در استاتوس قبلی خاطره تلخی از ابراز بی رحمی
خانمی را بازگو کردم. اما من از آدمهایی نیستم که باور داشته باشم انسانها ذاتا
بی رحم باشند. بی رحمی مثل بسیاری از خصوصیاتی که در طول عمرمان نصیبمان می شوند،
حاصل شرایطی است که در آن بزرگ می شویم. در یک حالت عادی بدون مشکلاتی که امروز و
دیروز برخورد و شخصیت ما را شکل داده باشند، هیچکسی از سلاخی کودکی و کودکانی
ابراز خوشحالی نمی کند. اما چرا آن خانم هیچگونه ابراز همدردی با کودکان در غزه
نمی کرد، بلکه آروزی کشته شدن بیشترشان را هم کرد؟
در آن کیس مشخص با کسی طرفیم که زن است،
پناهنده/مهاجر است، در کاری با دستمزد و مزایای پائین مشغول کار است و مهمتر از
همه این فاکتورها، مهاجری از ایران است. زن، که همه چیزش در ایران پایمال می شود؛
به درس و تحصیل روی می آورد که نهایتا با بیکاری مواجه می شود؛ مجبور به مهاجرت به
این امید میشود که روزگار بهتری در انتظارش است، که نمی شود. در جامعه ای آروزها
و زندگی اش بر باد رفته اند که دائم شنیده است از مردمی دیگر – فلسطینی – دفاع می
شود. او که می بیند همه چیزش را ظاهرا فدای کسان دیگری می کنند از خود می پرسد که
برای من چه کرده اید؟ بخاطر فلسطین زندگی من را تباه کرده اید و شنیده است اعتراضش
توسط حزب الله (که آن هم به نوعی به فلسطین ربط داده می شود) سرکوب می شود، خود
بخود یک احساس تنفر در او شروع به رشد می کند که جائی خودش را بروز می دهد. در
جامعه ای بزرگ شده است که دائم شنیده از فلان مسلمان در افغانستان، بهمان مسلمان
در یمن، فلان کشت و کشتار بخاطر اسلام در سوریه و عراق و فلسطین و لبنان و اینجا و
آنجا دفاع شده و منابع کشورش را خالی کرده اند، خود بخود دیگرستیز می شود.
وظیفه ما این است که خونسردی خودمان را حفظ کنیم
که من قادر بودم با او بحث نکنم و مقابله به مثل نکنم. در وقت دیگری، که حتما دست
خواهد داد، با او بر سر این وضعیت بحث خواهم کرد که شاید منطقی در رفتارش است که
من متوجه نمی شوم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر