۱۴۰۴ آبان ۸, پنجشنبه

احترام به عقیده؟ یا زنجیر بر دست آزادی؟

برای انسانی که می‌خواهد از قید سنت‌های پوسیده رها شود، هیچ جمله‌ای خطرناکتر و فریبنده‌تر از این نیست: "به عقیده دیگران احترام بگذار." جمله ای که در ظاهر نشانه مدارا و تمدن است، منتها در عمل، بارها و بارها به ابزار دفاع از جهل، ستم و بردگی تبدیل شده است.

در طول تاریخ، بیشترین جنایات با نام "عقیده" توجیه شده‌اند. سوزاندن جوردانو برونو در قرن شانزدهم، که تنها "عقیده‌اش" این بود که جهان بی‌پایان است، به نام احترام به ایمان مسیحی زمانه‌اش انجام شد. و یا تا دوقدمی سوزاندن بردن گالیله برای داشتن عقیده ای که خلاف عقیده مسیحیت بود! برده‌داری در آمریکا، تا نیمه قرن نوزدهم، با استناد به "عقاید مذهبی" درباره فرودستی نژاد سیاه ادامه یافت. هنوز هم در بسیاری از جوامع، تبعیض علیه زنان و اقلیت‌ها پشت واژه ظاهرا بی‌ضررِ "احترام به باورهای فرهنگی" پنهان می‌شود.

اما کدام عقیده سزاوار احترام است وقتی انسان را تحقیر می‌کند؟ باور به اینکه زن ناتوان‌تر از مرد است، یا اینکه انسان‌ها باید به‌خاطر دین، رنگ یا جنسیت از هم جدا شوند، عقیده نیست، سم است. اگر آزادی‌خواهان جهان در هر زمان از ترس برچسب "بی‌احترامی" خاموش می‌ماندند، امروز هنوز جادوگران را می‌سوزاندیم، بردگان را می‌فروختیم، دختران را یا زنده بگور می کردیم و یا از حق آموزش محروم می‌کردیم.

سیمون دو بوار، یکی از پیشگامان آزادی زنان، در دهه ۱۹۴۰ گفت: "هیچ ستمی پایدار نمی‌ماند مگر آنکه در قالب عقیده‌ای مقدس درآید." درست می‌گفت، زیرا حتی بسیاری از زنان و رهبران سیاسی آزادی‌خواه نیز در دام این ترفند افتادند: به جای نقد ریشه‌ای باورهای ضدزن و ضدآزادی، به نام "احترام به فرهنگ‌ها" سکوت کردند. نتیجه چه شد؟ زنجیرها ماند، فقط رنگشان عوض شد.

باید میان احترام به انسان و احترام به عقیده خطی پررنگ کشید. انسان، صرف‌نظر از باورش، محترم است؛ اما هیچ عقیده‌ای، حتی اگر نصف دنیا هم به آن باور داشته باشد، محترم نیست و نباید از نه گفتن به آن مصون بماند. عقیده هر کسی شاید برای خودش محترم باشد، اما نباید جامعه را مجبور به احترام گذاشتن به عقیده کسی کرد و یا نباید حتی این ایده مضر را هیچ جائی تبلیغ کرد.



آزادی در لحظه‌ای آغاز می‌شود که بگوییم من به تو احترام می‌گذارم، اما به اندیشه‌ای که تو را و دیگران را در زنجیر می‌خواهد، هرگز.

***

در جواب به دوستی، در یک جمع خودمانی می خواستم این یادداشت را بنویسم، اما تصمیم گرفتم که آن را در سطحی وسیع تر، روی دیوار فیسبوکم، منتشر کنم.

۱۴۰۴ مهر ۱۲, شنبه

یک رکن فراموش شده مبارزه طبقاتی

آدم بعضا، هر چقدر هم از بحث با کسی، در آن لحظه احساس کند که چیزی دستگیرش نشده، باید از آن استقبال کند. چندی پیش با یکی از دوستان چپ، درباره مبارزه بر علیه مذهب به یک بحثی مجبور شدم. بعدا همین بحث باعث شد کمی روی گفته هایش فکر کنم و به کارهای خودمان و درگیری های مردم ایران با مذهب هم بیاندیشم. حاصل آن فکر کردن، این بلند بلند فکر کردن شده است.

***

در تاریخ مبارزات رهاییبخش، یک جبهه همواره از اهمیتی تعیین کننده و در عین حال اغلب مورد غفلت واقع شده برخوردار بوده است: جبهه مبارزه با دین و مذهب به عنوان یک نهاد و یک صنعت عظیم سرکوب. بسیاری از جنبش های چپ، یا به کل از این مبارزه طفره رفته اند و یا آن را به حاشیه رانده اند، در حالی که تاریخ نشان داده است که هیچ رهایی واقعی بدون درهم شکستن این نیروی محافظه کار و ارتجاعی ممکن نیست. این نوشتار با استناد به مثال های تاریخی و با تکیه بر کمی تحلیل، استدلال می کند که مبارزه با مذهب نه یک انتخاب، که یک ضرورت انکارناپذیر برای هر جنبش کمونیستی است که به راستی در پی آزادی بشر است.

 

انقلاب فرانسه: الگویی تاریخی

انقلاب کبیر فرانسه را نمی توان تنها به یک قیام علیه اشرافیت و سلطنت تقلیل داد. این انقلاب، یک یورش تمام عیار علیه کلیسای کاتولیك نیز بود. کلیسایی که بر پهنه وسیعی از زمین های حاصلخیز حکم می راند، از توده ها مالیات می گرفت و در سیطره کامل بر آموزش و فرهنگ، نقش مستقیمی در تحکیم نظام فئودالی و استبداد پادشاهی داشت. انقلابیون روشنفکر، کلیسا را نه به عنوان یک مجموعه باورهای شخصی، که به عنوان یک نهاد سیاسی-اقتصادی قدرتمند می دیدند که پایه های نظم کهن را استحکام می بخشد. مصادره اموال کلیسا، جدایی دین از دولت و ایجاد کالت خردورزی (Cult of Reason)، همگی گام هایی جسورانه در جهت درهم شکستن قدرت این نهاد بودند. این دوره تاریخی به وضوح نشان می دهد که مبارزه با سلطنت و اشرافیت، بدون مبارزه همزمان با نهاد مذهب، ناقص و ناتمام خواهد ماند.

 

بازسازی مذهب توسط سرمایه داری

پس از دوره انقلابات معروف به بورژوا-دموکراتیک که بقایای سیستم فئودالی را از جامعه زدود و به همراه آن دست کلیسا را تا حدودی از بسیاری از شئون زندگی مردم کوتاه کرد، سرمایه داری نوپا به سرعت دریافت که مذهب می تواند به ابزاری کارآمد برای مهار جامعه آبستن آزادیخواهی تبدیل شود. همان نهادی که روزی مانع سرمایه داری بود، اینک به متحدی ارزشمند بدل شد. به کلیسا اجازه داد تا در مدیریت مدارس و نهادهای آموزشی نقش بازی کند، آن را از مالیات معاف کرد و فضای اجتماعی لازم برای گسترش آن را فراهم آورد. هدف روشن بود؛ ترویج روحیه تسلیم و رضایت در میان توده ها، تحریف واقعیت های طبقاتی و ارائه یک "مافیای آسمانی" که رنج های دنیوی را توجیه می کرد. این همگرایی بین سرمایه داری و مذهب، نمونه بارزی از چگونگی تبدیل یک نهاد به یک ابزار ایدئولوژیک در خدمت منافع طبقه حاکم است.

 

مذهب به مثابه صنعت

درک این نقش ارتجاعی مذهب، بدون یک تحلیل ماتریالیستی از ساختار آن ممکن نیست. منصور حکمت، با ارائه تحلیلی روشنگر، ذات واقعی نهاد مذهب را افشا می کند. می گوید: "نهاد مذهبى، چه مسیحیت باشد، چه اسلام چه یهودیت، قبل از اینکه مجموعه اى از باورهاى اجتماعى باشد، یک ساختمان و عمارت بزرگ اجتماعى است که روى پاى خودش ایستاده، مالیات میگیرد، پول میگیرد و خرج بقا و حاکمیت خودش میکند. در نتیجه صنایع دینى پدیده عظیمى در دنیا است. اگر پولى که خرج اسلام میشود یا پولى که خرج کلیساى مسیحیت میشود را کنار هم بگذارید میبینید که با ثروت بزرگترین کمپانى هاى بین المللى قابل مقایسه است. قابل مقایسه است با هزینه نظامى دهها کشور روهم رفته. در نتیجه باید مثل یک صنعت به آن نگاه کرد که آگاهانه سعى میکند محصولش را بفروشد، سعى میکند بازار را بخودش اختصاص بدهد، سعى میکند مصرف کنندگان را بخودش معتاد بکند. جامعه اى که میخواهد خودش را آزاد کند باید با همین عنوان با مذهب روبرو بشود. فکر نکند که این مجموعه باور به خر دجال و گریه بخاطر کربلاست. این یک صنعت عظیم خرافه پراکنى، ارعاب مردم و به تمکین و تسلیم کشیدن مردم در مقابل قدرت طبقاتى حاکم است. و اگر شما یک جامعه آزاد میخواهید باید پول خرج کنید، نیرو بگذارید، نیروى انسانى اختصاص بدهید براى اینکه با این پدیده مقابله کنید، همانطور که با باندهاى مواد مخدر مقابله میکنید، همانطور که با کمپانى هاى سودجویى مقابله میکنید که میدزدند و مى برند و جاى خودشان ویرانه بجا میگذارند… با صنعت مذهب هم باید به همین صورت مقابله بشود." این نقل قول، هسته مرکزی استدلال را تشکیل می دهد. مذهب یک "صنعت" است؛ صنعتی که کالایش "خرافه" و "تسلیم" است و برای حفظ سود خود، به معتاد کردن توده ها به این کالا می پردازد.

 

مبارزه روشنگری با مذهب

جنبش روشنگری در اروپا، پیشقراول مبارزه علمی و فلسفی با سلطه مذهب بود. فیلسوفانی مانند ولتر که علیه تعصب و خرافه کلیسا شورید، یا دیدرو و دالامبر که در دایره المعارف خود به نقد بنیادین باورهای دینی پرداختند، در حقیقت زمینه ساز یک مبارزه ایدئولوژیك بزرگ بودند. استدلال می کردند که عقل و تجربه، و نه کتاب های آسمانی، باید مبنای شناخت جهان قرار گیرند. این مبارزه فکری، پیش نیاز ضروری برای هر گونه تحول اجتماعی بود، زیرا پایگاه ایدئولوژیک نظام های استبدادی را هدف قرار می داد. بدون کار روشنگرانه فیلسوفان عصر روشنگری، شاید انقلاب فرانسه نیز به آن شکلی که رخ داد، ممکن نمی شد.

 

تجربه شوروی، یک مبارزه ناتمام

انقلاب اکتبر، یکی از رادیکال ترین تجربیات در مبارزه با نهاد مذهب بود. بلشویک ها به رهبری لنین، با درک درست از نقش ارتجاعی کلیسای ارتدکس در حمایت از تزاریسم، قوانینی را برای جدایی دین از دولت تصویب کردند، اموال کلیسا را مصادره کردند و تبلیغات ضد دینی آتیستی وسیعی را به راه انداختند. مدارس و نهادهای آموزشی کاملا سکولار شدند. این اقدامات در ابتدا موفقیت آمیز بود و نفوذ کلیسا را به شدت کاهش داد. با این حال، در دوره استالین، یک عقب نشینی صورت گرفت و تا حدی به کلیسا اجازه فعالیت داده شد تا از آن برای تقویت روحیه میهن پرستانه در دوران جنگ جهانی دوم استفاده شود. این نوسان سیاست نشان می دهد که مبارزه با یک نهاد دیرپا و ریشه دار مانند مذهب، نیازمند یک استراتژی پایدار و بدون عقب نشینی است و هر گونه مصالحه ای می تواند به بازتولید آن بینجامد.

 


جمهوری اسلامی، نمونه ای از حاکمیت صنعت مذهب

هیچ نمونه ای از تبدیل مذهب به یک صنعت سرکوب، گویاتر از جمهوری اسلامی ایران نیست. در این نظام، نهادهای مذهبی به طور کامل در ساختار دولت ادغام شده اند. "بسیج"، "سپاه پاسداران"، "قوه قضائیه" و صدها نهاد اقتصادی عظیم مانند "ستاد اجرایی فرمان امام" و "بنیاد مستضعفان"، همگی بخشی از "صنعت مذهب" هستند که نه تنها به تحمیق ایدئولوژیک می پردازند، که یک شبکه عظیم اقتصادی و نظامی را نیز کنترل می کنند. این نهادها از مالیات و درآمدهای کلان برخوردارند، بازارهای اقتصادی را در انحصار خود گرفته اند و هر گونه صدای اعتراضی را با شدیدترین شکل سرکوب می کنند. جمهوری اسلامی دست کثیف مذهب و صنعت آن را بسیار فراتر از مرزهای ایران برده و اکنون در تمام کشورهای اسلام زده، مذهب در حال تحمیق توده هاست. تجربه جمهوی اسلامی به عینی ترین شکل ممکن، درستی تحلیل حکمت را ثابت می کند: اینجا مذهب یک "صنعت عظیم خرافه پراکنى، ارعاب مردم و به تمکین و تسلیم کشیدن مردم در مقابل قدرت طبقاتى حاکم است."

 

نقش چپ در مبارزه با صنعت مذهب

یک جنبش کمونیستی که مدعی رهایی بشر است، نمی تواند در برابر چنین صنعت عظیم و سازمان یافته ای سکوت کند. باورهای شخصی افراد برای خودشان محترم است، و هر کس حق دارد به هر آنچه می خواهد باور داشته باشد. می خواهد موش و عقرب را خدای خود بداند و برایش سجده برود یا دنبال خدای موهوی در آسمانها بگردد. اما وقتی این باورها به ابزاری در دست یک نهاد قدرتمند برای سرکوب، استثمار و ویرانسازی جامعه تبدیل می شود، مبارزه با آن نهاد به یک وظیفه فوری تبدیل می شود. این مبارزه باید در تمامی عرصه ها پیگیری شود: در عرصه ایدئولوژیک با روشنگری علمی و تبلیغ خردگرایی، پایگاه فکری خرافات را در هم بشکند. در عرصه سیاسی برای جدایی کامل دین از دولت و تمامی نهادهای عمومی مانند آموزش و قضا مبارزه کند. در عرصه اقتصادی با مصادره اموال و منابع اقتصادی نهادهای مذهبی، پایه های مالی این صنعت را منهدم سازد.

مبارزه با مذهب به عنوان یک صنعت سرکوب، یک رکن اساسی و غیرقابل انکار در پروژه رهایی بشری است. تاریخ، از انقلاب فرانسه گرفته تا انقلاب اکتبر و تا جنبش های روشنگری، گواهی می دهد که پیشرفت و آزادی، در گرو درهم شکستن سلطه این نهاد کهنه است. یک کمونیست نمی تواند تنها با سرمایه داری بجنگد، در حالی که یکی از متحدان قدرتمند آن - صنعت مذهب - را به حال خود رها کند. همان طور که با نظام سلطنتی می جنگیم، باید با این نهاد نیز با همان قاطعیت و با درکی علمی از ساختار اقتصادی و سیاسی آن مبارزه کنیم. تنها از این رهگذر است که می توان جامعه را به سوی رهایی واقعی سوق داد.

۴ اکتبر ۲۰۲۵

انقلاب‌های دهقانی ۱۹۱۷

سارا بدکاک

مقدمه ناصر اصغری

در پانزده بیست سال گذشته، که تاریخ انقلاب روسیه را بطور مداوم مطالعه کرده ام، هر سال در حول و حوش اکتبر/نوامبر حال و هوای دیگری به من دست می دهد. انگار نیروئی در درونم من را به نوشتن، ترجمه، و یا هر چیز دیگری که این اتفاق فوق العاده مهم را برجسته کند، سوق می دهد.

مقاله "انقلاب‌های دهقانی ۱۹۱۷" مقاله دیگری از سلسله مطالب به مناسبت صدمین سالگرد انقلاب اکتبر در مجله "ژاکوبن" است که خواندن آن به ما کمک می کند درک بهتری از وضعیت آن سال روسیه داشته باشیم. من خواندن این سلسله مطالب را که با کمک اپلیکشن‌های مختلف هوش مصنوعی، مانند دیپ سیک، جمنای و چت جی پی تی ترجمه کرده ام به همه خوانندگان علاقمند و دوستان خوب توصیه میکنم. امیدوارم که خوانندگان علاقمند و کنجکاو با فیدبکهایشان به پربار شدن موضوع و افزودن بر اطلاعات همدیگر، کمک کنند.

ناصر اصغری

***

انقلاب‌های دهقانی ۱۹۱۷

 

سارا بدکاک

در سال ۱۹۱۷، دهقانان نقشی سرنوشت‌ساز در عرصه سیاست ایفا کردند. آنان بودند که واکنش سیاستمداران به چالش‌های ملی را تعیین می‌کردند، کنترل تولید و توزیع مواد غذایی را در اختیار داشتند، و دهقانانی که لباس سربازی بر تن کرده بودند، آینده حکومت را رقم می‌زدند. علاوه بر این، دهقانان که اکثریت ساکنان مناطق شهری روسیه را تشکیل می‌دادند، در شورش‌های شهری نیز سهمی مهم داشتند.

با این حال، معمولا وقتی از «انقلاب‌های دهقانی» سخن می‌گوییم، مقصودمان درگیری‌های روستایی بر سر مالکیت و بهره‌برداری از زمین است. با وجود اینکه در سال ۱۹۱۷ بیش از ۸۰ درصد مردم روسیه خارج از شهرها زندگی می‌کردند، محققان و دانشگاهیان غالبا تجربیات و مشارکت دهقانان در انقلاب روسیه را نادیده گرفته و تمرکز خود را بر کارگران شهری و روشنفکران می‌گذارند.

گوناگونی و پیچیدگی قیام‌های روستایی، هرگونه پیش‌فرض ساده‌انگارانه درباره ماهیت کنش دهقانی را باطل می‌کند. این قیام‌ها همچنین، خلاقیت شگفت‌انگیز و ماهیت دگرگون‌ساز انقلاب را به نمایش می‌گذارند.

تعریف قیام‌های دهقانی کار ساده‌ای نیست. این قیام‌ها در طول سال ۱۹۱۷ و در گستره‌ای جغرافیایی به وسعت امپراتوری روسیه، شکل‌هایی به همان اندازه متنوع این قلمرو پهناور به خود گرفتند.

اغلب، کیفیت زمین و فرهنگ محلی بود که شکل این قیام‌ها را تعیین می‌کرد. اگرچه تصور رایج از این قیام‌ها، حملات خشن به زمین‌داران و تصرف اجباری املاک است، اما بسیاری از مبارزات روستایی به شیوه‌ای مسالمت‌آمیز پیش رفتند. هرچند درگیری خشونت‌بار توجه بیشتری را جلب می‌کند، اما خطرات بزرگی برای شرکت‌کنندگان در پی داشت. بیشتر دهقانان روسیه دست به اقداماتی آرام و حساب‌شده می‌زدند، هرچند این اقدامات برای کسانی که اموالشان مصادره می‌شد، بی‌تردید آرام به نظر نمی‌رسید.

برخی از دهقانان با روش‌هایی زیرکانه به اعتراض برمی‌خاستند؛ برای مثال، تنها با باز کردن دروازه‌ای به دام‌های روستا اجازه می‌دادند در مراتع زمین‌داران چرا کنند. برخی از روستاهای دیگر، اسناد رسمی تولید می‌کردند که حق استفاده دائمی از منابع محلی را به آنان می‌داد. در قیام‌های جسورانه‌تر، روستاییان دست به دست هم داده و درختان جنگل‌های مجاور را قطع می‌کردند.

متأسفانه، تصویر کاملی از تمام روش‌هایی که کشاورزان در آن سال انقلابی به کار بستند، در دست نداریم. اما آنچه می‌دانیم، طیف وسیعی از تاکتیک‌ها، کنشگران و اهداف را نشان می‌دهد که همگی در شکل‌دهی به دولت پس از انقلاب روسیه نقشی تعیین‌کننده داشتند.

 

ورود مدرنیته

اصطلاح «دهقان» معمولا به کسانی اطلاق می‌شود که در مناطق روستایی زندگی و کار می‌کنند، اما در روسیه این واژه یک دسته‌بندی قانونی (سوسلوویه) را نیز توصیف می‌کرد که حتی در گذرنامه افراد نیز درج می‌شد. دهقانان روس می‌توانستند در شهرها زندگی کنند، به عنوان کارگر یا بازرگان امرار معاش کنند یا در ارتش خدمت نمایند.

در اوایل سده بیستم، مدرنیته به تدریج به روستاهای روسیه راه یافت و در کنار عناصر سنتی زندگی دهقانی – که با پدرسالاری، اعتقادات ارتدکس و روحیه جمعی تعریف می‌شد – قرار گرفت و آن را دگرگون کرد.

ساختارهای قدرت پدرسالاری تضمین می‌کرد که مردان سال‌خورده بر خانواده و جامعه تسلط داشته باشند. مذهب ارتدکس روسیه نقشی حیاتی در زندگی اجتماعی، فرهنگی و معنوی بسیاری از روستاییان ایفا می‌کرد. همچنین، سیستم‌های اشتراکی مدیریت زمین در بسیاری از مناطق پابرجا بودند که استفاده جمعی از منابع را تسهیل و ساختارهای اجتماعی پدرسالارانه را تقویت می‌کردند. همه این ویژگی‌ها بر محلی‌نگری (Parochialism) روستاهای روسیه می‌افزود و سیاست را بر منافع محلی،بیش از نگرانی‌های ملی، متمرکز می‌ساخت.

مدرنیته این الگوهای سنتی را از چند جهت به چالش کشید. پس از آزادسازی سرف‌ها در سال ۱۸۶۱، تحصیلات ابتدایی در روستاها گسترش یافت و سواد را برای نسل جوان به ارمغان آورد. در همین حال، میلیون‌ها نفر به صورت فصلی به شهرها مهاجرت می‌کردند و با خود ایده‌ها و عادات شهرنشینی، از جمله سکولاریسم و فرهنگ مصرف‌گرایی، باز می‌گرداندند.

دولت‌های محلی منتخب و دادگاه‌های منطقه‌ای، راه‌های جدیدی برای ارتباط جمعیت روستایی با حکومت ایجاد کردند که با استقبال پرشور دهقانان روبرو شد. پس از انقلاب ۱۹۰۵، دهقانان در انتخابات سراسری شرکت کردند و خواسته‌های خود را با صراحت به نمایندگان منطقه‌ای اعلام نمودند.

سرانجام، بسیج نظامی برای شرکت در جنگ در سال ۱۹۱۴ تحولی شگرف در میان مردان روستا ایجاد کرد که – برخی با شور میهن‌پرستی و برخی با اکراه – سلاح به دست گرفته و در سراسر این امپراتوری عظیم جابه‌جا شدند.

این ارتباطات با دنیای بیرون از روستاها به این معنا بود که تا سال ۱۹۱۷، دهقانان دیگر در انزوای پیشامدرن به سر نمی‌بردند. آنان از طرق مختلف با دولت و ملت در ارتباط بودند. افزایش نرخ سواد به دهقانان امکان داد تا با برنامه‌های سیاسی ملی و منطقه‌ای درگیر شوند، در حالی که تجربیات کسب‌شده در مراکز شهری، جوانان را تشویق می‌کرد تا سلطه پدرسالارانه مردان مسن‌تر را به چالش بکشند.

 

شکل‌های انقلابی

"آب از آن شماست، نور از آن شماست، زمین از آن شماست، چوب از آن شماست."

این جملات که توسط یک ملوان-آژیتاتور در گردهمایی ژوئن ۱۹۱۷ در کازان بیان شد، اساسی‌ترین عنصر آرمان‌های انقلابی دهقانان را در بر می‌گیرد. این بیان صریح که زمین و چوب، مانند هوا و آب، متعلق به کسانی است که به آن نیاز دارند، در طول آن سال انقلابی و پس از آن بارها تکرار شد.

در مناطقی که پیشتر تحت سلطه سرف‌داری بودند، سرف‌های سابق نارضایتی عمیقی از تسویه‌حساب ناعادلانه آزادی خود داشتند. در مناطقی که دهقانان با زمین‌داران محلی روابط خصمانه‌ای داشتند، احتمال وقوع تصرفات خشونت‌بار زمین بیشتر بود.

اطلاعات ما درباره شکل و شدت انقلاب‌های روستایی عمدتا از «گزارش‌های ناآرامی» به دست آمده که عمدتا بر اساس شکایات زمین‌داران خصوصی تنظیم شده‌اند. این گزارش‌ها به ما می‌گویند که حاصلخیزترین مناطق روسیه شاهد بیشترین ناآرامی‌ها بودند. همچنین، مناطقی با تمرکز بالای سرف‌داری، آشوب‌های بیشتر، حملات خشن‌تر به زمین‌داران و تصرفات اجباری بیشتری را تجربه کردند. با این حال، این آمار تصویر کاملی از قیام‌های روستایی ارائه نمی‌دهد، زیرا تنها یک نوع خاص از اقدامات را ثبت کرده‌اند.

اگرچه حمله خشونت‌آمیز و توزیع مجدد اجباری اغلب نماد انقلاب دهقانی تلقی می‌شوند، اما به هیچ وجه اقدامات متداول و معمول نبودند. در واقع، تا سال ۱۹۱۷، تنها بخش کوچکی از زمین‌های زراعی هنوز در مالکیت نخبگان باقی مانده بود. در برخی مناطق، مانند وایاتکا، اساسا زمین‌داران اشرافی و «گرسنگی زمین» وجود نداشت.

انقلاب فوریه آغازگر دوره‌ای از بسط و گسترش آرمان‌ها و اقدامات دهقانی بود، اما چگونگی تلاش انقلابیون روستایی برای برابری، به الگوهای مالکیت و استفاده از زمین در مناطقشان بستگی داشت. بیشتر این اقدامات شامل خشونت یا تصرفات اجباری نبود. در عوض، جوامع روستایی در حال آزمودن و زیر پا گذاشتن قوانین مالکیت خصوصی بودند، در حالی که سعی می‌کردند خود را از سرکوب احتمالی مصون نگه دارند.

به عنوان مثال، دهقانان روستای آریشکادزا به سادگی اعلام کردند که مزارع زمین‌دار محلی را برای کشت دانه زمستانی خواهند کاشت و به کارگران و مستخدمان او یک روز فرصت دادند تا زمین را ترک کنند. کارگران رفتند و روستاییان شروع به کاشت کردند.

علاوه بر این، نباید این انقلاب‌های دهقانی را پدیده‌ای صرفا طبقاتی در نظر گرفت، زیرا دهقانان یک طبقه منسجم واحد را تشکیل نمی‌دادند. با این حال، دهقانان به طور کلی خود را «زحمتکشان روستایی» تعریف می‌کردند و این تعریف، جهان‌بینی و اقدامات آنان را شکل می‌داد. برخی از انقلاب‌های دهقانی شامل اقدام جمعی روستاییان علیه زمین‌داران بود که شبیه به قیام‌های طبقاتی – یعنی مبارزه ستمدیدگان علیه ستمگران – به نظر می‌رسید، اما بسیاری دیگر شامل منازعات بر سر استفاده از زمین بین روستاهای همسایه یا بین افراد بود.

برای مثال، روستاییان اغلب دهقانانی را هدف قرار می‌دادند که کشاورزی در مزارع فردی (خارج از سیستم اشتراکی) را ترجیح داده بودند و آنان را به زور به کشاورزی جمعی بازمی‌گرداندند. این حملات معمولا توسط کل روستا انجام می‌شد و هدفش ادغام مجدد کشاورز فردگرا و زمینش در جامعه بود. روستاییان سطوح مختلفی از ثروت و نفوذ داشتند، اما این رتبه‌بندی‌ها نه ثابت بودند و نه پایدار – افراد در سلسله‌مراتب محلی صعود و سقوط می‌کردند.

در همین حال، دولت مرکزی از شکایات زمین‌داران خصوصی حمایت می‌کرد و به جوامع روستایی دستور می‌داد به مالکیت خصوصی احترام بگذارند. اما دولت راهی برای اجرای این دستورات نداشت، بنابراین سال ۱۹۱۷ شاهد افزایش روزافزون تخلفات علیه مالکیت خصوصی بود.

 

رهبران انقلاب‌های روستایی چه کسانی بودند؟

ما تنها شواهد پراکنده‌ای درباره افراد و گروه‌هایی که رهبری انقلاب‌های دهقانی را بر عهده داشتند، در اختیار داریم. کمیته‌ها، شوراها و اتحادیه‌ها در بسیاری از روستاها رهبری را به دست گرفتند و دستوراتی درباره استفاده و مدیریت زمین صادر می‌کردند. این سازمان‌ها پایه و اساس نهادی اقدامات دهقانان را فراهم می‌آوردند.

برخی از آنان، مانند شوراهای نمایندگان دهقانان، به شبکه‌های منطقه‌ای و ملی تعلق داشتند و دولت موقت نیز کمیته‌هایی برای زمین و تدارکات ایجاد کرده بود. اما این نهادهای محلی تنها در صورتی کنترل را حفظ می‌کردند که مستقیما به خواسته‌های رای‌دهندگان خود پاسخ می‌دادند. همانطور که کمیته روستای سوتنورسک به مقامات منطقه‌ای خود یادآوری کرد: «ما شما را انتخاب کردیم. شما باید به حرف ما گوش دهید!»

شواهد مختلف نشان می‌دهد که تنها افرادی که در بافت جامعه دهقانی ادغام شده بودند، می‌توانستند به قدرت برسند. به اصطلاح «روشنفکران روستا» – معلمان، پزشکان، متخصصان کشاورزی و روحانیون – به طور سیستماتیک از مناصب انتخابی کنار گذاشته می‌شدند و عموما در گزارش‌های مربوط به انقلاب‌های روستایی دیده نمی‌شدند. سوابق انتخابات نشان می‌دهد که روستاییان نامزدهای باسواد، هوشیار، منطقی و قابل اعتمادی را که به طبقه دهقانی تعلق داشتند، ترجیح می‌دادند. با این حال، تنوع اقداماتی که انقلاب‌های دهقانی را تشکیل می‌داد، به این معنا بود که نمی‌توان رهبران آن را به یک نوع خاص محدود کرد – برخی از این انقلاب‌ها کل جامعه روستا را درگیر می‌کرد، برخی را زنان رهبری می‌کردند و برخی دیگر توسط تعدادی از روستاییان ثروتمندتر هدایت می‌شدند.

انقلاب فوریه جایگاه و قدرت سربازان عادی را دگرگون کرد؛ آنان به محافظان مسلح جنبش تبدیل شدند. فراریان، سربازان در مرخصی و مردانی که در پادگان‌های پشت جبهه مستقر بودند، همگی نقش پررنگی در سیاست روستایی ایفا کردند. این افراد نزدیک‌ترین افراد «بیرونی» – اگر بتوان آنان را چنین طبقه‌بندی کرد – به رهبری شورش‌های دهقانی بودند.

از آنجا که سربازان در معرض خشونت قرار گرفته، برای آن آموزش دیده و مجهز بودند، فعالیت‌های انقلابی روستایی در صورت مشارکت سربازان، احتمال بیشتری داشت که به خشونت بینجامد. گاهی اوقات کل جامعه در این حملات شرکت می‌کرد. برای مثال، در ماه مه ۱۹۱۷، جمعیتی متشکل از سربازان که زنان و کودکان روستا نیز همراهی‌شان می‌کردند، ناتالیا نراتووا را مجبور به ترک املاکش کردند.

در آغاز انقلاب، سیاست‌های حزبی هنوز نقشی حاشیه‌ای در فعالیت‌های دهقانان داشت. حزب سوسیالیست انقلابی ویکتور چرنوف یک پایگاه حمایتی قوی در روستاها، به ویژه در مناطق مرکزی روسیه، ایجاد کرده بود که این امر در انتخابات مجلس مؤسسان در نوامبر به وضوح آشکار شد. در سطح ملی، حزب سوسیالیست انقلابی ۳۷ درصد آرا را در مقابل ۲۳ درصد بلشویک‌ها به دست آورد، اما این ارقام، تسلط قاطع حزب اول را در برخی مناطق پنهان می‌کند. این حزب در مناطق شمالی ۷۶ درصد و در منطقه خاک سیاه مرکزی ۷۵ درصد آرا را کسب کرد.

این حزب از تصویری که از خود به عنوان «حزب دهقانان» ساخته بود و از پیوندهای محلی قوی خود برای جذب حمایت انتخاباتی استفاده می‌کرد، اما رهبری انقلاب روستایی را مستقیما در دست نداشت. فعالان حزبی تنها در صورتی نقش‌های رهبری در روستاها را به عهده می‌گرفتند که خواسته‌ها و انگیزه‌های آن جوامع را می‌پذیرفتند.

 

شکاف شهری - روستایی

انقلاب‌های روستایی ناتوانی مقامات ملی و منطقه‌ای را عیان کرد. نه دولت موقت و نه شورای پتروگراد به نگرانی‌ها و خواسته‌های دهقانان رسیدگی کردند. آنان از جمعیت روستایی خواستند با صبر منتظر بمانند تا مجلس مؤسسان، توزیع مجدد زمین را به تصویب برساند.

دهقانان عمدتا این درخواست‌ها را نادیده گرفتند و دولت مرکزی نیز قادر به متوقف کردن اقدامات آنان نبود. مقامات منطقه‌ای در آغاز سال ۱۹۱۷ با این باور کار خود را شروع کردند که انقلاب‌های روستایی ناشی از سوءتفاهم هستند و تصور می‌کردند مصالحه و آموزش می‌تواند این ناآرامی‌ها را پایان دهد. تا تابستان همان سال، عزم راسخ جوامع روستایی برای پیشبرد انقلاب خودشان، بدون اتکا به برنامه‌های مرکزی، این باورها را از بین برد.

مقامات منطقه‌ای به طور فزاینده‌ای برای کنترل مناطق روستایی به نیروی نظامی متکی شدند. تعداد اندکی از رهبران دوراندیش‌تر سعی کردند با صدور مجوز پیش‌دستانه برای انتقال زمین‌های خصوصی به کمیته‌های محلی، دهقانان را تحت نظارت درآورند. اما قیام‌ها بی‌وقفه ادامه یافت، زیرا هیچ قدرت مرکزی یا منطقه‌ای قادر به اجرای مؤثر سیاست‌ها نبود.

پس از به قدرت رسیدن بلشویک‌ها در اکتبر ۱۹۱۷، لنین به سرعت «فرمان زمین» را صادر کرد که تمامی زمین‌های خصوصی را به استفاده دهقانان انتقال می‌داد. جالب آنکه این فرمان در واقع ناتوانی دولت مرکزی را نشان می‌داد، چرا که دهقانان تا ماه اکتبر عملا بیشتر زمین‌های خصوصی را قبلا تصرف کرده بودند. فرمان زمین لنین، نبرد آینده برای کنترل اقتصاد روستایی را پیش‌بینی می‌کرد که بعدها به یکی از ویژگی‌های کلیدی جنگ داخلی روسیه تبدیل شد.

 


***

سارا بدکاک Sarah Badcock دانشیار تاریخ در دانشگاه ناتینگهام بریتانیا است و در زمینه روسیه امپراتوری و انقلابی و تاریخ مجازات تخصص دارد.

داستان انقلاب فوریه

کوین مورفی Kevin Morphy

مقدمه ناصر اصغری

زبان منابع اصلی و اولیه من در خواندن تاریخ انقلاب روسیه، زبان انگلیسی بوده است. به مرور زمان متوجه شده ام که بعضی از اسامی ای که از روسی به انگلیسی ترجمه شده اند، در واقع در زبان اصلی به طور دیگری تلفظ می شوند. حال شما خودتان تصورش را بکنید که از انگلیسی، کس دیگری آن را به فارسی و یا زبان دیگری ترجمه کند. من این را هنگام مطالعه تاریخ انقلاب فرانسه متوجه شدم که وقتی بعضی از اسامی را با یک دوست فرانسوی در میان می گذاشتم، متوجه شدم که چه بلاهایی بر سر تلفظ اصلی آنها می آید. اینها را نوشتم که بگویم با اینکه متوجه هستم به احتمال خیلی زیاد بعضی از اسامی برای خواننده فارسی زبان ناآشنا خواهند بود، اما من عمدا از وارد کردن نسخه انگلیسی به این متون خودداری می کنم. سعی ام این است که اولا این مطالب و متون در دسترس خواننده علاقمند فارسی زبان قرار بگیرد و در وهله دوم، ترجمه ها روان باشند که خواننده را به دنبال کردن مطالب ترغیب کند.

این متن هم، مثل بقیه متون و مطالب این سلسله مطالب به کمک یک اپلیکش، اینبار دیپ سیک، ترجمه شده است. امید من آن است که دوستان خواننده علاقمند با فیدبک‌های خود به روان تر و با کیفت تر شدن این مطالب کمک کنند.

ناصر اصغری

***

داستان انقلاب فوریه

 

کوین مورفی Kevin Morphy

این تصادفی نبود که مهم‌ترین اعتصاب در تاریخ جهان، در روز جهانی زن (مطابق با ۲۳ فوریه در تقویم قدیم جولیان) توسط کارگران زن صنایع نساجی در پتروگراد آغاز شد. این زنان که روزانه تا سیزده ساعت کار می‌کردند و همسران و پسرانشان در جبهه بودند، با زندگی همراه با نگهداری تک‌نفره از خانواده‌هایشان و ایستادن در صف‌های چندساعته در سرمای زیرصفر به امید گرفتن نان، دست به گریبان بودند. همانطور که «تسویوشی هاسگاوا» (Tsuyoshi Hasegawa) در پژوهش جامع خود درباره انقلاب فوریه می‌نویسد: "برای برانگیختن این زنان به اقدام، هیچ گونه تبلیغاتی لازم نبود."

بحران عمیق اجتماعی روسیه، ریشه در ناتوانی رژیم تزاری در اجرای هرگونه اصلاحات معنادار و شکاف اقتصادی بین ثروتمندان و بقیه جامعه روسیه داشت. روسیه توسط یک خودکامه، تزار نیکولای دوم، اداره می‌شد که بارها دوما (Duma)، نهاد انتخاباتی بی قدرتی که به موجب قانون تحت سلطه مردان صاحب‌املاک بود را منحل کرد.

در آستانه جنگ، فعالیت‌های اعتصابی با انقلاب ۱۹۰۵ رقابت می‌کرد و کارگران در خیابان‌های پایتخت، باریکاد می‌ساختند. جنگ به نظام تزاری یک فرصت تنفس موقت داد، اما شکست‌های نظامی فزاینده و حدود هفت میلیون تلفات، اتهامات بی‌سابقه‌ای از فساد رژیم را از سوی تقریبا همه بخش‌های جامعه به همراه آورد. فساد آنچنان عمیق بود که نخست وزیر آینده، شاهزاده لووف، نقشه‌ای برای تبعید تزار و زندانی کردن تزارینا در یک صومعه کشید - البته بدون اقدام عملی. راستپوتین، راهب حقه‌بازی که نفوذ زیادی در دربار تزار به دست آورده بود، در دسامبر ۱۹۱۶ نه توسط آنارشیست‌ها، بلکه توسط سلطنت‌طلبان به قتل رسید.

در جناح چپ، بلشویک‌ها نیروی مسلط در میان طیف وسیع‌تری از انقلابیون بودند که بزرگ‌ترین موج اعتصاب در تاریخ جهان را رهبری می‌کردند (بخش‌های طرفدار جنگ سوسیالیست‌های میانه‌رو اغلب از اقدامات اعتصابی خودداری می‌کردند).

آنان سال‌ها با نظام تزاری مبارزه کرده بودند. از زمان کشتار ۲۷۰ کارگر در معادن طلای لنا در سال ۱۹۱۲، در طول پنج سال، سی اعتصاب سیاسی برگزار شده بود و آنان شجاعانه دستگیری‌های پلیس مخفی تزاری (اخران) را پشت سر گذاشته بودند. آمار دستگیرشدگان انقلابی در سال‌های ۱۹۱۵ و ۱۹۱۶ نشان‌دهنده قدرت نسبی جناح چپ در پتروگراد است: بلشویک‌ها ۷۴۳ نفر، غیرحزبی‌ها ۵۵۳ نفر، سوسیالیست‌های انقلابی (اس‌آر) ۹۸ نفر، منشویک‌ها ۷۹ نفر، مزهرایونسی ۵۱ نفر، آنارشیست‌ها ۳۹ نفر. با حدود ششصد عضو بلشویک در کارخانه‌های فلزکاری، مهندسی و نساجی ویبورگ، این منطقه بدون شک رادیکالترین منطقه در طول جنگ بود.

در ۹ ژانویه ۱۹۱۷، دوازدهمین سالگرد کشتار یکشنبه خونین که جرقه انقلاب ۱۹۰۵ را زد، ۱۴۲۰۰۰ کارگر دست به اعتصاب زدند. هنگامی که دوما در ۱۴ فوریه گشایش یافت، ۸۴۰۰۰ کارگر دیگر نیز دست از کار کشیدند، اقدامی که توسط منشویک‌های طرفدار جنگ رهبری شد.

کمبود فزاینده مواد غذایی، دولت را وادار به توقیف غله در مناطق روستایی کرد. هنگامی که نانوایی‌های پتروگراد تعطیل شدند و ذخایر غذایی به اندازه چند هفته کاهش یافت، مقامات تزاری با ادعای عدم کمبود، بحران را تشدید کردند. اخران گزارش‌های متعددی از درگیری بین پلیس و زنان کارگر در صف‌های نان پتروگراد ثبت کرد. مادرانی که "شاهد کودکان نیمه‌گرسنه و بیمار خود هستند، شاید بسیار بیش از آقایان میلیوکف، رودیچف و شرکا به انقلاب نزدیک باشند و البته بسیار خطرناک‌تر."

در ۲۲ فوریه، «کایورف» از بلشویک‌ها در یک جلسه زنان در ویبورگ سخنرانی کرد و از زنان خواست که در روز جهانی زن اعتصاب نکنند و به "دستورات حزب" گوش دهند. برخلاف انتظار کایورف - که بعدها نوشت از این که زنان بلشویک دستورات حزب را نادیده گرفتند "خشمگین" شده بود - پنج کارخانه نساجی صبح روز بعد دست به اعتصاب زدند.

زنان تحریک‌کننده در کارخانه‌های نخ‌ریسی نوا فریاد زدند: "به خیابان! دست از کار بکشید! دیگر بس است!" درها را باز کردند و صدها زن را به کارخانه‌های فلزکاری و مهندسی مجاور هدایت کردند. انبوهی از زنان با پرتاب گلوله‌های برفی به کارخانه مهندسی نوبل، کارگران آنجا را متقاعد کردند که به آنان بپیوندند، با تکان دادن دست‌هایشان فریاد می‌زدند: "بیرون بیایید! کار را متوقف کنید!" زنان همچنین به کارخانه اریکسون رفتند، جایی که کایورف و دیگر بلشویک‌ها به طور مختصر با اعضای اس‌آر و منشویک کارخانه ملاقات کردند و به اتفاق آرا تصمیم گرفتند دیگر کارگران را به پیوستن متقاعد کنند.

پلیس از تجمعات زنان و کارگران جوان‌تری گزارش داد که "نان" مطالبه می‌کردند و سرودهای انقلابی می‌خواندند. زنان در طول تظاهرات، پرچم‌های قرمز را از مردان گرفتند: "امروز روز ماست. ما پرچم‌ها را حمل خواهیم کرد." در پل لیتینی، علیرغم یورش‌های مکرر تظاهرکنندگان، پلیس مانع از راهپیمایی آنان به سمت مرکز شهر شد. تا اواخر بعدازظهر، صدها کارگر از روی یخ‌ها عبور کردند و مورد حمله پلیس قرار گرفتند. در مرکز شهر، "هزار نفر، عمدتا زنان و جوانان" به خیابان نووسکی رسیدند اما پراکنده شدند. اخران گزارش داد که تظاهرات آنقدر تحریک‌آمیز بود که "لازم بود نیروهای پلیس در همه جا تقویت شوند."

شصت هزار نفر از ۷۸۰۰۰ اعتصاب‌کننده از منطقه ویبورگ بودند. اگرچه شعارهای ضد جنگ و ضد تزار مطرح شد، اما برجسته‌ترین خواسته، نان بود. در واقع، مقامات تزاری این را فقط یک شورش نان دیگر می‌دانستند، اگرچه از تردید سربازان مورد اعتماد قزاق خود برای حمله به تظاهرکنندگان نگران بودند. آن شب، بلشویک‌های ویبورگ جلسه تشکیل دادند و رای دادند که یک اعتصاب عمومی سه روزه با راهپیمایی به سمت نووسکی سازماندهی کنند.

روز بعد، تعداد اعتصاب‌کنندگان دو برابر شد و به ۱۵۸۰۰۰ نفر رسید و آن را به بزرگ‌ترین اعتصاب سیاسی در طول جنگ تبدیل کرد. هفتاد و پنج هزار کارگر ویبورگ، و همچنین بیست هزار نفر از مناطق پتروگراد، واسیلفسکی و مسکو، به علاوه نه هزار نفر از ناروا دست به اعتصاب زدند. مبارزان جوان کارگر خیابانی پیشتاز بودند و با پلیس و سربازان در پل‌ها و برای کنترل نووسکی در مرکز شهر جنگیدند.

در کارخانه آویاز، سخنرانان منشویک و اس‌آر خواستار برکناری دولت شدند، از کارگران التماس کردند که دست به اقدامات غیرمسئولانه نزنند و آنان را ترغیب کردند که به کاخ تورید راهپیمایی کنند، جایی که اعضای دوما ناامیدانه سعی می‌کردند نظام تزاری را به دادن امتیازات متقاعد کنند. بلشویک‌ها در کارخانه اریکسون از کارگران خواستند که به سمت میدان کازان راهپیمایی کنند و خود را با چاقو، ابزارآلات و یخ برای نبردهای قریب‌الوقوع با پلیس مسلح کنند.

توده‌ای از ۴۰۰۰۰ تظاهرکننده با پلیس و سربازان روی پل لیتینی جنگیدند، اما بار دیگر عقب رانده شدند. ۲۵۰۰ کارگر اریکسون با قزاق‌ها در بولوار سامپسونیفسکی روبرو شدند. افسران از میان جمعیت حمله کردند، اما قزاق‌ها با احتیاط از میان راهرویی که افسران گشوده بودند، دنبال کردند. "برخی از آنان لبخند می‌زدند"، کایورف به یاد می‌آورد، "و یکی از آنان به کارگران چشمک معناداری زد." در بسیاری از مکان‌ها زنان پیشقدم شدند: "ما در جبهه شوهر، پدر و برادر داریم . . . شما هم مادر، همسر، خواهر و فرزند دارید. ما نان و پایان جنگ را می‌خواهیم."

تظاهرکنندگان هیچ تلاشی برای برادری با پلیس منفور نکردند. جوانان ترامواها را متوقف کردند، سرودهای انقلابی خواندند و تکه های یخ و سنگ به سمت پلیس پرتاب کردند. پس از این که چندین هزار کارگر از روی یخ‌ها عبور کردند، نبردهای شدیدی بین تظاهرکنندگان و پلیس برای کنترل نووسکی درگرفت. در همین حال، کارگران موفق شدند در مکان‌های سنتی انقلابی یعنی میدان کازان و در مجسمه معروف "اسب آبی" الکساندر سوم در میدان زنامنسکایا تجمع کنند. خواسته‌ها سیاسی‌تر شد، چرا که سخنرانان نه تنها نان، بلکه جنگ و خودکامگی را نیز محکوم می‌کردند.

در روز ۲۵م، اعتصاب حالت عمومی به خود گرفت و بیش از ۲۴۰۰۰۰ کارگر کارخانه، همراه با کارمندان اداری، معلمان، پیشخدمت‌ها، دانشجویان دانشگاه و حتی دانش‌آموزان دبیرستانی به آن پیوستند. رانندگان درشکه سوگند خوردند که فقط "رهبران" شورش را سوار کنند.

بار دیگر کارگران با تجمع در کارخانه‌های خود شروع کردند. در یک جلسه پر سر و صدای کارخانه پارویانن در ویبورگ، سخنرانان بلشویک، منشویک و اس‌آر از کارگران خواستند که به سمت نووسکی راهپیمایی کنند. یکی از سخنرانان با این بیت انقلابی صحبت خود را به پایان برد: "کنار برو، ای جهان منسوخ، که از فرق تا قدم گندیده‌ای. روسیه جوان در حرکت است!"

تظاهرکنندگان در هفده درگیری خشونت‌آمیز با پلیس درگیر شدند و سربازان و کارگران موفق شدند رفقایی را که پلیس دستگیر کرده بود، آزاد کنند. شورشیان دست بالا را پیدا کردند و نیروهای تزاری را در بسیاری از پل‌ها تحت فشار قرار دادند یا از روی یخ‌ها به مرکز شهر عبور کردند. با تحت کنترل درآوردن نووسکی، تظاهرکنندگان بار دیگر در زنامنسکایا تجمع کردند. پلیس و قزاق‌ها با شلاق به جمعیت حمله کردند، اما وقتی رئیس پلیس حمله کرد، با ضربه شمشیر یک قزاق از پای درآمد. زنان کارگر بار دیگر نقشی حیاتی ایفا کردند: "سرنیزه‌هایتان را زمین بگذارید"، آنان اصرار کردند. "به ما بپیوندید."



تا غروب، سمت ویبورگ تحت کنترل شورشیان بود. تظاهرکنندگان کلانتری‌ها را غارت کرده، هفت تیر و شمشیر از نگهبانان تزاری مصادره کرده و پلیس و ژاندارمری را مجبور به فرار کرده بودند.

شورش، تزار نیکولای دوم را تا لبه پرتگاه پیش برد. او اعلام کرد: "فرمان می‌دهم که آشوب‌های پایتخت فردا پایان یابد" و به فرمانده پادگان پتروگراد، خابالوف، دستور داد که جمعیت‌ها را با آتش متفرق کند. خابالوف شک داشت ("چگونه ممکن بود فردا آنان را متوقف کرد؟")، اما دستور را پذیرفت. در شهرداری، وزیر کشور، پروتوپوپوف، از مدافعان نظام خودکامه خواست که آشوب‌ها را سرکوب کنند: گفت "برای پیروزی دعا کنید و امیدوار باشید." صبح زود روز بعد، اعلامیه‌هایی نصب شد که تظاهرات را ممنوع اعلام می‌کرد و هشدار می‌داد که این فرمان با اسلحه اجرا خواهد شد.

صبح زود روز یکشنبه، ۲۶ فوریه، پلیس هسته مرکزی کمیته پترزبورگ بلشویک‌ها و دیگر سوسیالیست‌ها را دستگیر کرد. کارخانه‌ها تعطیل شدند، پل‌ها بالا کشیده شدند و مرکز شهر به یک اردوگاه مسلح تبدیل شد. خابالوف به ستاد تلگراف زد که "از صبح در شهر آرامش برقرار است." مدت کوتاهی پس از این گزارش، هزاران کارگر از روی یخ‌ها عبور کردند و در نووسکی ظاهر شدند و سرودهای انقلابی می‌خواندند و شعار می‌دادند، اما سربازان به طور سیستماتیک به آنان شلیک کردند.

یگان‌هایی از هنگ ولینسکی مأموریت داشتند از تجمعات در میدان زنامنسکایا جلوگیری کنند. گشت‌های سواره با شلاق به جمعیت حمله کردند، اما نتوانستند آنان را پراکنده کنند. فرمانده سپس به سربازان دستور شلیک داد. اگرچه برخی از سربازان به هوا شلیک کردند، پنجاه تظاهرکننده در داخل و اطراف زنامنسکایا کشته شدند و کارگران پراکنده در خانه‌ها پنهان شدند و به کافه‌ها هجوم بردند. بیشتر این کشتار توسط یگان‌های ورزیده وفادار به نظام که برای آموزش افسران جزء استفاده می‌شدند، انجام شد.

با این حال، خونریزی نتوانست شورش را خاموش کند.

یک گزارش پلیس، سطح شگفت‌آور تاب‌آوری و فداکاری شورشیان را توصیف می‌کند:

"در جریان آشوب‌ها، به عنوان یک پدیده عمومی مشاهده شد که اوباش آشوبگر بی‌اعتنایی شدیدی نسبت به گشت‌های نظامی نشان می‌دادند، به طوری که وقتی از آنان خواسته می‌شد پراکنده شوند، سنگ و تکه‌های یخ کنده شده از خیابان را به سمت آنان پرتاب می‌کردند. هنگامی که تیرهای اولیه به هوا شلیک می‌شد، جمعیت نه تنها پراکنده نمی‌شد، بلکه با خنده به این رگبارها پاسخ می‌داد. تنها زمانی که فشنگ‌های جنگی به قلب جمعیت شلیک می‌شد، امکان پراکنده کردن اوباش فراهم می‌آمد، شرکت‌کنندگان ... در حیاط خانه‌های مجاور پنهان می‌شدند و به محض توقف تیراندازی، دوباره به خیابان می‌آمدند."

کارگران از سربازان می‌خواستند اسلحه‌هایشان را زمین بگذارند، و سعی در تغییر موضع آنان داشتند که شامل مبارزه‌ای برای دل سرباز بود. همانطور که تروتسکی اشاره کرد، این "تماس‌های بین مردان و زنان کارگر و سربازان، در حالی که صدای تیراندازی تفنگ و مسلسل به طور مداوم شنیده می‌شد، سرنوشت دولت، جنگ و کشور را رقم می‌زد."

عصر روز ۲۶م، رهبران بلشویک ویبورگ در یک باغ سبزی در حومه شهر ملاقات کردند. بسیاری پیشنهاد کردند که زمان لغو شورش فرا رسیده است، اما در رای‌گیری شکست خوردند. بعدها کشف شد که بانفوذترین مدافع ادامه مبارزه، یک عامل اخران بوده است. از منظر نظامی، انقلاب باید پس از ۲۶م متوقف می‌شد. اما پلیس بدون حمایت هزاران سرباز نمی‌توانست شورش را سرکوب کند.

بعدازظهر روز قبل، کارگران به پادگان پاولوفسکی نزدیک شده بودند: "به رفقایتان بگویید که پاولوفسکی‌ها هم به ما شلیک می‌کنند - ما سربازان با یونیفرم شما را در نووسکی دیدیم." سربازان "همگی پریشان و رنگ پریده به نظر می‌رسیدند." درخواست‌های مشابه در پادگان‌های سایر هنگ‌ها طنین‌انداز شد. آن شب، سربازان پاولوفسکی اولین کسانی بودند که به شورشیان پیوستند (اگرچه، با درک این که منزوی هستند، به پادگان خود بازگشتند و سی و نه رهبر بلافاصله دستگیر شدند).

صبح زود روز ۲۷م، شورش به هنگ ولینسکی رسید، که نیروی آموزشیشان در میدان زنامنسکایا به تظاهرکنندگان شلیک کرده بود. چهارصد نفر شورش کردند و به ستوان خود گفتند: "ما دیگر شلیک نخواهیم کرد و همچنین نمی‌خواهیم خون برادرانمان را بیهوده بریزیم." هنگامی که او با خواندن دستور تزار برای سرکوب شورش پاسخ داد، فورا تیرباران شد. دیگر سربازان ولینسکی به شورش پیوستند و سپس به پادگان‌های مجاور هنگ‌های پریوبراجنسکی و لیتوانیایی رفتند که آنان نیز شورش کردند.

یکی از شرکت‌کنندگان بعدها صحنه را اینگونه توصیف کرد: "یک کامیون پر از سرباز، با تفنگ در دست، جمعیت را در حالی که با سرعت در خیابان بولوار سامپسون حرکت می‌کرد، از هم می‌شکافت. پرچم‌های قرمز از سرنیزه تفنگ‌ها موج می‌زد، چیزی که هرگز دیده نشده بود ... خبری که کامیون آورده بود - این که نیروها شورش کرده‌اند - مانند آتش در میان بوته‌ها پخش شد." در حالی که یک دسته تنبیهی به رهبری ژنرال کوتپوف برای ساعاتی بدون مانع عمل می‌کرد - به تظاهرکنندگان و کامیون‌های پر از کارگر شلیک می‌کرد - کوتپوف تا غروب نوشت: "بخش بزرگی از نیروهایم با جمعیت درآمیختند."

آن صبح، ژنرال خابالوف در اطراف پادگان‌های شهر قدم می‌زد و سربازان را در صورت شورش با مجازات اعدام تهدید می‌کرد. آن عصر، ژنرال ایوانوف، که نیروهایش در راه بودند تا از هواداران تزار حمایت کنند، برای ارزیابی وضعیت به خابالوف تلگراف زد.

ایوانوف: در کدام بخش‌های شهر نظم برقرار است؟

خابالوف: تمام شهر در دست انقلابیون است.

ایوانوف: آیا تمام وزارتخانه‌ها به درستی کار می‌کنند؟

خابالوف: وزارتخانه‌ها توسط انقلابیون تسخیر شده‌اند.

ایوانوف: در حال حاضر چه نیروهای پلیسی در اختیار شماست؟

خابالوف: هیچ.

ایوانوف: هم اکنون کدام نهادهای فنی و تدارکاتی وزارت جنگ تحت کنترل شماست؟

خابالوف: هیچ.

ایوانوف که از وضعیت مطلع شد، تصمیم به عقب‌نشینی گرفت. فاز نظامی انقلاب به پایان رسیده بود.

پارادوکس انقلاب فوریه این بود که در حالی که نظام تزاری را از بین برد، آن را با دولتی از لیبرال‌های غیرمنتخب جایگزین کرد که از همان انقلابی که آنان را به قدرت رسانده بود، وحشت داشتند. در روز ۲۷م "نفس‌های حسرت آمیز شنیده می‌شد ... رسید، یا در واقع ابرازهای صریح ترس از جان"، همانطور که یک نماینده لیبرال دوما نوشت. این با خبری شاد اما نادرست مختل شد که "به زودی آشوب‌ها سرکوب خواهند شد." یک ناظر دیگر خاطرنشان کرد که "آنان وحشت‌زده بودند، به لرزه افتاده بودند، خود را اسیر در دست عناصر خصمانه‌ای می‌دیدند که در جاده‌ای ناشناخته سفر می‌کردند."

در طول انقلاب، "موضع بورژوازی کاملا روشن بود؛ از یک سو فاصله گرفتن از انقلاب و خیانت به آن به نفع تزاریسم، و از سوی دیگر بهره‌برداری از آن برای مقاصد خودشان." این ارزیابی سوخانوف، یکی از رهبران شورای پتروگراد بود که به منشویک‌ها سمپاتی داشت و (منشویک‌ها) نقشی کلیدی در واگذاری قدرت به لیبرال‌ها ایفا می‌کرد.

او کمک زیادی از سوسیالیست‌های میانه‌روتر دریافت می‌کرد. رهبر منشویک، اسکوبلوف، به رادزیانکو، رئیس چهارمین دوما، مراجعه کرد تا اتاقی در کاخ تورید تضمین کند. هدف او سازماندهی یک شورای نمایندگان کارگران بود، تا نظم را حفظ کند. کرنسکی ترس رادزیانکو از این که شورا ممکن است خطرناک باشد را برطرف کرد و به او گفت: "کسی باید مسئولیت کارگران را به عهده بگیرد."

برخلاف شورای کارگران ۱۹۰۵ که به عنوان ابزاری برای مبارزه طبقاتی ظهور کرد، شورای تشکیل شده در ۲۷ فوریه پس از شورش تأسیس شد و اعضای اصلی کمیته اجرایی آن تقریبا منحصرا روشنفکرانی بودند که به طور فعال در انقلاب مشارکت نداشتند.

کاستی‌های دیگری نیز وجود داشت: نمایندگان ۱۵۰۰۰۰ سرباز در پتروگراد به شدت در این شورای کارگران و سربازان بیش از اندازه بودند. این شورا به طور قاطع مردانه بود و تعداد انگشت‌شمار زنان در میان ۱۲۰۰ نماینده (که در نهایت به حدود ۳۰۰۰ نفر رسید) به طور فاجعه‌باری نامتناسب بودند. شورا حتی در مورد تظاهرات حق رأی زنان در ۱۹ مارس، که ۲۵۰۰۰ نفر از جمله هزاران زن کارگر در آن شرکت کردند، بحث نکرد.

شورای پتروگراد قطعنامه معروف شماره ۱ را تصویب کرد - که به سربازان اختیار می‌داد کمیته‌های خود را برای اداره واحدهایشان انتخاب کنند و فقط در صورتی از افسران و دولت موقت اطاعت کنند که دستورات آنان با دستورات شورا در تضاد نباشد - اما این قطعنامه به ابتکار خود سربازان رادیکال تصویب شد.

با این وجود، تشکیل شورا، لیبرال‌ها و متحد اس‌آر آنان، کرنسکی را وادار به اقدام کرد. رادزیانکو استدلال کرد که "اگر قدرت را به دست نگیریم، دیگران این کار را خواهند کرد"، زیرا "نوعی اوباش در کارخانه‌ها انتخاب شده‌اند." کرنسکی نوشت: "مگر این که فورا یک دولت موقت تشکیل دهیم، شورا خود را مرجع عالی انقلاب اعلام خواهد کرد." طبق این طرح، یک گروه خودنامیده به نام کمیته موقت، به عنوان متقابل شورا عمل می‌کرد. اما توطئه‌گران چندان به برنامه خود اطمینان نداشتند؛ آنان اجازه دادند رهبران منشویک و اس‌آر شورا کار کثیف آنان را انجام دهند.

جبر انقلاب منشویکی حکم می‌کرد که "دولتی که قرار بود جایگزین تزاریسم شود، باید منحصرا بورژوایی باشد"، همانطور که سوخانوف نوشت. "تمام دستگاه دولتی ... فقط می‌توانست از میلیوکوف اطاعت کند."

مذاکرات بین اجرایی شورا و رهبران غیرمنتخب لیبرال در اول مارس انجام شد. "میلیوکوف کاملا درک می‌کرد که کمیته اجرایی در موقعیت کاملی قرار دارد که یا به دولت بورژوایی قدرت بدهد یا ندهد"، اما سوخانوف افزود، "قدرتی که مقدر بود جایگزین تزاریسم شود، باید فقط یک قدرت بورژوایی باشد ... ما باید مسیر خود را بر اساس این اصل تنظیم کنیم. در غیر این صورت قیام موفق نخواهد شد و انقلاب سقوط خواهد کرد."

رهبران شورا حتی حاضر بودند برنامه حداقلی "سه نهنگ" که همه گروه‌های انقلابی بر آن توافق کرده بودند (روز کاری هشت ساعته، مصادره املاک زمین‌داران و یک جمهوری دموکراتیک) را رها کنند، اگر فقط لیبرال‌ها قدرت را به دست می‌گرفتند. میلیوکوف که از چشم‌انداز حکومت کردن وحشت داشت، با سماجت بر انجام یک اقدام آخر برای نجات سلطنت اصرار می‌کرد.

به طرز باورنکردنی، سوسیالیست‌ها کوتاه آمدند و اجازه دادند برادر تزار، میخائیل، خود تصمیم بگیرد که آیا باید حکومت کند یا نه. دوک بزرگ که هیچ تضمینی برای امنیت شخصی خود دریافت نکرده بود، مودبانه رد کرد. همه این مذاکرات پشت پرده، البته، خارج از حیطه دید کارگران و سربازان انجام شد.

سیستم "قدرت دوگانه" که از این بحث‌ها ظهور کرد - شورا از یک سو و دولت موقت غیرمنتخب از سوی دیگر - برای هشت ماه دوام آورد.

زیوا گالیلی این مذاکرات را "درخشان ترین لحظات منشویک‌ها" توصیف کرده است. تروتسکی آن را به یک نمایش وودویل (تئاتر کمدی و موزیکال) تشبیه کرد که به دو نیم تقسیم شده بود: "در یک نیمه، انقلابیون از لیبرال‌ها التماس می‌کردند که انقلاب را نجات دهند؛ در نیمه دیگر، لیبرال‌ها از سلطنت التماس می‌کردند که لیبرالیسم را نجات دهد."

پس چرا کارگران و سربازانی که چنان شجاعانه برای سرنگونی تزاریسم جنگیده بودند، اجازه دادند شورا قدرت را به دولتی جدید واگذار کند که نماینده مردان صاحب‌املاک بود؟ اولا، اکثر کارگران هنوز موفق نشده بودند سیاست‌های احزاب مختلف سوسیالیستی را از هم تفکیک کنند. علاوه بر این، بلشویک‌ها خود چندان روشن نبودند که برای چه چیزی می‌جنگند، بخشا به این دلیل که درکی (که به سرعت منسوخ شد) از انقلاب به عنوان یک انقلاب بورژواز-دموکراتیک حفظ کرده بودند، که در آن یک دولت موقت انقلابی حکومت می‌کرد. معنای عملی این امر، به ویژه پس از تشکیل دولت موقت، برای تفاسیر مختلف باز بود.

اگرچه مبارزان بلشویک در طول روزهای انقلابی نقشی حیاتی ایفا کردند، اما اغلب این کار را علی رغم رهبران خود انجام دادند. زنان کارگر نساجی در فوریه، بر خلاف مخالفت رهبران حزبی که زمان را "هنوز رسیده" برای اقدام رادیکال نمی‌دانستند، دست به اعتصاب زدند.

رهبری دفتر بلشویک (شلیاپنیکوف، مولوتوف و زالوتسکی) نیز فاقد کفایت بود. حتی پس از اعتصاب ۲۳ فوریه، شلیاپنیکوف استدلال کرد که فراخوان برای یک اعتصاب عمومی زودرس است. دفتر نتوانست یک اعلامیه برای دادن به نیروها تولید کند و از برآوردن خواسته‌ها برای مسلح کردن کارگران برای نبردهای قریب‌الوقوع خودداری کرد.

بیشتر اقدامات ابتکاری یا از کمیته منطقه ویبورگ، که به عنوان رهبران بالفعل برای سازمان حزبی شهر عمل می‌کرد، یا از اعضای عادی — به ویژه در روز اول، زمانی که زنان رهبران حزب را نادیده گرفتند و نقشی حیاتی در برانگیختن جنبش اعتصابی ایفا کردند - سرچشمه می‌گرفت.

در طول ماه مارس، سردرگمی و اختلاف، بلشویک‌ها را در هم کوبید. هنگامی که شورای پتروگراد در اول مارس قدرت سیاسی را به بورژوازی واگذار کرد، حتی یکی از یازده بلشویک در کمیته اجرایی مخالفت نکرد. هنگامی که نمایندگان جناح چپ بلشویک در شورا طرحی را ارائه دادند که خواستار تشکیل دولت توسط شورا بود، فقط نوزده نفر به آن رای مثبت دادند و بسیاری از بلشویک‌ها رای مخالف دادند. در ۵ مارس، کمیته پترزبورگ از فراخوان شورا برای بازگشت کارگران به کارشان حمایت کرد، علیرغم اینکه روز کاری هشت ساعته، یکی از خواسته‌های اصلی جنبش انقلابی، هنوز برقرار نشده بود.

دفتر حزب تحت رهبری شلیاپنیکوف به رادیکال‌های ویبورگ، که خواستار حکومت شورا بودند، نزدیک شد. اما هنگامی که کامنف، استالین و مورانوف از تبعید در سیبری بازگشتند و در ۱۲ مارس کنترل دفتر را به دست گرفتند، سیاست‌های حزب به شدت به راست متمایل شد - به خشنودی رهبران منشویک و اس‌آر و به خشم بسیاری از مبارزان حزبی در کارخانه‌ها، که برخی از آنان خواستار اخراج هیئت سه نفره جدید شدند.

لنین در میان خشمگینان بود. در ۷ مارس، او از سوئیس نوشت: " این دولت جدید، از هم‌اکنون دست‌وپا بستهٔ سرمایه‌داری امپریالیستی، و سیاست امپریالیستی جنگ و غارت است." در مقابل، کامنف در ۱۵ مارس در پراودا استدلال کرد که "مردم آزاد" "محکم در مواضع خود ایستادگی خواهند کرد، گلوله را با گلوله، و توپ را با توپ پاسخ خواهند داد." و در اواخر مارس، استالین به نفع وحدت با منشویک‌ها سخنرانی کرد و استدلال کرد که دولت موقت "نقش تحکیم کننده دستاوردهای انقلاب را به عهده گرفته است."

لنین آنقدر از چرخش راستی رهبری نگران بود که در ۳۰ مارس نوشت ترجیح می‌دهد "بلافاصله از هر کس در حزب ما، هرکس که باشد، جدا شود تا این که به میهن‌پرستی اجتماعی کرنسکی و شرکا امتیاز دهد." هیچ وکیلی برای روشن کردن سخنان لنین یا این که در مورد چه کسی صحبت می‌کرد، لازم نبود. "کامنف باید درک کند که مسئولیتی جهانشمول و تاریخی بر عهده دارد."

ماهیت لنینیسم از ۱۹۰۵ بر عدم اعتماد کامل به لیبرالیسم به عنوان یک نیروی ضدانقلابی و نقد تند از آن دسته سوسیالیست‌هایی که مصمم به تلاش برای فرونشاندن آن هستند، تأکید داشت. و علی‌رغم این‌ها، شکل‌دهی فکری خود لنین در ۱۹۰۵ که خواستار دولتی انقلابی و موقت برای پیشبرد یک انقلاب بورژوایی بود، در تضاد کامل با آن چیزی قرار داشت که او از آن با عنوان "عقاید پوچ و نیمه‌آنارشیستی" تروتسکی برای یک "انقلاب سوسیالیستی" یاد می‌کرد. اکنون خود لنین به سمت این ایدهٔ به‌ظاهر پوچ سوسیالیسم می‌رفت، و از این رو، بلشویک‌های قدیمی و سنتی نیز کاملاً قابل درک بود که او را "تروتسکیسم" بنامند.

از بسیاری جهات، کودتای اوایل مارس، مشابه کودتاهای قرن گذشته بود - یک گروه کوچک غیرمنتخب، قدرت را برای مقاصد طبقاتی خود به هزینه جنبشی که آنان را به قدرت رسانده بود، غصب می‌کرد. با این حال، دو تفاوت عمده وجود داشت. یکی این که یک حزب برای توده‌های کارگری وجود داشت که بی‌امان برای منافع خود مبارزه می‌کرد. و دوم، شوراها وجود داشتند.

انقلاب روسیه تازه آغاز شده بود.

***

کوین مورفی تاریخ روسیه را در دانشگاه ماساچوست بوستون تدریس می‌کند. کتاب او، انقلاب و ضد انقلاب: مبارزه طبقاتی در یک کارخانه فلزکاری مسکو، برنده جایزه یادبود دویچر در سال ۲۰۰۵ شد.