۱۳۹۶ شهریور ۶, دوشنبه

اولین کشتار دسته جمعی توسط اوباشان اسلامی در ایران

برای نسل من و شاید هم چند سالی بزرگتر از نسل من، انقلاب ۱۳۵۷ یکی از شیرین ترین اتفاقات زندگی شان است. متأسفم که اکنون جهنمی را که جمهوری اسلامی برای مردم ایران به ارمغان آورده، "گورستان آریامهری" برای بسیاری مثل روزهای شیرین سپری شده می ماند. یکی از اتفاقات تلخی که در حول و حوش این انقلاب رخ داد، به آتش کشیدن سینما رکس آبادان بود که روز ٢٨ مرداد ١٣۵٧ و در حین نمایش فیلم گوزن‌ها به آتش کشیده شد و قریب به اتفاق حاضران در سینما که گفته می شود بیش از ٧٣٠ نفر بودند، یا جا جان باختند و یا بطور بسیار فجیعی دچار سوختی شدید و غیرقابل ترمیم شدند که زندگی شان برای همیشه تغییر کرد.
شاه و ساواک مورد نفرت کل آن جامعه بود. سانسوری کامل بر جامعه مستولی بود. هنر و هنرمند باید از ممیزی دم و دستگاه ساواک بگذرند. اما چه کسی سینما رکس را آتش زد و به آن جنایت هولناک دست زد؟ برای بسیاری هنوز این زوایای اصلی این جنایت نامعلوم مانده است. شاه در این باره چیزهائی گفته، خمینی و دیگر مقامات جمهوری اسلامی هم چیزهای دیگری. اما "بازیگر، چهره‌پرداز، نویسنده و کارگردان" جمهوری اسلامی، فرج الله سلحشور که مدتی پیش گور بگور شد چیز بهتر و مهمتری گفته است. خبرگزاری حکومتی فارس در گزارشی که مربوط به خبری از سلحشور بود، خبر داد: "فرج‌الله سلحشور صبح امروز در اختتامیه جشنواره شعر و سرود انقلاب در فرهنگسرای انقلاب اسلامی اظهار کرد: قبل از انقلاب اسلامی ماهیت سینما برای مردم روشن بود و خانواده‌های مذهبی با سینما و تلویزیون هیچ کاری نداشتند و ما به خوبی می‌دانستیم که سینما کانال ورود فرهنگ بیگانه به کشور ما است. … من جزء کسانی بودم که قبل از انقلاب سینما آتش زدم و متاسفانه بعد از انقلاب برای همان سینماها موزه درست شد و هنوز هم از آنها حمایت می‌شود.”
این جانی که همراه با دیگر جانیان اسلامی که بعدها سینماگر، سیاستمدار، فیلسوف و غیره و غیره شدند سینما آتش می زد و کرور کرور آدمی که می خواستند لحظاتی شاد باشند و فیلمی را تماشا کنند، برای ارزشهای پوسیده اسلامی در آتش سوزاندند و با خاکستر یکسان کردند. می خواستند که “ارزشهای غربی” را اینچنین از جامعه بزدایند و مردم را وادار کنند که فیلمهای اسلامی و شرق زده تماشا کنند و پای منبر آهنگران بنشینند و به اصطلاح موسیقی گوشت بدهند، که از بخش بدشان هیچ وقت نگرفت.
در سالگرد کشتار دسته جعمی زندانیان در شهریور ۱۳۶۷، باید یاد و خاطره همه آنهائی که به طرق مختلفی به دست اوباشان اسلامی کشته شده اند را گرامی داشت و بر علیه آنها اعلام جرم کرد.


۲۷ اوت ۲۰۱۷

ناصر اصغری

حزب توده و دفاع امروز آن از خلخالی و خامنه ای

دیروز یکی از اسناد حزب توده را که در دفاع از صادق خلخالی بود، روی دیوار فیسبوکم گذاشتم که به سرعت توجه جمع کثیری از انسانهای شریفی که با تاریخ جنایات جمهوری اسلامی و مهره های منفورترش مثل خلخالی کمابیش آشنا هستند روبرو شد. در این میان برخورد یکی از فعالین این جریان به نام Issa Safa (عیسی صفا) به بازتکثیر این اطلاعیه جالب است. او زیر استاتوس صابر رحیمی، که این اطلاعیه حزب توده را شر کرده بود، شروع کرد به مارک زدن که "یک مشت مائوئیست طرفدار امپریالیسم و سرمایه داری هستید" و پاپوش دوزی برای حسن حسام، از کادرهای رهبری سازمان راه کارگر. او سپس در برابر سئوالات بسیار ساده و منطقی دیگران شروع کرد به فحشهای رکیک اسلامی و اینکه "من بچه جنوب شهر هستم، پیدایتان می کنم و همه شما را تار و مار می کنم."
عمق فاجعه زمانی برجسته می شود که به یاد بیاوریم دختر همین خلخالی چندی پیش مصاحبه ای کرد و بطور خیلی ضمنی از پدرش طرفداری کرد و بعد از اینکه با واکنش مخالفین روبرو شد، یک توده ای را پیدا کرد که با او مصاحبه دیگری بکند و آنجا گفت که من از اعمال بابام دفاع نمی کنم!
ناصر اصغری

۲۵ اوت ۲۰۱۷

زنده باد یاد غلام کشاورز!

امروز ۴ شهریور است. ۲۸ سال پیش، در یک چنین روزی، چهارم شهریور ۱۳۶۸، جانیان رژیم جمهوری اسلامی، یکی دیگر از فعالین سیاسی، اینبار غلام کشاورز، از کادرهای باسابقه حزب کمونیست ایران را جلوی چشمان بستگانش که از ایران برای دیدار با او به قبرس آمده بودند، به گلوله بستند. غلام دقایقی بعد در بیمارستان شهر لارناکا قبرس جان باخت.
غلام کشاورز فقط یکی دیگر از هزاران فعال سیاسی‌ای بود که توسط آدمکشان تروریست جمهوری اسلامی جان خود را از دست داده‌اند. در این  چهل سالی که این رژیم جامعه را به تباهی کشیده است، هزاران انسان آزاده، از زن و مرد، پیر و جوان و حتی کودک خردسال را اعدام و ترور کرده است. با گرامیداشت یاد و خاطره تک تک آنها، یک لحظه نمی‌گذاریم که جانیان اسلامی فکر کنند ما این جنایات را فراموش خواهیم کرد.

در سالروز ترور غلام کشاورز عزیز، با گرامیداشت یاد عزیز او، سر تعظیم فرود می آورم بر شأن و عظمت و از خودگذشتگی تک تک آن عزیزانی که با جمهوری جهل و خرافه جنگیدند و جانشان را در این راه باختند.
زنده باد یاد عزیز غلام کشاورز!
زنده باد یاد همه انسانهای عزیزی که با جمهوری قتل و جنایت اسلامی مبارزه کردند و جان دادند!

ناصر اصغری

۲۶ اوت ۲۰۱۷

۱۳۹۶ شهریور ۴, شنبه

به یاد یک دوست که در ترکیه ترور شد

عکسی را که ملاحظه می کنید، متعلق به بهرام آزادفر است. بهرام در یک چنین روزی، ۲۸ اوت ۱۹۹۳، در آنکارای ترکیه توسط عوامل سر به رژیم جمهوری اسلامی ترور شد.
دوستی من با بهرام به سالهای ۱۳۶۵ برمی گردد. از دست رژیم  جمهوری اسلامی فرار کردم و به کوههای کردستان پناه بردم. با افراد حزب دمکرات کردستان روبرو شدم و مجبور شدم که بگویم آمده ام که با این حزب باشم. حزب دمکرات کردستان ایران با کومه له می جنگید. من عضویت خودم را در حزب کمونیست ایران آن زمان مخفی نگه داشتم و هیچگونه اثری که من به این جریان نزدیکم را از خود نشان ندادم.
بهرام هم در حزب دمکرات کرستان بود. او در یک حزب کرد، از معدود آدمهای غیرکردی بود که آنها هم به دلائلی کاملا موجه آنجا بودند. او در آن حزب خیلی تنها بود، چرا که ترک (آذری) بود. با هم در عرض چند ساعتی دوست شدیم. هم من ترکی خوب بلد بودم و هم به ادبیاتی که او آشنائی داشت، آشنا بودم. بهرام را با همان نامی که در حزب دمکرات می شناختند، صدا می کردم. "بهرام عجم"! بعد از چند روزی با یک لحن تن و عصبانی گفت تو دیگه چرا می گی "بهرام عجم". تعجب کردم و گفتم: پس چی صدات کنم. گفت: عجبم یعنی نادان! من دیگر زیاد سخت نگرفتم و فقط او را بهرام صدا می کردم. دوستی من و بهرام دیگر خیلی خیلی نزدیک شده بود. یک ریال بدون همدیگر خرج نمی کردیم. یک لقمه بدون همدیگر نمی خوردیم. از گذشته می گفتیم و از مخاطرات آینده در جائی که هیچکدام از ما به آن باوری نداشتیم و بعد از آن خنده از وضعیتی که پیش آمده بود.
حزب دمکرات می خواست یک جریان آذری مثل خودش درست کند. تمام آذری هایی را که در آن حزب بودند را جمع کرد و "فرقه دمکرات آذربایجان" مانندی درست کرد. بهرام یکی از مسئولین این جریان شد. بهرام و دو نفر دیگر از آن "جریان" در زیر چتر حزب دمکرات در منطقه ارومیه کار می کردند. حزب دمکرات کردستان ایران از هویت سیاسی من مطلع شده بود و یک روز من را به دفترشان خواستند و گفتند که هم برای خودم و هم برای حزب دمکرات خوب است که من از این حزب بروم. دلیل خاصی ندادند؛ اما هر دو طرف می دانستیم که دلیلش چیست. در آن موقعیت، این برای من تقریبا حکم مرگ بود. نه می توانستم به ایران برگردم. نه می توانستم به ترکیه بروم و نه راه رفتن به عراق و پیوستن به کومه له را داشتم. بهرام و رفقایش هم نبودند. پیش یک خانواده رفتم که گوسفندانشان را برای ییلاق آورده بودند رفتم و گفتم که احتیاج به کمک دارم. با آغوشی باز از من پذیرائی کردند. بعد از پرس و جو که من کی هستم، آشنای خانوادگی در آمدیم. اما آشنائی ما باعث این نمی توانست بشود که من بیشتر از یکی دو روز آنجا بمانم.
بهرام خبردار شده بود که من سرگردانم. سریع خودش را به من رساند و من را زیر بال خودش گرفت. حدود یک ماهی بودیم که در فکر این بود چطوری راه درروئی برایم پیدا کنم. با آن خانواده حرف زده بود که از ارتباطاتشان کمک بگیرد و من را به ترکیه بفرستند. سرتان را درد نیاورم. این کار انجام شد.
سال ۹۳ یک روز تلفنم زنگ خورد. گفت: "سلام ناصر. بهرام هستم". نشناختم، چرا که اصلا انتظار هم نداشتم. گفت: "بهرام آزادفر!" باز نشناختم. گفت: "بابا بهرام عجم!" با صدای بلند از هیجان و توأم با گریه از شادی، گفتم: سلام بهرام! کجائی؟! گفت: ترکیه هستم. گفتم تلفنت را بده که من زنگ بزنم. می دانستم که تلفن کردن در ترکیه هزینه ای بالا دارد که برای یک پناهنده کمرشکن بود. سریع شماره تلفن همان تلفنی را که با آن زنگ می زد داد، که بهش تلفن زدم. گفتم بهرام پول می خوای برات بفرستم. اول گفت نه لازم نیست. بعد گفتم بالاخره تعارف نکنی. گفت: باشه بیا شماره حسابم را بنویس.

با بهرام برای مدتی در تماس بودم و مرتب برایش پول می فرستادم که در مضیقه نباشد. بعد از آن هر چه تلفن زدم خبری از او نبود. آنقدر نگران شدم که دیگر نخواستم سراغش را بگیرم؛ چرا که تحمل خبر بد را نداشتم. یکی از رفقا که می دانست با بهرام دوستی نزدیک دارم، یک روز زنگ زد و گفت که متأسفانه بهرام ترور شده است.
یاد بهرام برای من همیشه عزیز و گرامی است.
ناصر اصغری


۱۳۹۶ مرداد ۳۱, سه‌شنبه

کومه له و سیاست کردن به سبک ناسیونالیسم

واقعا چه عنوان سیاسی ای می توان بر مصاحبه کوتاه ابراهیم علیزاده با تلویزیون روداو گذاشت!؟ در روز روشن و در مقابل یک دوربینی که مخاطبینش هم در همان ادواری هستند که ابراهیم علیزاده و اعضا و فعالین کومه له فعالیت دارند، می گوید اختلافی در این حزب و جریان وجود ندارد و این کار جمهوری اسلامی است که می خواهد به اختلافات در این حزب دامن بزند! این جوابی است که ناسیونالیسم کرد به اتفاقات سیاسی می دهد و مسئولیتی است که رهبری این گرایش در برابر اعضا و هواداران این جریان بر عهده می گیرد. او که تصمیم گرفته است به همه جریانات و احزاب بیرون از خود که درباره این اختلافات بحث و ابراز نظر کرده اند و حتی بخش وسیعی از اعضا و کادرهای این حزب هم که درباره اختلافات صحبت کرده اند، را به نوعی به جمهوری اسلامی بچسباند، اما در برابر آن بخش از کسانی که فعلا با او همراه هستند، در رابطه با بحث و استدلالی که شایسته می داند، چه می تواند بگوید.
ابراهیم علیزاده شاید بتواند در عالم خود، همچنانکه در همان مصاحبه هم گفت، احزاب کردی را دور هم جمع کند و با آنها فعالیت کند و در حیطه سراسری هم کسان دیگری را مسئول کند که احزاب و جریانات سیاسی سراسری را دور هم جمع کند و کدخدایشان بشود، اما در عالم واقع گامهای بلندی برداشته که از سوسیالیسم و کمونیسم و حتی از چپ بودن هم فاصله زیادی گرفته است. ابراهیم علیزاده نمی تواند دو آدم کمونیست را در هیچ حیطه ای، با سیاستی که در پیش گرفته است، دور هم جمع کند. فقط می تواند سخنگوی احزاب دمکرات کردستان و خه بات و زحمتکشان بشود.

اکنون دیگر بر عهده چپ در کومه له است که با این سمتگیری بجنگد و نگذارد کومه له را ملاخور کنند.
ناصر اصغری

۲۰ اوت ۲۰۱۷ 

۱۳۹۶ مرداد ۲۲, یکشنبه

فاطمه خلخالی و صادق خلخالی

چند روز پیش، قبل از اینکه محتوای مصاحبه ایشان با نشریه "اندیشه پویا" در دسترس عموم قرار بگیرد، با فردی که از نزدیک با فاطمه صادقی (خلخالی) آشنائی دارد، حرف می زدیم. گفتم که چند نوشته از ایشان خوانده ام که به نظر می رسد با بابایش خیلی فرق دارد. گفت که فاطمه نمی‌خواهد کسی بداند او دختر صادق خلخالی است. بعدا که حرف زدیم، گفت خلخالی این آخر عمری مدفوع خودش را می خورد و این دلیل اصلی خانم صادقی است که نمی خواهد کسی بداند ایشان دختر ایشان است.
من شناخت و درک درستی از خانم فاطمه صادقی نداشتم؛ چرا که آشنائی من از او از طریق معدود نوشته ای بود که از ایشان خوانده بودم. اما وقتی که از او درباره پدر پرسیدند، معلوم شد که دفاع از جنایت ژنتیکی به او به ارث رسیده. فاطمه خلخالی می گوید که پدرش آدم مهربانی بود. انقلاب و وظایفی که انقلاب بر دوش انسانها می گذارد، از او آنچه را ساخت که بود.
Image may contain: 6 people, people sitting and text
صحبتهای یک جامعه ۸۰ میلیونی درباره اینکه صادق خلخالی قاتلی بود که امروز اسمش در کنار لاجوردی‌ها و خمینی‌ها می‌آید را نمی‌تواند هضم و درک کند. این قابل درک است که کسی به پدرش احساساتی داشته باشد؛ اما احساسات آن فرد نسبت به اعمال جنایتکارانه آن فرد، درونمایه صاحب احساسات را به نمایش می گذارد. حاکم شرع بودن و هزاران نفر را از دم تیغ گذراندن وجدان خفته ایشان را بیدار نمی کند؛ اما گفتن اینکه خلخالی دزد بود، خیلی اذیتش کرده که نمی‌تواند فراموشش کند! یک فرد چقدر باید سنگدل باشد که تصاویر قتلهائی که پس از گذشت چهار دهه هنوز وقتی کسی بخواهد از جنایات رژیم بگوید، آن تصاویر را نشان می دهد، آن فرد را تکان ندهد!؟
واقعیت اما یک چیز است؛ تمام کسانی که در سنگر اصلاحات طلبی حکومتی، مثل صادق خلخالی، فاطمه خلخالی و امثالهم هستند، در جنایات آن رژیم سهیمند. انقلاب آتی باید با همه این جرثومه ها تعیین تکلیف کند. بسیاری از اینها در آن جامعه به تباهی کشیده شده روزنامه نگار شده اند؛ خبرنگار و مفسیر سیاسی شده اند؛ علوم سیاسی درس می دهند و جنایات چهار دهه این رژیم منحوس را ماستمالی و توجیه می کنند. جامعه باید با این جانیان تعیین تکلیف کند.

۱۳ اوت ۲۰۱۷

جانباختگان کمونیست کومه‌له

سخنان سید ابراهیم علیزاده در مراسم رفیق رحمان نجات، برای جنبش چپ و کمونیستی در ایران و کردستان بسیار نگران کننده بود. او در واقع در این مراسم پرده از پروژه‌ای برداشت که زمزمه‌اش را بسیاری شنیده بودند. در این سخنرانی، جدا از نقل کردن خاطراتی از رفیق رحمان، او کومه‌له را جریانی تعریف کرد که دو هزار و چند صد شهید داده برای مبارزه برای رفع ستم ملی! در این سخنرانی، خورشید دور "ملت کرد" می‌چرخید. به ما سرکوب کردها در ترکیه که با پروسه‌ای دمکراتیک در انتخابات شهرداری‌ها به پیروزی رسیده‌اند، یادآوری کرد. خطر حمله به دولت اقلیم کردستان عراق برجسته شد. به احتمال توطئه‌های آمریکا و ترکیه به روژآوا (کردستان سوریه) اشاره کرد. به کردستان ایران که اگر به کسی بگویند مردم نمی‌توانند با لباس محلی و زبان مادری صحبت کنند، تعجب خواهند کرد، اشاره شد. اینها تمام محتوای سیاسی بحث جدید سید ابراهیم در این مراسم بود.

مبارزه برای رفع ستم ملی، یک مبارزه بسیار برحقی است. اما آن دو هزار و چند صد جانباخته‌ای که رفیق ابراهیم علیزاده به آن اشاره کرد، نه برای مبارزه صرف برای رفع ستم ملی، بلکه برای مبارزه برای سوسیالیسم بود که به کومه‌له پیوسته بودند. واضح است که کمونیستها در مبارزه برای رفع هرگونه ستم و تبعیضی، و از جمله تبعیض بر علیه مردم منتسب به ملیت و قومی شرکت می‌کنند. در مبارزه برای سکولاریسم فعالانه شرکت می‌کنند. برای افزایش دستمزد کارگران فعالانه شرکت می‌کنند. مبارزه برای رفع ستم ملی دیگر سازمان کمونیستی نمی خواهد. می شود یک IRA و PLO مانندی درست کرد که برای رفع ستم ملی مبارزه کند. حزب دمکرات کردستان و پژاک و دفتر ماموستا شیخ عزالدین و ی پ گ و پ ک ک را هم با کمی ارفاق می توان سازمان و احزابی برای مبارزه برای رفع ستم ملی به حساب آورد. ابراهیم علیزاده سعی می کند کومه له را به این سطح تنزل بدهد.
کمونیستها و از جمله آن دو هزار و چند صد جانباخته کومه له، برای سوسیالیسم مبارزه می کنند. برای رفع تبعیضی که به همه تبعیضات دیگر سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دامن می‌زند، مبارزه می‌کنند. برای ریشه کن کردن مناسبات سرمایه‌داری و پایه‌ریزی کردن جامعه‌ای بدون کار مزدی. در کردستان ایران از همان اولین اعتراضات خیابانی بر علیه رژیم پهلوی، جنبشی شکل گرفت که خودش را جناح چپ ناسیونالیسم کرد، که دولت کردی و خودمختاری می‌خواهد، تعریف نکرد. جنبشی قوی با بنکه‌ها و شوراهای محلات و کارگاه و کارخانجات که خود را گرایش سوسیالیستی در جامعه تعریف کرد. کومه‌له از دل این جنبش بیرون آمد. آن جنبشی که "دولت کرد" می‌خواست و هم و غمش خودمختاری برای کردستان و آزادی تدریس به زبان مادری و آزادی لباس کردی بود، تشکیلات و حزب خودش را داشت و درست از این سر که کومه‌له یک گرایش سوسیالیستی است و به ناسیونالیسم باج نمی‌دهد، برای فعالیت آن مزاحمت ایجاد می‌کرد. بارها فعالین آن را مورد اذیت و آزار قرار داد و چندین نفر را هم اعدام کرد.

داستانسرائی‌های ابراهیم علیزاده و تاریخ جعل کردن برای هزاران رفیقی که جانشان را در راه مبارزه برای سوسیالیسم، "آزادی، برابری و حکومت کارگری" فدا کردند، زیادی بی‌مزه است. اگر می‌خواهد به کمپ مصطفی هجری و عبدالله مهتدی بپیوندند امر خودش است، اما نمی تواند تاریخ متفاوت کومه‌له را سرمایه هموار کردن این راه بکند. این تاریخ شاهدان زنده زیادی دارد.

۱۲ اوت ۲۰۱۷