فعالیت سیاسی برای بخش وسیعی از فعالین سیاسی یک
انتخاب آزادانه است (پائین تر توضیح میدهم که این هم خیلی زیاد "انتخابی
آزادانه" نیست). فعالیت اجتماعی برای بخش زیادی از فعالین اجتماعی هم – و
البته نه به وسعت فعالین سیاسی –یک انتخاب است. اما زندگی برای مردم دیگر انتخابی
آزادانه نیست. برای بررسی چرائی هر انقلابی و از جمله انقلاب ۱۳۵۷، این جنبه باید
در نظر گرفته شود. برای این بررسی من انقلاب ۵۷ ایران را در نظر میگیرم.
بخش وسیعی از انقلابیون، پیشینه و پیشه
انقلابیگری را از دانشگاهها شروع کردند. نزدیک به ۹۰ درصد این انقلابیون با فارغ
التحصیل و وارد بازار کار شدن پرونده انقلابیگری خود را هم میبستند. من خودم شخصا
و در میان فک و فامیلهای دور و برم چندین تن از این انقلابیون سابق را میشناسم.
فعالین اجتماعی هم، چه فعالینی که در کارخانهها مشغول کار و فعالیت بودند، چه
فعالین عرصه حقوق زنان که در محیط کار و زندگی علیه قوانین ارتجاعی ضدزن مشغول
فعالیت بودند و چه فعالین دیگر عرصهها، فعالیت خود را در همان محیطی که کار و
زندگی میکردند و برای اینکه زندگی شان قابل تحمل تر باشد، فعالیتهای خود را آغاز
کردند و میکنند. یک فعال سیاسی دهه چهل و یا پنجاه شمسی، که میخواست بجای حکومت
آریامهری حکومتی پارلمانی سر کار بیاید، آزادانه میتوانست با عوض شدن سرایط کار و
زندگی اش مسیر فعالیت سیاسی اش را هم عوض کند و با رژیم پهلوی کنار بیاید. همنسلان
من میتوانند چندین مثال را درخاطر زنده کنند. کارگری که میخواست در دفاع از
حقوقش سندیکائی ایجاد کند، و یا برای افزایش دستمزدش اعتصابی بکند، کنار آمدن با
ساواک و قوانین رژیم شاه برایش به همان سادگی نبود.
زندگی چطور؟ (البته اگر فعالیت سیاسی و فعالیت
اجتماعی بعنوان "فعال اجتماعی" را از "زندگی" فاکتور بگیریم!)
کارگری که برای گذران زندگی به شغلی با درآمد مکفی احتیاج دارد نمیتواند با فقر
کنار بیاید. انسانی که برای ابراز احساسش میخواهد شعری بسراید، آوازی و یا کتابی
بخواند و قطعه انشائی بنویسد، دیگر نمیتواند با رژیم سانسور کنار بیاید؛ مگر
اینکه بخواهد برای همیشه در خفا زندگی کند. پدر و مادری که میخواستند کودکشان با
تنها زبانی که بلد است، زبان مادری، به مدرسه برود و زندگی برای وارد شدن به عرصه
کار را شروع کند، و با مخالفت دولت شونیست مرکزی مواجه بود، نمیتوانست برای تغییر
این وضعیت نجنگد. زنی که نمیخواست از برادر، پدر، همسر و مذکر خانواده کتک بخورد
و در بیحقوقی مطلق جان ندهد، دیگر نمیتوانست با قوانین مردسالار و آغشته به مذهب
کنار بیاید؛ مگر اینکه زندگی توسری خور خود را حقش میدانست! همجنسگرائی که نمیخواهد
با قوانین مذهبی کنار بیاید و میخواهد به کسی که خود انتخاب میکند عشق بورزد،
دیگر نمیتواند زندگی در خفا را پیشه و نهادینه کند.
بخش قریب به اتفاق فعالین سیاسی ای که فعالیتشان
را از دانشگاهها شروع میکردند وقتی که با زندان، لیست سیاه و دیگر مشکلات امنیتی
روبرو میشدند، مسیر سیاستشان را عوض میکردند. بخشی البته کنار نیامدند و حتی
جانشان را هم در این راه فدا کردند. بخش وسیعی از این آدمها، که البته در
شرافتشان هیچگونه شکی نیست، از هرگونه اظهارنظر سیاسی خودداری کردند و بقول معروف،
به زندگی خود مشغول شدند. بخش وسیعی از فعالین عرصههای مختلف اجتماعی، از جمله
فعالیتهای کارگری، با به گرو گرفته شدن نان شب کودکانشان، مجبور شدند همانند بقیه
کارگرانی که با حداقل میسوختند و میساختند، از فعالیتهای اجتماعی کناره گیری
کردند. اما کارگرانی که با کوچکترین تغییری در جامعه بیکار میشدند، حقوقشان کفاف
کرایه منزل، دوا و دکتر، و خرید حداقل زندگی را نمیداد، دائم در حال جنگ و گریز
با حکومت بودند. زنانی که زیر فشارهای متعدد جامعه سنتی و با کمک دم و دستگاه دولت
همخواب با مذهب شیعه و آخوند جماعت زندگی شان تباه میشد، دائم در حال جنگ و گریز
با تحقیر شدن خود بودند.
لازم میدانم که یک نکته را درباره "انتخاب
آزادانه" فعالیت سیاسی بگویم. از نظر من، حتی فعالیت سیاسی هم یک انتخاب
آزادانه نیست؛ بخصوص وقتی که وجدان آدمی بیدار میشود. آدمی که در جامعه برده داری
و یا فئودالی زندگی نمیکند، وقتی که وجدانش آزاد و بیدار شد، نمیتواند با خیال
راحت و در آرامش وجدان به زندگی ارباب و رعیتی تن بدهد. میگویند یکی دو ماه قبل
از جولای ۱۷۸۹ فرانسه، تعداد انگشت شماری فکر میکردند که حکومت پادشاهی باید
برود. این آمار یکی دو ماه بعد از تسخیر باستیل به اکثریت جامعه رسیده بود. همین
نگاه به زندگی باعث در هم پیچیده شدن کل دم و دستگاه پادشاهی در آن مملکت شد که
دیگر تلاش برای بازگشتش فقط باسمه ای و مضحک شد.
انقلابی علیه
روابط ارباب و رعیتی
ریشههای انقلاب ۵۷ را باید در انقلاب دیگری،
"انقلاب شاه و ملت" جستجو کرد. "انقلاب شاه و ملت" یا
"انقلاب سفید" که مهمترین وجه آن اصلاحات ارضی بود، یک واقعه مهم سیاسی
اجتماعی بود که در روابط اجتماعی جامعه تغییراتی اساسی ایجاد کرد. از تحصیل رایگان
و سواد آموزی گرفته تا اصلاحات ارضی، تا حق رأی زنان و بیمههای اجتماعی، تغییراتی
بودند که نه تنها پسماندههای زندگی سنتی به جا مانده از روابط تولید ارباب و
رعیتی را دچار تغییراتی اساسی کرد، بلکه روابط تولید سرمایه داری را صدها برابر
جلو راند. هزاران مدرسه، صدها کارخانه و دهها دانشگاه تازه تأسیس شدند. زمینه
صدور دانشجو در بعدی وسیع به خارج کشور آماده شد. مهاجرت به شهر و شهرنشینی در عرض
چند سال چندین برابر شد. صدها هزار جوان کنده شده از زمین و روستا با اصلاحات ارضی
روانه کارخانجات تازه تأسیس شدند. پهلوی گرچه زیربنا و روبنای جامعه را سرمایه
داری کرده بود و روابط ارباب و رعیتی، از شیوه تولید گرفته تا روابط اجتماعی،
سیاسی، فرهنگی و اخلاقی مختص این روابط را دستخوش تغییراتی غیرقابل برگشته کرده
بود؛ اما یک وجه این رابطه را همچنان دست نخورده نگه داشت و آن شیوه حکومتی بود که
با روابط جدید تولید خوانانی نداشت: سلطنت و پادشاهی مطلق و مستبد! شاه همه کاره
این مملکت بود. سران ارتش، مجالس شورا و سنا، احزاب سیاسی (قانونی)، سندیکاها
(زرد)، قوههای سه گانه و غیره همه عروسکهایی بیش نبودند و همه تصمیمات و قول
قرارهای مربوط به این نهادها فرامین شاهنشاه بودند. منافذ اعتراض نه تنها بر روی
کارگران، زنان، اقلیتهای ملی و غیره بسته شده بود، بلکه منفذی برای ابراز وجود
طبقه تازه به دوران رسیده هم ایجاد نشده بود. جواب همه اعتراضات ساواک بود و
ساواک! بر هر ناظر کنجکاوی روشن بود که این دیگ جوشان در بسته منفجر خواهد شد. با
اولین جرقههای اعتراض در سال ۵۶ معلوم بود که این رود خروشان عمارت کارتونی شاه
شاهان را در هم خواهد پیچید.
اما چطور شد که بجای این همه آدم معترض در جامعه
ای به این وضعیت که چشمش به مدرنیزم باز شده بود و از آن لذت میبرد، قشری سوار
انقلاب شد که "انقلاب شاه و ملت" زمینه رشد آنها را تضعیف کرده بود؟ این
بحثی است که باید در فرصت دیگری پی بگیریم.
۱۹ ژوئن ۲۰۲۲
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر