۱۳۹۳ مرداد ۱, چهارشنبه

تمامیت ارضی و سندیکالیسم ایرانی

بحث و گفتگو درباره استقلال کردستان عراق، دو طیف در اپوزیسیون را در صحنه سیاست ایران همراه با خشم و عصبانیت، بیشتر از بقیه نگران کرده است. یکی طیف ناسیونالیستهای عظمت طلب ایرانی است و دیگری طیف سندیکالیستهای ایرانی. جدا از اینکه لازم است به نظر سندیکالیستهای ایرانی درباره کارگران و میهن پرداخته شود، نشان دادن ضدیت طیفی که اهدافش با جمهوری اسلامی و ناسیونالیستهای عظمت طلب فرق چندانی ندارد و شاید تنها فرقش با آن دوتای دیگر در این است که با مخاطب قرار دادن کارگران می خواهد اهداف خود را از این کانال به پیش ببرد، یک ضرورت است. هر جا که اینها حرف زدند باید به کارگران جوانتر گفت و نشان داد که اینها تا چه حد ضد کارگر و ضد منافع کارگران هستند!

مسئله کردستان
به دنبال حمله داعش به عراق، مسئله استقلال کردستان عراق بار دیگر به سر تیتر اخبار بین المللی کشیده شد. نیروهای زیادی و هر کدام به دلائلی، موافق و یا مخالف استقلال کردستان عراق هستند. دلائل ترکیه برای دفاع از این موضوع با دلائل اسرائیل فرق می کند. دلائل بارزانی و ناسیونالیسم کرد با دلائل کارگران و کمونیستها برای دخالت و دفاع از این قضیه فرق می کند. مخالفت آمریکا با مخالفت جمهوری اسلامی هم از یک جنس نیست و غیره.
درباره استقلال کردستان علی العموم‌‌‌‌ گفته ایم که "نظر به سابقه طولانی ستم ملی بر مردم کرد در همه کشورهای منطقه و سرکوب خونین خواست های حق طلبانه و جنبش های اعتراضی و خودمختاری طلبانه در کردستان ایران در رژیم های سلطنتی و اسلامی، بعنوان یک اصل، حق جدایی از ایران و تشکیل دولت مستقل از طریق یک پروسه انتخاب آزاد و عمومی را برای مردم کردستان به رسمیت میشناسیم و هر نوع اقدام قهرآمیز و نظامی برای جلوگیری از این انتخاب آزادانه را قویا محکوم میکنیم. ما خواهان حل فوری مساله کرد در ایران از طریق برگزاری یک رفراندم آزاد در مناطق کردنشین غرب ایران، زیر نظارت مراجع رسمی بین المللی هستیم. این رفراندم باید با خروج نیروهای نظامی دولت مرکزی و تضمین یک دوره فعالیت آزادانه کلیه احزاب سیاسی در کردستان به منظور آشنا کردن توده مردم با برنامه و سیاست و نظرشان در رفراندم، انجام شود. در هر مقطع تنها در صورتی به جدایی کردستان رای موافق میدهیم که قویا محتمل باشد چنین مسیری کارگران و زحمتکشان در کردستان را از حقوق مدنی پیشروتر و موقعیت اقتصادی و مناسبات اجتماعی برابرتر و ایمن تری برخوردار خواهد ساخت." و گفته ایم که "طرح های مختلف خودمختاری کردستان را که از جانب نیروهای خودمختاری طلب در کردستان ارائه میشود را نه فقط گامی به پیش در امر حل مساله ملی کرد تلقی نمیکنیم، بلکه آنها را نسخه ای برای دائمی کردن هویت های ملی کرد و غیر کرد در یک چهارچوب کشوری واحد، ابدی کردن و قانونیت بخشیدن به جدایی های ملی و زمینه ای برای تداوم تخاصمات و کشمکش های ملی در آینده ارزیابی میکنیم."
گرچه این موضع را درباره کردستان ایران فرموله کرده ایم، اما درباره "مسله کرد" در کشورهای مختلف کمابیش چنین نظری داریم. بخصوص بدنبال فرورفتن کامل بخشهای عرب نشین عراق به آتش و خونی که داعش آن را این اواخر دامن زد، مسئله جدائی کردستان عراق و ایجاد یک کشور مستقل، مردم کردزبان این جغرافیا مشقاتی را که جامعه عراق هم اکنون با آن درگیر است را دور خواهد زد. هر انسانی که کمی به شرایط سیاسی عراق آشنا باشد می داند که در عراق، مردم کردزبان شهروندان درجه دو این کشور بوده اند و تخاصمات قومی چنان عمیق هستند که هر شهروند کردزبانی که به یک شهر غیر کردنشین مسافرت می کند، با زندگی خود به معنای واقعی کلمه بازی می کند. در این شرایط بر این باوریم که "از هم گسیختن شیرازه جامعه عراق و گسترش نفرت پراکنی و تخاصمات قومی و مذهبی در این کشور از مقطع جنگ خلیج و تشدید این وضعیت بعد از تهاجم نظامی آمریکا و متحدینش در ٢٠٠٣، مدتهاست که جدائی کردستان از عراق را به یک راه حل متمدنانه و انسانی برای مصون داشتن بیش از پنج میلیون مردم ساکن این منطقه از جنگ و کشمکشهای مذهبی- عشیره ای تبدیل کرده است. امروز با بالا گرفتن شعله های جنگ کثیف نیروهای اسلامی در عراق، جدائی کردستان مبرمیت و مطلوبیتی دو چندان می یابد. ... در شرایط حاضر در جامعه عراق تنها راه حل مساله کرد، هم به معنی ریشه کن کردن ستم ملی و پایان بخشیدن به تخاصمات تاریخی و پرسابقه بین "کرد" و "عرب" و هم به معنی مشخص مصون داشتن جامعه کردستان از شرایط سیاه و فاجعه باری که امروز در عراق پا گرفته و رو به تشدید و وخامت بیشتر دارد، تشکیل یک دولت مستقل در کردستان بر اساس رای و اراده مردم ساکن این منطقه است."

تجزیه ایران، خط قرمز سندیکالیسم!
همچنانکه بالاتر اشاره کردم، برای ما مسئله نقطه پایانی گذاشتن بر معضلات و مصیبتهای آن جامعه و قدم گذاشتن در راهی است که امنیت جانی و شرایط زیست بهتری را برای مردم فراهم کند. اما برای سندیکالیسم ایرانی، درست مثل شاه پرستان عاشق تباهی، مسئله "خاک" است و نه انسانهایی که بر روی آن خاک زندگی شان هر روزه تباه می شود.
حشمت رئیسی، از اعضای قدیمی رهبری حزب توده و سازمان چریکهای فدائیان اکثریت که از فعالین کارگری سندیکالیسم هم بود، اخیرا در برنامه تلویزیونی "همصدا" به موضوع استقلال کردستان عراق اشاره می کند و می گوید که "تعدادی از گروه های تندرو غیرخردمند می گویند کارگر وطن ندارد." و آن را "سخن سخیف" می داند "که با تکیه بر آن از تجزیه کشور حمایت می کنند". با اینگونه حرفها و "مبارزه عادلانه با جمهوری اسلامی برای تغییر"، به شرکت خود و دوستانش در جبهه های جنگ با عراق اشاره می کند و می گوید اگر یکپارچگی ایران به مخاطره بیافتد، کارگران را به دفاع از جمهوری اسلامی فرامی خواند همچنانکه در جنگ ایران و عراق هم این کار را کردند. مازیار گیلانی نژاد هم، که از رهبران گرایش سندیکالیستی در این دوره است، در نوشته ای تحت عنوان "سندیکا و سیاست" که چند سال پیش منتشر کرده بود، اخیرا به بهانه "بحث های پیرامون فعالیت های سندیکایی"، مجددا منتشر کرده است. در جائی از این نوشته می گوید: "در قضیه جدایی بحرین از ایران در دوران پهلوی، سندیکای کارگران کفاش ضمن محکوم کردن این قضیه بدرستی این عمل را ضد استقلال و حاکمیت ملی دانست."
این یادداشت درباره همه نظراتی که حشمت رئیسی و مازیار گیلانی نژاد در آن دو منبع طرح کردند نیست. اما نشان دادن این موضوع است که حتی عکس گرفتن در کنار کارگران هم چهره کریه میهن پرستی بورژوائی اینها را پنهان نمی کند.
تا آنجا که به کردستان عراق برمی گردد، حشمت رئیسی از موضع یک چپ سنتی عقبمانده این موضوع را مطرح می کند که "امپریالیستها نمی توانند کشورهای یکپارچه مثل ایران، عراق و افغانستان را یک لقمه بخورند و می خواهند با تکه تکه کردن و تجزیه عراق به این هدف خود نائل آیند." یک سئوال ساده را اما بی جواب می گذارد که مگر حکومت پهلوی، که خیلی هم ایران را یکپارچه نگه داشته بود، تمام و کمال در خدمت "امپریالیسم" نبود؟ اتحاد شوروی به این گندگی را، مگر یک لقمه نکردند؟ اشاره به بزرگی و کوچکی یک کشور، برای حشمت رئیسی فقط یک ابزار فریب است و دیگر هیچ! تمام قضیه این است که فکر می کند تمامیت ارضی ایران به خطر افتاده است. مسئله اینجا هیچ ربطی به رفاه و امنیت جانی انسانهای در این کشورهای یکپارچه و تجزیه شده ندارد. تقدم بر خاک است! اهمیت قضیه برای حشمت رئیسی و سندیکالیستهای مثل او فقط "یکپارچگی خاک و سرزمین باستانی و حاکمیت ملی" است! برای حفظ یکپارچگی این "سرزمین باستانی" کارگران را جلو می فرستد و بعد از کشته شدن نیمی از آنها، آنهایی که زنده از جبهه برگشتند هم باید بقیه نای مانده شان را هم فدای آبادانی برای بورژوازی بکنند. واقعا کدام یکی حرف سخیف است؟ این همه دستکم گرفتن شعور کارگران یا این همه از خود و طبقه خود راضی بودن؟! طیف متبوع سیاسی حشمت رئیسی که امروز با بهانه "تمامیت ارضی"، کارگران را قربانی منافع بورژوازی می کند،  در دوره جنگ ایران و عراق هم، در کنار تبلیغ شرکت در جنگ، در همکاری مستقیم با سپاه پاسداران، فعالین کمونیست را به تله پلیس می انداخت.
از حرف زدن درباره کردستان عراق که بگذریم، اما چه کسی درباره تجزیه ایران حرف زده که رگ گردن ناسیونالیسم ایرانی زده بالا؟ اینها از همین امروز برای کارگران و کمونیستها خط و نشان می کشند که "با تمام قدرت در برابر به خطر افتادن تمامیت ارضی خواهند ایستاد". از این سندیکالیسم اما چه چیزی به کارگران می رسد؟ خدماتش به جمهوری اسلامی می رسد و عربده کشی و تهدید کردنشان به کارگران! از نظر اینها کارگران باید بروند جبهه برای صدور اسلام جانشان را فدا کنند و گرسنه و بیحقوق سر هم بر بالین بگذارند. یک کلمه از بیحقوقی کارگر در جمهوری اسلامی بر زبان نمی آورد.
دفاع از "استقلال و حاکمیت ملی" سندیکای کفاش مازیار گیلانی نژاد هم از همین جنس سندیکالیسم حشمت رئیسی است. کسی به درست می تواند بگوید که جدائی مثلا بحرین از ایران به ضرر طبقه کارگر بحرین تمام می شود و کارگران در بحرین بیحقوق تر می شوند و یا کل جنبش کارگری در منطقه را در موقعیت ضعیف تری قرار خواهد داد و یا هر بلای دیگری. اما صرف دلخور بودن از خدشه وارد شدن بر "استقلال و حاکمیت ملی"، ربطی به منافع کارگران ندارد.
واقعیت این است که در دنیای امروز و بخصوص در بین جنبش کارگری و کارگران، فقط کسانی که گوششان را به عقب مانده ترین گرایشات قرض داده اند از منظر حشمت رئیسی و مازیار گیلانی نژاد به استقلال و حاکمیت ملی نگاه می کنند. کارگری که در جنگش بورژوازی را از یک کشوری عقب رانده و حکومت را در دست گرفته، می جنگد که بورژوازی قدرت را از دستش خارج نکند. اما کارگری که می جنگد تا نان شب فرزندش را تأمین کند، نگران استقلال به سبک جمهوری اسلامی و ناسیونالیسم ایرانی نیست. از این منظر به کشور نگاه می کند که یک بخش از جامعه زیر چکمه های داعش و دست نشانده های جمهوری اسلامی ایران در بغداد له نشود. واقعا عراق امروزه با این همه کشت و کشتار قومی و مذهبی ای که در آنجا برقرار است، چه چیزی دارد که به کردستان و مردم این جغرافیا عرضه کند؟! کسی که مشغله رفاه کارگران را دارد، باید از رفاه و امنیت شهروندان دفاع کند و این می تواند آدم منصف را به دفاع و یا عدم دفاع از استقلال و جدائی کردستان برساند.

١٧ ژوئیه ٢٠١٤

در پاسخ به طرفداران اعتصاب غذا

موضوع اعتصاب غذای رضا شهابی به درست نگرانی های جدی ای درباره وضعیت جسمانی او را در بین دوستداران فعالین کارگری دربند دامن زد. این اولین باری نیست که یکی از فعالین کارگری دربند، زیر فشارهای شکنجه گران این چنین دست به اعتصاب غذا می زند. قبلا هم شاهد اعتصاب غذای شاهرخ زمانی، بهنام ابراهیم زاده، محمود صالحی، خود رضا شهابی و کسان دیگری بوده ایم. در همه این موارد برخورد دوستداران این فعالین تقریبا مشابه بوده است. با هر اعتصاب غذائی که این رفقا به آن دست می زنند، صدمات غیرقابل جبرانی را به سلامتی خود وارد می کنند. این مسئله به درست همه دوستان و رفقا و اعضای خانواده این عزیزان را نگران می کند.
من موافق اعتصاب غذا نیستم. قبلا در جریان اعتصاب غذای شاهرخ زمانی هم گفتم که: "پیشنهاد می کنم شاهرخ اعتصاب غذای خود را بشکند و بیشتر از این به سلامتی خود ضربه نزند. این شاید بدترین پیشنهادی باشد که کسی به یک زندانی در حال اعتراض بکند؛ اما سلامتی او برای من با ارزش تر است. شاهرخ باید، همچنانکه تا بحال هم رو به جامعه بعنوان یک رهبر کارگری ظاهر شده است، به جامعه فراخوان بدهد که از زندانیان سیاسی مثل او حمایت کرده و جمهوری اسلامی را وادار به عقب نشینی کنند." "اگر شاهرخ در برابر دستگاه سرکوب و سلول زندان و شکنجه گران وسیله ای برای دفاع از خود ندارد، فعالین کارگری بیرون از زندان، می توانند کارگران محیط کار خود و همچنین محلات کارگری و کل جامعه را به دفاع از شاهرخ به میدان بکشند. سنت مبارزه کارگری اعتصاب و اعتراض و فشار به رژیم از طریق خواباندن تولید است." "دلائلی را که او برایش اعتراض کرده کاملا موجه‌اند و جمهوری اسلامی ای که از مقاومت شاهرخ زمانی عاجز مانده، دست به هر ترفندی برای شکستن این مقاوم‌ترین زندانی سیاسی این دوره می زند."
نه رضا شهابی و نه هیچ فعال کارگری دیگری طرفدار اعتصاب غذا نیست و همه آنها از مخاطرات اعتصاب غذا خبر دارند. رضا شهابی در نامه ای به یکی از مسئولین جمهوری اسلامی می نویسد: "تنها سرمایه ام را که سلامتی می باشد در معرض خطر گذاشتم و برای اثبات حقانیت ام و رسیدن صدای مظلومیت ام به گوش مسئولان و مردم آزادیخواه و نهادهای بین المللی دست به اعتصاب غذا زدم." اما در برابر فشاری که جمهوری اسلامی به آنها وارد می کند، تنها راه مقابله با این فشارها را اعتصاب غذا می دانند. اگر فعالین کارگری دربند آزادانه دسترسی به رسانه های خبری داشته باشند و از وضعیتشان بگویند و صدای خود را به گوش مخاطبینشان برسانند، واضح است که دست به اعتصاب غذا نخواهند زد. اما در برابر هیولای شکنجه و اذیت و آزار و در سلول انفرادی انداختن و زورگوئی و تحقیر و بیحقوقی تمام عیار، چه کار دیگری از دستشان بر می آید و چگونه می توانند به جمهوری اسلامی بگویند و شیرفهمش کنند کور خوانده ای و نمی توانی عظمم را در هم بشکنی. من با به مخاطره انداختن سلامتی خودم هم شده نمی گذارم که تو به هدفت برسی و جامعه را از وضعیت دهشتناک اینجا مطلع خواهم کرد!
این آن وضعیتی است که بدون یک اعتراض قدرتمند در بیرون از زندان، این فعالین را به این تصمیم رسانده است. 

طرفداران اعتصاب غذا
در این بین اما کسانی با لجن پراکنی بر علیه همه ماهایی که نگران سلامتی رضا شهابی و دیگر فعالین کارگری دربند هستیم، از رضا شهابی خواسته اند که همچنان به اعتصاب غذا تا نقطه برگشت ناپذیر ادامه بدهد. نامه سخیف فردی به نام "برهان عظیمی" در این بین قابل تأمل است که لازم است جواب بگیرد. می نویسد: "یکمشت سوسیال دمکرات و جریانات "کارگری" دارن از شهابی می خواهند که به اعتصاب غذایش پایان دهد... نامه سرگشاده می دهند. در واقع آنها سعی می کنند که اعتصاب غذای شهابی را بشکنند!" "هیچ فرد و تشکلی نباید در مورد ادامه یا پایان اعتصاب غذای شهابی کمپین راه بیندازه... این به خود اون رفیق ارتباط داره...".
در این نوشته من قصد وارد شدن به بحث درباره اعتصاب غذا را ندارم. اما نامه این فرد رسما از همه می خواهد که نگران وضع جسمانی و سلامت رضا شهابی نباشند! نه تنها خودشان کاری نمی کنند و کسی حرفشان را نمی شنود، بلکه از بقیه هم می خواهند که سکوت کنند. فرصت را غنیمت شمرده و نه تنها کوچکترین نگرانی ای از خود نسبت به سلامت رضا شهابی و زندانیان سیاسی ابراز نکرده، بلکه به هر چه سمبل انسانیت و احساس و همدردی هم هست، دهن کجی کرده! ما اینها را می شناسیم!

چپی که کاری نمی کند
رضا شهابی در واقع به هدف خود رسیده است و آن هم رساندن صدای خود و موقعیت زندانیان سیاسی مثل خود در زندان و زیر فشارهای شکنجه گران، به گوش جامعه و هم طبقه ای های خود است. همه انسانهای شریف، چه آنهایی که عکسهای او را در میدان پر رفت و آمد تورنتو هر هفته می بینند و می پرسند که این عکس متعلق به کیست؟ و چه آنهایی که درباره این اعتصاب غذا از تلویزیون و اینترنت شنیدند عمیقا تحت تأثیر قرار گرفته و مراتب انزجار خود را نسبت به شکنجه گران او ابراز کرده اند. در این بین اما بسیاری از کسانی که خود را چپ! هم می دانند، هیچ گام عملی ای برنداشتند. یا مثل برهان عظیمی بر علیه تلاشهای انسانهای شریف ایستادند و یا حداقل با تلفن و ای میل به یک امضای خشک و خالی یک متن چند جمله ای گاها بدون احساس، بسنده کردند.
کوشش و تلاش انسانهای شرافتمندی که برای فعالین اجتماعی و زندانیان سیاسی کاری کردند ثبت می شود. بی عملی و سکوت و بدتر حتی، اعمال کسانی مثل برهان عظیمی هم ثبت خواهند شد.

١٩ ژوئیه ٢٠١٤

۱۳۹۳ تیر ۲۳, دوشنبه

کارگر زن، کارگر ارزانتر و انسان بی حقوق تر

سایت ایلنا اخیرا گزارشی تحت عنوان "اختلاف ٢٠٠ درصدی مزد کارکنان هم رده در سازمان‌های مختلف" منتشر کرده است که همچنانکه از عنوان آن برمی آید، به نابرابری در دستمزدها اشاره دارد. در بخشی از این گزارش که به نابرابری دستمزدهای کارگران زن و مرد پرداخته، آمده است: "از نتایج قابل توجه در این گزارش، پائین‌تر بودن دستمزد زنان نسبت به مردان است. آمار‌ها در تهران حاکی از آن است که زنان در سمتهای مشابه با مردان، به طور میانگین ٢٣ درصد حقوق کمتری دریافت می‌کنند."
این نابرابری واقعیت تلخ جامعه ایران امروز است. ریشه در نابرابری حقوقی انسانها در آن جامعه دارد. در کنار بسیاری از واقعیات تلخ امروزه جامعه ایران برای کارگران که حداقل دستمزد سه تا چهار بار کمتر از خط فقر رسمی در آن کشور است؛ و آنجا که جمعیت بیکار در این کشور بیشتر از جمعیت شاغل آنجاست؛ و آنجا هم که کارگرانی موفق شده اند کار پیدا کنند و برای همین حداقل دستمزد هم کار می کنند، بخش زیادی از آنها ماهها دستمزدی در ازای کارشان دریافت نمی کنند. در کنار این همه بی حقوقی و زور و اجحاف، زنان در ازا کار برابر و مشابه، ٢٣ درصد کمتر از مردان دستمزد می گیرند! همین شرایط است که زنان زیادی را برای سیر کردن شکم کودکان و از گرسنگی نمردن، به تن فروشی و تن دادن به زندگی همراه با تحقیر و تجاوز کشانده است.

دستمزد برابر در ازا کار برابر
یکی از زنان کارگر به نام اشرف بنایی در این باره با ایلنا حرف زده و این وضعیت را حاصل "نگاه جنسیتی کارگران زن را ارزان کرده است" می داند. چند سال پیش در مقاله ای تحت عنوان "شغل زنانه، شغل مردانه" که در شماره ١٧٩ نشریه "کارگر کمونیست" منتشر شد، این موضوع را مورد بررسی قرار دادم. در بخشی از آن مطلب به Pay Equity پرداخته بودم که اینجا آن را دوباره می آورم:
((پدیده‌ای كه امروزه می‌توان با آن كار برابر و در نتیجه دستمزد برابر را توضیح داد و تحلیل كرد، Pay Equity است. شاید «برابری در دستمزد» بهترین و نزدیكترین ترجمه فارسی آن باشد. تعریفی كه از این مقوله شده است، چنین است: «دستمزد برابر برای کار متفاوت اما معادل».
در مقوله «دستمزد برابر در ازاء كار اجتماعا برابر»، یا همان «دستمزد برابر برای کار متفاوت اما معادل»، «برابری» مد نظر است. یعنی برابری در كارهای الزاما برابر؛ نه اینكه همه كارها برابرند و در نتیجه باید دستمزد و مزایای برابر بگیرند. این آخری وظیفه‌ای است كه سوسیالیسم و جامعه‌ای كه كار مزدی در آن لغو شده است، به آن جواب می‌دهد؛ اما ما فعلا در باره خود سیستم سرمایه داری حرف می‌زنیم.
«برابری در دستمزد» (Pay Equity) ـ بقول متخصصین این عرصه ـ ابزاری است كه برابری را بسنجد و بر مبنای آن ارزش مالی برای آن تعیین كند. برای مثال، در خود عرصه «كار مردانه» در سیستم سرمایه داری، به كار در اداره آتش نشانی با همان ارزش مالی در سطح كار در مثلا جمع آوری زباله در خیابان‌ها نگریسته نمی‌شود. یا در عرصه «كار زنانه» كار معلمی با كار در نساجی‌ها، هم سطح در ارزش مالی نیست. یعنی اولی ارزش مالی بیشتری از دومی دارد. «برابری در دستمزد» هم با در نظر گرفتن همه جوانب می‌خواهد هم سطح بودن یك «كار زنانه» با یك «كار مردانه» را بسنجد و بر مبنای هم سطح بودن آنها، ارزش مالی برای «كار زنانه» تعیین كند. (این نكته مهم است تا ذكر شود كه «برابری در دستمزد» فقط ارزش مالی برای «كار زنانه» تعیین می‌كند، نه «كار مردانه». كار مردانه صرفا حكم ابزاری است برای مقایسه.) «برابری در دستمزد» ابتدا با در نظر گرفتن رشته‌ای از كار و درصد زنانی كه در آن رشته اشتغال دارند، به این نتیجه می‌رسد كه آن كار زنانه است یا مردانه. «برابری در دستمزد» چندین كاتاگوری از یك كار زنانه را در نظر می‌گیرد و آن را با یك كار مردانه مقایسه می‌كند. در این مقایسه، وظایف كارگر، مسئولیت‌های كارگر، مدارك تحصیلی كارگر، ساعات كار كارگر و غیره در نظر گرفته می‌شوند و آن را با كاری در عرصه كار مردانه می‌سنجد و بر همین مبنا ارزش مالی برای آن تعیین می‌كند. این «ابزار» تا حدودی معضل «دستمزد برابر در ازاء كار برابر» را جواب داده است. منظورم این نیست كه اكنون مشكل نابرابری در پرداخت دستمزدها حل شده است، بلكه اكنون ابزاری در اختیار فعالین برابری طلبانه عرصه جنبش زنان قرار دارد كه می‌شود با آن در وضع معیشتی زنان پیشروی‌هایی كرد.)) (به نقل از "شغل زنانه، شغل مردانه". خوانندگان علاقمند را به خواندن این مقاله دعوت می کنم.)
مقوله Pay Equity ابزاری است که سعی شده است نابرابری اقتصادی بین زن و مرد را هر چه بیشتر کاهش بدهد و در تعدادی از کشورهای اروپائی و آمریکای شمالی، اعمال می شود. در مورد ایران ما فعلا با نابرابری بسیار بنیادینی تری  که پایه و اساس ایدئولوژی حکومتی را میسازد، روبرو هستیم. بنابراین اشرف بنایی تا آنجایی که جمهوری اسلامی را مد نظر دارد، درست می گوید که از نظر جمهوری اسلامی انسان فقط با جنسیتش توضیح داده می شود و یک جنس از جنس دیگر برتر است. جمهوری اسلامی، هم در قوانینش و هم از زبان رهبرش بارها اعلام کرده است که جای زن در خانه و بیگاری و تحقیر در خانه است.

حقوق برابر
شاید یکی به درست استدلال کند که در مدرن ترین جوامع امروزی هم بی حقوقی جزئی از سیستم دنیای امروز است و انسان ظاهرا با حقوق برابر، از حقوق انسانی خود محروم است. اما اگر این استدلال درست، چنین تفسیر شود که انسان در برابر زندگی خود و کودکانش در همین سیستم سرمایه داری هم بی اعتنائی کند، ادعایش درباره جنگش با سرمایه داری بی اعتبار است. کسی نسیه زندگی نمی کند. هیچ انسان با عقل سالمی نمی تواند منتظر روزی بماند که زمان رسیدنش معلوم نیست. همان انسانی که بهشت موعود را از مذهبیون نپذیرفته، زندگی کردن با ذلت را به امید و وعده الغا مالکیت خصوصی بر وسائل تولید و خلاصی از سیستم سرمایه داری، در یک زمان واقعا نامعلوم را هم از کسی نمی پذیرد.
در همین جامعه هم نباید کسی تن به شهروند و جنسیت درجه دو بودن خود و یا همنوع خود بدهد. نه تنها کسی که به او اجحاف شده نباید به آن اجحاف تن بدهد، بلکه هیچ انسان منصف و آزاده ای هم نباید این بیحقوقی را نسبت به دیگران به خود بیربط بداند. یکی از ما - و بر حسب تصادف - زن بدنیا می آید، یک سیاه، یکی سفید، یکی در چین، یکی در افغانستان و الا آخر. با همه اینها، زندگی بشری بدون با دیگری بودن امکان پذیر نیست.
ما نمی توانیم به سرنوشت همنوعان خود بی اعتنا باشیم چرا که؛ اولا در دنیای ماقبل تاریخ که انسانها همدیگر را می دریدند زندگی نمی کنیم و در ثانی حمله به بخشی از جامعه برای ساکت کردن بقیه است. و مهتر اینکه همه احاد جامعه باید در برابر قوانین برابر باشند؛ حتی اگر این قوانین را قبول نداشته باشیم. چرا باید کسی که کار برابر با کس دیگری کرده دستمزدی نابرابر بگیرد، حتی اگر ما آن حداقل دستمزد را ناعادلانه می دانیم و برای افزایش آن مبارزه کنیم!؟

اما جمهوری اسلامی نه تنها زن را در عرصه کار و تولید بی حقوق تر از همکاران مردش کرده است، بلکه در عرصه زندگی روزمره نیروهای نظامی اش را برای سرکوب زنان کشور به حالت آماده باش در آورده است! ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی که تحت نظر خامنه ای است، در بیانیه‌ای روز جمعه ٢٠ تیر برای برخورد با "هنجارشکنی‌های فرهنگی" و "تهدید و تعرض به حریم عفاف و حجاب" اعلام آمادگی کرده و گفته است "آماده کمک و نقش آفرینی است"!

راه چاره
آن "واقعیات تلخ" سرنوشت محتوم آن جامعه نیست. "افشاگری" راه چاره نیست. افشاء این وضعیت و بخصوص برای شرایط کار و زیست کارگران و زنان در ایران بیهوده و واقعا وقت تلف کردن است. هیچ انسان شریفی که مسائل سیاسی را در ایران دنبال کرده باشد و یا آنجا برای حتی مدت کوتاهی زندگی کرده و یا سفری به آنجا کرده باشد، منکر تحمیل زندگی برده وار بر کارگران و زنان و جوانان نمی شود. اما وضعیت زنان و وضعیت آن جامعه خودبخود بهبود نخواهد یافت. باید متشکل شد. باید در هر سطحی که ممکن است دور هم جمع شد و به این شرایط متحدانه اعتراض کرد. هر کس که به شما گفت به سیاست کاری نداشته باش، هر کس که تو را از نزدیک شدن به تشکلهای موجود و از متحزب شدن منع کرد بدان که  در جبهه تو برای خلاصی از این شرایط ضد انسانی نیست. بدان که دارد تو را با تمام بی حقوقی ای که با آن مواجه ای، در مقابل دولتی تا دندان مسلح تنها می گذارد که ایزوله، سرکوب و منزوی بشوی و برای همیشه برده بمانی.
١٣ ژوئیه ٢٠١٤

(کارگر کمونیست ۳۲۰)

۱۳۹۳ تیر ۲۲, یکشنبه

یادداشتی درباره مجامع عمومی كارگری

مجمع عمومی كارگری اكنون به یك پدیده شناخته شده در جنبش كارگری تبدیل شده است. در ایران زیر سیطره سركوبگری جمهوری اسلامی، كارگران ابزار دیگری جز تصمیم گیری از طریق مجامع عمومی خود ندارند. اما بحث مجمع عمومی كه توسط فعالین گرایش چپ جنبش كارگری مطرح می شود، با مجامع عمومی غیرمنظم و اتفاقی متفاوت است. این را ما بارها و به مناسبتهای مختلف مطرح كرده ایم. بحث فعالین گرایش چپ جنبش كارگری از مجمع عمومی، مجامع عمومی منظمی است كه كارگران برایش برنامه می ریزند و در هفته یا ماه و یا هر دوره ای، دور هم جمع می شوند و در آنجا تصمیمات مهمی در ارتباط با موضوعات مختلفی می گیرند كه در ادامه به ایجاد شوراهای كارگری منجر میشود. فرق مجمع عمومی و شوراهای كارگری با سندیكا و اتحادیه كه هر كدام ابزار گرایشی از جنبش كارگری برای متشكل كردن كارگران هستند، اولا این است كه كارگر را حداقل هر روزه در زندگی روزمره تشكل و مسائل مربوط به كار و زندگی و سیاست دخالت می دهد.
حكمت و دلیل نوشتن این یادداشت بحثی بود كه چندی پیش یك نفر در یك مناظره رادیوئی مطرح می كرد كه "مجمع عمومی تشكلی نیست كه مختص به كارگران باشد. بلكه همه كس و حتی سرمایه داران و ریش سفیدان افغانی و آخوندها در مجلس خبرگان هم مجمع عمومی برپا می كنند." این كه نشد جواب و منطق سیاسی! "انجمن صفنی كارفرمایان"، "اتحادیه كارفرمایان" و حتی "اتحادیه" را در گوگول تایپ كنید كه دهها نوع اتحادیه كارفرمائی و سندیكای نخودفروشان و اتحادیه پارچه فروشان و غیره و غیره را ببینید. بحث هر آدم منصفی، جدا از بهانه گیریهای غیرسیاسی كودكانه و كدورتهای نالازم باید این باشد كه كسی كه "مجمع عمومی" را در تقابل با "سندیكا" مطرح می كند، چه می خواهد بگوید! پشت منطقش چه فلسفه ای خوابیده است. اگر با مجمع عمومی مخالفتی دارد، باید حداقل بتواند این چهار استدلال گرایش چپ را رد كند كه ١) مجمع عمومی كارگری كارگر را در سرنوشتش دخالت می دهد، ٢) برگزاری آن در شرایطی مثل ایران عملی و امكانش بیشر است، ٣) امنیت و ادامه كاری رهبران و فعالین كارگری را بسیار بیشتر از سندیكا و اتحادیه تضمین می كند، و ٤) امكان زد و بند پشت پرده با كارفرمایان و همچنین ارعاب نمایندگان كارگران را از كارفرمایان و دولتشان سلب می كند.
بالاخره برای فعالین گرایش چپ جنبش كارگری كه اكنون شورا و مجمع عمومی بحث آنها در جنبش كارگری است، مسئله اصلی این است كه كدام تشكل كارگری می تواند گره ای از معضل بی تشكلی كارگران در این برهه از تاریخ را بگشاید!؟ قرار بود بحث حول "سندیكا" و "شورا" و "مجمع عمومی" بتواند راهی نشان بدهد كه چگونه كارگران دست در دست هم بگذارند و متحدتر ابراز وجود بكنند.


٢٢ ژوئن ٢٠١٤

آدرس دادن عوضی سندیكالیسم ایرانی به كارگران درباره بیكاری

ایلنا روز ١٧ خرداد ٩٣، گوشه هایی از صحبتهای حسین اكبری، یكی از خط دهندگان سندیكالیسم ایرانی كه سخنگوی "هیأت مؤسس سندیكاهای كارگری" نیز است را، درباره بیكاری در ایران منعكس كرده است. در جائی به نقل از حسین اكبری آمده است: "تجار گرد آمده در اتاق بازرگانی به عنوان اتاق فكر سرمایه داری با پیروی از اصل سود بیشتر با هزینه كمتر در زمان كوتاه تر، با واردات بی رویه كالا از كشورهای دیگر به خصوص چین، چوب حراج را به تولیدات داخلی نواختند، به گونه ای كه كارخانه ها یكی پس از دیگری یا تعطیل و یا به انبار كالاهای وارداتی چینی، تركیه ای و سایر كشورها بدل شدند." "اصل سود بیشتر با هزینه كمتر در زمان كوتاه تر" فقط اصل تاجر و سرمایه دار بدصفت نیست؛ اصل سیستم سرمایه داری است و خوب و بد هم نمی شناسد. اعتراض كارگری فشار بیاورد و گوش سرمایه داران و دولتشان را بكشد، عقب می نشینند و سر كیسه را برای یك دوره ای شل می كنند. اما اصل مهم و پایه ای این سیستم آدمكش بر همان سود بیشتر با هزینه كمتر و در زمان كوتاه تر است. اگر حسین اكبری در بین این جماعت زالوصفت كه زندگی كودكان ما كارگران را گرو گرفته و به تباهی كشانده و خون ما را در شیشه كرده اند، یك سرمایه دار خوب می شناسد كه اصل برایش چیز دیگری است به ما هم معرفی كند كه بدانیم چگونه موجودی مورد نظرشان است.
نكته دیگر در بحث حسین اكبری معرفی واردات و صادرات بعنوان ریشه بیكاری و تعطیلی كارخانجات است. این البته همان گله و غرولند همیشگی خانه كارگریها و عوامل شورای اسلامی كار است كه حسین اكبری و دیگر رفقایش ارادت خاصی به آنها دارند. در ایران امروزه تعداد كسانی كه از بیكاری رنج می برند و بار زندگی كردن بدون حداقل بیمه و تأمین اقتصادی و اجتماعی آنها هم بر عهده بخش كاركن آن افتاده است، بیشتر از تعداد كسانی است كه هم اكنون شاغلند. بخشی از كسانی كه به اصطلاح شاغلند ماهها پرداخت دستمزدهایشان به تعویق می افتد. اكثریت كسانی كه شاغلند دستمزدشان زیر خط فقر است. كار و شغلشان هیچ بیمه ای ندارد. در معرض دائم ناامنی شغلی و بیكاری قرار دارند. این موقعیت وحشتناكی كه بر این جامعه تحمیل شده است، حاصل سیاستهای یك دولت خاصی از جمهوری اسلامی نبوده است. حاصل سیاستهای كل رژیم جمهوری اسلامی است. اگر در كشورهای دیگر آمار بیكاری بین ١٠ تا ٢٠ درصد است، رقم مربوطه در ایران بسیار بالاتر از این است! سیاستهای جنگ طلبانه و شاخ به شاخ شدن با غرب و صدور كثافات تروریسم اسلام طی ٣ دهه و نیم عمر جمهوری اسلامی، سرمایه داری ایران را از ادغام در چرخه عادی سرمایه داری جهانی دور نگه داشته، طوری كه سرمایه داران داخلی و خارجی را از سرمایه گذاری در این كشور با شك و دودلی روبرو كرده است. بحث اصلی همه كارشناسان مسائل اقتصادی در ایران این است كه این وضعیت سیاسی، اقتصاد هم اكنون داغان ایران را با فروپاشی كامل روبرو كرده است.
كسی كه به فكر كارگر و معیشت كارگران است و دلش برای بیكاران می سوزد، اگر نمی خواهد شریك تلاش كارگر برای خلاصی از این وضعیت باشد، حداقل باید از خاك پاشیدن به چشم كارگران و آدرس غلط دادن بپرهیزد. منتها این انتظار بیجائی از سندیكالیسم ایرانی است كه در تمام این ٣ دهه و نیم عمر جمهوری اسلامی، عصای دست این رژیم كارگركش بوده است. سندیكالیسمی كه نگرانی اش از رادیكالیزه شدن جنبش كارگری بسیار بیشتر از نگرانی از موقعیت معیشتی كارگران است.

٢١ ژوئن ٢۰١٤

۱۳۹۳ تیر ۲۰, جمعه

باب كرو؛ رفرم و انقلاب

باب كرو، Bob Crow، یكی از مهمترین رهبران اتحادیه های كارگری انگلیس، روز ١١ مارس ٢٠١٤ در سن ٥٢ سالگی بر اثر سكته قلبی درگذشت. هنگام مرگش و با شنیدن این خبر ناگوار، چند مطلب از روزنامه "گاردین" را در نظر داشتم مرور كنم تا شناختی نسبی از این رهبر كارگری به دست بیاورم كه متأسفانه آن زمان میسر نشد. اما هیچ وقت دیر نیست كه یاد این رهبر بسیار مهم جنبش كارگری انگلیس را با مراجعه به دو سه نوشته ای از روزنامه "گاردین" پاس بداریم.
با نگاهی كوتاه به زندگی یك چنین "شیرآهن كوه مردی" در می یابیم كه باب با حمایت اعضای اتحادیه خود و شنا كردن كاملا خلاف جریان، چه در دوره ای كه مبارزه كرده، چه در بین دیگر رهبران اتحادیه ها و چه در مقابله با حزب لیبر، به چهره ای محبوب در جامعه و در میان رفقا و همكارانش تبدیل می شود. مخالفین سیاسی اش در طرف راست صحنه سیاست نیز و همچنین كارفرمایانی كه موقع مذاكرات با وحشت و واهمه و ناخن جویدن با باب روبرو می شدند نیز از او با احترام بسیار یاد می كنند. به یك چنین چهره ای كسی نمی تواند در آن جامعه بی اعتنائی كند.
بی بی سی به نقل از یكی از رهبران اتحادیه های كارگری می نویسد: "باب مورد ستایش اعضای اتحادیه خود بود، اما صاحبان و مدیران كار از او واهمه داشتند و این همان چیزی بود كه باب می خواست." اد میلبند، رهبر حزب لیبر هم می گوید: "من از نظر سیاسی همیشه با نقطه نظرات باب موافق نبودم، اما به تعهدی كه او به اعضای اتحادیه خود نشان می داد احترام زیادی قائل بودم." و دیوید كامرون، نخست وزیر بریتانیا از حزب محافظه كار نیز، به گفته بی بی سی، از مرگ باب متأسف شده است.


جنبش كارگری به رهبرانی مثل باب كرو احتیاج دارد
یادنامه كوتاهی كه "گاردین" روز ١١ مارس درباره باب كرو منتشر كرده، به چند نكته از زندگی سیاسی او اشاره می كند كه برای فعالین كارگری همه جا و از جمله ایران هم آموزنده اند. به محبوبیت باب اشاره می كند و می نویسد كه در بین كارگران از حتی رهبران كارگری قدیمی تر و با رده تشكیلاتی بالاتر در اتحادیه ها هم محبوب تر بود و حرفش برو داشت. و این را به میلیتانسی ای كه پشتش به توده كارگران بود، نسبت می دهد. می نویسد بدون ترس و واهمه و با حرارت در رادیو و تلویزیون ظاهر می شد، چرا كه چنین احساساتی حمایت توده های وسیعتری هم در جامعه و هم در بین اعضای اتحادیه ها را به دنبال داشت.
باب كرو در زندگی كوتاه و پرباری كه داشت، در مدت كوتاهی به یك چهره مهم اتحادیه قدرتمند حمل و نقل بریتانیا تبدیل می شود. او درست در زمانی كه اتحادیه ها و جنبش كارگری در بریتانیا و در سراسر دنیا در برابر تاچریسم و ریگانیسم دست به عقب نشینی زده بودند، بر علیه سیاستهایی كه رهبری آن اتحادیه اتخاذ می كرد برخاست. همین باعث محبوبیت و جمع شدن اعضای اتحادیه مزبور حول او می شود. باب بعد از مرگ رئیس اتحادیه مزبور، جیمی ناپ (Jimmy Knapp) و با دو سوم آرأ رئیس آن اتحادیه می شود. تحت رهبری باب و زمانی كه اكثر اتحادیه ها در اروپا كرور كرور عضو از دست می دادند، شمار اعضای اتحادیه مزبور از ٥٧ هزار به ٨٠ هزار نفر رسید. و "گاردین" این را به سیاست رادیكال و عقب ننشستن از میلیتانسی او نسبت می دهد.

فراتر از سندیكالیستم
باب كرو از آن دسته از رهبران اتحادیه های كارگری نبود كه سرنوشت دیگر كارگران برایش مهم نباشد. "گاردین" می نویسد باب كرو در اتحادیه خود همیشه با جناح راستی كه مخالف سیاستهای حمایت از كارگران غیر اعضای اتحادیه خود بود، روبرو بود. می نویسد باب از كارگران نظافتچی ای كه عضو اتحادیه حمل و نقل نبودند و دستمزدی بسیار پائین دریافت می كردند حمایت می كرد. و رانندگانی كه دستمزد بالائی می گرفتند همیشه معترض این سیاست باب كرو بودند. برای باب دفاع از حقوق كارگران بسیار فراتر از "دفاع از منافع اعضا بدون در نظر گرفتن دیگر كارگران" بود. نویسنده "گاردین" به دستمزد باب كرو اشاره می كند و با اینكه دستمزدی بالا دریافت می كند، اما در یكی از خانه های دولتی (سوبسیدی) زندگی می كرده. باب در جواب به كسانی كه از این شیوه زندگی می پرسند، می گوید كه او به سوبسید برای مسكن اعتقاد عمیق دارد. همه باید از این حق برخوردار باشند!

"گاردین" فرصت را غنیمت شمرده و هنوز هم، بعد از نزدیك به سی سال، با حمله به آرتور اسكارگیل، رهبر اعتصاب تاریخی معادن انگلیس در دهه ٨٠ قرن گذشته، متد باب كرو را در تقابل با متد اسكارگیل قرار می دهد. می نویسد: "برخلاف آرتور اسكارگیل كه حزب سوسیالیست كارگری (Socialyst Labour Party) را بنیان نهاد كه باب هم زمانی عضو آن بود، باب كرو همیشه اولویت را به منافع اعضای اتحادیه خود می داد." و سپس از یكی از مدیرانی كه در طرف مقابل او در مذاكرات دسته جمعی قرار داشته می نویسد: "او می خواست دنیا را تغییر بدهد، اما بجای ترغیب اعضای اتحادیه برای یك نوع انقلابی، اولویت خود را بهتر كردن زندگی آنها تعریف كرده بود." این دو گانگی البته در ذهن و تفكر آن مدیران و نویسندگان و سردبیران "گاردین" وجود دارد و كسی مثل باب كرو تمام زندگی كوتاه اش این را پراتیك كرده كه تقابل و تضادی بین فراخوان به انقلاب و فراخوان به اعتصاب برای كاهش ساعت كار و افزایش دستمزد و ایمنی محیط كار وجود ندارد. هر كس كه بخواهد این را ببیند، فقط لازم است كه زندگی سیاسی باب كرو را مرور كند.
رابطه بین باب كرو و حزب لیبر یك رابطه "رهبر سندیكالیستی" با حزب سوسیال دمكرات نبود. ظاهرا اتحادیه های كارگری زیر مجموعه های حزب لیبر بریتانیا هستند. در كنفرانس سالانه در گلاسگو در ٦ فوریه ٢٠٠٤، اتحادیه حمل و نقل تصمیم می گیرد كه از كاندید حزب لیبر حمایت نكند و در عوض از یك كاندید سوسیالیست حمایت می كند. این سیاست باب كرو بود و توضیح آن هم در رسانه ها و به اعضا هم بر عهده باب كرو می افتد. "گاردین" می نویسد كه حزب لیبر بخاطر این تصمیم اتحادیه حمل و نقل را اخراج می كند.
باب كرو همچنین یكی از كسانی بود كه از طرفداران پر و پا قرص اتحاد احزاب و گروههای چپ و سوسیالیست برای مقابله با حزب لیبر بود. او خود در اواخر عمرش عضو یكی از همین جریانات به نام Socialist Alliance بود.
نفرت باب كرو از نهادهای ریاضت اقتصادی هم جزئی از زندگی سیاسی پر سر و صدای وی بود. "گاردین" به مهارت باب در مذاكرات با مدیران و كارفرماها اشاره می كند و سپس به نقل از یكی از اعضای هیأت "فدراسیون بین المللی كارگران حمل و نقل" كه به واشنگتن و برای مذاكره با "بانك جهانی" به همراه باب كرو و تعدادی دیگر مسافرت كرده، می نویسد: "باب كرو نتوانست خودش را كنترل كند و گفت: من واقعا نمی دانم چرا ما باید با این نهاد حرف بزنیم!"
باب كرو اكنون در میان ما نیست؛ اما سیاست و رادیكالیسم او همراه ماست و راهنمای ما در مبارزه برای خلاصی از فقر و ریاضت اقتصادی و سیاسی است. یادش گرامی باد.
١٥ ژوئن ٢٠١٤

کارگر کمونیست شماره ۳۱۶

اعدام‌ها در دوره روحانی و تأثیر آن بر مبارزات كارگری و اجتماعی

نقض حقوق اولیه انسان و به تبع آن اعدام، كه امروزه به حق همه آن را قتل عمد دولتی می خوانند، یك ركن پایه ای سر پا ماندن رژیم جمهوری اسلامی بوده است. هر دولتی از هر جناحی كه از این رژیم سر كار آمده، با تمام هیاهوهای دروغینی هم كه حول بعضی از این حكومتها توسط بعضی از نان به نرخ روز خورها به پا شده، اما اتكا اصلی آن دولت به زور و سركوب و اعدام بوده. دولت حسن روحانی نیز نه تنها از این قاعده مستثنی نیست، بلكه بعد از دولت موسوی و خامنه ای كه ظرف چند سال دهها هزار تن را فقط از زندانیان سیاسی در دهه شصت شمسی اعدام كردند، در این مورد مشخص ركوردار نیز شده است. سئوال این است كه چرا چنین است؟!

در نگاه بدوی و خام به اعدام، حتی در رژیمی آناركرونیستی (Anachronism) مثل جمهوری اسلامی، چنین به نظر می رسد كه دارند كسی را برای ارتكاب جرمی مجازات می كنند. حتی اگر فردی را كه قتل و جنایتی هولناك را هم مرتكب شده و ظاهرا به خاطر همان جنایت اعدام می كنند، اما دلیل اصلی پشت اعدام، آن صورت ظاهری نیست! دارند ایشان را اعدام می كنند كه دیگران را به تمكین بكشانند. اكنون دیگر همه توافق دارند كه دولت روحانی كه سر كار آمد، حاصل یك زد و بند بین جناحین جمهوری اسلامی برای مقابله با اعتراضات اجتماعی و مشخصا اعتراضات كارگری بود. قریب به اتفاق وزرای كابینه حسن روحانی افراد امنیتی و شكنجه گری بودند كه بعضا انتصاب وزیر خاصی به سمتی تعجب خودی های جمهوری اسلامی را هم باعث شد. علی ربیعی در جواب مخالفت یكسری از نمایندگان مجلس اسلامی به انتصابش به سمت وزارت كار كه او هیچگونه تخصصی در سمتی كه به آن انتصاب می شود ندارد، می گوید موقعیت جامعه خطیر است و من به پاسدار بودنم افتخار می كنم. ایلنا ١٧ شهریور ٩٢، به نقل از ربیعی می گوید: "اعتراضات صنفی كارگران از جنس اعتراضات سال ٨٨ است". یعنی سیاسی هستند و می خواهند رژیم را بیاندازند. رژیم جمهوری اسلامی با انتصاب یك امنیتی شكنجه گر، خود را آماده مقابله با "فتنه"ای از نوع ٨٨ می كند.

دولت روحانی در یك چنین فضائی سر كار می آید و گرچه ظاهرا با آمریكا و غرب سر مسائل هسته ای مذاكره می كند و ادای تنش زدائی با غرب را در می آورد، فشار بر جامعه را كه نشان بدهد كوتاه آمدن سر مسئله هسته ای بخاطر فشار و اعتراضات روز افزون در جامعه نیست، زندانها را با سرعت بخشیدن به اعدامها، از زندانی خالی می كند. منتها یك جامعه گرسنه و به قهقرا و فقر كشانده شده را نمی توان با اعدام و سركوب ساكت كرد. بخصوص آن جامعه ای كه ٤ سال قبل از سر كار آمدن روحانی در سال ٨٨ زمین زیر پای جمهوری اسلامی را به لرزه در آورد.

در موقعیت معیشتی ای كه كارگران در آن هستند؛ كه خط فقر رسمی حداقل ٣ برابر حداقل دستمزد است و جمعیت بیكار و گرسنه در آن مملكت بیشتر از جمعیت شاغل در آنجاست، اعدام دیگر هیچكس را نمی ترساند. سری به اخبار هفتگی مسائل كارگری مندرج در نشریه "كارگر كمونیست" بزنید كه به عمق فقر و بیكاری و در عین حال اعتراضات كارگری پی ببرید.

با این توضیحات به موضوع تیتر نوشته برگردیم كه آیا اعدامها می تواند تأثیری بر مبارزات كارگری و اجتماعی داشته بگذارد؟ به نظر من نمی تواند تأثیری كه باعث عقب نشستن جنبشهای اجتماعی بشود داشته باشد. شاید بشود جوان معترض به فرهنگ اسلامی را برای یك دوره كوتاه با نشان دادن اسلحه اعدام ترساند. احتمالا بشود دانشجوئی را كه به آموزش اسلامی اعتراض دارد با ترس از اعدام ساكت كرد. شاید بشود زنی را كه می خواهد از گونی اسلامی بیرون بپرد با اعدام و نشان دادن دستگاه اعدام برای یك دوره كوتاه مرعوب كرد. اما نمی شود شكم كودك گرسنه كارگران دستمزد نگرفته و بیكار شده را با ترس از اعدام سیر كرد. اتفاقا اعدام هر تك نفری در این جامعه، كه قریب به اتفاق آنها از اعضای خانواده های كارگری هستند و بخاطر سیر كردن شكم كودكان گرسنه خود مجبور به دست زدن به بزه‌كاری های اجتماعی می شوند و سرشان بالای دار جنایتكاران اسلامی می رود، نفرت جامعه از جمهوری اسلامی بیشتر می شود و خود را برای یك جنگ تند و سرنوشت ساز با جمهوری اسلامی آماده می كنند. هر فردی از ما را كه اعدام می كنند، عزم ما را برای سرنگونی جمهوری اسلامی جزم تر می شود.

به نظر من اینجاست كه نقش كارگر و اعتراضات كارگری مهمتر می شود. اعتراضات كارگری به فقر و گرسنگی را نمی شود با بهانه های اسلامی مثل مبارزه با عدم رعایت حجاب و شئونات اسلامی سركوب كرد. زبان كارگر گرسنه بر سر آخوند جماعت همیشه دراز است كه زندگی او و خانواده اش را گرو گرفته و به تباهی كشانده اند. در تقابل با كارگر معترض، به چرت و پرت متوسل می شوند كه "پیامبرشان هم كارگر است" "كه خدا و پیامبرشان بر دستان پینه بسته كارگر بوسه می زند" و از اینگونه جفنگیات اسلامی. و هر گامی كه كارگر در اعتراضش به این وضعیت بر می دارد، جنبشهای اعتراضی دیگر نیز، مثل جوانان و زنان و غیره هم قوت قلب می گیرند و جلو می آیند.

١٤ ژوئن ٢٠١٤

در شماره ۲ نشریه "نه به اعدام" درج شد.