بدون
شك مبارزات توده ای این دوره در ایران می رود كه با جمهوری اسلامی تعیین تكلیف
كند. جنگ بر سر دوره بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی، چه كسی بخواهد و چه نخواهد، هم
اكنون شروع شده است. "روند انقلاب جاری به سرعت و بیش از پیش احزاب و نیروهای
سیاسی را به دو صف نیروهای انقلابی و ضد انقلابی، نیروهای طرفدار حفظ نظام حاکم،
حداکثر با تغییراتی در شکل نظام، و نیروهای خواهان سرنگونی کل نظام جمهوری اسلامی
تقسیم میکند. این در واقع بخشی از روند پولاریزاسیون طبقاتی جامعه به دو کمپ طبقاتی
کارگر و سرمایه دار است." (قطعنامه درباره انقلاب جاری در ایران، مصوب كنگره
هفتم حزب كمونیست كارگری) ما نمی خواهیم حاصل مبارزات مردم بار دیگر ملاخور بشود.
نمی خواهیم و سعی میكنیم نگذاریم اینچنین بشود. انقلاب ٥٧، محض يادآوري به كسانی
كه این انقلاب را به یاد ندارند، انقلابی بود بر علیه خفقان و استبداد و انقلابی
بود بر علیه فقر و نداری. انقلابی بود كه چپ و چپگرائی آن كل نیروهای حافظ سلطه
سرمایه را بر علیه خود متحد كرد و یكی از مخوفترین رژیمها را از توبره نظام طبقاتی
بیرون آورد و با كلك و حیله و دم و دستگاه CIA و مدیای غرب و جهل مذهبی، بر جامعه حاكم كرد. سمت و سو و جهتگیریهای
آن انقلاب چنان راديكال و عميق بود كه خمینی تنها با تبانی با بی بی سی و ارتش
شاهنشاهی و غیره و با كلك زدن به توده مردم و سنگر گرفتن پشت پرچم دروغ حق آزادی بیان
و رایگان كردن آب و برق و نفت و غیره توانست توجه جامعه را بخود جلب كند و تازه با
سركوب خونين سالهاي ٦٠ بود كه توانستند مردم انقلابي را عقب برانند. این انقلاب
اما فاقد صفی از كمونیستهای متشكلی بود كه در برابر ارتجاع "استقلال، آزادی،
جمهوری اسلامی" شعار "جمهوری سوسیالیستی" و یا به قول بعضی ها "جمهوری
كارگری" را بالا ببرد و حول این شعار نیرو جمع كند. انقلاب جاری ادامه انقلاب
٥٧ است و میرود كه بساط ربایندگان انقلاب ٥٧ را جمع كند و به زباله دان تاریخ
بسپارد. مردمي كه برای برچیدن فقر و جهل انقلاب كرده بودند، جمهوری اسلامی، كه خود
در برگیرنده همه كثافات جامعه طبقاتی و نماینده تیپیك فقر و جهل و ارتجاع بود را
تحویل گرفتند. طرفداران نظام برده داری سرمایه داری، امروز با شعارهای دیگری وارد
میدان شدهاند. شعارهایی مثل "جمهوری ایرانی". البته حساب مردمی كه در خیابان
و در برابر گلولههای بسیجیان جهل و سرمایه، در رد شعار "جمهوری اسلامی"
و الگوهای اسلامی، شعار "جمهوری ایرانی" میدهند، با ناسیونالیستهای
رنگارنگ جداست. این ناسیونالیستها "جمهوری ایرانی" را با اهداف دیگری
علم میكنند. بخش فارسی رادیو صدای آلمان، اسماعیل نوریعلا را آورده و به او
بلندگو داده است كه برای مخاطبیش تبلیغات "جمهوری ایرانی" بكند. او میگوید:
"اولا این شعار، شعار جدیدی نیست. به نظر من از روزی که در انتخابات مربوط به
آقای محمد خاتمی، جبهه مشارکت اسلامی شعار "ایران برای همه ایرانیان" را
مطرح کرد، در واقع اقرار کرد که ایران برای همه ایرانیان نیست. حکومت اسلامی ایرانیان
را به دو – سه دسته از شهروندان تقسیم کرده است. عدهای شهروند درجه یکاند، عدهای
درجه دو و عدهای درجه سه و غیره. و چاره کار این است که ایران باید متعلق بشود به
همه ایرانیان. ما میدانیم که به هرحال یک ملت چندمذهبی، چندقومی، چندزبانی و
چندعقیدتی است. وقتی این صفت "اسلامی" را به جمهوری اسلامی میچسبانید،
بلافاصله بخشهای عمدهای از این ملت را از شمول خودش خارج میکند و نمیتواند نمایندگی
کند. این البته تنها اختصاص به مسئله اسلامیت ندارد. ما اگر جمهوری بهایی هم داشتیم
یا جمهوری کمونیستی هم داشتیم یا جمهوری کارگری هم داشتیم، همه اینها بر بنیاد حذف
بخشهای عمدهای از جامعه عمل خواهد کرد. در حالیکه شعار "جمهوری ایرانی"
یعنی جمهوریای که متعلق به همه ایرانیان باشد، به همه ایرانیان به یک چشم نگاه
بکند و خدمتگزار همه ایرانیان باشد…" تمام بحث اسماعیل نوریعلا بر این بنیان
گذاشته شده است كه چون جمهوری اسلامی، پسوند اسلامی دارد متعلق به كل ایرانیان نیست،
اما چون جمهوری ایرانی ایشان پسوند ایرانی دارد، متعلق به همه ایرانیان است. راستش
كل بحث ناسیونالیسم ایرانی همینقدر مضحك است. یكی دیگر از همین ناسیونالیستهای ایرانی
در تعریف "جمهوری ایرانی" نوشته است: "همه ایرانیان از هر نژاد و
قوم و قبیله و دین و مذهب و طبقه اقتصادی و قشر اجتماعی و سیاسی و … با هم برابرند
و از حقوق مساوی برخوردارند و میتوانند آزادانه رییس جمهورشان را که بالاترین مقام
کشوری ست هر چهار سال یکبار از بین تمامی کاندیداهای واجد شرایط برگزینند و منتخب
ریاست جمهوری که حداکثر میتواند در دو دوره متوالی چهار ساله زمام امور را در دست
داشته باشد و توسط دو مجلس شورای ملی و مجلس شورای عالی (یا سنا، گلستان، نخبگان و
یا هر اسم دیگر) تحت نظارت دایم است، وظیفه دارد بر مبنای اصل جدایی دین از حکومت
و رعایت کامل منشور جهانی حقوق بشر به رتق و فتق امور جاریه و عالیه کشور بپردازد
و ضامن و مجری حقوق تک تک آحاد ملت ایران باشد." هر دو این بحثها ظاهرا
منطقشان را از "منشور جهانی حقوق بشر" گرفته اند. منتها آنچه كه این
دوستان می خواهند كسی از آن حرف نزند این است كه "منشور جهانی حقوق بشر"شان
تماما بر حق مالكیت و داشتن ثروت بنا شده است. برای خوانندگان كنجكاو خواندن مقاله
ماركس "درباره مسئله یهود" در این باره خالی از لطف نیست؛ من اما در این
نوشته فقط به جوانب زمخت آن خواهم پرداخت.
اجازه
بدهید چند بند از "بیانیه …" را نقل كنیم تا مسئله روشن شود. در ماده ٧
این بیانیه آمده است: "همه افراد در پيشگاه قانون يكسانند …". یعنی اگر
كسی كفشی دزدید و یا نانی دزدید، صرفنظر از اینكه جایگاه اجتماعی و طبقاتی اش چیست،
در برابر قانون مسئول است. چند نفر از ما فردی با عقل سالم می شناسیم كه مثلا
خواسته باشد برای شوخی كفشی بدزد و در این رابطه قصاص نشده باشد. در كشورهایی كه "بیانیه
…" نهادینه شده است، قانونی است كه طبق آن هر كسی كه زیر پل بخوابد، صرفنظر
از موقعیت اجتماعی و اقتصادی اش به زندان می رود! واقعا كدام انسان با عقل سلیم زیر
پل می خوابد!؟ تنها كسی كفش می دزد كه توان خرید آن را نداشته باشد. تنها كسی زیر
پل می خوابد كه توان فراهم كردن خانه و كاشانه ای را نداشته باشد. كسی نان می دزد
كه توان خریدن آن را نداشته باشد.
بند
الف ماده ١٣ این بیانیه می گوید: "هركس حق دارد در داخل هر كشور آزادانه نقل
مكان كند و هر كجا بخواهد اقامت گزيند." شايد زماني در تاريخ دادن اين حق به
مردم معني داشت اما امروز ديگر مضحك بنظر ميرسد. معلوم است كه هر كسی كه توان آن
را داشته باشد هر روز به جائی سفر می كند و راستش در هر شهر و كشوری هم كه دوست
داشته باشد، خانه و ویلائی را می خرد و بخشی از هفته و ماه و سال را هم آنجا می
گذراند. اما اگر كسي پولي در بساط نداشته باشد، كسی كه هشتش گرو نه اش است، حتی
ميتواند خواب مسافرت به خارج از محل تولدش را ببيند؟ بيانيه در اين مورد چيزي
نميگويد. و ظاهرا اين هم بسيار عادلانه و آزادانه است.
كنه
بحث "بیانیه جهانی حقوق بشر" در ماده ١٧ نهفته است. این بیانیه كلی وقت
از خوانندگانش درباره حق داشتن این و آن را گرفته است كه در ماده ١٧ بگوید: "الف)
هركس به تنهايي يا با شراكت ديگري داراي حق مالكيت است. ب) مالكيت هيچ كس را نمي
توان بر خلاف قانون از وي سلب كرد." پس معلوم شد كه نه طبق "بیانیه حقوق
بشر" همه ایرانیان مساوی اند و نه طبق تجربه زیستن زیر سلطه حكومتهای ناسیونالیستی.
بعضی ها برابرتر از دیگرانند!
خلط
بحث دیگری كه اسماعیل نوریعلا كرده است، مربوط به بحث "ایران برای همه ایرانیان"
خاتمی و جبهه مشاركتش است. ایشان یا مسائل ایران را به دقت دنبال نمیكنند و یا
خواسته است زیر سبیلی چیزی را به مخاطبیش قالب كند. جنگ و دعوای جبهه مشاركت و كل
دم و دستگاه جناحهای جمهوری اسلامی با هم، در نهایت بر سر شریك شدن در چپاول است.
منظورشان از "ایرانیان" خودشان است. پوینت دادن ناسیونالیسم ایرانی به
خاتمی اتفاقا از سر نزدیك شدن اینها به هم از ترس از انقلاب مردم و رادیكالیسم آن
است.
بحث
اسماعیل نوریعلا كه میگوید: "چاره کار این است که ایران باید متعلق بشود به
همه ایرانیان"، متعلق و در چهارچوب همان بحث "ایران برای همه ایرانیان"
خاتمی است. خود اسماعیل نوریعلا هم میگوید كه بحث "جمهوری ایرانی" بحث
تازهای نیست و جبهه مشاركت و خاتمی آن را مطرح كرده بودند! واقعیت امر این است كه
انقلاب مردم در سال ٥٧ بخشی از بورژوازی در ایران را از دایره قدرت و چپاول بیرون
راند و این بخش سی سال است كه انتظار بازگشت و شریك شدن دوباره در چپاول را می
كشد. اكنون می خواهد با سر دادن "جمهوری ایرانی" آن بساط را دوباره پهن
كند.
نكته
دیگری كه در بحث اسماعیل نوریعلا درباره حذف بخشی از جامعه است، در واقع درست
است. "جمهوری ایرانی" هیچ بخشی از جامعه را حذف نمی كند، منتها بخش عمده
ای از جامعه را در خدمت بخش بسیار كوچك و مفتخور انگلی قرار می دهد كه از گرده اش
سود و ارزش اضافی بكشد. "جمهوری ایرانی" ساواك و وزارت اطلاعات و ارتش و
پلیس مخفی و علنی را در اختیار میگیرد كه مالكیت خصوصی بر وسایل تولید جامعه در
اختیار از ما بهتران در "جمهوری ایرانی" بماند.
فرضیات خالق كشتارهای جمعی
فرض
اسماعیل نوریعلا و كلا ناسیونالیسم "جمهوری ایرانی" این است كه ایران
كشوری "چندمذهبی، چندقومی، چندزبانی و چندعقیدتی است." یك چنین فرضیاتی
در خود كشت و كشتار را بدنبال میآورد. اسماعیل نوریعلا در دوره خودش زندگی نمیكند.
فكر میكند امروز دوره انقلاب كبیر فرانسه است كه ناسیونالیسم بتواند احاد جامعه را
با فرض مذاهب و اقوام و زبان و عقاید مختلف دور هم جمع كند و مثلا جمهوری پان ایرانی
را برپا كند. ناسیونالیسم "جمهوری ایرانی" اسماعیل نوریعلا، ایران را
به سنی و شیعه، به فارس، ترك، كرد (كرمانج و سوران و هورامی)، بلوچ، تركمن، عرب (شیعه
و سنی)، لر (بخیاری و خرم آبادی)، بهائی، یهودی، مسیحی (آسوری و ارمنی) و غیره تقسیم
كرده است. همان شهروند انقلاب كبیر فرانسه را هم نمی تواند قورت بدهد. ایرانی كه
اتفاقا قوم پرستانی سالهاست خواب جنگ و دعوا راه انداختن بر سر نقده و ارومیه و
اهواز و تهران را در سر می پرورانند، با فرض "جمهوری ایرانی" اسماعیل
نوریعلا چه قتلگاهی می شود! تازه سوال بعدي و مهمتر اينست كه چه كسي و چه كساني
ايراني محسوب ميشوند؟ آيا همه كساني كه در ايران متولد ميشوند ايراني محسوب
ميشوند؟ مثلا از نظر آقاي نوريعلا كودكي كه پدر و مادرش زاده افغانستان و عراق و
غيره هستند، و خود او در ايران متولد شده ايراني است يا افغاني؟ خود پدرو مادر اين
كودك كه احيانا بيست سي سال است در ايران زندگي ميكنند چي؟ آيا ايران به اينها هم
تعلقي دارد؟ از نظر كل ناسيوناليستها جواب منفي است. اينها خارجي و بيگانهاند. در
بهترين حالت مهمانند و مهمان از حقوق مساوي با "صاحب خانه" برخوردار
نيست. و بسياري سوالات ديگر.
ناسیونالیسم
عصر نظم نوین جهانی كه خود را مثل بحث اسماعیل نوریعلا مقید به "مذاهب و
اقوام" مختلف بكند، یوگسلاوی و عراق از آب در میآید. افغانستان میشود. ناسیونالیسم
امروز از كودك در همان اوان كودكی، یك دشمن كور از همسایه "غیرخودی"
درست میكند. بخصوص اینكه جامعه را از مسئولیت در برابر كودكان از سموم قوم پرستی
و ارتجاع مذهبی معاف میكند. این موضوع بنیه در "بیانه …" دارد. در بخشی
از بیانیه حقوق بشر آمده است: "ج) پدر و مادر براي تعيين نوع تعليم و تربيت
فرزند خود حق اولويت دارند." میخواهم بگویم كه كشت و كشتارهائی كه امروز قوم
خودی در برابر قوم غیرخودی براه می اندازند، حاصل ناسیونالیسم امروز دوره نظم نوین
جهانی است. بیخود نیست كه به آن گفته اند "نظم خونین نوین جهانی".
بهرحال در این مورد می توان زیاد حرف زد. ترجیح می دهم بیشتر از این نگویم، چرا كه
بحث به اندازه كافی روشن و دارای شواهد زنده هست. يك نكته را هم بگويم و آن اينكه
كل ناسيوناليستهاي ايراني آنقدر عقب مانده و مرتجعند كه حتي همان بيانيه حقوق بشر
هم بسيار از سرشان زيادي است. وقتي كسي به كنه بحثهايشان دقيق شود متوجه ميشود كه
آنرا هم قبول ندارند. جمهوري ايراني همانقدر جمهوري همه ايرانيان است كه جمهوري
اسلامي كنوني در ايران، حكومت همه مسلمانان است. هردو يك آشغالند. يكي بر حس
اسلامي عده اي از مردم تكيه زده بود تا آنها را به سياهي لشكر يك اقليت مفت خور
تبديل كند، اين يكي هم بر حس ناسيوناليستي بخشهايي از مردم ميخواهد تكيه بزند تا
آنها را به سياهي لشكر مفت خوران سرمايه دار عليه كارگر و برابري و آزادي واقعي
بسيج كند.
آلترناتیو "جمهوری كارگری"
شعار
طبقه كارگر معلوم است. "جمهوری سوسیالیستی" كه محتوای آن "آزادی،
برابری، حكومت كارگری" است، تمام آزادی و برابری را برای كل جامعه می خواهد. "آزادى"
يعنى رهايى کامل از قدرت و حاکميت اقتصادى، سياسى و فرهنگى سرمايه و سرمايه دارى،
يعنى رهايى از کليه روابط، مناسبات و نهادهاى اسارت آور و سرکوبگر جامعه بورژوايى،
يعنى رهايى از چنگال بردگى مزدى، رهايى از انقياد طبقاتى، رهايى از سرکوب ماشين
دولتى بورژوازى، رهايى از بى حقوقى سياسى و انقياد فرهنگى، رهايى از پيله مذهب و
پندارها و قوانين و ارزشهاى خرافه آميز و عقب مانده جامعه موجود، رهايى از ستم
هاى مذهبى، قومى و جنسى، رهايى از فقر و فلاکت، جهل و خرافه و کل تبعيضات و مصائب
جامعه بورژوايى. آزادی یعنی عدم ترس از نداشتن امكانات برخورداری از یك زندگی
انسانی. آزادی از فشارهای روحی از دست دادن كار و معیشت و خانه و كاشانه. آزادی از
استثمار و بی حقوقی.
"برابرى"، يعنى نه فقط برابرى حقوقى و قانونى، نه فقط
برابرى شهروندان جامعه از هر قوم و نژاد و جنسيت، بلکه برابرى در امکانات مادى، در
دسترسى به ابزارهاى ارتقا و شکفتن استعدادهاى فردى و اجتماعى، برابرى در توليد و
در زيست، برابرى در اعمال اراده در سرنوشت اقتصادى، سياسى و اداره جامعه خود ـ
برابرى در بهره مندى از محصولات مادى و معنوى کار و تلاش اجتماعى و برابرى در
مبارزه براى فايق آمدن بر هر عقب ماندگى و کمبود ـ برابرى اى که تنها با درهم
کوبيدن مالکيت خصوصى بورژوايى بر وسايل توليد و مبادله، ازميان بردن بردگى مزدى و
قرار دادن وسايل توليد و ثروت جامعه در مالکيت جمعى و اشتراکى کليه انسانهاى سهيم
در فعاليت اجتماعى حاصل ميشود. برابری یعنی رهائی از واهمه از داشتن آینده ای
انسانی برای خود و خانواده خود.
"حکومت کارگرى"، يعنى حکومت طبقاتى کارگران، حکومت
استثمار شدگان و توليد کنندگان کل ثروت جامعه بر عليه استثمارگران، حکومت بردگان
مزدى امروز و ناجيان فرداى جامعه، حکومت کسانى که جامعه، نفس موجوديت و ثروت آن،
بر کار و تلاش مدام آنها بنا شده است، حکومت کارگرى يعنى طبقه کارگر متشکل بعنوان
قدرت و طبقه رهايى بخش حاکم. حکومت کارگرى يعنى حکومت سرکوب مقاومت استثمارگران در
برابر رهايى بشريت تحت ستم. حکومت کارگرى يعنى اعمال قدرت طبقه كارگر عليه مدافعان
فقر و فلاکت و استثمار و جهل و خرافه. حکومت کارگرى يعنى ضمانت اجرايى واقعى آزادى
و برابرى.
هر
نوع "جمهوری" دیگری، هر نوع حكومت دیگری كه آزادی و برابری به معنای
بالا را نقض كند، به چالش كشیده خواهد شد. "جمهوری ایرانی" یك چنین جمهوری
ای است.
٧ ژانویه ٢٠١٠