۱۴۰۱ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

تنها اعتراض جمهوری اسلامی را عقب میراند

خبرگزاری میزان، وابسته به قوه قضائیه جمهوری اسلامی در واکنش به نامه اعتراضی “جامعه جراحان ایران” نوشته است: “اجرای حکم قطع انگشتان دست چند زندانی به هیچ عنوان صحت ندارد و نامه منتشر شده از سوی رئیس جامعه جراحان ایران بر اساس یک خبر کذب بوده است.”



قطع عضو بدن و گرفتن جان آدمی با وحشیانه ‌ترین شیوه ‌ها در جمهوری اسلامی، همزاد این حکومت است. این حکومتی است که تمام سران ریز و درشتش از قهارترین دزدان و فاسدان هستند و به جرم برداشتن قرصی نان، یا کیلوئی برنج و گوشت، یا پیراهنی دست و انگشت و پای هزاران نفر را بریده و چشمانشان را از حدقه بدر آورده اند.

اما این رژیم همچنانکه زیر فشارهای دائم داخلی و خارجی مجبور شده دست از عمل وحشیانه اسلامی سنگسار بردارد، زیر فشار افکار عمومی فعلا عمل ضد انسانی قطع انگشتان چند زندانی را به تعلیق در آورده است. اعتراض “جامعه جراحان ایران” به عمل شنیع قطع انگشت زندانیان گام مهم دیگری است در اعتراض به نفس موجودیت جمهوری اسلامی و قوانین ضد انسانی اسلامی‌ اش در جامعه‌ ای که این وضعیت را نمیخواهد. همه ما میتوانیم و باید به این جنبش جارو کردن هر چه زودتر جمهوری اسلامی، همراه با تمام قوانین قرون وسطائی و وحشیانه‌ اش از کل جامعه بپیوندیم.

ژورنال ۲۱ ژوئن

۱۴۰۱ خرداد ۲۹, یکشنبه

سالگرد یک ازدواج زیبا!

بعضی سالگردها را من دوست دارم. دوست دارم مارکس را برجسته کنم برای اینکه ما به او و متد او احتیاج داریم. سالگردهای مارکس را دوست دارم برجسته کنم، برای اینکه اسم او باید همیشه سر زبان‌ها بماند. سالگرد تولدش را، سالگرد مرگش را، سالگرد عاشق شدنش را، سالگرد دوئل کردن‌هایش را، سالگرد نوشتن این و یا آن اثرش را و همچنین سالگرد ازدواجش را.



جنی ون وستالن (جنی) و کارل هاینریش مارکس (مارکس)، دو رفیق و دو معشوقه دوران بچگی، ۱۷۹ سال پیش امروز ۱۹ ژوئن، رسما ازدواج کردند و یک زندگی زیبا، اما پر درد و مشقت؛ دائم در حال فرار و دست و پنجه نرم کردن هر روزه با فقر؛ زندگی ای که شاهد از دست رفتن بچه هایشان بر اثر فقر بودند، را شروع کردند. جنی و مارکس در دوران کودکی عشق به هم را شروع کردند، گرچه جنی ۴ سال بزرگتر از مارکس بود. علاقه های مشترک مثل مطالعه، ادبیات و نقد این دو را به هم نزدیک کرد. پدر جنی هم درست به همین دلیل که مارکس در خلاقمندی ویژه بود با این جوان دوست شد و با او ساعت‌ها به قدم زدن می رفت و درباره فلسفه، ادبیات و سیاست بحث و گفتگو می کردند.



سالگرد ازدواج مارکس و جنی را دوست دارم گرامی بدارم و تبریک بگویم!

۱۹ ژوئن ۲۰۲۲

چرا در انقلاب ۵۷ شرکت کردم؟

فعالیت سیاسی برای بخش وسیعی از فعالین سیاسی یک انتخاب آزادانه است (پائین تر توضیح می‌دهم که این هم خیلی زیاد "انتخابی آزادانه" نیست). فعالیت اجتماعی برای بخش زیادی از فعالین اجتماعی هم – و البته نه به وسعت فعالین سیاسی –یک انتخاب است. اما زندگی برای مردم دیگر انتخابی آزادانه نیست. برای بررسی چرائی هر انقلابی و از جمله انقلاب ۱۳۵۷، این جنبه باید در نظر گرفته شود. برای این بررسی من انقلاب ۵۷ ایران را در نظر می‌گیرم.

بخش وسیعی از انقلابیون، پیشینه و پیشه انقلابیگری را از دانشگاه‌ها شروع کردند. نزدیک به ۹۰ درصد این انقلابیون با فارغ التحصیل و وارد بازار کار شدن پرونده انقلابیگری خود را هم می‌بستند. من خودم شخصا و در میان فک و فامیل‌های دور و برم چندین تن از این انقلابیون سابق را می‌شناسم. فعالین اجتماعی هم، چه فعالینی که در کارخانه‌ها مشغول کار و فعالیت بودند، چه فعالین عرصه حقوق زنان که در محیط کار و زندگی علیه قوانین ارتجاعی ضدزن مشغول فعالیت بودند و چه فعالین دیگر عرصه‌ها، فعالیت خود را در همان محیطی که کار و زندگی می‌کردند و برای اینکه زندگی شان قابل تحمل تر باشد، فعالیت‌های خود را آغاز کردند و می‌کنند. یک فعال سیاسی دهه چهل و یا پنجاه شمسی، که می‌خواست بجای حکومت آریامهری حکومتی پارلمانی سر کار بیاید، آزادانه می‌توانست با عوض شدن سرایط کار و زندگی اش مسیر فعالیت سیاسی اش را هم عوض کند و با رژیم پهلوی کنار بیاید. همنسلان من می‌توانند چندین مثال را درخاطر زنده کنند. کارگری که می‌خواست در دفاع از حقوقش سندیکائی ایجاد کند، و یا برای افزایش دستمزدش اعتصابی بکند، کنار آمدن با ساواک و قوانین رژیم شاه برایش به همان سادگی نبود.

زندگی چطور؟ (البته اگر فعالیت سیاسی و فعالیت اجتماعی بعنوان "فعال اجتماعی" را از "زندگی" فاکتور بگیریم!) کارگری که برای گذران زندگی به شغلی با درآمد مکفی احتیاج دارد نمی‌تواند با فقر کنار بیاید. انسانی که برای ابراز احساسش می‌خواهد شعری بسراید، آوازی و یا کتابی بخواند و قطعه انشائی بنویسد، دیگر نمی‌تواند با رژیم سانسور کنار بیاید؛ مگر اینکه بخواهد برای همیشه در خفا زندگی کند. پدر و مادری که می‌خواستند کودکشان با تنها زبانی که بلد است، زبان مادری، به مدرسه برود و زندگی برای وارد شدن به عرصه کار را شروع کند، و با مخالفت دولت شونیست مرکزی مواجه بود، نمی‌توانست برای تغییر این وضعیت نجنگد. زنی که نمی‌خواست از برادر، پدر، همسر و مذکر خانواده کتک بخورد و در بیحقوقی مطلق جان ندهد، دیگر نمی‌توانست با قوانین مردسالار و آغشته به مذهب کنار بیاید؛ مگر اینکه زندگی توسری خور خود را حقش می‌دانست! همجنسگرائی که نمی‌خواهد با قوانین مذهبی کنار بیاید و می‌خواهد به کسی که خود انتخاب می‌کند عشق بورزد، دیگر نمی‌تواند زندگی در خفا را پیشه و نهادینه کند.

بخش قریب به اتفاق فعالین سیاسی ای که فعالیتشان را از دانشگاه‌ها شروع می‌کردند وقتی که با زندان، لیست سیاه و دیگر مشکلات امنیتی روبرو می‌شدند، مسیر سیاستشان را عوض می‌کردند. بخشی البته کنار نیامدند و حتی جانشان را هم در این راه فدا کردند. بخش وسیعی از این آدم‌ها، که البته در شرافتشان هیچگونه شکی نیست، از هرگونه اظهارنظر سیاسی خودداری کردند و بقول معروف، به زندگی خود مشغول شدند. بخش وسیعی از فعالین عرصه‌های مختلف اجتماعی، از جمله فعالیت‌های کارگری، با به گرو گرفته شدن نان شب کودکانشان، مجبور شدند همانند بقیه کارگرانی که با حداقل می‌سوختند و می‌ساختند، از فعالیت‌های اجتماعی کناره گیری کردند. اما کارگرانی که با کوچکترین تغییری در جامعه بیکار می‌شدند، حقوقشان کفاف کرایه منزل، دوا و دکتر، و خرید حداقل زندگی را نمی‌داد، دائم در حال جنگ و گریز با حکومت بودند. زنانی که زیر فشارهای متعدد جامعه سنتی و با کمک دم و دستگاه دولت همخواب با مذهب شیعه و آخوند جماعت زندگی شان تباه می‌شد، دائم در حال جنگ و گریز با تحقیر شدن خود بودند.

لازم می‌دانم که یک نکته را درباره "انتخاب آزادانه" فعالیت سیاسی بگویم. از نظر من، حتی فعالیت سیاسی هم یک انتخاب آزادانه نیست؛ بخصوص وقتی که وجدان آدمی بیدار می‌شود. آدمی که در جامعه برده داری و یا فئودالی زندگی نمی‌کند، وقتی که وجدانش آزاد و بیدار شد، نمی‌تواند با خیال راحت و در آرامش وجدان به زندگی ارباب و رعیتی تن بدهد. می‌گویند یکی دو ماه قبل از جولای ۱۷۸۹ فرانسه، تعداد انگشت شماری فکر می‌کردند که حکومت پادشاهی باید برود. این آمار یکی دو ماه بعد از تسخیر باستیل به اکثریت جامعه رسیده بود. همین نگاه به زندگی باعث در هم پیچیده شدن کل دم و دستگاه پادشاهی در آن مملکت شد که دیگر تلاش برای بازگشتش فقط باسمه ای و مضحک شد.

 


انقلابی علیه روابط ارباب و رعیتی

ریشه‌های انقلاب ۵۷ را باید در انقلاب دیگری، "انقلاب شاه و ملت" جستجو کرد. "انقلاب شاه و ملت" یا "انقلاب سفید" که مهمترین وجه آن اصلاحات ارضی بود، یک واقعه مهم سیاسی اجتماعی بود که در روابط اجتماعی جامعه تغییراتی اساسی ایجاد کرد. از تحصیل رایگان و سواد آموزی گرفته تا اصلاحات ارضی، تا حق رأی زنان و بیمه‌های اجتماعی، تغییراتی بودند که نه تنها پسمانده‌های زندگی سنتی به جا مانده از روابط تولید ارباب و رعیتی را دچار تغییراتی اساسی کرد، بلکه روابط تولید سرمایه داری را صدها برابر جلو راند. هزاران مدرسه، صدها کارخانه و ده‌ها دانشگاه تازه تأسیس شدند. زمینه صدور دانشجو در بعدی وسیع به خارج کشور آماده شد. مهاجرت به شهر و شهرنشینی در عرض چند سال چندین برابر شد. صدها هزار جوان کنده شده از زمین و روستا با اصلاحات ارضی روانه کارخانجات تازه تأسیس شدند. پهلوی گرچه زیربنا و روبنای جامعه را سرمایه داری کرده بود و روابط ارباب و رعیتی، از شیوه تولید گرفته تا روابط اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اخلاقی مختص این روابط را دستخوش تغییراتی غیرقابل برگشته کرده بود؛ اما یک وجه این رابطه را همچنان دست نخورده نگه داشت و آن شیوه حکومتی بود که با روابط جدید تولید خوانانی نداشت: سلطنت و پادشاهی مطلق و مستبد! شاه همه کاره این مملکت بود. سران ارتش، مجالس شورا و سنا، احزاب سیاسی (قانونی)، سندیکاها (زرد)، قوه‌های سه گانه و غیره همه عروسک‌هایی بیش نبودند و همه تصمیمات و قول قرارهای مربوط به این نهادها فرامین شاهنشاه بودند. منافذ اعتراض نه تنها بر روی کارگران، زنان، اقلیت‌های ملی و غیره بسته شده بود، بلکه منفذی برای ابراز وجود طبقه تازه به دوران رسیده هم ایجاد نشده بود. جواب همه اعتراضات ساواک بود و ساواک! بر هر ناظر کنجکاوی روشن بود که این دیگ جوشان در بسته منفجر خواهد شد. با اولین جرقه‌های اعتراض در سال ۵۶ معلوم بود که این رود خروشان عمارت کارتونی شاه شاهان را در هم خواهد پیچید.

اما چطور شد که بجای این همه آدم معترض در جامعه ای به این وضعیت که چشمش به مدرنیزم باز شده بود و از آن لذت می‌برد، قشری سوار انقلاب شد که "انقلاب شاه و ملت" زمینه رشد آنها را تضعیف کرده بود؟ این بحثی است که باید در فرصت دیگری پی بگیریم.

۱۹ ژوئن ۲۰۲۲

به یاد انقلاب ۵۷، برای انقلاب پیش رو

امروز با دوستی در کافی شاپی نشسته بودیم و برای پر کردن فرمی احتیاج به تاریخ تولدش پیدا کردم. فلان فلان ۱۹۸۵ (۱۳۶۴). گفتم تو انقلاب که به دنیا نیامده بودی هیچ، حتی جنگ ایران و عراق هم نباید یادت بیاد. بعد که همه‌اش شوخی می‌کردیم، گفتم من با اینکه سال ۵۷ سن و سالی کمی داشتم، اما در تظاهرات‌های زیادی شرکت کردم. با شوخی زد تو سرش که تو هم یکی از آنهایی بودی که ما را به این روز انداختید!



جالب بود دقایقی شرایطی که منجر به انقلاب شد را مرور کردیم. مستندهایی هم دیده بود و مطالعاتی هم درباره ایران قبل از انقلاب دارد. توافق داشتیم که جمهوری اسلامی روی هر چه جنایتکاره در تاریخ را سفید کرده. گفت: "بابا اینها روی هیتلر را هم سفید کرده‌اند!" واقعا خیلی وحشی‌اند که ما مجبوریم الان درباره خوبی یا بدی رژیم و حکومتی حرف بزنیم که بزرگترین انقلاب ثبت شده در تاریخ بر علیه آن صورت گرفت.

یک نکته در پرانتز درباره "بزرگترین انقلاب" بگویم. آدم‌های زیادی حتما انقلاباتی مثل انقلاب فرانسه و یا انقلاب روسیه را بعنوان بزرگترین انقلاب بدانند. واضح است که تأثیر آن دو انقلاب را نمی‌توان با انقلاب ایران مقایسه کرد؛ اما از لحاظ شرکت و وسعت شرکت مردم در میان همه انقلابات، انقلاب ایران شاهد شرکت بیشترین و وسیعترین تعداد آدم‌ها در آن بود. انقلاب کبیر فرانسه را که در نظر بگیریم، می‌شود گفت تقریبا همه اتفاقات دور و بر پاریس اتفاق افتادند و آنجا بود که با بوربون تعیین تکلیف شد. روسیه هم، اگر پتروگراد و تا حدودی مسکو را از وقایع ۱۹۱۷ حذف کنیم، چیزی نمی‌ماند. ایران ۵۷ اما یکپارچه علیه شاه و حکومت ساواک به پا خاست.

برگردیم به صحبت امروزمان درباره انقلاب ۵۷. دقایقی به هجوم میلیونی روستائیانی که بدنبال اصلاحات ارضی به شهرها رو آورده و در فقر و نداری در حلبی آبادها به اصطلاح زندگی می‌کردند حرف زدیم؛ که در عین حالی که مردم در فقر، بیکاری و نداری دست و پا می‌زدند، شاه جلو دوربین به ریخت و پاش چندین میلیارد دلاری جشن ۲۵۰۰ ساله می‌بالید. دوستم گفت که یکی از مقامات سوئیس یا سوئد که در این مراسم بوده، همان زمان گفته بود که ریخت و پاشی که در آن جشن شد، بودجه سالانه یک کشور بوده.

درباره "گورستان آریامهری" حرف زدیم. گفتم که دو رفیق در خلوت‌ترین مکان هم ترس داشتند درباره شاه حتی به اشاره هم، به منفی حرف بزنند. به شیشه پپسی اشاره کردیم و درباره فیلمی از پرویز فنی‌زاده، که نامش یاد هیچکدام از ما نبود؛ آنجا که بچه موقع دستگیری باباش، به او می‌گوید: "بابا! مواظب شیشه پپسی باش!" آره این آن حکومتی بود که امروز جمهوری اسلامی رویش را سفید کرده است.

از تعداد ایرانی‌های مهاجرت کرده به کانادا حرف زدیم. گفتم که زمان شاه فقط کسانی که دست باباشان به دهنش می‌رسید توان تحصیل در خارج را داشتند. از خاطرات یکی از دانشجویان کنفدراسیون گفتم که جائی نوشته بود دانشجویی که در جلسه سخنرانی یکی از احزاب اپوزیسیون شرکت می‌کرد، هنگام مسافرت به ایران سر و کار خود و خانواده‌اش با ساواک بود. ساواک وجب وجب و کنج به کنج زندگی آدم‌ها را بو می‌کرد. مردم حتی از رعیت هم کمتر بودند.

و البته، چرا اینجوری شد را هم حرف زدیم که چطوری چپ غیرشرق‌زده و لیبرالهای غیراسلامی زورشان به جنبش "جهان سومیسم" و شرق زده نچربید و جامعه و بخصوص نسل بعدی به چنین سرنوشتی دچار شد. هر نسلی، بالاخره باید خودش با حکومتی که بر جامعه حاکم است، تکلیفش را روشن کند. نسل ۵۷ کارش را کرد، اما نتوانست آن انقلاب را به نتیجه مطلوبش برساند، نسل امروز از تجربه نسل ۵۷ می‌آموزد.

نمی‌گذاریم آینده ایران به عقب برگردد. دنیا را عوض می‌کنیم و دنیای بهتری را پایه می‌ریزیم.

۱۷ ژوئن ۲۰۲۲

۱۴۰۱ خرداد ۲۵, چهارشنبه

در مورد اهانت‌های مهرنوش موسوی

درست زمانی که فرشگردی‌ها و شاه‌پرستان متوسل به بدترین حملات سکسیستی و زن ستیزانه به کمونیستها شدند و حزب کمونیست کارگری در محکوم کردن آن اطلاعیه داد، مهرنوش موسوی تمام نوک تیز حمله خود و دیگر ضد کمونیستها را متوجه این حزب کرد. ادعا می‌کند که من، ناصر اصغری، به وی گفته‌ام "هرزه"! خودم هر چه گشتم، مثل همه کسانی که این مدت دنبال این گفته از ناصر اصغری گشتند، چنین چیزی پیدا نکردم. او در مقابل اصرار دوستانی که از او پرسیدند ناصر کجا چه گفته است؛ نه توانست آدرس بدهد و نه توانست نقل قول کند. چرا!؟ برای اینکه عمارتش را روی دروغ و مظلوم‌نمائی خودش بعنوان یک زن! پایه‌ریزی کرده است. او سال‌ها پیش جائی به علی جوادی گفته بود که آدمی که در سیاست به دروغ متوسل شود، پتانسیل هر نوع توطئه دیگری را نیز در خود حمل می‌کند. در مورد خودش چه فکر می‌کند را جوابش را خود ایشان می‌داند!

سئوال این است که ناصر اصغری کجا کلمه "هرزه" را بکار برده است؟ در نوشته‌ای تحت عنوان "قاسم سلیمانی و اکابر" نوشتم: "از آوردن این نقل قول بلند، از همه خوانندگان عذر می‌خواهم، اما اینجا خواستم خواننده را به متنی که تعدادی آدم علاف، بعضا هرزه و ترول حول این مثال به راه انداخته بودند، ببرم." مهرنوش موسوی چند دقیقه بعد نوشت: "ناصر اصغری به من گفته هرزه" چرا که در فارسی هرزه به زن می‌گویند و من زن هستم و در نتیجه به من گفته شده هرزه! و شروع کرد دهها بار نوشتن: "تو گوه می‌خوری"، "دیگر از این غلط‌ها نکنی" و "جاسوس است" و غیره. هر مطلبی را هم که باز در این باره نوشت، عکس حمید تقوائی را گذاشت و شروع کرد به فحش دادن به من، به حمید و به کل حزب کمونیست کارگری! من حقیقتا از آن روز تا به حال آن مطلب را چندین بار مرور کردهام و هر چه گشتم، گرچه چندین غلط املائی، تایپی، دستوری و  گرامری را دیدم و اصلاح کردم، اما هیچ کلمهای با هیچ زبانی ندیدم که معنای "مهرنوش موسوی" را بدهد.

اما کل بحث اینکه ناصر اصغری یکهو از نظر مهرنوش موسوی شبه جاسوس از آب در آمد از کجا شروع شد خودش روایتی دارد. من در نوشته‌ای با عنوان "چپ و اوکرائین" مثالی آوردم و آنجا اسم قاسم سلیمانی هم در آن مثال آمد. تا آن زمان فکر می‌کردم، بقول فارسی، در مثل و مثال مناقشه نیست، اما متوجه شدم که نه تنها هست، بلکه دنیا را می‌تواند روی سر آدم خراب کند!

من بالاخره اینجا بگویم که ناصر اصغری با یک پرونده سیاسی کاملا باز و روشنی که بیش از چهل سال است با رژیم جمهوری اسلامی درگیر مبارزه است و حداقل ۱۰۰۰ نوشته سیاسی دارد، می‌تواند دو، سه و یا ده تا اشتباه هم بکند. دیکته نوشته نشده، اشتباه هم ندارد. یک آدم سیاسی با سابقه بیش از ۴۰ سال مبارزه کمونیستی بر علیه رژیمی هار، که در صدها آکسیون شرکت داشته، در صدها عرصه فعالیت سیاسی شرکت داشته، میتواند چند اشتباه هم داشته باشد! بکار بردن کلمه هرزه در آن نوشته اشتباه بود. کلمه هرزه، برخلاف نیت و منظور من در آن نوشته، مفهوم تحقیر زن، توهین سکسیستی و  مردسالاری را به ذهن متبادر میکند و اگر مهرنوش و یا هر کس دیگری این استنباط را کرده است من از این بابت از او و از همه عذر می‌خواهم.



***

بالاخره این بحث ما– که کسی فحش داده و جرمی مرتکب شده – ظاهرا یک طرف دارد. ظاهرا مهرنوش موسوی حق دارد هر چه خواست به دیگران بگوید، اما کسی حق ندارد نوشته‌ای بنویسد و مثالی بزند و یا کلمه‌ای استفاده کند که ایشان را خوش نیاید. اگر هم چنین جرمی از کسی مثل ناصر اصغری سر زد، هر چه دیدی خودت مسئولی!

با یک مثال از من، در جواب یکی که از من دفاع کرده بود، نوشته است؛ "همین جمله را بگیر برو جلو میرسی به جمهوری اسلامی". حالا از نظر این آدم بی پرنسیپ، امتداد یک جمله شد جمهوری اسلامی!؟ در کامنتی درباره میلاد رسائی منش نوشته بود: "جاسوس دو طرفه است!" در مورد مجید آذری نوشته بود کادر نفوذی حزب توده در حزب است! ظاهرا هر کس با نظر ایشان مخالف است توده ای و جاسوس و نفوذی است! منصور حکمت "دریغ از یک جو شعور" را در مورد همین نوع اتهامزنی ها نوشت!

در کنار چندین مثال دیگر در مثالی که من در مورد قاسم سلیمانی زده بودم، نوشتم: "فرض کنید با همسرتان به جرم قهقه ‌و خندیدن توسط داعش دستگیر شدهاید و فردا در میدان شهر گردنتان را می‌زنند. قاسم سلیمانی پیدا شد و می‌خواهد، به هر دلیلی، نجاتتان بدهد. نمی‌دانم کدام یکی از شما خوانندگان این یادداشت آن کمک را رد خواهد کرد." ببینیم مهرنوش موسوی چگونه آن را تفسیر می‌کند: "ناصر اصغری عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگری رسمن و علنن در صفحه خود از ق. سلیمانی دفاع و او را به عنوان کمک کننده مردم تبلیغ کرده است."

من مثالی زده‌ام از بدترین و منفورترین کاراکتری که به ذهنم میرسیده که متدی را توضیح بدهم ولی او نتیجه می‌گیرد: "این حرف علی خامنهای است." و سپس فحش می‌دهد: "چطور ممکن است یک مخالف نظام، نه یک مخالف عادی، یک عضو کمیته مرکزی حزبی کمونیستی همچون گوهی بخورد؟" و در ادامه می‌گوید: "محال ممکن است از دهن یک کمونیست و یک مخالف نظام همچون کثافتی خارج بشود. ... تبلیغ این تروریست کتلت شاخ و دم ندارد، دفاع از این جانی مگر بیشتر از این چیزهاست؟ فقط کم مانده عضو کمیته مرکزی عکس سلیمانی را روی پروفایلش بزند. والا اگر اینجوری پیش برود باور کنید حتی شاهد اینم خواهیم بود." ابتدا بگویم که من عضو کمیته مرکزی نیستم. حتی عضو مشاورین کمیته مرکزی هم نیستم. مهرنوش موسوی یا می‌داند و دروغ می‌گوید و یا نمی‌داند که می‌توانست سری به سایت حزب بزند و بفهمد و از جهل خودش بیرقی برای حمله به کمیته مرکزی حزب نسازد. حالا ببینید که این آدم باشرافت چه نتیجه گیری کرده است: "به نظر من ناصر اصغری این حرف را عمدی زده است. ناصر اصغری از دستش در نرفته، گذاشتن این پست تست است. ناصر اصغری میخواهد با این پست ثابت کند که از میلاد گیت در این حزب میتوان فراتر رفت."



می‌دانید این چه جریانی است که مهرنوش موسوی امروز اینجوری درباره‌اش حرف می‌زند؛ بی در و پیکر می‌خواند و رهبری آن را به "تست کردن در دفاع از جمهوری اسلامی و خامنه‌ای و قاسم سلیمانی" متهم می‌کند؟ حزب کمونیست کارگری ایران است. حزبی که در تمام طول عمر بیش از ٣١ سالش یک لحظه نگذاشته جمهوری اسلامی به آرامش دست به جنایتی بزند. به راحتی زنی را اذیت کند. با خیال راحت دستمزد کارگری را سر موقع نپردازد. با خیال راحت زندگی جوانی را تباه کند. حزبی که جمهوری اسلامی مجبور شد سخنگویش را جلوی دوربین بفرستد و بگوید که این حزب سازمان دادن اعتراض است. حزبی که فعالینش در سرما و گرما در گوشه و کنار این دنیا فریاد زنان مثل سکینه آشتیانی و کبرا رحمانپور و دهها زن رها یافته از مرگ و سنگسار را به گوش جهانیان رساند. حزبی که فریاد کارگر نفت در مختنق ترین دوره سیاسی ایران بود. حزبی که همین امروز صدای کارگران نفت و پتروشیمی است. صدای معلمان و بازنشستگان. صدای همه سرنگونی طلبانی که امیدی به آینده دارند. حزبی است که دست هزاران پناهنده را گرفته و از دیپورت و بازگشت به جهنم جمهوری اسلامی نجات داده است. حزبی که فعالینش بلندگوی زندانیان سیاسی هستند. حزبی که فعالین و اعضایش در کمال نداری دست در جیب می‌کنند و کارگران و مردم شریف از ایران در کمپین مالی‌اش شرکت میکنند تا تلویزیون کانال جدید، صدای بی‌صدایان، خاموش نشود. 

مهرنوش موسوی به حزبی میتازد که در مقابل آلترناتیوهای دست راستی، در مقابل فرشگرد و رضا پهلوی و مجاهدین، امید کارگران و زنان است. مهرنوش موسوی، یک آدم بی‌پرنسیپی است که فکر می‌کند وجود خودش فرای صدای زندانیان سیاسی است. فرای صدای جنبش سرنگونی طلبی است. مهرنوش موسوی اما کور خوانده است. این حزب بزرگ و بزرگتر می‌شود و جمهوری اسلامی را می‌اندازد و بار دیگر امید به خانه مردم می‌آورد.

مهرنوش موسوی از سرنوشت دشمنان پیشین حزب کمونیست کارگری چیزی نیاموخته است. تاریخ دو بار تکرار نمی‌شود؛ اگر بشود بار دوم در شکل کمدی خواهد بود.

۱۵ ژوئن ۲۰۲۲

تأثیر بی‌حقوق کارگران در فاجعه متروپل

به نقل از خبرگزاری های جمهوری اسلامی “از ۱۶ کارگر جان باخته متروپل تنها ۵ نفر بیمه بودند”.

درباره شمار کارگرانی که در لحظه رخداد این فاجعه در متروپل بودند آمار دقیقی منتشر نشده است. در شبکه‌های اجتماعی پس از این واقعه پست‌هایی در مورد ده‌ها کارگری که در لحظه فروریختن ساختمان مشغول خوردن ناهار بوده‌اند یا در طبقات منفی متروپل مشغول کار بوده‌اند، منتشر شده است. اکثر این کارگران نه قرارداد داشتند و نه بیمه.

کارگر را بدون قرارداد و بدون بیمه با کمترین دستمزد به کار خطرناک مجبور کردن جنایت است. اما کارگر را بدون قرارداد و بدون بیمه به کار گرفتن یعنی شانه خالی کردن کارفرما از زیر بار هرگونه مسئولیتی در قبال حق کارگر، در قبال ایمنی کار و در نتیجه در قبال ساختمان ناامنی را که روی هم می‌چیند هم در می‌رود و عملا با جان انسانها بازی می‌کند. بعلاوه اینها کارفرماهایی هستند که تماما از طرف دولت حمایت می‌شوند.

بیش از چهل سال است که جمهوری اسلامی جامعه را با چنین جنایاتی روبرو کرده و سعی کرده آن را عادی جلوه دهد. اما جامعه به جنایت عادت نمی‌کند. اعتراضات، حمایت‌ها و همبستگی‌هایی را که فاجعه متروپل به دنبال داشت، جمهوری اسلامی را یک گام دیگر به سرنگونی نزدیک کرد.


 

آنهایی که رفتند و این یکی که ماند!

یکی از مقامات ایلنا گفته است که در جریان فاجعه متروپل، ۱۷ کارگر از خرمشهر و آبادان دچار حادثه شده اند. ۱۶ تن جان خود را از دست داده اند و یک نفر هم دو پا و دو چشمش را از دست داده است. در جای دیگری گفته است که گفته می شود اکثر این کارگران نه قرارداد داشتند و نه بیمه.
تصورش را بکنید کارگری در ایران در بدترین و ناامن ترین شرایط مجبور به تن دادن به کاری شده که نه قرارداد دارد و نه بیمه و دو پا و دو چشمش را هم در یک فاجعه سر کار از دست می دهد! هر کجا که هستید و این یادداشت را می خوانید، یک لحظه تصورش را بکنید که فردا کارتان را از دست می دهید، دیگر توان هیچ کار دیگری را ندارید، و هیچ بیمه و هیچ راهی برای تأمین نان، کرایه خانه، دوا و دکتر و بیمارستان، لباس و غیره ندارید!

۱۴۰۱ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

نقد منصور حکمت

نقد جایگاه ویژه ای در سیاست و پراتیک کمونیستی دارد. مشورت و شورا عجین هستند با کمونیسم؛ و نقد هم از همین مشورت و شورا سرچشمه می‌گیرد. از آنجا که کمونیست‌ها نفع شخصی در پنهان کردن نظرات خود ندارند، در نتیجه بحث و تبادل نظر و به تبع آن نقد هم باعث صیقل خوردن این نظرات و کنار گذاشتن ناخالصی‌های نظری می‌شود.

مقدمه

یکی از دوستان فیسبوکی من با اشاره به فعالیت‌های جریانات موسوم به کمونیسم کارگری در عراق و کردستان عراق و اینکه اعضای این جریانات به اروپا مهاجرت می‌کنند، به رد منصور حکمت رسیده و اسم آن را هم گذاشته است نقد نظرات منصور حکمت. یکی دو نکته در این باره بگویم و نکات اصلی ای که مد نظرم هستند را ادامه می‌دهم.



سرنوشت جریانات موسوم به کمونیسم کارگری در عراق را من دیگر سالهاست دنبال نمی‌کنم. اما اگر اشکالی در سیاستهای امروز آنها هست، باید در سیاستهای همین امروز آنها جستجو کرد. عمق تأثیر و یا بی تأثیری یک جریان در هر جایی از این دنیا، به فاکتورهای متعددی بستگی دارند که توازن قوا فقط یکی از آنهاست. اتخاذ سیاست درست و یا غلط فاکتور مهم دیگری است که در درجه تأثیر جریانی دخیل است.

نکته دیگر اینکه اگر کسی بخواهد به رد نظرات و تأثیر منصور حکمت در جایی برسد و آنهم با رجوع به جریاناتی که خودشان را "حکمتی" می‌دانند، باید بسیار زودتر به رد مارکس و لنین و امثالهم برسند که دنیا پر است از جریاناتی که خودشان را "لنینی"، "مارکسی" و یا امثالهم می‌دانند و هیچ ردپای مثبتی در هیچ کجای جهان از آنها دیده نمی‌شود. چطور است که اکثر نیروهای طرفدار مارکس در اروپا طرفدار اسلام سیاسی شده اند؟! چطور است که طرفداران لنین در روسیه طرفدار پوتین شده اند؟! چطور است که کمتر از یک دهه از مرگ لنین، استالین همه کمونیستهای در روسیه را قلع و قمع کرد؟! آنچه را که این رفیقمان بعنوان نقد مطرح کرده است، شباهتی به آنچه که تا بحال بعنوان نقد اینجا و آنجا دیده ایم، ندارد.

منصور حکمت را چگونه باید ارزیابی کرد؟

برای شناخت منصور حکمت، بخصوص منصور حکمت تا قبل از کمونیسم کارگری، منتقد ابتدا باید چپ ایران را بشناسد. لازم است که درکی از "جهان سومیسم" داشته باشد. لازم است درکی از ناسیونالیسم چپ داشته باشد. باید بداند که نقد پوپولیسم اصولا در نقد چه چیزی نوشته می‌شد. اگر کسی اینها را نداند، برای او منصور حکمت هم یک تراب حق شناس یا یک علیرضا شکوهی دیگری است. یا اتحاد مبارزان کمونیست هم یک جریان دیگر در میان دهها جریان ریز و درشتی است که در جریان انقلاب ۵۷ مثل قارچ از زمین بعد از یک روز گرم بارانی روئیدند و رشد کردند. (امیدوارم که فرصت بشود به این نکات و این جنبه از منصور حکمت جداگانه و بتفصیل بپردازم.) منصور حکمت، با سلسله نوشته‌هایی در نقد پوپولیسم و ناسیونالیسم چپ، که اوج آن "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی" بود، چشم بسیاری از فعالین، اعضا و کادرهای جریانات چپ را باز کرد.

منصور حکمت بعد از بحث‌های کمونیسم کارگری، عبور از نقد ناسیونالیسم چپ است و به یک متد تبدیل می‌شود. من جای دیگری در نوشته "بلشویکها با متد لنین به قدرت رسیدند" به این متد اشاره کوتاهی کرده ام. اینجا بار دیگر کارگر در مرکز ثقل کمونیسم قرار می‌گیرد. فعالیت کمونیستی هدف خود را رهائی انسان تعریف می‌کند و قدرت شدن، نزدیک شدن به قدرت و از دست بورژوازی در آوردن قدرت دولتی می‌شود یک هدف مهم فعالیت کمونیستی. احترام به مذهب توده‌ها جای خود را به تلاش برای رهائی انسان می‌دهد. حقوق جهانشمول انسان جایگاه خود را در فعالیت کمونیستی پیدا می‌کند. ناسیونالسیم همه جانبه نقد می‌شود. دمکراسی نقد می‌شود. سندیکالیسم نقد می‌شود و شورا و مجمع عمومی می‌شوند ‌آلترناتیو کمونیستها در مبارزه کارگران. بحث جنبش‌ها برجسته می‌شود.

من فکر می‌کنم که منصور حکمت هم مثل هر کس دیگری باید نقد بشود؛ اما اگر کسی بخواهد منصور حکمت را نقد کند، باید به این بحث‌ها بپردازد. باید همه اینها را در نظر بگیرد و نشان بدهد که کجای این نظرات و این متد اشکال دارند. و گرنه حتی اگر تمام اعضای یک حزبی و دهها برابر آن هم بجای مهاجرت به اروپا و کانادا، در کارخانجات و مراکز مهم صنعتی هم متمرکز باشند، باز هم تأثیر زیادی نخواهد داشت. تاریخ این را نشان داده است.

۷ ژوئن ۲۰۲۲

لوموند وانقلابی به معنای واقعی کلمه

لوموند به نقل از یک پژوهشگر فرانسوی که مشاهداتش را با خوانندگان این نشریه در میان گذاشته است، نوشته است: “آنچه در ایران امروز می‌گذرد یک انقلاب به معنای حقیقی کلمه است. انقلابی که ریشه در اعتراض‌های پراکنده‌ای دارد که علیه فقر و فاجعه زیست محیطی طی سال‌های گذشته به طور دائم در جریان بوده است.”



این کنه مسئله است، انقلابی که می‌شود تاریخ شروع آن را اعتراضات سال ۷۸ و حتی قبل از آن هم دانست، فواصل اعتراضات هر بار کوتاه و کوتاه‌تر شدند و امروزه در واقع اعتراضاتی که به هر بهانه‌ای در گوشه و کنار این مملکت رخ می‌دهند و از شعارهای “مرگ بر دیکتاتور”، “مرگ بر خامنه‌ای” و مطالبه سرنگونی رژیم نکبت اسلامی هم کوتاه نمی‌آیند.

مردم رژیم اسلامی را نشانه گرفته‌اند و بقول پژوهشگر فوق “این انقلاب نه این یا آن فرد، بلکه کلیت نظام اسلامی را هدف گرفته است.” مردمی که به یاد دارند و یا در تاریخ خوانده‌اند که مطالباتشان در سال ۱۳۵۷ بدون جواب ماند و رژیم اسلامی با تمام توحشی که شایسته نام آن است، آن انقلاب را به خون کشید، اما این مردم می خواهند با شورش و قیام و انقلاب بر علیه نظم سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی حاکم برای همیشه این رژیم را سرنگون کرده و کل این بساط را به زباله دان تاریخ بفرستند تا فقر، فساد، تبعیض، اسلام، بی‌حقوقی و امثالهم ریشه کن شوند.

مندرج در ژورنال ۱۵ خرداد ۱۴۰۱

به مناسبت تولد منصور حکمت

امروز، ۴ ژوئن، سالروز تولد انسانی است که در زندگی سیاسی من و هزاران کمونیست دیگر تأثیر به سزائی داشت؛ منصور حکمت. منصور حکمت زندگی کوتاه و بسیار پرباری داشت. در تمام طول عمر، متأسفانه کوتاهش، یک لحظه از بنیان گذاشتن دنیائی بهتر غفلت نکرد. او در سخت ترین شرایط در دوره سیاست در ایران زیر چکمه های پاسداران اسلام بنیانگذار یکی از بزرگترین احزاب کمونیست منطقه شد. دوره ای که بسیاری از سازمان‌ها و احزاب موجود در فکر انحلال تشکیلات بعضا بزرگ و عریض و طویل خود بودند. او در سخت ترین شرایط بین المللی، که شیپور پایان تاریخ به صدا در آمده بود و "دیگر آلترناتیوی نیست" حتی در بین کمونیستها و چپ‌های سابق هم طرفدار پیدا کرده بود، حزب کمونیست کارگری را بنیان گذاشت و کمک کرد سازمان‌های کمونیستی در عراق و افغانستان پا بگیرند. اعلام کرد که شادی طرفداران "بازار آزاد" در گرد و خاک آوارهای فروریخته دیوار برلن زودگذر است.



منصور حکمت شایسته بیشترین احترام است. به پاس این زندگی پربار و کوتاه، از جا برمی خیزم و کلاه از سر بر می دارم!

ناصر اصغری

۴ ژوئن ۲۰۲۲