امروز با همکاری فوق العاده مذهبی از یکی از
کشورهای آسیای جنوبی کار می کردم. یک بار دیگر هم با او یک شیفت کار کرده بودم که
هر چه درباره مذهب گفت، سکوت کرده و فقط گوش دادم. نه سری به علامت تایید تکان
دادم و نه هم بی محلی کردم که فکر کند حوصله ام از حرفهایش سر رفته است. بحث از
بحران خاورمیانه و کشمکشهای اخیر جمهوری اسلامی و دولت نتانیاهو شروع شد و به
کشتار در غزه کشید. چیزهای عجیب و غریبی می گفت که مثلا مسلمانان جهان متحد خواهند
شد و اسرائیل را از روی کره خاکی پاک خواهند کرد. از احادیث می گفت که "خدا و
محمد با هم خلوت می کنند و محمد سه خواسته مطرح می کند: اولی یادش نبود، دومی محمد
از خدا خواسته بود که امتش را نابود نکند، و سوم اینکه خدا امت محمد را متحد
کند." طبق حدیثی که او خوانده بود، خدا دو خواسته اول را قبول می کند، اما
خواسته سوم را رد می کند. من ازش مظلومانه پرسیدم که اگر خدا به محمد گفته که امتش
را متحد نخواهد کرد، چطور او انتظار دارد که مسلمانان، امت محمد، متحد خواهند شد و
کاری بر علیه اسرائیل و آمریکا بکنند. البته که برای این هم یک جواب مثل همه مسائل
دیگر داشت. مظلومانه و بدون اینکه قطبی برخورد کنم، از وضعیت مردم در ایران زیر
سرنیزه های حاکمان مسلمان گفتم. گفتم که دین یک صنعت است و چند تا مثال که خودش هم
با آن روزانه سر کار دارد، زدم. گفتم که انسان احتیاجی به صنعت مذهب ندارد که
رابطه بین خود و خدا را داوری کند و انسان را در این دنیا مجازات کند. می دیم که
حرفهایم برایش تازگی دارند. هر از چندگاهی می پرسیدم که آیا حرفهای من حوصله سر
برند یا نه؟! دیدم که شش دانگ گوش می دهد.
ازش پرسیدم که کتاب می خواند؟ می خواستم کتابی
را که به تازگی خوانده بودم و برایم نکات جالب و روشنگرانه زیادی داشت معرفی کنم.
گفت که وقت کتاب خواندن ندارد. فرصت کوتاهی بهم داد که نکاتی را توضیح بدهم. یک
تاریخچه کوتاهی از مهاجرت یهودیان به سرزمین فلسطین و نقش سران کشورهای عرب در عمق
بخشیدن به مسئله فلسطین برایش گفتم. برای اینکه بداند دروغ سر هم نمی کنم تاریخ
سالها و اسامی دقیق افراد در آن سالها را هم می گفتم. آخرش ازش پرسیدم که قرآن
را خوانده است. گفت خوانده است اما معنایش را نفهمیده، چرا که او به عربی خوانده و
او عربی متوجه نمی شود. گفتم که ترجمه پنگوئن که به انگلیسی است، ترجمه جالبی است
که من خودم از آن طریق متوجه محتوای آن شدم و توصیه میکنم خودش هم بخواند. راستی
مترجم آن کسی به نام نسیم داوود است که یک یهودی عراقی الاصل است. گفتم که نسیم
عاشق عربی قرآن بود، اما در برابر سئوال همسرش گفته بود که متوجه نیست که چرا مردم
قرآن را نمی خوانند که ببینند چه چیزهایی در آن هست و خودش عمرا نمی تواند به دینی
باور بیاورد که این قرآن کتاب آسمانی اش است!
آخر که با هم به طرف ماشینهایمان حرکت می
کردیم، گفت که تجارب زیادی داری. فکر کردم منظورش تجربه در کار است. گفتم: خوب بیش
از ۲۵ ساله در این کارم. گفت نه منظورش از کل زندگی است. برایم جالب بود که یک آدم
اینقدر مذهبی، در برابر یکی دو ساعت بحث و تحمل این چنین به فکر فرو رفته بود و
بنیان باورهایش در معرض شک و تردید قرار گرفته بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر