به دنبال پیام کنگره
دوازدهم حزب کمونیست کارگری به مردم ایران تحت عنوان: "ما همه باهم هستیم!"،
تعدادی از مخالفین این حزب و تعدادی هم از منتقدین این پیام، مسائل و انتقاداتی
مطرح کردند که در بسیاری از آنها به محتوای خود آن پیام توجهی نشده بود. نوشته ای
را که به دنبال این مقدمه ملاحظه میکنید، در جواب آن منتقدین و مخالفین نیست. در
دفاع از آن پیام هم نیست. پیام آنقدر سرراست است که بعد از هیاهوی مخالفین، تعدادی
که نتوانستند روزنه ای برای حمله به حزب در آن بیابند گفتند که نمیشود برای حمله
به حزب به این پیام آویزان شد، بلکه باید مسائل دیگر را مد نظر گرفت.
تعدادی از
کادرهای حزب هم در جواب مخالفین حزب و منتقدین آن پیام نکاتی نوشته اند که خواننده
علاقمند خود میتواند قضاوت کند.
***
اولین سئوالی که جلوی یک حزب کمونیستی قرار
میگیرد اینست که چگونه حکومت کارگری را برقرار کند؟ پروسه رسیدن به آنجا چیست؟
اگر در جائی مثل انگلیس و یا سوئد باشید، واضح است که نمیشود حکومت این کشورها
را، با وضعیتی که هست، با یک انقلاب سرنگون کرد. پروسه رسیدن به قدرت سیاسی یک حزب
کمونیستی در این کشورها مد نظر این نوشته نیست. میخواهم به پروسه انقلاب و سرنگونی
در جائی مثل ایران بپردازم.
در ایران حکومتی که سر کار است یک حکومت
وحشی اسلامی است که با سرنیزه سر پاست و هر کسی که غیر از خودشان باشد را سرکوب میکنند.
زندانهای جمهوری اسلامی پر است از کسانی که خود را کمونیست میدانند. پر است از
فعالین کارگری و فعالین جنبشهای اعتراضی چپ که آلترناتیو حکومت کارگری میخواهند.
در عین حال پر است از کسانی که خودشان را غیر از آن هم میدانند. کسانی که دمکراسی
میخواهند؛ سکولاریسم میخواهند؛ کسانی که از بدنه خود این رژیم بودند اما اکنون
به مخالفت به آن رسیده اند. در یک کلام، پر است از کسانی که، این رژیم را نمیخواهند!
همه آنها، چه عضو یک حزبی باشند چه نباشند، چه خود را چپ و کمونیست بدانند چه
ندانند بخشی از جامعه را نمایندگی میکنند. اگر هم همه جامعه را نمایندگی نمیکنند
اما در یک چیز با کل جامعه شریکند و آن هم اینکه همه، در بیرون و در درون این
زندانها، میخواهند جمهوری اسلامی را سرنگون کنند. شیوه سرنگونی این رژیم هم اینجا
مد نظر این نوشته نیست؛ اما در یک چیز میتوانیم مطمئن باشیم که این رژیم را نمیخواهند
و میخواهند سرنگون شود. هر چه بیشتر جامعه به این نتیجه رسیده باشد که جمهوری
اسلامی باید سرنگون شود، چه بخشهایی از این جنبش در خیال خود طرفدار مجاهدین
باشند، چه طرفدار رضا پهلوی، چه طرفدار حزب کمونیست کارگری و چه جدا شده از بدنه
خود این رژیم، این یک واقعه میمونی است. من به این جنبش میگویم "جنبش
سرنگونی"! اولین گام در راه گشایش سیاسی، اولین گام در راه برداشتن به سوی
حکومت کارگری، ابتدا مستلزم سرنگونی این رژیم است. هر فردی که بخواهد این جنبش را
متلاشی کند، فردی است در خدمت رژیم جمهوری اسلامی. فردی است ضد کارگر و ضد زن.
سیاست مستقل طبقه کارگر
چه بخواهیم و چه نخواهیم همه کسانی که در
این انقلاب و این جنبش شرکت میکنند، همراه یک حزب مشخصی نیستند. در پروسه این
انقلاب، اما صفبندی ها روشن تر میشوند. تعدادی کنار میکشند، تعدادی رادیکالتر میشوند
و تعدادی صف عوض میکنند. به مرور زمان تعداد فعالین میدانی ای که نمیخواهند
"نه" توده ها به جمهوری اسلامی را تعمیق دهند، کنار میکشند. من اینجا
یک خط تاکید ویژه ای زیر "فعالین میدانی" میکشم؛ چرا که انقلاب و پروسه
سرنگونی جمهوری اسلامی تا به آخر را آنها هدایت و رهبری خواهند کرد.
ما یک سیاست مستقل طبقه کارگر داریم که من
فکر میکنم در برنامه "یک دنیا بهتر" فرموله شده است. فعالین سیاسی
میدانی ای که برای مطالبات کارگران به میدان آمده اند تا جمهوری اسلامی را سرنگون
کنند متوجه میشوند که برای اینکه این مطالبات در فردای سرنگونی رژیم اسلامی عملی
شوند باید سوسیالیست باشند و دور این برنامه مستقل جمع شوند. فعالینی که برای
سکولاریسم با جمهوری اسلامی میجنگند را باید متوجه این موضوع کرد که تنها سیاست
مستقل طبقه کارگر این مطالبه را عملی خواهد کرد. فعالینی که برای آزادی زن در
خیابان و در حال رهبری این اعتراضات هستند را باید حول سیاست مستقل طبقه کارگر
سازمان داد و قانع کرد که برای آزادی زن باید کمونیست باشی. و همه کسانی که واقعا
با جمهوری اسلامی مشکل دارند را باید در پروسه این انقلاب و این سرنگونی به حقانیت
سیاست مستقل طبقه کارگر و یک دنیای بهتر مجاب کرد. من یکی هیچگونه ابهامی ندارم که
بسیاری از این فعالین یا مجاب نخواهند شد و یا هم خود را همگام این جنبش و این
سیاست مستقل نمیبینند؛ اما توده هایی را که اینها به خیابان آورده اند در پروسه
انقلاب به حقانیت رهبری فعالین سیاست مستقل طبقه کارگر مجاب خواهند شد و رهبری این
جنبش و به دست گرفتن رهبری برای سرنگونی جمهوری اسلامی اینگونه تامین خواهد شد. و
این البته که کار میخواهد و ما هم حاضریم که این کار هرکولی را بکنیم.
احزاب چه؟
استدلال میشود که میشود در کنار توده
هایی که متوهم این احزاب (راست، ناسیونالیستی، ملی - مذهبی و غیرکمونیستی) و
فعالین این احزاب هستند قرار گرفت، اما باید با تمام قوا با خود این احزاب همین
امروز در افتاد و ابتدا، قبل از ورود به خیابان و تظاهراتی، آنها را با شعار دادن
از میدان بدر کرد و اگر نتوانستیم آنها را از میدان به در کنیم، باید صف خودمان را
از آنها جدا کنیم. من میگویم که جز جریاناتی مثل طالبان، فرشگرد و داعش را که
همین امروز با آنها در خیابانهای اروپا دست به گریبانیم، نباید با هیچ نیروی دیگری
دعوای فیزیکی کرد و یا سعی کرد که آنها وارد دعوا و تضعیف جمهوری اسلامی نشوند.
برای تفکیک این نیروها عناوین "سناریو سیاهی و سناریو سفیدی" بکار میبریم.
بالاتر اشاره کردم که پروسه تضعیف آنها (نیروهای سناریو سفیدی) باید در خیابان و
با رادیکالیزه شدن جنبش سرنگونی و "نه" به جمهوری اسلامی و با جذب هر چه
بیشتر فعالین این احزاب به سیاست مستقل طبقه کارگر تامین شود. نکته ای که باید در
نظر گرفت این است که جامعه ایران، جامعه متحزبی نیست که مردم در یک شرایط آزادانه،
آگاهانه انتخاب کرده باشند که تحت رهبری و با فراخوان کدام نیرو وارد پروسه
سرنگونی شده باشند. این (متحزب شدن) کاری است که، متاسفانه باید در خود پروسه
انقلاب و سرنگونی صورت بگیرد.
ادعا، و نه استدلال، میشود که این
"پوپولیسم" است. خیر! پوپولیسم قربانی کردن سیاست مستقل طبقه کارگر در
بارگاه بورژوازی تحت عنوان "خلق" و "بورژوازی ملی" است. به
یاد دارم که در سال ۲۰۰۴، یکی در خود همین حزب کمونیست کارگری میخواست این کار را
بکند و میگفت که حزب باید با نیروهای دیگر در دولت ائتلافی پس از سرنگونی جمهوری
اسلامی شرکت کند و از کارگران هم بخواهد که اعتراض نکنند.
آیا جمهوری اسلامی حاصل "همه با
هم" بود؟
کسی که این سیاست "همه با هم برای
سرنگونی جمهوری اسلامی"، را سیاستی مشابه آن "همه با هم"ی که منجر
به پیروزی جمهوری اسلامی شد میداند چند نکته را، یا عمدا و یا سهوا، قاطی میکند.
اول اینکه سیاست "همه با هم"ی که من از آن حرف زده و دفاع میکنم، سیاست
اتحاد با هیچ حزب و جریانی، حتی حزب و جریانی که خود را کمونیست و چپ هم میداند،
نیست. سیاست هم جنبشی بودن با هیچ جریان و حزب سیاسی دیگری نیست. دوم و مهمتر؛
"همه با هم" برای سرنگونی رژیم پهلوی توسط طیفی از نیروهای سیاسی مطرح و
اجرا شد که در افق و جهان بینی با اسلامیها هم جنبشی بودند. در یک سر این جنبش
اسلامیهای متشکل در مساجد و حسینه ها بودند و در سر دیگر آن چپهای کم اثری بودند
که یا در زندانها بودند و یا هم در خیابانها به اسلامیها خدمات میدادند.
سیاستشان "خلقی" بود برای به پیروزی رساندن بورژوازی ملی و خودی، یک
سرمایه داری ملی غیروابسته و بیرون راندن امپریالیسم و سگ زجیره ای آن، رشد صنایع
تولیدی خودکفا و اینگونه مطالبات. حتی در مطالبات به اصطلاح دمکراتیکشان هم آزادی
زن، آزادی بیان، سکولاریسم، لغو اعدام و امثالهم جایگاهی نداشتند. وقتی که اسلامیهای
متشکل در حسینه ها و مساجد وارد انقلاب شدند، همین مطالبات را داشتند و چون متشکل
بودند و سیاست مستقل طبقه کارگر قربانی مطالبات بورژوازی خودی شده بود، چپ دست را
به اسلامیها باخت. و این داستان "همه با هم" به پیروزی رساندن جمهوری
اسلامی است!
در پایان
این نوشته خود میتواند دهها سئوال دیگر را
به دنبال بیاورد. من اینجا سعی کردم سرخط یک بحثی را ارائه بدهم که بشود به یک بحث
سالم و روشنگرانه همه جانبه دامن بزند تا سایه روشنهای آن معلوم شوند.
۳۰ دسامبر ۲۰۲۱