۱۳۹۹ مهر ۳۰, چهارشنبه

دوستی ای که بدیهی تلقی می شد

آدمها علی العموم فقط دو قدمی جلوی چشمشان را می بینند. دانش و عمق کسانی را که نمی شناسیم، بطور روزمره دستکم میگیریم؛ یا حداقل من می گیرم.

چند وقت پیش با پدر یکی از اعضای تیم بیسبال پسرم وارد گپی شدم که برایم بسیار ‌آموزنده بود. با چند نفر از دوستانم که در میان گذاشته‌ام، علاقه زیادی نشان داده اند و در نتیجه فکر کردم که نوشتن درباره آن برای دوستان و علاقمندان دیگری هم، خالی از لطف نباشد.

***



مسیمو عضو جدید تیم است. پدرش جروم، از بومیهای کانادائی است. برای اینکه جروم را به درون محفل والدین بکشم، بعد از سلام و علیک معمولی و گفتن از هوا و کرونا، برای اثبات اینکه من هم غیرسفید پوست هستم شروع کردم درباره بیحقوقی بومیهای کانادا با او حرف زدن. کمی که به منطق من گوش داد، گفت که اگر وقت دارم دوست دارد که این بحث را در یک کافی شاپی با حوصله دنبال کند. تصمیم گرفتیم که تمرکزمان را ببریم روی بازی بچه ها. تلفن رد و بدل کردیم و روز بعد زنگ زد که اگر وقت و حوصله دارم، با هم قهوه ای بخوریم.

بحث دیروز من با جروم این بود که اروپائیان ‌آمدند و زندگی طبیعی و سنتی بومی ها را بر هم زدند. جروم با علاقه به بحثم گوش می داد که چگونه در سی سال گذشته در اعتراضات مختلفی در شهرهای مختلف کانادا شرکت کرده و از جمله به بی بیحقوقی بومی های کانادا و چگونه اروپائیان زندگی نرم و گرم سنتی ‌آنها را دچار اختلالات غیرقابل ترمیمی کرده اند، اعتراض کرده ام. این بحث را امروز هم دنبال کردم. جروم وسط بحثم گفت: "راستی چرا لباس کردی نپوشیده ای؟ جامانه ات کو؟" یک لحظه از این تعجب کردم که از کجا درباره لباس و جامانه کردی می داند؟ بخصوص اینکه در بین خود مردم کردزبان هم اینها از مد افتاده اند. به خود که آمدم گفتم: "فکر کردم روشن کرده ام که من از این سنت گرائی عبور کرده ام!" همان لحظه چیزی نگفت. همینطوری که حرف می زدیم، گفت "که من فکر نمی کنم رفتن اروپائیان به ‌آفریقا و هند چیز بدی بود". گفت: "از بعضی از مخالفین صنعتی شدن کشورهای جهان سوم می شنوم که اروپائیان آمدند و منابع طبیعی ما را غارت کردند." گفتم: "مگر اینطوری نبوده؟ مگر اروپائیان نیامدند دهها هزار بومی در آمریکا را نکشته و منابع غنی آمریکا را از بومیان نگرفتند و به اروپا نبردند؟" مکثی کرد. احساس کردم که حرفم بر او تاثیری گذاشته است.

کمی درباره بازی دیروز بچه ها حرف زدیم و لیوان کافی مان را دوباره پر کردیم. گفت: "ناصر من از این ملاقات خیلی خوشحالم. مغزم قلقلک می شود." بحث را برد سر لباس کردی و جامانه. گفت می دانم گفتی که تو از سنت لباسهای کردی عبور کرده و می دانم تقریبا قریب به اتفاق مردم کردستان در هر چهار کشور ایران، ترکیه، عراق و سوریه این لباسهای دوره فئودالی را کنار گذاشته اند؛ اما سرخپوستان هم طرز لباس پوشیدن ماقبل مهاجرت اروپائیان به ‌آمریکا را کنار گذاشته اند. گفت: "جامعه صنعتی با خودش رفاه آورد و سنتهای دست و پا گیر را از ما گرفت. ماشین و هواپیما آورد و اسب را از ما گرفت. سینما و تلویزیون آورد و پرهای رنگارنگ پرندگان را از سر ما برداشت."

برای لحظه ای به یک نوجوان انقلابی ‌آلمانی به نام فردریک فکر کردم که در سالهای ۱۸۴۰ در منچستر انگلیس در کارخانه پدرش مشغول کار بود و سیستم ناعادلانه ای که با ماشین بر انگلیس چیره شده بود را می دید و در راه ‌آلمان بود که به رفقایش و همچنین به سیاستمداران آلمان بگوید انقلاب صنعتی چه هیولائی است و چه زندگی نابرابری را به ارمغان می آورد. می خواست برود آنها را قانع کند که راه صنعتی شدن آلمان را ببندند و به صنعتی شدن جامعه تن ندهند. سر راه، در پاریس با یک ‌آلمانی دیگر به نام کارل ملاقات می کند و ده روزی در خانه اش می ماند و درباره این ایده اش بحث می کنند. در پایان بحث و تبادل نظر، از ماموریتی که برای خودش گذاشته بود منصرف می شود.

به جروم گفتم که اما اروپائیان خیلی بومی کشتند. در آفریقا آن بلاها را سر مردم آنجا آوردند. گفت: "آن همه قتل و جنایت لازم نبود. آنها زیاده رویهای عبور از یک فاز به فاز دیگر بودند. یک گروه انسان منصف می توانست با مردم بومی کنار بیایند و از منابع غنی قاره تازه کشف شده مثل انسان برای رفاه همه استفاده کنند." "درآفریقا این خود بومی ها بودند که بعضی بومی دیگر را دستگیر می کردند و به اروپائیان در ازاء پاداشهائی می سپردند." مثالی از ایران زد. گفت: "بعضی از ایرانی ها می گویند که انگلیسی ها آمدند و نفت ایران را مفتی بردند. اما من بعید می دانم که مفتی برده باشند. پولش را دادند، اما به کی دادند را من نمی دانم." برای یک لحظه به فکر فرو رفتم. گفت: "اگر خشمی هست، باید به طرف آن جماعتی که پولها را گرفتند و بین دوستان و فک و فامیلهای خودشان تقسیم کردند کانالیزه شود." گفت: "بعید نیست که یکسری مثل همین کسانی که امروز بر ایران حکومت می کنند، دستی در گرفتن آن پولها داشته باشند."

من همه اش در این فکر بودم که اروپائیان که به ‌آمریکا، ‌آفریقا، استرالیا، هند و غیره رفتند، میلیونها آدم سلاخی کردند و دو سه بار تکرار کردم. جروم بالاخره به حرف ‌آمد. گفت: "ناصر جان همان اروپائیانی که ‌آمدند ‌آمریکا آدم کشتند، قبلترش در خود اروپا می کشتند." مثالهای از اروپا زد. گفت: "ناصر جان آن جنایات در خدمت اهدافی بودند که فراتر از بومی بودن من و امثال من هستند." گفت: "لازم نبود این همه آدم برای صنعتی شدن و رفاه جامعه سلاخی بشوند. از آن جنبه اش که بگذریم، زندگی در یک جامعه اروپائی بهتر از زندگی کردن زیر سلطه و سیطره کسانی مثل خامنه ای و صدام حسین و طالبان است." حقیقتا حق با او بود!

گفتم: جروم، امیدوارم همانقدر که من امروز ازت منطق و سیاست یاد گرفتم، بچه هامون امسال یک صدم از مربی هاشون بیسبال یاد بگیرند!

۲۲ اکتبر ۲۰۲۰

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر