٥ ژانویه در یونان و قدرت گیری حزب سریزا، تب و تاب، و جنب و جوش تازه ای در میان توده های مردم و بخصوص جوانان در اروپا به راه افتاده است. همه نشریات چپ و راست کشورهای اروپائی به این اتفاق بعنوان یک واقعه مهم غیرمتعارف برای کشورهای دمکراسی اروپائی نام می برند. اکنون چشمها به طرف چند کشور دیگر و مشخصا اسپانیا خیره شده است که انتظار می رود حزب "ما می توانیم" در آنجا برنده انتخابات ماه مه بشود.
اما تا آنجا که به یونان برمی گردد، بخش وسیعی از فعالین چپ نگران این بودند که آیا کابینه جدید که با یک پلاتفرم چپ سر کار آمد، می تواند به آن پلاتفرم پایبند بماند و یا زیر فشار ترویکا (مثلث کمسیون اروپا، بانک مرکزی اروپا و صندوق بین المللی پول) کوتاه خواهد آمد. آلکسیس سیپراس، نخست وزیر جدید یونان که رهبر سریزا است، روز ٨ فوریه در اولین سخنرانی پارلمان بعد از انتخابات، آب پاکی بر دستان ناپاک رهبران ترویکا ریخت و گفت که دولت سریزا عقب نخواهد نشست و پلاتفرمش همان پلاتفرم کمپین انتخابات خواهد بود. واکنش به سخنان سیپراس در میان فعالین چپ جنبشهای اجتماعی یک شادی فوق العاده صمیمانه و امیدبخش بود. آلکسیس سپیراس سپس نامه‌ای سرگشاده به مردم آلمان نوشت که حمایت آنها را با خود داشته باشد. در بخشی از این نامه آمده است.
"آلمان و به طور خاص کارگران سخت کوش آلمانی به هیچ عنوان از پیروزی سیریزا نمی ترسند. ما به هیچ عنوان قصد رویارویی با شرکای مان را نداریم. این نه بخاطر حفاظت از امنیت وام های کلان تر که معادل با حق کسری بیش تر است، بلکه هدف ما فراتر از آن به ثبات رسیدن یونان، متوازن شدن بودجه و البته پایان دادن به فشار بیش تر بر مالیات دهندگان آلمانی برپایه توافق بر سر ارائه وامی از سوی آلمان به یونان است که به طور ساده اجرای آن ناممکن است. ...
خوانندگان عزیز، من درک می کنم که این دیدگاه در میان شما وجود دارد که در صورتی که دولت تان تعهداتش را نسبت به یونان اجرا کند و در صورتی که شما به ما یونانی ها اجازه دهید کمی فضای تنفس برای مان ایجاد شود، ما احتمالا به راه نادرست گذشته بازخواهیم گشت. من این اضطراب و دغدغه شما را درک می کنم. با این حال، این سیریزا نبود که در ایجاد دزدسالاری نقش داشته باشد تا در شرایط کنونی بر ضرورت "اصلاحات" تاکید کند وقتی که این اصلاحات بر رفع بیماری کنونی تاثیرگذار نیستند. ما آماده و مشتاق معرفی اصلاحات اساسی هستیم. در این مسیر، در پی کسب آرا مثبت نمایندگان و به طور طبیعی در همکاری با شرکای اروپایی مان هستیم.
وظیفه ما اجرای برنامه تازه اروپایی است که در درون آن مردم ما بتوانند نفس بکشند، قدرت آفرینندگی داشته باشند و با عزت و شرافت زندگی کنند. یک فرصت بزرگ برای اروپا در یونان در حال زاده شدن است. فرصتی که اروپا می تواند آن را از دست داده و مخاطرات پس از آن را متحمل شود."
حمید تقوائی، لیدر حزب کمونیست کارگری ایران هم روز ٢ فوریه در نامه ای با عنوان "پیام تبریک بمناسبت پیروزی سیریزا در انتخابات به الکسیس سیپراس، نخست وزیر یونان" از طرف حزب کمونیست کارگری همبستگی این حزب را با دولت جدید یونان اعلام کرد. متن پیام حمید تقوائی چنین است:
"از طرف حزب کمونیست کارگری ایران پیروزی چشمگیر شما و سیریزا در انتخابات و تشکیل دولت جدید را تبریک می گویم. پیروزی شما ضربه ای علیه ریاضت اقتصادی و گامی بزرگ به پیش برای مردم یونان است. تاثیرات این پیروزی، اما، از محدوده یک کشور فراتر می رود. این بازگشت امیدبخش چپ رادیکال به صحنه اصلی سیاست و سربرآوردن یک کمونیسم سیاسی دخالتگر جدید است که تاثیری تعیین کننده در اوضاع سیاسی اروپا و جهان خواهد داشت. هم اکنون اثرات مثبت پیروزی شما را در اسپانیا در شکل جنبش «پودِموس» ‌شاهدیم. و این تازه آغاز کار است.
ریاضت اقتصادی، بعنوان راه حلی کاپیتالیستی برای بحران مزمن سرمایه داری، در برابر آنچه که ٩٩ درصد مردم می خواهند و به آن نیاز دارند قرار می گیرد. و آنچه در یونان می گذرد دریچه ای جدید برای پایان بخشیدن نه تنها به این سیاست بلکه به نظامی که به آن نیازمند است و آن را دیکته می کند گشوده است.
هر گام به پیش علیه ریاضت اقتصادی، مساله اعتبار و کاربرد کل سیستم سرمایه داری را به میان می کشد. در نهایت، جامعه یونان حول این مساله قطب بندی خواهد شد. شما در آغاز این مسیر قرار دارید؛ مبارزه ای طولانی و پر پیچ و تاب که تنها در صورت اتکا به مردم و به «نیروی خیابان»، که تا هم اکنون عامل تعیین کننده ای در پیروزی شما بوده، می تواند پیروز شود. در این مسیر و در هر یک گام به پیش، مردم جهان، اردوی ٩٩ درصد، همراه و در کنار شما خواهند بود."
همچنین صدها اقتصاددان از کشورهای مختلف در نامه ای سرگشاده ای از ترویکا و حکومتهای اروپا خواسته اند به تصمیم مردم یونان مبنی بر انتخاب مسیری نو احترام بگذارند و با حسن نیست در مذاکرات با دولت جدید یونان در جهت حل معضل بدهی های این کشور شرکت کنند. در بخشی از این نامه آمده است: "حکومت یونان به حق بر راهکارهای جدید اصرار می ورزد، چرا که برنامه های تاکنونی شکست خورده اند. این برنامه ها منجر به بهبود اقتصادی و ثبات مالی نشدند. آنها جامعه یونان را تحت فشار قرار داده و نهادهای آنرا تضعیف کردند. این نحوه عمل نامناسب است و دارای هیچ پیشرفتی نبوده که ارزش حفظ کردن داشته باشد. ...
یونان به کمک انساندوستانه فوری نیاز دارد، حداقل دستمزد بالاتر، اشتغال بیشتر، سرمایه گذاری و اقدامات لازم جهت تجدید فراوری و بهبود خدمات اساسی مانند آموزش و پرورش و بهداشت. ...
سیاست تهدید و هراس افکنی، سیاست ضرب العجل، لجاجت و باج خواهی، تنها به اروپائی ها نشان خواهد داد که پروژه اروپا شکست خورده است. در اینصورت شکستی اخلاقی، سیاسی و اقتصادی خواهد بود. ما از رهبران اروپا درخواست می کنیم از هر گونه اجباری بر حکومت و مردم یونان خودداری کرده و آنرا محکوم کنند."
همچنین در مدیای اجتماعی، طوماری به سه زبان انگلیسی، یونانی و اسپانیای توسط صدها نفر امضاء شده و امضاها همچنان ادامه دارند. متن فارسی این طومار چنین است:
"ما بدهکار نیستیم!
میگویند یونان بیش از ٣٠٠ میلیارد یورو به بانک مرکزی اروپا، صندوق بین المللی پول و دیگر نهادهای ملی و بین المللی وام دهنده مقروض است. این پولی است که به یک درصدیهای حاکم یونان برای مساله ای که خودشان آفریده اند وام داده شده است.
مردم یونان، نود و نه درصدیها، به کسی بدهکار نیستند. آنها مسئول بحران اقتصادی که بوسیله یک درصدیها ایجاد شده نیستند و نباید هزینه آنرا بپردازند. مردم یونان فی الحال با از دست دادن شغل و زدن از حق بازنشستگی و دیگر سیاستهای ریاضت کشی اقتصادی باندازه کافی پرداخت کرده اند. ریاضت کشی و بدهکاری دیگر بس است! 
 ما مردم یونان، اروپا و جهان به بانک مرکزی اروپا، صندوق بین المللی پول و دیگر نهادهای ملی و بین المللی وام دهنده اعلام می کنیم:
مردم یونان به شما بدهکار نیستند.
وامها را ملغی کنید!"
یک خبر مهم دیگر در رابطه با یونان، خبر فراخوان به تجمع همبستگی در دهها شهر بزرگ در اروپا و آمریکا به دفاع از مردم یونان بود.

١٥ فوریه ٢٠١٥

۱۳۹۳ بهمن ۲۸, سه‌شنبه

دستمزد کارگران و امنیت جمهوری اسلامی

بار دیگر به پایان سال می رسیم و بار دیگر تب و تاب حول مسئله دستمزد به موضوع حادی در جامعه تبدیل شده است. در جدال کارگران با رژیم جمهوری اسلامی، این رژیم تا دندان مسلح که نان شب فرزندان کارگران را در کنار اختلاس و دزدی های افسانه ای به گرو گرفته است و زندگی شان را تا نهایت ممکن ناامن کرده و به فقر و قهقرا رانده است، برای مرعوب کردن جامعه دست به بگیر و ببند فعالین کارگری می زند تا بلکه بتواند توجه کارگران را از مطالبه افزایش دستمزد دور کند. این سلاح زنگ زده اما دردی از رژیمی که همه منافذ فرار بر رویش بسته شده اند را دوا نخواهد کرد.

دستمزد و امنیت ملی
اخبار مربوط به فعالین کارگری یکی دو هفته گذشته، حکایت از احضار طیفی از فعالین کارگری از اتحادیه آزاد کارگران ایران و کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکلهای مستقل کارگری دارد. جمیل محمدی، جعفر عظیم زاده، ریبوار عبداللهی، مظفر صالح نیا، زانیار دباغی و حاتم صمدی از آخرین اسامی فعالین کارگری و اعضای نهادهای مزبور هستند که به آنها اتهام "اقدام علیه امنیت ملی" تفهیم شده است. "اقدام علیه امنیت ملی" اسم رمز "اقدام علیه جمهوری اسلامی" است. در اخبار مربوط به احضار جمیل محمدی و جعفر عظیم زاده رسما آمده است که فعالیتهای در رابطه با کمپین ٤٠ هزار امضاء و فراخوان به کارگران برای اعتراض به دستمزد ناچیز، جرم اصلی آنها بوده است. مسئله واقعا به همین سادگی است. معادله جمهوری اسلامی این است که اگر دو نفر به خیابان بیایند و به دستمزد پرداخت نشده و یا سطح زیر خط فقر بودن دستمزدها اعتراض بکنند، معلوم نیست که چه بلائی سر این حکومت بیاید. وضعیت امروز ایران درست همانند آن جوکی است که مردم برای رژیم اسلامی درست کرده اند که سه نفر (یک خانم و دو آقا) می ریزند یک آخوندی را کتک کاری می کنند. بعدا آنها را دستگیر می کنند و به شهربانی می برند تا معلوم شود چرا او را کتک زده اند. ادامه موضوع این است که آخوند به خانم متلک می گوید و آقای همراه خانم و خود خانم او را به خاطر اذیت و آزار ایشان کتک می زنند. نفر سوم هم فکر کرده بود که انقلاب شده و تسویه حساب با آخوند جماعت شروع شده. حالا، اگر نصف جمعیت کارگران دو شرکت مثل ایران خودرو و اتوبوسرانی واحد، و ده درصد جمعیت معلمان و پرستاران تهران، که در چند سال گذشته دائم در حال اعتراض بوده اند، هماهنگ و متحد در اعتراض به سطح پائین دستمزدها یک روز به فراخوانی مثل فراخوان هماهنگ کنندگان طومار ٤٠ هزار امضاء جواب مثبت داده و به خیابان بیایند، معلوم نیست که بار دیگر شاهد یک اعتراض مثل اعتراض سال ٨٨ نباشیم! این معادله و ترس و وحشت رژیم واقعی است. امروز به معنای واقعی کلمه، کارگر، معلم، مددکار اجتماعی، پرستار، که بیش از ٩٠ درصد این جامعه را تشکیل می دهند، چیزی جز زنجیر اسارت در فقر و فلاکت را ندارند که از دست بدهند و تنها یک جرقه لازم است که آنها را به میدان اعتراض بر علیه وضعیت به قهقرا رانده شده خود بکشاند و طومار این رژیم فقر و آدمکشی را در هم بپیچند.
تا آنجا که به ارعاب و بگیر و ببند فعالین کارگری مربوط است، واقعیت این است که هیچ رژیمی و از جمله جمهوری اسلامی توان این را ندارد که جامعه‌ای مثل جامعه ایران که به فقر مطلق کشیده شده را آرام و ساکت کند. جامعه ای گرسنه را با احضار دو سه فعال کارگری نمی شود سیر کرد. نمی شود خانواده میلیونها کارگری که به نان شب محتاجند با زندانی کردن چند عضو دو نهاد کارگری به جرم "اقدام علیه امنیت ملی" به خانه فرستاد و مرعوب کرد. نه تنها چنین چیزی امکان پذیر نیست، بلکه در چشم آن جامعه کسانی که به دفاع از حقوق مردم فقیر به زندان می افتند، تبدیل به قهرمانانی می شوند که جامعه کار آنها را ارج می نهد. بیخود نیست که همین یکی دو نهاد مستقل کارگری، با هزار و یک مانعی که جلویشان کاشته اند کار و فعالیت خود را به پیش می برند و سخنگویان جنبش کارگری شده اند.
تا آنجا که به دستمزد کارگران برمی گردد، ما چاره ای جز "اقدام علیه امنیت ملی" نداریم. برای گرفتن دستمزدی که بشود با آن از گرسنگی تلف نشد، مجبوریم متحدانه به میدان بیاییم. مجبوریم هم طبقه هایمان را به اعتراض متحد فرا بخوانیم. در این مسیر مجبوریم با مشکلاتی هم دست و پنجه نرم کنیم. اعتراض و اعتصاب کارگر، بخصوص در وضعیت امروز ایران، نه تفریح و پیک نیک است و نه چیزی که در کمال آرامش و رفاه برایش برنامه ریزی کرد. موقعیتی است که رژیم اسلامی ما را به رو آوری به این سلاح اعتراض، مجبور کرده است. تا این وضعیت بر زندگی ما کارگران حاکم است، اعتراض و فراخوان به اعتراض هم جزئی از مقابله با این وضعیت خواهد بود.

١٣ فوریه ٢٠١٥

۱۳۹۳ بهمن ۲۱, سه‌شنبه

یونان و کوبانی؛ یک ارزیابی

اخبار مربوط به قدرت گیری "چپ رادیکال" در یونان و آزاد سازی کوبانی توسط نیروهای مقاومت در این منطقه، اخبار خوشحال کننده و شایان توجه چند روز گذشته بوده اند. هفته قبل تر از آن هم دفاع میلیونی مردم از آزادی بیان و انزجار از اسلام سیاسی بدنبال انتشار خبر قتل عام کاریکاتوریستهای مجله شارلی ابدو، خبر بسیار مهم سیاسی دیگری بود که مهر خود را بر سیاست این دوره زده اند. اما تا آنجا که به یونان و کوبانی برمی گردد هر ناظر چپ و سیاسی، مشخصا در منطقه خاورمیانه و بنابه تعلق خاطر سیاسی خاصی که دارد، جایگاه ویژه‌ای به یکی از این دو اتفاق مهم سیاسی می دهد.
باید اعتراف کنم که در بین صدها و شاید هم هزاران مطلب نوشته شده درباره هر کدام از این دو واقعه (کوبانی و یونان) به دو زبانی که من امکان مطالعه آنها را داشتم فقط به خواندن چند ده مطلب بسنده کرده‌ام. از همین تعداد مطالب و شنیدن نظرات افراد موافق و مخالف در ارزیابی های متفاوت، به یک متد رسیدم و ارزیابی خود را بر همان متد سوار کرده ام.

یونان
یونان با تمام اعتصابات عمومی و اعتراضات تند چند سال گذشته و عضو مهمی از ناتو بودن، علی العموم جایگاه خیلی تعیین کننده‌ای در سیاست و اقتصاد دنیا ندارد؛ اما قدرت گیری سریزا، از نظر من، از همه وقایع سیاسی مهم چند سال گذشته در دنیا مهمتر بوده است. دنیا در همین چند سالی که مد نظرم است شاهد انقلابات مهمی در تونس، مصر، یمن، سوریه، لیبی، بحرین و کلا انقلابات موسوم به بهار عربی بود. شاهد اعتراضات مهمی در اسرائیل و اسپانیا و ایتالیا و پرتغال و غیره بودیم. جنبش مهم اشغال از نیویورک و تورنتو گرفته تا لندن و میدان خورشید اسپانیا و غیره از اتفاقات سیاسی مهم دیگر بود. خود بحران خانه و بازار بورس در غرب و مشخصا در ایالات متحده از اتفاقات سیاسی مهمی بودند. سر بر آوردن داعش و بوکوحرام و نمایش وحشی گیری غیرقابل باور برای بسیاری از انسان‌های این دوره و زمانه، از دیگر اتفاقات مهم سیاسی بودند. مقاومت در کوبانی و شکست داعش و همچنین اتفاق شارلی ابدو و تظاهرات میلیونی در دست رد زدن بر سینه ایدئولوژی آدمکش اسلامی از دیگر اتفاقات مهم تاریخساز دیگری بودند.

اما آن امیدی که قدرت گیری چپ رادیکال در یونان در سطحی بسیار وسیع دامن زده، در هیچ سطحی با تأثیر اتفاقات نامبرده بالا قابل مقایسه نیست. اگر انقلابات "بهار عربی" نقطه پایانی بود بر رجزخوانی "پایان ایده انقلاب"، قدرت گیری سریزا تحت عنوان یک نیروی چپ رادیکال که خود را صریحا کمونیست می خواند، نقطه پایانی بود بر ژاژخائی "پایان کمونیسم". بقول یکی از نویسندگان روزنامه گاردین، مردم یونان حتی با انتخاب یک رهبر بسیار جوان، می خواهند همه چیز را از نو تجربه کنند. پال میسن هم در همین روزنامه در مطلب دیگری می گوید، تصور اینکه حزبی با "کمیته مرکزی" اکثریت آراء را به خود اختصاص بدهد و باعث شور و شوق جوانان و هیچ بودگان بشود، ناباوران در صفوف خود چپ در اروپا را هم متعجب کرده است.
در این مدت داستانهای شیرین زیادی شنیده ایم. یکی از آنها ابراز نظر یک کارگر زن یونانی است که در مصاحبه با یکی از خبرگزاری‌ها می گوید: "خجالت میکشم بگویم، من ٤٥ سال عمر کرده ام ولی نمی دانستم چپ و راست یعنی چه. اما حالا با آمدن سریزا فهمیدم که من چپ هستم. به آنها رای میدهم". و اگر من نویسنده این مطلب هم در یونان بودم، با هر ملاحظه ای که به سریزا داشتم، و با در نظر داشتن اینکه آینده سریزا را نمی شود از گذشته اعضا و کادرهای امروز سریزا حدس زد، یک فعال همین حزب می شدم و برای اولین بار در طول عمرم در انتخابات پارلمانی شرکت کرده و به کاندیدی از حزب سریزا رأی می دادم. این برای چپ سوسیالیست و فعال آزادیخواه در دنیای امروز و در قلب اتحادیه اروپا مهم است که درک کند قدرت گیری یک حزب چپ رادیکال بر دوش جامعه ای معترض، با شعار نه به ریاضت اقتصادی، معادلات سیاسی و طبقاتی را حداقل در اروپا تغییر داده است. اکنون بحث و نگرانی مفسرین بورژوا بر سر این است که قدرت گیری سریزا امیدی به چپ در اسپانیا، پرتغال، ایتالیا، ایرلند و حتی فرانسه داده که به جویدن ناخنهایشان زیر عبای سوسیال دمکراسی پایان بدهند و خود پلاتفرم چپ سوسیالیستی و ضدریاضتی بدست بگیرند و تمام معاملات مرکل و اولاند و اتحادیه اروپا را به هم بزنند.
در همین رابطه گفتن نکته دیگری نیز اهمیت دارد که بحرانی که سرمایه داری را فراگرفته و تمام مصائب آن را بر دوش ما کارگران انداخته، افقی برای پایان آن در چهارچوب سیستم سرمایه داری نیست. خود ایدئولوگهای این سیستم هم ادعائی برای بهتر شدن وضع موجود در چهارچوب این سیستم ورشکسته ندارند. تنها جواب آنها نبود آلترناتیوی برای سیستم سرمایه داری بود. شوروی و چین و کره شمالی را نشان مخالفین می دادند که مگر نمی بینید آلترناتیو سرمایه داری دچار چه سرنوشتی شده است!؟ اتفاقات یونان و اخبار مربوط به اسپانیا و حزب "ما می توانیم" (Podemos) و روآوری وسیع توده‌ها و بخصوص جوانان به چپ و کمونیسم، بی اعتنائی و پوزخندی است به این "استدلال محکم" مدافعین سرمایه داری.

کوبانی
پیروزی زنان و مردان آزاده در کوبانی که در هر قدم از پیشروی آدمکشان داعش اسارت زن و بردگی جنسی او را می دیدند قابل تقدیر است. هر زنی که آنجا بود و صرفا بخاطر اینکه در پیروزی داعش جز اسارت و بردگی راه دومی جلوی خود نمی دید، می بایست هم تا آخرین قطره خون خود با داعش بجنگد. هر انسان منتسب به مذهبی غیر از مذهب نوع داعش، برای جلوگیری از بریده شدن سر کودکش مجبور است با داعش و حتی تحت فرمان یک گروه ناسیونالیست مثل پ ک ک بجنگد. "کوبانی" مثل بسیاری از حوادث مهم تاریخ در قلبها زنده خواهد ماند؛ نه بخاطر "کانتون"هایش، بلکه بخاطر اینکه انسانهایی با نفرات کمتری و تسلیحات کمتر و فرعی تری به دفاع از جان و حیثیت و شرف خود برخاستند و نه تنها داعش را، بلکه در پس شکست داعش، پوز ترکیه، قطر و عربستان را هم به خاک مالیدند. "کوبانی" مثل واقعه "ماسادا" افسانه خواهد شد.

اما؛ مهم است که کل آن تاریخی را که منتهی به جنگ در کوبانی شد را در نظر گرفت و منصفانه قضاوت کرد. "کوبانی" را نمی شود بدون در نظر گرفتن انقلاب سوریه و اتفاقات بعد از شکست این انقلاب تحلیل کرد. آدم‌های زیادی، چه شاهدان عینی و چه تحلیلگران سیاسی هزاران کیلومتر دورتر، درباره نقش پ ک ک و پ ی گ و قرار گرفتن این نیروها در کدام جبهه در لحظات خونین انقلاب سوریه نوشته اند و نشان داده اند که چگونه در بند و بستهای سیاسی کنترل منطقه کردنشین سوریه به پ ک ک و شاخه سوری آن واگذار شد. اما اینجا می خواهم به خواننده یادآوری کنم که حداقل من یکی سرآغاز مسئله "کوبانی" را از یاد نبرده ام.
نگرانی من از این مسئله این است که، بخصوص چپهای زیادی که از سنت پیشمه‌رگایتی آمده اند، همه چیز را در "جنبش مقاومت خلق کرد" خلاصه می کنند. و از این جمله می خواهم نتیجه بگیرم که پیروزی در کوبانی با هیچ معیاری همجنس و همسطح پیروزی چپ رادیکال در یونان نیست!

جایگاه شکست اسلامیون
زیبائی مقاومت کوبانی شکست اسلامیون است. اسلامیون را باید در کوبانی و ایران و فرانسه و کانادا و افغانستان و انگلیس و پاکستان و یمن و عربستان و هر جای دیگری شکست داد. اما لازمه این مسئله خشکاندن آن ریشه‌ای است که به میداندار شدن اسلام سیاسی دامن می زند.
با این همه شکست اسلامیون، همانند شکست نازیها در جنگ جهانی دوم، فراتر از صرفا شکست یک گروه تروریست در مثلا کوبانی است. می تواند توجه دنیا را به جاهای مهمی جلب کند. شکست اسلامیون در جائی مثل فرانسه و با به میدان آمدن میلیونها نفر در هیبت دفاع از آزادی بیان و ابراز انزجار از اسلام سیاسی، بسیار مهمتر از شکست اسلامیون در کوبانی است که محصول آن را پ ک ک منتظر است بچیند.
شکست اسلام سیاسی در هر جائی که قدرت دارد، مثلا در جائی مثل ایران و یا افغانستان، شادی میلیونی را به همراه خواهد آورد. برای کمونیستها این نه تنها تمام مسئله نیست، بلکه گامی است در راه تغییرات بنیادی ای که باید به سویش گام برداشت. نگاهشان به انقلاب کارگری و قدرت گرفتن کمونیستهاست که شروع کنند به ایجاد تغییرات اساسی در زندگی توده های زحمتکش. شکست اسلامی ها در کوبانی، با تمام شور و شوقی که در دل هر انسان شریفی ایجاد می کند، آن جایگاه را ندارد. نه توده‌هایی که اسلامیون را شکست داده‌اند چنین ادعایی دارند و نه چپ متحزبی که بخواهد گامهای بعدی بسوی جامعه‌ای سوسیالیستی بردارد را ما در کوبانی می شناسیم. اما قدرت گرفتن یک نیروی چپ رادیکال و متحزب، که با پلاتفرم ضدیت با ریاضت کشی اقتصادی و ایجاد تغییر، نقطه امید میلیونها نفر در اروپا و سراسر جهان شده است، می تواند آن جایگاه را برای کمونیستها و توده های زحمتکش داشته باشد.

اعتراضات کارگری در یونان سال‌های اخیر
ظاهرا انتخاباتی در یونان انجام گرفته و در این انتخابات اکثریتی رفته رأی داده اند و حزبی پیروز انتخابات شده است. کسی را نباید سرزنش کرد که تحولات یونان را اینچنین می بیند. ما را به این عادت داده اند. اما اگر این تصویر واقعی بود، دیده ایم که، هیاهو و تعجبی هم لازم نمی بود. بحث مهم مجلات و روزنامه‌های اصلی سخنگوی طبقه حاکمه دیگر نمی بایست "زلزله سیاسی" باشد. اگر این انتخابات هم یکی دیگر از انتخابات هر روزه ممالک دمکراسی بود، باید از انتخاب شدن رئیس جمهوری از حزب کمونیست پروروسی در قبرس در سال ٢٠٠٨ هم تعجب می کردند. اما واضح است که داریم از پدیده دیگری حرف می زنیم!
هر کسی که حتی اگر ناظر بی تفاوت و تصادفی اخبار هم بوده، حتما این نکته را متوجه شده است که یونان در عرض چند سال گذشته صحنه کشمکش روزمره توده‌های زحمتکش ضد سیاستهای ریاضت کشی اقتصادی با دولتهای راست و سوسیال دمکرات طرفدار این سیاست بوده است. این کشور در چند سال گذشته شاهد دهها اعتراض و اعتصاب سراسری مهم کارگری بوده است. از سال ٢٠٠٨ تا مقطع آخرین انتخابات، شاهد بیش از ٣٠ اعتصاب کارگری سراسری و عمومی بود. تأثیر این اعتصابات، که بر علیه تعرض دولتها به سطح معیشت مزدبگیران بود و از زدن حقوق بازنشستگی شروع شد، ظاهرا هیچگونه تأثیری بر شرایط سیاسی نداشتند. یعنی دولتها هیچگونه عقب نشینی ای نکردند. اما در همین مدت بخش وسیعی از فعالین اتحادیه‌های کارگری، که از پایگاه مهم حزب کمونیست و حزب سوسیال دمکرات یونان (پاسوک) بودند، به حزب سریزا روی می‌آورند. حزب فعالین کمیته‌های محلات شد. حزب فعالین اجتماعی ای شده که پای صحبت مردم زحمتکش و زجر کشیده می نشستند و برای رسیدگی به مشکلاتشان در محلات نقشه می کشیدند.
احزاب سنتی چپ، مثل دو حزب نامبرده بالا، وسیعا نفوذ اجتماعی شان را از دست داده و در عین حال بر نفوذ اجتماعی و آراء حزب سریزا افزوده می شود. حزب سریزا از حزب انتخاباتی، حزب روشنفکران دانشگاهی، و حزب اعضاء عادی حق عضویت دهنده به حزب اکتیویستهای جنبشها و بطور شاخصی به حزب فعالین جنبش کارگری تبدیل می شود. بطور چشم گیری بر نفوذ اجتماعی‌اش در مناطق صنعتی و کارگرنشین چندین برابر افزوده می‌شود. هیچ کس نمی‌تواند منکر این بشود که رادیکالیزه شدن جنبش کارگری در این مدت کل فضای یونان و بنوعی اروپا را تحت تأثیر قرار داده است. حتی این نگرانی که آیا حزب سریزا می تواند به راست نزند و با ساز و آواز اتحادیه اروپا و صندوق بین المللی پول هم آواز نشود، با این جواب گرفته است که سکان حزب سریزا را پلاتفرم رادیکال و چپ همین فعالین جنبشها و فعالین جنبش کارگری در دست دارند.

یونان و کوبانی
همچنانکه بالاتر هم اشاره کردم، واضح است که تحولات یونان و کوبانی برای توده‌های وسیعتر مردم کارگر و زحمتکش در یک سطح نیستند. در کوبانی مردم یک منطقه‌ای برای به بردگی گرفته نشدن به معنای همان قرون وسطائی آن دست به اسلحه بردند و یک نیروی بالاتر از سیاهی را شکست دادند. مقاومتشان قابل تقدیر است. اما یونان به بشریت در سطح بسیار وسیعتری راه نشان می دهد. نشان داد که کارگر باید به قدرت سیاسی فکر کند. به تحزب سیاسی فکر کند. یونان بسیاری از افسانه‌ها و یا شاید بهتر باشد بگویم تلاش مدیای بورژوازی برای افسانه کردن مسائل سیاسی مهمی چون تحزب سیاسی توده ای چپ، فکر کردن به قدرت سیاسی و بیهوده بودن مقاومت در برابر سیاستهای اقتصادی بورژوائی را شکست! این را باید با کمال شادی و جشن و سرور در بوق کرد و در مبارزه مان الگو باشد.
١ فوریه ٢٠١٥

(منتشر شده در شماره ۳۴۸ نشریه "کارگر کمونیست")

