اتحادیهها نمیتوانند صرفا درباره این باشند که اجازه
انجام چه چیزی به ما داده میشود:
اتحادیه گرائی عدالت اجتماعی
استیو
سینگر (Steve
Singer)
ترجمه:
ناصر اصغری
مقدمه مترجم: اتحادیه های کارگری در غرب
بحثی
را که در ادامه مشاهده میکنید، ترجمهای است از یک فعال کارگری که از بیخاصیت
بودن اتحادیههای کارگری در غرب به تنگ آمده و آلترناتیو "اتحادیهگرائی
اجتماعی" را مطرح میکند. "اتحادیهگرائی عدالت اجتماعی" که
نویسنده از آن سخن گفته است، فرق زیادی با اتحادیههای سنتی ندارد. تفاسیر فعالین
و تئوریسینهای اینگونه اتحادیهها هم بسیار متفاوت هستند. اما تقریبا همگی یک
نستالژی گذشته و تاریخ حماسی اتحادیههای قدیم را با خود حمل میکنند. این مسئله
را باید جای دیگری به بحث گذاشت. اینجا و در این مقدمه اشاره به چند مسئله حول
مشغلههای اتحادیههای کارگری ضروری هستند.
فعال
کارگری چپی که تلاش میکند به اتحادیه و نهاد کارگری در غرب نه بعنوان یک بنگاه
فروش نیروی کار کارگران، بلکه بعنوان نهادی برای متشکل کردن آنها برای دفاع از حق
و حقوقشان بنگرد، واکنش و جایگاه اتحادیههای کارگری در دنیای پر تلاطم امروز را
با انتظاری که از یک تشکل کارگری دارد میسنجد و واکنش نشان میدهد. این واکنش
معمولا با ناامیدی و سرخوردگی همراه است. امروزه در این دنیای پر تلاطم سیاست، رد
پائی از اتحادیههای کارگری در رهبری و حتی در همگامی با این اعتراضات دیده نمیشود.
هر جائی هم که همکاریای داشتهاند، نیمه راه خنجر را از رو بستهاند و با دیدن
حداقل مزایایی برای اعضای خود، صف اعتراض را ترک کرده و فراخوان به پایان اعتراض
دادهاند. البته از استثنا حرف نمیزنیم که اینجا و آنجا و بخصوص در اعتراضات مثل
فرانسه، اتحادیهها نقش مهمی ایفا کردهاند و اکثرا رهبری این اعتراضات را در دست
داشتهاند. اما در انگلیس، آلمان، آمریکا، کانادا، یونان و دیگر جاها، همان نقشی
را بازی کردهاند که به قاعدهشان تبدیل شده است.
ترجمه
این نوشته تلاشی است برای آشنائی خواننده فارسی زبان با نستالژی ذکر شده و همچنین
خشم و ناامیدیای (frustration)
که فعالین چپتر درون اتحادیههای کارگری نسبت به وضعیت و موقعیت کنونی اتحادیهها
احساس میکنند. همچنین با خواندن این ترجمه، خواننده فارسی زبانی که با موقعیت
کنونی اتحادیههای کارگری در غرب آشنائی ندارد، میتواند حدس بزند که اتحادیهها
مشغول چه کارهائی هستند و به چه چیزهایی بیاعتنا!
ناصر
اصغری
***
اتحادیهها نمیتوانند صرفا درباره این باشند که اجازه
انجام چه چیزی به ما داده میشود: اتحادیه گرائی عدالت اجتماعی
استیو
سینگر
اگر
اتحادیه یک حیوان می بود، تازی پیری می بود که روی ایوان در حال چرت زدن است. خیلی
یواش بلند می شوند تا دزدان را دنبال و از خانه دور کنند؛ اما دوست دارند شبها
زوزه بکشند. اکثر مواقع حتی از وجودشان هم خبر نداری، تا اینکه زنگ موقع شام بصدا
در میآید. اینجاست که این سگ باستانی اولین کسی است که به طرف آشپزخانه می دود که
جایی را بر سر سفره پیدا کند. واقعا جای تأسف است. این سگ پیر باوفا، برای خودش در
جوانی واقعا چیزی بود. قوی و درنده بود! به همه خاطیان پارس می کرد و اگر کسی تکه
زمینش را تهدید می کرد، تکه پاره اش می کرد. عمو سام پیر سرش داد می زد و حتی پوچ
(نوعی سگ) را با روزنامهای لوله شده تهدید کرد، اما آن سگ اعتنائی نکرد. حس تشخیص
تفکیک درست و غلط را از هم داشت و برایش مهم نبود که در دفاع از آنچه که فکر میکرد
منصفانه است، خودش را به دردسر هم بیاندازد. امروز اما تنها چیزی که او را به
واکنش وا میدارد، این است که اگر آن استخوان کهنهای که جلوش انداختهاند را
تهدید کنی.
با
این واقعیت باید روبرو شد. اتحادیهها دیگر رام شدهاند. حیوانات تربیت شده خانگی
هستند که بر علیه آنهایی که در سایه منتظرند ما را غارت کنند دیگر تهدیدی نیستند.
بعضیها میگویند بدون آنها وضعمان بهتر خواهد بود. اما من با این موافق نیستم.
حتی یک سگ ضعیف هم میتواند نقش یک عامل بازدارنده را بازی کند و الحق که که دزدان
از سگها میترسند. به همه چیزهایی که اتحادیهها به ما دادهاند فکر کنید: تعطیلات
آخر هفته، قوانین ناظر بر کار کودک، مرخصی، حقوق بازنشستگی، استراحت ناهار، هشت
ساعت کار در هفته، بهداشت و درمان، مرخصی زایمان، مرخصی استعلاجی، اقدامات ایمنی،
دادرسی، آزادی بیان در محیط کار! اینها را با مٶدبانه سر میز نشستن به دست
نیاوردند. با حمایت مالی به کمپینهای انتخاباتی پارلمانی هم به دست نیاوردند. با
دفاع وسواس گونه از قرارداد دسته جمعی، به خرج و فدا کردن همه چیز دیگر هم آن را
به دست نیاوردند. در گذشته اتحادیهها اعتراض خیابانی میکردند. محیطهای کار را
اشغال میکردند. با در دست داشتن پلاکارد و اعلان راهپیمائی میکردند. قدرت تودهها
را اعمال میکردند. و دولت از آنها میترسید. رئیس جمهور به ارتش متوسل شد که آنها
را به سر کار برگرداند. قانونگذاران، آدمکش استخدام میکردند که با زور اسلحه و
چماق اعتصاب آنها را در هم بشکنند. اما در نهایت کنگره قوانینی به تصویب رساند که
رضایت آنها را جلب کند.
متأسفانه
همه اینها خیلی وقتها پیش اتفاق افتادند. چندین دهه است که پاندول بر علیه ما در
حرکت است. قوانین مرکزی و ایالتی بیش از حد موانع ایجاد میکنند. میخواهند به ما
بگویند چه زمانی و چطوری میتوانیم اعتصاب کنیم. میخواهند به ما بگویند که کی و آیا
میتوانیم حق عضویت جمع کنیم. و، صادقانه بگویم، میخواهند به ما بگویند که متفرق
شوید و هر چه را که کارفرمایان به شما گفتند انجام دهید؛ چرا که طبقه حاکمه
سیاستمداران ما را خریده است. چندین دهه است تبلیغاتشان را از طریق تلویزیون،
رادیو و مطبوعات نوشتاری تو گوشمان کردهاند. جیره خوارانشان با دستمزدهای
هنگفتشان دائم زهرشان را درباره "شرارتهای جنبش کارگری" به ما خوراندهاند.
اینقدر از این دروغها گفتهاند که بعضا بسیاری از مردم هم این دروغها را باور
کردهاند.
کارگران
قبلا برای این مبارزه میکردند که هر کس سهم عادلانه خود را داشته باشد. امروزه
اما با شتشوی مغزیای که براه انداختهاند، کارگران روی این تمرکز میکنند که
دستمزد کسی بیشتر از دستمزد او نباشد. و روسا به این حال و وضع ما کارگران از خنده
روده بر شدهاند.
در
حال حاضر عضویت در اتحادیهها کمتر از هر زمان دیگری در یک سده گذشته است. دستمزدها
بر مبنای تورم تنظیم میشوند. زندگی یک خانواده چهار نفره قبلا با دستمزد یک نفر
به راحتی و با رفاه میچرخید. در حال حاضر این زندگی با دستمزد دو نفر هم به سختی
میگذرد.
شکی
در این نیست که امروزه بیشتر از هر زمان دیگری به اتحادیهها احتیاج داریم. اما
برای اینکه اتحادیهها بتوانند زنده بمانند باید تغییراتی در آنها بوجود آید. باید
انعکاس اعضای خودشان باشند، نه فقط انعکاس رهبران و رٶسایشان. در همین چرخه
انتخابات ریاست جمهوری، شاهد این بودیم که بزرگترین اتحادیههای سراسریمان –
انجمن سراسری آموزش و پرورش (NEA) و فدراسیون معلمان آمریکا (AFT) – از کاندیدائی حمایت میکند ،
بدون اینکه نظر اعضایش را بپرسد. شاهد این بودهایم که بدون اینکه از ما نظری
بخواهند بجای ما درباره تصمیمات سیاسی حرف بزنند. دیدهایم که درست مثل
سیاستمداران فاسدی که باید بر علیه شان بجنگیم، کار میکنند.
وقت
تغییر فرارسیده. دیگر اتحادیههایمان نمیتوانند از بالا حکومت کنند. باید کنترل
از پائین باشد. دیگر نباید به ما دستور بدهند چه میتوانیم بکنیم. اوامر باید از
ما، اعضا، بیاید. علاوه بر این ما نباید این همه نگران قراردادهای دسته جمعی
باشیم. منظورم این نیست که قرارداد دسته جمعی مهم نیست. اما این نباید تنها چیزی باشد
که ما باید به آن مشغول باشیم. اتحادیههای ما سابقا در مرکز صقل جنبشهای اجتماعی
بزرگتری بودند. بخشی از جنبش حقوق مدنی بودیم. بخشی از جنبش فشار برای لغو جداسازی
نژادی بودیم. بخشی از مبارزه برای حمایت از کودکان و فراهم آوردن آموزش مناسب برای
آنها بودیم. باید همان را امروزه هم دنبال کنیم. در بعضی جاها همچنان داریم آن
کارها را میکنیم. به شیکاگو، دیتوریت و فیلادلفیا نگاه کنید. اتحادیههای معلمان
در آنجاها فقط برای دستمزد و مزایای بهتر برای خودشان اعتراض نمیکنند، بلکه برای
کامیونیتیهایی که در آن زندگی میکنند هم مبارزه میکنند. معلمان دیتوریت در
اعتراض به وضعیت هولناک مدارس آنجا بطور دسته جمعی تمارض میکنند. معلمان در
شیکاگو همراه با بقیه مردم در خیابانها راهپیمائی میکنند و خواهان کیفرخواست قتل
دانش آموزان رنگین پوست در دستان پلیس هستند. معلمان فیلادلفیا از اعتراض دانش
آموزان به شیوه ترک کلاس برای اعتراض به اتلاف سرمایه و آزمایشهای سمی حمایت میکنند.
اتحادیهها باید مشغول چنین کارهایی باشند. باید برای عدالت اجتماعی مبارزه کنیم.
باید بخش اصلی مبارزه بر علیه موج خصوصیسازی و غیره باشیم. باید دست در دست
فعالین جنبش "جان سیاهان ارزش دارد" راهپیمائی کنیم. باید جلوی صف
مبارزه برای حفظ محیط زیست و جایگزین کردن سوختهای فسیلی با انرژی تجدیدپذیر
باشیم. باید جزئی از اجتماع (community)
باشیم نه جدا از آن. باید شریک تلاش و اهداف اجتماعهایی باشیم که در آن کار و
زندگی میکنیم. باید نمونهای مثل آن ضرب المثل انگلیسی باشیم که میگوید امواج
بالا رونده، همه کشتیها را بلند میکند. جدا از همه اینها، معنای کلمه
"اتحادیه" عینا یعنی با هم بودن. با این تعریف، همه ما باید در این جدال
با هم باشیم و گرنه کلمه "اتحادیه" کلمهای توخالیست. بنابراین، برای
انجام این، نباید زیاد نگران این باشیم که آنها (دولت و کارفرماها) چه چیزی به ما
می گویند که انجام بدهیم.
در
جامعهای دمکراتیک زندگی میکنیم. دولت قدرتش را از ما میگیرد، از رضایت ما. معنای
آن این است که اگر تعداد ما کافی باشد، قدرت تغییر قوانین فاسدشان را داریم. آنها
فقط زمانی میتوانند آن قوانین را تصویب کنند که ما رضایت داده باشیم. و تصمیمات
دادگاه – حتی تصمیمات دادگاه عالی – در برابر دادگاه افکار عمومی هیچ است.
کارفرمایان
سیاستمداران را میخرند و به آنها دستور میدهند قوانینی وضع کنند که ما را در یک
جعبه حبس کنند. زمان آن رسیده که آن جعبه را بشکنیم. نباید از این ترسی داشته
باشیم که قدرت خود را پس بگیریم. نباید از دولت خودمان بترسیم. دولت باید از ما
بترسد. این چگونه امکان پذیر است؟ متشکل شوید.
اگر
متعلق به اتحادیهای هستید، آستینها را بالا بزنید. کاندیدای رهبری آن بشوید. آدمهایی
را که مثل شما فکر میکنند را قانع کنید که با شما همکاری کنند و کاری را که شما
شروع کردهاید بکنند. لوکالی را که عضوش هستید به کنترل خودتان در آورید. این کار را
در سطح سراسری هم بکنید. اگر به اتحادیهای تعلق ندارید، در محیط کارتان شروع کنید
به سازمان دادن همکارانتان. با همکارانتان صحبت کنید. درباره مزایای متحد شدن و به
عضویت اتحادیه در آمدن برای هر کدام از ماها و برای محلههایمان برایشان حرف
بزنید. برای حقوقتان مبارزه کنید. می دانم که غر زدن خیلی سادهتر است. اما تغییر
واقعی کار واقعی میخواهد. سابقا این چیزها را میدانستیم، اما در امتداد راه یواش
یواش فراموششان کردیم.
از
این خواب بیدار شو، آی سگ آسوده خوابیده و از روی آن ایوان بیا پایین. به خیابانها
بیا. برای اینکه تنها راه برای بازپس گرفتن کشورمان، بازپس گرفتن اتحادیههایمان
است.