۱۳۹۸ شهریور ۲, شنبه

با ناسیونالیسم کرد چگونه برخورد کنیم؟


چندی پیش توطئه پشت پرده نشست و برخاست چهار جریان ناسیونالیست کردستان ایران با نمایندگانی از رژیم اسلامی در نروژ افشاء شد و لو رفت. مدتی قبل از آن هم بیانیه ای از جریانی به نام "کمیته ی دیپلماسی مشترک ..." که در واقع بیانیه ای پرو رژیم اسلامی بود با امضاء یکسری از جریاناتی که بعضی ها فکر می کردند چپ و کمونیست هستند نیز چشم ما را به خود روشن کرد. آخرین افتضاح این ناسیونالیسم بیانات عبدالله اوجالان درباره رد مطالبه استقلال کردستان و تبلیغ آن از جانب پ ک ک بوده که سرنوشت ناسیونالیست متحزب در کردستان ترکیه و ایران را رقم خواهد زد.

از نظر من هیچ کدام از اینها جای تعجب ندارد. ناسیونالیسم کرد هیچوقت انکار نکرده که مذاکره با رژیمهای طرف مقابل خود را رد می کند. هیچوقت ادعا نکرده است که منافع توده های مردم را در نظر دارد. ما هم بعنوان کمونیستها و طبقه کارگر این جامعه گفته ایم که اینها نمایندگان مردم کردزبان در کردستان نیستند. نیروهای مرتجعی هستند که جنگشان با دولتهای درگیر، بر سر شریک شدن در قدرت بوده و از هر فرصتی که برای مذاکره برایشان پیش آمده، استقبال کرده اند. نمونه ها فراوانند. آنچه که ما بعنوان نیروهای کمونیست از آن استفاده کنیم که نشان دهیم این جریانات با دشمنان مردم در هر شرایطی و با هر شرطی از آنها حاضرند مصالحه کرده و به خواست و مطالبه توده های مردم هم بی اعتنائی کنند. اینها حاضرند با رژیم اسلامی در بحرانی ترین موقعیت آن مذاکره کنند که فشار بر این رژیم را در یکی از کانونهای گرم مبارزه، کم کنند! پ ک ک حاضر است به کمک اردوغان، در موقعیتی که او و حزب ایشان در موقعیتی بسیار ضعیف و شکننده قرار دارد، با سر بدود! ما باید بتوانیم از این موقعیت استفاده کنیم و نشان دهیم که این نه از اشتباه تاکتیکی، بلکه از ماهیت ارتجاعی آنهاست که حاضرند منافع کلان توده ها را به منافع حقیر خودشان بفروشند.
۱۰ اوت ۲۰۱۹

آدمهای علاف

بخش زیادی از انرژی کمونیستهای ایران صرف کل کل کردن در اینترنت با کسانی می شود که فیسبوک برایشان حزب است، اتحادیه است، آکسیون و اعتراض خیابانی است، کلوپ خنده و طنز است، جدول و شطرنج و تخته نرد و دیگر ابزار سرگرمی روزانه است، تلویزیون است، پارتنر است، رفیق و دوست است، کار و شغل و حرفه و فن است، باشگاه ورزشی است، دوچرخه سواری و پیاده روی است، ...

باز بخش زیادی از انرژی ما کمونیستها صرف کل کل کردن در اینترنت با کسانی است که خواهان تشکل کارگری هستند، اما نیستند. که دارند برای حق و حقوق پایمال شده کارگر می جنگند، اما نمی جنگند. که می گویند یک شرط کمونیست بودن انصاف است، اما باوری به آن ندارند. که دارند دیگران را متحزب می کنند، اما نمی کنند. که دارند لغو کار مزدی می کنند، اما نمی کنند. که دارند انقلاب کارگری می کنند، اما هیچ انقلابی نمی کنند. از جمهوری اسلامی بدشان می آید، اما خیلی هم نه! خواهان برابری زن و مرد هستند، اما نیستند.

ما بالاخره از این کل کل کردن با آنها خسته شده، کوتاه خواهیم آمد. من یکی هنوز باور دارم که زیپ پوست هر انسان منصفی را پایین بکشی، یک کمونیست دو آتشه را می بینی؛ اما مطمئن نیستم اگر زیپ پوست اینها را پایین بکشی، چیزی جز نفرت ببینی!


جنگ و صلح


شبح جنگ بر فراز سر جامعه ایران در گشت و گذار است. جنگ و فاجعه‌ای که می‌تواند و حتما هم به همراه خواهد آورد معضلی است بزرگ بر دهها معضل دیگری که جامعه با آن درگیر است. اینکه جنگ می شود یا نه؟! بحث گرمی است در بازار تحلیلگران سیاسی رسانه‌ها. کسی می‌تواند با آوردن دهها فاکت و دلیل نشان بدهد که جنگی درنمی‌گیرد. کس دیگری با آوردن تعدادی فاکت و دلایل دیگری نشان دهد که حتما جنگ می شود. این بازار گرمی را پایانی نیست. بازار گرمی ای که بعضا پای ما فعالین سیاسی را هم به میان می کشد.
در آن طرف قضیه، فعالین سیاسی و احزاب عمدتا بر سر جنگ بشود یا نشود درگیر بحثند. اینجا دیگر بحث بر سر "می‌شود" یا "نمی‌شود" نیست. بلکه "بشود" و یا "نشود" و "اگر بشود چه باید کرد؟" است که گرم است.
هدف من از این یادداشت پرداختن به اینکه احتمال جنگ هست یا نه، نیست. ما فعالین سیاسی گرچه شاید به احتمالات هم بپردازیم، اما کار اصلی ما این جنبه از قضیه تبلیغات جنگی نیست. کار ما باید سازمان دادن توده ها در حالت شروع جنگ باشد.


جنگ بشود یا نشود؟
در صحنه سیاسی ایران، که هدف این نوشته است، در ظاهر دو قطب وجود دارند؛ جنگ طلبان و صلح‌جویان. طرفداران جنگ کسانی هستند که پشتشان به آمریکا و عربستان است: مجاهدین، نیروهای کمپ ناسیونالیسم کرد و امثالهم. صلح طلبان البته طیف وسیعی هستند که نیروهای زمخت طرفدار جمهوری اسلامی یک سر آن هستند، نیروهای طرفدار ناسیونالیسم ایرانی پروغربی هم در این طیف هستند و بالاخره بعضی از ته مانده‌های "چپ"های طرفدار کمپ شوروی سابق که اکنون زیر بیرق پوتین هستند به همراه بعضی از چپهای سردرگمی هم که دوز ناسیونالیسمشان قویتر از کمونیسمشان است هم در این کمپ حضور دارند.
کسی که پایش را در یک کفش کرده که بهتر است جنگ بشود، مجبور است دست به دامان اربابش بشود تا برایشان جنگ را شروع کنند و ایشان هم همزمان با فرود آمدن بمبهای خوشه ای پای پیاده به پاسگاه و کمیته ای حمله کند تا صاحب نان و نوائی بشود. کسی هم که آن طرفی است، مجبور است که در کش دادن صلح طلبی اش دست به دامان خامنه ای بشود. مجبور است طرف ارباب خودی را بگیرد. این دو قطبی که با هم شاخ به شاخ شده اند، از هیچ آدم باشرفی در این جامعه نپرسیده اند که آیا اجازه می دهید ما وارد جنگ با ایشان بشویم؟! اینها اگر منافعشان ایجاب کند، وارد جنگ می شوند و به خواهش و تمنای هیچ زن و مرد و کودکی هم اعتنائی نمی کنند؛ چه برسد به خواهش و تمنای ناسیونالیستهای کرد و یا خواهش و تمنای کسانی که از وحشت و "کابوس" تجزیه طلبی و "لطمه خوردن تمامیت ارضی" از لوس آنجلس پیام همبستگی به خامنه ای و سپاه پاسداران می فرستند!


جنگ!
جنگ، البته که ادامه سیاست به طرق دیگری است. جنگ نظامی‌ای که قرار است بین آمریکا و جمهوری اسلامی دربگیرد، با جنگ غیر نظامی‌ای که بین آمریکا و روسیه در جریان است متفاوت است. یا با جنگ غیرنظامی بین آمریکا و جمهوری اسلامی متفاوت است. جنگی که بین ایران و عربستان در جریان است، با جنگ بین دولت نژادپرست اسرائیل و تروریستهای حماس متفاوت است. هیچ آدمی که زندگی انسانی‌اش مستقیما در معرض جنگ قرار دارد، به طرفهای درگیر جنگ مجوز جنگ نداده است. این اربابان امروز دنیا دارند سیاستهائی را به پیش می برند که در پیشبرد راه حل‌های غیرنظامی آن به بن بست رسیده‌اند. نتیجه‌ای که از این می‌خواهم بگیرم این است که ما بعنوان انسانهایی که منافعی کاملا متفاوت از جنگ طلبان داریم و سیاستی کاملا متضاد با سیاستهای آنها داریم، در جنگ و صلح این طرفین نمی‌توانیم نقش داور و آشتی دهنده بازی کنیم. اصلا کدام یک از آنها به حرف مائی که بخواهیم بگوئیم "جنگ نکنید"، "جنگ نشود" گوش می‌دهد؟ مگر اینها با رأی ما قدرتهای دولتی را تصاحب شده و خون مردم را در شیشه کرده‌اند؟
بحث این است که وقتی اینها سیاستهای خودشان را به طرق مختلفی به پیش می برند، سیاست یک آدم کمونیست چه باید باشد؟

کمونیستها در برخورد به جنگ
در طول تاریخ کمونیستها برخوردهای تقریبا مشابهی به جنگ بورژواها کرده‌اند. سه مورد مشخص را می‌شود نام برد: ۱) برخورد مارکس و انترناسیونال اول به جنگ پروس و فرانسه، ۲) برخورد سوسیال دمکراتهای کارگری روسیه به جنگ روسیه و ژاپن، و ۳) برخورد لنین و بلشویکها به جنگ جهانی اول.
مارکس نتیجه جنگ پروس و ناپلئون سوم را برای مردم دو کشور ناگوار می‌دانست، اما چشمش به صلح آن دو هم نبود؛ برای اینکه به قدرت طبقه کارگر در کشور فرانسه نگاه می کرد و نتیجه گرفت که شکست فرانسه می تواند به انقلاب سوسیالیستی کمک کند، چرا که طبقه کارگر فرانسه متشکل‌تر است. در مقابله با طبقه کارگری که برای خلاصی گام برمی دارد، یک دولت مرکزی ضعیف در فرانسه بهتر از یک دولت مقتدر است. در روسیه ۱۹۰۴ و ۱۹۰۵ هم سوسیال دمکراتها زانوی غم بغل نکردند. ژاپن هزاران سرباز روس را مثل ملخ درو کرد و کسی از حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه به داد ارتش شکست خورده تزار ندوید. فراخوانشان این بود که برای خاتمه این وضعیت، تزار باید سرنگون شود. صلح تزار با ژاپن یعنی ادامه همین وضع به طریق دیگری! نمونه جنگ جهانی اول و برخورد لنین و بلشویکها هم که دیگر معرف حضور همه کسانی است که به تاریخ کمترین اهمیتی داده اند.
سه برخورد بالا آیه ای نیستند که به هر آن کس که به خود می گوید "کمونیست" وحی شده باشند. بحث من این است که نمونه های کلاسیک درگیری کمونیستها با جنگ در حال جریان این بوده و ما می توانیم از کمبودهای آن، از نقاط قوت و ضعف آنها بهره بگیریم که در مقابله با جنگ جمهوری اسلامی و آمریکا چه چیزی به نفع رهائی جامعه است.

چپ ضدامپریالیست و جنگ
درک چپ ناسیونالیستی از امپریالیسم با درک کمونیستها از امپریالیسم متفاوت است. درک این چپ از امپریالیسم؛ غارت و چپاول منابع کشور خودمان از جانب غارتگران برون مرزی است. تعریف لنین از امپریالیسم چنین است: "بنابراين با در نظر گرفتن اهميت مشروط و نسبى تمام تعاريف کلى که هرگز نميتوانند روابط همه جانبه يک پديده را در تمام سير تکامل آن در بر گيرند، بايد براى امپرياليسم آنچنان تعريفى نمود که متضمن پنج مشخصه زيرين آن باشد: ١) تمرکز توليد و سرمايه که به آنچنان مرحله عالى تکامل رسيده که انحصاراتى را که در حيات اقتصادى نقش تعيين کننده‌اى بازى ميکنند بوجود آورده است؛ ٢) در هم آميختن سرمايه بانکى با سرمايه صنعتى و ايجاد اليگارشى مالى بر اساس اين "سرمايه مالى"؛ ٣) صدور سرمايه که از صدور کالا متمايز است اهميتى بسيار جدى کسب ميکند؛ ٤) اتحاديه‌هاى انحصارى بين المللى سرمايه‌دارانى که جهان را تقسيم کرده‌اند پديد ميآيند؛ و ٥) تقسيم ارضى جهان از طرف بزرگترين دول سرمايه‌دارى به پايان ميرسد." در تقابل با این درکهای متفاوت از امپریالیسم است که چپ ناسیونالیستی به آغوش سرمایه داری خودی و ملی پناه می برد و در مقابله با غارتگران برون مرزی که معمولا هم آمریکا و انگلیس در رأس آنها قرار دارند، متحد بقیه ضد چپاولگران می شود.
در برخورد به جنگ هم کمونیستهای ملی متحد سرمایه داران ملی می شوند تا از غارت منابع ملی، برای سرمایه داران خودی، جلوگیری کنند. بجای سازمان دادن توده های معترض برای سرنگونی هر دو قطب و خلاصی از وضعیت به وجود آمده، متحد یک قطب می‌شوند و از هرگونه اعتراض و سازمان دادن برای سرنگونی احتمالی خودداری و پرهیز می کنند. برای این کار هزار و یک دلیل و برهان و تحلیل می آورند.

جنگ بشود چه می کنید؟
در صورت درگرفتن جنگ، با چند سناریو احتمالی روبرو خواهیم شد. تعدادی از فعالین سیاسی سر درگم و تعدادی متوهمین، به دام تبلیغات شوونیستی خواهند افتاد و به زیر پرچم جمهوری اسلامی خواهند رفت. اگر جنگ برای مدت طولانی ادامه بیابد، توهمها خواهند ریخت و بسیاری از آدمهای شریفی که طرف رژیم را گرفته بودند، از آن کنده خواهند شد.
بخشی از فعالین سیاسی هم مبلغ و مروج رژیم چنج خواهند شد. اما قرار نیست که سرنوشت این جامعه را جمهوری اسلامی و یا نیروهای طرفدار آمریکا رقم بزنند. بخش وسیعی از توده های مردم و فعالین و آکتیویستهای سیاسی شروع به سازماندهی خواهند کرد؛ همچنانکه تا کنون دیده ایم در شرایط ویژه شروع به سازمان دادن خود کرده اند. نمونه اخیر آن سازماندهی شورا، ستاد و کمیته‌های حمایت از زلزله زدگان و سیل زدگان بود. ما کمونیستها نمی‌خواهیم جامعه درگیر جنگ بشود؛ همچنانکه کسی نمی‌خواهد شاهد زلزله و سیلی باشد. جنگ برای هر کشوری فاجعه است. شیرازه مدنیت آن را از هم می‌پاشد. اما همچنانکه گفتم این توده‌های مردم، کارگران، زنان و مردم عادی نیستند که جنگ راه می‌اندازند و یا راه درگیریهای نظامی را هموار می‌کنند. یک سئوال سرراست، در نتیجه به اینکه اگر جنگ بشود یک آکتیویست چه باید بکند یک جواب سرراست می‌خواهد. اگر جنگی در گرفت چگونه می‌توان جامعه را با کمترین تلفات ممکن از وضعیت به وجود آمده عبور داد! در مورد جمهوری اسلامی که جامعه را به معنای واقعی کلمه تباه و خون مردم آن کشور و کشورهای دور و بر را در شیشه کرده است، سرنگونی این حکومت به دست توده‌های مردم باید بعنوان اولین و مهمترین وظیفه در دستور کار فعالین سیاسی قرار بگیرد. هرگونه بازگشتی به دوره قبل از جنگ، در بهترین حالت ادامه وضعیت قبل از جنگ است! هرگونه اما و اگر و تبصره‌ای به معنای خواستن وضعیت جهنمی فعلی است.
واضح است که صرف نخواستن این وضعیت و ناراضی بودن از رژیم وحشی جمهوری اسلامی برای تغییر کافی نیست. باید با برنامه و با اتحاد و همدلی بین فعالین سیاسی دست به ایجاد ستادهای محلات، شوراهای رهبری برای عبور از جمهوری اسلامی و عبور از این وضعیت سازمان داد. این بحثی است که در چهارچوب سازماندهی می گنجد و می شود جای دیگری آن را بیشتر توضیح داد. اما هدف اصلی ما باید معلوم باشد و آن هم سرنگونی رژیم آدمکش جمهوری اسلامی است که جامعه را به این روز کشانده است.
۲۱ اوت ۲۰۱۹

۱۳۹۸ مرداد ۱۶, چهارشنبه

افزایش دستمزدها در گرو اعتصابات قدرتمند و سراسری است!


صحنه سیاسی ایران را که نظاره می‌کنید پر است از اعتراض و اعتصاب کارگری. اعتراض و اعتصابی که بر سر ناچیز بودن دستمزدها، بر سر عدم پرداخت همین دستمزدهای ناچپز، بر سر بیکارسازی‌های فله‌ای و غیره است. این وضعیت انفجاری را سران جمهوری اسلامی هم دیده و شنیده، و به همدیگر گوشزد کرده و درباره‌اش هشدار می‌دهند. ایلنا، که یکی از بلندگوهای جناحی از جمهوری اسلامی است که درباره مسائل کارگری بیشتر از بقیه می‌نویسد و هشدار می‌دهد، اخیرا گزارشی درباره دستمزد کارگران و مستمری بازنشستگان منتشر کرده که گوشه بسیار کوچکی از وضعیتی را منعکس کرده که جمهوری اسلامی بر کارگران و قشر فقیرتر جامعه تحمیل کرده است.

در این گزارش آمده است که با آخرین محاسبات بعمل آمده از سبد معیشت کارگران، دستمزد کارگران فقط ۲۸ درصد هزینه زندگی کارگران و ۲۴ درصد هزینه زندگی بازنشستگان را پوشش می‌دهد. به غر و لندهای ظاهری خانه کارگری‌ها اشاره کرده که گفته‌اند باید به فکر "ترمیم دستمزدها" افتاد و این ترمیم نه با دستمزد مستقیم، بلکه دستمزدهای غیرمستقیم، یعنی تعاونی ها، بن، کوپن و اینگونه چیزها، ترمیم یابد.
اما تا آنجا که به ترمیم دستمزد مربوط است، یعنی اینکه اینها دستمزد را طوری "ترمیم" کنند که کارگر بتواند زندگی کند، این بحث ابدا جدی نیست. اگر درباره ترمیم دستمزد حرف می‌زنند که در این گزارش هم منعکس شده، از "روش‌های غیرمستقیم ترمیم دستمزد" حرف زده‌اند که تعاونی‌ها و سیستم کوپنی مد نظرشان است. همین تاریخ چهل ساله جمهوری اسلامی نشان داده که این سیستم – یعنی سیستم کوپنی و دستمزد غیرنقدی – خود منشائی برای چپاول و دزدی بیشتر سران رژیم بوده است. اگر کالا موجود است که بصورت دستمزد غیرمستقیم به کارگر بدهند، چرا مثل آدم معادل همان کوپن و بنی که گفته اند پول و دستمزد به کارگر نمی دهند که خودش برود به اختیار خود آن را بخرد؟ اگر کالا واقعا موجود است، چرا اینها از مردم پنهان کرده اند؟ چرا جائی نمی گذارند که همه مردم و از جمله کارگران بروند به اختیار خود آنها را بخرند؟ آیا اینها در نظر دارند که کالاهای بنجلشان را به اسم دستمزد غیرمستقیم به کارگران بیاندازند؟ از منظر کارگر همه این بحثها که گویا اینها در نظر دارند دستمزد کارگران را ترمیم دهند که یک زندگی انسانی با آن ممکن باشد، دروغی بیش نیست و کسی آن را جدی نمی گیرد.
گزارش بطور غیرمستقیم نتیجه می‌گیرد که با مقایسه دستمزدها و هزینه‌ها و حاضر نبودن دولت برای به رسمیت شناختن تشکل کارگری و مذاکرات دسته جمعی، هیچگونه بحثی درباره ترمیم دستمزدها جدی نیست. و این حاضر نبودن دولت برای به رسمیت شناختن تشکل کارگری و مذاکرات دسته جمعی، به نظر من کنه مسئله است و سرنوشت دعوای کارگر و دولت اسلامی هم حول همین مسئله نهائی خواهد شد.

حقه بازی نهادهای رژیم درباره دستمزد و ترمیم آن
همه میدانند که بحث ترمیم دستمزد توسط عوامل جمهوری اسلامی جدی نیست و تلاش عبثی است برای جلوگیری از اعتراضات کارگران. بانی این وضعیت تماما خود رژیم است و آنرا خودشان قانونی کرده اند. برای برانداختن این قوانین، باید کل دم و دستگاهشان به تاریخ سپرده شود.
بحث ترمیم دستمزدها نمی‌تواند جدا از این باشد که خود کارگران در مورد حداقل دستمزد تصمیم بگیرند. اینکه دولتی از بالای سر کارگران و بدون دخالت تشکل‌های مستقل کارگران و همانند اربابی که برای رعیتش تصمیم می‌گیرد درباره حداقل دستمزد کارگران بحث می‌کند، مأمور منصوب می‌کند و تصمیم می‌گیرد، بحثی پوچ و برای سرگرمی خودشان است. جمهوری اسلامی ظرفیت خود برای "شنیدن" اعتراض کارگری را هزاران بار نشان داده که کارگر معترض را سرکوب، فعال کارگری را زندانی و شکنجه و اعدام، و هرگونه صدای مخالف را با گله پاسدار و حزب اللهی و چماق بدست خفه می‌کند. این تنها "راه حل" جمهوری اسلامی برای معضلات کارگران بوده است.
جمهوری اسلامی برای اینکه کارگران صدای مستقلی نداشته باشند، تشکل کارگری را منحل کرد. فعالین این تشکل‌ها را اخراج، دستگیر و بعضا اعدام کرد. هرگونه فعالیت برای ایجاد تشکل کارگری را سرکوب کرد و فعالین این عرصه را در لیست سیاه قرار داد. سرنوشت ده‌ها و صدها فعال کارگری را که همه می‌شناسند، شاهد گویای این ادعاست. در قوانینش، از جمله قانون کار اسلامی‌اش، هرگونه تشکلی که مستقل از اراده مزدوران خانه کارگر نباشد را غیرقانونی اعلام کرده است.
تنها راه واقعی چانه زدن بر سر وضعیت معیشتی کارگر و از جمله دستمزد، مذاکره و قرارداد دسته جمعی کارگران و آن هم از طریق تشکل آنهاست که در جمهوری اسلامی چنین کاری یک جرم نابخشودنی است و فعالینی که خود را به این عرصه زده‌اند، با هزار و یک مشکل امنیتی روبرو بوده‌اند! دست و پایشان را با وثیقه و پادرمیانی اعضای خانواده بسته‌اند که سکوت کنند! بحث اینکه "اعضای کارگری شورای عالی کار"، یعنی اعضای خانه کارگر اسلامی بیایند و درباره "ترمیم دستمزد" اعتراض بکنند، تکرار حقه بازی این جماعت است که میخواهند برای کنترل اعتراضات کارگری بر موج سوار شوند. اینها قرار است به چه چیزی اعتراض کنند؟ به مصوبه‌ای که با امضای آنها تبدیل به قانون شد؟ جماعت خانه کارگریها و شورای اسلامی ها بی آبروتر از آن هستند که این ترفندها نتیجه ای داشته باشد.

جواب کارگران به این وضعیت چه می‌تواند باشد؟
زیر سیطره حکومت قتل و جنایت رژیم اسلامی، وضع کارگر به مرور زمان به وخامت گرائیده. یکی از فعالین کارگری که نامش در این گزارش آمده است، می‌گوید: "حداقل دستمزد "هیچگاه" کفاف هزینه‌های زندگی را نمی‌دهد و همیشه از هزینه‌های زندگی عقب است؛ هرچند امسال شرایط نسبت به همیشه دشوارتر است و عقب‌ماندگی دستمزدی بیشتر!" و همین بدتر شدن وضعیت است که جامعه را پر کرده است از اعتراض و اعتصاب. در این جامعه قیمت همه چیز بدون ضابطه و بدون منطق اقتصادی گران شده است الا قدرت خرید کارگر؛ الا دستمزد کارگر! هر که زورش از کارگر بیشتر بوده، چنان استثماری به راه انداخته که انگار فردا خیلی دیر است. امروز بچاپ که فردایت معلوم نیست! و البته که همه می‌دانند بانی این وضعیت خود این رژیم است. هیچ فرد دست اندرکاری از این رژیم، چه ریز و چه درشتش، در بچاپ بچاپ کارگر و در به قهقرا بردن موقعیت کارگر کوتاهی‌ای نکرده است. همه دزدی‌های میلیارد میلیاردی زیر سر همین مسئولین قاتل و جنایتکار این رژیم است.
کارگری که منتظر بماند روزی یکی از این عمامه به سرها و یا آقازاده بی‌عمامه‌ای بیاید و در دعوای بین کارگر و کارفرما یقه سرمایه‌دار و دولت حامی آنها را بگیرد که چرا زندگی کارگر را به این حال و روز دچار کرده‌اید، ول معطل است و من فکر نمی‌کنم کسی در آن جامعه اساسا چنین توهمی داشته باشد. هر چه هست از سر بی اطلاعی و یا توهم به رژیم اسلامی نیست. مساله اینست که فعلا ما به اندازه کافی متشکل و متحزب نشده ایم. فعالین جنبش کارگری فعلا به اندازه کافی دست در دست هم نگذاشته‌اند. فعلا این قدرت متشکل را سازمان نداده ایم که اگر اعتراض‌مان بر علیه دستمزد ناچیز و دستمزد پرداخت نشده را با اعتراض کارگران کارخانه بغل دستی و دو کارخانه آنطرفتر یکی کنیم، بر لش کثیف جمهوری اسلامی لرزه خواهد افتاد.
واضح است که هیچ کارگری برای بهبود وضعیت معیشتی خود منتظر لطف و عنایت رژیمی‌ها نمی‌نشیند. اعتراضات را باید ادامه داد، وسعت بخشید و به یک کانال متحد و قدرتمند هدایت کرد. اکنون بخش وسیعی از معلمان، بازنشستگان و کارگران هر روز در اعتراض و اعتصابند، این اعتراضات باید به یک کانال متحد و با مطالبات واحدی به هم پیوند بخورند. افزایش دستمزدها و حتی اندک تغییری در جهت بهتر شدن سطح معیشت کارگران فقط در گرو مبارزه قدرتمند و متحد کارگران و وادار کردن حکومت به عقب نشینی با اتکا به اعتصابات سراسری است.*
۵ اوت ۲۰۱۹
کارگر کمونیست ۵۸۴

۱۳۹۸ مرداد ۱۲, شنبه

موقعیت سوسیالیسم در آمریکا


نوشته پیش روی حاصل ارتباط و تماس رفیق جوانی از ایران است که درباره امکانپذیری سوسیالیسم در آمریکا سوال کرده بود. نوشته بود که بعد از جستجوئی درباره سوسیالیسم و برنی ساندرز در آمریکا، راهش به وبلاگ "تغییر جهان" افتاد و چند مطلب از من درباره چپ و جنبش کارگری در آمریکا را مطالعه کرده است.
تاکنون چندین ایمیل بین ما رد و بدل شده است. هنوز داریم تبادل نظر می‌کنیم. آیا سوسیالیسم در آمریکا امکانپذیر است؟ فرق جائی مثل آمریکا و ایران، آنجا که صحبت از امکانپذیری سوسیالیسم می‌شود، در چیست؟ و بر سر بسیاری نکات دیگر در این مکاتبات صحبت شده. نوشته زیر گوشه‌ای از یکی از این مکاتبات است؛ که اینجا آنرا، برای اطلاع دوستان دیگری هم که علاقمند هستند، می‌آورم.
***

در سالهای اخیر درباره بازگشت بحث سوسیالیسم به آمریکا سر و صداهای زیادی شده است. این موضوع بخشا بدلیل جلو صحنه آمدن کسانی مثل برنی ساندرز، کاندید ریاست جمهوری در آمریکا، کاشاما سوانت، عضو مارکسیست شورای شهر سیاتل، و امثال آلکساندریا اوکاسیو کورتز، عضو مجلس نمایندگان آیالات متحده و البته بحرانهای زیادی است که تمام ابعاد جامعه آمریکا را به قهقرا برده است. به این فاکتورها، البته باید گذشته و تاریخ سوسیالیسم در آمریکا را هم اضافه کرد. تا آنجا که به برنی ساندر و دیگر سیاستمداران پارلمانی‌ای که خود را سوسیالیست می‌خوانند برمی گردد، جدا از معنی واقعی سوسیالیسم آنها، باید گفت که اینها یک کار ارزشمندی کرده اند. تا یک مقطعی در آمریکا گفتن اینکه کسی کمونیست است، یک تابو بود که خود را به آن زدن مخاطراتی داشت. افرادی مثل ساندرز این فضا را شکستند. آدمها اکنون به راحتی خود را سوسیالیست معرفی می‌کنند. در نظرسنجی‌ها بخش اعظم جوانان آمریکائی جرأت کرده‌اند سوسیالیسم را بر سرمایه‌داری ترجیح دهند. روی آوری جوانان به سازمانها و محافل چپ افزایش غیرقابل باوری برای ناظران سیاسی داشته است. ... نتیجه این می‌شود که بحث روز شدن سوسیالیسم در کشوری به اهمیت آمریکا برای یک فعال کمونیست واقعه سیاسی بسیار مهمی است. آمریکا خود تاریخا ضدکمونیست و ضدسوسیالیست‌ترین هیأت حاکمه را داشته است. در تمام کمونیست کشی‌های دنیا نقشی مستقیم بازی کرده است. در تمام کودتاهایی که از دست بالا پیدا کردن کمونیستها جلوگیری شود، نقش اول و مستقیمی بازی کرده است. در نتیجه ما از دست بالا پیدا کردن سوسیالیسم در گفتمان سیاسی آن کشور با آغوش باز استقبال می‌کنیم. این اما کاری است که هنوز با آن فاصله داریم. باید برایش کار بیشتری کرد.
اما بعد از فروکش کردن شادی‌های اولیه، باید به واقعیتهای مهمتری نگاه کنیم و برای جلوی صحنه راندن سوسیالیسم، آنگاه که بتواند جنبشی واقعی برای تغییر باشد، باید راه حلی واقعی پیدا شود.


آنچه را که نمی‌خواهند
آنچه که در آمریکا تحت نام "بازگشت سوسیالیسم" دارد اتفاق میافتد، نمی‌تواند سوسیالیسم- آنطور که ما می‌شناسیم- باشد. یک نوع لیبرالیسم و یا در بهترین حالتش، نوع خاصی از سوسیال دمکراسی می‌باشد که خود نوعی لیبرالیسم است. آرزوی بازگشت به گذشته‌ای از سرمایه‌داری است که برگشتش برای سرمایه‌داری غیرممکن شده است.
اما در عین حال نفرت از وحشیگیری‌ای است که در ادبیات سیاسی به "نئولیبرالیسم" معروف است. نفرت از "زیاده‌رویهای سرمایه‌داری" است که در غیاب یک آلترناتیو سوسیالیستی که دنیا با آن آشناست، به آن عنوان سوسیالیسم داده‌اند. نفرت از سیاستهایی است که جورج بوش‌ها، کلینتونها و اوباما برای دهه‌ها بر آن جامعه حاکم کردند. نفرت از راسیسم و خارجی ستیزی است. نفرت از سیاستهایی است که ترامپ را سر کار آورده است. منتها این نخواستن‌ها خودبخود به سوسیالیسم منجر نمی‌شوند. در غیاب فاکتورهایی که سوسیالیسم را ممکن می‌کنند این نخواستن‌ها به کانال‌های دیگری، به ورژنهای دیگری از وحشیگیری سرمایه‌داری ترجمه خواهند شد.


فاکتورهایی که سوسیالیسم را ممکن می کنند
دو فاکتور مهم در میدان سیاستی که می‌تواند جامعه را به طرف سوسیالیسم ببرد، یا کاملا غایبند و یا به شدت ضعیف و حاشیه‌اند. یکی از این دو فاکتور ضعف جنبش کارگری، غلبه بیزنیس یونیونیسم بر فدراسیون کار آمریکا، و دیگری نبود یک حزب کمونیستی مدعی قدرت است. جامعه آمریکا هم مثل همه جای دیگر امروز دنیا، پر است از اعتراض. اما توجه به این جنبه که این اعتراضات به چه چیزی منتهی و ترجمه می‌شوند، حیاتی است.
امروزه اعتراض در آمریکا به ترامپ است، اما رهبر ندارد. نمونه بارز این نوع اعتراضات، اعتراض توده‌ای چندین روزه مردم جزیره پورتوریکو (جزیره‌ای تحت حاکمیت سیاسی ایالات متحده) در جزایر کارائیب است که منجر به استعفای فرماندار این جزیره در روز ۲۵ ژوئیه شد. اعتراضاتی از نوع بسیاری از اعتراضات چند ساله اخیر در گوشه و کنار جهان، اما شاید در مقیاسی کوچکتر که بهترین نتیجه آن برای معترضینی که ۱۵ روز پی در پی در خیابانها بودند و دولت را به زانو در آوردند جایگزینی فرماندار پیشین با فرمانداری جدید، شاید از همان حزب فرماندار پیشین باشد! در ایران یک چنین چیزی غیرممکن است. در اینگونه موارد ابتدا حزبی مثل حزب کمونیست کارگری خودش را با مکانیزمهای لازم در شرایط خفقان و سرکوب، به صدر این اعتراضات و کانالیزه کردن آنها می‌کشد. اگر اعتراضات توده‌ای منجر به سقوط دولت شوند، حزب کمونیست کارگری برای گرفتن قدرت سیاسی آماده است. فعالین، اعضا و کادرهای این حزب نمی‌گذارند که اینچنین اعتراضاتی بار دیگر ملاخور شوند! در جائی مثل آمریکا اعتراضات، متأسفانه، و در خلاء یک حزب کمونیست مدعی قدرت و حزبی که دست فعالین را در دست هم گذاشته و آلترناتیو ارائه داده است منجر به قدرت گیری یکی از دو حزب وال استریت می‌شوند. این آن نکته کوری در جائی مثل آمریکاست که باید برای برطرف کردن آن خیز بلند برداشت.
و، اگر در ایران جنبش کارگری فاقد تشکل‌های خود است، اعتراضات توده‌ای بند سرکوب را شل خواهند کرد و کارگران، همچنانکه انقلاب ۵۷ نشان داد، می‌توانند در مدت نه چندان طولانی‌ای در هر گوشه‌ای از این کشور، در هر کارخانه‌ای شوراهای خود را ایجاد کنند. در آمریکا جلوی متشکل شدن کارگران را قانونا نمی‌گیرند. آجان و پاسدار جانی سراغ رهبر کارگری نمی‌فرستند. وقتی که درباره سوسیالیسم در آمریکا صحبت می‌کنیم، باید این گره‌های کور را بگشائیم!


موقعیت جنبش کارگری
جنبش کارگری آمریکا در موقعیت بسیار نامناسبی قرار دارد. تنها ۱۱ درصد نیروی کار این کشور در تشکل‌های موجود کارگری عضویت دارند. اما حتی این ۱۱ درصد هم غلط انداز است. در بخش خصوصی، آنجا که تولید اصلی در جریان است، تنها ۶.۶ درصد در این تشکل‌ها عضویت دارند. حتی این وضعیت موقعیت داغان جنبش کارگری در این کشور را توضیح نمی‌دهد. در چند سال گذشته، بخش اعظم تلاش فعالین کارگری در شرکتهای مهم بخش خصوصی برای متشکل شدن، با بی‌اعتنائی و حتی با مخالفت کارگران برای متشکل شدن در این تشکل‌ها با شکست روبرو شده است. آخرین نمونه آن رأی مخالفت اکثریت ۹۳ درصد از کارگران واجد شرایط شرکت کننده در رأی گیری، در شرکت فلکس واگن شهر چاتانوگا تنسی در روز ۱۴ ژوئن ۲۰۱۹ بود. نمونه دیگر؛ بعد از ۱۲ سال فعالیت و کمپین اتحادیه UAW در میان کارگران شرکت نیسان در کنتان می‌سی‌سی‌پی، این کمپین روز ۴ اوت ۲۰۱۷ با ۱۳۰۷ رأی موافق برای متشکل شدن در مقابل ۲۲۴۴ رأی مخالف شکست خورد! هر جائی هم که اتحادیه‌های کارگری این کشور قادر شده‌اند کارگران را متشکل کنند، با موافقت مدیریت و سفت کردن بند بردگی کارگران صورت گرفته است.
اما، همچنانکه گفتم، آمریکا هم مانند بسیاری از کشورهای غربی درگیر اعتراضات قدرتمندی بوده که یا بدون دخالت اتحادیه‌های کارگری به پیش رفته و یا علیرغم مخالفت رهبران اتحادیه‌های کارگری این اعتراضات به پیش رفته و موفقیتهایی را هم به دست آورده‌اند. نمونه اعتراضات قدرتمند کارگران در ایالت ویسکانس در فوریه سال ۲۰۱۱، اعتراضات بسیار مهم معروف به جنبش اشغال در سپتامبر ۲۰۱۱، در بسیاری از شهرهای اصلی آمریکا که نقطه اوج آن خود را در اوکلند کالیفرنیا نشان داد، اعتراضات قدرتمند معلمان در شهر شیکاگو که در سال ۲۰۱۲ شروع شد و جسته و گریخته همچنان چند سال و با موفقیتهای مهمی ادامه داشت. اعتراض معلمان در بسیاری از ایالات جنوبی و بخصوص ایالت وست ویرجینا در سال گذشته، اعتراض به پائین بودن سطح پائین حداقل دستمزدها در قریب به اتفاق ایالات این کشور، از نمونه‌های برجسته اعتراضات کارگری و توده‌ای در آمریکا بوده‌اند که متأسفانه هیچگونه تشکل کارگری پایدار متفاوتی را منجر نشده‌اند.
این وضعیتی که بر تشکل‌های کارگری حاکم است و در کنار آنها اعتراضات قدرتمندی در جریان هستند، تمام ماجرا نیستند که پائین‌تر به آن اشاره خواهم کرد.

موقعیت تحزب کارگری
جامعه آمریکا فاقد یک حزب سوسیالیستی است که خواهان آلترناتیو متفاوتی از آلترناتیو حزب دمکرات باشد. آمریکا هم همانند همه کشورهای غربی دارای محافل، احزاب و سازمان‌های چپی است که هنگام صحبت از مسائل سیاسی ماکرو، خود را بخشی از حزب دمکرات آمریکا معرفی می‌کنند. برنی ساندرز که خود را سوسیالیست می‌خواند و عضو حزبی است به نام "سوسیالیستهای دمکراتیک آمریکا"، هنگامی که کاندید ریاست جمهوری می‌شود و یا در مجلس سنای آمریکاست، کاندید و یا عضو حزب دمکرات است نه حزب "سوسیالیستهای دمکراتیک آمریکا"!
با این همه، در چند سال گذشته فعالین میدانی زیادی دست به دست هم داده و شبکه‌هایی را در میان کارگران، فعالین جنبش زنان، دانشگاهها و در میان مهاجران کشورهای آمریکای لاتین و غیره ایجاد کرده که بحث از ایجاد احزاب سومی را به میان کشیده‌اند. گرچه حزب سوم خطری برای کل سیستم سرمایه‌داری در آمریکاست، اما ترس از سر کار آمدن امثال جورج بوش و ترامپ، هنوز بنفع حزب دمکرات عمل میکند. گرچه دو حزب وال استریت هنوز در آمریکا مهر خود را به وضعیت سیاسی زده اند اما بی اعتبار هم شده اند و بخش زیادی از مردم به آن امیدی ندارند. حتی رای آوردن ترامپ عمدتا محصول تبلیغات وی علیه هر دو حزب و سیستم موجود بود که هنوز محتوای آن برای خیلیها روشن نبود. نکته مهم در شرایط امروز اینست که توجه به سوی سوسیالیسم در آمریکا دارد رشد میکند و این در درجه اول محصول اینست که سرمایه داری امروز جوابی به معضلات جامعه ندارد.


سوسیالیسم را می شود در آمریکا هم تقویت کرد
برای تقویت جنبش و افق سوسیالیستی در آمریکا باید تلاشهای زیادی کرد. گام اول شاید آشنا کردن جنبش کارگری و کل جامعه معترض آمریکا با گذشته چپ در آن جامعه باشد. در اوایل دهه قرن ۲۰، سوسیالیسم و گفتمان سوسیالیستی و کمونیستی در آمریکا بسیار قدرتمند بود. حزب سوسیالیست آمریکا یکی از احزاب قدرتمند و مدعی بود که در میان کارگران و مناطق کارگرنشین آن کشور حضوری قابل ملموس داشت. تشکل قدرتمند "کارگران صنعتی جهان" متشکل از فعالین این حزب بود. این تشکل کارگران را سازمان می‌داد. در میان کارگران، گرایش محافظه‌کار و بعضا ارتجاعی "فدراسیون کار آمریکا" طرفدار گامپرز را در حاشیه قرار می‌داد. "شورای کمونیستی واشنگتن" در سال ۱۹۱۹ که همانند "شورای پتروگراد" در انقلاب ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ روسیه حرف اول و آخر را در ایالت واشنگتن می‌زد، و حاصل اعتصاب عمومی قدرتمند کارگران و توده‌های شهر سیاتل و تکوما بود، اولین تشکل در این سطح از اهمیت بود که بدون قید و شرط از انقلاب اکتبر حمایت کامل کرد. اینها و ده‌ها و صدها نمونه از اعتراضات بسیار قدرتمند کارگری در آمریکا که توسط کمونیستها و فعالین کمونیست جنبش کارگری سازمان داده شدند، سوسیالیسم را در آمریکا بسیار ملموس کرده بود. اما اینها همه جزء تاریخ اکنون دور این کشور هستند که می‌توانند برای زنده کردن سوسیالیسم مٶثر باشند، اما هر چه باشند به گذشته تعلق دارند. برای زنده کردن سوسیالیسم و به میان کارگران برگرداندن آن، باید تشکل کارگری ایجاد کرد. باید فساد را از تشکل‌های موجود کارگری زدود. باید گامپریسم و بیزنیس یونیویسم فدراسیون کار آمریکا در تشکل‌های کارگری را حاشیه‌ای کرد.
و اما مهمتر از همه اینها، برای تقویت جنبش سوسیالیستی در آمریکا، باید حزب کمونیستی سازمان داد که امر و هدف اصلی اش لغو کار مزدی و بزیر کشیدن مناسبات سرمایه داری باشد و ضمن تلاش برای تقویت و دست بالا پیدا کردن گرایش سوسیالیستی در درون طبقه کارگر دست فعالین کارگری و فعالین جنبش زنان، جنبش ضد خارجی ستیزی و فعالین جنبش ضد راسیسم و غیره را در دست هم قرار بدهد و آلترناتیو متفاوت و سوسیالیستی را جلوی جامعه بگذارد که هم عملی باشد و هم حرف اعتراضات میلیونی در آن جامعه را فرموله کرده باشد.
آرزوهای بدون برنامه، خواب و خیالاتی بیش نیستند!


آمریکا می تواند طور دیگری باشد
مبارزه طبقاتی حادی در آمریکا هم در جریان است. حزب دمکرات، با تمام جناح‌هایی که دارد، هیچ زمانی ابزار مبارزه طبقاتی کارگران نبوده. فدراسیون کار آمریکا هم که شاخک کارگری حزب دمکرات است، ربطی به مبارزه طبقه کارگر ندارد. حتی بر سر متحد کردن کارگران برای افزایش دستمزد و بیمه بیکاری و غیره هم بیشتر هوای طرف مقابل را دارد تا کارگران معترض را. "سرمایه‌ها فرار خواهند کرد" بیشتر از طرف همین فدراسیون و اتحادیه‌های وابسته به آن مطرح می‌شود تا بازتاب حقیقت پشت اینگونه حرفها! همین حال و هوای مبارزاتی چند سال گذشته در آمریکا، فعالین سوسیالیستی را در اتحادیه‌ها جلو آورده که همخوانی‌ای با سیاستهای حاکم بر فدراسیون فوق و اتحادیه‌های موجود کارگری در آمریکا ندارند. بحث احزاب چپ و سوسیالیستی و احزاب سومی که امروز مورد مشاجره در بین فعالین چپی قرار گرفته که سالها در حزب دمکرات بوده‌اند، حاصل فضای سیاسی این دوره است. در چنین موقعیتهایی که مبارزه طبقاتی اینگونه حاد می شود، تشکل‌های نوع فدراسیون کار آمریکا و اتحادیه های کارگری موجود در آنجا، نتنها به درد کارگر نمی خورند بلکه به مانعی در مقابل مبارزه کارگران بدل میشوند، مبارزه کارگر را کند می کنند و بعضا ترمزی هستند سر راه این مبارزه.
۲۸ ژوئیه ۲۰۱۹
کارگر کمونیست ۵۸۳