۱۴۰۳ آبان ۱۱, جمعه

یک یادآوری دیگر

چندی پیش مطلبی دیدم که یکی از طرفداران حزب الله روی دیوار فیسبوکش گذاشته بود با عنوان "سنوار عروج انسانیت بود". این مطلب امضای "سازمان تدارک کمونیستی" را بر خود داشت. بعد از مشورت با گوگول متوجه شدم که "سازمان تدارک ..." نام مستعاری است که بهمن شفیق برای بعضی از نوشته هایش انتخاب می‌کند. نوشته با ستایش از یحیی سنوار و حماس، و با مقایسه سنوار با آلنده، چه گورا، پویان و این و آن، او را بطور قهرمانانه ای به عنوان نمادی از مقاومت در برابر سرمایه داری و امپریالیسم توصیف می کند و حماس را بخاطر پرورش چنین کسانی ستایش و همبستگی خود را با آن اعلام می کند.

اینجا هدف من نه نقد مطلب بهمن شفیق است و نه افشای او؛ چرا که او خود ابائی از اعلام همبستگی با حماس و حزب الله ندارد. هدف من یادآوری آن تاریخی است که او در سال ۱۹۹۹ با این پز مخالفت خودش را با حزب کمونیست کارگری اعلام کرد که او می خواهد برود یک انترناسیونال کمونیست کارگری ایجاد کند! البته یکی همان موقع بهش گفت که بهمن شفیق یک تز دارد و یک عالمه توهم به خودش! بعد از جدائی البته که سریع رفت سراغ احمدی نژاد که امیر کبیر دوران معاصر ایران است و ال و بل. از بهمن شفیق بعدا در کنگره یکی از احزاب که امروز آنها هم، البته خجولانه، از سنوار و حماس دفاع می کنند، تجلیل شد و نفر اول آن حزب به اعضای حزبشان گفت که بروید نوشته های بهمن شفیق را بخوانید. شفیق البته بعدا علنا به او پیغام داد که عبای طرفداری از منصور حکمت را با صراحت کنار بگذارد، چرا که او هم (نفر اول آن حزب) همان حرفهای بهمن شفیق را می زند. بهمن شفیق بعدا نوشته دیگری نوشت که همان زمان ایرج آذرین گفت بهمن شفیق آخرین نوشته شبهه کمونیستی خودش را منتشر کرد!

یادآوری اینکه بهمن شفیق از کجا (ایجاد انترناسیونال کمونیست کارگری) به کجا (اعلام همبستگی با حماس) رسیده، برای بعضی از چپ‌هایی که ترمزهایشان را چک نمی کنند، شاید مقرون به صرفه باشد.



یاددتان هست!

یاددتان هست همین محمود قزوینی که اکنون سینه سپر کرده و به بهانه فعال کارگری بودن اسماعیل بخشی، از موضع وی، که امیدوارم به یک چنین روزی نمی افتاد، دفاع می کند، چه چیزهایی به اتحادیه آزاد و فعالین آن در رابطه با اختلافات اعضاء هیات مدیره سندیکای کارگران شرکت واحد می گفت؟ می دانید چرا به آنها (اتحادیه ‌آزاد و جعفر عظیم زاده)، که نمی توانستند جواب ایشان را بدهند اینگونه حمله می کرد و به خاطر "دفاع از حرمت بخشی" اینگونه به مینا احدی، که حتی درباره استوری بخشی – تا جائی که من خبر دارم – چیزی هم نگفته، لیچار می گوید؟ برای اینکه استوری اسماعیل بخشی، با همه اشتباهی که مرتکب شده، حرف دل محمود قزوینی را زده است.



محمود قزوینی را، با همه پزی که به خود می گیرد، خوب می شناسیم؛ که چگونه از کورش مدرسی و "حزب الله مدرسه و خانه می سازد" دفاع و تئوریزه کرد.

محمود قزوینی در بهترین حالت یک بهمن شفیق دست چندم است.


حزب کمونیست کارگری اعتراض سازمان می‌دهد

در جواب هیاهوی "کمونیسم" بی خاصیت

در این یادداشت می‌خواهم به نوشته ای از اسد گلچینی بپردازم؛ در همان حدی که او مطرح کرده است. قاعدتا کسی که چیزی می‌نویسد، پیغامی به مخاطب دارد. یک آدم سیاسی که چیزی می‌نویسد، رو به جامعه و رو به عالم سیاست پیغامی را دنبال می‌کند و این باید در مورد امثال اسد گلچینی هم صادق باشد.

او در نوشته ای تحت عنوان "سرنگونی طلبی با آویزان شدن به ارابه دیگران" که ظاهرا در اعتراض به مواضع حزب کمونیست کارگری در مورد جنگ احتمالی اسرائیل و جمهوری اسلامی است، نه نقد می‌کند، نه تزی برای جنگ و نه تزی برای مقابله با جنگ ارائه می‌دهد و نه راه حلی جلوی دوستان خود می‌گذارد. هدف او کوچک نشان دادن حزب کمونیست کارگری و بدتر از آن مسخره کردن مبارزه برای سرنگونی رژیم است. توجه کنید به این جمله ایشان: "از مشخصات برجسته ای که در حزب کمونیست کارگری (حککا) هست قاطعیت خستگی ناپذیر روی مساله سرنگون کردن جمهوری اسلامی، در واقع آرزوی سرنگونی است". و در جای دیگری می‌گوید: "همیشه استدلال کرده و میکنند که در هر شرایط و تحولی امر آنها با قاطعیت تمام سرنگونی جمهوری اسلامی است". مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی را، البته با لودگی که نیرو ندارد و خارج کشوری است، مسخره می‌کند و نتیجه می‌گیرد: "چرا که سازماندهی کمونیستها در جامعه و در طبقه کارگر از سوی این حزب در هیچ دوره ای در بیش از ده سال گذشته نتوانسته است آثاری قابل ملاحظه به دوست و دشمن نشان بدهد." و یا جای دیگری می‌نویسد: "کسی واقعا نمی‌تواند تشخیص بدهد که نیرو و توان و سازمان این حزب قرار است" این را البته ایشان نباید قاعدتا از مخاطبین خودش بپرسد، چرا که چه کسی می‌تواند میزان اعضا یک حزب رادیکال کمونیستی در رژیمی مثل جمهوری اسلامی را بداند!؟ او می‌تواند این سئوال را از حشمت‌الله فلاحت‌پیشه، رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی در دوره دهم بپرسد. اما سئوالی که جلوی خودش باید بگذاریم، شما چه کاری در جنبش کارگری، در سازماندهی این جنبش و یا هر جنبش دیگر اعتراضی در جامعه کرده اید که حککا نکرده؟ کجا ردپائی از شما محسوس است که بشود به آن افتخار کرد؟ چند تا مجمع عمومی به دستور و فرمان و فراخوان شما تشکیل شده اند؟ چند تا اتحادیه و سندیکا درست کرده اید؟ چند اعتصاب کارگری سازمان داده اید؟

پیام واقعی نوشته ایشان در این جمله خلاصه شده است: "همه شواهد واقعا نشان می‌دهند که با فعالیت خارج کشوری مطلقا نمی‌توان بر سیر تحولات جدی تاثیری گذاشت و حککا در همین مایه‌هاست که فعالیت‌هایش را دارد". و جای دیگری می‌نویسد: "سازمان و رهبری عظیم و کمونیستی که بلشویک‌ها داشتند در همه مراحل مبارزه طبقه کارگر در روسیه بسیار موثر و پویا و داخل کشوری بود." درباره خارج کشوری، داخل کشوری بارها جواب داده ایم. دوست من این تقصیر حزب کمونیست کارگری، لنین و تروتسکی و بلشویکها، مارکس و رفقای هم دوره اش نیست و نبود که مجبور به ترک کشور خود شدند. این را سرکوب و زندان به آنها و ما تحمیل کرد. چرا باید از تو به اصطلاح کمونیست استدلالهای اوخرانائی و فریبرز رئیس دانائی بشنویم؟ این را البته خود منصور حکمت جوابش داد. منتها دو نکته توضیحی در باره ادعاهای ایشان لازمند. اول اینکه گویا کمونیستها همیشه داخل کشوری بوده اند و اصلا رهبری بلشویکها در قلب پتروگراد و مسکو داشتند کارگران را برای انقلاب آماده می‌کردند، فقط از عدم آگاهی ایشان از اتفاقات روسیه ۱۹۱۷ و قبل از آن است. نه تنها لنین و کادر رهبری حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه در تبعید، هم در خارج و هم در سیبری، بودند، بلکه تا رسیدن اخبار به آنها روزها طول می‌کشید. توصیه میکنم اینقدر که "بلشویک، بلشویک" می‌کنید، یک کتاب از هزاران کتاب درباره تاریخ انقلاب روسیه را هم مرور کنید. دوم اینکه هدف از این خارج کشور، داخل کشور کردن این است که مثل دشمنان کمونیستها، می‌خواهد بگوید اینها هیچی نیستند. مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی کار مجاهد و سلطنت است و کارگری نیست! می‌خواهد بگوید نه نیروئی در داخل دارند، نه کاری کرده اند، همه اش مشغول فعالیتهای غیرکارگری خارج کشوری اند. حتی اگر بر فرض محال چنین باشد که هیچ کمونیستی در ایران وجود ندارد و هیچ فعالیتی در داخل نیست و کمونیستها هیچ هستند، برای توی "کمونیست" چه افتخاری دارد که با بلندگو آن را اعلام کنی؟! اگر قصد ایشان از این سیاه نشان دادن صحنه سیاست به پیش بردن یک گام نقد برای پیشروی بود، می‌شد ارفاق قائل شد که دارد کاری می‌کند. اما قصد ایشان نشان دادن هیچ بودن فعالیت برای سرنگونی است، چرا؟ برای اینکه جمهوری اسلامی پدر حوثی‌ها، حماس، حزب الله و جهاد اسلامی است و اینها نیروی اصلی مقاومت در برابر اسرائیل و آمریکا هستند.

اسد گلچینی و رفقایش ظاهرا ناراحت هستند که حزب کمونیست کارگری هیاهوئی بر علیه اسرائیل و آمریکا راه نیانداخته و مبارزه‌اش را بر علیه جمهوری اسلامی تعطیل نکرده است. حزب کمونیست کارگری بر علیه جمهوری اسلامی مبارزه می‌کند و بر این باور است که برای استقرار سوسیالیسم و حکومت کارگری، شما اول باید جمهوری اسلامی را سرنگون کنید. کسی که جمهوری اسلامی را سرنگون نکرده، حکومت کارگری را پیش می‌کشد، دارد راهنمای چپ می‌زند که به راست بچرخد. یعنی زیادی ناشی است.

هی بخودشان قبولانده اند که حزب کمونیست کارگری دنبال جنگ است! کی گفته جنگ خوبه و بروید بجنگید که ما انقلاب کنیم!؟ کجا منفعت جامعه در جنگ است؟ این را کی گفته؟ بیائید نشان بدهید. از هیاهوهایتان دروغ به دیگران نچسپانید. هیاهوی بیخود راه نیاندازید. اینقدر هیاهو کرده اند که خودشان باورشان شده. همه نوشته‌های ما به فارسی است! جنگ برخلاف میل من و شما یا اتفاق می‌افتد و یا هم صلح خواهند کرد. من افتخاری در این نمی‌بینم که بروم دست نتانیاهو و خامنه ای - حزب الله را در دست هم بگذارم که صلح کنند. اگر جنگی شد، وظیفه یک حزب کمونیست ضد جمهوری اسلامی و ضد این وضعیت، سازماندهی برای سرنگونی رژیم اسلامی است. چرا یقه حزب کمونیست کارگری را می‌گیری؟ برو یقه لنین را بگیر، یقه مارکس را بگیر، که دقیقا مواضع لنین و بلشویکها در قبال جنگ جهانی اول و موضع مارکس در قبال حکومت استبدادی تزار بود. بروید بخوانید. والا بلا برای خودتان هم خوبه!

بعضا از خودم می‌پرسم چرا بعضی ها، چرا بعضی از ایرانی ها، چرا بعضی از رفقای قدیمی خودمان هم، متوجه تنفر مردم ایران، متوجه تنفر انسانیت از اسلام سیاسی و فاشیسم و جمهوری اسلامی نیستند. به نظر من باید در ایران زن بود، افغانستانی بود، باید کارگر معدن طبس بود، باید دادخواه بود. باید بازمانده کارگران به رگبار بسته شده خاتون آباد بود. باید کارگران شلاق خورده سنندج بود. باید کودک مدرسه نرفته بود، باید برای لحظه ای سر سفره خالی کارگران و مردم شریف این مملکت نشست، باید دگرباش بود، باید زندانی سیاسی بود، باید بهایی بود، باید کمونیست بود، باید آته اییست بود، باید آن جغرافیا را شناخت و درک کرد که از جمهوری اسلامی و اسلام سیاسی نفرت داشت. حزب کمونیست کارگری اعتراض سازمان می‌دهد؛ بر علیه همین وضعیت اعتراض سازمان می‌دهد و می‌خواهد جمهوری اسلامی را بیاندازد. حزب اعتراض است. در هر جنبش و اعتراضی عملا دخالت دارد. این حزب در طوفانی ترین تحولات اجتماعی، در فضای جنگی، در رجزخوانی‌های قدرقدرتی رژیم اسلامی، در انتخاباتش، در اعتراض کارگران، پرستاران، بازنشستگان، در اعتراضات در آذربایجان و کردستان و خوزستان و بلوچستان، در اعتراض کشاورزان و مال باختگان، در اعتراض کارگران طبس و خاتون آباد؛ در نیشکر هفت تپه و فولاد اصفهان و کارگران نفت، در اعتراض کامیونداران و بازاریان و در زلزله‌ها و سیلها، اعتراض سازمان می‌دهد. این حزب که حیطه مبارزه و فعالیت خود را جغرافیای ایران تعریف کرده است، رسالت سرنگونی جمهوری اسلامی و برقراری سوسیالیسم را برای خودش تعریف کرده و با هیچ هیاهوئی هم مبارزه را تعطیل نخواهد کرد. آن چه فعال سیاسی کمونیستی است که وقتی مبارزه در گوشه ای از این جامعه در جریان است، به یاد خانه نشینی و فرمان عقب نشینی تا "روزی بهتر" را صادر می‌کند!؟ آن چه "حزب" و فعال سیاسی ای است که یقه جمهوری اسلامی و شاخکهایش در منطقه را رها کرده و اما یقه مخالفین جمهوری اسلامی را چسبیده که شما هم بیایید برای اسلام سیاسی در منطقه نیرو جمع کنید؟! و اسم آن را هم گذاشته اند فعالیت کمونیستی! فعالیت کارگری!



اسد گلچینی، دوست عزیز؛ من عمیقا بر این باورم که روزهای خوش سیاسی شما، روزهای سپری شده تان است!

۱۸ اکتبر ۲۰۲۴

یکشنبه خوب من با یک همکار فوق العاده مذهبی

امروز با همکاری فوق العاده مذهبی از یکی از کشورهای آسیای جنوبی کار می کردم. یک بار دیگر هم با او یک شیفت کار کرده بودم که هر چه درباره مذهب گفت، سکوت کرده و فقط گوش دادم. نه سری به علامت تایید تکان دادم و نه هم بی محلی کردم که فکر کند حوصله ام از حرفهایش سر رفته است. بحث از بحران خاورمیانه و کشمکش‌های اخیر جمهوری اسلامی و دولت نتانیاهو شروع شد و به کشتار در غزه کشید. چیزهای عجیب و غریبی می گفت که مثلا مسلمانان جهان متحد خواهند شد و اسرائیل را از روی کره خاکی پاک خواهند کرد. از احادیث می گفت که "خدا و محمد با هم خلوت می کنند و محمد سه خواسته مطرح می کند: اولی یادش نبود، دومی محمد از خدا خواسته بود که امتش را نابود نکند، و سوم اینکه خدا امت محمد را متحد کند." طبق حدیثی که او خوانده بود، خدا دو خواسته اول را قبول می کند، اما خواسته سوم را رد می کند. من ازش مظلومانه پرسیدم که اگر خدا به محمد گفته که امتش را متحد نخواهد کرد، چطور او انتظار دارد که مسلمانان، امت محمد، متحد خواهند شد و کاری بر علیه اسرائیل و آمریکا بکنند. البته که برای این هم یک جواب مثل همه مسائل دیگر داشت. مظلومانه و بدون اینکه قطبی برخورد کنم، از وضعیت مردم در ایران زیر سرنیزه های حاکمان مسلمان گفتم. گفتم که دین یک صنعت است و چند تا مثال که خودش هم با آن روزانه سر کار دارد، زدم. گفتم که انسان احتیاجی به صنعت مذهب ندارد که رابطه بین خود و خدا را داوری کند و انسان را در این دنیا مجازات کند. می دیم که حرفهایم برایش تازگی دارند. هر از چندگاهی می پرسیدم که آیا حرفهای من حوصله سر برند یا نه؟! دیدم که شش دانگ گوش می دهد.



ازش پرسیدم که کتاب می خواند؟ می خواستم کتابی را که به تازگی خوانده بودم و برایم نکات جالب و روشنگرانه زیادی داشت معرفی کنم. گفت که وقت کتاب خواندن ندارد. فرصت کوتاهی بهم داد که نکاتی را توضیح بدهم. یک تاریخچه کوتاهی از مهاجرت یهودیان به سرزمین فلسطین و نقش سران کشورهای عرب در عمق بخشیدن به مسئله فلسطین برایش گفتم. برای اینکه بداند دروغ سر هم نمی کنم تاریخ سال‌ها و اسامی دقیق افراد در آن سال‌ها را هم می گفتم. آخرش ازش پرسیدم که قرآن را خوانده است. گفت خوانده است اما معنایش را نفهمیده، چرا که او به عربی خوانده و او عربی متوجه نمی شود. گفتم که ترجمه پنگوئن که به انگلیسی است، ترجمه جالبی است که من خودم از آن طریق متوجه محتوای آن شدم و توصیه میکنم خودش هم بخواند. راستی مترجم آن کسی به نام نسیم داوود است که یک یهودی عراقی الاصل است. گفتم که نسیم عاشق عربی قرآن بود، اما در برابر سئوال همسرش گفته بود که متوجه نیست که چرا مردم قرآن را نمی خوانند که ببینند چه چیزهایی در آن هست و خودش عمرا نمی تواند به دینی باور بیاورد که این قرآن کتاب آسمانی اش است!

آخر که با هم به طرف ماشین‌هایمان حرکت می کردیم، گفت که تجارب زیادی داری. فکر کردم منظورش تجربه در کار است. گفتم: خوب بیش از ۲۵ ساله در این کارم. گفت نه منظورش از کل زندگی است. برایم جالب بود که یک آدم اینقدر مذهبی، در برابر یکی دو ساعت بحث و تحمل این چنین به فکر فرو رفته بود و بنیان باورهایش در معرض شک و تردید قرار گرفته بود.


اعدام یک رقیب

اعدام برای جمهوری اسلامی یک ابزار ارعاب و سرکوب است. وسیله ای است در برابر جامعه که ثابت کند قدرت دارد و مخالفین و یا هر کسی را که بخواهد، اعدام می کند. برای فعالین سیاسی - اجتماعی عرصه مبارزه علیه احکام اعدام، علاوه بر ضدانسانی بودن این عمل شنیع که از عصر بربریت به عاریه گرفته شده، گرفتن و خارج کردن این ابزار از دست جمهوری اسلامی نیز هست. اعدام یک عمل روتین جمهوری اسلامی است. هر زمانی که با بحرانی روبرو باشد، تعدادی را از دم تیغ می گذراند که به بقیه ثابت کند هنوز سر پاست و می تواند سرکوب کند.



اعدام جمشید شارمهد از چند جهت توجه من را بطور ویژه ای بخود جلب کرد. جمشید یک پناهنده سیاسی بود که آدم ربایان جمهوری اسلامی او را از دبی ربودند و بعد از چندین سال شکنجه، روز ۲۸ اکتبر ۲۰۲۴ (۷ آبان ۱۴۰۳) اعدامش کردند. درباره جمهوری اسلامی و وقاحت و قصاوت و زبونی اش در برابر اعتراضات مردم و همچنین در برابر دشمنان خارجی اش، مثل اسرائیل و آمریکا، افشاگری لازم نیست. خودشان هم می دانند که عالم و آدم می داند اینها گله ای جانی هستند که در دست درازی به جان مردم بی دفاع و شهروندانی این کشور، ابائی ندارند. اما آنچه که جای تعجب دارد - که من یکی دیگر اصلا تعجب هم نمی کنم - واکنش اپوزیسیون به اصطلاح چپ به این عمل شنیع و ضدانسانی بود. البته باید گفت عدم واکنش به این جنایت! بسیاری از دوستان و آشنایان من در مدیای اجتماعی از همین چپها هستند. سکوت این چپ و در عین حال دفاع ضمنی و بعضا صریحشان از امثال یحیی سینوار و حسن نصرالله، یک اسکاندل دیگری در پرونده اینها به ثبت رساند. اینها، متاسفانه، تا اعدامی از خانواده خودشان نباشد، واکنشی نشان نمی دهند. تا زندانی سیاسی عضو خانواده شان نباشد، در آکسیونی بر علیه جمهوری اسلامی شرکت نمی کنند. دفاع اینها از آزادی بیان و آزادی فعالیت سیاسی هم، آزادی بیان خودشان و فعالیت سیاسی خودشان است. سکوت اینها در برابر اعدام یک زندانی سیاسی "غیرخودی" تصویری از مواضع سیاسی آنها در یک سطح کلی است.

۲ نوامبر ۲۰۲۴