۱۳۹۳ بهمن ۱۷, جمعه

من به عقاید نامحترم احترام نمیذارم

قتل عام کارکنان و کاریکاتوریست‌های مجله شارلی ابدو بحث و گفتگو و همچنین غور و تفحص درباره حدودوثغور آزادی بیان و همچنین »توهین« و آزادی توهین را بار دیگر به جلوی صحنه رانده است. درک عمومی دنیای امروز از مقوله »توهین« در شکل کنونی آن میراث فرهنگ ارباب و رعیتی است که رعیت حق اظهارنظری نداشت که از منظر ارباب توهین محسوب شود. گرچه تلاش روشنفکران و فلاسفه عصر روشنگری و به دنبال آن انقلاب کبیر فرانسه مناسبات سیاسی و فرهنگی را در همه سطوح دچار تغییرات جدی کرد و تصور و انتظار انسان از خود را برای همیشه تغییر داد، اما سیستم سرمایه‌داری آن را به صرفه ندانست که دستاوردهای عظیم انقلاب فرانسه را پی بگیرد. اگر تا سطح محدودی آزادی بیان سر و ته بریده را در حرف پذیرفت، منتها در کنار تبلیغ و تلاش برای احترام به عقاید پوسیده و ضد بشری قرون گذشته، مقدسات دیگری را جایگزین مقدسات کهنه کرد. این بار در »اعلامیه حقوق بشرش« مالکیت خصوصی بود که مقدس می‌شد و احترام به آن جای احترام به خدائی کلیسا را گرفت.
احترام به عقاید دیگران
امروزه گرچه هنوز گفتن »من به عقیده شما احترام نمی‌گذارم، اما به خودتان احترام می‌گذارم«کسانی را شگفت‌زده می‌کند، اما دیگر گفته زیاد عجیبی نیست. ۲۰ سال پیش گفتن یک چنین چیزی همانند هذیان‌گوئی بود! هنوز چپ و راست و لیبرال و محافظه‌کار، چه از سر مصلحت و منفعت سیاسی و چه از سر محافظه‌کاری در برخورد به توده‌های معتقد به باورهایی، شخص را از باورهایش جدا نکرده بود؛ و جالب‌تر شاید این مشاهده باشد که حتی بخش مترقی و پیشرو جامعه هم در برابر بخش متحجر آن کوتاه می‌آمد! کمونیست‌ها در مقابل مذهبی‌ها نه‌تنها حجاب‌هایشان را رعایت می‌کردند، بلکه از ابراز بسیاری از باورهای خود امتناع می‌کردند؛ و گرچه خودباوری به چرندیات خلقت دنیا در شش روز و افسانه آدم و حوا و خر دجال و داستان‌سرائی مریم و عیسی و مهدی و یوسف و زلیخا نداشتند، اما از گفتن اینکه این‌گونه عقاید و باورها حاصل دوره جاهلیت هستند و هیچ محترم نیستند، ابا داشتند.
چرا به عقیده دیگران احترام نمی‌گذارم؟
آن‌هایی که داد و فغانشان از »نگذاشتن احترام به عقاید دیگران« درآمده، خود احترامی به بسیاری از عقاید نمی‌گذارند؛ اما انتظار دارند همه به عقایدشان احترام بگذارند! و این بیشتر از موقعیت سیاسی و اقتصادی‌ای است که در آن قرار دارند. هرچقدر قدرت مالی‌ای مثل جمهوری اسلامی ایران و عربستان پشت سرشان باشد انتظارشان که پشتوانه‌اش تروریسم و سربریدن درملأعام است، بیشتر می‌شود. اگر کسی از آن‌ها داستان خر دجال باور زندگی‌شان است و شمایی که باور ندارید، حتماً مورد تهدید و با درجاتی تخفیف مورد شماتت قرار می‌گیرید که چرا به باور ایشان احترام قائل نیستید. همان فرد معتقد به خر دجال به شمایی که به این باور افسانه‌ای باوری ندارید و به آن می‌خندید، به باور نداشتن شما احترامی نمی‌گذارد. گرچه خود به افسانه‌های نوشته‌شده در سوره بقره باور دارد، اما به باور کسانی که به خدائی موش و یا گاو و گوساله باور دارند، می‌خندد و احترامی قائل نیست. گرچه انتظار دارد که شما به باور مقدس ایشان در سوره بقره که زن نصف مرد است احترام بگذارید، اما به شمایی که باور دارید زن انسان برابر است و باید از هرگونه دست‌درازی مذهبی و غیرمذهبی مصون بماند، احترامی قائل نیست. به‌هرحال می‌خواهم این نکته را بگویم که ازلحاظ فلسفی »احترام به باور دیگران« تناقضی در خود است. آن‌کس که انتظار دارد به باور ایشان احترام گذاشته شود، به باور طرف برای احترام نگذاشتن، احترامی قائل نیست!
نکته سیاسی اما این است که اگر قرار است به باور کسی احترامی بگذاریم، ملزم هستیم به باور هیتلر در برتر دانستن نژاد خود و از بین بردن دیگر نژادها احترام بگذاریم. چرا کسی که به باورهای دست راستی‌های نژادپرست در آمریکا، از پست بودن نژاد سیاه احترامی نمی‌گذارد، اما ملزم به احترام گذاشتن به باورهای داعش و بوکوحرام و حزب‌الله و خمینی و الشباب و طالبان است؟ این سیاست یک بام و دو هوا از چه ناشی می‌شود؟
اکنون‌که از »یک بام و دو هوا« سخن به میان آمد، حتی اصرار به احترام گذاشتن به باورهای مدرن و مترقی هم اصرار نابجا و حرف مفتی است. احترام را نه به باور و عقیده که به دارنده آن عقاید می‌گذارند. اگر کسی باورش او را متقاعد کرده که شمشیر بردارد و سر هر ناباوری را از تنش جدا کند، جایی نزد من برای احترام گذاشتن به خودش بجا نگذاشته است. اگر کسی به این باور دارد که نابرابری حق انسان امروزی نیست و برای از بین بردن این شرایط نابرابر باید کار و تلاشی کرد، این نه باور به برابری که فردی که دارد تلاش می‌کند نابرابری را از بین ببرد، نزد من مستحق بیشترین احترام است.
باورها و عقاید نظرات انتزاعی هستند که می‌آیند و می‌روند. خود را نشان می‌دهند که با چه ارزش‌هایی در تناقض قرار می‌گیرند و یا به توده گیر شدن چه ارزش‌هایی دامن می‌زنند. باورها را نمی‌شود قانع کرد که رفع مزاحمت کنند و نمی‌شود آن‌ها را قانع کرد که این‌یکی برای جامعه مفید است و آن‌یکی مضر؛ اما دارندگان آن باورها را می‌شود از جامعه برای پراتیک کردن آن باورها دور و یا نزدیک کرد. می‌شود با دارندگان باورها بحث و گفتگوی اقناعی کرد. می‌شود احترام آن‌ها را جلب کرد و یا به آن‌ها احترام گذاشت. موضوعات انتزاعی و ازجمله عقاید این کیفیت‌ها را ندارند.*

مندرج در نشریه نه به اعدام شماره نهم-۱۷ بهمن ۱۳۹۳

۱۳۹۳ بهمن ۱۴, سه‌شنبه

یونان و افسردگی من

قدرتگیری سریزا، حزب چپ رادیکال در یونان از نظر من یک اتفاق بسیار مهم سیاسی است که می تواند دنیا را بطور بسیار رادیکالی تغییر بدهد. هیچ اتفاق سیاسی چند سال گذشته، حتی اعتراضات توده ای سال ۸۸ در ایران و حتی انقلابات تونس و مصر هم من را به این اندازه ذوق زده نکردند. دلایل ذوق زدگی من در این باره بسیارند. اولا هر وقت عده ای را صمیمانه خوشحال می بینم، خودم نیز خوشحال می شوم. در عکسهایی که بدنبال انتخابات یونان منتشر شدند، این خوشحالی صمیمانه و امیدوارانه را می توان به سادگی در چهره میلیونها انسان دید. یک خوشحالی واقعی و از ته دل! با دیدن این همه خوشحالی و این همه امید به آینده، انسانی که نمی تواند برای این همه آدم زحمتکش و بی شیله پیله خوشحال شود، قلبش پر است از خورده شیشه.
دوم اینکه من یکی با هر اعتصاب کارگری خوشحال می شوم و ذوق می کنم. یونان از سال ۲۰۰۶ تا انتخابات ۲۰۱۵ شاهد حداقل ۳۵ اعتصاب کارگری بزرگ و مهم و سراسری بود. تا آنجا که به عقب راندن دولتهای حاکم برمی گردد، این همه اعتصاب حتی یک پاپاسی هم تأثیر نداشتند. و درست به همین دلیل اگر ادامه این اعتصابات، که در جای دیگری به تأثیر آنها در قدرتگیری سریزا اشاره کرده ام، حزب سریزا با پلاتفرمی که دارد پیروز نمی شد، من یکی حتما افسرده می شدم.


زنده باد خوشحالی. زنده باد زندگی. زنده باد سریزا!

قدرت گیری سریزا در ادامه اعتصابات کارگری

خبر قدرت گیری سریزا، حزب چپ رادیکال یونان، در چشم توده‌های زحمتکش از سراسر دنیا از مهمترین خبر و واقعه چند دهه اخیر بوده است. صعود به قدرت این حزب یک اتفاق یک شبه و همانند انتخابات پارلمانی رایج نبود. سریزا هر چه باشد و هر آینده ای در انتظار شادی کنندگان یونان باشد، یک چیز را همه اذعان می کنند: بازگشت کمونیسم به صحنه اصلی سیاست! این موضوع را باید در فرصت مناسب دیگری و به تفصیل مورد بحث و بررسی قرار داد. اما به اختصار هم شده باید به نقش اعتراضات کارگری در همین پروسه اشاره کرد.

یونان از سال ۲۰۰۸ که بحران سیاسی آن شدید شد، شاهد دستکم ۳۰ اعتصاب کارگری سراسری مهم بود. دولتهای راست و چپ احزاب سوسیال دمکرات و دمکراسی نوین هیچگونه نرمش و عقب نشینی‌ای در برابر این اعتراضات از خود نشان ندادند. سازمان دهندگان این اعتصابات که شروع آنها اعتراض به کاهش حقوق بازنشستگان بود اما در برابر این مقاومت بورژوازی دلسرد نشدند و در واقع این اعتصابات کل جامعه را رادیکالیزه کرد. احزاب جناح چپ طبقه حاکمه (حزب کمونیست یونان و حزب سوسیال دمکرات) نفوذ خود را به مرور زمان در میان بخش وسیعی از فعالین اتحادیه های کارگری، که پایگاه اصلی دو حزب نامبرده بودند از دست دادند و این فعالین به حزب سریزا روی آوردند. قدرتگیری سریزا حاصل فعالیتهای عظیم همین فعالین جنبشهای اعتراضی و از همه مهمتر فعالین جنبش کارگری بود.

و البته که درس‌های قدرتگیری چپ رادیکال متحزب یونان، باید الگوئی برای فعالین جنبش کارگری ایران نیز باشد.

منتشر شده در ژورنال چهارشنبه ۴ فوریه ۲۰١۵

۱۳۹۳ بهمن ۱۲, یکشنبه